رفتن به مطلب

داستان سکسی شوهر کاکولد و بی غیرت


dozens

ارسال‌های توصیه شده


شوهر کاکولد و اتفاقای بعدش

 

سلام اسم من بهزاده و بیست و هفت سالمه
و اسم همسرمم مهساست
میخوام داستان اینکه چجوری کاکولد شدم و چجوری همسرمم مطلع این قضیه کردم و اونم باهام تو این قضیه اوکی شد،
ما الان دوساله ازدواج کردیم و یک سال هم نامزد بودیم،
خانومم غریبه نیست و نوه ی خالمه و اوایل با اینکه سر موضوعی متوجه شده بودم از این موضوع خوشم میاد ولی این فاز رو روی زنم نداشتم و رفته رفته بوجود اومد اینجا میخوام اول چی شد که فهمیدم کاکولدم یا روحیه کاکولدی دارم و اینکه چی شد رو همسرمم این حس بوجود اومد و الان چقدر پیشرفت کردیم رو بهتون بگم و قسمت دومش هر اتفاق جدیدی که بیفته رو می‌نویسم البته اگه داستان خوبی شد چون واقعا اصلا تجربه داستان نوشتن ندارم. خب بریم سراغ داستان:
یکی دو سال تقریبا قبل از اینکه با خانومم حرف بزنم و اصلا چیزی بینمون باشه من یه آبجی دارم پنج سال از خودم کوچیک تر که اصلا روش شک نداشتم که کاری بکنه یا اصلا تو این داستانا باشه تا اینکه رفته بودیم شهرستانمون و من چندتا خاله و کلی پسرخاله دارم که کوچیک ترین پسرخاله ام که اسمش علی هستش و ما همیشه هر وقت می‌رفتیم شهرشون مستقیم می‌رفتیم خونه ی اینا و من تقریبا یه ماه قبل از رفتن به اونجا گوشی آبجیمو که خراب شده بود ببرم درست کنم حس کنجکاویم گل کرد و روشنش کردم و رفتم تو پیاما و دیدم با پسر خاله ام کلی چت دارن و یه جورایی سکس چت میکنن ولی باز با اینکه باید عصبانی بشم و کاری کنم یه استرس و لذت عجیبی داشت واسم ولی سریع به خودم اومدم و دیگه ادامه ندادم خوندن رو و اون روز با یه حس ناراحتی و از اونور تعجب از اینکه چرا باید لذت ببرم گذشت چون هیچی راجب این قضیه نمی‌دونستم که کاکولدی یا بی غیرتی چیه، اون قضیه تموم شد و ما رفتیم شهرستان اونجا خیلی یواشکی همش حواسم بهشون بود چون چندتا حرف راجب حال کردن و خوش گذشت و اینا دیدم که منتظرم باز بیام اونجا و اینا و عین خوره افتاده بود به جونم که منظورشون چی بود از اون، خلاصه که ما رسیدیم اونجا و روز اول خبری نبود با هم هی حرف میزدن مثلا عادی و تو شوخی و گذشت تا اینکه شب شد همه خوابیدن و من کلا اینقدر مغزم درگیر بود خوابم نبرد و همینجوری چشامو بسته بودم که یهو پسرخاله ام که پیش من خوابیده بود پا شد رفت بره دستشویی که تو خیاط خونه بود و یهو دیدم که یه دقیقه بعدش آبجیمم بلند شد و رفت و کاملا مطمئن شدم خبریه ولی فکر نمی‌کردم که چیزی بیشتر از بوس و بغل باشه و نهایت فکرم رو این بود بعد اینم بگم که خونه پسرخاله ام اینا تو شهرستان یه جوری بود که عین خونه قدیمی های تهران یه انبار خیلی بزرگ داشت که بعضی ها حتی اونجا زندگی میکنن اونجوری بود تقریبا، خلاصه که من رفتم بیرون و دیدم کسی تو حیاط نیست و تعجب کردم بعد یهو چشم به چراغ انباری افتاد که یکیش روشنه جوری که زیاد معلوم نیست روشنه چون ته انباری بود چراغه خلاصه که رفتم تو انباری یواشکی خیلی آروم و با استرس که یهو ببینن نمی‌دونم چه واکنشی باید نشون بدم خلاصه که رفتم و بالاخره اون چیزی که نباید میدیدم رو دیدم، دیدم که آبجیم رو یه میز دمر خوابیده و پسر خالم داره از میکندش یهو برق از سرم پرید و دنیا تیره و تار شد جلوم که آبجیمو تو اون حالت و سینه ها و باسنش بیرونه میبینم و یه لحظه تو ذهنم بود که یعنی داره از کص بهش میده و پرده نداره؟ داشتم واقعا سکته میزدم و از یه طرف واقعا به شکل مسخره ای راست کرده بودم ولی بیشتر تو فکر این بودم یعنی الان پرده نداره؟ که یه لحظه پسر خاله ام اومد عقب دیدم کیرش تو کونش بوده و تو اون وضع مسخره یه لحظه خوشحال شدم و خیالم راحت شد ولی واقعا کیر من که معمولا راست نمی‌مونه طولانی بخاطر مشکل نعوظ عین سنگه از اولش که دیگه داغ اون صحنه شدم و صورت آبجیمو می‌دیدم که چنان رفته تو حس و هی پرت میشه یه خورده جلو یهو بدون تماس دست آبم اومد و واقعا دیگه ارور دادم و سریع اومدم بیرون که خداروشکر منو ندیدن ولی اون یه هفته ای که اونجا بودیم تقریبا هر روزش همین بود کارشون و به طرز عجیبی آبجیم همش چشمش رو این پسر خاله ی ما بود انگاری این مشتاق تر از پسرخاله اس، و بعد اون بار اول دیگه حس بدم یواش یواش داشت از بین می‌رفت تا لحظه ای که آبم بیاد و دوباره حالم بد شه ولی به شدت لذت می‌بردم از دیدن این صحنه و واقعا نمی‌دونستم چرا اینجوری حس میکنم وقتی باید اونارو جفتشونو میکشتم و اینم بگم بخدا قسم من با همین پسرخالهه وقتی بچه بودیم یه کارایی میکردیم ولی بیشتر من واسه اون می‌خوردم یا اون منو مثلا تو اون سن یه جورایی میکرد و انگشت میکرد و الان این اتفاق دوباره دقیقا با همون آدم داره میوفته که دقیقا همون داره آبجیمو میکنه و من یه جور عجیبی نسبت به اون پسر خاله ام یه حس ضعفی پیدا کردم که یه جورایی جلوش همیشه کوتاه میومدم بعد اون قضیه و این قضیه موند تا اینکه بالاخره من با خانومم آشنا شدم که نوه ی دقیقا همین خالم بود و این پسرخالهه میشد داییش که من به استرس افتاده بودم که یهو نره بگه بهراد مورد داره و اینجوری اینجوریه که پیش نیومد و من با خانومم آشنا شدیم و همه فامیل فهمیدن و نامزد کردیم که آخرای نامزدیمون بود که دیدم چهار پنج ماه که با خانومم آشنا شده بودیم این با یکی از شهر خودشونم در ارتباط بوده که اینجا واقعا حالمو خراب کرد و هیچ حس شهوت و لذتی واسم نداشت تا یه ماه عین یه مرده متحرک بودم چون زنمو واقعا دوست داشتم و هنوز دارم، ولی هر چی گذشت بیشتر با قضیه کنار اومدم و هی ناخواسته روشن فکر تر شدم و مثلا زنم اوایل میگفتم تیپت باید زیاد باز نباشه و تنها بیرون نری و اینا که یهو به مرور زمان این تبدیل شد به اینکه شلوار تنگ و جذب (لگ) بپوش من خوشم میاد که همه دید بزنن و تنها با دوستات برو تا دیروقت بیرون خوش بگذرون و اینا، مدتی هم گذشت که من دیگه کامل فهمیده بودم که زنمو دید میزنن یا تصور سکسش با یکی دیگه واسم جذابه و حشریم می‌کنه خلاصه که تو تایم نامزدی و بعد عقدمون به بهونه های مختلف که وقتایی که پیشم نیستی باید وسیله جنسی داشته باشی واسش دیلدو و ویبراتور و باتپلاگ و اینا خریدم، اینم بگم زن من به شکل ویژه ای خوشگله و سفیده ولی اوایل لاغر بود تا اینکه دیگه آخرای نامزدیمون بود و دیگه یکی دوماه دیگه می‌رفتیم خونه ی خودمون که دیگه شروع کردم واسش گیف و تاپیک های نفر سوم فرستادن، عکس کیرای بزرگ یا سیاه فرستادن و تو شوخی هی میگفتم تو با این حشریتت باید یه کیر دیگه داشته باشی و مثلا بریم مسافرت خارج کیر کلفت دیدی میتونی باهاش سکس کنی که دیگه هی این بحثو من ادامه دادم تا اینکه یه سری به بهونه ی این که پای خودشم به کونباز باز شه پروفایل خودمو دادم بهش ولی کلا نمیومد منم اونجا شروع کردم با یه نفر راجب اینکه دوست دارم یه نفر سوم داشته باشیم زنمو هرروز بکنه و من بشینم نگاه کنم و لذت ببرم و خیلی حرفایی که دوست دارم زنم لحظه که تا ته توش میکنن و لذت می‌بره منم جق بزنم که وقتایی که تایپک می‌فرستادم نگو هنوز پروفایل واسش سیوه چون گوشیش آیفونه و وقتایی که دیده رو صندوق دریافت عدد میزنه کنجکاو شده و همه ی چتای منو خونده که یهو بهم پیام داد و واسم اسکرین فرستاد و من دیگه نابود شدم اون لحظه گفتم زندگیمو نابود کردم الان دیده و دیگه یه لحظه هم با من زندگی نمیکنه و جوری که کارو ول کردم و رفتم سریع خونه که این اکانتم دست چندتا از دوستامم هست پیامای من نیست و اینا که باور نمی‌کرد که بالاخره الکی هم باشه قبول کرد و منم الکی رفتم تو قیافه و عدای ناراحت هارو درمیاوردم که چند روز گذشت و خوشبختانه به حالت عادی برگشتیم و من مثلا توبه کردم که دیگه از این چیزا واسش نفرستم که دیدم هر از گاهی دوباره از این شوخیا می‌کنه و من دوباره پرقدرت شروع کردم به ویدئو کاکولدی فرستادن و راجبش حرف زدن که گذشت و رسید به همین پنج شش ماه پیش که گفتم ببین همه عکس بدن زناشونو میذارن و همه تعریف می‌کنن و تورو بذارم ملت دیوونه ات میشن که بالاخره با اکراه قبول کرد و چندتا عکس گذاشتم( مطمئنن یه تعداد عکسارو دیده باشند), که گذاشتم و اون روز تا شب هر کی هر چی میگفت و واسش اسکرین میکردم و یکی پیدا شد که هم خوب حرف میزد و هم کیر واقعا کلفت و خوبی داشت که من بردمش اینستا و باهاش بیشتر حرف زدم و هی از زنم که خوابیده بود با گوشیش ور میرفت از جاهای مختلفش عکس می‌فرستادم که یهو وسط عکس فرستادن از حس حشر و کاکولدی آبم اومد و واقعا لذت بی نظیری بردم از این قضیه خلاصه همه کار میکردم که اونم بیاد تو بازی که شبش همراهی کرد و هی جواب پسررو خودش میداد ولی شب تموم شد و یکی دوبار با زبون ارضاش کردم و صبح شد که یهو ظهر اینا بود گفت خوشم نمیاد عکسم اونجا باشه و منم گفتم باشه پاک میکنم خودمم یه خورده ترسیده بودم کسی عکساشو ورداره پخش بشه تاپیکو پاک کردم ولی خیالمم راحت بود اون پسررو از شب داشتم و هی بحث اونو می‌کشیدم ولی راضی به حضوری نمیشد خلاصه از هر راهی سعی میکردم بحثو وا کنم یه بار میگفتم واست ماساژور بیارم یه بار میگفتم خونه تنهایی دزد میاد خونه رو ول می‌کنه می‌پره رو تو و اینا، یا بهش میگفتم با دوستات یه سری برید تور شمال به امید اینکه اونجا مخشو بزنن اوپن هم هست یه بار بکننش بیاد تو خط که این ایده که بره شمالو دوست داشت با دوستاش ولی وارد بحث اینکه اونجا برم بدم و اینا نمیشد یه جورایی داشت از این قضیه روشن فکری اونجاهایی رو که دوست داشت انتخاب می‌کرد و استفاده میکرد مثلا تور شمال با دوستاش و لباسای باز و سکسی پوشیدن و اینا ولی یه خورده نرم تر شده بود تو این قضیه تا اینکه به طرز مسخره ای خواست با گوشی بازی کنه منم بهش کالافو پیشنهاد دادم و باز فکرم رفت اونجا که بره با این و اون لاس بزنه که به طرز عجیبی این سری همونی که من میخواستم شد ولی این سری اونجوری که خودش میخواست رفت جلو، یه پسر بیست و دو ساله واقعا جذاب پیدا کرده بود که اوایل که راجبش حرف میزد می‌گفت خیلی بدبخته و از مشکلاتش میگه مغزمو خورده ولی همچنان واسه اولین بار فقط با اون بازی میکرد تا اینکه یهو گفت باید برم ببینم تو تلگرام عکس داره قیافه اش چجوریه و اینا که رفت دید و گفت از اون قابلیا که دیدم بهتره حداقل جوری که انگاری دلش واسش می‌سوخت که بعد گذشتن یکی دو روز دیدم جدی جدی داره باهاش چت می‌کنه و منم ناامید که این وارد این فاز نمیشه که یهو به طرز عجیبی گفت یه روزه داریم سکس چت میکنیم و صداش و قیافه اش و حرف زدنش واسم حشری کننده اس که من یهو پشمام ریخت و دوباره امیدم زنده شد، خلاصه که اینا چت میکردن و باز هنوز میگفتم دو روز دیگه خسته میشه میذارتش کنار که روز سوم اومدم خونه دیدم میگه عکس کیرشو گرفتم واقعا گنده اس فکر نمی‌کردم کیر پسر بیست و دو ساله اینقدر باشه و دراز و بزرگ باشه که باز من جا خوردم و موندم همینجوری که همینی که اصلا تو فاز نمیومد عکس کیر یه پسرو گرفته! که بعد یهو گفت میگه من عکس کیرتو فرستادم حالا نوبت توئه واسه من بفرستی، از من مثلا اجازه می‌گرفت که میتونم بفرستم منم خیلی تابلو با اشتیاق گفتم آره بفرست حال کن و اینا که بعد از اون دیگه رسما آلبومی از عکس و فیلم از بدنش فرستاد که پسره می‌گفت تو واقعا یه فرشته ای، خلاصه که میخواست به پسره یه جوری بفهمونه اوپنه و این وسط من مات و مبهوت مونده بودم که چی شد یهو تا اینجا پیش رفته، حتی عکس پروفایلشم واسش باز کرده پسره همه چیشو دیده کامل دیگه، قرار شد که یه جوری بهش بفهمونه اوپنه و پرده نداره که من این وسط سکس چت های اینا و می‌دیدم یکی داره حشریش می‌کنه چندین بار ناخودآگاه آبم اومده بود و تو لذت کامل بودم که آخر به پسره گفت که من قبلاً یه تایم کوتاهی ازدواج کردم و جدا شدم که اول میترسید بگه پسره بپره منم اینجا بهش مشاوره میدادم که تو اینو واسه سکس میخوای پسرم بفهمه تو اوپنی و اینا خوشحالم میشه که گفت به پسره و همینم شد چون من بهش گفته بودم یه جوری صحبت کن که بفهمه تو دنبال رابطه عاطفی نیستی دنبال عشق و حال و سکسی که همینم شد آخرشم با هم قرار گذاشتن واسه یه هفته دیگه، که ببخشید سرتونو درد آوردم این قضیه واسه همین الانه و این اتفاق تقریبا یه هفته دیگه میفته خوشتون اومد حتما یه بخش دوم هم بشه اون اتفاق رو می‌نویسم، بازم ببخشید اگه داستان چرت و پرتی شد یا خوشتون نیومد

نوشته: بهزاد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.