mohsen ارسال شده در 28 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر آقای کاکولد سلام! - 1 من پیمان هستم 30 سالمه و در مشهد زندگی میکنم از همسرم به خاطر دعواهای بچه گانه جدا شدم و الان تنها زندگی میکنم. یک مغازه کوچیک دارم که توش فیلم و بازی و لوازم جانبی کامپیوتر و موبایل می فروشم. از اونجایی که هم از نرم افزار و هم از فیلم و هم از بازی سرم درمیاد خیلیا میان پیش من برای خرید برای همینم خدا رو شکر وضعم بدک نیست. حدود یکسال پیش یک خانومی به اسم مهگل که تقریبا 35 سالش بود میومد از من فیلم های مختلف هم برای خودش هم برای دختر 8 ساله ش میخرید. میدونستم متاهله و بسیار پر حرف هست وقتی میومد تو مغازه میدونستم که شانس بیارم 1 ساعت دیگه از مغازه میره بیرون. البته زمان هایی که با بچه ش بود بچه ش بعد 10 دقیقه حوصله ش سر میرفت و گیر میداد که میخوام برگردم و مجبورش میکرد برگرده خونه. اون موقع فشار تنهایی روم خیلی بود و اوائل دوست داشتم زود بره ولی بعد یه مدت به حرفاش گوش میکردم. فهمیده بودم با شوهرش مشکل داشت و خیلی تو لفافه فهمیده بودم مشکلشون اینه که شوهرش بهداشتش رو رعایت نمیکنه، چاقه و ورزش نمیکنه و کلا آدمی نیست که وقتی تو خیابون کنارش راه بره بهش افتخار کنه. خب تقریبا هر روز میومد مغازه و برای دخترش کارتون میخرید کلی حرف میزد آخرم میرفت. منم گوش شنوا بودم. یه روز به خط کاریم زنگ زد و بعد معرفیش گفت کامپیوتر شون خراب شده و میشه بیام حلش کنم؟هزینه ش هرچی باشه رو میدم. اونقدری به مغازه رفت و آمد داشت و حرف های خصوصی زندگیش رو گفته بود که تقریبا میدونستم این یعنی چی اما به خودم و شیطون لعنت فرستادم و گفتم خاک بر هولت کنن که تا یک زن باهات درد دل کرد جو گرفته ات و فکر کردی خبریه و رفتم خونه شون. خونه شون طبقه 4 یک آپارتمان ساده و بدون آسانسور بود. له له زنان رفتم تا رسیدم به واحدشون. در نیمه باز بود در زدم یک صدایی از دور اومد که بیا تو. رفتم و تو هال صبر کردم تا دیدم مهگل اومد. یک نیم تنه سفید پوشیده بود اینقدر نیمه تنه ش کوتاه بود که سوتین فانتزی قرمزش خودنمایی میکرد. یک شلوارک لی آبی پوشیده بود. بوی عطر تند زنونه ش فضا رو پر کرده بود. به صورتش خیره شدم چشم های درشتش با موهای لخت سیاهش صحنه عجیبی رو درست کرده بودن. قیافه ش تلفیقی شده بود از هنر و شهوت. گذاشت قشنگ نگاهش کنم بعد حدود 30 ثانیه با یک لبخند شیطون گفتش یادتون هست که برای چی اومدین؟ یهو به خودم اومد و پته مته کنان گفتم بله بله کامپیوترتون کجاست؟ من رو راهنمایی کرد به اتاق خوابشون. یک اتاق خواب خیلی ساده با یک تخت دونفره قهوه ای و یک میز توالت که بارها استفاده شده بود و دست کمی از اون تخت به لحاظ سادگی نداشت. عکس های عروسیشون به در و دیوار بود و یک کامپیوتر زهوار در رفته گوشه اتاق بود. بهم گفتم شما روشنش کنید تا من برم چایی براتون بیارم. مغزم تحمل این حجم از اتفاقات رو نداشت و سی پی یو مغزم روی 100 بود یادم رفت یک تعارف ساده بکنم که نمیخواد چایی بیارید و … از طرفی دوست داشتم از اون خونه بزنم بیرون اما از طرفی تمام وجودم پر شده بود از شهوت و کنجکاوی. بخوام با خودم روراست باشم من همیشه مرتب و منظم هستم لباس ها و کفش هام تمیزه باشگاه میرم بهترین ادکلن ها رو میزنم بهداشت شخصیم از همه چی برام مهمتره اما خب آنچنان آش دهن سوزی هم نیستم که یک زن بخواد قید شوهرش رو برای من بزنه. کامپیوترشون به هر زحمتی بود بالا اومد و من گفتم مشکلش چیه که مهگل گفت باید بهتون نشون بدم. با چایی اومد کنار نشست اینقدر نزدیکم شده بود که رون لختش به پام میخورد. به بهانه اینکه موس دوره خم شد طوری که سینه ش کامل به دستم میخورد با موس یک پوشه رو باز کرد و بهم گفت من این عکس ها رو خیلی دوست دارم اما همیشه می ترسم دزد بیاد خونم و این عکس ها پخش بشن. شاید 1000 تا عکس تو اون پوشه بود که با شرت و سوتین فانتزی گرفته بود. اون عکس ها رو که دیدم دلم ریخت کاملا تو موضع ضعف بود. اون آدم با آدم به نفس یهو تبدیل شده به کسی که فشار شهوت ضربان قلبش رو بالا برده و دهنش خشک شده بود. به سختی حرف میزدم. گفتم با… با… باشه. مهگل متوجه شد آروم دستش رو گذاشت روی کیر شقم و آروم گفت در گوشم گفت خجالت نمیکشی واسه یه خانم محترم شق میکنی؟ منم احمقانه ترین جواب ممکن رو دادم: آ…آ… آخه خیلی سکسی هست! خنده ش گرفت و شروع کرد به خوردن گوشم صندلی رو یکم دادم عقب اونم نشست رو پام طوری که صورت هامون رو به روی هم بود. گفتم بچه ت، شوهرت نمیان؟ خندید و گفت تو به این کارها کار نداشته باش. دوباره شروع کرد به خوردن لب هام. منم لب هاش رو میخورد. دست هاش رو دادم بالا تا تاپش رو از تنش دربیارم. دوست داشتم از تک تک لحظات لذت ببرم. دست کشیدم روی سینه ی نرم و خوبش کشیدم و دست هام رو بردم سمت کمترش. دکمه شلوارکش رو باز کردم. شلوارک رو درآوردم. لباس فانتزی قرمز خیلی خوشگلی تنش بود. دستم رو گرفت و رفتیم رو تخت. دراز کشید روی تخت و گفت ببینم سکست هم به اندازه فروشندگیت خوبه؟ روش افتادم گردن و لب های داغش رو خوردم و سوتینش رو دراوردم از لحاظ سایز نه بزرگ بودن نه کوچیک. نوک سینه های قهوه ای بود. اون ها رو خوردم که صدای آه و ناله ش بلند شد. یک جیغ بلند کشید و لرزش ریزی کرد فهمیدم ارضا شده. گفت من کیر میخوام. کیرم رو بدون هیچ زحمتی تو کس داغش کردم و جیغش بلند شد. تلمبه میزدم. به سختی جلوی خودم رو گرفته بودم که آبم نیاد. کسش وحشتناک خیس بود. دوبار دیگه حین سکس ارضا شد. حس کردم داره آبم میاد. گفتم داره آبم میاد. گفت بریز رو صورتم. سریع کیرم رو کشیدم بیرون اونم دهنش رو باز کرد و ریخت تو دهنش. بی حال افتادم روی تخت. اونم رفت دهنش رو بشوره. 2-3 دقیقه دیگه اومد و گفت 1 ساعت دیگه شوهرم میاد بهتره بری. منم لباس هام رو پوشیدم و بغلش کردم و لب گرفتم ازش. بهش گفتم واقعا بهش نیاز داشتم مرسی ازت. اونم خندید و گفت کامپیوترم رو درست نکردی اما به کسم خوب حال دادی. منم خندیدم و رفتم در مغازه. هنوز گیج بودم ساعت 12 نشده بود و من گیج از این همه اتفاق که برام افتاده بود. حس میکردم خوابم و دارم خواب می بینیم. که یک دفعه یک اس ام اس از یک شماره ناشناس اومد. گفت امروز رو تخت خوب مانور میدادی پسر خوب! شماره مهگل نبود. نوشتم شما؟ گفت همونی که نباید می فهمید همچین کاری رو با یک زن متاهل کردی اما عیبی نداره اگر پسر خوبی باشی من یادم میره چیکار کردی. رنگم عین گچ سفید شده بود نمیدونستم باید چیکار کنم. گفتم یعنی چی؟ گفت خودت بعدا می فهمی! بعدا میام باهات حرف میزنم! منم با کلی ترس و اضطراب گوشی رو پرت کردم یک گوشه. مونده بودم چه غلطی کنم! ادامه دارد… نوشته: yes_man واکنش ها : poria 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
poria ارسال شده در 7 دی اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی آقای کاکولد سلام! - 2 قسمت دوم : بگایی سلام! مقدمه نویسنده: سلام به همه. مرسی از کامنت های مثبت و منفی شما! این داستان صد در صد تخیلی هست پس جدیش نگیرید! نکته آخر اینکه این قسمت داستان سکسی نیست بلکه یک آمادگی برای قسمت های بعده دوستتون دارم! بگای سگ رفته بودم. به گوشی که اونور پرت کرده بودم با ترس خیره شده بودم. دوباره یک پیام اومد و بعد یکی دیگه. دینگ دینگ رسیدن پیام ها مثل این بود که دارن با چکش می زنن به قلبم. دست و پام می لرزید. با ترس و لرز گوشی رو باز کردم چندتا عکس دیدم از خودم که لخت بودم و روی تخت افتاده بودم. تا سین زدم همه ش پاک شد. دوباره پیام اومد گفت میخوام بدونی بلوف نیست. میتونم با این عکسا هر بلایی که بخوام سرت بیارم. راست میگفت از پخش کردن عکسا تا شکایت از من تو دادگاه یا بدتر بده به شوهر مهگل اونم منو خیلی راحت می تونه بکشه و بگی غیرتی شدم. بعدم یک دیه میده و خلاص! عملا اون عکسا مثل حکم اعدامم بود! هنوز جواب این ناشناس رو نداده بودم. به مغازه نگاه کردم اگر اخاذی باشه احتمالا باید کل این مغازه که ته مونده اون چیزی بود که بعد از طلاقم مونده بود رو میدادم و می رفت. بالاخره جرئتم رو جمع کردم و براش نوشتم: -ازم چی می خوای؟ چند دقیقه ای هیچ جوابی نیومد سکوت مطلق! یک حس تعلیق کثافت! بالاخره جواب داد: ساعت 5 یک کافه تو خیابون حجابه اونجا منتظرم باش. اگر کسی از این قرار چیزی بفهمه و یا بفهمم کسی همراهت هست یا کسی زاغ سیاهمو چوب میزنه این عکس ها میافته دست شوهر مهگل خانوم اونوقت تو میدونی و یک مرد عصبانی که زنش رو کردی! باشه! هر دقیقه به اندازه یکساعت می گذشت افکارم رو نمیتونستم کنترل کنم. حس ترسناکی بود که فردی میتونه باعث مرگ تو بشه بدون اینکه تو بتونی گهی بخوری! بالاخره ساعت 5 شد و خودم رو دیدم که تو اون کافه نشسته م رو دارم پک های سنگین به سیگارم میزنم! یه دفعه دیدم یک مرد به نسبت قد بلند بسیار خوش پوش از یک سانتافه پیاده شد و اومد سمت من. با چیزایی که مهگل گفته بود مطمئن بودم شوهرش نیست حتی شک داشتم این همون آدم باشه. آدم سانتافه سوار که اخاذی های اینطوری نمیکنه! اومد و مستقیم نشست روی صندلی کنار من. قبل از اینکه بتونم حرکتی بکنم گارسون رو صدا زد و گفت یک چای با کیک. رو به من کرد گفت: چیزی سفارش دادی؟ نه. رو به گارسون کرد و دوتا چای و دوتا کیک. حالا میتونستم قیافه ش رو آنالیز کنم، حدود 40 سال چپه تراش کفش ها واکس زده بوی عطر تندی مردونه. چشم های درشت سیاه، دماغ عقابی. چشم هاش طوری بود که وقتی بهت خیره میشد دیگه نمیتونستی بهش دروغ بگی. وقتی گارسون رفت بهش گفتم: ببین من یک غلطی کردم اشتباه کردم تازه از پروسه طلاقم خارج شدم نمیدونستم دارم چه گهی میخورم! نمیدونم تو کی هستی ولی کل داراییم به اندازه نصف سانتافه تو نمیشه خواهش میکنم بیخیال من شو. یه پوزخندی زد بهم گفت: کی ازت پول خواست؟ پس چی ازم میخوای؟ +گفتم که پسر خوبی باشی فیلما پاک میشه. حالا جایی بود که خودشم سخت حرف میزد. ببین من میتونم زندگیت رو نابود کنم خودتم میدونی حتی اگه این فیلم ها نباشه اونقدری قدرت دارم که زیرپام لهت کنم. این فیلم ها حکم اعدامته میدونم. فقط بگو ازم چی میخوای! اصلا تو کی هستی؟ من شوهر مهگلم! خشکم زده بود. +می دونم با اون چیزی که اون تعریف میکنه خیلی متفاوتم! ولی تنفر با آدما همچین کاری میکنه. من و مهگل داریم از هم جدا میشیم اما یک مشکل کوچیک وجود داره. اون از من یک فیلم داره که نباید داشته باشه. میدونم چندتا کپی ازش گرفته و اگه تو دادگاه طلاق اون فیلم ها رو بشه من نابود میشم. حالا ازم همه چی رو خواسته تا اون فیلم رو لو نده. تو باید اون فیلم و هرچی کپی هست رو از بین ببری. بعدش باهم بی حساب میشیم. یا بتونی ازش یه آتو بگیری که من مطمئن بشم اون فیلم هرگز تو دادگاه پخش نمیشه! نمی فهمم تو همین الان ازش آتو داری. این آتو هم اونقدر کوچیک نیست! یک آه عمیق کشید و گفت: نه ندارم من هیچی ازش ندارم! ببین من گی ام هیچوقت نمیخواستم با یک زن باشم. مجبور شدم با مهگل ازدواج کنم چندباری باهاش سکس کردم فقط برای بچه. مدام خودم رو گول میزدم که من گی نیستم ولی بودم. بچه م که 5 سالش شدم دیگه پذیرفتم گی ام و از اون موقع باهم هیچ سکسی نداشتیم. مهگل هم شک کرده بود ولی چیزی ازم نداشت. تو همین خونه ای که با مهگل سکس کردی من با دوس پسرم سکس میکردم گاهی هم به دوس پسرم خیانت میکردم و با بقیه سکس میکردم در واقع این یکی از چند خونه ای هست که دارم. اون موقع نمی دونست این خونه وجود داره اما یک روز بالاخره فهمید یواشکی از کلیدم یک کپی گرفت و اونجا دوربین کار گذاشت. اگر می بینی با تو، تو اون خونه سکس کرده برای اینه که میخواست ازمن انتقام بگیره. روی همون تختی که بهش خیانت میکردم به من خیانت کرد. حتی میدونست که ممکنه دوربین تو خونه باشه، وقتی تو سرت تو کامپیوتر بود داشت خونه رو میگشت ببینه دوربین هست یا نه زاویه ای که تو دوربین بود زاویه هست که هیچی از صورتش معلوم نیست فقط میخواست منو بیشتر تحقیر کنه! عملا از اون من چیزی ندارم. حالا که میخوایم از هم جداشیم اون حضانت بچه م، نصف اموالم و مهریه ش رو به صورت نقد میخواد. گفته هیچوقت حق نداری بچه مون رو ببینی تا آخر عمرت! من آدم خائنی هستم، زندگی یک زن رو داغون کردم اما بچه م رو دوست دارم. میخوام این حق رو بهم بده که یک روز در هفته دخترم رو ببینم. بقیه چیزها رو بهش میدم. بغض کرده بود، زیر بار این فشار داشت له میشد. و من هم پرت شده بودم به وسط یک ماجرا تقریبا جنایی. خودش رو جمع و جور کرد و بعد بهم گفت: حالا تو باید یک کاری کنی که این فیلم هیچوقت تو دادگاه رو نشه! راستش انتظار هرچی رو داشتم جز این! عملا من وسیله انتقام بودم نه هیچی بیشتر و حالا وسط دو نفر که یکیش زندگی خودش و زن و بچه ش رو داغون کرده و حتی به دوس پسری که باهاش به زنش خیانت میکرده وفادار نبوده و از اون طرف به زنی که بی نهایت با سیاست و رذله گیر کرده بودم! تو اگه از زنت هیچی نداری از منم هیچی نداری معلوم بود بهش برخورده، با عصبانیت گفت: تو خونه من با یکی سکس کردی، فیلمت معلومه! اثبات نشه مهگل بوده تو که معلومه اونجا بودی داشتی یک زنو تو خونه من میکردی. تو دادگاه هم قاضی بلده ازت حرف بکشه حداقلش 2-3 سال میری آب خنک میخوری. حالا تا شب وقت داری فکر کنی بعدش بهم پیام میدی که قرار بعدیمون دادگاه باشه یا نه. در ضمن این آخرین باری هست که منو می بینی و بامن حرف میزنی اون شماره ای که بهت پیام دادم به نام من نیست و کسی که جواب میده من نیستم! با عصبانیت پاشد و رفت من مات مبهوت نشسته بودم و به افق خیره شده بودم. آفتاب بی رمق داشت غروب میکرد. مهگل زن با سیاستی بود و می تونست نابودم شوهرش هم آدم باهوشی بود. نمی دونستم چه غلطی بکنم! با دست های لرزان به همون شماره که مال شوهر مهگل یا هر خر دیگه بود پیام دادم و نوشتم: من کار رو برات درست میکنم! یه پیام برام اومد: آفرین حالا شدی یک پسر خوب! در ضمن کارت خوب باشه حسابت هم خوب پر پول میشه! حالم از خودم بهم میخورد. وسط یک بگایی بودم که هیچ جوره جمع نمیشد! فقط میتونستم جلاد خودمو خودم انتخاب کنم و تصمیم گرفتم جلادم مهگل باشه چون حداقل دیرتر میمردم! نوشته: yes_man لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده