gayboys ارسال شده در 8 مرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد خاطرات × عمه × داستان سکسی × داستان عمه × سکس عمه × عمه مهوش این یک خاطره هست وداستان نیست. اواسط دهه هفتاد سال آخر دبیرستان بودم و مثل همه که تا بچه خوشگلی تو دبیرستان میدیدن سریع تو فکر زدن مخ و کردنشون بودن منم همین حکایت را داشتم. پسر سال اولی بود به اسم افشین که همون اول سال بخاطر هم مسیر بودن خونه هامون باهاش جور شدم و همون هفته اول به پیشنهاد خودش به کام شیرین بدن سفید و کون تاقچه ایش رسیدم. لااقل هفته ای یکبار با هم بودیم و دیگه فاعل اختصاصیش شده بودم. همیشه دوست داشت موقع کردنش از دوست دخترهام برایش تعریف کنم و باور کنید سکس با افشین برام دنیای دیگه ای بود. امتحانات آخر سال را که دادم و بعدش سربازی و … . حین خدمت هم تو مرخصی باهاش بودم تا آخر خدمتم که دیگه بزرگ شده بود و راستش اون لذت گذشته را برام نداشت. خیلی دوستانه از هم جدا شدیم و کم و بیش تو محل میدیدمش و متوجه شدم با صاحب تعمیرگاه محل که مرد ۵۰ ساله ای بود رفیق شده و با اون حال میکنه. اینا را گفتم تا به اصل داستان برسم. ۲۳سالم شده بود و مغازهای نزدیک خونه باز کرده بودم و کار موبایل میکردم. یک روز سر ظهر که میخواستم ببندم و برم خونه زنی قدبلند و چادری اومد تو و موبایلش سونی اریکسون بود مشکل پیدا کرده بود. مثل معمول بیتفاوت مشغول چک گوشی شدم که حس کردم پریشونه. صورتش را از زیر چادر که نمایان کرد نفسم بند اومد. خدا انگار سر فرصت این چهره را تراشیده بود. با صدای ظریفی گفت: راستش چیزهایی تو گوشی هست که نمیخوام کسی ببینه. زل زدم بهش و گفتم: اگه عکسهای خودت را میگی دیر گفتی چون چندتاش را دیدم! چادرش را باز کرد و بست و گفت: بهت نمیاد هیز باشی و لبخند زد. گوشی را که مشکل حافظه داشت گذاشتم جلوش و گفتم: هر کسی این زیباییها را ببینه لال میشه.حالا من خوبه میتونم حرف بزنم. اگر میخوای گوشی درست بشه باید حافظه اش خالی بشه. دستشو گذاشت رو دستم و گفت: اون عکسام حیفه! میشه نگه دارم بقیه را پاک کنی؟ گفتم: هرچی تو بخوای میشه.تو اراده کن. زنی حدود ۳۵ساله با ۱۸۰قد و لاغر با چشمان سبز و بدنی کشیده بدون ذره ای چربی. دیگه نمیخواستم بدونم مجرده یا نه و فقط بخاطر راهی که میداد گفتم نباید از دست بدمش. تو یک ربع بعدی شماره ها را به هم دادیم و اولین قرار برای فردا صبح و اونم تو خونه خودش که یک چهارراه بالاتر بود گذاشته شد. صبح روز بعد ساعت ۹ رفتم سمت خونش. آپارتمانی بود و طبقه اول از ساختمانی ۸واحدی. تلفن زدم در را باز کرد و با احتیاط داخل شدم. بعد پاگرد دم در وایساده بود و با دیدنش هاج و واج موندم. با تاپ لیمویی و شلوارک جین در حالی که لبخند میزد رفت تو و منم سریع داخل شدم. انگار سالهاست میشناسمش و رابطه داریم اومد تو بغلم و اولین لب را گرفتیم. سینه های ۷۵ و سفتش رو سینه هام بود و کامل هم قد بودیم. بوی شامپو میداد و عطرش منو دیوونه کرده بود.چشمام تو خونه میگشت که مبادا نقشه باشه و نره خری پیدا بشه و کونمو به باد بدم! از چیزی که فکرشو میکردم سریعتر پیش رفت و کمتر از پنج دقیقه بعدش سرم لای پاش بود و داشتم اون بهشت بینظیر را میلیسیدم.این زن چنان شهوتی داشت که الان بعد ۲۵سال هنوز مشابهش را پیدا نکردم. هیچ نقص و ایرادی نداشت و حتی وقتی شروع به ساک زدن برام کرد انگار تمام وجودم از کیرم داشت خارج میشد. زیبایی سینه ها و کس پف دار و سفیدش و لامصب اون چشمها که وقتی داشتم میکردمش و زل زده بوده تو چشمام هنوز برام تکرار نشده. از اون روز تا یکماه کار هر روزه بود جز وقتی پریود شده بود که اونم برام ساک میزد و با جون و دل تمام آبم را میخورد. تا اون روزی که پای تلفن بهم گفت فردا نمیشه بیای چون شوهرم میاد. باورم نمیشد و فقط قطع کردم. چه شبها که روتخت جای شوهرش خوابیدم و با این زن زندگی میکردم.چند روزی خبری ازش نبود تا اول هفته بعد اومد مغازه. تحویل نگرفتم و مشتری داشتم. صبر کرد تا خلوت شد و گفت : تو نمیدونی مشکلم چیه و قضاوتم نکن. جواب ندادم و موبایلو گذاشت جلوم و عکسی توش بود. خودش با یک آخوندی عمامه سفید و حدود ۶۰ساله. به حرف اومد که ده ساله زن اون شده و حاج آقا سه تا زن دیگه هم داره و هر ۴۰روز میاد و ۴روز میکنه و میره. تازه قبلش هم میپرسه تا مبادا پریود باشه! انگار همه چی شسته شد و رفت. زن شوهردار خط قرمزم بود اما زن آخوند از هر حلالی حلالتره. همون شب گل و شیرینی گرفتم و رفتم پهلوش. اون شب انگار تحریک شده بودم و با جون و دل میکردمش. چند روزی ادامه میدادم که یک روز آلبومهای عکس آورد تا تماشا کنیم. دوتا خواهر بزرگتر داشت و دوتا برادر و خودش بچه آخر بود. آلبوم را ورق میزدم که یکباره هنگ کردم . عکس افشین عشق دبیرستانیم در حالی که کنار او و برادرش بود خشکم کرد. پرسید چیه برادرم را میشناسی؟ نگاهی بهش کردم و گفتم: افشین برادرزاده توست؟! زل زد بهم و گفت: ای تف تو روت و از خنده ولو شد روی تخت. یکبار بهش گفته بودم که با پسر خوشگلی سه سال رابطه داشتم و چهره اش منو یاد اون میندازه و دیگه حرفی نزده بودیم. باورش نمیشد افشین مفعول بوده و حتی گفت روش حس هم داشته!!! دیگه این رابطه محکمتر شد و یاد سکس با افشین افتادم که همیشه موقع کردن از بدن خاله و عمه هاش میگفت تا منو بیشتر تحریک کنه. مهوش زنی بود که تا ۴۷سالگیش باهاش بودم و چون بچه دار هم نمی شد هم حاج آقا زیاد نزدیکش نمیومد و هم من راحت بودم. سیزده سال با مهوش زندگی کردم و بهترین سکسها را با هم و حتی چندتا از دوستاش تجربه کردم.کافی بود زنی چشمم را بگیره که اگه اهلش بود مهوش ظرف چند روز برام جورش میکرد. از ۴۰که رد شد گفت باید دختر جوون بکنی که حال بیای من پیرت میکنم! حتی خواست افشین را خبر کنه تا به کامش برسم اما مهوش زنی کامل و دوست داشتنی برام بود. گرچه ۱۱سال اختلاف سنی داشتیم اما یک روز بی خبر خونه اش را و موبایلش را عوض کرد و رفت. تنها از باجه تلفن زنگ زد و گفت: میرم تا بتونی ازدواج کنی چون من مانع زندگی تو میشم. هنوز ازدواج نکردم و هنوز چشمم تو خیابونا میگرده تا بلکه روزی ببینمش. خلاصه اگه افشین را هم ببینم اول بهش میگم عمتو گاییدم آدرس مهوش را بهم بده!!! نوشته: شهرام لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده