رفتن به مطلب

داستان سکسی زن شوهر دوستم شدم


mame85

ارسال‌های توصیه شده


شوهر شهلا شوهرم شد
 

دوستم شهلا زن شاداب و سرزنده ای بود
هم خودش زیبا بود و هم امیر شوهرش.
باهم خیلی صمیمی بودیم
همیشه خانوادگی با هم میرفتیم مسافرت
شهلا همیشه با تاب و شلوار بود
حتی وقتی ما می رفتیم خونشون
بعضی وقتها می دیدم شوهرم دزدکی حسابی اونو دید میزنه شهلا هم خیلی راحت با شوهرم شوخی می کرد و می گفت و می خندید.
وقتی به شوهرم اعتراض می کردم که چرا اینقدر با تو راحته و محلش نذار شوهرم گفت اگه میخوای اصلا باهاشون قطع رابطه کنیم.
خوب چکار کنم حرف میزنه جوابشو ندم؟
دیدم شوهرم بنده خدا تقصیری نداره
کرم از شهلا بود.
من هم از سر لج با امیر خیلی گرم می گرفتم
شوهرم چند بار بهم تذکر داد
ولی میگفتم چه ایرادی داره شهلا مث خواهرته امیر هم مث داداشمه
خلاصه کاری کردم که شوهرم گیر نده
و اونم خیلی عادی با شهلا رفتار می کرد
شاید به فکر سکس با شهلا نبود اما چشم چرانی میکرد
ذات مردها همینه دیگه

خودمم که از لحاظ زیبایی تقریبا مث شهلا بودم
شهلا سفید و توپر و لب غنچه ای
اما من سبزه و کمر باریک با چشمای سیاه
اون اوایل من با چادر توی خونه از اونا پذیرایی میکردم
از لج شهلا گاهی وقتها چادرمو جوری میگرفتم که امیر سینه و موهامو دید بزنه
اما این امیر از اون مارمولکها بود
بعد از مدتی ی شب که خونمون بودن و من مشغول پذیرایی با شهلا بودم شوهرم برای کاری رفت توی انباری
روبروی امیر بودم و شهلا حواسش نبود مشغول دیدن پیامهای گوشیش بود
منم چادرمو زدم کنار تا امیر دید بزنه
با نگاهی که معلوم بود خیلی منو میخواد لباشو گاز گرفت و سینه خودشو مالید و با خنده گفت میترا خانوم من واقعا شرمنده شمام وقتی می بینم با چادر چای میاری میوه میاری و از وقتی میاییم تا میریم چادر سرتونه.ما که غریبه نیستیم تو هم مث شهلا راحت باش.
دیدم شهلا هم حرف امیرو تأیید کرد و گفت راست میگه خوب
این چادر واسه وقتاییه که ی غریبه میاد
ما که همیشه باهمیم
در همین وقت شوهرم اومد تو
شهلا رو به شوهرم گفت خان تو ی چیزی به این خانمت بگو
شوهرم گفت قضیه چیه
شهلا گفت چادر میترا
آخه این چادر چیه ی سره سرشه
نکنه شما بهش گیر میدین
شوهرم گفت نه من کاری ندارم خودش دوس داره
شهلا پا شد اومد طرفم و رو به شوهرم گفت پس با اجازه و چادر رو کشید
زیر چادر یه تاپ قرمز و شلوارک پوشیده بودم
بدون روسری
فوری چادرمو سرم کشیدم و گفتم بی ادب
امیر هم در حالی که منو دید میزد با تندی به شهلا گفت کارت اصلا درست نبود
شوهرم گفت ایرادی نداره شهلا خانم میخواست میترا رو تو عمل انجام شده قرار بده
پاشدم رفتم توی اتاق ی دامن بلند پوشیدم و شالمو سر کردم و بدون چادر برگشتم پشتم به شوهرم بود شهلا مشغول پوست کندن پرتقال بود
وزیرچشمی به امیر نگاه کردم و طوری که امیر بفهمه طرف صحبتم اونه گفتم شهلا جون راحت شدی اینطوری خوشت میاد
شهلا سرشو بلند کرد و گفت آره دیگه
چیه این چادر مث من باش
خلاصه اون شب گذشت روزهای بعد و شبهای پس از آن هم به سرعت می گذشت
و مم و امیر روز به روز بیشتر با هم گرم می گرفتیم
بعضی وقتها که از اداره برمیگشتم عمدا جلو راهم سبز می شد و منو می رسوند
همیشه هم می گفت میترا جون خواهش میکنم به شهلا نگو تو رو رسوندم
چون چند وقته بی جهت به من. شک کرده
گفتم چطور مگه اتفاقی افتاده
گفت نه ولی من یکی دوبار از طرز لباس پوشیدن تو تعریف کردم و البته ببخشید از زیبایی چشمهاتون گفتم میگم ی وقت اگه بفهمه ممکنه دردسر بشه واسم
منم گفتم خوب مگه مجبوری از من تعریف کنی زنها همینن حسودن
گفت خوب خدایی من راستشو گفتم
گفتم میترا شیک پوشه و چشمای قشنگی داره
گفتم لطف داری ولی شهلا جون خیلی از من شیک پوش تره و چشاش خیلی قشنگه
با خنده گفت تو حالا نمیخواد واسه او بازار گرمی کنی و …
چند روز بعد دوباره نزدیکی اداره دیدم امیر وایساده تا منو دید بوق زد و با اشاره گفت بیا
رفتم جلو و گفتم مزاحم نمیشم با تاکسی میرم گفت مگه من مردم
گفتم خدا نکنه و با ناز و ادا لبمو گاز گرفتمو و گفتم
ولی دوس ندارم بخاطر هیچ مشکلی پیش بیاد اگه ی وقت شهلا مارو باهم ببینه دیگه باورش میشه که ما با هم رابطه داریم و اونوقت آبرومون جلوی همه میره
گفت بیا بالا تا بهت بگم جلو همه کارات خوب نیس اینجوری تو بیرون ماشین باشی و باهم حرف بزنیم
سوار شدم و گفتم بفرمایید چی رو میخوای بگی
گفت قسم میخوری در هر صورت چیزی که میگم بین خودمون بمونه
گفتم چیزی شده
گفت آره ولی میخوام قبل از گفتن قسم بخوری تا بتونم بهت بگم
گفتم قسم میخورم
گفت به جان مادرت قسم بخور
به جان مادر هم قسم خوردم
راه افتاد و دستشو جلو آورد و گفت مردانه قسم بخور
در حالی که دلم میخواست دستمو توی دستش بزارم ولی جلو خودمو گرفتم و با خنده گفتم داری منو میترسونی و من که مرد نیستم.
گفت باشه دست یا علی بده
دستمو توی دستش گذاشتمو و گفتم خداوکیلی هر چی باشه بین خودمون میمونه
دستمو فشار داد و همون طور نگه داشت
گفت اگه بدت اومد چی
گفتم یعنی چی
دوباره به گرمی دستمو فشار داد و گفت خواهش میکنم در هرصورت بذار مث قدیم باهم رفت و آمد کنیم.
برای اینکه کارشو راحت کنم این بار من دستشو فشار دادم و گفتم به جان هرکی که خیلی دوستش داری از طرف من اتفاقی نمیافته.
گفت خودت
گفتم خودم چی
گفت همونی که منو به جانش قسم دادی
دستمو برگردوند و روی رونم گذاشت و گفت خودتو خیلی دوست دارم
مدتها بود منتظر چنین حرفی بودم
اما خودمو کنترل کردم و گفتم امیر حواست هست چی داری میگی
سرشو تکون داد و گفت آره تو هم قسم خوردی
گفتم نمیدونم باید چی بهت بگم
گفت هرچی میگی بگو ولی قسمتو فراموش نکن
گفتم یعنی تو الان داری به من پیشنهاد … و ادامه ندادم
گفت هرچی بگی حق داری
ولی من حرف دلمو زدم.
گفتم اینطور که معلومه قبل از اینکه به من بگی واقعا حرف دلتو به شهلا هم گفتی
اون بنده خدا حق داره به تو شک بکنه
ما چند ساله باهم رفت و آمد داریم
مث ی خانواده بودیم ولی تو حالا …
گفت خواهش میکنم بخدا توی این همه مدت تو با اون چشاتو با اون نگات منو اسیر خودت کردی
گفتم نمیخوای. دستمو ول کنی
گفت سالهاست آرزوی چنین لحظه ای رو داشتم.
گفتم خوب به آرزوت رسیدی
من هم از این موضوع به کسی چیزی نمیگم
تو هم سعی کن از این به بعد بیشتر به فکر زنت باشی تا اینکه دنبال زنهای دیگه راه بیفتی و …
گفت اشتباه میکنی به خدا و به جون خودت این اولین بار و آخرین باره که توی عمرم به زنی غیر از شهلا فکر میکنم و بهش دست میزنم.
گفتم تو میخوای به زنت خیانت کنی
از منم میخوای به شوهرم خیانت کنم
گفت نه بحث خیانت نیست موضوع اینه که من تو رو در حد پرستش دوست دارم…
خلاصه اون روز گذشت
برای این که خیالشو راحت کنم تا بتونه بازم جلو بیاد شب تنهایی رفتم خونشون شوهرم گفت حوصله ندارم بیام
وقتی امیر دید تنهایی رفتم خونشون بدجوری گپ کرده بود فکر میکرد رفتم تا قضیه رو به شهلا بگم
برای اینکه اونو از اون حال و هوا در بیارم به شوخی گفتم این چه قانون نانوشته ایه که فقط زنها باید چای درست کنند و از مهمونا پذیرایی کنن
امشب امیرخان باید تدارک چای و پذیرایی رو ببینه
برو ی چای آلبالویی درست کن ببینم بلدی یا نه
و با خنده به شهلا گفتم مردها رو نباید پررو کنی فقط باید بهشون دستور بدی نه اینکه دستوراتشونو اجرا کنی
شهلا گفت نه خیر همیشه اینطوریا نیست
به غیر از دستور باید چیز دیگه ای هم بهشون بدی و دستشو گذاشت لای پاش
رو به امیر گفت حالا برو به کارت برس
و اون شب خیلی راحت تر بودم با امیر
روز بعد دوباره امیر اومده بود
بدون معطلی سوار شدم و بعد از احوالپرسی گفتم دیدی که دیشب هم اومدم خونتون تا بدونی برای حرفی که زدم و قسمی که خوردم ارزش قائلم.
در گوشه ای خیابان که خلوت تر بود وایساد
دستشو جلو آورد و گفت میشه خواهش کنم دستتو به من بدی
گفتم دیروز که قولتو گرفتی
با نگاهی گرم و گیرا چشم تو چشمم دوخت و گردنشو کج کرد و
گفت خواهش میکنم.
من هم به چشماش زل زدم نگاهی به بیرون انداختم و گفتم بفرمایید. و
دستمو توی دستش گذاشتم
به نرمی اونو نوازش کرد و فوری لبشو گذاشت روی دستم و اونو بوسید.
حالی به حالی شدم و غرق لذت و با گفتن یک آه کوچیک گفتم معلوم هست چیکار میکنی
اون یک دستش رو هم ه کمک آورد و دوستی محکم دستمو توی دستش گرفت و گفت تو خیلی بزرگی تو خیلی مهربونی تو منو شرمنده خودت کردی
من هم به بهونه اینکه میخام دستمو آزاد کنم دست اونو گرفتم و مرتب می گفتم باشه مرسی ول کن دیگه
ولی امیر ول کن نبود در حالی که دستم توی دستش بود دستشو گذاشت روی رونم.
بی اختیار گفتم آه ه امیر جون بسه الان کسی ما رو ببینه زشته. ولی او ادامه داد مرتب دستمو می بوسید و به نرمی دستشو روی رونم می کشید
برای اولین بار بود که پس از سالها چشم انتظاری بالاخره دستهامون توی دست هم نشسته بود
می گفت بخدا تو خیلی خوبی تو فرشته ای تو جونمی تو عشقمی بزار خوب بوست کنم بعدش هرچی میخوای بارم کن منو بزن هرکاری میخوای بکن ولی بذار کمی خوش باشم
حاضرم بعدش بمیرم
خدارو شکر که تونستم دستای گرمتو ببوسم
و … قربون صدقم میرفت و من هم حسابی لذت می بردم اما در ظاهر مخالفت میکردم
دست چپمو روی سر امیر گذاشتم و اونو نوازش کردم و گفتم امیرجان تورو خدا بسه دیگه
ی وقت کسی ما رو توی این وضعیت ببینه چی داریم بگیم.
تحریک شده بودم ناخودآگاه کمرمو جلو دادم که چسبید به سروگردن امیر
ولی او ول کن قضیه نبود
به تندی گفتم بسه دیگه. تمومش کن
چون واقعا حالم داشت خراب میشد.
سرشو بلند کرد مث بچه ای که از بزرگترش ترسیده باشه گفت چشم چشم
ببخشید
اما هنوز دستمو ول نکرده بود.
گفتم ببین امیر تو دیگه داری شورشو درمیاری
دیروز اون حرفها رو زدی باهات کنار اومدم با خودم گفتم خوب دوستم داری داشته باش
خیلی از مردها از زنهای دیگه خوششون میاد و یا زنانی هم هستند که به غیر از شوهرشون از مردهای دیگه خوششون میاد.
این حس جنسی در همه جا هست
اما کسی این حرفها رو به زبان نمیاره
ولی تو هم حرفهاتو به خودم گفتی تو هم با تعریف از من جلو شهلا به اونم فهموندی که منو دوست داری
من هم قبول کردم و میدونم منو دوست داری
و به تو به چشم کسی که عاشقمه نگاه میکنم
اما این عاشق باید بدونه هردوتامون وضعیتمون طوری نیست که بخوام با هم وارد رابطه بشیم.
من جانماز آب نمیکشم
من هم زنم و دل دارم
وقتی تو اینهمه منو دوست داری مطمئن باش اگه تو رو دوست نداشتم امروز دیگه سوار ماشینت نمی شدم
بذار همین رابطه دوستانه خانوادگی حفظ بشه
هم در کنار همیم و هم آبرومون نمیره
و برای اینکه چراغ سبز رو کاملا روشن کنم گفتم
برای من هم واقعا باعث افتخاره مرد مهربون و عزیزی عاشقم شده که واقعا بهت نمره بیست میدم
اما تو هم باید کاری کنی مشکلی پیش نیاد.
و سرمو جلو بردم و دستشو بوسیدم
گفتم بریم دیگه داره دیر میشه
بعد از اون روز گشت وگذارهای ما بیشتر و بیشتر شد.
و توی جمع هم مث گذشته بودیم

باهم پیام ردوبدل میکردیم و حسابی لذت می بردیم اما در حد بوسیدن و لحظه ای بغل کردن و مالیدن تن و بدن همدیگه بود.
تا اینکه شهلا قرار شد بره لاهیجان خونه پدرش و چند روزی اونجا بمونه
کار همیشگیش بود
سالی سه چهار بار یا شاید هم بیشتر تنهایی می رفت اونجا و چند روزی پیش پدر مادرش می موند برادراش و همه رفته بودن خارج کشور فقط شهلا و دوتا خواهراش ایران بودن و پدر و مادرش که اونا هم لایجان.
شب خونه بودند
موقع خداحافظی با اشاره به امیر به من و شوهرم گفت این تحفه رو به شما میدم تا برمیگردم و همه خندیدیم
روز بعد توی اداره بودم که امیر زنگ زد و گفت اگه امکان داره امروز مرخصی بگیر و زودتر بیا که بیرون تا بیام دنبالت
گفتم به سلامتی کجا؟
گفت حالا مرخصی رو بگیر من دارم میام سمت اداره
گفتم قرار ما این نبود
میدونم شهلا نیست ولی …
گفت باشه هرچی تو بگی فقط من میخوام باهات حرف بزنم اونم در فضایی که بارها اونو توی ذهنم تجسم کردم.
گفتم نه نمیشه
خیلی اصرار کرد راستشو بخواین خودمم حشری شده بودم. در نهایت قبول کردم
قرار شد برای اولین بار توی خونه من و امیر شوهر بهترین دوستم با هم خلوت کنیم.
ظاهرن خودمونو قانع کرده بودیم و گول زده بودیم که میخوایم حرف بزنیم و بوسه ای و دیگر هیچ
ولی دلمون پر پر میزد برای سکس
مدیر فوری با مرخصیم موافقت کرد
من هم شب قبلش خودمو حسابی برق انداخته بودم چون میدانستم رفتن شهلا مساویه با سکس منو امیره
وقتی از اداره خارج شدم هنوز هشت ونیم نشده بود
کنار خیابون چندتا راننده بوق زدن که منو سوار کنن حالا یا به عنوان مسافر یا برای سکس
ولی من منتظر عشقم بودم.
از طرفی چنان ترس و دلهره و اضطرابی داشتم که نگو
من منتظر شوهر دوستم بودم تا بیاد منو ببره که توی خونش باهام سکس کنه.
عذاب وجدان داشتم که دارم به شوهرم خیانت میکنم ولی جاذبه سکس با یکی دیگه منو رام کرده بود.
دلم میخواست هرچه زودتر کیر امیر رو توی دستم بگیرم
توی عالم خودم خودم بودم که امیر گفت حواست کجاست بیا سوار شو دیگه
به خودم اومدم و فوری سوار شدم با هم دست دادیم بدون هیچ حرکت اضافه ای
چون با هم قرار گذاشته بودیم توی خیابون فقط به هم دست بدیم شاید آشنایی ما رو دید ضایع نشیمِ
اما توی مسیر مث همیشه ی آهنگ ملایم گذاشته بود و دستش روی رونم بود دست منم روی رون امیر
با زدن ماسک و چادری که با خودم آورده بودم خیالم راحت بود اگه کسی از همسایه ها منو ببینه نمیشناسه
توی اداره چادر سفید چندتا توی نمازخونه داریم از اونا یکی رو آورده بودم

تا وارد خونه شدیم
امیر خیلی آروم چادرو از سرم کشید
روبروم وایساد و دستاشو دور کمرم حلقه زد
من هم همین کارو کردم
صورتشو جلو اورد و گفت سلام عشقم به خونه خودت خوش اومدی
و. نذاشت جوابشو بدم و لبشو گذاشت روی لبم
مشغول لب گرفتن و مالیدن هم شدیم
هر دو سکس میخواستیم اما جرات نمی کردیم چیزی بگیم
با اشاره سر به من گفت بریم روی مبل
که من اطاعت کردم
منو توی آغوش خودش کشید و کم کم دستشو برد لای پام
دستشو پس زدم و گفتم قرارمون.
گفت چشم و دوباره مشغول نوازش کمر و موهام شد
کیرشو میدیدم که از زیر شلوار داشت خودشو جر میداد که به کوسم برسه
کوس من هم له له میزد برای در آغوش گرفتنش
هر دو بلند شدیم. من پشتمو به امیر کردم تا از پشت منو بغل کنه
وقتی این کار رو کرد کیرش از پشت حسابی منو داغ کرد.
آهسته در گوشم گفت میترا جون چکار کنیم من دیگه طاقت ندارم اجازه میدی لباستو در بیارم تا از تماشای تن نازنینت لذت ببرم
گفتم قرارمون چی بود
گفت سکس نکنیم
اما تماشای بدن عشقم که ایرادی نداره
و نفس گرمشو روی گردنم سر داد و گفت
داره؟
گفتم : نه عشقم
و به کمک هم لباس هایمان را درآوردیم
شورت هایمان خیس بود هم مال من هم مال امیر
میدونستیم هر دو گر گرفته ایم
سینمو به سینش چسبوندم و از پشت شونه هاشو گرفتم به هم چسبیده بودیم
کیر امیر وسط رونم بود
باسنمو دو دستی گرفت و به طرف خودش فشار داد.
به همدیگه نگاه کردیم هر دو سکس میخواستیم
کیرش تا دروازه رفته بود
هر دو همزمان سرمونو به عنوان رضایت تکون دادیم و رفتیم توی اتاق خواب
جایی که شهلا و امیر …
و حالا میترا و امیر
نشستم لب تخت
منو هل داد به عقب و به پشت خوابیدم
اومد وسط پام
با کقم بازی میکرد
من هم کیرشم گرفته بودم و باهاش بازی میکردم
به همدیگه نگاه میکردیم و هیچی نمی گفتیم
اما نگاهها قشنگ حرف مزدند
می گفت حاضری می گفتم دارم میمیرم
سر کیرشو گذاشت روی کوسم دستشو دور کمرم قلاب کرد و چشمها مون بسته شد.
از بس خیس شده بودیم و آتیش شهوتمون تند بود با همون فشار اول کیر امیر تا ته رفت توی کوسم.
و اینگونه شد که قرارمون به هم خورد و اون روز من شدم زن دوم امیر
و امیر شوهر دوم من
با هم عهد بستیم تا زنده ایم برای هم باشیم
الان پانزده سال است با همیم و نه من و نه امیر هیچ کاری به شوهرم و شهلا نداریم
اونا هم همیشه با هم میگن و میخندن بعضی وقتا که میریم مسافرت دوتایی با هم میرن بیرون با هم مسابقه میزارن و … و من و امیر این حق رو برای اونا محفوظ میدونیم که اگه دلشان خواست و همدیگرو دوست داشتن با هم باشن
که احتمالا با هم هستند

نوشته: میترا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.