رفتن به مطلب

داستان سکسی فاطی جون میلف متاهل


chochol

ارسال‌های توصیه شده


فاطمه میلف شوهردار - 1
 

سلام به همه عزیزان کونباز اینجانب داش تقی البته مستعار اولین خاطره خود را در این سایت مینویسم
جونم براتون بگه داستان از اونجایی شروع شد که من در سال ۹۸ در یک روز تابستونی از خونه زدم بیرون دنبال کس چرخ زدن. تو خونه کف کرده بودم و دیگه سایت کون باز هم جواب کار نبود انقدر کس و کن وطنی دیده بودم سابیده شده بودم دنبال یه حرکت انقلابی و حقیقی بودم البته ناگفته نمونه که بنده متاهل هستم و متاسفانه عیال کمی تا نیمه ابری رو به سردی هستن هر وقت که بخوام تنها کاری که میکنه میکشه پایین و منتظر میمونه و جلوت یه کویر خشک و بی آب که باید با روان کننده راه اندازی بشه بدون هیچ پیش زمینه و حرکت اضافی و برعکس من عاشق معاشقه و مالش و خوردن…
القصه یه بعد از ظهر پنجشنبه زدم بیرون و رفتم پارک نزدیک خونه و شروع کردم به چرخ زدن و دید زدن و تصویر ذهنی سه بعدی از کس و کون هم محله ای ها گرفتن پیر و جوون هم نداشت همه رو برانداز میکردم . فقط دنبال سوراخ بودم، تا تو چرخ سوم چهارم نگام به یه خانم افتاد که احساس کردم اونم نگاش به نگام گره خورد و سریع جمع کرد نگاهشو تو دلم گفتم بزار باز امتحان کنم
یکم بالا پایین رفتم اومدم دیدم حسم دروغ نمیگه نشستم رو صندلی نزدیک اونا …یه جمع ۷ ۸ نفره بودن که دور هم بودن اکثرا مسن و سن بالا خدایش تو اون جمع این بهترین شون بود البته تو اون جمع فقط 😄 نشستم و نگام رو دوختم بهش هر از چندگاهی اونم نگاه می‌کرد تا دیگه هوا تاریک شده بود و با اون جمع حاضر جمع کردن رفتن حس دنبال کردنش نبود . فرداش بعد از سر کار یه کله رفتم سمت پارک که شاید ببینمش و دقیقا همون جای دیروزی دیدمش و همون اطراف نزدیک تو دیدش نشستم که اونم منو دید و چشم تو چشم شدیم باز تا هوا تاریک شد دیوث ها جمع نمیکردن برن …یکی از بزرگترین سوالام اینه اینا خونه زندگی ندارن همش تا ته شب پلاس هستن تو پارک …از اون ورم خانمم هی زنگ که کجایی. جمع کردم رفتم خونه ببینم چی میگه که گفت ننش گفته شام بریم خونشون.
این اتفاق چندین روز با نگاه و ایما و اشاره ادامه داشت تا یه غروب زود زد بیرون از پارک و منم افتادم دنبالش تو یه موقعیت مناسب شماره رو تپوندم تو دستش و زدم بچاک . فرداش پارک نرفتم و منتظر زنگ یا پیامش بودم که خبری نشد البته از ترس زنم که نفهمه گوشیم همش سایلنت بود هی چک میکردم فرداش رفتم پارک دیدم نشسته هی با اشاره از دور بهش فهموندم زنگ بزن تا یکم تاریک شد پیام داد کاری دارین شما منم جواب دادم جهت آشنایی بیشتر خدمت رسیدم ج داد که چند روزه همش خیره به منی پیام دادم اگر امکان داره فردا بزنگم که جواب نداد همون لحظه شمارشو سیو کردم ثانی خانی تعمیرکار پرینتر فردا تک زد و تو یه موقعیت مناسب زنگ زدم که شد باب آشنایی خوب بریم برا معرفی فاطمه جانم و خودم …فاطمه یه خانم ۴۲ ساله در سال ۹۸ کمی تپل و شکم دار باسینه های بزرگ که سایزش بالا متاهل و داری یک پسر ۱۸ ساله و من تقی هستم و سنم در حال حاضر در آستانه ۴۰ سالگی متاهل و بچه ندارم که تو قسمت دوم خودتون دلیلش رو می‌فهمید قد ۱۷۰ معمولی هستم نه خوشگل نه زشت و بینی تقریبا بزرگ ولی بانمک هستم و ۱۴ سانت اصل کاری…
خوب تماس گرفتم و حال و احوال که چه عجب افتخار دادین و گفت چیکار داری با من و همش تو پارک به من زل میزنی و ادا در میاری و من متاهل هستم و نمیتونم با کسی باشم بچم بزرگه و از این داستانا و فاز نصیحت ‌که برو با هم سن خودت و من نمیتونم با کسی باشم …گفتم زل نزدم ادا در نمیاوردم اشاره میکردم تو هم فقط نگاه میکردی هیچ واکنشی نداشتی و گفتم منم متاهل هستم نمیخوام دنبال کسی باشم فقط از تو یه جورایی شدید خوشم اومده دوست دارم بیشتر بشناسمت و باهات حرف بزنم …البته این شده بود برام یه پروژه که با صبر باید میبردمش جلو
خلاصه که یه چند وقت کارمون شده بود تلفنی حرف زدن و شناختن و تو پارک دیدن همدیگه ادامه داشت و هر روز ابراز عشق و علاقه میکرد و منم میگفتم همینطور تا قرار گذاشتیم بریم بیرون از اون محله و پارک با هم که نزدیک هم باشیم راحت تر . با موتور رفتیم سمت لویزان یه جای خلوت لا درختا نشستیم و حرف زدن و یکم لب تولب که شل شد منم سینه مالی و انداختم بیرون به خوردن(واقعا کس خل شده بودم بعدش هر چی فکر کردم دیدم چه گاوی بودم اگر یکی میدید یا فیلم می‌گرفت چی )
دم غروب بود جمع کردیم اومدیم خونه شب پیام داد که خیلی دلم میخواست بخورمش …گفتم الان میگی کلی تو کف بودم گفت روم نمیشه بگم گفتم تو هفته مکان جور کنم میای بخوریش گفت تو جور کن گفتم چشم
اتفاقی شانسم زد و ننم با اخوی رفتن شهرستان آب و هوایی عوض کنن و من کلید خونش دستم بود به فاطمه ز دم گفتم که مکان اوکی شد اونم با این شرط که فقط برام میخوره و به هیچ عنوان دست به شلوارش نزنم قبول کرد بیاد …فقط اینجای داستان یه نکته داره تو بازه ای که با خاطره بودم یه اتفاق عجیب برا من افتاد یه مریضی که عجیب بود برام …روی رون پام یه هو باد کرده بود که اولش جدی نگرفتم قضیه رو و پام اندازه یه توپ تنیس باد کرده بود. خاطره اومد خونه ننم و طبق قولی که دادم دست به پایین تنش نزدم و شروع کردیم به حرف زدن و یواش یواش مالیدن سینه و لب گرفتن بغل کردن گفتم فاطمه اگر دوست داری بخوری الان وقتش که دیگه تقی کوچیکه دیگه داره خودکشی میکنه. خندید و گفت پاشو وایسا شلوار باز کرد و زیپ کشید پایین و درش آورد یکم باهاش بازی کرد و انداخت تو دهنش خدای کار بلد بود و حرفه ای یه ساک توپول مجلسی زد برام هی در می‌آورد می‌مالید به لپش و خایه رو مینداخت دهنش لیس میزد و یهو کیرم و تا ته میکرد تو دهنش کف بریده بود این اولین تجربه من با یه زن متاهل بود .منم که عیال از این برنامه ها و داستان خوشش نمیومد نه میخوره نه میزاره بخورم یه جورایی کتلت واره خانمم و تو کف یه ساک مونده بودم یه ده دقیقه ای خورد و گفت بیا بزار لای سینم جالب بود که هنوز آبم نیومده بود کمرم شل نیست ولی خوب بدون هیچی تو اون هیجان استرس خیلی خوب بود برام یه لا پستونی هم رفت. دراز کشید من روش نشسته بودم و خیلی نرم گرم و باحال بود سرش تا نزدیک دهنش می رفت یه لیس میزد یه سه چهار دقیقه لا سینه هاش تلمبه میزدم نزدیک اومدن بود که تندش کردم و همون لا ریختم نتونستم کنترل کنم یکم ریخت رو چونه و لپش و چشماش رو بسته بود سریع با دستمال تمیزش کردم و چند دقیقه بعد پوشیدیم زدیم بیرون فرداش زنگ زد گفت به عشق تو یه حال مشتی با شوهرش کرده با فکر من و همش من پس ذهنش بودم به شوهرش داده که شوهرش گفته بود امشب خیلی حال خوبی بهش داده گفتم خوب تو که میخواستی به خودم میدادی گفت الان زوده و بذار فکرامو بکنم هنوز دو دل هستم که اصلا کارمون درسته یا نه .فکر کنم یکم درگیر عذاب وجدان شده بود گفتم هر جور راحتی و من نمیخوام بخاطره این داستان تو رو از دست بدم …

تو هفته بعد رفتم دکتر که پا مو نشون بدم.کشیدم پایین شلوارو دید و گفت غیر عادیه یه سونوگرافی اورژانسی نوشت سریع رفتم دنبالش انجام دادم که حین سنو گفت یه توده خوش خیمه گفتم خدا رو شکر ولی یکم بیشتر ور رفت از پشت پام و ماهیچه رون پام سنو کرد و یهو گفت …‌‌‌‌‌…

دوستان تمام اتفاقات اصلی قسمت بعد میوفته که قضاوت با شماست
اگر بد نوشتم و یا غلط داشت پیشاپیش عذرخواهی میکنم .تا حالا با گوشی انقدر تایپ نکرده بودم

ادامه دارد

نوشته: Mahdiyarjan

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.