chochol ارسال شده در 8 دی اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی داستان زندگیِ ماهرو - 1 سلام من ماهرو ام . ۲۶ سالمه ، پدر مادرم متاهلن و جدا شدن به شدت سختی کشیدم از ۹ سالگی بی مادری و دخالت ها و آزار اذیت های خانواده ی پدری و زن بابام و خوده بابام ،خواهر برادر ناتنی هم دارم. خیلی از سنم بیشتر بلا سرم اومده تو این زندگی کوفتی و حالا دیگه هر روز آرزو دارم فردا رو نبینم ، دختر خیلی سختی بودم نسبت ب رابطه نمیدونم ذاتیه یا تربیتی و دوست نداشتم دست هر کسی راحت بهم بخوره بالاخره بعضیا اهل تجربه های متفاوتن بعضیا هم سخت گیرن، با اینکه ظاهرا بد حجاب و شیطون میخورد بهم ولی دلم نمی خواست رابطه داشته باشم قبل ازدواجم ، چشم وگوش بستم نبودم ونیستم مدرسه دولتی هم بودم تموم همکلاسیام یا خونه دوس پسرشون میرفتن یا خونه پسر همسایه و دوست پسر داشتن. همه چیزم تعریف میکردن و منم میدونستم نه اینک حشری نباشما ولی خیلی سفت بودم دوس داشتم اگه کسی میاد تا تهش باهام بمونه ، خواستگارای مختلفی داشتم ولی اشتباه بزرگ و خانمان سوز من این بود که میخواستم ازدواج کنم تا از شرایط سمی خونواده پدریم و زندگی باهاشون راحت بشم وبتونم مستقل شم غافل از اینکه داشتم جوونیمو میکشتم و وارد یه جهنم میشدم… :) ۲۰ سالم بود که یه خواستگار اومد. پسره منو تو یه مراسم دیده بود و خوشش اومده بود ازم ولی من ندیده بودمش ، چند بار رفتن و اومدن خونمون ظاهرا خیلی معصوم بودو خوشتیپ و سکسی به نظر پسر سالمی میومد، از اوناش ک تا حالا دستش به هیچ دختری قبل من نخورده، منم چون حتی دست هیچ پسریم نگرفته بودم انتظار داشتم اونم مثل من باشه ، خلاصه میکنم ، به طور عجیبی مهر بدبختی من سریع خورد و عقد کردیم ، اسمش رضا ، ۲۸ سالش بود دقیقا اوایل عقد متوجه شدم رضا شوهرم، قبل از من با یه شهر خاطره داشته ، یه رابطه ناموفق ۶ ساله سکس داشته دوست دخترش ازش سقط داشته که این جدید ترینش بود برای دو ماه قبل از خواستگاریش از من بود ، وخیلیا دیگه رو مخ میکرده میبرده میکرده ول میکرده ، اینا عیب نیستا احترام میزارم به جوونی کردن های شما و رضا ولی من انتظار داشتم با کسی که مثل خودم باشه ازدواج کنم من راه برگشت نداشتم چون خیلی کوچولو بودم میترسیدم اگه بخوام حرفی بزنم بابام بگه نباید طلاق بگیری و واقعا هم میگفت نه تنها اون بلکه همه خانواده پدری در حال دخالت و تصمیم گیری برای من بودن ، رضا فهمید که من گذشته نحسشو فهمیدم گفت آدم میشم سالم میشم، طلاق نگیر من خیلی گشتم تا یکی مثل تورو پیدا کنم و میخوام توبه کنم. من باور کردم ، صفر کیلومتر بودم و آماده بودم برای عاشق شدن و دیوانگی کردن… میگن قیافم شیطون و نازه صورتم ریزه همه چیم به هم میاد و چشم و ابروم کشیده ودرشته ، رضا گفت چشات باعث شد عاشقت شم و بیام جلو. بدنم نمیگم مثل پورن استار هاست ولی جوریه که مرد ازم خسته نشه ودلو نمیزنم اصلا چون شکم پهلو ندارم و پوستم صافه باسنم خوش فرمه سینه هام ۷۵ کلا متوسطم، زیاد گوشتی یا خیلی لاغر شکستنی نیستم ، با رضا سکسای وحشتناکی داشتیم در حد پورن هاب خودش میگفت من انقد جنده کردم هیچکدوم مثل تو بهم حال نداد… من وابستش شدم. نه وابستگی عجیب ولی چون شوهرم بود خب علاقه پیدا کرده بودم بهش من هر روز خانوم تر میشدم وخوشگلتر چون سنم هم بیشتر شده بود خیلی بهتر از زمان دختریام بودم ، ولی خوده رضا یه آدم بچه ننه و هیز وهول بود :) مدام خانوادشو میزد تو سر من و همیشه میگفت مادر به زن ارجحیت داره و کلی با این خانواده پرستی هاش منو آزار میداد . و میگفت چون تو مادر نداشتی نمیتونی درک کنی رابطه من و مامانمو ، توی همون دوسال اول زندگیمون ازش چند بار خیانت مجازی دیدم و هیز بازی نسبت به همه ی زنایی که همکاراش بودن و تو گوشیش بودن با اینکه کامل تامینش میکردم بازم سر و گوشش میجنبید وقتی مچشو میگرفتم میگفت تواز همه بهتری ولی من گناهکارم منو ببخش ، خانوادش با من بد بودن نمیدونم چرا فکر میکردن من ازشون بدم میاد ، مدام میرفتن تو گوش رضا میخوندن که رضا با من دعوا کنه و با اخلاق بد میومد خونه! کم کم رابطشونو با من قطع کردن. رضا هم ب پیروی از اونا تو خونواده من پاشو نمی ذاشت البته من خونواده ای نداشتم و همیشه با همین تحقیرم میکرد ، هیچ تفاهمی با هم نداشتیم شدم یه ربات که تو اون زندگی مجبور بود بمونه چون بابام اجازه نمیداد طلاق بگیرم و رضا میگفت طلاقت نمیدم ،حالا دیگ من بودم و یه عمری که سوخته با جوونی هدر رفته که البته از بچگی هم زهرمار بود نه راه پس نه راه پیش ارتباط های خانوادگی رضا با ما و ما با رضا کاملا قطع شد و الان ۴ ساله همینجوریه و درست نمیشه فقط من و رضا زن وشوهر موندیم. یه بارم ناخواسته باردار شدم بخاطر بی فکری های رضا تو ۵ ماهگی سقط کردم چون خشن سکس کرد باهام ، بخاطر اون سقط تا پای مرگ رفتم و به شدت سخت بود برام و بعدش افسردگی شدید گرفتم و تا چند ماه خواب بچه های مرده میدیدم. و بعدش تصمیم گرفتم هیچوقت بچه دار نشم که بابای بچم رضا باشه و فامیلی نحس خانوادش بیوفته رو بچم، بخاطر توجهش به موبلوند ها و سفید ها و گوشتی ها من خودمو تا ۷۰ کیلو چاق کردم و موهای مشکی پرپشت و بلندم که تا باسنم بود بلوند کردم و همش سوخت ! بعد ها تراپیستم بهم گفت بخاطر کمبوده که خودتو تغییر دادی و حالا دیگه سالمم و خود واقعیمم اما سیگاری شدم. و دیگه نمیتونم ترک کنم ، اینا همش مقدمه بود! چیزی که میخوام بگم تازه شروع شد: من هنرمندم نمیشه اینجا بگم تو چه حرفه ای اما هستم و این شغلمه و ازش درآمد دارم. تو حرفه ی خودم کلی دوست و رفیق و آشنا داریم و همکار ، و قسمت بعدی راجع به یکی از همکارام باید بگم که اسمش امیرِ :) امیر ، همکار من بود.اما همکاری که یه سر و گردن از همه بالاتر بود و در جایگاه خوبی قرار داشت به لحاظ علم و اطلاعات البته بین آقایون و منم بین خانم ها خیلی موفق بودم. امیر، همه میدونستن تک پر و جدیه و به راحتی با کسی نمیپره ، ۳۰ سالش بود با یه قیافه خشن و عبوس قد بلند و لاغر… ازش خوشم میومد ، چون که خیلی حد و مرز داشت و مثل بقیه ی بچه ها با هر دختری لاس نمیزد، امیرو از سال اول ازدواجم میشناختم. و همیشه پیش خودم میگفتم چی میشد خدا همچین مردی نصیب من میکرد و حسادت میکردم به هر زنی که قراره زنش باشه… بهش میگفتن استاد .خیلی قشنگ بچه هارو راهنمایی میکرد. حتی منم انقدر وقت نمیزاشتم برای بقیه ، بر خلاف قیافش تو آموزش دلسوز و مهربون بود ولی از اون آقاهایی که یه عزیزم جلوی دختر هم از دهنشون در نمیاد. اگه ناراحت میشد با نگاهش می گرخیدن همه چه برسه به اینکه بخواد حرف بزنه،صداش دورگه بود و شبیه گوینده ها همین جذاب ترش میکرد. من خب مشکلات زندگیم و خانوادگیم به کارمم لطمه وارد می کرد و چون خیلی ها دوستم داشتن و دنبالم میکردن این خیلی بد بود برام ، از امیر کمک می گرفتم با امیر میشد ساعت ها حرف زد بدون اینکه بهت حس ناامنی بده. یک روز برای اولین بار از رابطه ش به من گفت، اون دختر از همکارای خودمون بود باورم نمیشد که باهمن ولی چجوری نم پس نداده بودن،گفت دختره بهش خیانت کرده و بخشیدش ولی باهم سکس نداشتن دختره خیلی جنده و خراب بود و امیرو برای ازدواج نمیخواست وبه امیر اجازه خواستگاری نمیداد و بهم گفت وقتی پیشمه با من حرف نزن خیلی اذیتم میکنه ، پرسیدم چرا ، گفت که خب چون تو بیشتر بین خانما تو چشمی بهت حسادت میکنه فک میکنه خبریه ، البته به خوشگلی منم حسادت می کرد امیر روش نمیشد بگه. رسمی صحبت میکرد باهام. منم بخاطر مصلحت امیر خیلی رعایت کردم و دیگه دور شدم ولی هر چقدر دوری میکردم امیر برام تعریف میکرد که چی شد و با دختره به کجا رسیدن، من و امیر باهم دوره آموزشی گذاشتیم کم کم و خیلی قوی شدیم اون به پیشرفت من کمک میکرد منم به پیشرفت اون چه توزندگی و چه توی کار ، همه چی از خودش بهم میگفت من و امیر خیلی به هم میومدیم خیلی روی هم تاثیر مثبت داشتیم ولی چون متاهل بودم نمیتونست چیزی بگه منم به خودم اجازه نمیدادم چیزی بگم وخیلی با احتیاط این همکاری پیش میرفت ، جالبه بدونید همکارای منو و خوده امیر و ، رضا هم میشناخت چون خب رابطه ای نبود که بخواد ندونه… یه روزم دختره آخر امیرو تنها گذاشت امیر نابود شده بود مدام پروفایلش سیاه میشد و نمیومد دیگه سرکار کمتر میدیدمش و چتی بهم گفت تموم کردن. من کلی تلاش کردم که افسردگی بعد کاتش خوب شه و بتونه بیاد کارمون لنگ مونده بود هنرجو ها همه سراغشو میگرفتن و دوره شون نصفه مونده بود. من بیانم اندازه ی امیر جالب نبود و تنهایی داشتم نابود میشدم… همه توانمو گذاشتم که این مرد برگرده به زندگی عادیش. امیر اومد سر کار و هفته اول کاری بود حالش خوب بود ما آموزشگاه بودیم آخر وقت بود و داشتیم خدافظی میکردیم یهو نازنین دوست دخترش اومد گفت که من میدونستم تو با این هرزه ریختی رو هم و یه آبروریزی تو آموزشگاه به پا کرد که بیا و ببین ، شرف من و امیرو برد و کلی تهمت زد به هر دومون منم از اون روز به خودم گفتم دیگه تموم و دیگه سرکار نمیرم و خیلی حالم بد شد وسایلمو برداشتم که برم خونه ،یهو دیدم امیر دختره رو شست گذاشت کنار فقط به خاطر من تمام گند کاریاشم رو کرد و به همه گفت این دختر (یعنی من) پاک ترین دختریه که دیدم و هیچ رابطه ای با من نداشته حق نداری تهمت بزنی بهش و به شدت پشت من دراومد جلوی همه بیاید باورم نمیشد که اون امیره اینجوری داره از من دفاع میکنه اونم جلوی نازنین که عشقش بود و براش میمرد ولی عشقی که نابودش کرده بود… نازنین بخاطر کثافت کاریاش روش نشد دیگه بیاد و واسه همیشه رفت یه آموزشگاه دیگه. ما هر روز موفق تر می شدیم حتی دیگران به راحتی میدونستن چقدر به هم میایم و چه ترکیب قوی هستیم باهم اما چون من متاهل بودم کسی جرات نداشت چیزی بگه… فقط تحسینمون میکردن تقریبا یه تیم بودیم که اون بیشتر با هنرجوهای آقا کار میکرد و من با خانم ها… من عاشقش شده بودم و اگه چیزی ازم میخواست یا کاری داشت با جون و دل انجام میدادم ولی اصلا به رو خودم نمیاوردم که چجوری عاشقشم چون حق نداشتم یه مرد به این خوبی رو درگیر خودم که متاهلم کنم.امیر اخلاقش با من فرق داشت ولی واقعا واقعا نمیتونستم حدس بزنم که دوسم داره یا نه ، فکر میکردم به چشم یه همکار نگاهم میکنه. یه همکار خوب. شروع شد عشق من و امیر ولی یه عشق ممنوعه که من نمیذاشتم چیزی بهم بگه وخودمم نمیگفتم فقط از جونم براش مایه میذاشتم همیشه، از این مقاومتش در مقابلم در عجب بودم مدت زیادی بود معلوم بود حس داشت ولی حتی یه بارم گاف نمیداد دهن سرویس و ما سال ها بود همو میشناختیم ، اصلا نم پس نمی داد، امیر استودیو خونگی داشت و در هفته یکی دوبار خودم یا هنرجوها می رفتیم اونجا یه روز که استودیو بودیم هنرجوها رفتن و داشتیم جمع میکردیم میرفتیم خونه ، شوخی کردیم وکلی خندیدیم امیر خیلی حالش خوب بود ولی یهو ساکت شد منم خدافظی کردم که برم یهو صداشو شنیدم . بعد از اون همه سال صدام زد ماهرو، تا حالا اسممو صدا نکرده بود.فامیلیمو میگفت و یه خانم هم میذاشت اولش، برگشتم گفتم بله؟ اومد نزدیکم و تو چشام نگاه کرد نگاهش نابودم میکرد هیچ مقاومتی جلوی این مرد نداشتم . بهم گفت کاش تو مجرد بودی. انگار برق منو گرفته بود اون لحظه ، سرمو انداختم پایین تا نفهمه که خجالت کشیدم و دارم سکته میکنم ، ولی با تسلط همه عزممو جزم کردم و قوی گفتم : بزار یه سری چیزا بین ما همیشه ناگفته و پنهان باقی بمونه. گفت من اهل پنهان کاری نیستم ، من شجاعم ، حرفمو باید بزنم…منو چسبوند ب دیوار و تنشو نزدیک تنم کرد گفت کاش تو مال من بودی اگه ما مال هم بودیم هیچکدوم انقد آسیب نمیدیدیم زندگیمون بهشت میشد، موهام که بهم ریخته بود گذاشت پشت گوشم و نازم کرد گفت نترس من تا تو نخوای که کاری نمیکنم ، ولی ازم نخواه سکوت کنم من عاشقتم اینو بدون و برامم مهم نیست تهش چی میشه چون میدونم مال من نیستی. گرمای تنش و ابهتش منو داشت میکشت انگار اون لحظه رو ابرا بودم انگار رویا بود و معجزه… نگاش کردم گفتم آسیب میبینی چون نمیتونم مال تو باشم گیر میوفتی من متاهلم منو فراموشم کن یهو لباشو گذاشت رو لبام محکم خوردشون بعد تنشو مالید بهم و در گوشم با صدای لعنتیش که شلم میکرد گفت خفه شو چجوری فراموش کنم تو منو زندم کردی دختر… نمیدونم چجوری مونده بودم اونجا نمیدونم چرا اصلا نمیتونستم مقاومت کنم داشتم براش میمردم یهو پریدم تو بغلش گفتم میترسم و بغض کردم بغلم کرد گفت نترس میترسیدم باش سکس کنم چون امیر تجربه سکس نداشت. میترسیدم حاملم کنه و میترسیدم کسی بفهمه ولی ول کرده بودم خودمو با دستاش همه جای تنمو میمالید و همش باهام حرف میرد حرفای روانی کننده شومیز کوتاه تنم بود و شلوار جین دکمه های شومیزمو باز کرد و پیرهن خودشم همینطور سینشو چسبوند بهم دوباره لبامو خورد و هی تو گوشم مخمو میزدد منم خیس خیس بودم براش بهش گفتم امیر برات خیسم گفت میدونم توله سگ دستمو گذاشتم رو خشتکش شلوارشو داشت پاره میکرد دکمشو که باز کردم شاه کیرش پرید بیرون خیلی خوش تراش و بزرگم بود چون خودش خیلی لاغر قدبلند بود فک نمیکردم کیرش درشت باشه دیدمش تعجب کردم میخندید بهم و گرفتش تو دستش گفت نگاش کن میخوام باهاش جررت بدم تحملشو داری؟ زانو زدم جلوش تا میتونستم خوردمش براش اخ چه کیر خوشمزه ای داشت نگاش میکردم میگف آرزوم بود این چشا وقتی برام میخوری نگام کنن موهامو گرفت تو دستش محکم هل میداد تو دهنم انقد نگه میداشت ک عوق میزدم بعد ولم میکرد با ساک داشتم ارضاش میکردم یهو در اورد کیرشو گفت نمیخوام آبم بیاد میخوام جررت بدم شلوار و سوتینمو دراورد کامل لخت شد اومد سینه هامو دستمالی کرد و نوکشونو فشار میداد بعد خوابید روم حرفایی که بهم میزد عقلمو تعطیل میکرد اخ میگفت فک میکردی یه روز زیر امیر بخوابی منم حال میدادم بهش که حالش بد تر شه همش بهش میگفتم آرزوم بود اره خوابید وسط پام دست گذاشت لای پام تموم دستش خیس شد نگام میکرد لباشو گاز میگرف که اوفففف از کی انقد برام خیس میشی تو ماهرو خانم بعد دوتا انگشتاشو هل داد تو من گفتم چقد رو دستای رگدار سکسیش کراش بودم گف خفه شو وگرنه تا مچ میکنم تو منم بش می گفتم بکن نوش جونت عمرممم و قربون صدقش میرفتم انقد التماس کردم کیرتو بکن توم که دراورد انگشتاشو خوابید لای پام سر کیرشو گذاشت رو کصم همش میگفتم بکن توش جررم بده لذت میبرد از حشر من و عذابم میداد یهو با فشار تا خایه کرد توم جیغ کشیدم از لذت با صدای دو رگش همش میگفت دیدی امیر کردت دیدی دارم میکنمت اخ کمر میزد تو کصم و نزدیک تر شد دستشو گذاشت رو گلوم از حالتش میفهمیدم آبش زود میاد بهش گفتم نریزی توم گفت نه حواسم هست میترسیدم از بی تجربگیش یه پنج شیش مین تلمبه زد تو کصم من آبم میخواست بیاد دست زدم به چوچولم گفتم گفتم کیرتو محکم نگه دار تو کصم دستاتو بزار رو نوک سینه هام که گرفت نوکشونو و کیرشو نگه داشت توم من با چوچولم بازی کردم و آبم پاشید رو کیرش با فشار کیرشو پس زد ناله میکردم همچین که صدام آبشو می آورد نتونست این صحنه رو تحمل کنه یهو گفت جووووون و دراورد رو شکمم نشست شروع کرد به جق زدن بعد آبش پاشید رو گردن و سینه هام . مردم واسه لحظه ارضا شدنش و همش قربون صدقش رفتم ارضا که شد دو مین بعد پاشد دستمال اورد آبشو از روم پاک کرد اومد لخت منو بغل کرد سرمو گذاشت رو سینش کلی حرفای قشنگ بهم زد . یه قطره اشک موقع نوشتن این قسمتش گوشه چشامه و هر وقت با امیر سکس میکنم وقتی ارضا میشم گریم میگیره ، امیر عشق ممنوعه منه و الان ۵, ساله کلا میشناسمش ولی ۲ ساله تو رابطه ایم… خیلی اوقات وقتی اشکای منو میبینه اونم گریه میکنه ولی نمیتونیم مال هم باشیم. ما خیلی واسه هم مفیدیم چه به لحاظ کاری و چه پارتنری … چه رفاقتی ,مهم ترین آدم زندگی همیم کلی به پیشرفت هم کمک کردیم حتی مالی… اما هیچوقت مجاز نیستیم به کسی نشون بدیم همیشه باید جلو بقیه با هم مثل همکار رفتار کنیم :) و پنهونش کنیم ،میگن عشقای ممنوعه واقعین چون برای دو طرف مهم نیست تهش چی میشه و پای هم میمونن…درد بدیه ، قضاوت میشم اما امیدوارم سر هیچکس نیاد حتی دشمنم. نوشته: ماهرو لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده