رفتن به مطلب

داستان سکسی همکار مرد


chochol

ارسال‌های توصیه شده


داستان زندگیِ ماهرو - 1
 

سلام من ماهرو ام . ۲۶ سالمه ، پدر مادرم متاهلن و جدا شدن به شدت سختی کشیدم از ۹ سالگی بی مادری و دخالت ها و آزار اذیت های خانواده ی پدری و زن بابام و خوده بابام ،خواهر برادر ناتنی هم دارم. خیلی از سنم بیشتر بلا سرم اومده تو این زندگی کوفتی و حالا دیگه هر روز آرزو دارم فردا رو نبینم ، دختر خیلی سختی بودم نسبت ب رابطه نمیدونم ذاتیه یا تربیتی و دوست نداشتم دست هر کسی راحت بهم بخوره بالاخره بعضیا اهل تجربه های متفاوتن بعضیا هم سخت گیرن، با اینکه ظاهرا بد حجاب و شیطون میخورد بهم ولی دلم نمی خواست رابطه داشته باشم قبل ازدواجم ، چشم و‌گوش بستم نبودم و‌نیستم
مدرسه دولتی هم بودم تموم همکلاسیام یا خونه دوس پسرشون میرفتن یا خونه پسر همسایه و دوست پسر داشتن. همه چیزم تعریف میکردن و منم میدونستم نه اینک حشری نباشما ولی خیلی سفت بودم دوس داشتم اگه کسی میاد تا تهش باهام بمونه ، خواستگارای مختلفی داشتم ولی اشتباه بزرگ و خانمان سوز من این بود که میخواستم ازدواج کنم تا از شرایط سمی خونواده پدریم و زندگی باهاشون راحت بشم و‌بتونم مستقل شم غافل از اینکه داشتم جوونیمو میکشتم و وارد یه جهنم میشدم… :) ۲۰ سالم بود که یه خواستگار اومد. پسره منو تو یه مراسم دیده بود و خوشش اومده بود ازم ولی من ندیده بودمش ، چند بار رفتن و اومدن خونمون ظاهرا خیلی معصوم بودو خوشتیپ و سکسی به نظر پسر سالمی میومد، از اوناش ک تا حالا دستش به هیچ دختری قبل من نخورده، منم چون حتی دست هیچ پسریم نگرفته بودم انتظار داشتم اونم مثل من باشه ،‌ خلاصه میکنم ، به طور عجیبی مهر بدبختی من سریع خورد و عقد کردیم ، اسمش رضا ، ۲۸ سالش بود دقیقا اوایل عقد متوجه شدم رضا شوهرم، قبل از من با یه شهر خاطره داشته ، یه رابطه ناموفق ۶ ساله سکس داشته دوست دخترش ازش سقط داشته که این جدید ترینش بود برای دو ماه قبل از خواستگاریش از من بود ، و‌خیلیا دیگه رو مخ میکرده میبرده میکرده ول میکرده ، اینا عیب نیستا احترام میزارم به جوونی کردن های شما و رضا ولی من انتظار داشتم با کسی که مثل خودم باشه ازدواج کنم من راه برگشت نداشتم چون خیلی کوچولو بودم میترسیدم اگه بخوام حرفی بزنم بابام بگه نباید طلاق بگیری و واقعا هم میگفت نه تنها اون بلکه همه خانواده پدری در حال دخالت و تصمیم گیری برای من بودن ، رضا فهمید که من گذشته نحسشو فهمیدم گفت آدم میشم سالم میشم، طلاق نگیر من خیلی گشتم تا یکی مثل تو‌رو پیدا کنم و میخوام توبه کنم. من باور کردم ، صفر کیلومتر بودم و آماده بودم برای عاشق شدن و دیوانگی کردن… میگن قیافم شیطون و نازه صورتم ریزه همه چیم به هم میاد و چشم و ابروم کشیده و‌درشته ، رضا گفت چشات باعث شد عاشقت شم و بیام جلو. بدنم نمیگم مثل پورن استار هاست ولی جوریه که مرد ازم خسته نشه و‌دلو نمیزنم اصلا چون شکم پهلو ندارم و پوستم صافه باسنم خوش فرمه سینه هام ۷۵ کلا متوسطم، زیاد گوشتی یا خیلی لاغر شکستنی نیستم ، با رضا سکسای وحشتناکی داشتیم در حد پورن هاب خودش میگفت من انقد جنده کردم هیچکدوم مثل تو بهم حال نداد… من وابستش شدم. نه وابستگی عجیب ولی چون شوهرم بود خب علاقه پیدا کرده بودم بهش من هر روز خانوم تر میشدم و‌خوشگلتر چون سنم هم بیشتر شده بود خیلی بهتر از زمان دختریام بودم ، ولی خوده رضا یه آدم بچه ننه و هیز و‌هول بود :) مدام خانوادشو میزد تو سر من و همیشه میگفت مادر به زن ارجحیت داره و کلی با این خانواده پرستی هاش منو‌ آزار میداد . و میگفت چون تو مادر نداشتی نمیتونی درک کنی رابطه من و مامانمو ، توی همون دو‌سال اول زندگیمون ازش چند بار خیانت مجازی دیدم و هیز بازی نسبت به همه ی زنایی که همکاراش بودن و تو گوشیش بودن با اینکه کامل تامینش میکردم بازم سر و گوشش میجنبید وقتی مچشو میگرفتم میگفت تو‌از همه بهتری ولی من گناهکارم منو ببخش ، خانوادش با من بد بودن نمیدونم چرا فکر میکردن من ازشون بدم میاد ، مدام میرفتن تو گوش رضا میخوندن که رضا با من دعوا کنه و با اخلاق بد میومد خونه! کم کم رابطشونو با من قطع کردن. رضا هم ب پیروی از اونا تو خونواده من پاشو نمی ذاشت البته من خونواده ای نداشتم و همیشه با همین تحقیرم میکرد ، هیچ تفاهمی با هم نداشتیم شدم یه ربات که تو اون زندگی مجبور بود بمونه چون بابام اجازه نمیداد طلاق بگیرم و رضا میگفت طلاقت نمیدم ،حالا دیگ من بودم و یه عمری که سوخته با جوونی هدر رفته که البته از بچگی هم زهرمار بود نه راه پس نه راه پیش ارتباط های خانوادگی رضا با ما و ما با رضا کاملا قطع شد و الان ۴ ساله همینجوریه و درست نمیشه فقط من و رضا زن و‌شوهر موندیم.
یه بارم ناخواسته باردار شدم بخاطر بی فکری های رضا تو ۵ ماهگی سقط کردم چون خشن سکس کرد باهام ، بخاطر اون سقط تا پای مرگ رفتم و به شدت سخت بود برام و بعدش افسردگی شدید گرفتم و تا چند ماه خواب بچه های مرده میدیدم. و بعدش تصمیم گرفتم هیچوقت بچه دار نشم که بابای بچم رضا باشه و فامیلی نحس خانوادش بیوفته رو بچم، بخاطر توجهش به مو‌بلوند ها و سفید ها و گوشتی ها من خودمو تا ۷۰ کیلو چاق کردم و موهای مشکی پرپشت و بلندم که تا باسنم بود بلوند کردم و همش سوخت ! بعد ها تراپیستم بهم گفت بخاطر کمبوده که خودتو تغییر دادی و حالا دیگه سالمم و خود واقعیمم اما سیگاری شدم. و دیگه نمیتونم ترک کنم ، اینا همش مقدمه بود! چیزی که میخوام بگم تازه شروع شد: من هنرمندم نمیشه اینجا بگم تو چه حرفه ای اما هستم و این شغلمه و ازش درآمد دارم. تو حرفه ی خودم کلی دوست و رفیق و آشنا داریم و همکار ، و قسمت بعدی راجع به یکی از همکارام باید بگم که اسمش امیرِ :)

امیر ، همکار من بود.‌اما همکاری که یه سر و گردن از همه بالاتر بود و در جایگاه خوبی قرار داشت ‌به لحاظ علم و اطلاعات البته بین آقایون و منم بین خانم ها خیلی موفق بودم. امیر، همه میدونستن تک پر و جدیه و به راحتی با کسی نمیپره ، ۳۰ سالش بود با یه قیافه خشن و عبوس قد بلند و لاغر… ازش خوشم میومد ، چون که خیلی حد و مرز داشت و مثل بقیه ی بچه ها با هر دختری لاس نمیزد، امیرو از سال اول ازدواجم میشناختم. و همیشه پیش خودم میگفتم چی میشد خدا همچین مردی نصیب من میکرد و حسادت میکردم به هر زنی که قراره زنش باشه…
بهش میگفتن استاد .خیلی قشنگ بچه هارو راهنمایی میکرد. حتی منم انقدر وقت نمیزاشتم برای بقیه ، بر خلاف قیافش تو آموزش دلسوز و مهربون بود ولی از اون آقاهایی که یه عزیزم جلوی دختر هم از دهنشون در نمیاد. اگه ناراحت میشد با نگاهش می گرخیدن همه چه برسه به اینکه بخواد حرف بزنه،صداش دورگه بود و شبیه گوینده ها همین جذاب ترش میکرد. من خب مشکلات زندگیم و خانوادگیم به کارمم لطمه وارد می کرد و چون خیلی ها دوستم داشتن و دنبالم میکردن این خیلی بد بود برام ، از امیر کمک می گرفتم با امیر میشد ساعت ها حرف زد بدون اینکه بهت حس ناامنی بده. یک روز برای اولین بار از رابطه ش به من گفت، اون دختر از همکارای خودمون بود باورم نمیشد که باهمن ولی چجوری نم پس نداده بودن،گفت دختره بهش خیانت کرده و بخشیدش ولی باهم سکس نداشتن دختره خیلی جنده و خراب بود و امیرو برای ازدواج نمیخواست وبه امیر اجازه خواستگاری نمیداد و بهم گفت وقتی پیشمه با من حرف نزن خیلی اذیتم میکنه ، پرسیدم چرا ، گفت که خب چون تو بیشتر بین خانما تو چشمی بهت حسادت میکنه فک میکنه خبریه ، البته به خوشگلی منم حسادت می کرد امیر روش نمیشد بگه. رسمی صحبت میکرد باهام. منم بخاطر مصلحت امیر خیلی رعایت کردم و دیگه دور شدم ولی هر چقدر دوری میکردم امیر برام تعریف میکرد که چی شد و با دختره به کجا رسیدن، من و امیر باهم دوره آموزشی گذاشتیم کم کم و خیلی قوی شدیم اون به پیشرفت من کمک میکرد منم به پیشرفت اون چه تو‌زندگی و چه توی کار ، همه چی از خودش بهم میگفت
من و امیر خیلی به هم میومدیم خیلی روی هم تاثیر مثبت داشتیم ولی چون متاهل بودم نمیتونست چیزی بگه منم به خودم اجازه نمیدادم چیزی بگم
و‌خیلی با احتیاط این همکاری پیش میرفت ، جالبه بدونید همکارای منو و خوده امیر و ، رضا هم میشناخت چون خب رابطه ای نبود که بخواد ندونه… یه روزم دختره آخر امیرو تنها گذاشت امیر نابود شده بود مدام پروفایلش سیاه میشد و نمیومد دیگه سرکار کمتر میدیدمش و چتی بهم گفت تموم کردن. من کلی تلاش کردم که افسردگی بعد کاتش خوب شه و بتونه بیاد کارمون لنگ مونده بود هنرجو ها همه سراغشو میگرفتن و دوره شون نصفه مونده بود. من بیانم اندازه ی امیر جالب نبود و تنهایی داشتم نابود میشدم… همه توانمو گذاشتم که این مرد برگرده به زندگی عادیش. امیر اومد سر کار و هفته اول کاری بود حالش خوب بود ما آموزشگاه بودیم آخر وقت بود و داشتیم خدافظی میکردیم یهو نازنین دوست دخترش اومد گفت که من میدونستم تو با این هرزه ریختی رو هم و یه آبروریزی تو آموزشگاه به پا کرد که بیا و ببین ،
شرف من و امیرو برد و کلی تهمت زد به هر دومون منم از اون روز به خودم گفتم دیگه تموم و دیگه سرکار نمیرم و خیلی حالم بد شد
وسایلمو برداشتم که برم خونه ،یهو دیدم امیر دختره رو شست گذاشت کنار فقط به خاطر من تمام گند کاریاشم رو کرد و به همه گفت این دختر (یعنی من) پاک ترین دختریه که دیدم و هیچ رابطه ای با من نداشته حق نداری تهمت بزنی بهش و به شدت پشت من دراومد جلوی همه
بیاید

باورم نمیشد که اون امیره اینجوری داره از من دفاع میکنه اونم جلوی نازنین که عشقش بود و براش میمرد ولی عشقی که نابودش کرده بود… نازنین بخاطر کثافت کاریاش روش نشد دیگه بیاد و واسه همیشه رفت یه آموزشگاه دیگه.
ما هر روز موفق تر می شدیم حتی دیگران به راحتی میدونستن چقدر به هم میایم و‌ چه ترکیب قوی هستیم باهم اما چون من متاهل بودم کسی جرات نداشت چیزی بگه… فقط تحسینمون میکردن تقریبا یه تیم بودیم که اون بیشتر با هنرجوهای آقا کار میکرد و من با خانم ها… من عاشقش شده بودم و اگه چیزی ازم میخواست یا کاری داشت با جون و دل انجام میدادم ولی اصلا به رو خودم نمیاوردم که چجوری عاشقشم چون حق نداشتم یه مرد به این خوبی رو درگیر خودم که متاهلم کنم.امیر اخلاقش با من فرق داشت ولی واقعا واقعا نمیتونستم حدس بزنم که دوسم داره یا نه ، فکر میکردم به چشم یه همکار نگاهم میکنه. یه همکار خوب.
شروع شد عشق من و امیر ولی یه عشق ممنوعه که من نمیذاشتم چیزی بهم بگه و‌خودمم نمیگفتم فقط از جونم براش مایه میذاشتم همیشه، از این مقاومتش در مقابلم در عجب بودم مدت زیادی بود معلوم بود حس داشت ولی حتی یه بارم گاف نمیداد دهن سرویس و ما سال ها بود همو میشناختیم ، اصلا نم پس نمی داد، امیر استودیو خونگی داشت و در هفته یکی دوبار خودم یا هنرجوها می رفتیم اونجا
یه روز که استودیو بودیم هنرجوها رفتن و داشتیم جمع میکردیم میرفتیم خونه ، شوخی کردیم و‌کلی خندیدیم امیر خیلی حالش خوب بود ولی یهو ساکت شد منم خدافظی کردم که برم یهو صداشو شنیدم . بعد از اون همه سال صدام زد ماهرو، تا حالا اسممو صدا نکرده بود.‌فامیلیمو میگفت و یه خانم هم میذاشت اولش، برگشتم گفتم بله؟ اومد نزدیکم و تو چشام نگاه کرد نگاهش نابودم میکرد هیچ مقاومتی جلوی این مرد نداشتم . بهم گفت کاش تو مجرد بودی‌. انگار برق منو گرفته بود اون لحظه ، سرمو انداختم پایین تا نفهمه که خجالت کشیدم و دارم سکته میکنم ، ولی با تسلط همه عزممو جزم کردم و قوی گفتم : بزار یه سری چیزا بین ما همیشه ناگفته و پنهان باقی بمونه. گفت من اهل پنهان کاری نیستم ، من شجاعم ، حرفمو باید بزنم…منو چسبوند ب دیوار و تنشو نزدیک تنم کرد گفت کاش تو مال من بودی اگه ما مال هم بودیم هیچکدوم انقد آسیب نمیدیدیم زندگیمون بهشت میشد، موهام که بهم ریخته بود گذاشت پشت گوشم و نازم کرد گفت نترس من تا تو نخوای که کاری نمیکنم ، ولی ازم نخواه سکوت کنم من عاشقتم‌ اینو بدون و برامم مهم نیست تهش چی میشه چون میدونم مال من نیستی. گرمای تنش و ابهتش منو داشت میکشت انگار اون لحظه رو ابرا بودم انگار رویا بود و معجزه…‌ نگاش کردم گفتم آسیب میبینی چون نمیتونم مال تو باشم گیر میوفتی من متاهلم منو فراموشم کن یهو لباشو گذاشت رو لبام محکم خوردشون بعد تنشو مالید بهم و در گوشم با صدای لعنتیش که شلم میکرد گفت خفه شو چجوری فراموش کنم تو منو‌‌ زندم کردی دختر… نمیدونم چجوری مونده بودم اونجا نمیدونم چرا اصلا نمیتونستم مقاومت کنم داشتم براش میمردم یهو پریدم تو بغلش گفتم میترسم و بغض کردم بغلم کرد گفت نترس میترسیدم باش سکس کنم چون امیر تجربه سکس نداشت. میترسیدم حاملم کنه و میترسیدم کسی بفهمه ولی ول کرده بودم خودمو با دستاش همه جای تنمو میمالید و همش باهام حرف میرد حرفای روانی کننده شومیز کوتاه تنم بود و شلوار جین دکمه های شومیزمو باز کرد و پیرهن خودشم همینطور سینشو چسبوند بهم دوباره لبامو خورد و هی تو گوشم مخمو میزدد منم خیس خیس بودم براش بهش گفتم امیر برات خیسم گفت میدونم توله سگ دستمو گذاشتم رو خشتکش شلوارشو داشت پاره میکرد دکمشو که باز کردم شاه کیرش پرید بیرون خیلی خوش تراش و بزرگم بود چون خودش خیلی لاغر قدبلند بود فک نمیکردم کیرش درشت باشه دیدمش تعجب کردم میخندید بهم و گرفتش تو دستش گفت نگاش کن میخوام باهاش جررت بدم تحملشو داری؟ زانو زدم جلوش تا میتونستم خوردمش براش اخ چه کیر خوشمزه ای داشت نگاش میکردم میگف آرزوم بود این چشا وقتی برام میخوری نگام کنن موهامو گرفت تو دستش محکم هل میداد تو دهنم انقد نگه میداشت ک عوق میزدم بعد ولم میکرد با ساک داشتم ارضاش میکردم یهو در اورد کیرشو گفت نمیخوام آبم بیاد میخوام جررت بدم شلوار و سوتینمو دراورد کامل لخت شد اومد سینه هامو دستمالی کرد و نوکشونو فشار میداد بعد خوابید روم حرفایی که بهم میزد عقلمو تعطیل میکرد اخ میگفت فک میکردی یه روز زیر امیر بخوابی منم حال میدادم بهش که حالش بد تر شه همش بهش میگفتم آرزوم بود اره خوابید وسط پام دست گذاشت لای پام تموم دستش خیس شد نگام میکرد لباشو گاز میگرف که اوفففف از کی انقد برام خیس میشی تو ماهرو خانم بعد دوتا انگشتاشو هل داد تو من گفتم چقد رو دستای رگدار سکسیش کراش بودم گف خفه شو وگرنه تا مچ میکنم تو منم بش می گفتم بکن نوش جونت عمرممم و قربون صدقش میرفتم انقد التماس کردم کیرتو بکن توم که دراورد انگشتاشو خوابید لای پام سر کیرشو گذاشت رو کصم همش میگفتم بکن توش جررم بده لذت میبرد از حشر من و عذابم میداد یهو با فشار تا خایه کرد توم جیغ کشیدم از لذت با صدای دو رگش همش میگفت دیدی امیر کردت دیدی دارم میکنمت اخ کمر میزد تو کصم و نزدیک تر شد دستشو گذاشت رو گلوم از حالتش میفهمیدم آبش زود میاد بهش گفتم نریزی توم گفت نه حواسم هست میترسیدم از بی تجربگیش یه پنج شیش مین تلمبه زد تو کصم من آبم میخواست بیاد دست زدم به چوچولم گفتم گفتم کیرتو محکم نگه دار تو کصم دستاتو بزار رو نوک سینه هام که گرفت نوکشونو و کیرشو نگه داشت توم من با چوچولم بازی کردم و آبم پاشید رو کیرش با فشار کیرشو پس زد ناله میکردم همچین که صدام آبشو می آورد نتونست این صحنه رو تحمل کنه یهو گفت جووووون و دراورد رو شکمم نشست شروع کرد به جق زدن بعد آبش پاشید رو گردن و سینه هام . مردم واسه لحظه ارضا شدنش و همش قربون صدقش رفتم ارضا که شد دو مین بعد پاشد دستمال اورد آبشو از روم پاک کرد اومد لخت منو بغل کرد سرمو گذاشت رو سینش کلی حرفای قشنگ بهم زد . یه قطره اشک موقع نوشتن این قسمتش گوشه چشامه و هر وقت با امیر سکس میکنم وقتی ارضا میشم گریم میگیره ، امیر عشق ممنوعه منه و الان ۵, ساله کلا میشناسمش ولی ۲ ساله تو رابطه ایم… خیلی اوقات وقتی اشکای منو میبینه اونم گریه میکنه ولی نمیتونیم مال هم باشیم. ما خیلی واسه هم مفیدیم چه به لحاظ کاری و چه پارتنری … چه رفاقتی ,مهم ترین آدم زندگی همیم کلی به پیشرفت هم کمک کردیم حتی مالی…‌ اما هیچوقت مجاز نیستیم به کسی نشون بدیم همیشه باید جلو بقیه با هم مثل همکار رفتار کنیم :) و پنهونش کنیم ،میگن عشقای ممنوعه واقعین چون برای دو طرف مهم نیست تهش چی میشه و پای هم میمونن…درد بدیه ، قضاوت میشم اما امیدوارم سر هیچکس نیاد حتی دشمنم.

نوشته: ماهرو

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18