رفتن به مطلب

داستان سکسی من و خوشگل ترین خواهرزاده دنیا


chochol

ارسال‌های توصیه شده


من و هانیه خواهرزاده ام
 

سلام
اولش بگم که این داستان واقعیه فقط اسامی عوض شده
من اسمم نیماس و ۳۳ سالمه قد ۱۷۸ وزن ۸۵ قیافه ام خوبه اندامم خوبه فقط یکم شکم دارم .
این داستان مربوط میشه به ۱۸ سالگی و خاطره اولین سکس زندگی من با خواهرزاده ام هانیه
من تو شهرستان زندگی میکنم من دو تا خواهرزاده دارم . یکیش اسمش هانیه است که هم سن خودمه یکیش اسمش رویاست یه سال کوچیکتره .
من با هانیه و رویا از بچگی صمیمی بودم زیاد میومدن خونه ما و میرفتن منم خب داییشون بودم و هم سن هم بودیم بخاطر همین خیلی راحت بودیم با هم . اول راهنمایی میخوندیم که اونا رفتن تهران . من دیگه کمتر میدیدمشون عیدها و مناسبت ها میومدن شهرستان و بهمون سر میزدن . توی عروسی ها یا مراسم های دیگه میدیدمشون . روز به روز بزرگتر میشدن خوشگل تر میشدن و بروز تر میشدن . گذشت تا من دیپلم گرفتم . درسم که تموم شد فرصت خوبی بود که برم یکم بگردم و آب و هوا عوض کنم . رفتم تهران خونه خواهرم اینا . قرار شد یه ماه بمونم اونجا . این مدت کم کم با هم صمیمی تر شدیم حرفامون رنگ و بوی دیگه ای گرفته بود . راجب دوس پسر و دوس دختر و این جور چیزا حرف میزدیم . اونا راجب دوست پسراشون تعریف میکردن منم برای اینکه کم نیارم الکی میگفتم یکی دوتا دوس دختر دارم و باهاشون در ارتباطم . اون یه ماه خیلی تاثیر گذار شد و من باهاشون خیلی راحت تر از قبل شدم . یه سال گذشت و هانیه رو شوهر دادن . با یه پسر که اسمش امید بود ازدواج کرد ‌. امید بچه تهران بود . نزدیک ده سال ازش بزرگتر بود قیافه اش معمولی بود یعنی در حد هانیه نبود ولی عوضش پولدار بود . بخاطر همینم قبول کرده بودن . جو خونشونم یه جوری که نظر هانیه زیاد مهم نبود . یه سال از ازدواجشون گذشته بود که بخاطر یه عروسی اومدن شهرستان . خواهرم اینا خانوادگی اومده بودن هانیه هم تنها اومده بود خبری از امید نبود . وقتی پرسیدم گفتن که به امید مرخصی ندادن . خوب بود قرار بود یه هفته بمونن شوهرشم که نبود ‌. از وقتی ازدواج کرده بود لباس های راحت تری می پوشید و اکثرا باز بود یا کوتاه . یه شب که خونه نشسته بودیم دیدم خواهرم یعنی مادر هانیه داره نصیحتش میکنه و باهم حرف میزنن جلو نرفتم ولی از حرفاشون حالی شدم که هانیه با امید رابطه خوبی نداره و خیلی با هم سرد هستن نمیدونم بخاطر اختلاف سنیشون بود یا چیز دیگه ولی متوجه شدم که رابطه خوبی ندارن و حتی امید خواسته بود که بچه دار بشن هانیه قبول نکرده بود . آخرای شب بود که دیدم هر کدوم از زنا با چند نفر دیگه رفتن تو یه اتاقی . خونه ما چهار تا اتاق داشت . دیدم هانیه مونده توی اتاق من و داره با گوشی چت میکنه وقتی رفتم پیشش دیدم بله خانوم یه دوست پسر پیدا کرده و داره باهاش اس ام بازی میکنه بهش گفتم شیطون شدی گفتم مواظب باش تو دیگه متاهلی برات داستان درست میشه و آبروریزی میشه نکن از این کارا . بهم گفت مهم نیست وقتی منو به زور دادن به یکی که هم سن بابامه و ده سال اختلاف سنی داریم من چطور باهاش زندگی کنم . گفت این یه سالم فقط دارم تحملش میکنم . گفتم دیوونه خیلی ها اینجوری ازدواج میکنن با چند سال بزرگ تر از خودشون گفتم عوضش پولداره خونه داره ماشین داره همه آرزوی همچین زندگی رو دارن . گفت همه چی که پول نیست پول داشته باشی ولی عشق و حال نباشه باهاش راحت نباشی چه فایده . گفتم دیگه خودت میدونی از من گفتن بود منم چون دوستت دارم گفتم که حواست باشه . گفت دمت گرم تو بفکر دختر بازی خودت باش و بعدش خندید . گوشیش زنگ زد دوست پسرش بود مشغول حرف زدن شد منم کنارش دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم کونش قشنگ چسبیده بود بهم . اون که مشغول حرف زدن بود من دستمو دورش حلقه کردم و گذاشتم روی سینه هاش دیدم هیچ‌ واکنشی نداشت . کم کم شروع کردم به مالیدن سینه هاش که دیدم اصلا حواسش نیست و داره با پسره حرفای عاشقانه میزنه و میخنده . کم کم کیرم سیخ شد چسبیده بودم بهش داشتم کیرمو میمالیدم به کونش و همزمان سینه هاشو مالش میدادم . یهو صدای خواهرم اومد که داشت میومد سمت اتاق ما . من سریع فاصله گرفتم و اونم گوشی رو قطع کرد . خواهرم وقتی اومد من چند دقیقه معطل کردم تا کیرم خوابید و بعد پیچوندم رفتم اتاق دیگه . اون شب گذشت و هانیه بعدش هیچ واکنشی نشون نداد منم که انگار نه انگار . بعد اون شب فقط دنبال یه فرصت دیگه بودم که بچسبم بهش . شب عروسی بود که همه میخواستن برن تالار واسه عروسی من دیدم هانیه حالش بد شد و موند خونه فهمیدم که مسموم شده بود . گفت من میمونم استراحت میکنم شما برین اگه حالم بهتر شد میام . ما همگی رفتیم تالار وقتی شام خوردیم دیدم خواهرم صدام کرد رفتم دیدم که یه پرس شام آورده گفت که این شام رو ببر بده هانیه گشنه نمونه اگه حالش بهتر بود با هم بیاین اگه نه که بمون پیشش ما هم یکی دو ساعت دیگه میایم منم گفتم باشه نفهمیدم چطور شد مثل موشک رسیدم خونه . رفتم توی اتاق دیدم که هانیه خوابیده رفتم از پشت بغلش کردم و داشتم کیرمو میمالیدم بهش . دیدم خوابه خوابه کیرمو از شلوارم در آوردم و گذاشتم لای پاهاش و لاپایی میزدم یه ساپورت مشکی پوشیده بود با یه تیشرت . نمیدونم قرص خورده بود یا چی خوابش خیلی سنگین شده بود . دستمو آروم بردم زیر تیشرتش و سینه هاشو مالش دادم دیدم واکنشی نشون نمیده دستمو بردم زیر سوتینش وای که چه لحظه ای بود سینه های نرمش توی دستم بود داشتم تو آسمونا پرواز میکردم . یه لحظه دیدم تکون خورد سریع دستمو کشیدم خواب آلود دستشو برد سوتینش رو که داده بودم بالا درست کرد و تیشرتش رو داد پایین . ترسیدم بیدار شده باشه صداش کردم . گفتم هانیه بیداری برات غذا آوردم دیدم آروم چشماشو باز کرد گفت آره بیدارم ولی اشتها ندارم بذار توی یخچال بعدا میخورم گفتم نمیای بریم تالار که گفت حال ندارم میمونم خونه . باهم که حرف زدیم خوابش پرید همونجوری که دراز کشیده بود منم رفتم پیشش بغلش کردم گفتم الهی بمیرم برات چقد رنگت پریده . گفت خدا نکنه یکم مسموم شده بودم الان بهترم . گفت نیما من با تلفن حرف میزنم برو درو قفل کن کسی اومد سوتی ندیم . منم که از خدام بود گفتم باشه . رفتم درو بستم که اگه کسی اومد در بزنه برم باز کنم . اومدم پیشش دیدم بله داره با دوست پسرش حرف میزنه . هانیه داشت براش ناز میکرد که مریض شده و اونم داشت قربون صدقه اش میرفت . من از فرصت استفاده کردم و رفتم روش دراز کشیدم سرمو گذاشتم کنار گوشش انگار که مثلا دارم حرفاتونو گوش میکنم همیشه با هم شوخی داشتیم هیچی نگفت بهم . کیرم دقیقا روی کسش افتاده بودم دوباره سیخ کردم دیدم هانیه داره با پسره حرفای سکسی میزنه و بقول پسرا منو به تخمشم حساب نمیکنه . نمیدونه شایدم داشت لذت میبرد از اینکه من روش دراز کشیدم و کیرم رو کسش هست . من کم کم شروع کردم به مالیدن کیرم به کسش . قشنگ تپلی کوسش رو حس میکردم . باورتون نمیشه دو دقیقه نشد که از شدت هیجان و لذت آبمو اومد . فک کنم هانیه ام از نفس نفس زدنام فهمید که ارضا شدم . چند دقیقه کنارش دراز کشیدم و بعد رفتم لباسمو عوض کردم و خودمو تمیز کردم . یه ساعت بعدش همه اومدن و همه چی عادی شد . بازم هانیه هیچی نگفت بهم . فرداش اونا رفتن تهران و من موندم و فکرای تو سرم . یکی دو روز بعدش به هانیه پیام دادم . گفتم که یه چیزی بگم ناراحت نمیشی گفت نه بگو چی شده ؟ گفتم بخاطر اون شب معذرت میخوام ببخش دست خودم نبود . گفت مگه چی شده؟ گفتم همون شب که اومدم پیشت روت دراز کشیدم اونکارو کردم ببخش دست خودم نبود خیلی تحریک شدم . گفت . ای بابا منم فک کردم چی شده عیبی نداره تو که غریبه نیستی داییم هستی دیگه بعدشم میدونم توهم مجردی به یه سری چیزا نیازی داری . فقط این چیزا بین خودمون بمونه منم به کسی نمیگم . گفتم هانیه تو چقد خوبی کاش تو مال من میشدی اگه خواهرزاده ام نبودی باهم ازدواج میکردیم . گفت آره خیلی خوب میشد ولی حیف . فعلا که من قسمت یکی شدم نه قیافه خوبی داره نه درکم میکنه . گفتم خودم قربونت بشم اگه پیشت بودم یه جوری بهت حال میدادم که کیف کنی . گفت شیطون فقط بفکر کردنیا من منظورم زندگی بود . گفتم خب چیکار کنم تقصیر من نیست تا حالا یه زن از نزدیک ندیدم اون روزم که پیش تو بودم اولین بارم بود . گفت نگران نباش این بار که بیای پیشم خودم نشونت میدم همه چیزو فقط یکم خودتو نگه دار شلوغی نکن . چقدر از این حرفاش خوشحال بودم دل تو دلم نبود تا دوباره ببینمش . اینبار دیگه مطمئن بودن اولین سکس زندگیمو میخوام تجربه کنم . این کیرم که تا حالا فقط باهاش جق زدم قرار بره توی کس یه زن . اونم کی هانیه .
بعد چند ماه من رفتم تهران فرصت خوبی بود چند روز که خونه خواهرم بود هانیه گفت دایی فردا شبم دعوتی بیا خونه ما گفتم باشه فردا شب رفتم خونشون شام خوردیم و با شوهرش حرف میزدیم تا ساعت یازده و نیم شد گفتم ممنون از پذیراییتون من دیگه میرم . امید شوهرش گفت کجا میری این وقت شب گفتم میرم خونه خواهرم بهشون گفتم که برمیگردم منتظرم هستن گفت نمیشه که بابا بعد چند مدت اولین بارته که اومدی خونه ما بذارم بری . بمون همینجا بخواب فردا من میرم سرکار غروب برمیگردم باهم میریم بیرون به هانیه میگم وسایل اینا آماده کنه بریم بیرون یکی دو روز باید بمونی . منم که از خدامه گفتم باشه حالا که اصرار میکنین میمونم . صبح که از خواب پاشدم دیدم امید رفته سرکار . ساعت ۹ اینا بود امید هر روز ساعت ۷ میرفت تا ۵ بعدازظهر میومد . رفتم اتاق خواب دیدم هانیه با یه شلوارک و تیشرت کوتاه خوابیده رفتم بوسش کردم و بغلش کردم بیدار شد . گفت چه خبرته اومدی تو خواب منو بکنی؟ من الان خوابم میاد برو یکی دو ساعت دیگه میام پیشت . من که داشتم میترکیدم گفتم من خوابم نمیاد . گفت باش من میخوابم تو هرکاری دوس داری بکن . فقط منتظر همین اشاره اش بودم سریع شلوارکش رو از پاش کشیدم بیرون و تیشرتشو دادم بالا وای چه صحنه ای میدیدم یه کس سفید تپل با سینه های ۸۵ افتاده بود جلوم . اون موقع اولین بارم بود ولی تا الان که شاید ده تا کس کرده باشم کسی به تپلی و سفیدی هانیه ندیدم . لباس خودمم درآوردم کلا لخت شدم رفتم رو تخت و شروع کردم به خوردن سینه هاش . با اینکه بار اولم بود و نمیدونستم چطوریه رفتم سراغ کسش شروع کردم به خوردن کسش وقتی لیسش میزدم دیدم داره خودشو جمع میکنه . دیدم هانیه بیداره و داره آه و ناله میکنه و چند دقیقه که براش خوردم گفت بسه دیگه بذار توش . کیرمو گذاشتم لب کسش دیدم که خیس خیسه فشار دادم رفت توی کسش وای که چه حالی میداد . خیلی حس خاصی بود انگار کیرم وارد یه دنیای دیگه میشد شروع کردم به تلمبه زدن دیگه از خود بیخود شده بودم . همزمان لباشو میخوردم سینه هاشو مالش میدادم هر چیزی که از یه سکس لذت بخش تو ذهنم بود توی دسترس بود بعد چند دقیقه حس کردم داره آبم میاد بهش گفتم گفت قرص خوردم بریز توش با همه فشار آبم خالی شد تو کسش مثل جنازه افتاده بودم رو بدنش نمیتونستم پاشم . یه دقیقه بعدش گفت پاشو میرم دوش بگیرم اون رفت منم بعدش رفتم . چقدر لذت بردم . داشتم کیف میکردم از اینکه تونستم صاحب کس هانیه بشم دیگه به هیچ چی فکر نمیکردم . ولی این تازه شروع ماجرا بود .
اگه نظراتتون مثبت بود ادامه میدم

نوشته: نیما

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.