رفتن به مطلب

داستان سکسی زن مطلقه


chochol

ارسال‌های توصیه شده


زنی که درخواست پول کرد بعد به.....
 

سلام دوستان
من یک آدم کاملا شهوتی هستم چرا دروغ بگم احساس میکنم خدای من سکس هستش چون بالاترین لذت داره برام داره هیچ چیزی مثل سکس حالم خوب نمیکنه.
اسم مستعار من ایمان هستش من ۳۰ سالمه و مجردم مغازه من سیستم و باند و ضبط ماشین هستش من پیش خانواده خودم زندگی میکنم پدر و مادر هر وقت جنده یا دختری میخواستم بکنم میبردم اتاق استراحت که پشت مغازه درست کردم اونجا ترتیبش میدادم یا اگر پدر و مادرم میرفتن شهرستان خونه برادرم یا خواهرم می بردم خونه.
یک روز تو دفترم نشسته بودم شاگردم داشت برای مشتری سیستم می‌بست یک خانوم چادری قد بلند وارد مغازه شد آمد تو دفتر من داشتم یک ضبط ماشین درست میکردم چهره زیبای و سفیدی داشت تقریباً بهش میخورد ۳۲ سال سن داشته باشه آمد سلام کرد من فکر کردم مشتری منم باهاش سلام کردم گفت آقا من یک مشکلی دارم ازتون کمک میخوام گفتم در خدمتم بفرمایید گفت شوهرم زندان منم توی این شهر غریبم پدر مادرم شهرستان هستند و وضعیت مالی خوبی ندارم اگه میشه یک میلیون بهم پول بدین برای خرجی خونه هیچی تو خونه ندارم بخورم پیش هر کسی هر مغازه داری میرم درخواست میکنم ازم درخواست رابطه می کنند چرا مردم اینجوری شدن گفتم برای چی شوهرت زندان ؟ گفت با یک نفر درگیر شده اونو کشته و خانواده اش رضایت نمیدن بهش گفتم معلومه با این قد بلند و زیبایی پیش امام جمعه هم بری بهت پیشنهاد میده هیچی نگفت سرش انداخت پایین.
اون موقع یک میلیون خیلی بود اون موقع بهترین جنده میاوردم صد تومن.
بهش گفتم داری پول جمع میکنی که شوهرتون آزاد کنی ؟
گفت نه اون خانواده با یک میلیارد هم رضایت نمیدن مقداری به سوپری محل بدهکارم دیگه بهم جنس نمیده و کرایه خونه عقب افتاده.
بهش گفتم باشه اشکال نداره آدرس خونتو بده تا من مطمئن بشم و صد تومن بهش دادم بابت کرایه ازم گرفت تشکر کرد آدرس داد و رفت.
با خودم گفتم اگه دروغ بگه صد تومن تو رودخونه انداختم اشکال نداره.
تا رفت منم پشت سرش رفتم سمت محلشون گشتم آدرس پیدا کردم از چند نفر پرسیدم دیدم درست میگه شوهرش زندان و یک نفر کشته و خانواده اون رضایت نمیدن از سوپری محل پرسیدم دیدم راست میگه بدهکاره دویست هزار تومان خودم همون جا کارت کشیدم بهش دادم و بهش گفتم هرچی میخواد بهش بده من میام حساب میکنم یک جوری دلم براش سوخت کارت مغازه خودمو بهش دادم شماره صاحب خونه پیدا کردم گفت کرایه سه ماه عقب افتاده گفتم چقدر میشه گفت سیصد هزار تومان براش واریز کردم و برگشتم سمت خونه از یک طرف شهوت جولان می‌داد که باهاش رابطه داشته باشم از طرف دیگه دلم براش سوخت فردا صبح رفتم مغازه تا مغازه رو باز کردم پشت سرم آمد داخل نگاهش کردم سلام کرد منم بهش سلام کردم یک دفعه بغلم کرد و گفت مرسی خیلی مردی تو بهش گفتم بیا داخل تو دفترم بشین نشست رو صندلی تو دفترم داشتم کارهای اولیه مغازه رو انجام میدادم شاگردم رسید گفتم تو مغازه بشین مشتری آمد ردش کن من مهمان دارم گفت چشم رفتم تو دفتر گفتم چی شده گفت مرسی که بدهی منو دادید پول صاحب خونه رو دادی چطوری براتون جبران کنم ؟
بهش گفتم جالبه من آدمی هستم که تمام زندگی من فقط و فقط سکس هستش و به همه پیشنهاد میدم ولی نمیدونم چرا دلم برای کمک به شما لرزید و به شما پیشنهاد ندادم در صورتی که شما خیلی زیبا هستید.
گفت الان سکس میخوای ؟
گفتم میخوام ولی بیشتر دوست داشتم کمکت کنم گفت هیچ وقت من راه کج نرفتم ولی با این کار شما حاضرم برای اولین بار به شوهرم و زندگی خیانت کنم چون بدون درخواست چیزی از من شما خیلی بزرگی کردید حالا هرچی شما گفتید .
از یک طرف شهوت اجازه نمی‌داد از طرف دیگه وقتی مظلومیتش دیدم دوست نداشتم باهاش سکس کنم خدایا این چی بود تو راه من گذاشتی اسمش ماندانا بود.
بهش گفتم بیا بریم تو اتاق پشتی به شاگردم گفتم حواست باشه مشتری میاد من و ماندانا رفتیم اتاق پشتی مغازه ماندانا چادر و مقنعه در آورد موهای لخت بلند چهره زیبا مانتوش کهنه بود مانتو باز کرد با یک تاپ مشکی و شلوار لی زنانه نشست سرش پایین بود واقعا مشخص بود که لباس هاش قدیمی هستند تو اتاق پشتی مغازه اونجا همه چیز کامل بود قالی و پتو و بالشت و غیره من دراز کشیدم بهش گفتم بیا تو بغلم آمد خوابید کنارم ولی سرش پایین بود نگاه نمیکرد من بغلش کردم هیچی نگفت تو صورتم نگاه نمیکرد بهش گفتم نمیخوای بغلم کنی دستش انداخت دور کمرم بهش گفتم آنقدر خشک رفتار میکنی من واقعا ازت خجالت میکشم گفت اولین باره که به غیر شوهرم تو بغل یک مرد غریبه میخوابم بهش گفتم من تو رو برای سکس نیاوردم نمیدونم چرا آنقدر ازت خوشم اومده دارم احساس میکنم تو آغوشت آرامش دارم نگاه کرد و گفت واقعا راست میگی گفتم بله گفت نمیخوای باهام سکس کنی ؟ گفتم چرا دوست دارم ولی وقتی قسم میخوری میگی تا حالا این کار نکردی و رفتار و نجابتی که داری و تمام اهل محل تاییدت کردن چطوری میتونم من نامردی کنم گفت تو اگه دوست داری از نظر من اشکالی نداره تو آبروی منو تو محل خریدی گفتم نه در همین حد کافیه من زن ندارم کمکت میکنم خرج زندگیتو میدم تا جایی که بتونم تا انشاالله شوهرت آزاد بشه گفت اون قرار نیست آزاد بشه چند روز آینده اعدام میشه منم با این قضیه کنار آمدم نگاه کرد تو صورتم گفت آقا ایمان چطوری میتونی خرج منو بدی که هیچ کاری باهام نکردی و بهم دست نمیزنی گفتم نمی‌دونم چرا گفت اگه شوهرم اعدام بشه چی اگه آزاد نشه چی چیکار کنم من ؟ بهش گفتم من که بهت گفتم خرجت میدم گفت تا کی ؟ گفتم فعلا که هستم نگران نباش هیچی نگفت یک ساعتی تو بغلم بود از روی لباس با سینه هاش بازی میکردم اون فقط نگام میکرد واقعا اولین کسی بود که آنقدر مجذوبش شدم و دلم براش می‌سوخت تقریباً ساعت ۱۱ صبح بود که تو بغل همدیگه بودیم باهم حرف می‌زدیم بهش گفتم توی تهران آشنایی نداری ؟ گفت نه هیچ کس فقط دوست شوهرم بود ازش کمک خواستم اونم درخواست رابطه کرد گفتم اشکال نداره میخوام برات کاری بکنم گفت چی ؟ گفتم بلند شو لباساتو بپوش منم خودمو جمع و جور کردم اونم مانتو و مقنعه پوشید چادر گذاشت رو سرش گفتم بریم به شاگردم گفتم حواست باشه من میرم بیرون معلوم نیست کی بیام من و ماندانا سوار ماشین شدیم رفتیم به سمت بازار تهران.
( نمیدونم چرا فاز مهربونی گرفتم توی دلم برای اولین بار آتیش روشن شد یک زن بیاد تو اتاق پشتی مغازه و باهاش کاری نکنم)
رفتیم تو بازار بهش گفتم مانتو انتخاب کن نگاه کرد گفت نه آقا ایمان به حالت عصبانی بهش گفتم این همه راه نیومدم که بگی نه ، امروز دوتا مانتو شلوار لباس زیر زنانه لباس تو خونه همه چیز باید بگیری تا ظهر کلی لباس براش خریدم از خوشحالی تو پوست خودش نمی‌گنجید تو ماشین بغلم میکرد رفتیم بزرگترین هایپرمارکت کلی مواد غذایی براش گرفتم فهمیدم فریزر نداره به خاطر بدهی فروخته همه وسایل بهش دادم گفتم ببر خونه بمون تا بیام.
خدا رو شکر به اندازه کافی پول تو حسابم بود رفتم بازار یک فریزر پارس نو خریدم براش فرستادم فکر کنم عاشقش شدم زنگ زد همش با گریه تشکر می کرد چند روز فقط خودم و ماندانا می‌رفتیم بازار لباس های نو رو میپوشید و کنارم بود.
چند روزی خبری ازش نبود همش نگرانش بودم هرچی زنگ میزدم جواب نمی‌داد هرچی بهش پیام میدادم خبری ازش نبود دل تنگی اذیتم میکرد کلافه بودم نکنه همش دروغه فقط منو تیغ زده و رفته هزاران فکر دیگه میکردم دست خودم نبود بالاخره آدمی.
یک روز صبح در مغازه بودم همش تو فکر بودم یک نفر بالای سرم گفت سلام نگاه کردم دیدم ماندانا گفتم کجا بودی ؟ بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن گفتم چته ؟
گفت آخرش منصور شوهرم اعدام کردن نشوندمش رو صندلی براش آب آوردم گفتم کی گفت سه روز پیش گفتم هرچی زنگ زدم جواب ندادی گفت خونه بودم حالم خوب نبود رفتیم تو اتاق پشتی مغازه لباس ها رو درآورد با تاپ و شلوار جدیدی که براش خریدم نشست گفت ایمان اگه قول میدی تنهام نزاری همه کاری برات میکنم اگه میدونی نمیتونی بگو من جمع کنم برم شهرستان پیش پدر و مادرم گفتم این چه حرفیه من تا آخر کنارتم و دوباره شروع کرد به گریه و زاری.
واقعاً مشخص بود که داره از ته دل گریه میکرد منم آرومش کردم بغلش کردم بوسیدمش تا آروم شد.
بعد از اون ماندانا خیلی خوب شد آروم شد رابطه منو ماندانا بهتر شد ولی بهش دست نزدم بهش قول ازدواج دادم.
یک شب ماندانا زنگ زد و گفت میشه امشب تو اتاق پشتی مغازه پیشت باشم ؟ گفتم چرا ، گفت دوست دارم پیشت باشم گفتم باشه ، گفت تا صبح ؟ گفتم باشه تا صبح گفت میشه شاگردت رو رد کنی منو نبینه خجالت میکشم گفتم باشه ، گفت تا نیم ساعت دیگه کنارتم ، گفتم بیا عشقم منتظرم ، گفت تو بهم گفتی عشقم ؟ گفتم آره عزیزم صدای خنده و خوشحالیش پشت گوشی میومد ، گفت آمدم.
شاگردم رد کردم رفت کرکره مغازه نیم آورده بودم پایین آمد داخل سلام کرد دیدمش برای اولین بار بدون چادر و مقنعه با مانتو و شال آمد از روز اول زیبا تر بود رفتم جلو بغلش کردم بوسیدمش اونم منو بوسید کرکره برقی رو کامل بستم رفتیم تو اتاق پشتی خودش شال و مانتو درآورد با یک تاپ بندی زیبا با شلوار نشست کنارم بالا تنه مثل بلور سفید بود بغلم کرد می بوسیدم منم همینطور عشق بازی میکردم باهاش بهش گفتم الان دیگه که شوهر نداری ؟ گفت دارم تو شوهرم هستی و سفت همدیگه رو بغل کردیم و لب میگرفتیم چقدر لباش نرم بودن خدا سینه هاش گرفتم فشار میدادم تو بغل همدیگه بودیم خوابیدیم رو زمین لبم ازش جدا کردم تاپ و سوتین دادم بالا چه سینه های چقدر سفید بودن تقریباً سایز ۷۵ بودن نوکش قهوه‌ای کم رنگ مثل این ندیده ها میخوردم صدای اح می‌داد طاقت نداشتم کیرم تو شلوار اذیت میکرد بی اختیار سه سوته لخت شدم لباس ش درآوردم واقعا این همه دوست دختر و جنده آوردم مثل این آنقدر بدن زیبا و سفید ندیده بودم پاهاش باز کرد کسش یک خط بود هیچ گوشت اضافه نداشت براش یکم زبون زدم صدای آحش بلند شد رفتم تو بغلش با دست سر کیرمو گذاشتم داخل دستاش دور گردم قفل کرد فشار دادم رفت داخل واقعا تنگ بود با پاهاش جمع کرد نمیزاشت بیشتر بزارم داخل منم آروم تلمبه میزدم پاهاش شل شد صدای آحش بلند شد تونستم کل کیرمو تو کسش بزارم نگاهم میکرد چشمای خمار بازو هام فشار میداد می‌گفت وای وای منم اون صورت زیبا و سینه هاشو میدیدم بیشتر تحریک میشدم هنوز دو دقیقه نشده تو بغلم ارضا شد منم پشت سرش ارضا شدم نمیدونم چرا و چی بود که آنقدر سریع عاشقش شدم نگاهم هیچ دختری نمی‌گرفت تا صبح سه بار دیگه سکس کردیم و از همدیگه سیر نمی شدیم دیگه جون سکس کردن نداشتیم یکم تو بغل همدیگه خوابیدیم صبح زود بلند شدیم رفتیم بیرون کله پاچه زدیم ولی نگاهمون از همدیگه برداشته نمی‌شد دوتایمون نه یک دل صد دل عاشق همدیگه شدیم.
وقتی دیدم زیبا و قد بلند سکس عالی بدن بی نظیر یک خانوم متعهد که داشت گشنگی میکشید ولی تن نداد به هر کاری با خودم گفتم چرا نگیرمش قرار خواستگاری گذاشتم پدر و مادرش از شهرستان آمدن منم با پدر و مادرم رفتیم خواستگاری توی همون خونه ای که زندگی میکرد همه چیز خوب شد همه راضی بودیم از این وصلت خونه رو عوض کردم رفتیم یه جای بهتر الان شیش ماهه که از زندگی ما میگذره و روز به روز عاشقانه تر میشیم ماندانا با عشق برام غذا درست میکنه و به زندگیش میرسه میگه بعد از این همه سختی کشیدن و خطا نکردم خدا تو رو بهم داد.
دوستان برای همتون چنین همسری رو آرزو میکنم امیدوارم زنی مثل ماندانا گیرتون بیاد.
اولین و آخرین داستانی از زندگی خودمو براتون نوشتم.
پیروز و سربلند باشید.

نوشته: ایمان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.