رفتن به مطلب

داستان کس کش


migmig

ارسال‌های توصیه شده


من کُس کشم
 

من کس کشم، یعنی بودم. حالا یه عمليِ آس و پاس.
این اولین چیزی بود که گفت. مچاله به دیوار آفتابگیر پکی به سیگارش زد و خیره شد به جایی نامعلوم. انگار بخواد بره به عمق روزگار.
هیکل نحیفی داشت، زردمبو و چروکیده.
دنبال گزارش مددکاری رفته بودم چهارراه سیروس، کوچه حمام چال.
یه نگاهی به هیکلم انداخت و تو دماغی گفت: اگه می خوای گپ دونگی بزنیم باید منو بسازی، خمارم، حال حرف مرف ندارم.
از جایی که نشونی داد یه نخود تریاک خریدم با یه پاکت سیگار.
همونطور که سیگار لای لباش بود یه تیکه از تریاک رو با چاقو جدا کرد و انداخت توی دهنش. تا یه دقیقه فقط سر تکون می داد، بالاخره به حرف اومد.
چی می گفتم؟ آره، من یه کس کش بازنشسته م. یعنی یه وقتی اینکاره بودم. نه که فکر کنی جنده میبردم واسه مشتری، اینجوریا نبود.
دوباره به سیگارش پک زد. همونطور که دود از دهنش میومد بیرون ادامه داد.
اصلا بذار از اولش بگم. من دوروبر جنده خونه بزرگ شدم. مادرم یکی از همونا بوده. یعنی هم کس کشم هم مادرجنده.
غش غش خندید.
کس کش مادرجنده. شغل از این آبرومند تر سراغ داری؟
هنوز دود از لای دندونای زردش بیرون میومد. خیره شد به زمین. انگار دنبال چیزی باشه.
مادرمو یادم نمیاد. نمی دونم چرا منو حامله شد. جنده جماعت خیلی مواظبن. از اقبال نحس ما بوده دیگه. ما رو نمی خواستن. سر خر بودیم. آره، از اولش زیادی بودیم. نمی دونم چطور زنده موندیم. صبح تا شب توی کوچه ها ول می گشتیم. واسه سیر کردن شکم مجبور بودیم گدایی کنیم، یا دله دزدی.
چند وقتی زندگی ما همین بود تا اینکه مامورا ما رو گرفتن بردن یه جایی که پر بود از بچه های ولگرد مثل خودمون. میخواستن آدمون کنن. روزا کلاس بود و ورزش و این چیزا ولی شب که می شد ورق بر می گشت. باید به قُلدرا باج می دادیم. گردو، تیله، آبنبات، وگرنه کتک بود. موقع خواب باید به هرکی زورش میرسید کون میدادم. مجبور بودیم. کاری از دستمون بر نمیومد. بعد از چند وقتی با دو سه نفر دیگه نقشه کشیدیم فرار کنیم. کاشکی فرار نمی کردیم. قرار بود مدرسه بریم. خر بودیم، چه فهمیدیم. این تنها شانس زندگیم بود که خودم ریدم بهش.
برگشتیم جای اول. دیگه غیر از دله دزدی، واسه پول کون هم می دادیم. درسته که سولاخمون واز شده بود ولی کار کون دادن به این راحتیا هم نیست. اینجوری نیست که وایسی یه گوشه مشتری بیاد سراغت ببردت یه جای نرم و گرم بی درد سر کونت بذاره پولت رو هم بده. بعضی وقتا به جای یه نفر چند نفر می کننت، مست که باشن هرچی دم دستشون باشه می کنن توی کونت، پولتو نمیدن، می شاشن توی دهنت. صدات دربیاد می زننت. با خودشون میگن: حقشه، همینا دنیا رو به گه کشیدن.
با سیگارش که به فیلتر رسیده بود یه سیگار دیگه روشن کرد.
یه مدت میرفتم پاتوق کونی های بازار. اونجا همه تیپی بود. از حرفه ای و تیغ زن تا اوا خواهر. باورت نمیشه، بین ما طلبه هم بود. از ته ریششون می فهمیدیم. کونی حرفه ای که ریش نمیذاره. اون فلک زده هام دنبال پول بودن. بازاریا میگفتن اینا تمیزن، پوستشون نرمه. کاسبای بازار کون کن های قهاری هستن. زناشون که بهشون کون نمی دن. کسِ گشاد و هیکل وارفته هم نمی خوان. سوراخ تنگ دوس دارن. یه اخلاقی هم دارن. اول چونه میزنن بعدش بهت انعام میدن. می بردنمون پستوی حجره کونمون می ذاشتن. همه تیپی بودن. عزب و غیرعرب. از حاجی شکم گنده بگیر تا عطار لاغرو ولی کیر گنده. بعضی وقتا به یه نفر قانع نبودن، یه کونی دیگه هم با خودمون می بردیم. این دیگه کون کشی واقعی بود. هه هه. کار توی بازار بی دردسر نبود. اگه گیر قلدرا یا پاسبونا میفتادی کارت زار بود. سیر می کردنت جیبتو هم خالی می کردن. این بود که بیشتر توی کوچه خودمون می پلکیدیم.
اونجا کونیای دیگه هم بودن. بیشتر وقتا قمار می کردیم. سه قاپ، بیخ دیواری. اگه می باختی و پول نداشتی باید به برنده کون می دادی. به یه کونی دیگه مثل خودت. هه هه. ولی کونی از کون کردن حال نمی کنه. اگه خوش خوشانش بشه موقع دادن جلق می زنه. با دست خودش یا بُکنش. دروغ چرا، ولی من یه جورایی از کردن خوشم میومد، واسم یه جور عقده ترکوندن بود.
یه وقت دیدیم صاحاب داریم. یه گنده لاتی بود که یه خونه خرابه رو مال خود کرده بود. شبا اونجا می خوابیدیم. از خیابون بهتر بود، جل و پلاسی هم داشت ولی باید پول می دادیم. هر وقت هم کیرش راست می شد خِر یکی رو میگرفت و ترتیبشو می داد. لامصب یه کیری داشت که به کیر خر گفته بود زکی. همین گنده لات کیر کلفت ابنه ای هم بود. هه هه. بچه ها می گفتن ولی من باور نمی کردم تا اینکه یه شب منو برد پیش خودش. یه دور کونم گذاشت ولی نصفه کاره کشید بیرون. گفت حالا تو بکن. هرکار کردم نتونستم، یقور و پشمالو بود. کیرم سفت نمی شد. آخرش یه استکان عرق به خوردم داد. با کیرم بازی کرد تا سفت شد. چشمامو بستم کردمش. وسط کار دستمو برد طرف کیرش. گفت بمال تا آبم بیاد. من که یه عمر به هر کِس و ناکسی کون دادم هنوز نمیدونم بعضیا چطور از دادن خوششون میاد. ما که هیچ وقت از کون دادن حال نکردیم. فقط فکر پولی که گیرمون میومد شیرینش می کرد.
یه پام توی کوچه بود یه پام توی بازار. می رفتم سراغ اونایی که می دونستم اهلش هستن. اینجوری پول بیشتری گیرم میومد. اگه فرصت می شد دخلشون رو هم می زدم. نه اونقدر که گندش در بیاد. یا یه چیزی که بشه آب کرد کش می رفتم. از ترس باجگیرا، پولامو هزار سوراخ قایم می کردم. آخرش هم همین پولا بدبختم کرد. بعضی بچه ها حشیش می کشیدن. میگفتن خیلی حال میده، آدم سبک میشه، غم بی کسی و بدبختی یادش میره. اینجوری کم کم آلوده شدم. دیگه هرچی گیرم میومد می کشیدم. پولام به باد رفت. مفلس شدم. از اون خونه انداختنم بیرون. کارتن خواب و بیچاره شدم. آخرش رفتم سراغ یه جنده خونه که می دونستم کس کش نداره. شبیه همونی که توش به دنیا اومده بودم. سمج شدم تا قبولم کردن. جنده ها کس کش معتاد دوست ندارن. ولی چاره ای هم ندارن. من که کس کش غیرمعتاد ندیدم. عوض جای خواب که بهم داده بودن کاراشونو می کردم. کس کشی یعنی همین. مردم خیال میکنن کس کش برای مشتری جنده می بره. یه وقتی شاید این طوری بوده. چیزی که ما دیدیم کس کش فقط کارای جنده ها رو می کنه. از خرید آذوقه و نوار بهداشتی بگیر تا رد کردن مشتری مست یا رشوه دادن به مامور. خب بعضی جنده های خیابونی یه مرد همراهشون دارن. فقط واسه این که پولشونو بالا نکشن. وگرنه مرده واسه کسی کُس نمی بره.
خلاصه، هرچی گذشت عملم بدتر شد. دیگه حشیش جواب نمی داد. رفتم سراغ تریاک و هرویین. اینا نمی ذاشت کارمو تو جنده خونه درست جلو ببرم. یه مدت تحملم کردن وقتی دیدن درست بشو نیستم دس به سرم کردن. دیگه هیچ جا قبولم نمی کردن. کی یه معتاد تن لش می خواد که فقط دنبال عملشه؟
حالا دیگه خودم هم از خودم بدم میاد. همش فکر می کنم چرا اینجوری شد؟ چرا از همون اول کار ما خراب بود؟ بعضی وقتا لعنت میفرستم به اون مادر جنده ای که مادرمو گائید. و اون خوارکسته ای که منو زائید. بعد فکر می کنم اونام گناهی نداشتن. عزبی که کس گیرش نمیاد باید چه خاکی سرش بریزه؟ اونی هم که زیرش میخوابه کارشو دوست نداره. کدوم جنده ای از این کار خوشش میاد؟
واقعا چرا اینطوریه؟
هی تو که درس خوندی و چیز میز حالیت میشه، بالاغیرتا میتونی بگی من چه تقصیری داشتم که به اینجا رسیدم؟ چی باعث بدبختی من بوده؟ نگو خواست خدا بوده. توی کتم نمیره. مگه نمیگن خدا عادله. هه هه. حالا عادل بوده و روزگار ما اینه، اگه عادل نبود چی می شد.
یه سیگار دیگه روشن کرد.
چقدر زر مفت زدم. تریاک و سیگار مفت که برسه همینه. معلومه آق خدا امروز از دنده راست بلند شده. حتمی می دونه سیگار بعد تریاک چه حالی می ده. لامصب دود سیگارو همه چی شیرین میکنه انگاری عسل از گلوت پایین میره. ولی تو مواظب باش گرفتار سیگار و مواد نشی. یکی نیست بگه تو که لالایی بلدی چرا خودت خوابت نمی بره. ای روزگار، کی میشه سرمون رو بزاریم دیگه بلند نشیم؟
دوباره اخماش رفت توی هم.
ما از زندگی هیچی نفهمیدیم. نه از بچگی نه از جوونی. زنگ تفریح مون همین عمله که چند دقیقه ای همه چی یادمون بره. ولی چه فایده، هیچی نگذشته دوباره همون آش و همون کاسه. گفتم آش یادم اومد از دیروز چیزی نخوردم. اگه داری آقایی کن یه دیزی یا ساندویچ کالباسی بزنیم به بدن.
با هم رفتیم قهوه خونه. انتظار داشتم اقلا دوتا دیزی بخوره ولی نصف غذاش هم زیاد اومد. معلوم بود بدنش نمی کشه. به جاش هی چایی خورد. سفارش می کرد پررنگ باشه. ته یه قندون رو بالا آورد. بعد قلیون سفارش داد. گفت امروز چه اشرافی گذشت. گمونم خواب می بینم یا رفتم اون دنیا. هه هه. چقدر چرت و پرت گفتم. خب زندگی ما سرو تهش همین چرت و پرتا بوده دیگه.
سگرمه هاش رفت توی هم
آره، یه کس کشِ مادرجندهء بازنشسته م. اگه قبلا همچین جونوری ندیده بودی، حالا ببین. من یه مردنی بوگندو ام. یادم نمیاد آخرین دفعه که تنم رو شستم کی بوده. حموم بعدی حتمی توی مرده شور خونه است. از حالا قبرمو می بینم. سنگ درست حسابی نداره. اسم نداره. کسی نمیاد سراغش. مگه یه سگ ولگرد که دنبال یه کپه خاک می گرده واسه شاشیدن.
بعد از سکوتی کوتاه گفت: میگن خدا تنهای تنهاست. ای تنهاترین، توی این دنیای لعنتی اگه یکی خوب درکت کنه مخلصته.
اشک اومده بود توی چشماش. روشو کرد اونور که نبینم. این غرور کوفتی چیه که تا دم مرگ هم آدمو ول نمی کنه؟
واسه اینکه حرف رو عوض کنم گفتم: بزرگترین خلافت چی بوده؟
چاقو. یه دفعه که توی چُرت بودم جیبمو زدن. چهار وعده هروئین بود. فهمیدم کار کی بوده. به زبون خوش گفتم بده. نداد. دست به یقه شدیم. با سنگ زد توی سرم. منم با چاقو زدمش. چند وقتی اون دوروبر آفتابی نشدم. وقتی برگشتم. یارو جای خودش نشسته بود. منو دید ولی انگار نه انگار. وقتی میگن معتاد تن لشه یعنی همین. هه هه.
ساکت شد. دیگه نمی خواست حرف بزنه. معلوم بود اثر تریاک رفته. یه سیگار روشن کرد. بی تاب بود. وقتش بود بذارمش به حال خودش. دیزی و چایی رو حساب کردم. یه پولی هم گذاشتم رو میز و خداحافظی کردم.
عزت زیاد.
این آخرین حرفی بود که پشت سرم شنیدم. برگشتنی حال بدی داشتم. از خودم می پرسیدم زندگی چطور میتونه اینقدر بی رحم باشه که کل زندگی یکی رو سیاه کنه؟ دلم می خواست یه قدرتی داشتم کل دنیا رو می پکوندم. پکر بودم. اگه گزارشم رو همونطور که بود می نوشتم نمی شد تحویل استاد داد. باید حسابی سانسورش می کردم. اونوقت چیزی ازش نمی موند. به قول مولانا میشد شیر بی یال دم. واسه همین، همونطوری که بود بایگانیش کردم. حالا بعد سالها دوباره دیدمش. گفتم اقلا بذارمش اینجا ناگفته نمونه. سرگذشت کسی که الان حتمی بین ما نیست. بنده خدایی که حتی اسم نداشت.

نوشته: مدوزا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.