رفتن به مطلب

داستان سکسی عمه اونم از نوع ناتنی


arshad

ارسال‌های توصیه شده


عمه‌ی ناتنی

سلام
چند سال پیش یک اتفاق جالبی برام افتاد و هنوز ادامه داره که ماجرا رو براتون تعریف میکنم.
من و مادرم تنها زندگی میکنیم مادرم با یک کارمند بانک آشنا میشه و ازدواج میکنند اون آقا که ناپدری من میشه مرد خوبی بود سه چهار سال از مادرم بزرگتر بود اهل یکی از روستاهای اصفهان بود اسمش محسن بود.
بعد از ازدواج با مادرم ما رو میبره روستای خودشون که ما با خانواده اش آشنا بشیم یک روستا سرسبز پر از درختان گردو یک خونه بزرگ توش پر از درخت گردو و انگور بود مادرش یک زن روستایی مهربون بود و خواهرش که یک دختر ۳۲ ساله بود زیاد زیبا نبود ولی سینه های درشتی داشت اون موقع من ۱۸ سالم بود ولی خیلی مهربون بود عمه ناتنی اسمش مهسا بود بعد از کلی روبوسی و خوش آمد گویی عمه مهسا آمد منو بغل کرد بوسیدم گفت چقدر تو خوشگلی منم خیس عرق شده بودم خجالت می‌کشیدم ولی نرمی سینه هاش رو بدن حس میکردم چندتا خواهر داشت اون ها هم ازدواج کرده بودند یا اصفهان بودن یا روستای اطراف که پیش همشون رفتیم همشون خوب بودن به غیر از یکی که خیلی ظاهر خوبی نداشت انگاری به مادرم حسادت میکرد.
ولی برعکس عمه های ناتنی مهسا خیلی خوب بود ولی رفتارش خیلی عجیب بود یعنی از خوبی یک چیزی بیشتر منو بغل میکرد و فشار میداد می‌گفت بیا بریم بیرون میرفتیم اطراف روستا بهم نشون میداد منم باهاش خوش میگشت کنارش چند باری ما رفتیم روستا آقا محسن ناپدریم آقا محسن به مادرش و مهسا گفت من و همسرم و پسرم چند روز دیگه میخوایم بریم مشهد چیزی لازم ندارید ؟ من گفتم چرا چیزی بهم نگفتید ؟ آقا محسن گفت بریم مسافرت بده ؟ گفتم نه من نمیام شما دوتایی زن و شوهر برید خوش باشید مادرم گفت کجا تنها بمونی تو خونه نمیتونم تنهات بذارم مهسا پرید گفت بزار بمونه اینجا آقا محسن گفت دوست داری بمونی اینجا ؟ گفتم بله برگشت به مادرم گفت بزار بمونه مادرم قبول کرد و رفتن من موندم آنجا من و مهسا همه جا می‌رفتیم مهسا خیلی خوش خنده بود شب شد کل روستا سوت و کور بود مادرش رفت تو اتاق خوابید من و مهسا تو حیاط رو تخت چوبی بودیم تو بالکن حیاط نشسته بودیم نمیدونم چرا آنقدر مهسا خودشو به من می‌مالید یا بغلم میکرد منو به خودش فشار میداد ازم پرسید خوابت سبک یا سنگین ؟ گفتم چرا ؟ گفت اگه خوابت سبک هستش بریم داخل چون نصف شب صدای سگ میاد میترسم از خواب بپری اگه خوابت سنگین هستش همینجا بخوابیم هوا هم خنکه گفتم باشه همین جا میخوابیم رفت دوتا تشک و پتوی و بالشت آورد پهن کرد رو تخت چوبی تو بالکن حیاط تشک ها رو کنار هم گذاشت البته عمه مهسا هیکلش یک مقدار از من درشت تر بود چراغ بالکن حیاط خاموش کرد فقط اون چراغی که وسط حیاط بود روشن بود اونم از ما دور بود چون خونه بزرگی بود یک پیراهن آستین کوتاه کرمی با گل های قرمز و مشکی تنش بود بهم گفت پشتت کن مسعود جان یک لحظه منم پشتم کردم یک نیم نگاهی کردم دیدم پیراهن درآورده داره سوتین باز میکنه دوباره پیراهن پوشید کنارم خوابید گفتم نگاه کنم ؟ گفت نگاه کن بهش گفتم چیکار کردی ؟ گفت هیچی موقع خواب سوتین باز میکنم گفتم چرا ؟ گفت اذیت میکنه گفت نپوش اگه اذیتی گفت نمیشه تمام سینه هام میفته بیرون آخه سینه هام خیلی بزرگ هستند گفتم یعنی آنقدر بزرگ هستند ؟ گفت دست بزن ببین ولی به کسی نگی ها گفتم نه چرا باید بگم از رو لباس سینه هاش گرفتم گفت اینجوری نه دستم گرفت گذاشت زیر سینه هاش گفت ببین گفتم آره چقدر بزرگن خندید بهم گفت میشه بغلت کنم بخوابیم گفتم آره بغلم کرد گفت دوست داری با سینه هام بازی کن اشکال نداره گفتم میشه دکمه لباس باز کنی ؟ گفت آره دو سه دکمه لباس باز کرد دست بردم یکی از سینه هاش گرفتم که از لباسش همون جایی که دکمه ها رو باز کرد بود افتاد بیرون کیرم بد جوری بلند شده بود دستش گذاشت در کونم کشیدم سمت کسش و از روی لباس خودش بهم می‌مالید فهمیدم این کسش میخواره و حشری شده سینه ش ول کردم دستم بردم زیر شلوار و شورتش دست کشیدم به کسش چشماش خمار شده بود هیچی نمی‌گفت بهش گفتم بیا بالا با چشمای خمار و صدای لرزون گفت نه ممکنه مادرم بیدار بشه حالا بهت میگم چیکار کنیم شلوار و شورت خودت بکش پایین دیدم زیر پتو شلوار و شورت خودش درآورد رفت زیر پتو کیرمو گذاشت تو دهنش وای کیرم گرم شد چه حالی میداد اولین بار بود که کسی برام میخورش و سکس میکنم فقط تو فیلم ها می‌دیدم آمد جلو کیرمو همون حالت نشسته گذاشت تو کسش خوابید تو بقلم پتو کشید رو دوتایمون سینه هاش رو سینه های من و تند تند نفس می‌کشید رو کیرم عقب و جلو میکرد و می‌گفت وای چه کیری داری خوب شد با محسن مادرت نرفتی مسافرت منم تو حال خودم بودم سرم محکم گرفت گذاشت رو لباش یک صدای داد گفت اوووووف و بی حال شد عمه ارضا شد افتاد کنارم نگام کرد با اون چشمای خمار خندید گفتم پس من چی گفت خو زود بیا تو بغلم بزن تا مادر جون بیدار نشده منم رفتم وسط پاهاش خودش با دستش کیرمو تنظیم کرد و گفت بزار داخل منم هول دادم داخل خوابیدم روش و تو کسش تلمبه زدن صدای چلق چلق کسش میومد تو بالکن حیاط کسش حسابی آب کنده بود دستش گذاشت بود تو دهنش تا صداش نیاد برای اولین بار آبم اومد توی سکس واقعی نتونستم خودمو کنترل کنم همش ریختم داخل درش آوردم گفت دیونه چرا ریختی داخل ؟ گفتم خیلی خوب بود نتوستم خودمو کنترل کنم گفت اشکالی نداره فردا قرص میخورم.
لباس هامون پوشیدیم بهش گفتم عمه مهسا مگه تو ازدواج کردی که پرده بکارت نداری ؟ گفت نه عمه من میخواستم با پسر خالم عروسی کنم ما دوتا همدیگه رو دوست داشتیم اونم تو مدتی دوستی پرده منو پاره کرد چند سال وضعیت من این بود بعد نامرد بدون اینکه بهم بگه برای همیشه رفت ترکیه دیگه منم ازدواج نکردم خیلی وقته سکس نداشتم که بعد از مدتی با تو سکس کردم.
من چند روز آنجا بودم پیش عمه مهسا هر وقت مادر نبود ما سکس می کردیم اگه هم بود میرفتیم تو انباری سکس میکردیم.
الان هر وقت میریم روستا من و عمه یک جای رو برای سکس پیدا میکنیم.
هر وقت زنگ میزنه بهش میگم عمه با اون پستون های بزرگت الان شیر کیلو چنده ؟ میگه خفشو عوضی کی میایی ؟ بهش میگم میام.

نوشته: مسعود

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.