رفتن به مطلب

تالارهای گفتگو

  1. تالار قوانین، اطلاعیه ها، اخبار، پیشنهاد و نظرات

  2. تالار فیلم سکسی

  3. تالار عکس سکسی

  4. تالار داستان سکسی

  5. تالار متفرقه و دوستیابی

    در مورد هر موضوعی که خلاف قوانین نباشید میتوانید بحث کنید.

    تا کنون مطلبی ارسال نشده است

    در این قسمت میتوانید دنبال افراد مثل خودتان بگردید.

    تا کنون مطلبی ارسال نشده است

  • پست ها

    • خاطرات × عمه × داستان سکسی × داستان عمه × سکس عمه × عمه مهوش این یک خاطره هست وداستان نیست. اواسط دهه هفتاد سال آخر دبیرستان بودم و مثل همه که تا بچه خوشگلی تو دبیرستان میدیدن سریع تو فکر زدن مخ و کردنشون بودن منم همین حکایت را داشتم. پسر سال اولی بود به اسم افشین که همون اول سال بخاطر هم مسیر بودن خونه هامون باهاش جور شدم و همون هفته اول به پیشنهاد خودش به کام شیرین بدن سفید و کون تاقچه ایش رسیدم. لااقل هفته ای یکبار با هم بودیم و دیگه فاعل اختصاصیش شده بودم. همیشه دوست داشت موقع کردنش از دوست دخترهام برایش تعریف کنم و باور کنید سکس با افشین برام دنیای دیگه ای بود. امتحانات آخر سال را که دادم و بعدش سربازی و … . حین خدمت هم تو مرخصی باهاش بودم تا آخر خدمتم که دیگه بزرگ شده بود و راستش اون لذت گذشته را برام نداشت. خیلی دوستانه از هم جدا شدیم و کم و بیش تو محل میدیدمش و متوجه شدم با صاحب تعمیرگاه محل که مرد ۵۰ ساله ای بود رفیق شده و با اون حال می‌کنه. اینا را گفتم تا به اصل داستان برسم. ۲۳سالم شده بود و مغازه‌ای نزدیک خونه باز کرده بودم و کار موبایل میکردم. یک روز سر ظهر که میخواستم ببندم و برم خونه زنی قدبلند و چادری اومد تو و موبایلش سونی اریکسون بود مشکل پیدا کرده بود. مثل معمول بی‌تفاوت مشغول چک گوشی شدم که حس کردم پریشونه. صورتش را از زیر چادر که نمایان کرد نفسم بند اومد. خدا انگار سر فرصت این چهره را تراشیده بود. با صدای ظریفی گفت: راستش چیزهایی تو گوشی هست که نمی‌خوام کسی ببینه. زل زدم بهش و گفتم: اگه عکسهای خودت را میگی دیر گفتی چون چندتاش را دیدم! چادرش را باز کرد و بست و گفت: بهت نمیاد هیز باشی و لبخند زد. گوشی را که مشکل حافظه داشت گذاشتم جلوش و گفتم: هر کسی این زیباییها را ببینه لال میشه.حالا من خوبه میتونم حرف بزنم. اگر میخوای گوشی درست بشه باید حافظه اش خالی بشه. دستشو گذاشت رو دستم و گفت: اون عکسام حیفه! میشه نگه دارم بقیه را پاک کنی؟ گفتم: هرچی تو بخوای میشه.تو اراده کن. زنی حدود ۳۵ساله با ۱۸۰قد و لاغر با چشمان سبز و بدنی کشیده بدون ذره ای چربی. دیگه نمی‌خواستم بدونم مجرده یا نه و فقط بخاطر راهی که میداد گفتم نباید از دست بدمش. تو یک ربع بعدی شماره ها را به هم دادیم و اولین قرار برای فردا صبح و اونم تو خونه خودش که یک چهارراه بالاتر بود گذاشته شد. صبح روز بعد ساعت ۹ رفتم سمت خونش. آپارتمانی بود و طبقه اول از ساختمانی ۸واحدی. تلفن زدم در را باز کرد و با احتیاط داخل شدم. بعد پاگرد دم در وایساده بود و با دیدنش هاج و واج موندم. با تاپ لیمویی و شلوارک جین در حالی که لبخند میزد رفت تو و منم سریع داخل شدم. انگار سالهاست می‌شناسمش و رابطه داریم اومد تو بغلم و اولین لب را گرفتیم. سینه های ۷۵ و سفتش رو سینه هام بود و کامل هم قد بودیم. بوی شامپو میداد و عطرش منو دیوونه کرده بود.چشمام تو خونه میگشت که مبادا نقشه باشه و نره خری پیدا بشه و کونمو به باد بدم! از چیزی که فکرشو میکردم سریعتر پیش رفت و کمتر از پنج دقیقه بعدش سرم لای پاش بود و داشتم اون بهشت بی‌نظیر را میلیسیدم.این زن چنان شهوتی داشت که الان بعد ۲۵سال هنوز مشابهش را پیدا نکردم. هیچ نقص و ایرادی نداشت و حتی وقتی شروع به ساک زدن برام کرد انگار تمام وجودم از کیرم داشت خارج میشد. زیبایی سینه ها و کس پف دار و سفیدش و لامصب اون چشمها که وقتی داشتم میکردمش و زل زده بوده تو چشمام هنوز برام تکرار نشده. از اون روز تا یکماه کار هر روزه بود جز وقتی پریود شده بود که اونم برام ساک میزد و با جون و دل تمام آبم را میخورد. تا اون روزی که پای تلفن بهم گفت فردا نمیشه بیای چون شوهرم میاد. باورم نمیشد و فقط قطع کردم. چه شبها که روتخت جای شوهرش خوابیدم و با این زن زندگی میکردم.چند روزی خبری ازش نبود تا اول هفته بعد اومد مغازه. تحویل نگرفتم و مشتری داشتم. صبر کرد تا خلوت شد و گفت : تو نمیدونی مشکلم چیه و قضاوتم نکن. جواب ندادم و موبایلو گذاشت جلوم و عکسی توش بود. خودش با یک آخوندی عمامه سفید و حدود ۶۰ساله. به حرف اومد که ده ساله زن اون شده و حاج آقا سه تا زن دیگه هم داره و هر ۴۰روز میاد و ۴روز می‌کنه و می‌ره. تازه قبلش هم می‌پرسه تا مبادا پریود باشه! انگار همه چی شسته شد و رفت. زن شوهردار خط قرمزم بود اما زن آخوند از هر حلالی حلالتره. همون شب گل و شیرینی گرفتم و رفتم پهلوش. اون شب انگار تحریک شده بودم و با جون و دل میکردمش. چند روزی ادامه میدادم که یک روز آلبومهای عکس آورد تا تماشا کنیم. دوتا خواهر بزرگتر داشت و دوتا برادر و خودش بچه آخر بود. آلبوم را ورق میزدم که یکباره هنگ کردم . عکس افشین عشق دبیرستانیم در حالی که کنار او و برادرش بود خشکم کرد. پرسید چیه برادرم را میشناسی؟ نگاهی بهش کردم و گفتم: افشین برادرزاده توست؟! زل زد بهم و گفت: ای تف تو روت و از خنده ولو شد روی تخت. یکبار بهش گفته بودم که با پسر خوشگلی سه سال رابطه داشتم و چهره اش منو یاد اون میندازه و دیگه حرفی نزده بودیم. باورش نمیشد افشین مفعول بوده و حتی گفت روش حس هم داشته!!! دیگه این رابطه محکم‌تر شد و یاد سکس با افشین افتادم که همیشه موقع کردن از بدن خاله و عمه هاش می‌گفت تا منو بیشتر تحریک کنه. مهوش زنی بود که تا ۴۷سالگیش باهاش بودم و چون بچه دار هم نمی شد هم حاج آقا زیاد نزدیکش نمیومد و هم من راحت بودم. سیزده سال با مهوش زندگی کردم و بهترین سکسها را با هم و حتی چندتا از دوستاش تجربه کردم.کافی بود زنی چشمم را بگیره که اگه اهلش بود مهوش ظرف چند روز برام جورش میکرد. از ۴۰که رد شد گفت باید دختر جوون بکنی که حال بیای من پیرت میکنم! حتی خواست افشین را خبر کنه تا به کامش برسم اما مهوش زنی کامل و دوست داشتنی برام بود. گرچه ۱۱سال اختلاف سنی داشتیم اما یک روز بی خبر خونه اش را و موبایلش را عوض کرد و رفت. تنها از باجه تلفن زنگ زد و گفت: میرم تا بتونی ازدواج کنی چون من مانع زندگی تو میشم. هنوز ازدواج نکردم و هنوز چشمم تو خیابونا میگرده تا بلکه روزی ببینمش. خلاصه اگه افشین را هم ببینم اول بهش میگم عمتو گاییدم آدرس مهوش را بهم بده!!! نوشته: شهرام
    • تریسام × داستان سکسی × داستان تریسام × سکس تریسام × تری سام × ماجرای من و سارا و شوهرش سلام اسم من حنانه هست و ۲۹ ساله هستم . یه رشته تحصیلی درس خوندم که کار واسش خیلی کم هست ودوست ندارم جزئیات را خیلی بیان کنم . از اینکه قضاوت بشم ناراحت میشم ولی خواستم بنویسم که چی برای من پیش اومد . حدود یکسال و نیم با مردی بعنوان ازدواج عقد کردیم و بعد چند ماه مشخص شد اون مرد اهل دود و خلاف و همه کاری هست و سر ماجرایی که خلاف کرده بود رفت زندان و دیگه به نتیجه رسیدیم که مرد زندگی نیست و طلاق قانونی گرفتیم . هم سرخورده بودم هم بیکار هم حرفا و متلک ها همه که نه درس که خونده درس حسابی هست نه شوهر حسابی و نه کاری و ترشیده شده و تقصیر خودشه و بختش سیاهه و چرت و پرت ها که به گوشم میرسید. دنیال کار بودم دنبال تفریح و دوری از دوست و فامیل و آشنای فضول بودم و واقعی سر به گریبان شده بودم . موقع کرونا هم که بدتر شد همه چیز و دائم توی خونه بودم . یه دختر خاله دارم اون یه کم با من دوستی داشت و گاهی سر میزد بهم ولی متاهل بود و زیاد با هم نمیشد باشیم و باید به زندگی شخصی خودش میرسید. ولی گاهی با هم میرفتیم خرید یا کاری داشت با ماشین میومد دنبالم و این تنها تفریح من بود . یه روز زنگ زد و قرار شد بریم یه مغازه که توی پیج شون دیده بود قیمت ها مناسب هستن و گفت بیا بریم ببینیم چی دارن و ما رفتیم اون محل که جای دور از مرکز شهر بود و یه مغازه معمولی بود ولی انصاف داشت و با نازلترین قیمت چیزای خوبی می‌آورد و اونجا بود که با سارا صاحب مغازه آشنا شدم . دیگه گاهی پیج شون سر میزدم و قیمت میگرفتم و گاهی خودش استوری میزاشت و پیام می داد و در واقع بیشتر توی نت تبلیغ داشت و دنبال مشتری بود و کم کم با هم دوست شدیم . دو سه بار سفارش چیزای مختلف دادیم و برای ما با قیمت خوبی تهیه کرد و ما هم مشتری ثابت سارا شدیم . خرده خرده سارا فهمید بیکارم و بهم گفت اگه حالش را داری بصورت حضوری بیا کمکم و یا توی نت برای پیج من دنبال محتوا باش و اگه چیز مناسبی دیدی پیگیر باش تا تهیه کنیم و بهت درصد سود میدم و خیلی نرم و آهسته با سارا دوست صمیمی شدم و حضوری و بصورت فعالیت توی پیج باهاش همکاری کردم . پول زیادی نداشت واسه من ولی یه جورایی مشغول بودم و کمتر حرف می‌شنیدم. شوهر سارا مرد خیلی خوب و آقایی هست و اسمش فرشید هست . کارمند (…) بود و شیفت داشتن . ۲ روز حالت روزکار ۲ روز عصر کار ۲روز شب کار و ۲ روز حالت استراحت داشت . وضع مالی خوبی داشتن ولی سارا بابت اینکه حوصله ش سر میرفت اینکار را راه انداخته بود و فرشید خیلی واسش فرقی نمی‌کرد زنش شاغل باشه ولی چون سارا رشته (…) خونده بود و علاقه داشت بهش کمک می‌کرد . ولی خیلی قید پول و سود نبودند و منبع درآمد اصلی شون این کار نبود و بیشتر سرگرمی بود و خرج و دخل اینکار با هم زوری یه حقوق اداره کار شاید تهش واسه سارا باقی میزاشت . بعد چند ماه سارا بهم نشون میداد پسرها و مرد هایی که بقول خودش میومدن دایرکت کوس لیسی واسه دوستی و پیشنهاد دوستی چقدر زیاد هستن و خدایی هم اکثرشون آدم له و داغونی بودن وقتی بررسی می‌کردیم عکس و پیج شون را و اون پست و استوری هاشون را متوجه ميشديم بدرد بخور اصلا نیستن . اما گاهی پسر و مرد خوب و خوشگل هم حضوری یا بصورت مجازی پیام میدادن و سارا باهاش یه جورایی لاس میزد و خودش میگفت فقط گذاشته سر کار ولی به نظرم سارا واقعی دوست داشت با بعضی از اون مرد ها بخوابه و شماره میداد و دوست میشد ولی جلوی من تظاهر می‌کرد که فقط سرکاری هست و مشتری مداری و مخ زدن واسه فروش و جوری که یعنی اینا هم جزئی از کار هست و قصدش فقط فروش هست . دو سه بار که ساعتها چت میکرد یا حرف می‌زد تلفنی یا گاهی حضوری با این جور مرد ها را کنترل کردم جوری که متوجه نشه و می‌فهمیدم که واقعی خیس میشه و دوس داره با اون شخص حال کنه . ولی ندیدم که این کار را علنی جلوی من بکنه و یا تابلو بازی درمیاره که قراره برن جایی و ملاقاتی هست . فقط گاهی دیرتر میومد مغازه و مرتب شورت را از لای پاش می کشید و خودش را میخاراند و خانمها میدونن دقیقا این اتفاق بعد حال کردن پیش میاد و مشخص بود که سارا شارژ هست یا خسته است و یا خلق و خو و رفتارش عوض شده . سارا ۲ سال از من بزرگتر هست و ۴ سال بود با فرشید ازدواج کرده بودند. دختر تپل و سفید و توپری هست و چشم و ابرو درشت و قشنگی داره و بدن کم مو با موهای یه کم بلوند شاید بشه بگی . بعد یه مدت دیگه واقعا سارا باهام راحتر بود و برای من از سکس شوهرش میگفت و آخرین باری که حال کرده و مرتب حرفای مثبت هجده و گاهی هم علنی می گفت فلان زن یا دختر یا مرد عجب نازه و جون میده واسه سکس و احساساتش را کمتر پنهان می‌کرد . یه روز علنی بهم گفت حنانه من با اینکه دیشب با فرشید برنامه داشتیم ولی نمیدونم چرا خیلی خیس شدم و هوس کردم و داغ شده و نکنه حامله شدم و بحث الکی رفت سمت این موضوع و خیلی ریلکس توی یه موقعیت که خلوت بود پشت میز جوری که از بیرون قابل دیدن نباشه شلوار را باز کرد و شورت را جلوی من یه کم داد پایین و خم شد و داخل شورت خودش را نگاه کرد و گفت وای نگاه کن چه خبره چقدر آب ازش اومده و خندید . بعد هم گفت ببین نگی دروغ میگه و شورت را داد پایین تر و نشون من داد که چه کوس تپلی داره و شورتش هم واقعی نم داشت و گفت شوهر لازم شدم و باهم خندیدیم . بعد گفت ببخشین حنانه جون یهو دلت نخواد و تو هم شانس نیاوردی از شوهر و ببخشین من گاهی از این حرفا میزنم و دلت یهو نخواد و خواستی بگو به خودم شوهرت میشم و دوباره خندیدیم . بعد اون روز سارا دو سه بار علنی بهم گفت حنانه دلم یه حال حسابی میخواد از اونا که رمق آدم گرفته میشه و از حال میره و بعد خندیدیم و یه روز گفت دیگه گفت حنانه خونه تنهایی آدم میپوسه و من وقتایی که فرشید نیست مخصوصا شب هایی که نیستش اصلا خوابم نمی‌بره و میترسم گاهی و بعضی وقتا هم هوس میکنم و بدتر اذیت میشم و تا صبح بخورم پیچ ميخورم و شوخی شوخی گفت مثل شما مجرد ها مجبور میشم دست بکشم به سر ناتوانش و خندید . دیگه سارا هر چی تو دلش بود را پیش من میگفت و من میدونستم چون هم خودش هات هست هم فرشید زیاد هات نیست همینکه سارا با بعضی پسرها لاس میزد خیلی دلش میخواد تند تند حال کنه . یه روز سارا بلیط استخر آورد و گفت به شوهرش سرکار دادن و اگه دوس دارم تا یه سانس با هم بریم و منم برای جکوزی و سونا که داشت گفتم باشه و رفتیم سانس بانوان با همدیگه استخر و خوش گذشت . بعد اون روز سارا با من شوخی های دستی می‌کرد و بهم دست میزد و میگفت تو هم گوشت خوبی هستی و رو نمیکنی ها و گاهی قشنگ دستش را از پشت می‌کرد لای پای من و می‌مالید و زمانی که بهش میگفتم نکن سارا زشته و اذیت نکن میگفت ایشالا قسمت تو هم یه شوهر مثل فرشید بشه تا حال منو بفهمی . گاهی هم سارا فیلم سکسی نگاه میکرد اوقات بیکاری و به منم نشون میداد و نظر میداد راجع به اون مرد یا زن توی اون فیلم یا نظر از من میپرسید و میگفت تو چه مدلی دوست داری و میخندیدیم . بعد یه چند بار شوخی، ،شوخی عکس های خودش و فرشید را بهم نشون داد . فرشید هیکل متوسط و خوبی داشت و بدنش روی فرم بود . صورت خوبی هم داشت و عکس کیرش را هم سارا بهم نشون داد و کیر متوسط و قلمی و خوش فرمی داشت . دو سه بار سارا بهم علنی گفت حنانه کیر شوهرم تو کونت و حنانه فرشید بکنتت ایشالا و حرفای این مدلی زد و دیگه همه شوخی و حرفی با هم پیدا کردیم و راجع به شوهر سابق من و سکس و کیر و کارای جنسی مون می‌پرسید و من هم واقعیت را میگفتم . یه روز سارا گفت فرشید شب کاره امشب و فردا شب و میای پیش من تنها نباشیم دوتایی؟ یه جورایی حسش نبود و بهونه آوردم که خونه بابا ومامان اینا گیر میدن و فوری سارا گفت من زنگ به مادرت میزنم و میگم من مریضم و حالم خوب نیست و شوهرم هم نیست و خواهش میکنم ازش که اجازه بده بیای و تو که بچه نیستی دیگه و هر جوری بود منو راضی کرد که خونه زنگ بزنم و اوکی را بگیرم و اوکی را گرفتم . تا غروب با سارا چند تا سفارش را اوکی کردیم و بعد سارا گفت کی حال داره شام بپزه و پیتزا سفارش بدم؟ پیتزا دوست داری ؟ پیتزا سفارش داد و توی مسیر خونه گرفتیم و رفتیم خونه سارا و از در که داخل شدیم سارا گفت من برم دستشویی و گفت باز این کلوچه من اب از لب و لوچه ش آویزون شده و خندید و وقتی برگشت میز شام را ردیف کرد و با هم پیتزا خوردیم . ساعت حدود ۹ شب بود . سارا بهم گفت مشروب هست میخوای بخوری؟ گفتم نه مرسی گفت آبجو هم هست و نترس الکل کم داره و آورد و یه قوطی باز کرد و دوتایی خوردیم . بعد شام و مشروب سارا گفت چه گرم شدم لامصب و برم دوش بگیرم و پا شد خیلی رله لباس جدید تمیز و حوله حمام آورد و بعدم لباس در آورد و رفت داخل حمام و من نشسته بودم روی مبل و ماهواره نگاه میکردم و موزیک ویدئو میدیم .چند دقیقه بعد سارا اومد و رفت اتاق خواب و سشوار و لباس راحتی پوشید و آمد پیش من و گفت حنانه میخوای دوش بگیری؟ گفتم نه گفت برو حال میده سر حال میشی ولی قبول نکردم و نرفتم و چند دقه بعد سارا میوه آورد و منم گرم بودم بابت آبجو و زیاد دلم چیزی نمی‌خواست. بعد چند دقیقه سارا گفت عزیزم خوابت میاد ؟ گفتم نه زیاد و سارا گفت یه کم حرف بزنیم و حرفایی زد که فهمیدم واقعی هوسی شده و اولش یه کم ترسیدم و جا خوردم ولی کم کم حس کردم سارا میتونه یه دوست خوب مطمئن باشه و خدایی همه جوره هوای منو داشت و اذیتم نکرد و خودش هم متاهل هست و مراقب آبروریزی و این حرفا هست و بعد بهم گفت حنانه لباس راحتی دارم بیارم بپوش و برای من دامن راحتی و یه تی شرت از لباسهای خودش آورد و با اصرار منو متقاعد کرد لباس عوض کردم . بهم گفت حنانه بریم تخت خواب؟ کاملا رفتارش مثل مرد ها شده بود . کامل مشخص بود که چه فکری داره و انگاری پاهام سست شدن و زبونم لال شد و فقط گفتم بریم . وقتی رفتیم توی اتاق خواب به شوخی گفتم شوهرت نیاد ؟ گفت نه نمیاد و بیاد هم اول باید منو حال بیاره بعد رمق واسش موند تو را بکنه و خودم جرش میدم و خندیدیم . سارا لامپ را خاموش کرد و چراغ خواب اتاق را روشن کرد . نور آبی داشت . بعد توی تخت کنار هم دراز کشیدیم و حنانه دوباره حرفای سکسی زد و گفت سارا من هر شبی که پریود نباشم و فرشید باشه توی این تخت حسابی میدم ولی سیر نمیشم نمیدونم چرا و انگار هر چی میکنم بیشتر و متنوع تر دلم میخواد و من فقط اینجوری هستم یا تو هم مثل من هستی؟ گفتم بالاخره همه آدمها یه چیزایی را دوست دارن و همش طبیعی هست و بعد سارا گفت حنانه یه خواهش میکنم نه نیار و من دوسدارم امشب یه کم باهات بازی کنم و هم خودت هم خودم را حال بیارم و موافقی؟ گفتم سارا دیوونه شدی؟ گفت تو فکر کن شدم . گفتم کار دستمون میدی ها دختر بیخیال شو . گفت مگه من مرد هستم نترس . فقط،چشاتو ببند و ریلکس باش قول میدم خوش بگذره . بعدم اولین حرکت پا شد و خم شد روی من که به کمر خوابیده بودم و گردن منو بوسید و انگار داروی بی حسی بی هوشی بهم تزریق کرد و دیگه نتونستم حرفی بزنم و دستای سارا اول لباسم را بالا داد و سینه های ۷۵ منو در آورد و انگار مدتها منتظر این فرصت بود شروع کرد به مکیدن سر سینه راستم و دست راستش را هم بدون تلف کردن وقت کرد زیر دامن توی شورت من و گفت حالت میارم امشب و من ساکت بودم و حس میکردم یه مرد انگار منو داره میماله و فقط گفتم کاش میدونستم که قراره چیکار کنیم که شیو کرده بودم کاش رفته بودم حمام و تمیز کرده بودم ولی سارا گفت وقت هست بعد حال مون خواستی برو و کارشو ادامه داد و منو بد جور حشری کرد . حدود چند دقیقه که منو مالوند افتادم التماس چون واقعی داشتم ارضا میشدم . سارا خیلی استاد بود توی حشری کردن و منو تا نزدیک ارضا شدن می‌برد و بعد رها می‌کرد. چند بار اینکار را کرد و دیوانه ش شدم که باهاش واقعی عشق بازی کنم و حس میکردم انگار واقعی کارش را بلده و مثل مرد بهم حال میده . دامن و شورت را در آورد از پاهام و خودم هم اون تی شرت را در آوردم و دیگه فقط دوست داشتم با سارا هر کاری میگه بکنم تا ارضام کنه . سارا گفت حنانه دوست داری ؟ گفتم آره و گفت پس تو هم حال بده که من از تو داغترم و زود میشم اگه واسه من بخوریش و لیسش بزنی و گفت ببخشین و حالت وارونه خم شد دهن من و دقیق کوسش را آورد جلوی دهنم و خودش هم سرش را کرد لای پای من و شروع کرد به لیس زدن‌ و انگشت کردن و حتی سوراخ کونم را آروم حین خوردن با شست دستش مالش میداد و حشری تر میشدم و سعی می‌کردم پاهام را بالاتر بیارم و حنانه استادانه برای من کوس منو خورد و انگشت می‌کرد و ناله منو در آورد و دیوونه م کرد بحدی که حتی فکرش را نمیکردم یه روزی من حاضر بشم برای زن دیگه بخورم مثل خود سارا لای کوس خیس و لیز شده ش را خوردم و راحت زبونم را توی کوس سارا فرو میکردم و بوی کوسش منو یه جورایی انگار داغتر می‌کرد و میگفت یواشتر بخورش زود ارضام میکنی ولی من فقط زبون توی کوسش میکردم و کمر دوتامون گاهی تکون می‌خورد از فرط لذت و قلقلک و هر دو چون شوهر داشتیم و لذت اینکار را چشیده بودیم بیشتر بهم حال میدادیم. و بعد مدتها من یه حال حسابی کردم و سارا بهتر شوهر سابقم منو حال می‌آورد و دقیق میدونست کجا را بخوره بماله ببوسه زبون بزنه چقدر فشار بیاره که دلم بخواد بازم باهاش بخوابم . بالاخره اول سارا ارضا شد توی دهنم همون پوزیشن و کمر چرخوند و توی دهنم آروم شد منو با زبون و انگشت همزمان حال آورد. اون شب یه بار دیگه بعد حمام رفتن دوتایی با سارا حال کردیم و واقعی مثل زن و شوهر شدیم و سوراخ واسه هم سالم نداشتیم و اونشب قول دادیم با هم‌ باشیم همیشه . حداقل دو بار ما در هفته با سارا باهم حال میکردیم و بعد با پیشنهاد سارا فرشید شوهرش را هم اوکی کردیم تا به منم حال بده و یه جورایی منم شریک سارا شدم و به فرشید جلوی سارا دادم . اینکه بگم سارا منو برای فرشید می‌خواست واقعا ناحق هست و منو سارا خودمون به این نتیجه رسیدیم که فرشید هم منو بکنه و از طرف سارا نه اصراری بود نه اینکه بخواد نامردی در حق من بکنه . چون چند بار تعریف کرده بود که فرشید خوش سکس هست منم باهاش حال کردم . ولی هیچ وقت نه من نه فرشید نه سارا اون احترام و حریم همدیگه را نشکستیم و واقعی همه چیز توافقی بود و زمانی که سارا پریود بود من بجاش با فرشید میخوابیدم و کسی دلخور نبود . فرصت شد مینویسم اولین بار چطور فرشید را هم باهاش سکس کردم جلوی سارا . امیدوارم لذت برده باشین از خوندن سرگذشت من نوشته: حنانه
    • عمه × داستان سکسی × داستان عمه × سکس عمه × نوید و عمه جون سلام اسم من نوید و ۳۳ ساله هستم و متاهلم و ماجرایی که مینویسم برای من پیش اومده واقعی و دفعه اول هست جایی بازگو میکنم و دلم خواست برای اعضا خواننده کون باز بنویسم . کار من کارپردازی یه شرکت هست و اکثر مواقع توی ادارات و توی شهر مشغول خرید برای شرکت و پیگیری امورات شرکت هستم و مدیر عامل شرکت هم یکی از دوستان قدیمی خانوادگی هست و با هم دوستیم . بگذریم و اصل ماجرا را عنوان کنم . یه عمه دارم به اسم زهرا که متاهل هست و بقول قدیمی تر ها قرتی و بگو بخند و اهل گشت و گذار و بر عکسش شوهرش زیاد آدم اجتماعی نیست . عمه یه دونه دختر هم داره که اون هم بچه هست و مدرسه میره و عمه زهرا نزدیکای محل زندگیشون با یه فروشگاه بزرگ لباس فروشی هست همکاری داره و یه جورایی سرپرست فروشگاه هست . خب ما با همه فامیل رفت و آمد معمول را داریم و یا عمه زهرا اینا هم سالی چند بار رفت و آمد داریم و مراسمات خانوادگی هم‌ بگو بخند و دورهمی داریم و عمه زهرا توی بچه برادر هاش بیشتر از همه با من دوست و رفیقه و جور هستیم با هم و گاهی هم بهم پول قرض میدیم یا کاری باشه کمک همدیگه میدیم . یه روز زمستون عمه زهرا زنگم زد و گفت که نوید یه دوستام هست پیش من کار میکنه و طلاق گرفته و دنبال خونه هست برای خودش و توی خانوادگی پدری دعوا دارن باهاش و با هم نمی‌سازند و باید مستقل بشه تا اذیتش نکنن و شوهر سابقش هم بچه شون را چون بالای ۷ سالش شده برده پیش خودش و گناه داره و خیلی تنهاست و اذیت هست و توی دوستات مشاوره املاک خوب سراغ داری ؟ خلاصه که ما با عمه و دوستش مریم کارمون شده بود پاره وقت توی ساعات استراحت و تعطیلی و روزایی که من توی شهر چرخ میزدم سپردن به املاکی ها و آمار گرفتن از املاکی ها برای آپارتمان مناسب گرفتن و دنبال خونه مناسب گشتن (با قیمت های جدید هم کسی نمیتونه خونه اجاره کنه چه برسه که بخواد خونه بخره) . توی ساعات غیر کاری گاهی میرفتیم خونه میدیم یا میرفتیم مشاور املاکی و حدود یک ماه شد تا موفق شدیم آپارتمان مناسب یه جایی پیدا کنیم . این دنبال خونه گشتن رابطه منو و عمه زهرا و دوستش مریم را بهم نزدیک کرد و یه روز تعطیل هم به سفارش عمه کارگر گرفتیم و من وانت شرکت را بردم و همراهی کردیم تا مریم دوست عمه زهرا بالاخره نشست توی اون خونه و خب این وسط دوستی جدیدی بین منو مریم شکل گرفت . مریم ۴ سالی از من بزرگتر هست ولی خدایی زن خوشگل و مهربونی هست . عمه زهرا هم از هر دوتای ما بزرگتر بود و گاهی حرف شوخی و خنده را پیش می کشید و حرفای سکسی هم میزد و یخ منو مریم و عمه سه تایی پیش هم آب شده بود و خجالت نمی‌کشیدم پیش همدیگه . بعد از سر و سامان گرفتن مریم حقیقتش یه روز منو عمه را دعوت کرد به عنوان تشکر که بهمون سور بده و یه ناهار دعوت کرد و عمه زهرا هم بهم گفت بریم حتما و گناه داره و این دختره تک تنهاست و همه میزنن تو سرش و من دوسش دارم و دختر خوبیه و دلش میشکنه نریم و دفعه اول منو عمه زهرا یه روز پنجشنبه رفتیم خونه مریم و اونجا استارت دوستی غیر معمول منو مریم خورد . خدایی عمه زهرا راحت اونجا با تاپ و شلوارک شد و همه چیزش را تنگ انداخته بود و مشخص بود بدن را کامل لیزر کرده و مریم هم‌ با لباس راحتی بود و من جفتشون را با اون لباس و ادا دیدم فهمیدم خیلی ناز هستن و دلم خواست که با مریم حال کنم . گذشت و بعد اون روز ذهنم روی مریم قفلی زده بود و گاهی پیام میدادیم و بالاخره حرف رسید به حال کردن و این حرفا و مخش را زدم و دفعه اول یه شب رفتم باهاش بیرون و دو ساعتی چرخیدیم و با رون و سینه هاش بازی کردم حین رانندگی و اونم واسم مالید و بالاخره رفتیم خونه مریم و جوری همدیگه را خوردیم و لیس زدیم و سکس کردیم که حسابی مزه داد به هر دوتامون و این رابطه دیگه‌ مستمر و دائمی شد و مریم خودش گاهی پیام میداد فلان ساعت وقتم آزاده بریم بیرون یا میای اینجا؟ غیر مستقیم میگفت که بیا حال کنیم و منم میرفتم . خدایی مریم خیلی حشری بود و خودش میگفت خیلی وقت بوده رابطه نداشته و میزده بالا و واسه همینه زود زود دلش میخواد ولی آدم بی دردسر که آویزون نشه سراغ نداشته و حالا که با من هست خیالش راحته و فقط لذت می‌بریم و دردسر دیگه توی کار نیست . یه روز مریم پیام داد کجایی و حالم خیلی بده و با شوهر سابقم سر دیدن بچه دعوام شده و دارم قدم میزنم پیاده و گریه کردم و میای دنبالم ؟ هر جوری بود مرخصی گرفتم و همه را پیچوندم و رفتم سراغش و رفتیم بیرون و بعد با خواهش بعد کلی گریه کردن مریم را واسش من غذا خریدم خورد و توی این حال و هوا مریم بهم گفت نوید مشروب سراغ نداری؟ گفتم واسه چی؟ گفت میخوام بخورم و قبلا هم خوردم و هوس کردم و یه جورایی تحت فشار منو گذاشت که تهیه کنم و بعد واسش ببرم . قرار شد شب برم پیش مریم و مشروب هم بخرم و ببرم . رفتم هر جوری بود از یه نفر مشروب گرفتم و باهاش اون مخلفات دورش را بردم واسه مریم و توی خونش نشستیم . مریم شام آورد و خوردیم و بعد هم چند تا پیک مشروب خورد . بهم گفت تو هم مشروب بخور ولی گفتم من هم باید رانندگی کنم هم اینکه فعلا نمیخوام و هرچی اصرار کرد من مشروب نخوردم . نیم ساعتی که شد مریم جوری داغ کرد و بی پروا شد که من خودم ترسیدم و گفتم عجب غلطی کردم مشروب برای این ردیف کردم و امشب خودش و منو به باد نده و فقط مراقبش بودم یه جورایی تا اینکه کلی حرف از گذشته زد و خیلی چیزا را که مثل راز بودن واسش و نمیگفت را در حالت عادی وقتی مست شد بهم گفت . بعد هم مست که شد گفت امشب میخوام بهت از کون هم حال بدم و حالت بیارم و لخت شدیم و ساک خیلی توپی زد تا جایی که تخمام و حتی سوراخ کون منو لیس میزد و زبون می‌کرد و میگفت بذار انگشتت کنم و شوهر سابقم را انگشتش میکردم و وقتی پرسیدم چرا؟ گفت وقتی انگشتت کنم میدونم مال خودم میشی واسه همیشه و زبونش را توی کونم چند بار فرو کرد و کیرم را هم می‌مالید. وقتی حشری شدم و اونم حشری بود گفتم تو از مرد ها که واسه زنها کوص و کونشون را میخورن استاد تری و این هنر را شوهرت بهت یاد داده؟ یهو خیلی عادی گفت نه من شاگرد عمه خانمت هستم و اون یادم داده . اول فکر کردم شوخی میکنه و حشری و مست هست و کسشر میگه ولی باز حرف زدیم موقع سکس و گفت مثل عمه خانمت کوص بدم؟ بعدم جوری پرید روی من و نشست روی کیرم و لب میگرفت که تا اون شب همچین هنرنمایی از مریم ندیده بودم . بعد که هر دو ارضا شدیم من خواستم پاشم برم ولی مریم اصرار و خواهش که بمون حالا و من گفتم یه شب دیگه میام ولی حرفی زد که خشکم زد و نشستم . مریم برگشت گفت اگه بمونی یه رازی را بهت میگم‌ از عمه خانمت که کف کنی !!! گفتم باشه به شرطی که همه ش را بگی بدون کم و کاستی و اونم گفت باشه . بعد اومد توی بغلم و قسم داد منو بجون عزیزام که به عمه زهرا نگم که مریم اینا را واسه من گفته و بعد شروع کرد و گفت من با دوتا دوست پسرای عمه زهرا خوابیدم تا الان و اون ردیف کرده تا باهاشون بکنم و ۳ نفره خیلی تا الان با هم حال کردیم . پیش خودم گفتم‌ این دختره مست و حشری و غمگین و تنها و شکست خورده تو زندگی و قاطی کرده و چرت میگه . ولی آمار داد فلان روز منو عمه زهرا رفتیم خونشون و دوست پسرش فلانی را آورد و جفتمون را کرد و نشونی از خونه عمه و بدن عمه داد و حرفایی زد که برای من شک ایجاد کرد که داره راست میگه و ممکنه قاطی حرفاش دروغ هم بگه ولی یه جاهایی را راست میگه . بعدم گفت عمه زهرا خیلی حشری هست و پسر و مرد خوشگل دورش باشه آمار میده خودش و خیلی هوس بازی را دوست داره ولی محتاط هم هست بخاطر شوهر و بچه و زندگیش ولی این تفریح را با هم داریم . گفتم دیگه چی؟ یعنی تو برای دل عمه زهرا همه این کارا را کردی؟ گفت نه اونم پایه هست . مثلا یه دوس پسر داشتم یه مدت و با عمه بهش دادیم ولی پسره بکن نبود ‌و ۳ سوته ارضا میشد و بعد هم عوضی بازی در آورد و باهاش کات کردم . پرسیدم دیگه چی؟ گفت یه چیزی میگم ولی جون مریم هرگز لو نره و گفتم قول میدم و گفت عمه زهرا یه مدت دوست شوهر سابقم شد و چپ راست بهش میداد و عقب و جلو عمه را مثل من جر داد . گفتم چرا شوهر سابق تو؟ مگه با هم کنتاکت ندارین؟ گفت اتفاقا من خودم به عمه زهرا گفتم یواشکی دوستش بشه و میخواستم آمار شوهرم را داشته باشم برای روز مبادا و عمه زهرا هم چند ماه بخاطر من چپ و راست زیرش خوابید و بهش حال داد . مخم دیگه نمی‌کشید. فکر مکر زنانه و صد تا چیز دیگه مخم را می‌خورد و حتی فکر کردم نکنه خودم هم گول خوردم و جزئی از نقشه کسی باشم . از بعد اون شب به بعد خیلی احتیاط میکردم و کمتر با مریم رفت و آمد کردم و اونم میگفت مردها همه مثل هم هستن و کارتو کردی و رفتی و بهت دل بستم و دوست دارم و این حرفا ولی من بهونه می‌آوردم ولی کات نکردیم تا یه شب دوباره مریم مشروب خواست و منم تهیه کردم و رفتم پیشش و حرف شد باز سر اینکه چی شده دیگه سردی و مثل اون اوایل نیستی ؟ براش بهونه کار و خانواده و مشکلات آوردم ولی قبول نکرد . نمیدونم چی شد وسط حرفا به مریم گفتم اگه بگم من دلخورم ازت و شک کردم بهت ناراحت نمیشی؟ بعد کلی بحث کردیم و دلایلم را گفتم و مریم گفت بخدا نه و هر چی تو بگی من میکنم که خیالت راحت باشه و کم کم حشری شدیم و افتادیم روی همدیگه و وقتی کوص مریم را خوردم و افتادم روی کوصش تا بکنم بهم گفت نوید یه چیز بپرسم ؟ گفتم بگو و گفت دوست داری عمه زهرا را بکنیش؟ نمیدونم چرا هم خوشم اومد چون حرف دلم را زد هم بدم اومد چون بی مقدمه گفت . بعد که میکردم حالت داگی مریم را بهم گفت عمه زهرا عاشق کیرایی هست که مثل تو بکن هستن و بی دردسر و دوست داری بکنیش؟ انقدر حشری بودم که گفتم آره از خدامه فقط چطور ؟ گفت من باهاش حرف میزنم و میارم عمه را توی راه و من هم گفتم باشه همش با تو و بعد که کردیم رفتم خونه و دیگه حرف های منو مریم راجع به عمه زهرا بود و اینکه با فلانی کرده با فلانی کات کرده و حرفای کاراش را همشو برای من مریم تعریف میکرد. بعد یه ماه مریم گفت میگم من یه جورایی غیر مستقیم به عمه زهرا گفتم ولی عمه روش نمیشه و بهت راه نمیده این مدلی و اگه میخوایش باید خودت دست بکار بشی و بعد کلی حرف منو راضی کرد بهونه یه فیلمی کنم ( که من مریم را میبرم میرسونم تا جایی که کار داشته و موبایلش تصادفی توی ماشین جا میمونه و من میرم سراغ موبایلش و من گوشی مریم را برمی‌دارم و توی چت هاش با عمه زهرا متوجه میشم که با هم چیکارا کردن و بعدش من بهونه کنم و عمه زهرا را راضی کنم تا من بکنمش . نتونستم قبول کنم که مریم هم‌ وسط ماجرا باشه و خودش یه ریسک بود که مریم همه چیز را بدونه و مطلع باشه و روزی روزگاری همین هم دردسر بشه . خواستم که اصلا مریم چیزی ندونه و گفتم هیچی به رو نیار حتی عمه اگه چیزی گفت کاملا ابراز بی اطلاعی کن . به عمه پیام دادم و گفتم کار واجب دارم و قرار گذاشتیم و عکس چت هاش را نشون دادم و بحث کردیم و گفت خب میخوای چیکار کنی بری به شوهرم بگی؟ تقصیر منه که به مریم لطف کردم و تو را آدم حساب کردم و کلی بحث و تهش عمه گفت که چی الان؟ چی میخوای بگی؟ گفتم منم میخوام و میدونم دوست داری که حال کنی و باز بحث و تهدید دو طرفه ولی نهایتش بعد یه ساعتی عمه زهرا را راضی کردم که من یه بار بکنم فقط واسه امتحان و تست و مزه اینکه دیگه وقتی بکنم دیگه حرفی نمیتونم منم بزنم . عمه را رسوندم و بعد مریم زنگ زد و گفت عمه زهرا کلی فحشم داد و قطع کرد . گفتم چیزی نشده نگرانش نباش . عمه زهرا دو سه روز منو تاب داد تا بالاخره گفت پس فردا صبح بیا دنبالم تا بریم و رفتم دنبالش و سوارش کردم . خیلی ریلکس بهم گفت حیف که من دنبال دردسر نیستم وگرنه ادبت میکردم . با عمه زهرا رفتیم خونه ما که از قبل خالی بود و ردیف کرده بودم و زمانی که رفتیم توی خونه هم حشری بودم هم ترسیده بودم هم هیجان داشتم و استرس و چند دقیقه بازم بحث و دعوا لفظی کردیم تا اینکه عمه زهرا گفت زود کارتو بکن تا بریم وقتی خواستم که لختش کنم و دست بکنم‌ لای پاش گفت بزار برم دسشویی ولی با اصرار شلوار و شورتش را در آوردم. دقیق میدونستم که داره ادا میاد و خودش هم مشخص بود که خودش هم میخواد و دوسداره یه بار هم شده با من تست کنه . عمه خودش مانتو و تاپ را در آورد ولی سوتین را باز نکرد و من جلوش زانو زدم و رون های سفید و تپل و بی مو و تمیزش را که مشخص بود تازه حمام بوده بوسیدم و لیس زدم و سعی کردم لای چاک کوسش را که خیس بود بخورم اول گفت نه نخور زود بکن بریم ولی با اصرار ایستاده گذاشت بخورمش و چه بوی ناز و مزه توپی میداد و رفتم واقعا روی ابر ها و کم کم خودش هم پاهاش را بازتر کرد و کمر را خم کرد سمت من تا راحت بخورم و چند دقیقه که لای کوس را لیس زدم خودش گفت چطوری بخوابم ؟ گفتم بشین دهنم و دراز کشیدم روی فرش و عمه هم خم‌ شد و نشست دهنم و کم کم خودش ناله را شروع کرد و دست انداخت کمربند و زیپ منو باز کرد و گفت بذار بخورمش زود ارضا بشی و شلوار و شورت منو با کمک خودش پایین دادیم عمه برای من می‌خورد و من برای عمه زهرا و دیوونه ش کردم چون مریم قبلا گفته بود عاشق چه کارهایی هست . بعدش عمه را از کونش لیس زدم تا سینه و گردن و فقط ناله می‌کرد و میگفت زود باش آبش را بیار ولی میدونستم ادا میاد و بیشتر میخوردم. بهم گفت پس بکن توش زود بریم و خوابید کنارم و پاهاش را بالا کرد و من لخت کامل شدم و سوتین عمه را هم با اصرار باز کردم و افتادم روش و پاهاش بالا و کیر من توی کوص تپلش و سینه هاش دهنم و خودش هم کمر تکون میداد گاهی و لذتش را علنی می‌کرد. بعد یه ربع گفتم بشین روی من و کمر بزن تا حالت بیارم و میدونستم دوست داره خودش تکون بده و جا عوض کردیم و اون کمر میزد و خم بود روی من تا بتونم سینه ش را بمکم . حدود ده دقیقه نشد که جوری کمر میزد که زیرش له میشدم و مشخص بود حسابی حشری هست . و بعد لرزید و سست شد و محکم بغلم کرد و بهم گفت خیلی کثافتی نوید ببین چطوری منو کردی آخرش و بعد بوسیدمش و گفتم داگی بشه و باز کونش را لیس زدم یه کم و داگی از کوس کردمش و کونش را همزمان انگشت کردم و کونش باز بود و مشخص بود که از کون هم پایه بوده و می‌داده قبلا . آبم قبل اینکه بیاد همون حالت داگی که رو توی هم نبودیم بهش گفتم دوسش دارم و هر کار بگه میکنم فقط بازم باهم باشیم و قبول کرد . بعدش آبم را ریختم روی کون و گودی کمرش و لای درز کون و کوسش و پاکش کردیم و رفتیم . بعد اون روز باز هم با عمه حال کردم. خودش خدایی پیام میداد و اوکی می‌کرد تا برم پیشش . بقیه چیزا را وقت نشد بگم . پیروز و موفق باشید نوشته: نوید
    • گی × داستان سکسی × داستان گی × سکس گی × من برای چی ساخته شدم؟ آهنگ بیلی ایلیش: what was I made for احساس متفاوت بودن رو اولین بار وقتی رفتم مهدکودک پیدا کردم خیلی بچه بودم که بخوام بفهمم دلیلش چیه ولی میدونستم متفاوتم. از خانواده ای اومده بودم که هیچوقت باعث نشدن بفهمم متفاوتم ، چون دلیل همه کارام و مدل رفتارم رو به سنم ربط می دادند و خیلی دید جنسیتی کلا نداشتن راجب رنگ مورد علاقه و انیمیشن و اسباب بازی و غیره… ولی جامعه به مرور طی این 22 سال تفاوت هام رو توی سرم کوبوند. مگه دختری که : +فوتبال دوست نداری +اینقدر ساکت و آرومی +رنگ بنفش دوست داری +اینطوری راه میری +با ناز حرف میزنی +اینقدر راجب چیزای دخترونه میدونی(مثل بقیه مردها نمیگی کانسیلر ، یه نوع رژ لبه :) ) شروع داستان من با این چيزهاي ساده بود رفته رفته عاشق شدم ، ولی عشق هم متفاوت بود برای من. اسمش نیما بود و من تازه ۱۲ سالم بود و اصلا هیچ چیزی راجب سکس و جنسیت رو غیره نمیدونستم فقط عاشق شدم ، اونم منو دوست داشت . یکی از قشنگترین خاطره ای که داشتم ازش این بود که برام یه دفتر شعر نوشته بود ، نه مه خودش شعر بگه ولی از جاهای مختلف برام جمع کرده بود توی یک دفتر ، اون دفتر اون روز بنا به دلایلی دست مدیر موند و من دیگه هیچوقت ندیدمش. من خیلی توی دوران تحصیلی دوست داشته شدم ، ولی الان میفهمم که اونا هیچکدوم حسشون مثل من نبود و الان همه با دختر رابطه دارن. اوایل حس میکردم که من باید دختر می بودم و مشکل ازمنه. بعدها فهمیدم آدم هایی مثل من هستن و عشق به جنسیت نبود الان که دارم براتون مینویسم ۲۲ سالم شده . بچگی به خدا اعتقاد داشتم ولی الان نمیتونم چون خدای مردم من ، من رو گناهکار میدونه در حالی که من آفریده خودشم ، و من وامثال من میدونیم که با زاده شدیم با این حس . پس دیگه خیلی برام سخت با خدام هم صحبت کنم ، آخرین بار بهش گفتم تو این کارو بامن کردی ، پس باید بقیش هم پیشم باشی. مراسم عروسی رو خیلی دوست دارم ، ولی روزهای بعدش رو نه با خودت فکر میکنی که چقدر قشنگه همچی و همون لحظه یه صدایی بهت میگه که ولی تو قرار نیست هیچوقت تجربش کنی. برای ادم های دگرجنس گرا دوستی راحت تره ، از یه پسر خوشت میاد و میری بهش پیشنهاد میدی و لازم نیست راجب اینکه اون گرایشش متفاوت باشه فکر کني. الان که مینویسم بعد از چندین سال حس عشق دارم به یکی ولی خب کاملا میدونم که پسر عمو ی عزیزم گرایش متفاوتی داره . خیلی سخته که فکر کنم قراره با کسه دیگه ای باشه بار اولم که مینویسم و خیلی حرف داشتم ولی تا قلم به دست اومد کلام ته کشید. و الان همش توی سرم اهنگ کیتی پری پلی میشه: in another life I will be your girl در زندگی دیگر من دختر تو میشوم :) نوشته: ایهام
    • بیغیرتی × همسر × ماساژ × داستان سکسی × داستان بیغیرتی × سکس بیغیرتی × داستان همسر × سکس همسر × خانومم و ماساژور سلام وقت بخیر همه دوستان اسم من یاشار و خانومم مینا که بهش میگم(کوس طلا) تقریبا باهم راحتیم و راحت علایق و خواسته هامون رو به هم دیگه میگیم. مینا ۳۱ سالشه قدش ۱۶۴ و وزنش ۶۳ کیلو سینه های ۷۵ و کون خوش فرمی داره چون بدنسازی کار میکنه ۲&۳ سالی هست ما تو سکس همه جور فانتزی داریم از فانتزی دیده شدن سکسمون تا چندتا کیر برای مینا و در مورد همه شون موقع سکس و هات بودنمون حرف میزنیم و این حرفا باعث حشری شدن و لذت بیشتر جفتمون میشه مینا عاشق ماساژه و خیلی دوست داشت ماساژ توسط یه آقا رو تجربه کنه ولی متاسفانه اعتماد کردن به آدما این روزا خیلی سخت یا حتی غیر ممکن شده ولی من چند ماه پیگیر یه ادم مطمئن بودم که مینا جونم به خواسته ش برسه و تو این مدت حین سکس فقط سوال می کرد کسی رو پیدا نکردی بیاد منو ماساژ بده، منم برای اینکه ببینم نظر خودش چیه بهش میگفتم خودت پیدا کن خب همه برا تو سر و دست میشکونن که ،میگفت من از کجا پیدا کنم دیوونه نمیشه من پیدا کنم خودت پیدا کنی بهتره خلاصه یه نفر رو از یه گروهی بود به اسم ماساژور ها پیدا کردم و پیام دادم که من متاهلم و یه ماساژور میخوام که بیاد منزل و منو ماساژ بده و گفت من در خدمتم و تعرفه ماساژ رو گفت من گفتم مشکلی نیست فقط جسارتا مدارکی دارید که ثابت کنه که ماسور هستید و دیدم چندتا عکس مدارکش رو فرستاد و گفت اینم مدرک بهش گفتم اگر همسرم هم ماساژ بخواد انجام میدید گفت بله مشکلی نیست فقط باید بینش چند دقیقه استراحت کنم گفتم پس من بهتون خبر میدم به مینا گفتم یه نفر پیدا کردم بیاد جفتمونو ماساژ بده گفت کیه؟ مطمئنه ؟گفتم نمیدونم کیه ولی ماساژوره مدارکش رو دیدم گفت باشه بگو بیاد ببینیم چیکار میکنه چن روز بعد به ماسوره که اسمش علی بود پیام دادم که کی وقت میکنی بیای؟ گفت شما تایم خاصی مدنظرتون ؟ گفتم جمعه اگر بتونی ساعت ۵ بیای عالیه و گفت باشه ساعت ۵ جمعه میام فقط لوکیشن بفرستید . جمعه از صبح استرس داشتم که نکنه پسره کار دستمون بده یا آبرو ریزی بشه یا مینا بدش بیاد (هزارتا فکر کردی که ادم میخواد فانتزیشو به واقعیت تبدیل کنه میاد تو ذهنش) به مینا گفتم برو حموم کامل کوستو سفید کن گفت مگه قراره کوسمو ببینه که کامل شیو کنم گفتم اون رفت که ماسکس میکنیم گفت باشه رفت حموم و اومد دیگه ساعت شده بود ۴ عصر قلبم تن تن میزد و دیدم علی زنگ زد گفت من احتمالا نیم ساعت زودتر بیام مشکلی که نیست منم گفتم نه بهتر ما منتظریم قطع کردم و به مینا گفتم نیم ساعت دیگه میاد گفت زودتر میام، گفت باشه مینا رفت تو اتاق گفت من آماده بشم منم تو گوشی بودم دیگه ساعت نزدیک اومدن علی بود مینا از اتاق اومد بیرون و دیدم یه لباس یه سره کِرِم داره از بالا تا پایین اونو پوشیده بدون سوتین و شورت کل برجستگی های بدنش مشخصه تو این لباس هر بار این لباس رو میپوشه من واقعا کیف میکنم از دیدن بدنش گوشیم زنگ خورد ،علی بود گفت من تو لوکیشن هستم کدوم خونه هستید گفتم پلاک فلان زنگ سوم که دیدم زنگ زد کامل دیگه استرس گرفته بودم قلبم داشت میومد بیرون در واحد رو باز کردم و دیدم علی با وسایل اومد و سلام و احوال پرسی کردیم و به مینا هم سلام داد و اومد تو گفت اول خودتون ماساژ میگیرید یا همسرتون ؟ به مینا نگاه کردم گفتم اول خانومم ،گفت پس اماده بشن که ماساژ بدم گفتم چی تنشون باشه گفت چون از روغن مخصوص استفاده می کنیم چیزی تنشون باشه ‌که اگر روغنی شد مشکلی نباشه مینا رفت تو اتاق گفت بزار لباس بپوشم بیام بعد چن دیقه اومد برگام ریخت یه شورت و سوتین طلایی براق روش لباس خواب حریر و توری که زیبایی اونا رو چند برابر میکرد و اومد علی گفت اگر میشه لباس رویی رو دربیارید که راحت باشید البته پوشیدن لباس توری هیچ فرقی با نپوشیدنش نداشت مینا اومد دراز کشید و من رفتم رو مبل نشستم که تماشا کنم مینا رو به شکم دراز کشید و علی شروع کرد به ماساژ و از پاها شروع کرد و کم کم به رون های مینا رسید و مینا کیف میکرد، منم ک راست کرده بودم ولی به روی خودم نمی‌اوردم به علی گفتم اگر راحت نیستید شلوارتون رو در بیارید که روغنی نشه گفت شلوارک هست با اجازه اونو تنم میکنم و گفتم خب شورت باشه بهتره که شلوارک راحت نیستید گفت اگر شما میگید و موردی نداره با شورت ادامه میدم و دیدم بله یه شورت هفت ابی که کیرش از رو شورت قشنگ پیدا بود و اومد نشست رو پاهای مینا و شروع کرد از کمر به بالا رو ماساژ بده ،مینا دیگه شل شده بود و گفت اینجا رو ماساژ نمیدید(کونش رو نشون داد) علی گفت شورت دارید باید دربیارید و دیدم مینا کونش رو داد بالا و تو همون حالت شورتو دراورد ،دیگه خانومم کون لخت جلو یه نفر که نمیشناختیم دراز کشیده بود و علی شروع کرد لپ های کون مینا رو ماساژ دادن فقط ۱۰ دیقه بدون مکث کون مینا رو ماساژ داد دیگه معلوم بود مینا اماده پذیرایی از کیر شده چون نگاه کردم دیدم چشماش رو بسته و فقط لذت میبره و دیگه علی همزمان با دو دست کون مینا رو ماساژ میداد و هر بار که لپ های کون مینا رو بالا میداد قشنگ سوراخ کون مینا میومد بالا و تو چشم بود چون همزمان مینا کونش رو اروم میداد بالا و حس واقعا عجیب و لذت بخشی بود اما لذت بیشتر رو من میبردم که از نزدیک داشتم این لحظه ها رو میدیدم و تجربه میکردم چون تا کسی تجربه نکنه این لحظات رو نمیتونه بفهمه چه حسی داره ادامه دارد… نوشته: Yasharminajan
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.