رفتن به مطلب

داستان سکسی فاطی جون میلف متاهل


chochol

ارسال‌های توصیه شده


فاطمه میلف شوهردار - 1
 

سلام به همه عزیزان کونباز اینجانب داش تقی البته مستعار اولین خاطره خود را در این سایت مینویسم
جونم براتون بگه داستان از اونجایی شروع شد که من در سال ۹۸ در یک روز تابستونی از خونه زدم بیرون دنبال کس چرخ زدن. تو خونه کف کرده بودم و دیگه سایت کون باز هم جواب کار نبود انقدر کس و کن وطنی دیده بودم سابیده شده بودم دنبال یه حرکت انقلابی و حقیقی بودم البته ناگفته نمونه که بنده متاهل هستم و متاسفانه عیال کمی تا نیمه ابری رو به سردی هستن هر وقت که بخوام تنها کاری که میکنه میکشه پایین و منتظر میمونه و جلوت یه کویر خشک و بی آب که باید با روان کننده راه اندازی بشه بدون هیچ پیش زمینه و حرکت اضافی و برعکس من عاشق معاشقه و مالش و خوردن…
القصه یه بعد از ظهر پنجشنبه زدم بیرون و رفتم پارک نزدیک خونه و شروع کردم به چرخ زدن و دید زدن و تصویر ذهنی سه بعدی از کس و کون هم محله ای ها گرفتن پیر و جوون هم نداشت همه رو برانداز میکردم . فقط دنبال سوراخ بودم، تا تو چرخ سوم چهارم نگام به یه خانم افتاد که احساس کردم اونم نگاش به نگام گره خورد و سریع جمع کرد نگاهشو تو دلم گفتم بزار باز امتحان کنم
یکم بالا پایین رفتم اومدم دیدم حسم دروغ نمیگه نشستم رو صندلی نزدیک اونا …یه جمع ۷ ۸ نفره بودن که دور هم بودن اکثرا مسن و سن بالا خدایش تو اون جمع این بهترین شون بود البته تو اون جمع فقط 😄 نشستم و نگام رو دوختم بهش هر از چندگاهی اونم نگاه می‌کرد تا دیگه هوا تاریک شده بود و با اون جمع حاضر جمع کردن رفتن حس دنبال کردنش نبود . فرداش بعد از سر کار یه کله رفتم سمت پارک که شاید ببینمش و دقیقا همون جای دیروزی دیدمش و همون اطراف نزدیک تو دیدش نشستم که اونم منو دید و چشم تو چشم شدیم باز تا هوا تاریک شد دیوث ها جمع نمیکردن برن …یکی از بزرگترین سوالام اینه اینا خونه زندگی ندارن همش تا ته شب پلاس هستن تو پارک …از اون ورم خانمم هی زنگ که کجایی. جمع کردم رفتم خونه ببینم چی میگه که گفت ننش گفته شام بریم خونشون.
این اتفاق چندین روز با نگاه و ایما و اشاره ادامه داشت تا یه غروب زود زد بیرون از پارک و منم افتادم دنبالش تو یه موقعیت مناسب شماره رو تپوندم تو دستش و زدم بچاک . فرداش پارک نرفتم و منتظر زنگ یا پیامش بودم که خبری نشد البته از ترس زنم که نفهمه گوشیم همش سایلنت بود هی چک میکردم فرداش رفتم پارک دیدم نشسته هی با اشاره از دور بهش فهموندم زنگ بزن تا یکم تاریک شد پیام داد کاری دارین شما منم جواب دادم جهت آشنایی بیشتر خدمت رسیدم ج داد که چند روزه همش خیره به منی پیام دادم اگر امکان داره فردا بزنگم که جواب نداد همون لحظه شمارشو سیو کردم ثانی خانی تعمیرکار پرینتر فردا تک زد و تو یه موقعیت مناسب زنگ زدم که شد باب آشنایی خوب بریم برا معرفی فاطمه جانم و خودم …فاطمه یه خانم ۴۲ ساله در سال ۹۸ کمی تپل و شکم دار باسینه های بزرگ که سایزش بالا متاهل و داری یک پسر ۱۸ ساله و من تقی هستم و سنم در حال حاضر در آستانه ۴۰ سالگی متاهل و بچه ندارم که تو قسمت دوم خودتون دلیلش رو می‌فهمید قد ۱۷۰ معمولی هستم نه خوشگل نه زشت و بینی تقریبا بزرگ ولی بانمک هستم و ۱۴ سانت اصل کاری…
خوب تماس گرفتم و حال و احوال که چه عجب افتخار دادین و گفت چیکار داری با من و همش تو پارک به من زل میزنی و ادا در میاری و من متاهل هستم و نمیتونم با کسی باشم بچم بزرگه و از این داستانا و فاز نصیحت ‌که برو با هم سن خودت و من نمیتونم با کسی باشم …گفتم زل نزدم ادا در نمیاوردم اشاره میکردم تو هم فقط نگاه میکردی هیچ واکنشی نداشتی و گفتم منم متاهل هستم نمیخوام دنبال کسی باشم فقط از تو یه جورایی شدید خوشم اومده دوست دارم بیشتر بشناسمت و باهات حرف بزنم …البته این شده بود برام یه پروژه که با صبر باید میبردمش جلو
خلاصه که یه چند وقت کارمون شده بود تلفنی حرف زدن و شناختن و تو پارک دیدن همدیگه ادامه داشت و هر روز ابراز عشق و علاقه میکرد و منم میگفتم همینطور تا قرار گذاشتیم بریم بیرون از اون محله و پارک با هم که نزدیک هم باشیم راحت تر . با موتور رفتیم سمت لویزان یه جای خلوت لا درختا نشستیم و حرف زدن و یکم لب تولب که شل شد منم سینه مالی و انداختم بیرون به خوردن(واقعا کس خل شده بودم بعدش هر چی فکر کردم دیدم چه گاوی بودم اگر یکی میدید یا فیلم می‌گرفت چی )
دم غروب بود جمع کردیم اومدیم خونه شب پیام داد که خیلی دلم میخواست بخورمش …گفتم الان میگی کلی تو کف بودم گفت روم نمیشه بگم گفتم تو هفته مکان جور کنم میای بخوریش گفت تو جور کن گفتم چشم
اتفاقی شانسم زد و ننم با اخوی رفتن شهرستان آب و هوایی عوض کنن و من کلید خونش دستم بود به فاطمه ز دم گفتم که مکان اوکی شد اونم با این شرط که فقط برام میخوره و به هیچ عنوان دست به شلوارش نزنم قبول کرد بیاد …فقط اینجای داستان یه نکته داره تو بازه ای که با خاطره بودم یه اتفاق عجیب برا من افتاد یه مریضی که عجیب بود برام …روی رون پام یه هو باد کرده بود که اولش جدی نگرفتم قضیه رو و پام اندازه یه توپ تنیس باد کرده بود. خاطره اومد خونه ننم و طبق قولی که دادم دست به پایین تنش نزدم و شروع کردیم به حرف زدن و یواش یواش مالیدن سینه و لب گرفتن بغل کردن گفتم فاطمه اگر دوست داری بخوری الان وقتش که دیگه تقی کوچیکه دیگه داره خودکشی میکنه. خندید و گفت پاشو وایسا شلوار باز کرد و زیپ کشید پایین و درش آورد یکم باهاش بازی کرد و انداخت تو دهنش خدای کار بلد بود و حرفه ای یه ساک توپول مجلسی زد برام هی در می‌آورد می‌مالید به لپش و خایه رو مینداخت دهنش لیس میزد و یهو کیرم و تا ته میکرد تو دهنش کف بریده بود این اولین تجربه من با یه زن متاهل بود .منم که عیال از این برنامه ها و داستان خوشش نمیومد نه میخوره نه میزاره بخورم یه جورایی کتلت واره خانمم و تو کف یه ساک مونده بودم یه ده دقیقه ای خورد و گفت بیا بزار لای سینم جالب بود که هنوز آبم نیومده بود کمرم شل نیست ولی خوب بدون هیچی تو اون هیجان استرس خیلی خوب بود برام یه لا پستونی هم رفت. دراز کشید من روش نشسته بودم و خیلی نرم گرم و باحال بود سرش تا نزدیک دهنش می رفت یه لیس میزد یه سه چهار دقیقه لا سینه هاش تلمبه میزدم نزدیک اومدن بود که تندش کردم و همون لا ریختم نتونستم کنترل کنم یکم ریخت رو چونه و لپش و چشماش رو بسته بود سریع با دستمال تمیزش کردم و چند دقیقه بعد پوشیدیم زدیم بیرون فرداش زنگ زد گفت به عشق تو یه حال مشتی با شوهرش کرده با فکر من و همش من پس ذهنش بودم به شوهرش داده که شوهرش گفته بود امشب خیلی حال خوبی بهش داده گفتم خوب تو که میخواستی به خودم میدادی گفت الان زوده و بذار فکرامو بکنم هنوز دو دل هستم که اصلا کارمون درسته یا نه .فکر کنم یکم درگیر عذاب وجدان شده بود گفتم هر جور راحتی و من نمیخوام بخاطره این داستان تو رو از دست بدم …

تو هفته بعد رفتم دکتر که پا مو نشون بدم.کشیدم پایین شلوارو دید و گفت غیر عادیه یه سونوگرافی اورژانسی نوشت سریع رفتم دنبالش انجام دادم که حین سنو گفت یه توده خوش خیمه گفتم خدا رو شکر ولی یکم بیشتر ور رفت از پشت پام و ماهیچه رون پام سنو کرد و یهو گفت …‌‌‌‌‌…

دوستان تمام اتفاقات اصلی قسمت بعد میوفته که قضاوت با شماست
اگر بد نوشتم و یا غلط داشت پیشاپیش عذرخواهی میکنم .تا حالا با گوشی انقدر تایپ نکرده بودم

ادامه دارد

نوشته: Mahdiyarjan

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • chochol
      دختری که مسیر زندگیم رو عوض کرد - 2 حدود چند ماهی بود که با مهرناز یه رابطه خوب داشتیم با هم حسابی جور شده بودیم. سکس خوب و تفریحات مشترک ما دوتارو حسابی به هم نزدیک کرده بود بیشتر وقتمون با هم می‌گذشت روزا با هم بیرون شبا همخونه مهرناز. روزا همینجوری می‌گذشت هرچند روز یه فانتزی جدید بین ما دوتا پیش میومد. دیگه کاملاً کیرو خایمو داده بودم به مهران و کس و کونشو ازش گرفته بودم. توی مغازه نشسته بودم نزدیک غروب بود بابام سرم غر میزد و شاکی بود که چرا شبا اصلاً خونه نمیای. منم که فقط گوش میکردم ولی توجهی بهش نمی‌کردم که یهو ویبره گوشیم باعث شد حرف بابامو قطع کنم، مهرناز بود. +جانم -عزیزم خسته نباشی. خوبی؟ +آره خوبم خودت خوبی؟ -مرسی، مهراد دوستم باران از کیش اومده زنگ زد که شام بریم بیرون من گفتم بیاد خونه میشه شب داری میای غذا بگیری از بیرون؟ +باشه عزیزم حتماً ، چیز دیگه ایم اگه خواستی بهم تکست بده بگیرم بیارم با خودم. راه افتادم سمت خونه تو این فکر بودم که یعنی باران چه شکلیه واسه خودم تصویرسازی میکردم، توی مسیر سه تا پیتزا با یکم میوه و هله هوله خریدم رسیدم درو که باز کردم رفتم تو با یه دختر ۳۰ ساله روبرو شدم بعد از سلام و احوالپرسی نشستیم دوره میزو شروع به غذا خوردن کردیم. اگه بخوام براتون از باران بگم یه دختر با ۱۶۵ قد سینه های بزرگ پروتزی کون گنده سکسی بود ولی سلیقه من نبود چون خیلی زیاد عمل کرده بود و از نوع رفتاراشو شخصیتش معلوم بود که مثل مهرناز از یه خانواده سطح بالا نبود. همینجوری که غذا می‌خوردیم بحث این شد که باران می‌گفت خیلی وقته شمال نرفته و خیلی دوست داره که یه شمال بره که مهرنازم بهم گفت مهراد منم خیلی وقته شمال نرفتم بریم با هم؟ گفتم باشه عزیزم چرا که نه فردا هماهنگ میکنم با بابا کلید ویلارو میگیرم بریم. شبمون به حرفهای مسخره و خنده و شوخی گذشت و موقع خواب که رسید منو مهرناز رفتیم توی اتاق و بدون اینکه سکسی پیش بیاد گرفتیم خوابیدیم. صبح از بابا کلید ویلارو گرفتم و ظهر راه افتادیم سمت رامسر با دوستم هومنم هماهنگ کردم که برام ویسکی و گل بخره تا برم ازش بگیرم. ساعت ۸ غروب بود که رسیدیم رامسر وسایلو از هومن گرفتم رفتیم هایپر کلی خرید کردیم رفتیم گذاشتیم ویلا ( ویلای ما تو رامسر توی یه شهرکیه به اسم توتستان که یه شهرک کوچیکه با ۱۴ تا ویلا که قرار گرفته بین فرودگاه و هتل کوثر رامسر. و چون از دو طرف محیط ساحل بستس یه ساحل کوچیکه اختصاصی داره) بعد یکم استراحت آماده شدیم که بریم یه شام بزنیم از در ویلا که بیرون اومدم دیدم آقا عزیززاده که همسایمون بود و آخرین ویلا رو توی شهرک داشت داره با بنزش رد میشه که تا منو دید ترمز کرد پیاده شد و شروع کرد به سلام کردن و حال بابامو پرسیدن که بابا اومده گفتم نه والا من با دوتا از دوستام اومدم که یهو مهرناز و باران با تیپ و استایل وسوسه انگیز شون اومدن بیرون و سلام کردن. عزیززاده تا چشمش به اینا افتاد با یه لبخند بهم گفت ماشالا چه دوستای با برکتی داری منم یه خنده کردمو گفتم خلاصه آقا عزیززاده اینجوریاس دیگه. عزیززاده گفت مهراد من دارم میرم شام بخورم اگه دوست دارید شما هم بیاید با هم بریم منم یکم با شما جوونا بشینم هم از تنهایی در بیام هم این که حالو هوای قدیمو جوونی کنم. از مهرناز و باران پرسیدم که دیدم اونام اوکی هستنو نشستیم توی ماشین عزیززاده و رفتیم شام خوردیم و کلی با بچه ها صحبت میکرد و از زمان قبل انقلاب و سفراش به کشورهای مختلف تعریف میکرد براشون. عزیززاده یه مرد ۶۰ ساله بود که خانوادش و فرستاده بود کانادا خودشم ۳ ماه سال می‌رفت کانادا ۹ ماه دیگه هم ایران بود و توی رامسر یه طلا فروشی باز کرده بود از شلوغیه تهران زده بود بیرون و رامسر زندگی میکرد واسه همین ویلاشو هم خیلی لوکس بازسازی کرده بود یه استخر خفنم توی حیات دست و پا کرده بود . برگشتیم از رستوران از عزیززاده که دیگه کلی باهاش راحت شده بودیم و فریبرز صداش میکردیم تشکر کردیم و رفتیم ویلای خودمون یکم ویسکی ریختیم و خوردیم بعدشم یه گل پیچیدیمو رفتیم کنار ساحل کشیدیم. دیگه حسابی نگاهم روی مهناز سکسیم سنگین شده بود. بهش گفتم عشقم تیز بریم ویلا که می‌خوام جرررررت بدم. اونم گفت چه خوب و راه افتادیم سمت ویلا از کنار ویلای فریبرز که رد شدیم دیدم توی استخر داره شنا می‌کنه. رسیدیم مهرناز و بردم توی اتاق جوری شهوت زده بود به سرم که اصلا حوصله هیچ کاریو نداشتم فقط میخواستم اون لحظه کیرم توی کصش باشه دستاشو گذاشتم روی دیوار شلوارشو تا زانوهاش کشیدم پایین خودمو یکم کشیدم پایین و کیرم تا دسته جا کردم الان نکن کی بکن هیچ توجیهیم به سرو صدا و آرومتر گفتنای مهرناز نمی‌کردم با دستام دو طرف کمرشو گرفته بودم و فقط تلمبه میزدم مهرنازم که فهمید من دیوونه شدم دیگه شل کرد و فقط داشت ارگاسم میشد.‌بعد یه ربع که گاییدمش آبمو تا ته توی کصش خالی کردمو کشیدم بیرون ساعت نزدیک ۱۲ شب شده بود. رفتیم با هم حموم اومدیم یکم پسته و شکلات بخوریم که دیدم باران اومد گفت ماشالا تون باشه یکمم به این فکر کنید یکی‌دیگه توی این خونه هست مهرناز خانم صداتو انداختی تو سرت و داری هوار می‌کشی این مهرادم که انگار تا حالا دختر ندیده چیکار می‌کنی با دوستم بابا نفس بچه رفت؟ خندیدم و گفتم باران جون من چیکار کنم آخه تو کیفیت کارو ببین چجوری این گوشت به این خوبیو نکنم. یه نگاه با اخم کرد و گفت باشه حالا حق میدم بهت اما دیگه سروصدا نکنید می‌خوام بخوابم کاری نکنید که خوابم بپره. نمی‌دونم تو وجود این مهرناز چی بود که اصلا خسته نمی‌شدم ازش اصلاً تکراری نمیشد برام تا رسیدیم به اتاق یه لبه کوچیک ازش گرفتم نشوندمش جلوم موهای لختو صاف رو جمع کردم توی دستام کیرمو فرستادم جایی که غم نباشه یعنی ته حلقش مهرنازم با حرص ولع ساک میزد عاشق این بود موقع ساک زدن خودشو ببینه واسه همین دوربینه گوشیمو گذاشت روی سلفی‌ خودشو توش نگاه میکرد ساک میزد وقتی خودشو میدید حرصش بیشتر میشد. بلندش کردم داگی نگهش داشتم رو تخت شروع کردم به خوردن کس تمیزش بهش امون نفس کشیدن نمی‌دادم با زبونم کص کونشو بهم متصل کرده بودم تمیزیه این دختر باعث میشد لذت ببرم از لیسیدنش. پاشدم از پشت آروم گذاشتم توی کس خیسش و با انگشتم راه آنال مهرناز و باز کردم و وسط تلمبه زدنام توی کصش یهو کلشو گذاشتم رو سوراخ کونشو و با یه فشار نصفه کیرمو جا کردم توش خیلی مداوم و آروم بدون هیچ وحشی بازی ایی کونشو روی یه ریتم گاییدمو بعد اینکه ارگاسم شد کیرمو در آوردم دادم دستش مالید برامو آبمو ریختم رو گردنو چونش کلی عشق بازی کردیم و توی بغل هم خوابیدیم. چقدر خوبه تو هوای لطیف رامسر تا لنگ ظهر بخوابی پاشدم بعد شستن دست و صورت و خوردن یه چای زدم بیرون از ویلا رفتم تا دوباره از فریبرز بابت پذیرایی دیشب تشکر کنم. +آقا فریبرز سلام -سلام مهراد خوبی +فدات بشم آقا دیشب خیلی زحمت دادیم ببخشید شرمنده کردی مارو اگه قابل بدونی من گوشت خریدم امشب یه بساط کباب راه بندازم قدم بذار رو چشم ما بیا پیشمون -نزن این حرفو مهراد منو بابات رفیقای قدیمی هم هستیم. راستش من که از بودن با شما جوونا سیر نمیشم. ولی تو بساط کباب و بیار همینجا تو ویلای من به راه کن استخرم که هست هنوز دریا آبش سرده شب یه شنایییم بکنیم. +آخه اینجوری بازم مزاحم شما میشیم که -دیگه داری ناراحتم میکنیا بهت یاد ندادن رو حرف بزرگتر حرف نزنی؟ +چشم آقا فریبرز پس ما دم غروب میایم چی بگیرم از بیرون؟ -هیچی لازم نیست همه چیز هست فقط گوشتی که آماده کردیو با خودت بیار. آها ذغالم بگیر +چشم. پس فعلاً اومدم پیش بچه ها گفتم فریبرز گفته شب بریم ویلاش و بساط کباب مونو اونجا به راه کنیم. استخرم هست یه شنایی هم میکنیم. مهرناز و بارانم گفتن آدم باحالیه بریم فقط مهرناز شروع کرد به غر زدن که من مایو ندارم با تاپ شلوارک توی آب نمی‌رم. با هم رفتیم مرکز خرید آرامش روبروی کاخ رامسر مهرناز یه مایو یه تیکه زرد خرید بارانم یه مایو خرید که من ندیدم چی بود و چه شکلی و رفتیم آماده شیم برای یه شب باحال. ادامه دارد … دوستای عزیزم این داستان قرار مسیری که مهراد و مهرناز باهم رفتن رو براتون بازگو بکنه. توی این داستان قرار نیست که مهراد مهرناز و بده اینو اون بکنن یا خودش کیرشو بگیره دستش به هر دختری که رسید بکنه توش. من اینجا قراره به شعور مخاطبام احترام بذارم نه اینکه فضارو براتون شبیه پورن هاب کنم و بگم مادرمو داشتم میگاییدم که خواهرام اومدن گفتن پس ما چی‌؟ یا اینکه زنمو سوار مترو کنم که مردای دیگه از پشت بچسبونن بهشو آبکیر بریزن روش توی مترو😂😂😂. اگه دنبال ایناییی شرمنده قرار با هم یه داستان بخونیم که جالب باشه ریزم توش قسمت‌های سکسی داشته باشه. توی قسمت اول گفتم اگه دوست داشتید لایک کنید دیدم استقبال خوب بود سریع نوشتم قسمت دومش رو براتون. مطمئن باشید اگه دوست نداشته باشید قلم منو دیگه نمینویسم براتون. وقت شما از هرچیزی برای من با ارزش تره پس اگه لایک های این قسمت به ۶۰ تا رسید به احترام شما قسمت بعد رو مینویسم نوشته: مهراد
    • chochol
      گاییدن سید   دوست زنم مریم یک زن میلف واقعی که ۴۲ سالشه زنم بهش میگه سید چون سادات هست و با هم خیلی ندار هستند اصلاتا شمالی و گیلانی هستنش خیلی با من لاس میزد و فهمیده بودم میشه باهاش وارد رابطه شد یک روز که زنم و خانوادش رفته بودند مسافرت منم خونه تعطیل بودم و تنها بودم که سید میاد دم در و برای خانمم وسیله ای آورده بود با شیطنت میگه تنها هستید و اشاره میکنه به شوهرش که تو ماشین منتظرش هست همان موقع کیرم براش راست شد با خودم گفتم بهترین فرصت هست تا سید را بگام و به کیرم حالی بدم شب تو واتساپ بهش پیام دادم و بابت اوردن وسایل تشکر کردم و شروع کردم سر حرف را باز کردن و بحث را یواش یواش کشاندم به تنهایی خودم شب جمعه و نبود زنم و اینها بهش گفتم کاش شب جمعه یک جانشین بود جای زنم را پر کنه مریم میگه به نسترن میگم دنبال جنده ای من هم گفتم جنده چرا یک دختر و بک زن بیوه یا مطلقه یا شوهردار هم کارم کارم راه میافتد مریم میگه چه خوش اشتها دختر یا زن شوهردار گفتم کلی زن شوهردار میشناسم که از اینجور رابطه ها دارند مریم فکر کنم ان لحظه کسش حسابی خارید چون چند دقیقه جواب نداد و بعد گفت حالا میخواهی چیکار کنی کس بیاری خونتون گفتم اره دنبال یک زن شوهردار دهن قرصم دوباره چند دقیقه ای جواب نداد و بعد گفت نمی ترسی من به زنت بگم گفتم تو از خودی مثل خودمی این فشار را میدونی چیه که جواب داد اره وقتی شوهرش میره ماموریت خیلی کمبود داره و دوست داره یک کیر بیاره جرش بده گفتم فکر کنم ما بتوانیم با هم راه بیایم دوباره جواب نداد بعد از چند دقیقه پیام داد فردا بهت خبر میدم تا صبح از شق درد خوابم نبرد صبح زود بلند شدم و خونه را جمع و جور کردم که مریم زنگ زد و گفت خونه ای کسی را که نیاوردی با شیطنتی گفت که جواب دادم نه کی را بیارم یکی از قبل رزرو کرده که دیدم صدای زنگ امد از پشت ایفون دیدم مریمه در را زدم و امد بالا یک ساپورت مشکی چسب پوشیده بود با یک مانتو کوتاه تا امد تو مانتو را در اورد و زیرش یک تاپ قرمز پوشیده بود که برجستگی سینه هاش و کپل کونش هوش از سرم می برد جلو در بغلش کردم و ازش در جا یک لب سکسی گرفتم که گفت چقدر هوول من را داشتی من را باش فکر می کردم تو مرد چشم دل پاکی هستی نگو تو ته کس بازی بعد دوباره بغلش کردم بردم سمت اتاق خواب و رو تخت انداختمش و ساپورتش را اول از تنش در اوردم یک شورت قرمز توری که زیرش یک کس خیس خیس بود و رفته لاپاهاش د بخور از رو شورت و بعد از کنار شورت کسش را حسابی لیسیدم و خوردم دیوانه شده بود مریم بالاتنه مریم را هم لخت کردم افتادم بجون سینه های ۸۵ خانم انگار شیر فلکه کس خانم باز شده بعد خودم کامل لخت شدم رفتم رو سینه هاش و کیرم را کردم تو دهن مریم و تو دهنش تلمبه میزدم از دهن که حسابی گاییده شد و کیرم را ته حلقی ساک زد بلند شدم و کاندوم را کشیدم رو کیرم و از روان کننده بغل تخت به کیرم زدم که مریم گفت حسابی اسباب گاییدن من را چیده بودی از کجا می دانستی بهت میدم گفتم من شخصیت شناسم تو میخواستی خودت بدی گفت اره بگا منو… کله کیرم را تا خایه کردم تو کس مریم و تلمبه میزدم صدای شالاپ شالاپ تو کس مریم خونه را برداشته بود و مریم لنگاش رو شونه من هوا بود بعد چرخید و قبل کرد من هم تا خایه یکهو کل کیرم را کردم تو کس مریم همزمان با سوراخ کون مریم ور می رفتم که احساس کردم دارم میام تو همان لحظه کاندوم به کیرم فشار میاورد منم کاندوم را کندم و دوباره کردم بی پوشش تو کص مریم و با فشار آبم را تو کس مریم ریختم مریم شاکی چرا اینطوری کردی حالا جواب شوهرم را چی بدم گفتم قرض اورژانسی بهت میدن بخور تا شب که شوهرش بیاد لخت تو تخت ما بود و چهار بار دیگه مریم را گاییدم الانم وقتی شوهرش ماموریته من جای خالی شوهرش را مر میکنم نوشته: مهرداد
    • poria
      پسره واسه دختره حرفه ای کصو کونشو میخوره به ایشون میشه مقام کص لیس ارشد داد  . تایم: 00:20 - حجم: 4 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • poria
      بدن نمایی خانوم ایرانی جلو آینه . تایم: 06:15 - حجم: 39 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • poria
      لایو پسره که دوست دخترش واسش جق میزنه . تایم: 02:00 - حجم: 13 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.