رفتن به مطلب

داستان سکسی زن مطلقه


kale kiri

ارسال‌های توصیه شده


زنی که خواهر آخوند بود
 

سلام به دوستان عزیز اسم من احسان هستش(اسم ها مستعارن) و ۲۱ سالمه با قد ۱۸۸ و سایز ۱۸ قیافمم معمولیه ،کارم تو خدمات اینترنتی هستش و دانشجوام هستم و قراره براتون خاطره ای که داشتم رو تعریف کنم. ما یه همسایه داریم که یه پسر دارن آخوند شده و یه دختر دارن که جدیدا از همسر سابقش طلاق گرفته و اومده کنار خونه خودشون سالن آرایشگری زده.اسمش مونا هست و حدودا ۳۸ سالشه هیکل و قیافه خوبی داره و برخلاف برادر آخوندش تیپش خیلی خوبه و یه دختر ۱۵ ساله هم داره. قضیه ما از جایی شروع شد که این مونا خانوم بعد از طلاق اومد طبقه بالای خونه باباش نشست با بچه اش و سالن آرایشگری رو راه انداخت خلاصه میخواست کولر سالن رو نصب کنه داداشم نصاب کولر هست یه روز منو دم در دید بهم گفت احسان جان ببین داداشت کی وقت داره یه سر بیاد کولر سالن رو نصب کنید منم بهش گفتم باشه فقط شماره ام رو ذخیره کن بعد یادم بنداز که هماهنگ کنم‌.خلاصه بعد دوسه روز زنگ زد و هماهنگ کردیم رفتیم که نصب کنیم و اینا من که حالیم نبود فقط با داداشم هماهنگ کردم که من باهاش بیام بلکه راهی برامون باز شد دیگه خودتون بهتر میدونید منظورم چیه اون روز به خوشی گذشت و بعد چند روز واسم پیام فرستاد احسان جان یه درخواست کارتخوان میخوام واسم انجام بدی بهش گفتم باشه حله اونم گفت چون میدونم بلاخره کارت تو این چیزاس پیام دادم بعد بهم گفت این لب تاپم مشکل پیدا کرده میتونی درستش کنی بهش گفتم چشم دیگه اینا رو واسش انجام دادم و اینا همیشه باهام چت میکرد و پیام میفرستاد هرموقع کار داشت منم بی گدار به آب نمیزدم چون هم ما و اونا اصالتا عربیم اگه یه مشکلی پیش میومد بدبخت می شدیم یعنی به معنای واقعی کلمه به گای سگ میرفتیم بخاطر همین خیلی خایه میکردم تو همچین مواردی خلاصه هر مشکلی پیش میومد واسش به من میگفت و اینا یه روز گفت میخوام برم بازار وقت داری باهم بریم منم گفتمش باشه رفتیم خریدامونو کردیم گفت مودم میخوام بخرم باید زحمتشو بکشی واسم اوکی کنی داخل خونه خلاصه خریدیم برگشتیم خونه گفت بیا بالا شام درست میکنم تا بهش گفتم نه میرم خونه توام وضعیتت خوب نیست خونوادت چه فکری میکنن من چیکار میکنم بالا اومدم اونم گفت بابا بیا بی خیال کسی نیست دخترم با بابا و مامانم رفتن امشب نیستن بهش گفتم باشه من حقیقتش به رفتارش شک کردم چون یه خورده تغییر پیدا کرده بود امروزم خیلی لباسای خوشگل پوشیده بود و اصن بهش نمیومد که نزدیک ۴۰ سالشه.رفتیم داخل و رفت لباس خونه پوشید معمولی شالشم رو سرش بود بهم گفت که میترسی چی بگن مثلا چون من مطلقه ام و اینا بهش گفتم نه اخه خودت بهتر مردم رو میشناسی گفت ولشون کن من چون تو رو میشناسم پسر خوبی هستی باهات راحتم و از این صحبتا شام درست کرد و خوردیم بهش گفتم من برم دیگه گفت حالا بمون من تنهام کجا میخوای بری امروزم کلی وسیله دارم باید ببرم تو سالن اگه میتونی کمکم کن منم از خدا خواسته یه خورده من و من کردم بعدش قبول کردم قشنگ امشب یه حسی بهم میگفت دیگه دلو بزن به دریا کمکش کردم وسایلشو ببره تو سالن و بچینه بعد گفت احسان من سریع میرم حموم جایی نریا خلاصه همینطور داشتم فک میکردم که اقدام کنم یا نکنم از حموم اومد بیرون وای بدون آرایششم خوشگل و سفید بود چی بود این لعنتی من واقعا دلم میخواست و از طرفی سه ماهه که کات کرده بود و رابطه نداشتم بعد لباس پوشید و چایی اورد و اینا بحث رو باز کردم که تنهایی خیلی سخته مگه نه؟ اونم گفت که اره واقعا عذابم میده و دریغ از یه آدم مطمئن، میگفت آدم مطمئن سخت پیدا میشه بعدش من دختر دارم که داره بزرگ میشه دیگه نمیتونم با کسی باشم بهش گفتم چه اشکالی داره آدم به خاطر این چیزا که خوب نیست خودشو عذاب بده گفت نه شما درک نمی کنید من چون بچه دارم نمی تونم و چس ناله میکرد بهش گفتم که تو نیاز داری و باید یکی باشه که بتونه قدرتو بدونه اونم گفت اخه کجا پیدا میشه منم دیگه دلو زدم به دریا رفتم کنارش نشستم و بهش گفتم مگه ما چی کم داریم اونم گفت احسان این چه حرفیه تو چه فکری راجب من میکنی من سنم دو برابر سنته چطور میتونم با کسی مثل تو باشم درضمن اگه کسی بفهمه چی میدونی چه بلایی سرمون میاد بهش گفتم الان کی قراره بفهمه گفت نمیدونم ولی من بهش گفتم من من نکن ما الان تنهاییم و کسی پیشمون نیست و من چیزی که تو نیاز داریو میتونم واست تامین کنم مونا گفت احسان خجالت بکش این حرفا چیه بهش گفتم ما هردومون تنهاییم پس میتونیم رابطه خوبیو داشته باشیم البته اگه تو بخوای گفت احسان من میترسم اگه کسی بفهمه چی بهش گفتم کسی نمیفهمه و دستمو انداختم دور گردنش و بغلش کردم یکم که حس امنیت کرد شروع کردم به بوس کردن و یواش یواش به لباش نزدیک میشدم هی میگفت احسان من نمیدونم چی بگم احسان…

منم فقط کارمو انجام میدادم باهم لب تو لب شدیم و می مالیدمش خیلی حشری شده بود اصن یه آدم دیگه شده بود ممه هاشو میمالیدم و همزمان لب میگرفتیم دیگه شروع کردم به درآوردن لباساش واقعا فک نمیکردم انقدر راحت بتونم این خانوم رو بدست بیارم لباساشو دراوردم و فقط باشرت و سوتین مشکی خوشگل تو بغلم بود خیلی سفید بود و ممه هاش میدرخشیدن،کسشو میمالیدم و هیچ حرفی نمیزد خیلی خجالتی بود ولی خیلی هات بود فقط آه و ناله ریز میکرد دیگه رو همون مبلی که بودیم شرت وسوتینو در اورد و شروع کردم به لیسیدن بدنش ممه هاشو یه خورده که خوردم رفتم سراغ کسش حقیقتش این فیلمایی که تو دوران نو جوونی میدیدم الان به کارم اومد اما وقتی کس مونا خانم رو دیدم یه چیزی بود که من تجربشو نداشتم خیلی تمیز بود یدونه مو هم نداشت معلوم بود تازه شیو کرده بود و یه خورده نسبت به بدنش تیره تر بود ولی خوشگل بود و فرم خوبی داشت دیگه شروع کردم به لیسیدن یه دو سه دیقه لیسیدم خوشش اومده بود هی آه و ناله میکرد ولی یه چیز دیگه میخواست اما نمیتونست بگه تو یه حال و هوای دیگه بود که یهو گفت احسان دیگه نمیتونم تحمل کنم منم تاحالا تجربه کس کردن رو نداشتم یعنی با اکسام رابطه از جلو رو نداشم حقیقتش.سریع لخت شدم ولی مونا تو حال خودش نبود اصن به کیرم نگاه نکرد منم بهش چیزی نکفتم فقط کیرمو تنظیم کردم رو کسش یه خورده خیسش کردم و فرستادم داخل یه اه بلند کشید همون لحظه میتونست آبم بیاد ولی نزدیک دو دقیقه تلمبه زدم آبم دیگه داشت میومد بهش گفتم دارم میام گفت احسان بکش بیرون منم خالی کردم رو شکمش و با دستمال تمیزش کردم ولی این پایان کار نبود کیرم به سرعت شق کرد و برای راند دوم آماده شدم ازش یه لب گرفتم بهش گفتم که حالت داگی بشه منم کیرم کردم داخل دوباره آه کشید اینبار محکم میزدم تو کسش صدای تلمبه هام خیلی حشری کننده بود و هی مونا بهم میگفت همینطوری بکن همینطوری و اه میکشید دیگه کم کم داشت آبم میومد سرعتمو زیاد کردم صدای مونا خیلی بالا رفته بود دیگه تحمل نمی کردم کیرم دراوردم و آبمو بافشار پاشید رو کمر مونا بعد یه دقیقه بهم گفت دستت درد نکنه احسان همینطور لباساشو ورداشت رفت حموم و بعدش من رفتم خودمو شستم اونشب بازم کردمش و حسابی به همدیگه حال دادیم و هم اون راضی شد هم دل من خالی.رابطه ما هم هنوز بعد گذشت چند ماه از اونشب ادامه داره و تو این مدت فقط تونستیم دوبار باهم دیگه سکس کنیم چون سالن رو راه انداخته دیگه اونچنان تنها نمیشه و خیلی کم همدیگه رو میبینیم ولی خیلی بهم اعتماد داره منم دوست ندارم ازش سو استفاده کنمو از این صحبتا…
دوستون دارم.

نوشته: پتی بور

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.