chochol ارسال شده در 27 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر طوبا زن برادر خانومم - 1 سلام امیدوارم حالتون خوب باشه و همواره به خواسته های سکسیتون برسید.همگی تو بخش کونباز زندگیمون رازهایی داریم که از برملا شدنش وحشت داریم هر چند برامون خاطره شیرینی باشه و شاید تنها جایی که میشه یک خاطره سکسی رازآلود رو مرور کرد و به اشتراک گذاشت همینجاست.منم گاهی اوقات فراغت و اینجا میگذرونم و خاطرات و داستانها رو میخونم این بار دلم خواست اتفاقی که رقم زدم و براتون تعریف کنم چون این خاطره از همون دست رازهایی هست که نمیشه برملاش کرد و از برملا شدنش هنوزم ترس دارم شاید چون تا الان که به سن ۳۶ سالگی رسیدم تجربه این چنینی نداشتم .قبل این اتفاق پنهونی ترین سکسم تا همین ۳۶سالگیم برمیگشت به ۱۶ سالگی سالهای اوایل بلوغ که دختر عمه ام رو مورد عنایت سالار قرار دادم و تا موقع سربازی دو سال بود که مرتب کون ایشون شده بود جایگاه امن کیرم و با هم عالمی داشتیم خب وقتی هم سرباز شدم و رشته کار از دستم در رفت اونم ریخته بود برای خودش و بعدها هم که عروس شد و الانم سالی یه بار هم و ببینیم دیگه جز دختر عمه و پسردایی بودن حسی بینمون نمونده و نیست. اما بعد از اون هر چی سکس داشتم روی همون روال عادی بوده با دوست دختری که داشتم و هیجان و ویژگی خاصی تو سکسهام نبوده بهتره برم سراغ تعریف خاطرم.تو سن ۳۲ سالگی یعنی ۴ سال قبل ازدواج کردم خانومم تک دختر خانواده است و دو تا برادر داره داستان من با زنداداش دومی خانومم یعنی طوبا هست که از خودم ۲ سال کوچکتره ماجرا اینطور شروع شد که همون اول ازدواجم تو مجلس بله برون طوبا یه لباس توری سفید پوشیده بود و وقتی من بعنوان داماد وارد خانوما شدم تقریبا همه حجابشون تغییر کرد بجز طوبا که همون شونیز توری و شلوار جذب تنش بود فقط یه روسری سرش انداخت یه خانوم که تقریبا ۱۰ سانتی قدش ازم کوتاهتره و رنگ پوستش سبزه است منم عاشق سبزه هام زیبایی چهره اش و در کل اندامش مخصوصا کونش طوری بود که هر چی خواستم نتونستم نگاه هوس آلود نکنم و حسابی به دلم نشست .البته ناگفته نماند اونم مثل باقی اعضای خانواده مذهبی تشریف داره و اهل نماز و روزه است .اون روز هم به گفته خودش هیچ تو این فکر نبوده که بین اون همه خانوم فقط به خاطر حضور یک نفر داماد باید خودش و بپوشونه و چون بیشتر مشغول پذیرایی بوده زیاد جدی نگرفته .به گفته خودش فکرشم نمیکرده تازه داماد مجلس زوم کنه روی اون و تمام فکر و ذکرش به مدت ۳سال و نیم فتح کوص و کون اون باشه .حالا همه فکر میکنید من چقدر هیز تشریف دارم ولی انصافا این نبود همه تون حتما یک سلیقه ای دارید و بین ۱۰۰ نفر ممکنه فقط یک نفر همه اون گزینه های دلخواه شما رو داشته باشه .طوبا جان هم سلیقه من بود که از قضا در چنگ برادرخانومم بود و واقعا اگر من اقدامی نکرده بودم حیف میشد .چون تازه بعد ازدواج بود که فهمیدم خانواده خانومم حسابی سردمزاج هستن به خصوص خانوم من و داداشش که شوهر طوباست. طوبا اصالتا از خانواده روستایی هستن و تو دوران دانشگاه برادرخانومم باهاش اشنا میشه و خواستگاری و ازدواج اتفاق میفته و کاملا هم سنتی این اتفاق میفته .یعنی هیچ رابطه ای قبل ازدواج بجز دیدن همدیگه بین برادرخانومم و طوبی نبوده و برادر خانومم چون دیده این دختر با حجاب و مذهبی هست خاطرخواهش میشه و میره خواستگاری .ازین میگفتم که خانومم حسابی سرد مزاج و برادرش محسن که شوهر طوباست اونم بشدت سرد مزاجه .در عوض من و طوبا هر دو به شدت گرم مزاجیم و واقعا هم چقدر سخته آدم با کسی که مزاجش کاملا مخالفه زندگی کنه نه تنها تو سکس بلکه تو خیلی مسائل دیگه هم تاثیر داره . برادرخانومم محسن تو شهر خودمون نبودن در فاصله ۶۰۰ کیلومتری شهرما ساکن هستن و یک پسر ۵ساله دارن هر چند زیاد شهر ما میان و هر بار میان یه هفته ای هستن و ازین یک هفته حتما یک دو شب رو خونه خواهرش یعنی خونه ما هستن اما طوبا همیشه با حجاب کامل جلوم هست و محسن هم بد دل و حساسه .یعنی تو خونه ما ساپورت روی ساپورت دامن گشاد بلند و پیراهن گشاد که باسنش رو کامل میپوشونه هر چندکون طوبا بزرگ و خوش فرم هست و حین خم و راست شدن به چشم میاد روزها میگذشت و هر بار اینها میومدن شهرمون تا مدتها باز تو کف بودم. و هیچ وقت امیدی به موفقیت نداشتم چون نه موقعیتی بود و نه طوبا زنی بود که بخواد چراغی بده تا من اقدام کنم همیشه در حد همون گپ و گفت معمولی و حتی اینستا هم نمیشد کاری کنم چون می دیدم که این زوج یکسره گوشیهاشون دست همدیگه است تو این مدت چند بار مسافرت دسته جمعی رفتیم و یا وقتی میومدن باهم بیرون میرفتیم و همیشه هم بگو بخند و معاشرت داشتیم ولی هیچ وقت فرصت اقدامی نداشتم و ضمنا مطمئن بودم طوبا بجز رابطه فامیلی هیچ حسی نسبت به من نداره خلاصه کارم بشدت سخت بود و دلم حسابی گیر …گذشت روزها و ماهها و سالها و منم همیشه تو مدت ۳سال و نیم ازدواجم از رابطه زناشوییم راضی نبودم دو سال از ازدواجم گذشت با یک خانوم مطلقه آشنا شدم و کمک خرجش بودم و باهاش سکس داشتم و وجود اون بود که بعد ازدواج کف نمونم چون رابطه منی که داغ بودم با خانومم که سرد مزاج شدید بود هیچ وقت منو ارضا نمیکرد .خلاصه سال گذشته برای بچه دار شدن اقدام کردیم و خانومم باردار شد تو مدت بارداری که اصلا سکس نداشتیم چون خانومم اصلا نمی خواست و منم مثل سابق با همون دوستم خودمو ارضا میکردم تقریبا ۲ ماه آخر بارداری خانومم باید به دستور پزشک استراحت میکرد و چون خواهر نداره بنابراین شد طوبا و پسرش بیان شهرمون و منم خانومم و ببرم خونه مادرش چون دو طبقه است و بزرگه و اتاق زیاد داره اونجا مستقر بشیم همین کار رو هم کردیم تخت و یک سری وسایل و بار یک وانت کردم و رفتیم خونه مادر خانومم طوبا هم با علی پسرش اومدن اونجا .این مدت فرصت طلایی من بود که بدون مزاحمت محسن بتونم مخ خانومش و بزنم یعنی دقیقا آبانماه سال گذشته بود که همه زیر یک سقف بودیم طوباهم خیلی شدید وابسته خانومم بود و خیلی باهم رابطه خوبی داشتن و همیشه هم میگفتن مثل دو تا دوست و خواهر باهم دیگه هستن منم گاهی اونجا بودم گاهی تنها میومدم خونه. تقریبا ۲۰ روزی گذشته بود تا اینکه یه روز صبح از تو اتاق زدم بیرون تا برم در مغازه ام .دیدم طوبا با علی دیشب جلو تلویزیون خوابشون برده.به شکم خوابیده بود و دامنش و قبل خواب در اورده بود یه شلوار تو خونه ای آبی رنگ جذب پاش بود و کونش حسابی خودنمایی میکرد منم خوب نگاهش کردم موهای طوبا بلند و خوش فرم و لبهاش همیشه تو مخ ام بود که حسرت مکیدن و چشیدن طعم لبهاش تو دلم بود باز دوباره شهوت درونم فوران کرد و باز تمام روز ذهنم درگیر تن و بدن و کردن طوبا بود .چند روزی گذشت محسن اومد چند روز موند و باز رفت تقریبا ۴۰ روز بود طوبا اینجا بود و یک شب آخر شب بود اتفاقی برای خانومم افتاد و طوبا گفت باید بریم بیمارستان منم ماشین و راه انداختم و حاضر شدیم رفتیم بیمارستان یکی دوتا ازمایش گرفتن و خانومم بستری شد گفتن جواب ازمایش بیاد مشخص میشه باید بمونه یا میتونین ببریدش.به همین خاطر بیرون تو سالن نشستیم و منتظر شدیم اونجا طوبا حرف زد و من حرف زدم و داشتم غر میزدم چه دوران سختی شده که طوبا گفت چرا ناراحتی بالاخره همینه دیگه ولی چون سر حرف باز شده بود شروع کردم درد و دل کردن که واقعا سخته خانومم سرد مزاجه و فلان و فلان و کلی حرف زدم .طوبا هم در جوابم گفت محسن هم سرده و منم گرم یک سختی هایی هست و اونم شروع کرد به حرف زدن خلاصه کلی گفتیم و نتیجه اش این بود که فهمیدم طوبا هم سالهاست حسرت کیر داره کیری که بتونه بزنه و بکوبه و اونطور که دلش میخواد سکس داشته باشه ولی خب طوبا زنی نبود که مثل من یکی رو براخودش ردیف کنه تا کف نمونه و با همون شرایط داشت زندگیش و میکرد .مادرخانومم هم مرتب زنگ میزد و امار میگرفت که چیشد .خلاصه اون دو ساعت اونقدر حرف زدیم که طوبا فهمید اصلا از سکسم راضی نیستم و حتی تو حرفهام فهموندم که از دختری مثل اون خوشم میاد چون اون هر چی از خودش میگفت منم میگفتم اره زن آدم خوبه اینجوری باشه اونم میگفت که شوهرش بهش نمیرسه حالا اون بی قصد و غرض میگفت ولی من کاملا رو قصد و غرض و با این هدف که بتونم بهش نزدیک بشم حرف میزدم بالاخره یکی اومد و گفت میتونید برید خونه ولی اگر دوباره چنین علایمی ببینید باید بیاین و بستری بشه و اماده زایمان بشه. ممکنه طی امشب تا فردا دوباره این اتفاق بیفته .حالا میل خودتونه میتونین برید خونه میتونید هم همینجا تا فردا شب بستری بمونه تحت نظر باشه .طوبا رفت با خانومم حرف زد و نتیجه این شد که بیمارستان نمونیم و خونه مامانش هم نریم چون خانومم گفته بود مامانش بهش استرس وارد میکنه و عصبی میشه گفتیم بریم خونه خودمون و تا ظهر فردا خونه خودمون باشیم به مادر خانومم هم میگم بیمارستان مونده چند ساعتی تحت نظر باشه خلاصه راه افتادیم به سمت خونه خودمون از طرفی فکر زایمان و وضع خانومم ولی دروغ چرا از طرفی شهوتم بس که چند سال به کردن طوبا فکر کرده بودم فکرش از سرم نمیرفت و این داشت حسابی کفری و عصبانیم میکرد با خودم میگفتم کاش میشد بهش پیشنهاد بدم یا قبول میکرد یا نمیکرد تکلیفم با فکرم مشخص بود خسته شدم بس که تو کف این دختر موندم و دست و بالم بسته است.رسیدیم خونه و به طوبی گفتم من میرم اون اتاق میخوابم تو امشب پیش خانومم بمون نزدیک ظهر از خواب بیدار شدم و صدا زدم خبری نشد؟ طوبا گفت نه همه چی آرومه نگران نباش یکم از دیشب تا حالا مهربونتر و صمیمی تر باهام برخورد میکرد.گفتم چکار کنیم گفت منکه درست نخوابیدم بریم خونه مامان که از بچه ام هم سر بزنم .راه افتادیم و رفتیم گفتم منم مغازه رو سپردم به شاگردم و دو سه روزی مغازه نمیرم چون خانومم هم همش میگفت بمون و نرو.طوبا لوازم برداشت بره حمام خسته بود و نخوابیده بود تو حمام صدا زد و گفت چرا آب داغ نمیشه که دیدم آبگرمکن خاموشه هر کاری کردم روشن نشد که نشد خونه قدیمی و آبگرمکن قدیمی چراغ راه من شد .مادرخانومم زنگ زد یکی بیاد آبگرمکن و راه بندازه طرف اومد و کلی ایراد ازش گرفت و گفت یه جا سوراخ هم شده و باید منبع هم عوض بشه .گفتم کلا آبگرمکن و تعویض کنیم مادرخانومم طبق معمول عاشق وسایل قدیمیش گفت نه همین و برامون درست کن و خلاصه گفت تا فردا طول میکشه منبع جدید بیارم .گفتم بیاین همه بریم خونه من .مادرزنم و طوبا هر دو گفتن خوب نیست خانومت و تکون بدیم و دکترش گفته استراحت باید استراحت کنه گفتم خب این بنده خدا میخواست بره حمام تا فردا هم آب گرم ندارین اذیت میشین گفتن نه و قرار به ماندن شد .گفتم طوبا خانوم شما وسایل بردار ببرمت خونه مون دو سه ساعت بعدم میام دنبالت شماهم نخوابیدی همونجا استراحتم میکنی اولش تعارف کرد ولی بعد که زنم گفت فکر خوبیه توهم اذیت شدی قبول کن اونم قبول کرد.راه افتادیم و بردمش خونه .همه چی داشت درست اتفاق می افتد من و طوبا و خونه ای که کسی توش نیست قرار بود خودم برم بیرون ولی یکم خودمو الاف کردم تا ببینم آیا با حضور من حمام میره یا نه ؟که خودش گفت کاش نمیومدیم اینجوری تنها عادت ندارم و میترسم بمونم چه برسه برم حمام از طرفی دیشبم نخابیدم دارم سردرد میشم واقعا دوش لازم دارم .گفتم شما برو اتاق در رو هم ببند حمام کن منم همینجا پای ماهواره میشینم تا کارت تمام بشه باهم برگردیم خوبه؟گفت از کار میفتی گفتم من چند روز مغازه رو سپردم و سرکار نمیرم.رفت تو اتاق و در و بست منتظر بودم ببینم در و قفل میکنه دیدم نه باز تق تق زد به در و گفتم راحت باش بیا اومد از تو کیفش چیزی برداشت و این بار اصلا در اتاق و نبست باز دوباره اومد بیرون گفت یه چیزی بگم امیدوارم ناراحت نشی دلم ریخت که چی میخواد بگه گفتم بگو راحت باش گفت اگه احتمالا محسن زنگ زد یا حرفی پیش اومد بهتره نفهمه من الان با شما اینجام خانومت و مامان خودشون محسن و میشناسن و حواسشون هست چیزی نمیگن ولی گفتم به شما هم بگم . نه که خدای نکرده فکر بد در مورد شما داشته باشه کلا یکم حساسه .منم گفتم نه راحت باش منم اگه خانومی مثل شما داشتم باید حساس میبودم خندید و گفت از من بهترش و داری ناشکر نباش .گفتم نه دیگه از تو که بهتر نیست خندید و هیچی نگفت و رفت تو اتاق و بازم در و نبست …حالا من از بس تو کف موندم نبستن در اتاق و زدن اون حرف که گفت محسن نفهمه رو چراغ دادن تلقی کردم و ای که بر شیطون و فکر خراب لعنت. طوبا رفت حمام و برعکس تمام حمام هایی که در سایت کونباز دیدم و خوندم حمام اپارتمان من هیچ روزنه ای برای دید زدن نداشت فقط همین فکر که الان طوبا تو اون حمام هست و بجز ما دوتا هیچکی خونه نیست کافی بود تا راست کنم و همه چی و کنار هم بچینم و فکر کنم و در نهایت کاری کردم که تو تمام عمرم نکرده بودم .تجاوز. بس که ۳ سال و نیم این فکر و توی سرم پرورش داده بودم و نتونسته بودم این فکر و دور بندازم در نهایت واقعا دست خودم نبود پاشدم و رفتم پشت در حمام دیدم حوله اش از چوب لباسی برداشتم زیرش شورت و سوتین بنفش رنگ بود . بس که تو لباس گشاد دیده بودمش سایز و اندازه سوتین و نگاه کردم ۷۵ یه جوری راست کرده بودم که میخواستم شورت و سوتین شو قورت بدم و تنم گر گرفته بود انگار وسط کوره آتشم.دستم و بردم سمت دستگیره حمام باز نتونستم و برگشتم اصلا یه حالتی داشتم که قابل توصیف نیست هیچ وقت همچین کاری یا مشابه این کار و نکرده بودم .خیلی برام سخت بود و فکرم شلوغ یادم اومد سالها قبل دوستم یه دختر نوجوان زیبا رو که فراری بود اورده بود تو بالکن مغازه اش نگه داشته بود چند شب برای خوردن مشروب میرفتم و میومدم در نهایت دوستم گفت امشب بکنش وقتی باهاش حرف زدم اولین سوالم این بود که آیا خودتم تو حالت هست باهات سکس کنم ؟اگر بخاطر نداشتن جا و مکان میخوای به خواسته ام تن بدی بیخیال میشم .حالا منی که اینقدر این چیزا برام اهمیت داشته چطور شده بود تا پشت در حمام جرات کردم رفتم و همچنان تو این فکرم زن برادر زنم و بکنم ؟اگر به کسی بگه تکلیف چیه ؟بزودی بچم میخواد دنیا بیاد تمام این فکرا داشت از سرم میگذشت تصمیم گرفتم بزنم از خونه بیرون و یه سیگار بکشم.بازم نتونستم و تو حال قدم زدم ویه فکری بسرم زد. برگشتم تو اتاق حوله رو برداشتم و گذاشتم روی قسمت دیگه چوب لباسی .اینجوری طوبا میفهمید اومدم پشت در حمام و لباس زیرشو دیدم و دستکاری کردم .این کار و کردم شیر آب بسته شد منم سریع زدم بیرون کتری و آب کردم و روشنش کردم .صدای در حمام آمد اینکه میدونستم طوبا لخت تو خونه ام تو حمامه دیوانم میکرد .چند دقیقه بعدش با صدای نازش صدام کرد آقا…گفتم بله گفت سشوارتون کجاست گفتم همونجا کمد سفید روبرو .چند دقه بعد صدای سشوار اومد و بعدم اومد بیرون منم نگاش کردم و گفتم حمام خوب بود آب که سرد نبود؟یه جوری نگاهم کرد قشنگ مشخص بود معنی دار نگاهم کرد و گفت نه خوب بود مرسی .گفتم زیر کتری و روشن کردم اگه چای میخوری؟ گفت اره سردردم بهتر میشه .چادر رنگی خانومم و روی شونه هاش انداخته بود و شالش و پشت موهاش پیچ داده بود تا بلندی موهاش خشک بشه .گفتم سشوار کشیدن و خشک کردن مو برای خانوما سخته واقعا گفت اره بعد هر حمام یه ساعت باید درگیر موهام باشم گفتم حالا یه ساعت که نه گفت چرا بیشترم میشه گفتم لابد موهات خیلی بلنده گفت اره کلا از بچگی بابام دوست داشت عادت کردم به موی بلند .گفتم قشنگه منم خیلی دوست دارم ولی خب اینم شامل چیزایی که من دوست دارم و زنم مخالفشه.موهات تا کجاست چقدر بلنده ؟با خنده نشون داد گفت تا اینجا بالای کمرش و نشون داد گفتم وووه چند سال طول میکشه گفت اره رسیدگی هم میخواد ولی خب دوست دارم .جوری طبیعی برخورد میکرد انگار متوجه جابجایی لباسها نشده .گفتم میخوای برم از خونه بیرون موهات و خشک کن و کارهات و بکن گفت نه راحت باش میرم تو اتاق چند مرحله کار داره وگرنه سشوار داغ میکنه میسوزه تا حالا زیاد تلفات داشتم خخخ.چایی رو اورد و نشست رو مبل چادر لحظه ای رفت کنار و دیدم دامن نپوشیده اولین بار بود تو طول روز تو خونه بدون دامن باشه…زدم به اون در گفتم یه چی یادت رفته بیاری گفت چی ؟گفتم دامن …همیشه دامن میپوشی اخه ! خندید گفت نه همیشه . رفت تو اتاق گفت تا چایی سرد میشه باز یکم سشوار بگیرم .گفتم میخوای بیام برات بگیرم واقعا مو جزو حجاب نیست شما مذهبی ها خیلی سختش کردین.گفت ما مذهبی ها ؟کی گفته من مذهبی ام گفتم تابلوعه دیگه نماز و روزه و فلان گفت اینا که برا خودم خوبه ولی خب طبق عادته در هر حال مذهبی نیستم گفتم اهان پس بیام سشوار بگیرم خندید گفت نه شما رو زحمت نمیدم .گفتم نه بی تعارف گفتم خودم ارایشگری دوس دارم .گفت اوکی اگه دوست داری بیای بگیری بیا توکونم عروسی شد پا شدم رفت نشست جلو صندلی آینه دراور شالش و باز کرد و موهاش و تکون داد موهای بلند و مشکی زیبا و خیس گفتم رنگ خود موهاته خیلی موهات قشنگن گفت اره سشوار رو روشن کردم و گرفتم رو موهاش خودش موهاش و موج داد چادرش افتاد و زیر گلوش و تو آینه میدیدم و پیراهن نیم آستین صورتی رنگ که پوشیده بود چادر و کشید بالا من از پشت مانع شدم و با خنده گفتم مذهبی بازی در نیار بجنب سشوار روشنه موهات و خشک کن خندید اولین بار بود از مچ دستش بالاتر پوستش و ببینم همه چیز این زن آرزو و حسرت شده بود برام حتی با لختی دستش راست میکردم خوشحال بودم که چقدر تونستم بهش نزدیک بشم گوشیم زنگ خورد زنم بود گفت چه خبر کجایی گفتم اومدم از مغازه یک سر بزنم بعدم میرم دنبال طوبا گفت باشه و خدافظی کرد. پرسید چرا نگفتی اینجایی گفتم به این دلیل که اینم خواهر همون برادره بهتره ندونه تنها بودیم و همین سشوار گرفتن و … گفت اهان بله این و که میدونم. با خودم گفتم پس خودشم میدونه این کار ممنوعه ولی قبول کرده پس این باهام راحته تصمیمم و گرفته بودم و دیگه منصرف نمیشدم به هر نحوی شده بود میخواستم بکنمش مطمئن بودم ازین خونه بره بیرون هیچ وقت دیگه این اتفاق که باهم تنها باشیم نمیفته و در کل تصمیمم قطعی بود دیگه فکر بس بود دستم بردم زیر موهاش و از لباسش فاصله دادم ناخودآگاه یه تکونی به خودش داد گفتم لباست الان خیس میشه موهاش و باز کردم هیچی نگفت و اونم موهاش و دو دستی تکون میداد.سشوار خاموش کردم گذاشتم رو میز گفتم چایی رو بیارم اوردم اتاق و خوردیم خواست بلند بشه که گفتم بشین بزار موهات و خشک کنیم گفت نه دیگه کافیه خودش خشک میشه گفتم نه بشین من خیلی دوست دارم موی دختر و شونه کنم. برس رو از تو کشو بده بهم .برس و گرفتم و شروع کردم …گفت جالبه ها به حرف دیشبت رسیدم باز من همیشه دلم میخواست حتی یک بار محسن موهام و شونه کنه ولی اون ازین کارها دوس نداره میگه کوتاه کن وقتت و میگیره.گفتم چه بی ذوق موهای به این قشنگی گفتم پاشو وایسا .پاشد فاصلم خیلی نزدیکش بود ولی چون تو اینه منو میدید شرمم میومد .گفتم بچرخ و چرخید سمت در حمام چادرش اومد زیر پام گفتم چیه این بنداز اونور کشیدمش گفت نه خدا مرگم لباسم مناسب نیست .گفتم چرا مناسبه سخت نگیر راحت باش بزار منم راحت باشم گفت چادرم دور کمرم بسته بودم بتو چکار داشت اخه گفتم برس گیر میکرد بهش .نیم آستینی که تنش بود تا وسط کونش و پوشونده بود عجب کونی داره واقعا منم تو فاصله ۲۰ سانتی ازش راست کردم و پشت سرش ایستادم و موهاشو برس میزدم گفتم حالا سشوار بده داد و دوباره یکم کشیدم این بار خاموشش کردم و خودم گذاشتم رو میز کنسول و یه لحظه به پشتش برخورد کردم و دیگه نتونستم طاقت بیارم مغزم هنگید و شروع شد . دو طرف بازوهاش و از پشت سر گرفتم و گفتم سرت و بالا صاف بگیر قدت از من چقدر کوتاهه؟هیچی نگفت نزدیکتر شدم گفتم ۱۰ سانتی کوتاهتری مگه نه؟بازم هیچی نگفت مشخص بود تو فکر اینه چه واکنشی نشون بده دستاشو کنار خودش دادم بالا گفتم بزار ببینم چقدر ازت بلندترم گفت خب چند سانتی بلندتری .اومد دستاش و پایین بیاره و فاصله بگیره که فرصت ندادم و دستامو بردم روی سینه هاش و گرفتم تو بغلم کیرم چسبید بین کونش و نرمی کونش و حس کرد اونم سفتی کیرم و لای کونش حس میکرد گفت وا معلومه چیکار داری میکنی میشه ولم کنی بری عقب گفتم نه عزیزم دیگه نمیخوام ول کنم یکم هلش دادم به سمت در اتاق و کنار دیوار …گفتم لطفا تمومش کن خودتم نمیفهمی چیکار داری میکنی گفتم چرا خوبم میفهمم کاری رو که چند ساله حسرتشو داشتم دارم میکنم خیلی دلم میخوادت طوبا تورو خدا تو هم دل به دلم بده بزار باهم خوش باشیم گفت باشه ولم کن بزار حرف بزنیم خفه ام کردی بزار حرف بزنم منم همچنان سینه هاشو چنگ میزدم گفتم حرف بزن ولی اگه فکر میکنی منصرفم میکنی در اشتباهی دستم و بردم زیر گلوش و نوازش کردم یهو دستاش و اورد بالا و دستام و گرفت گفت نکن دیگه بخدا جیغ و داد میکنم تمومش کن تا همینجا هر کار کردی شتر دیدی ندیدی ولی ادامه نده وگرنه جیغ میزنم و به همه میگم …اون حرف میزد و دستام و گرفته بود ولی من چنان کیرم و به کونش فشار میدادم جوری که انگار لخته و کیرم تو کونش رفته …دیگه همه چی از کنترلم خارج بود دستام و ازاد کردم و چرخوندمش چسبوندمش به دیوار زیر گلوش و گرفتم و دستاش و بافشار اوردم پایین و لبم و گذاشتم رو لبش یک اه گفت ولی لبش و گرفتم خوردم هلم میداد ولی ناموفق یهو خودش و جدا کرد و با جیغ گفت بس میکنی یا نه وحشی ؟دیگه فایده نداشت دستم و گرفتم جلو دهنش و به زور هدایتش کردم تو اتاق بزرگه و درازش کردم رو زمین دستاش و دادم زیر پام و نشستم رو شکمش گفتم طوبا من امروز کارم و میکنم اونقدر سکس با تو ارزومه که دیوانه شدم امروز کارم و میکنم اگه رضایت دادی و دختر خوبی بودی که هیچ ولی اگه بخوای فیلم در بیاری بعد انجام کار مجبورم تو رو خلاص کنم و خودم تنها برگردم و بگم وقتی برگشتم خونه طوبا نبوده.بخدا این کار و میکنم خوب هم فکرامو کردم ۳ساله دارم فکر میکنم حاضرم قتل و اعدام و بجون بخرم ولی این رابطه رو الان انجام بدم حالا هم تصمیم باخودته که کدوم راه و انتخاب کنیم .گفت احمق گناهه بیچاره میشی چرا داری این کار و میکنی شیطون رفته تو جلدت من تعجب میکنم داری این کار و میکنی من شوهر دارم تو زن داری بچت داره دنیا میاد خدا قهرش میاد بلند شو تمومش کن توروخدا این کار و نکن .گفتم تموم میکنم تو باهام همکاری کنی زودتر تموم میشه من تا سر تا پای بدن تو رو نخورم تموم نمیکنم یک هییی بلند کشید و گفت خاک بر سرم چی میگی دیوانه شدی اصلا .،گفتم اره شهوت رسیدن بتو همه وجودم و گرفته و هیچی حالیم نیس حالا چکار کنم ؟گفت نکن تورو خدا بلند شو نکن .گفتم فکر اینکه بیخیالت بشم و از سرت بیرون کن این تن و بدن تو داره حیف میشه این باید زیر دستهای من باشه تا خودتم لذت ببری گفت نمیخام لذت ببرم گفتم خب بسه خیلی حرف زدی پاشو لباستو در بیارم گفت نکن دیگه و زد زیر گریه یک حالت ترس و ناراحتی و تعجب تو چشماش بود مخصوصا که گفتم سر به نیستت میکنم باور کرد و ترسید نشوندمش گفتم دستات و ببر بالا عزیزم بخدا که نمیخوام اذیتت کنم دلم نمیاد خره من دوستت دارم تو حالیت نیس هر شب و روز تو فکر تو بودم ارزوم بوده باهات رابطه داشته باشم تو حرف میزدی باهام قند تو دلم آب میکردن از دست تو دلم آشوب شده چجوری بفهمونم چه حالی دارم بخدا فقط تاثیر شهوت نیست وگرنه الان ماشین و روشن کنم تا فلان خیابون برم ده دقیقه بعد با سه چهار تا رنگارنگ میام من فقط تو رو میخوام هر چه نذر و نیاز کردم تلاش کردم از تو فکرم بری نشد که نشد خلاصه که یک حالت مظلوم و ناراحت بخودم گرفتم اونم گفت از حمام امدم فهمیدم لباسم جابجا شده ولی باز گفتم اشتباه میکنم چون باورم نمیشه همچین شخصیتی داشته باشی الانم باورم نمیشه تو فقط حالیت نمیشه چه گناهیه درسته چه بخوام چه نخوام تو به زوری هم کارتو میکنی ولی خدا قهرش میاد بیچاره میشی نکن.دیدم لحن حرفش مثل همیشه شده باخودم گفتم پس ادامه بدم و باهاش حرف بزنم گفتم دیدی حالا میگم مذهبی هستی میگی نه .یعنی اگه الان خدا بگه قهرم نمیاد تو هم بدت نمیاد !گفت خدا هیچ وقت نمیگه و منم همون محسن هر چی هست برام خوب و کافیه .گفتم د آخه دروغ میگی تو که تابلوعه قبل ازدواج سکس نداشتی بعدشم که گیر محسن افتادی اونم که خودت دیشب تو بیمارستان بهم فهموندی خروسه و هیچ کاری برات نمیکنه .گفتم تا حالا این و برات خورده ؟دستم و رو کوصش گذاشتم پاهاش و جمع کرد گفت نمیخوام دیگه باهات حرف بزنم اگه آدمی بهت میگن تمومش کن اگه حیوونی هر کار میخوای بکن ولی فکر نکنی منم بیخیال میشم اگر هم به هیچکس نگم به زنت میگم چیکار کردی .گفتم باشه بگو فقط الان این چند دقیقه رو میخوام گریه نکنی و بزاری بهت ثابت کنم سکس چیه …اینو کاملا متوجه شدم که اولش حسابی یکه خورد و انتظار اینو نداشت بهش بچسبم .بعدش ترسید و هول کرد .بعدش فکر اینکه شوهرش بفهمه و فلان و در نهایت همه ترسش از خدا بود .اما واقعا بدش نمیومد دختری که مثل خودم گرم بود و دست شوهر سرد مزاج افتاده بود تجربه سکس داشته باشه خلاصه حرفهامون بعد تقریبا ۱۵ دقیقه به جایی رسید که گریه نمیکرد و فهمیدم تقریبا راضی شده من کارم و بکنم هر چند خودش خوشش نیاد ولی الان راضی شده بود منم گفتم گناهش گردن منه تو نگران چی هستی و خلاصه …گفتم دستات و ببر بالا بزار لباست و دربیارم دستاشو که برد بالا برام دو تا نشونه داشت یکی اینکه میتونم لباسش و در بیارم یکی اینکه دقیقا به حالت تسلیم دستاشو برد بالا و تسلیم خواسته ام شد…بخاطر طولانی شدن متن دو قسمت شد اونم براتون گذاشتم اگه دوست داشتین بخونید . نوشته: اسی پلنگ واکنش ها : migmig 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
migmig ارسال شده در 29 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر طوبا زن برادر خانومم - 2 قسمت قبل تا اونجا پیش رفتم که بالاخره با اون همه تلاش دستهاش و به نشانه تسلیم برد تا بتونم لباسش و در بیارم و حالا ادامه داستان …لباسشو در اوردم و درازش کردم سوتینشو عمدا باز نکردم میخواستم کم کم برم جلو .گفتم تکون نخور بالش بیارم پریدم از تو کمدم جیب کتم تاخیری برداشتم و بدون آب قورتش دادم و بعدم بالش و پتو برداشتم و یه شیشه اب از تو یخچال و برگشتم تو اتاق پتو رو پهن کردم و گفتم برو رو پتو وقتی برگشتم دستاش و گذاشته بود روی صورتش و حالت اندوهگین گرفته بود ولی مشخص بود تو فکر بود و متعجب بود هنوز از اتفاقی که داشت میفتاد متحیر بود و نمیتونست درست فکر کنه یکم آب خوردم و دوباره گفتم طوبا جان بیا رو پتو اذیت نکن حرف گوش کن .دستاش و برداشت و گفت خیلی پررویی واقعا خیلی وقیح و پررویی .گفتم نگران نباش هیچی نمیشه همه چی گردن من دیگه .گفت حرف مفت نزن زود باش حالم داره به هم میخوره مطمئن باش بعد امروز خودمو میکشم .میدونستم چرت میگه گفتم الان حالت و خوب میکنم .با فشار من اومد رو پتو .خوشحال بودم خیلی راحت تر از اون چیزی که توی فکرم بود داشت اتفاق میفتاد و همه چی به نظرم خوب بود چون خبری از جیغ و داد و مقاومت اون مدلی نبود الان دیگه نگران یه چی بودم اونم اینکه زود ارضا بشم و نتونم اون و خودمو به اوج برسونم اگه میتونستم درست سکس کنم حتما مزه اش زیر زبون طوبا هم میرفت باز آب خوردم میخواستم تاخیری ام زودتر عمل کنه .از روی کتفش ماساژ دادم و سینه هاش و از روی سوتین مالیدم و چند دقیقه ادامه دادم بعدش صورتم و بردم جلو صورتش جووون چقده تو نازی آخه چه پوست لطیف و نرمی داری چقد تنت بوی خوشی داره کوفتش بشه اونی که قدر نمیدونه بعدم لبهاش و خوردم این بارفقط لبهاش و شل گرفته بود و میتونستم کامل لیس شون بزنم و بمکم یکم زیر گلوش و خوردم نفسش بلندتر شد دستم و بردم زیر سوتین و یک سینه اش رو مالیدم و همچنان زیر گلو و لبهاش و میخوردم یه تکونش دادم و سوتین شو باز کردم چشمهاش بسته بود و باز نمیکرد منم حسابی قربون صدقه اش میرفتم و ابراز خوشحالی میکردم ازینکه تو بغلم هست و حرف میزدم کم کم متوجه شدم نفسش که میاد بیرون گرمتر از اون اوله این خیال نبود واقعا نفسش داغ تر شده بود سینه اش و گذاشتم دهنم تا خوردم گفت نکن اینجوری . زودتر کار تو بکن تمومش کن دیگه واضح فهمیده بودم از اینکه داره حالی به حالی میشه بهم میگه نکن و تمومش کن گفتم طوبا جان قرار شد نق نزنی چشمات و که بستی نمیزاری ببینمت دیگه غر نزن منم دارم کارمو میکنم دوباره خوردمشون اونقدر این دختر حشری بود و تا حالا تجربه این کارها رو نداشت که دفعه بعد تا رفتم لبش و خوردم ناگهانی و ناخواسته اونم لبامو فشار داد ولی باز سریع طبیعیش کرد و ادامه نداد ولی برای من همینکه بدونم اونم خوشش اومده و داره حال میکنه کافی بود این وسط همش آب میخوردم تا مطمین بشم تاخیری درست حل شده و کار میکنه .همون طور که میخوردمش و ماساژش میدادم و لبهاش و میخوردم باهاش حرف میزدم گفتم میدونی تفاوت مرد سرد با گرم چیه ؟محسن فقط تو فکر اینه خودش کارش و بکنه و با دخول ارضا میشه ولی من از قسمت قبلش خوشم میاد همینکه حسابی تن و بدن تو بخورم لیست بزنم و مطمئن باش تا کاملا متوجه نشم تو ارضا شدی و به حال کامل رسیدی نمیتونم اینو که دارم بین پات فشارش میدم و بزارم اون تو … دوباره یکم سینه هاش و خوردم و باز برگشتم سراغ لبهاش راستش دلم میخواست بدون اینکه بگم مثل اون دفعه ناگهانی اونم لبهامو بخوره و لبهاش و تکون بده هر چی بیشتر می گذشت میفهمیدم علائم حشری شدنش بیشتر میشه چشمهاش و یه لحظه باز کرد کاسه خون شده بودن اما شک داشتم بخاطر اشک و ناراحتیه یا بخاطر شهوت!تصمیم گرفتم حالا که مطیع شده و تکون نمیخوره دیگه حرف نزنم شاید بهتر بهش بچسبه .ساکت شدم و از روی شلوارش دست بردم روی کوصش یه تکونی خورد و با صدای لرزون و خسته گفت نهههه هیچی نگفتم و مالیدمش دوباره برگشتم رو سینه هاش و خوردمشون سعی میکردم همونطور که کنارش نشستم و ماساژش میدم یکم با برخورد دستم با شلوارش اون و بکشم پایینتر .با فشار بازوش چرخوندمش و حالت نیم رخ خودمم کنارش دراز کشیدم دستم و بردم پشت کمرش و ماساژ دادم لبهاش و میخوردم ازش برای چندمین بار خواستم زبونش و بده بیرون اما نمی داد سر انگشتهام و می بردم زیر شلوارش تا چاک کونش و لمس میکردم باز برمیگشتم بالا روی کمرش یک سمت شلوارش و دادم یکم پایین ولی هیچ همکاری از سمت طوبا نبود دوباره چرخوندمش و گفتم کمرت و بالا بگیر شلوارتو در بیارم تکون نخورد گفتم لجباز …دو طرف شلوارش و گرفتم و اونم باز دستاش و برد جلو صورتش و چشماش و گرفت منم شورت و شلوار و باهم کشیدم پایین وای چقدر اون لحظات برام جذابه الان باز لحظه به لحظه اش جلوی چشمم میاد اولین و دومین سکسمون واقعا بهترین و خاطره انگیزترین سکسم باهاش بوده.پاهاش و میخواستم از هم باز کنم ولی سفت گرفته بود گفتم ریلکس باش کاریش ندارم میخوام بکنم و تمومش کنم زانوهاش و جمع کرده بود تا زانوش و فشار دادم دوتا دستش و برداشت گذاشت روی کوصش چشمش و باز کرد گفت پس نگاش نکن بیا روم کارتو بکن گفتم جووون میام روت عزیزم معلومه که میام روت قربون اون چشمهای نازت بشم که اینقده خوشگل شدن چشماش و بست و گفت پوووووف …شلوارم و باز کردم و در اوردمش کیرم نفس راحتی کشید بس که جاش تنگ شده بود گفتم میخوای یکم باهاش ور بری ؟جوابی نداد گفتم خب دستهات و بردار بزار ببینم چکار دارم میکنم دستهاش و برداشت من دستم و گذاشتم روی کوص تپل و گوشتی و تمیزش …خلاف انتظارم خشک بود و ترشحی نداشت پاهاش و بازتر کردم و با سر رفتم اون وسط .جفت دستهام و هر کدوم رو یه پاش قسمت رونش نگهداشتم که پاهاش و جمع نکنه و دهنم و گذاشتم رو کوصش …گفت چکا میکنی نکن توروخدا بدم میاد.گفتم هیییس و دوباره ادامه دادم این بار با انگشتام بین کوصش و باز کردم تا رسیدن زبونم به نقطه حساسش راحتتر باشه زبون زدم و چند باری از پایین تا بالا لیس زدم به سرعت متوجه شدم کوص خشکش خیلی زود با برخورد زبونم تبدیل به ابشار شده و تن و بدنش حسابی تیک افتاده و تکون میخوره خوردمش حسابی خوردمش خیلی اخه خوشمزه است خوردن کوصی که سالها تو تصور و تخیل آدم بوده شاید یه دقیقه هم نشد لرزید و شکمش یجوری شد فهمیدم زود ارضا شده ولی نمیخواد آه و ناله کنه برا همین فریادش تو شکم و اعضای بدنش میپیچه دستش و گذاشت رو کوصش گفتم ناقلا فهمیدم و میدونم خوشت میاد چرا پنهونش میکنی ؟من وتو که این اولین و اخرین باره سکس میکنیم پس تو هم لذت تو پنهون نکن از همین در بریم بیرون قول میدم امروز و فراموش کنم تو هم همین کارو بکن ولی حداقل الان و لذت ببر …دستت و بردار میخوام ببینمش دست شو برداشتم و دست خودمو گذاشتم ولی تکونش ندادم گذاشتم یه تایمی از ارضای سریعش بگذره باز نیم رخ چرخوندمش طرف خودم و یه لب ازش گرفتم لبشو می بوسیدم چند بار تکرار کردم و بعد لبم و روی لبش نگهداشتم کیرم و بین پاش روی کوص خیسش یکم فشار دادم چرخوندمش و کیرمو تنظیم کردم فقط تنظیمش کردم و باز اومدم روی لبش و بوسیدم یه فشار کوچولو به کیرم دادم سرش و حس کردم داره میره داخل لبامو روی لبش نگه داشتم و یه فشار دیگه دادم یکم کیرم داغی داخل کوصش و حس کرد که یهو همه چی عوض شد یهو تکونی به خودش داد و همزمان که سر کیرم رفت داخل کوصش زبونش و کامل داد تو دهنم و زبونم و میخورد و نفسش میومد تو گلوم واااای همونجا بهترین لحظه سکسی عمرم تا بحال بوده همون چند ثانیه که طوبا دیگه نتونست کنترل کنه و وا داد.خوردمش و خوردمش و کیرم و بیشتر فشار دادم و اونم کمر میزد و از لبم جدا میشد آه میکشید و باز دستاش و دور سرم به سمت خودش فشار میداد با چشمهای همچنان بسته لبهام و زبونم و میخورد دیگه از لبهاش جدا شدم و شروع کردم عقب جلو شدن چند دقیقه ای ادامه دادم آه میگشید و لذت میبردیم باز گفتم نکنه این آخرین بار سکسمون باشه الان حشری شده دست خودش نیس بعدا دیگه اجازه نمیده سکس کنیم به همین خاطر جدا شدم و دوباره دستی به کوصش کشیدم و کمی با دستم ترشحات زیادش و پخش کردم و باز شروع به خوردن و زبون زدن کردم خوردم و خوردم حرفی نمیزد ولی دیگه ناله شو پنهون نمیکرد و آه و آخ و اوف میکرد منم خوردم این بار انگشتش هم میکردم این بار سه چهار دقیقه نشد که ارضا شد دوباره بوسیدمش و فرو کردم تو کوصش تندتر میزدم و محکمتر میزدم یهو متوجه جیغهاش شدم که ممکنه همسایه ها بشنون چون خیلی بلند شده بود ولی نمیخواستم چیزی بگم از اون حال در بیاد در نتیجه کوص خواهر همسایه ها حال طوبا رو عشقه خخخ سرعتم و ریتم تلمبه زدن و بیشتر کردم یهو باز جوری ارضا شد که با کف دست کوبید تو سینم و درش اورد و آه و آه میکشید تازه بعد این همه تجربه سکس فهمیدم اینکه میگن زن شهوت بیشتری داره یعنی چی و اینکه اگر من ۳ ساله تو کفم این دختر از بلوغ تا حالا کف همچین سکسی بوده …دیگه به هر جاش نزدیک میشدم می لرزید فهمیدم حسابی خسته است و داره اذیت میشه بهش گفتم الان تمومش میکنم عزیزم پشت کن .برگشت از پشت دراز کشید گفتم کون تو بده برام بالا تنظیم کردم و از پشت فشارش دادم و شروع کردم تلمبه زدن دستام و دو طرفش رو زمین گذاشتم و ازش خواستم کون شو بالا نگه داره به کونش نگاه میکردم و داخل کوصش تلمبه میزدم حس میکردم کیرم تو کونشه خیلی کون بزرگ و قشنگی داره دیگه داشتم ارضا میشدم سریع در اوردم و کیرمو افقی خابوندم لای کونش و بالا پایین کردم آبم با فشار پاشید بین چاک کونش و گودی کمرش آبم که تخلیه شد آهی کشیدم و کنارش دراز به دراز افتادم دیدم بعد چند لحظه صورتش و که کانل کرده بود تو بالش چرخوند سمتم و بهم نگاه کرد منم خندیدم و دستم و انداختم روی پشتش و نزدیک صورتش شدم گفتم مرسی عزیزم عالی بود واقعا عالی بود لب گرفتم و گفتم بمون تا دستمال بیارم تمیزت کنم و دو سه تا دستمال گذاشتم رو کمرش که تمیز کنم دیدم خودش دستش و اورد پشت و دستمالها رو نگهداشت و به سمت دستشویی رفت .باورم نمیشد چه لذتی برده بودم بالاخره موفق شدم تمام فکرم حالا این بود که بعد چی میشه .ازین مطمین شده بودم که به کسی نمیگه ولی نمیدونستم اونقدر خوشش اومده که بتونیم ادامه بدیم یا نه عذاب وجدان میگیره و ازین به بعد حتی حرفم باهام نمیزنه …خلاصه که اومد لباس پوشید گفت پاشو خودتو جمع کن بریم .گفتم چشم هر چی شما بگی عشقم … اگه خواستید بگین تا بگم چه اتفاقاتی در ادامه افتاده و الان بعد حدود ۸ ماه رابطمون چه شکلیه. نوشته: اسی پلنگ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده