رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

     میلف × زن میانسال × سکس میلف × سکس زن میانسال × داستان میلف × داستان زن میناسال × داستان سکس با میلف × داستان سکس با زن میانسال ×

آخرین کار بیشرمانه

بعد از کلی تست و بررسی سیستم معلوم شد که یک قطعه کامل از کار افتاده. منتهی چیزی نبود که اونجا یا حتی توی بندر عباس پیدا بشه و حتما باید از تهران تهیه می‌کردند، این یعنی حداقل سه چهار روز علاف شدن! سفارش خرید دادم و توی این فاصله خودم رو با چک و رفع ایرادات سیستم سرگرم کردم. ظهر دو روز بعد قطعه رسید توی سایت و بلافاصله مشغول شدم. جایی که باید نصب می‌شد از سه طرف محصور و جای تنگی بود. به همین خاطر اون تو گیر افتاده و کسی رو نمیدیدم. عصری در حالی‌که گرم کار بودم، صدای زنانه‌ای از پشت سرگفت: خسته نباشید!
بدون اینکه دست بکشم،گفتم: ممنون!
با کمی مکث: حالا مطمئن‌ید که مشکل از این قطعه هست؟!
گفتم: نه، ولی اگر از این نبود، یک قطعه دیگه رو تست میکنیم!
متعجب: یعنی چی؟ دو روزه مجموعه تعطیله، تازه میگی اگر نشد یکی دیگه رو تست می‌کنیم؟!
نمی‌تونستم برگردم قیافه‌اش رو ببینم اما از لحن طلبکارانه‌اش اصلا خوشم نیومد. با صدای بلند گفتم: خُب به جهنم! خیلی نگرانید، مراقب سیستم‌تون باشید که خراب نشه! و به صورت ‌غُرولند: من نمیدونم چرا به جای این همه سیاه لشکر پر ادعا، چهارتا آدم حسابی استخدام نمی‌کنند؟!
دیگه چیزی نگفت و فقط صدای دورشدن پاش رو شنیدم. به کارم ادامه دادم و بالاخره ساعت از هشت شب گذشته، جهت تست، استارت زدم و بعد از دوسه دقیقه، خاموش کردم تا کارم رو تموم کنم، دوباره همون صدا از پشت سرم گفت: پس چی شد، چرا خاموش کردی؟!
همراه با اخم برگشتم به طرفش. یک خانم که شاید چندسالی از خودم بزرگتر بود. با تیپی و استایلی متفاوت از بقیه(لباس فرم نداشت)، یعنی شلوار جین، مانتوی کوتاه تا زیر باسن و یک کاپشن چرم هم روی اون. بهش نمیخورد مال اون‌طرفا باشه، سر تا پاش رو براندازی کردم و به صورت طعنه گفتم: ببخشید که با شما هماهنگ نکردم!
خنده‌اش گرفت، دوباره مشغول شدم و اونم به همراه خانم مسئول کنترل کیفی، از سالن بیرون رفتند. بعد از اتمام کار و تنظیم نهایی استارت زدم و سیستم رو وارد مدارکردیم. اون رفت از اپراتور پرسیدم این کیه؟ گفت: خانم سعیدی مدیر بازرگانی شرکته
وقت شام بود و منم حسابی گرسنه بودم. بعد از یک ربع موندن کنار دستگاه، سفارش لازم رو به اپراتور کردم و رفتم که شام بخورم.
ظاهرا همه شام خورده و سالن غذا خوری خلوت بود. شامم رو گرفتم و سر میزی کنار پنجره نشستم. در کنار همه مشکلات ریز و درشت این سایت، یک حسن بزرگ هم داشت، نزدیکی به دریا و شنیدن مداوم صدای پرنده‌های دریایی و برخورد موج‌ها به ساحل بود که به حال آدم رو خوب میکرد. قبل از شروع، کش و قوسی به بدنم دادم و برای چند لحظه تکیه دادم به صندلی و چشمام رو بستم تا شاید کمی خستگی در کنم، اما بازم سر و کله خانمه پیدا شد!
صدای آمیخته به خنده‌ش توی گوشم پیچید: اگه بهت بر نمی‌خوره اینجا بشینم؟!
طبیعتا اومده که از اوضاع کار بپرسه، چشمام رو باز کردم و بدون حرف و طبق عادت، جهت احترام نیم‌خیز شدم. البته منتظر جواب نموند و اون سمت میز نشست! اما حین نشستن به شوخیش ادامه داد: یادم باشه به بهنام بگم سری بعد لا اقل یک آدم خوش اخلاق بفرسته!
چیزی که از شوخیش عجیب‌تر به نظر رسید، به اسم کوچیک خطاب کردن مدیرعامل‌ بود!
متعجب خیره شدم بهش و اون همراه با خنده: دروغ میگم؟ با یک من عسل هم نمیشه خوردت!
بدون اینکه به جمله بندی یا مفهوم حرف‌م فکر کنم، در جوابش گفتم: هرموقع که خواستی بخوری، یک دو روز قبلش خبر کن برات بخوابونم تو عسل!
شاید تصور حاضرجوابیم، اونم به این شکل نداشت، چون جا خورد و رنگ صورتش کمی قرمز شد، اما با این وجود نتونست جلوی خنده‌اش رو بگیره و قاشق غذا نرسیده به دهانش دوباره برگشت توی بشقاب!
در حالی که اون داشت می‌خندید، بی توجه قاشق و چنگالم رو برداشتم و مشغول خوردن شدم. بعد از کمی خندیدن، یکی دو دقیقه به سکوت گذشت و پیگیر کار شد. گفتم که کارم تموم شده و دیگه مشکلی ندارند. چندتا سوال در مورد کار پرسید و منم جوابش رو دادم.
بعد از خوردن شام برگشتم توی سالن. با وجودی که خسته بودم اما ترجیح دادم یکی‌دو ساعتی اون اطراف بمونم تا اگر مشکلی پیش اومد برطرف کنم، چون فردا عصر باید برمیگشتم. یک لیوان چای ریختم و رفتم توی محوطه تا لا اقل از اون سرو صدا فاصله بگیرم. رو به دریا روی یک صندلی سیمانی نشستم و مشغول تماشای ماهیگیرانی که توی دریا گرم کار بودند، شدم.
یهو بازم صداش از پشت سر بلند شد: فکر کردم رفتی خوابگاه، مگه نگفتی کارت تمومه ؟!
سرم رو چرخوندم و گفتم: بله، فقط جهت اطمینان مونده‌م!
حین نشستن روی صندلی کناری، رو به دریا: کار این طفلی‌ها هم سخته ها!
گفتم آره، حداقل از کار شما سخت‎تره!
خنده کنان: نه اینکه شما کوه می‌کَنید!
بدون مقدمه: حیلی وقته با بهنام کار میکنی؟!
خیره شدم بهش و تو دلم گفتم: زیادی با بهنام راحت نیست؟! مدیرعامل از قبل گفته بود که کار مال یکی از دوستانشِ و فقط به خاطر رودربایستی باهاشون همکاری می‌کنیم، و گرنه چندسالی بود که دیگه کار کوچیک نمی‌گرفتیم، مخصوصا کارهای پردردسری مثل این! یک حسی بهم می‌گفت اون دوستی که دهن ما رو سرویس کرده اینه، نه مدیرعامل‌شون!
همزمان با بالا و پایین کردن سرم گفتم: بله، متاسفانه ده سالی میشه!
در حال خندیدن: چرا متاسفانه؟! و با کمی مکث: راستی اخلاقش چطوره؟!
متمایل شدم به سمتش و آرنجم رو گذاشتم رو تکیه گاه صندلی و گفتم: توی کار بد نیست، اما به درد ازدواج نمیخوره، به نظرم یه خورده دیوثه!
چند ثانیه بهت زده و متعجب زل زد بهم و به صورت کشیده: یعـــنی چــــــــــی؟
با تردید گفتم: نمیدونم، من تا حالا ندیده‌م خانمش جلوی بقیه اون رو به اسم کوچیک خطاب کنه، به نظر شما این مشکوک نیست که یک نفر دیگه این‌قدر باهاش راحته که بهنام صداش میکنه؟!
انگار حدسم درست بود و تیرم به هدف خورد. دستپاچه نگاهی به دور و برش کرد: منظورت منم؟ و با خنده مصنوعی: باهوش، من و آقای ابطحی هم دانشگاهی بودیم!
از اینکه دستپاچه شد و این بار گفت آقای ابطحی، خنده‌ام گرفت. خنده کنان گفتم: عجــب، پس قضیه مال یکی دوسال اخیر هم نیست! ولی خوشم اومد، خیلی هم خوش سلیقه است!
خنده کنان: چی داری میگی، بیخودی حرف در نیار!
صدای خنده‌ام رفت بالاتر: خانم من غلط بکنم! حرف، خوش سیخ وشق و ایستاده جلومون!
چند دقیقه‌ای خنده کنان به صورت کل‌کل صحبت کردیم، هرچند که وانمود می‌کرد به شوخی گرفته و براش مهم نیست، اما اینجوری نبود. به بهانه سرکشی، شب بخیری گفتم و رفتم به سمت سالن تولید.
روز بعد هم قبل از ناهارسری به سالن زدم. بلیط برگشتم رو برای ساعت ده شب گرفته بودند، اما چون دیگه کاری نداشتم قرار شد ساعت سه راه بیفتیم به سمت بندر عباس که راننده هم بتونه زودتر برگرده. ناهارم رو خوردم و رفتم خوابگاه که دوشی بگیرم و کمی استراحت کنم، راننده زنگ زد و گفت: چون خانم مهندس هم قراره با ما بیاد، ساعت چهار حرکت میکنیم!
.خیال میکردم منظورش خانم مهندس درگاهی، سرپرست آزمایشگاه است چون توی سایت فقط اون رو مهندس صدا میزدند. اما وقتی ساعت چهار رفتم سمت ماشین فهمیدم منظورش همین خانم سعیدی است!
تا رسیدن به بندرعباس خیلی صحبت نکردیم و همون مقدار هم حول کار و مسائل روزمره بود. دو ساعتی وقت داشتم و نمی‌خواستم برم توی فرودگاه بشینم پس به راننده گفتم: لطفا من رو جلوی یک مرکز خرید پیاده کن، بعد خانم مهندس رو برسون. اما اونم همراه من پیاده شد! انگار پروازمون یکی بود. کمی چرخیدیم و پیشنهاد کردم تا فرصت داریم، بریم شام بخوریم. استقبال کرد و رفتیم. توی فاصله ای که سفارش دادیم تا شام برسه، هردو با گوشی‌هامون سرگرم شدیم.
یهو گفت: میشه خواهش کنم لطفا بهنام از این موضوع چیزی نفهمه؟
خیال کردم منظورش شام خوردنه، متعجب و به طعنه گفتم: غیرتیه؟ میخوای من برم یک رستوران دیگه؟!
خنده کنان: نه، منظورم حرفای دیشبته، الان فکر میکنه من چیزی بهت گفته‌ام!
پوزخندی زدم و گفتم: نگران نباش! من فقط قصدم شوخی بود و گرنه این یک مسئله شخصیه و به من هیچ ارتباطی نداره. فقط مراقب باشید به زندگیش لطمه‌ای نزنید.
نگاهش رو دزدید و شروع به صحبت کرد: خیلی وقته که دیگه چیزی بین‌مون نیست، این موضوع هم مال دوران دانشگاهه. البته تا چند سال بعد از دانشگاه هم در ارتباط بودیم اما بعد از اینکه گفت میخواد با یکی دیگه ازدواج کنه، همه چیز تمام شد. الان هم فقط ازش کمک خواستم و اونم لطف کرد!
دلیل توضیحاتش رو متوجه نمیشدم، شاید می‌ترسید که من چیزی بگم. تا رسیدن غذا، از داستان‌شون گفت و منم هرزگاهی شوخی می‌کردم یا چیزی می‌گفتم. شام‌مون رو خوردیم و رفتیم به سمت فرودگاه. خوشبختانه پرواز هم تاخیری نداشت و به موقع انجام شد. مدتی که از پرواز گذشت در حالیکه به بیرون نگاه می‌کرد، گفت: منظورت چی بود که گفتی خوش سلیقه است؟!
متعجب گفتم: با منی؟
بدون اینکه نگاه کنه: آره، دیشب گفتی بهنام خوش سلیقه‌است!
ابرویی بالا انداختم و گفتم؛ آها، خُب خوش سلیقه است که همچین انتخابی داشته!
یهو برگشت به طرفم: یعنی خانمش از من بهتره؟!
یک لحظه هنگ کردم، نمی‌دونستم چی باید بگم؟! کمی مکث کردم و با تردید گفتم: خانمش که انصافا هم خوشگله و هم با شخصیت، اما شما هم چیزی کم ندارید، به نظرم خیلی سکسی هستید!
حرفم بی ربط نبود، چون اندامش، حداقل از روی لباس واقعا عالی به نظر میرسید‌، ولی این چه معیاری بود که من بکار بردم؟ و البته به این هم قناعت نکردم و در ادامه گفتم: هر چند که از نظر فنی بهنام جون باید نظر بده که هردو تا رو تست کرده!
یهو منفجر شد و در حالیکه دستاش رو گذاشته بود در دهنش و سعی داشت خنده‌ش رو کنترل کنه، کلا برگشت به سمت بیرون و لحظاتی خندید. دیگه ادامه نداد و تا زمان فرود به سکوت گذشت. بیرون فرودگاه هم خداحافظی کردیم و از هم جدا شدیم.
دو ماهی از اون قضیه گذشته بود یک روز مهندس یک آدرس ایمیل داد و گفت دستورالعمل بهره‌برداری یکی از شرکت‌های سازنده رو براش بفرست. ایمیل خانم سعیدی بود، ارسال کردم اما همراه با شوخی: سلام خانم مهندس روزتون بخیر، بهنام جون امر فرمودند، ارادت قلبی و دلتنگی ایشون رو خدمت‌تون ابلاغ کنم و بگم که برای دیدارتون لحظه شماری میکنند!
چند ساعت بعد، توی واتس‌آپ یک پیام ناشناس اومد: سلام، ممنون. و در خط بعد، همراه با چند تا استیکر خنده: بهنام جون خیلی غلط کرد!
پیام که مشخص بود از طرف کیه، شماره منم که توی فرمت ایمیل‌های شرکت درج شده است، اما تعجبم از این بود که چرا با ایمیل جواب نداده ؟
نوشتم: واا چرا؟ بازم مابین‌تون شكرآب شده؟! خانم این کج‌خلقی‌ها بین‌تون شکاف ایجاد میکنه ها!
با کمی فاصله: دیگه دیره واسه نصیحت کردن جونم، چون ایجاد شده، اونم یک شکاف عمیق!!
این جواب، باعث شد که کمی شیطنت چاشنی شوخی‌م کنم، نوشتم: ای بابا، من نمیدونم این بشر چرا اینقدر به ایجاد شکاف علاقه داره؟ به نظرم دیگه از اون دیوث آبی گرم نمیشه، اگر اجازه بدید خودم اون شکاف‌ عمیق رو پر کنم؟
از جواب ندادنش، گمان کردم منظورم رو متوجه و احتمالا ناراحت شده. اما غروبی وقتی رسیدم خونه دیدم پیام داده! بازم کلی خنده و در ادامه سختت نیست؟
نوشتم: راحت هم نیست ولی دلم ریش میشه وقتی میبینم این شکاف باعث صدمات روحی میشه!
جواب دادن‌هاش باعث میشد که منم کل‌کل رو ادامه بدم و به مرور دیگه تمام حد و حدود‌ها رو رد کنم! یهو به خودم اومدم دیدم روزانه کلی پیام بین‌مون رد و بدل میشه و احساس میکردم میشه روش برنامه ریزی کرد. توی این گیر و دار یک روز اول صبح دیدم عکس پروفایلش رو عوض کرده و یک عکسی گذاشته که عجیب تحریک کننده است. شلوار جذب و کوتاهی که تا وسط ساق پاهاش بود و تاپ مشکی نازک و اندامی که از پایین دوسه انگشت تا شلوار فاصله داشت و از بالا هم بوسیله دوتا بند روی شونه‌ها و کنار بند سوتین مشکیش گره خورده بود و البته بند سوتینش از یک طرف افتاده بود روی بازوش! قسمت‌های لخت بالا و پایین به کنار، چیزی که خیلی به چشم میومد برجستگی فوق العاده باسنش بود! همین عکس واسه به گا دادن مخم کافی بود، ولی از این که یک همچین عکسی رو برای پروفایلش انتخاب کرده تعجب کردم! به شوخی نوشتم: ‌به‌به بهار خانم، به سلامتی خارج تشریف دارید؟!
چند دقیقه‌ای طول کشید تا جواب داد: سلام، خوبی؟ نه، خارج برای چی؟!
+آخه دیدم ماشاالله ریختید بیرون، فکر کردم خارج تشریف دارید!
یک خطی استیکر خنده: آها، نه. حواسم نبود که ممکنه یک آدم هیز ببینه!

    عجــــب! اون‎وقت فکر نمیکردی وقتی یک عکس میذاری پروفایلت همه عالم و آدم می‌بینند؟!
    +آی‌کیو این شماره کاریم نیست، فقط دوستان خصوصیم می‌بینند! چیه خوشت نیومد؟!
    نوشتم: معلومه که نه! آخه کی رو دیدی با این تیپ، سوتین مشکی بپوشه؟
    فقط یک خط کامل استیکر تعجب فرستاد!
    با پرویی ادامه دادم‌: بهار جون به من ارتباطی نداره ولی به نظرم با این تیپ، رنگ سوتین باید قررررمز باشه، البته در کنارش رنگ مو هم اگر بلوندِ دودی باشه که دیگه واویلا!
    اینکه کار داشت یا به عمد، نیم ساعتی جواب نداد، ولی یک کرمی افتاده بود به جون من و ول نمیکرد! نوشتم: ولی بهار، خارج از شوخی تبریک میگم، هیکل بی نظیری داری! چشمام شور نیست ولی رفتی خونه حتما برای خودت یک اسپند دود کن!
    همراه با خنده: خیلی ممنون، چشم! بابک تو کار نداری؟!
    نوشتم: اتفاقا خیلی هم دارم، ولی خدا ازت نگذره، اینقدر تو کف هیکلت‌م که نمیتونم تمرکز کنم!! انگار سرش شلوغ بود و دیگه جوابی نداد. سرگرم کار شدم ولی واقعا تمرکز نداشتم، تمام مدت دنبال یک راهکار بودم که چطور پیش برم و اینکه اصلا به سرانجامی میرسم یا نه، شایدم در نهایت سهم من همین لاس زدن‌هاست. ولی با این حال باید حرکتی می‌کردم تا بدونم تکلیفم چیه!
    غروب که دنبال بهانه ای بودم برای پیام دادن دیدم عکسش رو عوض کرده و همون عکس قبلی رو گذاشته! احتمالا به خاطر حرفای من عوض کرده و شاید هم ناراحت شده باشه! به همین خاطر از پیام دادن منصرف شدم. ساعت ده، هنوز فکرم درگیر این بود که چرا عکس رو عوض کرده یا اگر احیانا ناراحت شده، چطور از دلش در بیارم یهو پیام فرستاد: چی شدی یهو؟ نکنه موش زبونت رو خورده؟! و درحالیکه پنج دقیقه از پیام اول گذشته و نمی‌دونستم چه جوابی بدم اون ادامه داد: حالا این رنگ بلوند دودی که میگی چه رنگی هست؟!
    یهو به سرم زد که یک حرکت انتحاری و سمی بزنم! تهش اینه که بگه فی امان الله! نوشتم: به به سلام بهار خانم شب‌تون بخیر، اولا که موش غلط کرده ثانیا: واقعا نمیدونی بلوند دودی چه رنگیه؟ و تیر خلاص رو شلیک کردم! یک عکس سکسی از خانمی با موهای بلوند، که طاقبازروی تخت دراز کشیده و یک آقایی داشت کُسش رو لیس میزد، براش فرستادم!

پنج دقیقه طول کشید اما به جای پیام، تماس گرفت! در حالیکه از خنده ریسه رفته و توان حرف زدن نداشت: بابــــــــــــک، خاک تو سرت، یعنی عکس از این بهتر نداشتی؟!
چندثانیه منم همراهش خندیدم و گفتم: بابا تو چقدر منحرفی، من منظورم رنگ موهاش بود، تو که میدونی من اصل اهل این‌چیزا نیستم!
در حالیکه همچنان میخندید فقط گفت: آره میدونم، و بدون خداحافظی گوشی رو قطع کرد!
هر چند که صددرصد نه، ولی احساس میکردم که کار تموم و دیگه کار سختی ندارم!
تقریبا ده روزی از این موضوع گذشته و من هنوز درگیر این بودم که چطور شروع کنم و چه برنامه‌ای بریزم، ولی انگار مغزم از کار افتاده بود و به نتیجه ای نمی‌رسیدم. تا بالاخره خودش به دادم رسید!
پنجشنبه غروب تماس گرفت و گفت: بابک فردا تولد یکی از بچه‌هاست. قراره عصر براش جشن بگیریم. اگه برنامه ای نداری تو هم بیا، خوش میگذره!
توی مسیر یک دسته گل مریم از این بچه‌ها که سر چهارراه‌ها گل میفروشند گرفتم و بیست دقیقه به چهار رسیدم به آدرسی که داده بود.زمانی که آسانسور توی طبقه ایستاد و خودش اومد به استقبال تازه متوجه شدم که خونه خودشونه. آستین حلقه‌ای شل و دامن مشکی بلند و پُر چین که روی کفشهای پاشنه بلندش رو هم پوشونده بود وآرایش ملایمی که صورتش رو جذابتر از قبل کرده بود. اما نکته‌ حائز اهمیت، رنگ موهاش بود که شبیه به همون رنگی که گفته بودم! همراه با لبخند و سلام، گل رو از دستم گرفت و همزمان با دست دادن به داخل دعوتم کرد.
یک جمع ده دوازده نفره دوستانه که با وجودی که اولین بار بود می‌دیدم‌شون اما خوش گذشت.
البته بهار خانم تا پایان جشن نهایت دیوث بودن رو به جا آورد و چند باری حسابی ما رو تحریک کرد. مثلا به بهانه رقص اون‌قدر صورتش نزدیک‌م میشد که نفس‌هامون با هم قاطی میشد! یا یکی‌دو بار حین چرخیدن، به عمد باسنش رو کشید روی کیر و خایه‎هام! اما تیر خلاصش رو زمانی شلیک کرد که به بهانه بلند بودن ناخن‌هاش نشست روی ی صندلی بوفه که توی آشپزخونه بود و گفت بابک: میشه لطفا کفش‌های من رو دربیاری یکم پاهام استراحت کنه!
نشستم روی زمین و پاش رو گذاشت روی زانوی من که مثلا راحت‌تر بتونم بندش رو باز کنم اما همزمان با این حرکت دامنش رو کمی کشید بالا که همین باعث شد تا رون پای دیگه‌اش رو لخت ببینم! هرچند که داشت بیرون رو نگاه میکرد و با یکی حرف میزد اما شک نداشتم که به عمد اینکار رو کرد. خوشبختانه کسی توی آشپزخونه نبود و همه با رقصیدن سرشون گرم بود. از لمس پای نرم و سفیدش و دیدن اون صحنه، حالم دگرگون شد! هنگام در آوردن اون یک لنگه، پاش رو عمدا کمی بالاتر آوردم و از هم باز کردم، بیش از حد باز شد و از دیدن انتهای روناش برق از سرم پرید. عوضی زیر دامن هیچ چیز نپوشیده بود. دستپاچه از اینکه کسی از راه برسه کفش رو از پاش درآوردم و بلند شدم سرپا. بدتر از اون بوی عطر و لوسیونی بود که تا تمام سوراخ سنبه‌های ریه‌ام رسوخ کرده و هر لحظه بیشتر حالم رو خراب میکرد. احساس میکردم در اصل من توی دام اون افتاده‌ام.
تمام تلاشم رو کردم که ازش فاصله بگیرم تا بتونم به خودم مسلط باشم اما با اون وضع رفتن توی پذیرایی غیر از رسوایی چیزی برام نداشت، جون کیرم شده بود عین سنگ و ممکن بود کسی ببینه!. چند دقیقه‌ای پشت بوفه و کنار بهار خودم رو از دید بقیه پنهان کردم و مثلا مشغول تماشای رقص بقیه شدم.
لبخند شیطانی ونیش تا بناگوش باز شده بهار عصبیم میکرد. انگار از این وضع راضی بود!
بعد از چند دقیقه که اوضاع روبرو شد رفتم توی پذیرای و سعی کردم خیلی نزدیک بهار نشم.
بالاخره ساعت چهار برنامه تموم شد و بعد از جمع کردن وسایل وقت خداحافظی رسید. همراه با اکیپ دوم منم خداحافظی کردم و رفتم بیرون، اما بهار هم به بهانه بدرقه، اومد توی توی آسانسور! به محض بسته شدن در، دستم رو به از پشت به روی باسنش رسوندم و دو انگشتم رو همراه با دامن لای چک باسنش فرو کردم. این‌بار اون توی منگنه افتاده بود و نمی‌تونست عکس العملی انجام بده! به گمونم از حرص بود که خنده‌اش گرفته و در حالی که بقیه متعجب در باره علت خنده‌اش می‌پرسیدند، من انگشتام رو لای باسنش حرکت میدادم و انگولک میکردم، فکر کنم تا رسیدن به لابی چهل ثانیه نشد ولی خیلی کیف داد. مثل بقیه دوباره خدا حافظی کردم، اما بهار گفت: راستی بابک بمون یکم کیک بدم ببر واسه مامان!
تعجب کردم ولی حدسم این بود که چیزی میخواد بگه. بقیه رفتند و ما برگشتیم به سمت آسانسور. وارد آسانسور که شدیم، گفتم: قضیه کیک چیه، مگه کیک موند؟
فقط اخم کرد و چیزی نگفت. آسانسور توی طبقه ایستاد و در باز شد. بدون حرف رفت داخل خونه و منم دنبالش رفتم. شال و مانتویی رو که به خاطر پایین رفتن، پوشیده بود، پرت کرد روی مبل و رفت به سمت دستشویی! دوسه دقیقه‌ای طول کشید تا برگشت. مقابلم ایستاد و همراه با اخم و لحنی مثلا جدی: خب؟ بابت اون حرکت زشت توی آسانسور چه توضیحی داری؟
قیافه‌ام رو متعجب و فکور نشون دادم و گفتم : وا کجاش زشت بود؟ من که خیلی خوشم اومد!
نتونست اخمش رو نگه داره و زد زیر خنده! حمله کرد به گوشم و درحالی که محکم میکشید: عوضی خوشت اومد؟! اصلا ببینم امروز کار بی‌شرمانه‌ دیگه‌ای مونده که انجام نداده باشی؟!
دیگه زمان، وقت تلف کردن نبود! خنده‌کنان و با حرص صورتم رو چرخوندم به سمتش، با یک دست گلو با دست دیگه موهاش رو گرفتم و به زور لبم رو به لباش رسوندم. بعد از یک بوسه محکم و طولانی: آره بهار خانم، آخرین کار باقی مونده پُر کردن اون شکاف لعنتیه!
صدای قهقه‌اش توی خونه پیچید و دیگه فرصتی بهش ندادم. دستام دور گردنش پیچید و لب پایینش رو توی دهنم کشیدم و مشغول خوردن شدم. حدسم درست بود، این من بودم که توی زمین اون بازی میکردم! جوری لبام رو میخورد و توی آغوشش فشار میداد، که احساس میکردم تا چند دقیقه دیگه قراره اون منو بکنه! دوباره کیرم شده بود مثل یک تیکه چوب و چیزی نمونده بود که شورت و شلوار رو با هم جر بده! بعد از یکی دو دقیقه لب گرفتن و خوردن لبای هم، دستام رو از دو طرف به کش دامن و پایین تاپش رسوندم و به همراه هم کشیدم رو به بالا . کمی ازم فاصله گرفت تا از سرش درآوردم و انداختم یک گوشه. انگار به رنگ مشکی خیلی علاقه داشت یک سوتین که از روبرو شبیه پروانه بود. دیدن هیکل بی نقص و جا افتاده‌اش کم مونده بود توی اون وضع آبم رو بیاره و همین عصبیم کرد. با حرص چرخوندمش و با یک اسپنک به روی باسنش، بی توجه به صدای آی‌ی‎ی بلندش که فکر کنم کل ساختمون شنیدن، محکم ازپشت بغلش کردم.با یک بوسه به کنار گردنش، دم گوشش دو تا فحش آبدار به بهنام دادم! در حالیکه دستش رو باسنش بود و داشت جای ضربه رو ماساژ میداد خنده بلندی کرد: چکار به اون بدبخت داری؟!
با هر دو دست مشغول مالیدن سینه‌هاش از روی سوتین شدم و همانطور دم گوشش گفتم: اگر این کُسکش زودتر کار رو گرفته بود، این همه سال وقت من به بطالت نمیگذشت، یک دل سیر از این تن لذت می‌بردم! یک‌دستش رو آورد روی دستای من و دست دیگه‌ش هم از رو باسن خودش سُر خورد به روی کیرم و مشغول مالیدن از روی شلوار شد. حجم موهاش زیاد بود و نمیشد لبام رو به پشت گردنش برسونم. مجبور شدم با یک دست موهاش رو جمع کنم. با بوسه های ریز و پی درپی پشت گردنش وول میخوردم. توی همین حین دست بهار رفت به سمت زیپ و بعد از باز کردن، وارد شلوارم شد و ازیر کش شورت هم رد شد. با حلقه شدن انگشتان به دور کیرم و حس گرمی دستش، کم مونده بود پس بیفتم! دهنم رو کامل باز کردم و با کشیدن دندونام به روی گردنش بستم. بعد از چند ثانیه فشار دادن، دست بهار مشغول حرکت و بازی با کیرم شد. من همچنان توی او وضع داشتم سینه‌های بهار رو میمالیدم! با وجودی که برای لمس و دیدن سینه‌های بدون پوشش بی‌تاب بودم، اما دستای منم سُر خورد به سمت پایین و بعد از گذشتن از روی شکم به لای پاها و روی کُس نیمه مرطوبش رسید. جوری بهش رسیده و برق انداخته بود که انگار روی شیشه دست میکشیدم! با رسیدن نوک انگشتم به روی لبه‌های کوسش، باسنش رو کمی فشار داد به عقب و همزمان دستش از توی شورتم خارج شد و اومد بالا و لای موهای پشت سرم فرو کرد. همسو با حرکت انگشتای من لای پاهاش باسنش به روی کیر من می‌چرخید و خودش گردنش رو پیچ و تاب میداد تا لب و دندونام به همه جاش برسه. بعد از لحظاتی اون یکی دستش همراه با نوازش از روی ساعدم پایین رفت و روی دست من قرار گرفت. با تنظیم انگشت وسطش با انگشت من، خودش هر دو انگشت رو آروم فشار داد داخل و همزمان با هل دادن سرش به عقب، آه بلندی کشید. داخل کُسش پر آب بود و حرکت انگشتامون رو راحت میکرد. انگشتش همراه با انگشت من توی کُسش حرکت میکرد و دیواره داخلی رو نوازش میکرد. موهاش رو رها کردم و بعد از باز کردن قفل سوتینش، بردم به سمت راست صورت و گردن، سرش رو چرخوندم به سمت چپ و با کمی تلاش لبامون دوباره بهم رسید! همین باعث دست بهار از دست من جدا بشه و بعد از درآوردن سوتین بیاد روی صورتم و در عوض دست من با نوازش گردن و سینه مشغول بازی با سینه‎هاش شد! همزمان که لبامون توی هم وول میخورد گاهی زبون اون توی دهن من قرار میگرفت و گاهی زبون من توی دهن اون! بعد از دقایقی توی اون وضعیت، نوازش و بازی با کُسش و لب گرفت میخواستم انگشت دوم رو هم توی شکافش فرو کنم اما یهو بهار چرخید و با چسبوندن من به دیوار بدون اینکه کاری با پیرهنم داشته باشه، زل زد توی چشمام و مشغول باز کردن کمربند و دکمه شلوارم شد. از هیجان قلبم به شدت داشت میکوبید. بدون اینکه چشم برداره شلوارم رو همراه شورت تا بالای زانو پایین کشید و لباش رو به لبام نزدیک کرد. خیال کردم دوباره میخواد لب بگیره به همین خاطر دستام رو بردم به دور گردنش، اما یهو سر خورد به سمت پایین روی دو زانو نشست! بعد از کشیدن شلوار شورت تا پایین خودم پاهام رو درآوردم، هر دو دستش محکم دور کیرم قفل شد. همین که لباش روی نوک کیرم غنچه شدم چشمام رو بستم و به دیوار تکیه دادم! اولین بار بود که یکی بدون وسط کشیدن پیر و پیغمبر و التماس، خودش داوطلبانه رفته به سمت کیرم و میخواست برام بخوره! هر دو دستش دور کیرم حلقه شدند و با دوسه بوسه و زبون کشیدن به نوک کیرم، دهنش باز شد و کلاهک کیرم رو بلعید! بی اختیار آه بلند و ممتدی کشیدم و کمی بدنم رو شل کردم. چند ثانیه در حالت مکش کلاهک رو داخل دهانش نگه داشت و ول کرد. همزمان با حرکت دستش به روی نیمه انتهایی، نیمه ابتدایی رو توی دهانش جلو و عقب میکشد و گاهی هم نوک زبونش رو به رگ ورقلمبیده زیر کیرم می‌کشید. با تکرار کارش احساس کردم یهو یک چیزی از لابه لای ستون فقراتم با سرعت زیاد حرکت کرد و از طریق کیرم توی دهانش خالی شد! مطمئن بودم که آبم نیست ولی دست کمی هم از اون نداشت! اینقدر لذت بخش بود که صدای نامفهوم بلندی رو از گلوم خارج کردم .دلم میخواست همه چیز متوقف بشه اما تازه یادم افتاد کجا خالی شد! هم خجالت میکشیدم چشمام رو باز کنم و نگاهش و هم میترسیدم با این کار همه چیز به هم ریخته باشه، ولی عجیب بود چون بهار بدون مکث داشت کارش رو میکرد و انگار نه انگار اتفاقی افتاده! وقتی که کنجکاوانه چشمام رو باز کردم تا لااقل حالتش رو نگاه کنم باهاش چشم‌تو چشم شدم! ظاهرا تمام مدت حواسش به من بوده و داشته رفتار من رو رصد میکرده و عجیب‌تر اینکه انگار از این وضعیت خوشحال بود. لبخند رضایت بخشی بهش زدم و همزمان با بستن دوباره چشمام، مشغول نوازش سر و صورتش شدم. بعد از حدود یک دقیقه کیرم رو رها کرد از جاش بلند شد، اما بدون مکث با کشیدن کیرم من رو هم دنبال خودش کشید به سمت اتاق خواب. توی مسیر دوتا دکمه بالای پیرهنم رو باز کردم. همراه با زیر پوش از تنم درآوردم و انداختم روی زمین. یک تخت یک نفر اما بزرگتر از حد معمول. تا به خودم بیام یهو چرخید و پرید توی بغلم! دست پاچه دستام رو زیر باسنش قلاب کردم که نیفته و تا رو شکمم کشیدم بالا… پاهاش رو دور باسنم قفل کرده بود و در حالیکه تند تند بوسه میزد روی لبام، دستاش روی سرم میچرخید و موهام روبه هم میریخت!
از حرکتش خنده‌م گرفته بود ولی دستام گیر بود و نمی‌تونستم کاری کنم. تا لبه تخت رفتم و خودم رو به همراهش پرت کردم روی تخت. به خاطر ارتعاش تخت کمی بالا و پایین شدیم. همانطور که هنوز پاهاش دور بدنم قفل بود، دستاش رو هم دور گردنم حلقه کرد و با کشیدن لبم لای دندوناش فشاری کوچیکی داد، چندبار با دست کلاهک کیرم رو روی کسش کشیدم و یکم فشار دادم اما یهو دستاش رو از باز کرد و با هل دادن شونه هام رو به بالا: هوی‌ی کجا! و همراه با عشوه: عزیزم کُس حرمت داره، اول باید بخوری و نازش رو بکشی، تا اجازه دخول بده!
در حالی که به حرفش می‎خندیدم، نمیخواستم اون حس خوب بره. سریع خودم رو پایین کشیدم و با چند بوسه به دورتا دور کُسشش، زبونم رو لوله کردم و یکی دوسانت فرو کردم. چندبار تکرار کردم اما عجیب بود که ترشحات سرازیر شد از کُسش با وجود ظاهر لزج و چسبناکش طعم بدی نداشت، همزمان با خوردن و لیسیدن کُسش، دستام روی بالا تنه‌اش می‌چرخید و هر سری یک قسمت رو نوازش میکرد و میمالید. دستای بهار هم گاهی لای موهای من وگاهی روی بدن خودش میچرخید و با سینه‌هاش بازی میکرد. بعد از سه چهار دقیقه خوردن براش، تمام صورتم خیس بود. بالاخره مجوز ورود صادر شد! یکی دوبار گفت بسه، ولی من گوش نکردم و همچنان به کارم ادامه میدادم. بار آخر که زبونم به روی چوچولش رسید، چنگ زد توی موهام و کشید رو به بالا و با حرص: عوضی میگم بسه، اون بی صاحاب مونده رو بکن توش!
دراز کشیدم و زل زدم توی چشماش و با تنظیم کلاهک کیرم، چند ثانیه دم سوراخش نگه داشتم. اما یهو عصبی چند سانتی خنج رو کمرم کشید: عوضی میگم بکن توش! درد خراش روی پوست باعث شد که همراه با آخ‌خ‌خ بدون تعلل و البته با فشار زیاد کیرم رو تا بیخ فرو کنم. رنگش کاملا سرخ شده و چند ثانیه نفسش رو حبس کرد و با لحنی عصبی طور: بابک من یک دهنی از تو سرویس کنم که همیشه یادت بمونه!
خنده کنان دو طرف صورتش رو محکم گرفتم و همراه با یک لب محکم شروع به حرکت کردم. بعد از کمی حرکت آهسته، با یک ریتم متعادل کمرم بالا و پایین میشد و همه جای صورتش رو میبوسیدم. بعد از دو سه دقیقه زیر و روشدن وتغغیر پوزیشن بهار ازم خواست محکم‌تر بکوبم! خوشبختانه بعد از چند ضربه با یک جیغ آروم، اما پیوسته بدنش شل شد و منم سرعتم رو بیشتر کردم تا بالاخره نوبت من هم رسید و آبم حرکت کرد. به سرعت کیرم رو بیرون کشیدم و به کمک دست‎های بهار، آبم روی شکمش خالی کردم!
چد دقیقه‌ای توی آغوش هم ولو بودیم و نفس نفس میزدیم تا حالمون جا اومد.
همراه با نوازش شروع کردم به بوسیدن. یهو ازم فاصله گرفت: زاستی عوضی مگه قرار نبود قبل از خوردن برام عسل بزنی؟!
صدای خنده‌ام توی خونه پیچید و دوباره شروع به کل‌کل کردیم!
پایان

پیشاپیش بابت ایرادات احتمالی و طولانی بودن، پوزش میخوام و بابت وقتی که میگذارید تشکر میکنم.
امیدوارم که خوش‌تون بیاد

نوشته: یک آشنا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • behrooz
      ساک زدن حرفه ای رل حشری برای پارتنرش . تایم: 01:20 - حجم: 17 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • behrooz
      میلف تپل لخت خوابیده و با خودش ور میره لنگاش هوا میکنه و کسش میماله یکی هم ازش فیلم میگیره . تایم: 01:32 - حجم: 4 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • behrooz
      لایو ماساژ دادن صبا . تایم: 03:45 - حجم: 24 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • behrooz
      لایو صبا داره به شوهرش میده . تایم: 03:40 - حجم: 24 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • behrooz
      من و زنم و پسر خالم - 1   سلام دوستان اسم من محمده و اسم زنم هدا ست، من ٣٠ سالمه و هدا ٢٦ سالشه يه پسر داريم كه حدود يك سالشه. من ٥ سال پيش با هدا ازدواج كردم و هدا اول دختر چادري بود و بعدش فهميدم بخاطر خانوادش مجبور شد چادري باشه و منم بهش سخت نگرفتم و گذاشتم با مانتو بگرده و ديگه چادر نذاره سرش. فقط خونه پدر و مادرامون ميرفتيم واسه اينكه اونا غر نزنن چادر سرش ميكرد. ولي با همديگه بوديم و بيرون ميرفتيم با مانتو بود. من طبع آدم گرم و حشري بودم و حتي بعد از يك سال از ازدواجمون كه سكسم يا هدا يكنواخت شده بود، موقع سكس با هدا فكر ميكردم كه من و هدا و يه نفر ديگه داريم باهم سكس ميكنيم مثلا داداشم يا يكي از دوستام و يا پسراي فاميل و اين منو خيلي حشري ميكرد ولي جرات نداشتم اینو به هدا بگم. يه بار تو يكي از سكسام پرسيدم دوس داشتي غير از كير من يه كير ديگه هم اينجا بود و با دوتا كير حال ميكردي اونم حشری بود میگفت جووونننن آررره تازه بيشتر. منم پرسیدم مثلا چند تا كه اونم ميگفت ٥ تا. من تعجب كردم و يه لحظه جا خوردم پيش خودم فكر كردم يعني هدا اینو راست ميگه يا از روي شهوته. منم بروم نياوردم و سكسمون اون روز تموم شد و جفتمون حسابي حال كرديم. ولي بعدش فكر كردم پيش خودم كه اينو راست ميگه يا نه. گفتم حالا سر فرصت امتحانش ميكنم. از اون ماجرا دو سالي گذشت. از همون زمان سكسمون در مورد يه كير ديگه صحبت ميكرديم و هر دو لذت ميبرديم. تا اينكه جراتم زياد شد و ازش پرسيدم حرفهايي كه موقع سكس مي زنيم واقعيه و تو دوست داري با يه يه كير ديگه غير از من سكس كنيم يا نه و اونم جواب داد وااا ديوونه معلومه كه نه فقط موقع سكسه. نميدونم جرات نداشت راستشو بگه و ازم میترسید بهش بي اعتماد بشم يا اينكه واقعا دوست نداشت. حدود دو سال پيش بود كه يه روز پسر خالم كه ١٧ سالش بود رو گفتم بياد خونمون. هدا ديگه تو جمع خودمون راحت بود و حجاب نمیکرد و دهن پسر خالم و حتي داداشم اينا قرص بود و به كسي چيزي نميگفتن. پسر خالم كه اسمش نيما بود واسه ناهار پنجشنبه اي اومد خونمون چون من و هدا پنجشنبه و جمعه تعطيل بوديم و آزاد. هدا قبلش گفت بنظرت چي بپوشم گفتم هرجور راحتي، بعدش پرسيد با خنده يعني با شورت و سوتين باشم ايراد ندارم منم با خنده گفتم چه ايرادي داره اصلا ميخايي اونم نپوش و جفتمون خنديديم. حس كردم بدش نمياد كه نيما ديدش بزنه. يه فكري به ذهنم رسيد، بهش گفتم دوست داري نيما اومد يكم سر به سرش بذاريم؟ گفت چجوري؟ گفتم مثلا يه تيپ باز و سكسي بزني و نيما رو حشري كنيم؟ اونم با پوزخند گفت وااا بيغيرت!!! گفتم بي غيرت چيه فقط يه شيطنت كوچيكه. اونم گفت با خنده حالا حشري شد و نتونست خودشو كنترل كنه و ترتيبمو بده چي؟ منم گفتم تو مگه بدت مياد؟ هدا يه ضريه محكم در كونم زد و گفت بي غيرت عوضي و خنديد. فهميدم هدا همچين بدش هم نمیاد. قرار شد هدا يه دامن نخي نازك بپوشه با يه شورت لامبادا كه از زير دامن پیدا بود دامنش تا يكم پايين زانو بود و وقتي چهار زانو می نشست شورتش پيدا ميشد كه با اون شورت لامبادا كسشم نمايان بود. بلوز هم يه بلوز زيپ دار جذب پوشيد كه تا بالاي نافشو ميپوشاند و چاك سينش قشنگ معلوم بود و بهش گفتم يكم زيپشو پايين تر بده تا پهلوها و چاك سينش بيشتر معلوم و اونم گوش داد و پوزخند بهم زد و رفت سمت آشپزخونه تا ناهار و وسايل پذيرايي رو مهيا كنه. نزديك ظهر بود كه نيما زنگ و زد و اومد بالا. با هم احوالپرسي كرديم و تا چشمش به هدا افتاد دهنش از تعجب وا موند گفت واووو عجب تيپي و با هدا احوالپرسي كرد و هدا دستشو برد جلو بهش دست داد و نيما هم متعجب و شوكه شده. چون هيچ وقت هدی به نامحرم دست نميداد كه وقتي هدا دست داد به نيما صورت نيما رو بغل كرد و گفت راحت باش عزيزم اينجا كسي غريبه نيست همه خودي هستيم و بعدش جدا شدن از هم و هدا يه چشمكي با خنده به نيما زد و منم لبخند زدم و نيما رو هدايت كردم داخل سالن كه روي مبل بشينه. بعد از ده دقيقه هدا با سه تا ليوان شربت آلبالو اومد و سه تاي خورديم و مشغول گپ زدن شديم. هدا از عمد رفت رو مبل روبروي نيما نشست و پاهاش رو انداخت روي هم طوري كه پاي لختش از زير دامن تا باسنش ديده مي شد و منم كنار نيما طوري كه دستم رو شونه نيما نشسته بودم و محو اندام سكسي زنم شدم راستش از شهوت خصوصا اينكه يه پسر ديگه داره اندام زنم رو ديد ميزنه حشري شدم و ميرم راست شد و با دستم کیرمو جابجا كردم و هدا فهميد و يه لبخند و چشمكي بهم زد. فهميدم يه اتفاقايي ممكنه امروز بيفته واسه همين ضربان قلبم از هيجان ميزد چون هم لذت داشتم واسم و هم دچار تردید شدم ولي شهوت بر ترديدم غلبه كرد. حواسم افتاد به نيما ديدم نيما خيره شده به هدا و فهميدم داره پاي لخت هدا رو ديد ميزنه و بعدش چشمم افتاد به شلوار نيما ديدم بلهههه كير نیما هم راست شده مطمئن شدم نيما هم حشري شده. منم سري از رو شلوار كيرشو گرفتم تنظيمش كردم و بشوخي گفت نيما خجالت بكش انگار تا حالا كس نديده ايا و ايني كه ديد ميزني زنمه ديوث نه كس پولي و هدا با يه اخم و خنده كوسن كنار شو انداخت سمت من گفت بي غيرت كثافت و معلوم از كار و حرفم بدش نیومده و نيما رو ديدم چهرش از خجالت سرخ شده. منم بش گفتم راحت باش شوخي كردم. و دوباره به شوخي گفتم اصلا فك كن زن خودته هر چقدر دوست داري ديد بزن. هدا بازم داد زد گفت محمد بسه بي حيا و يه وقت ديدي زنش شدم و سه تايي خنديديم. نيما هم فهميد جو اينجوريه و بهم گفت محمد؛ منم گفتم جانم. اونم گفت ولي بدون شوخي خوشبحالت زن و خوشگل و خوش هيكلي داري. منم گفتم قابل شما رو نداره اونم گفت نوش جون صاحبش و دوتايي خنديديم. هدا گفت چيه چي ميگين با هم ميخندين بگين ما هم بخنديم. گفتم اگه بگيم كه اين دفعه جرمون ميدي دوباره من و نيما خنديديم. اونم حمله كرد سمتمون كه به شوخي بزنمون و منم در حاليكه بصورت لميده افتاده بودم رو مبل هدا رو كشوندم سمت خودم و دستاشو گرفت كه نزنه منو و در حاليكه ميخنديدم يه دستمو بردم زير دامنشو كس هدا رو از روي شورت ماليدم كه حس كردم هدا حشري شده و از قبلش هم كسش خيس بود معلوم بود از حرفاي ما و نگاههاي نيما بهش حشري شده و كسش آبدار شده. در حاليكه مثلا سعي ميكرد منو بزنه منم كسشو ميماليدم و اونم ديگه زياد زور نميزد منو بزنه ولي الكي فاز زدن گرفته بود كه مثلا داره منو ميزنه ولي حسابي حشري بود و چشماش خمار شده بود. يه لحظه نشست روم، طوري كه كسش روي كير راست شدم بود و كسش رو روي كيرم ميماليد خيره شد تو چشمام و بي هوا صورتشو اوردم سمت و شروع كرد به خوردن لبام و منم مشغول شدم و نيما كه پشت هدا بود داشت با تعجب و شهوت ظاهرا مارو نگاه میکرد البته من نمي ديدمش ولي معلوم بود كه داره مارو نگاه ميكنه. منم در حاليکه لب و گوش هدا رو كه نقطه حساسش بود میخوردم دستمو بردم زير دامن و كونش رو ميماليدم و اروم دامنشو دادم كون هدا لخت با يه شورت لامبادا كه نخش لاي كونش بود جلوي چشم نيما بود. خيلي دوست داشتم نيما رو ميديم كه داره چيكار ميكنه. همونطور كه لب هدا رو ميخوردم و كون هدا رو ميماليدم اروم انگشتمو بردم از پشت سمت كس هدا و از بغل شورت آروم كردم تو كسش و هدا از شهوت لرزيد معلوم بود ديگه واسش مهم نيست داره جلوي نيما داريم با هم سكس ميكنيم و فكر كنم خوششم اومده بود. قسمت جلوي دامن هدا كه بين منو هدا گير بود رو دادم بالا و اروم سعي كردم شلوارم رو بدم پائين تا بتونم كيرم در بياد و بذارم تو كس هدا. هدا هم كه متوجه شد كمكم كرد شورت و شلوارمو با هم يكم داد پائين و بعدش يه لحظه روشو كرد نيما رو ديدم و بعد برگشت سمت من و كيرمو اروم كرد تو كسش و دوبار شروع كرد لبامو و خوردن و منم لباشو خوردن و ازش پرسيدم نيما چيكار داشت ميكرد نگاه ميكرد؟ گفت ميخواي بدوني؟ گفتم آره. گفت كيرشو در آورده بود و داشت ميماليد و منو ديد برگشتم سريع كرد تو شلوارش. و منم بش يه چشمكي زدم يعني راحت باش و بعدش روم مشغول بالا و پائين كردن شد و جلوي نيما راحت ناله ميكرد و ديگه واسش مهم نبود داره جلوي نيما باهام سكس ميكنه. نيما رو صدا زدم نيما اومد سمتم. گفتم هدا رو دوست داري. گفت راستش اره خيلي. گفتم لخت شو. گفت چي؟!!! گفتم لخت شو و راحت باش. نيما هم لباساشو در آورد و لخت شد و كيرشم راست شده و شروع كرد ماليدن كيرش جلومون و هدا با خماري كيرشو مي ديد. گفتم بيا هدا رو ببوس. اونم اومد سمت هدا و صورتشو نزديك هدا كرد و هدا رو بوسيد و هدا هم نيما رو بوسيد و بعد لباشو چسبوند به لباي نيما و دوتايي شروع كردن به خوردن لباي همديگه. هدا هم همچنان رو كيرم بالا و پائين ميكرد. منم زيپ بلوز هدا رو باز كردم لباس هدا رو در آوردم و حالا هدا جلومون بالا تنش لخت بود. سينه هاي هدا رو گفتم دستم و میخوردم بعد از مدتي دستمو بردم سمت كير نيما و شروع كردم به ماليدن كيرش. بعد کشوندم سمت خودم كنار مبل رو زانوش حالت ايستاده قرار گرفت طوري كه كيرش سمت صورتم بود و صورت نيما هم سمت صورت هدا بود كه داشتن از همدیگه لب ميگرفتن. منم سرمو سمت كير نيما كردم و شروع كردم به ليس زدن كير و تخماي نيما و بعد كيرشو كردم تو دهنم و شروع كردم به مكيدن و با يه دستم سينه هاي هدا رو ميماليدم. خيلي حال ميداد تجربه جالبي بود چون نيما هم خيلي خوشگل بود و خوردن كيرش بهم لذت میداد. دستاي نيما رو موقع خوردن كيرش بردم سمت هدا كه با سينش بازي كنه. منم كير نيما رو خوردم تا اينكه آبش در اومد و هدا متوجه شد لبشو چسبوند به دهنم اب نيما رو كه ريخت تو دهنم مكيد و قورت داد. آخه هدا خيلي دوست داشت آب كير بخوره. بعد سرش برد سمت كير نيما و شروع كرد به خوردن كير نيما. و نيما هم با سينه هدا بازي ميكرد و ميماليد. به هدا گفتم حال ميده هدا گفتم اره عزيزم خيلييييي مرسي شوهر دوست داشتنيم. با ناله مي گفت دارم حال ميكنم جووووونننن دوتاييتون منو بكنين جرم بدين دارم كيف ميكنم اووووفففف. به نيما گفتم دامنو شورت هدا رو در بياره منم لباسامو درآورد و بعدش ديدم هدا و نيما لخت همديگه رو بغل كردن دارن لباي همو ميخورن و هدا كسش چسبونده به كير نيما و كير نيما رو تنظيم كرد لاي كسش و دم كسش داره ميماله منم رفتم به بهانه خوردن آب سريع يه قرص وياگرا خوردم تا كيرم زود نخوابه و رفتم سمتشون ديدم در حاليكه جفتشون ايستادن هدا كير نيما رو كرده تو كسش داره حال ميكنه و لب و لوچه همو ميخورن. به هدا گفتم مواظب باش حامله نشي هدا هم گفت نگران نباش عزيزم بعد سكس قرص ميخورم جهت احتياط و دوباره مشغول شد. حسابي دوتايي با هم معاشقه ميكردن انگار نيما و هدا باهم زن و شوهر بودن. گفتم بريم تو اتاق و سه تايي رفتيم سمت اتاق هدا رفت روي تخت به پشت خوابيد منم رفتم سمت كس هدا شروع كردم به خوردن كس و كونش و نيما هم رفت سمت هدا و اول لباي همو خوردن بعد نيما سرشو برد سمت سينه هاي زيباي هدا و شروع كرد به خوردن ممه هاي هدا و مي گفت جووونننن چه خوشمزس و چاك سينه هاي هدا رو ليس ميزد و هدا هم دستاش رو فرو مي كرد لاي موهاي نيما و منم كس و كون هدا رو میخوردم تا اينكه هدا بخودش لرزيد و ارضا شد. من رفتم كنارش دراز كشيدم و بوسش كردم و اونم سرمو بغل كرد و گفت مرسي عزيز دلم خيلي حال داد. نيما بعد از خوردن ممه هاي هدا رفت سمت كس و كون هدا و شروع كرد به خوردن و زبونشو تو كس و كون هدا فرو ميكرد و هدا دوباره تحريك شد و بعدش هدا گفت كيرررر ميخام محمد كيررر ميخوام منم رفتم نيما رو زدم كنار و كيرمو تنظيم كردم دم كس هدا و فرو كردم توش و شروع كردم به عقب جلو كردن و تلمبه زدن. نيما رو هم اشاره كردم بره سمت و كيرشو بده دست هدا و هدا هم كير نيما رو كرد تو دهنش و ميك زدن و با ولع میخورد و منم افتادم رو هدا و مشغول تلمبه زدن بودم تا اينكه هدا باز هم ارضا شد و بعدش منم ارضا شدم و هدا نذاشت كيرمو در بيارم و منم تمام آبمو خالي كردم تو كس هدا. بعدش كيرمو در آوردم كنار هدا دراز كشيدم. خيلي وقتي ارضا شدم حس بدي بهم دست داد و دچار عذاب وجدان شدم انگار. پيش خودم فكر ميكردم يعني رابطمون چي ميشه بعد از اين؟؟!! ولي دوباره بيخيال شدم. به خودم اومدم ديدم نيما روي هدا هستش و كيرش تو كس هدا داره تلمبه ميزنه و جفتشون دارن لذت ميبرن و من با ديدن اين صحنه دوباره حشري شدم. نيما بعد از چند دقيقه كردن هدا ارضا شد و آبش رو طبق خواسته هدا خالي كرد تو كسش. بعدش بغل هدا اونورش دراز كشيد و كيرش رو اروم ميماليد. هدا بهم گفت دوست دارم همزمان دوتايي مثل تو فيلما منو بكنين. يكيتون بكنه تو كسم و اون يكي بكنه تو كونم. منم يكي دادم به پشت خوابیدم و هدا اومد روم كيرمو كرد تو كسش و نيما هم رفت پشت هدا اول شروع كرد به ليسيدن سوراخ كون هدا و زبونش رو تو كون هدا فرو ميكرد و سعي ميكرد با انگشتاش كون هدا رو آماده كنه. بعدش پشت هدا رو زانوهاش ايستاد و كيرشو تف زد و كرد تو كون هدا و آروم توش نگه داشت تا هدا واسش عادي بشه چون اولش خيلي درد داشت. بعد اروم اروم شروع كرد به تلمبه زدن و دردش واسه هدا خوابيد و منم شروع كردم به تلمبه زدن تا اينكه سه تاييمون ارضاء شديم. خلاصه ان روز حسابي سه تايي حال كرديم و سه تايي رفتيم حموم ولي ديگه انرژي نداشتيم دوباره سكس كنيم. منم همچنان كيرم راست بود و دوتاييشون ميخنديدن و هدا ازم پرسيد اين چشه نكنه قرص خوردي منم خنديدم و گفتم آره خواستم بيشتر شق بمونه و سه تايي خنديديم. هدا گفت راستي من ديگه دو تا شوهر دارم ميدونستين؟ منم ديدم چاره اي نيست گفتم اره عزيزم تو دوتا شوهر داري دوست داري بيشتر داشته باشي؟ اونم با عشوه گفت چرا كه نه باز سه تايي خنديدم و گفتم چه خوش خوراك. اونم گفت ما اينيم ديگه. بعدش از حموم اومديم بيرون و ناهار رو خورديم ولي ديگه اون روز سه تايیمون لخت بوديم و لباس نپوشيديم. دوباره هدا هوس افتاد و ما رو حشري كرد و اومد روبروي مبل رو زانو نشست و كير دوتاييمونو گرفت تو دستش شروع كرد نوبتي به خوردن و ما هم با سينه هاش بازي مي كرديم و مي ماليديم. كيرمون حسابي سيخ شده بود و بعدش هدا رو نشونديم رو مبل و من رفتم لاي پاي هدا و شروع كردم به خوردن كس هدا و زبونمو تو كسش ميچرخوندم و هدا از شهوت به خودش میپیچید و كير نيما كه همزمان تو دهنش بود با ولع خاصي مي خورد و يكي دوباري هم ارضا شد. بعدش بلند شدم روي زانوم و كيرمو دم كس هدا تنظيم كردم و فرو كردم تو كسش و شروع كردم به تلمبه زدن و هدا هم كير نيما رو ميخورد. بعدش هدا رو بر گردوندم و از پشت كردم تو كسش و كير نيما هم تو دهن هدا بود همچنان كه آبش اومد و هدا همه آبشو خورد. تو اين حالت كه يكم كردم نشستم روي مبل و هدا رو نشوندم روي پاهام طوريكه روش سمت من بود و كيرمو فرو كردم تو كسش و به نيما گفتم كيرشو بكنه تو كونش. نيما هم نشست كون هدا رو زبون زد تا آماده بشه و با انگشت خيس فرو میکرد تو سوراخش و هدی لذت ميبرد. بعد نيما بلند شد كيرشو كرد تو دهن هدا تا خيس بشه بعد رفت دوباره پشت هدا و كيرشو آروم فرو كرد تو كون هدا اولش خيلي درد داشت واسه همين نيما كمي كه فرو كرد تو كون هدا همونجور ثابت نگهش داشت تا دردش بخوابه و بعد اروم اروم كرد تو كون هدا و شروع كرد به تلمبه زدن و دوتايي همزمان از كس و كون هدا رو مي كرديم و هدا لذت ميبرد. چشماي هدا از شهوت و لذت خمار بود و ناله ميكرد. آب نيما اومد و ريخت تو كون هدا و بعدش من هدا رو خوابوندم رو مبل و انقدر كردمش تا آبم اومد و ريختم تو كسش و هدا هم نا نداشت كه تكون بخوره. بعدش رفتيم حموم دوش گرفتيم. از حموم زديم بيرون و خودمونو خشك كرديم ساعت حدود شيش و نيم عصر بود و نيما هم ديگه ميخواست بره خونشون بهش گفتم اگه دوست داري شب بمون پيشمون و فردا برو. اولش من و من كرد ولي گفت راستش دلم ميخواد بمونم ولي جايي كار دارم و بايد برم و خدافظي كرديم و نيما رفت. هدا رو بغل كردم ازش پرسيدم كه چطور بود عزيزم خوش گذشت؟ هدا هم گفت عالي بود عالي مرسي عزيزم خيلي حال داد ولي محمد تو چي شد بيغيرت شدي؟ گفت بي غيرتي بحثش نيست من دوست دارم لذت بردن تو رو تماشا كنم. اونم گفت من كه با تو هم لذت می برم و منم گفتم دوست دارم بيشتر لذت ببري تا منم از لذت تو لذت ببرم. هدا هم لبخندي زد و بوسم كرد و گفت قربون شوهر بيغيرت مهربونم برم من و لبخند زد و رفت لباس بپوشه و شام رو آماده كنه. داستان ادامه داره اگه ديدم پسنديدين ادامشو ميذارم… نوشته: محمد نوشته: Karenmom
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18