رفتن به مطلب

داستان سکسی زن شوهر دوستم شدم


mame85

ارسال‌های توصیه شده


شوهر شهلا شوهرم شد
 

دوستم شهلا زن شاداب و سرزنده ای بود
هم خودش زیبا بود و هم امیر شوهرش.
باهم خیلی صمیمی بودیم
همیشه خانوادگی با هم میرفتیم مسافرت
شهلا همیشه با تاب و شلوار بود
حتی وقتی ما می رفتیم خونشون
بعضی وقتها می دیدم شوهرم دزدکی حسابی اونو دید میزنه شهلا هم خیلی راحت با شوهرم شوخی می کرد و می گفت و می خندید.
وقتی به شوهرم اعتراض می کردم که چرا اینقدر با تو راحته و محلش نذار شوهرم گفت اگه میخوای اصلا باهاشون قطع رابطه کنیم.
خوب چکار کنم حرف میزنه جوابشو ندم؟
دیدم شوهرم بنده خدا تقصیری نداره
کرم از شهلا بود.
من هم از سر لج با امیر خیلی گرم می گرفتم
شوهرم چند بار بهم تذکر داد
ولی میگفتم چه ایرادی داره شهلا مث خواهرته امیر هم مث داداشمه
خلاصه کاری کردم که شوهرم گیر نده
و اونم خیلی عادی با شهلا رفتار می کرد
شاید به فکر سکس با شهلا نبود اما چشم چرانی میکرد
ذات مردها همینه دیگه

خودمم که از لحاظ زیبایی تقریبا مث شهلا بودم
شهلا سفید و توپر و لب غنچه ای
اما من سبزه و کمر باریک با چشمای سیاه
اون اوایل من با چادر توی خونه از اونا پذیرایی میکردم
از لج شهلا گاهی وقتها چادرمو جوری میگرفتم که امیر سینه و موهامو دید بزنه
اما این امیر از اون مارمولکها بود
بعد از مدتی ی شب که خونمون بودن و من مشغول پذیرایی با شهلا بودم شوهرم برای کاری رفت توی انباری
روبروی امیر بودم و شهلا حواسش نبود مشغول دیدن پیامهای گوشیش بود
منم چادرمو زدم کنار تا امیر دید بزنه
با نگاهی که معلوم بود خیلی منو میخواد لباشو گاز گرفت و سینه خودشو مالید و با خنده گفت میترا خانوم من واقعا شرمنده شمام وقتی می بینم با چادر چای میاری میوه میاری و از وقتی میاییم تا میریم چادر سرتونه.ما که غریبه نیستیم تو هم مث شهلا راحت باش.
دیدم شهلا هم حرف امیرو تأیید کرد و گفت راست میگه خوب
این چادر واسه وقتاییه که ی غریبه میاد
ما که همیشه باهمیم
در همین وقت شوهرم اومد تو
شهلا رو به شوهرم گفت خان تو ی چیزی به این خانمت بگو
شوهرم گفت قضیه چیه
شهلا گفت چادر میترا
آخه این چادر چیه ی سره سرشه
نکنه شما بهش گیر میدین
شوهرم گفت نه من کاری ندارم خودش دوس داره
شهلا پا شد اومد طرفم و رو به شوهرم گفت پس با اجازه و چادر رو کشید
زیر چادر یه تاپ قرمز و شلوارک پوشیده بودم
بدون روسری
فوری چادرمو سرم کشیدم و گفتم بی ادب
امیر هم در حالی که منو دید میزد با تندی به شهلا گفت کارت اصلا درست نبود
شوهرم گفت ایرادی نداره شهلا خانم میخواست میترا رو تو عمل انجام شده قرار بده
پاشدم رفتم توی اتاق ی دامن بلند پوشیدم و شالمو سر کردم و بدون چادر برگشتم پشتم به شوهرم بود شهلا مشغول پوست کندن پرتقال بود
وزیرچشمی به امیر نگاه کردم و طوری که امیر بفهمه طرف صحبتم اونه گفتم شهلا جون راحت شدی اینطوری خوشت میاد
شهلا سرشو بلند کرد و گفت آره دیگه
چیه این چادر مث من باش
خلاصه اون شب گذشت روزهای بعد و شبهای پس از آن هم به سرعت می گذشت
و مم و امیر روز به روز بیشتر با هم گرم می گرفتیم
بعضی وقتها که از اداره برمیگشتم عمدا جلو راهم سبز می شد و منو می رسوند
همیشه هم می گفت میترا جون خواهش میکنم به شهلا نگو تو رو رسوندم
چون چند وقته بی جهت به من. شک کرده
گفتم چطور مگه اتفاقی افتاده
گفت نه ولی من یکی دوبار از طرز لباس پوشیدن تو تعریف کردم و البته ببخشید از زیبایی چشمهاتون گفتم میگم ی وقت اگه بفهمه ممکنه دردسر بشه واسم
منم گفتم خوب مگه مجبوری از من تعریف کنی زنها همینن حسودن
گفت خوب خدایی من راستشو گفتم
گفتم میترا شیک پوشه و چشمای قشنگی داره
گفتم لطف داری ولی شهلا جون خیلی از من شیک پوش تره و چشاش خیلی قشنگه
با خنده گفت تو حالا نمیخواد واسه او بازار گرمی کنی و …
چند روز بعد دوباره نزدیکی اداره دیدم امیر وایساده تا منو دید بوق زد و با اشاره گفت بیا
رفتم جلو و گفتم مزاحم نمیشم با تاکسی میرم گفت مگه من مردم
گفتم خدا نکنه و با ناز و ادا لبمو گاز گرفتمو و گفتم
ولی دوس ندارم بخاطر هیچ مشکلی پیش بیاد اگه ی وقت شهلا مارو باهم ببینه دیگه باورش میشه که ما با هم رابطه داریم و اونوقت آبرومون جلوی همه میره
گفت بیا بالا تا بهت بگم جلو همه کارات خوب نیس اینجوری تو بیرون ماشین باشی و باهم حرف بزنیم
سوار شدم و گفتم بفرمایید چی رو میخوای بگی
گفت قسم میخوری در هر صورت چیزی که میگم بین خودمون بمونه
گفتم چیزی شده
گفت آره ولی میخوام قبل از گفتن قسم بخوری تا بتونم بهت بگم
گفتم قسم میخورم
گفت به جان مادرت قسم بخور
به جان مادر هم قسم خوردم
راه افتاد و دستشو جلو آورد و گفت مردانه قسم بخور
در حالی که دلم میخواست دستمو توی دستش بزارم ولی جلو خودمو گرفتم و با خنده گفتم داری منو میترسونی و من که مرد نیستم.
گفت باشه دست یا علی بده
دستمو توی دستش گذاشتمو و گفتم خداوکیلی هر چی باشه بین خودمون میمونه
دستمو فشار داد و همون طور نگه داشت
گفت اگه بدت اومد چی
گفتم یعنی چی
دوباره به گرمی دستمو فشار داد و گفت خواهش میکنم در هرصورت بذار مث قدیم باهم رفت و آمد کنیم.
برای اینکه کارشو راحت کنم این بار من دستشو فشار دادم و گفتم به جان هرکی که خیلی دوستش داری از طرف من اتفاقی نمیافته.
گفت خودت
گفتم خودم چی
گفت همونی که منو به جانش قسم دادی
دستمو برگردوند و روی رونم گذاشت و گفت خودتو خیلی دوست دارم
مدتها بود منتظر چنین حرفی بودم
اما خودمو کنترل کردم و گفتم امیر حواست هست چی داری میگی
سرشو تکون داد و گفت آره تو هم قسم خوردی
گفتم نمیدونم باید چی بهت بگم
گفت هرچی میگی بگو ولی قسمتو فراموش نکن
گفتم یعنی تو الان داری به من پیشنهاد … و ادامه ندادم
گفت هرچی بگی حق داری
ولی من حرف دلمو زدم.
گفتم اینطور که معلومه قبل از اینکه به من بگی واقعا حرف دلتو به شهلا هم گفتی
اون بنده خدا حق داره به تو شک بکنه
ما چند ساله باهم رفت و آمد داریم
مث ی خانواده بودیم ولی تو حالا …
گفت خواهش میکنم بخدا توی این همه مدت تو با اون چشاتو با اون نگات منو اسیر خودت کردی
گفتم نمیخوای. دستمو ول کنی
گفت سالهاست آرزوی چنین لحظه ای رو داشتم.
گفتم خوب به آرزوت رسیدی
من هم از این موضوع به کسی چیزی نمیگم
تو هم سعی کن از این به بعد بیشتر به فکر زنت باشی تا اینکه دنبال زنهای دیگه راه بیفتی و …
گفت اشتباه میکنی به خدا و به جون خودت این اولین بار و آخرین باره که توی عمرم به زنی غیر از شهلا فکر میکنم و بهش دست میزنم.
گفتم تو میخوای به زنت خیانت کنی
از منم میخوای به شوهرم خیانت کنم
گفت نه بحث خیانت نیست موضوع اینه که من تو رو در حد پرستش دوست دارم…
خلاصه اون روز گذشت
برای این که خیالشو راحت کنم تا بتونه بازم جلو بیاد شب تنهایی رفتم خونشون شوهرم گفت حوصله ندارم بیام
وقتی امیر دید تنهایی رفتم خونشون بدجوری گپ کرده بود فکر میکرد رفتم تا قضیه رو به شهلا بگم
برای اینکه اونو از اون حال و هوا در بیارم به شوخی گفتم این چه قانون نانوشته ایه که فقط زنها باید چای درست کنند و از مهمونا پذیرایی کنن
امشب امیرخان باید تدارک چای و پذیرایی رو ببینه
برو ی چای آلبالویی درست کن ببینم بلدی یا نه
و با خنده به شهلا گفتم مردها رو نباید پررو کنی فقط باید بهشون دستور بدی نه اینکه دستوراتشونو اجرا کنی
شهلا گفت نه خیر همیشه اینطوریا نیست
به غیر از دستور باید چیز دیگه ای هم بهشون بدی و دستشو گذاشت لای پاش
رو به امیر گفت حالا برو به کارت برس
و اون شب خیلی راحت تر بودم با امیر
روز بعد دوباره امیر اومده بود
بدون معطلی سوار شدم و بعد از احوالپرسی گفتم دیدی که دیشب هم اومدم خونتون تا بدونی برای حرفی که زدم و قسمی که خوردم ارزش قائلم.
در گوشه ای خیابان که خلوت تر بود وایساد
دستشو جلو آورد و گفت میشه خواهش کنم دستتو به من بدی
گفتم دیروز که قولتو گرفتی
با نگاهی گرم و گیرا چشم تو چشمم دوخت و گردنشو کج کرد و
گفت خواهش میکنم.
من هم به چشماش زل زدم نگاهی به بیرون انداختم و گفتم بفرمایید. و
دستمو توی دستش گذاشتم
به نرمی اونو نوازش کرد و فوری لبشو گذاشت روی دستم و اونو بوسید.
حالی به حالی شدم و غرق لذت و با گفتن یک آه کوچیک گفتم معلوم هست چیکار میکنی
اون یک دستش رو هم ه کمک آورد و دوستی محکم دستمو توی دستش گرفت و گفت تو خیلی بزرگی تو خیلی مهربونی تو منو شرمنده خودت کردی
من هم به بهونه اینکه میخام دستمو آزاد کنم دست اونو گرفتم و مرتب می گفتم باشه مرسی ول کن دیگه
ولی امیر ول کن نبود در حالی که دستم توی دستش بود دستشو گذاشت روی رونم.
بی اختیار گفتم آه ه امیر جون بسه الان کسی ما رو ببینه زشته. ولی او ادامه داد مرتب دستمو می بوسید و به نرمی دستشو روی رونم می کشید
برای اولین بار بود که پس از سالها چشم انتظاری بالاخره دستهامون توی دست هم نشسته بود
می گفت بخدا تو خیلی خوبی تو فرشته ای تو جونمی تو عشقمی بزار خوب بوست کنم بعدش هرچی میخوای بارم کن منو بزن هرکاری میخوای بکن ولی بذار کمی خوش باشم
حاضرم بعدش بمیرم
خدارو شکر که تونستم دستای گرمتو ببوسم
و … قربون صدقم میرفت و من هم حسابی لذت می بردم اما در ظاهر مخالفت میکردم
دست چپمو روی سر امیر گذاشتم و اونو نوازش کردم و گفتم امیرجان تورو خدا بسه دیگه
ی وقت کسی ما رو توی این وضعیت ببینه چی داریم بگیم.
تحریک شده بودم ناخودآگاه کمرمو جلو دادم که چسبید به سروگردن امیر
ولی او ول کن قضیه نبود
به تندی گفتم بسه دیگه. تمومش کن
چون واقعا حالم داشت خراب میشد.
سرشو بلند کرد مث بچه ای که از بزرگترش ترسیده باشه گفت چشم چشم
ببخشید
اما هنوز دستمو ول نکرده بود.
گفتم ببین امیر تو دیگه داری شورشو درمیاری
دیروز اون حرفها رو زدی باهات کنار اومدم با خودم گفتم خوب دوستم داری داشته باش
خیلی از مردها از زنهای دیگه خوششون میاد و یا زنانی هم هستند که به غیر از شوهرشون از مردهای دیگه خوششون میاد.
این حس جنسی در همه جا هست
اما کسی این حرفها رو به زبان نمیاره
ولی تو هم حرفهاتو به خودم گفتی تو هم با تعریف از من جلو شهلا به اونم فهموندی که منو دوست داری
من هم قبول کردم و میدونم منو دوست داری
و به تو به چشم کسی که عاشقمه نگاه میکنم
اما این عاشق باید بدونه هردوتامون وضعیتمون طوری نیست که بخوام با هم وارد رابطه بشیم.
من جانماز آب نمیکشم
من هم زنم و دل دارم
وقتی تو اینهمه منو دوست داری مطمئن باش اگه تو رو دوست نداشتم امروز دیگه سوار ماشینت نمی شدم
بذار همین رابطه دوستانه خانوادگی حفظ بشه
هم در کنار همیم و هم آبرومون نمیره
و برای اینکه چراغ سبز رو کاملا روشن کنم گفتم
برای من هم واقعا باعث افتخاره مرد مهربون و عزیزی عاشقم شده که واقعا بهت نمره بیست میدم
اما تو هم باید کاری کنی مشکلی پیش نیاد.
و سرمو جلو بردم و دستشو بوسیدم
گفتم بریم دیگه داره دیر میشه
بعد از اون روز گشت وگذارهای ما بیشتر و بیشتر شد.
و توی جمع هم مث گذشته بودیم

باهم پیام ردوبدل میکردیم و حسابی لذت می بردیم اما در حد بوسیدن و لحظه ای بغل کردن و مالیدن تن و بدن همدیگه بود.
تا اینکه شهلا قرار شد بره لاهیجان خونه پدرش و چند روزی اونجا بمونه
کار همیشگیش بود
سالی سه چهار بار یا شاید هم بیشتر تنهایی می رفت اونجا و چند روزی پیش پدر مادرش می موند برادراش و همه رفته بودن خارج کشور فقط شهلا و دوتا خواهراش ایران بودن و پدر و مادرش که اونا هم لایجان.
شب خونه بودند
موقع خداحافظی با اشاره به امیر به من و شوهرم گفت این تحفه رو به شما میدم تا برمیگردم و همه خندیدیم
روز بعد توی اداره بودم که امیر زنگ زد و گفت اگه امکان داره امروز مرخصی بگیر و زودتر بیا که بیرون تا بیام دنبالت
گفتم به سلامتی کجا؟
گفت حالا مرخصی رو بگیر من دارم میام سمت اداره
گفتم قرار ما این نبود
میدونم شهلا نیست ولی …
گفت باشه هرچی تو بگی فقط من میخوام باهات حرف بزنم اونم در فضایی که بارها اونو توی ذهنم تجسم کردم.
گفتم نه نمیشه
خیلی اصرار کرد راستشو بخواین خودمم حشری شده بودم. در نهایت قبول کردم
قرار شد برای اولین بار توی خونه من و امیر شوهر بهترین دوستم با هم خلوت کنیم.
ظاهرن خودمونو قانع کرده بودیم و گول زده بودیم که میخوایم حرف بزنیم و بوسه ای و دیگر هیچ
ولی دلمون پر پر میزد برای سکس
مدیر فوری با مرخصیم موافقت کرد
من هم شب قبلش خودمو حسابی برق انداخته بودم چون میدانستم رفتن شهلا مساویه با سکس منو امیره
وقتی از اداره خارج شدم هنوز هشت ونیم نشده بود
کنار خیابون چندتا راننده بوق زدن که منو سوار کنن حالا یا به عنوان مسافر یا برای سکس
ولی من منتظر عشقم بودم.
از طرفی چنان ترس و دلهره و اضطرابی داشتم که نگو
من منتظر شوهر دوستم بودم تا بیاد منو ببره که توی خونش باهام سکس کنه.
عذاب وجدان داشتم که دارم به شوهرم خیانت میکنم ولی جاذبه سکس با یکی دیگه منو رام کرده بود.
دلم میخواست هرچه زودتر کیر امیر رو توی دستم بگیرم
توی عالم خودم خودم بودم که امیر گفت حواست کجاست بیا سوار شو دیگه
به خودم اومدم و فوری سوار شدم با هم دست دادیم بدون هیچ حرکت اضافه ای
چون با هم قرار گذاشته بودیم توی خیابون فقط به هم دست بدیم شاید آشنایی ما رو دید ضایع نشیمِ
اما توی مسیر مث همیشه ی آهنگ ملایم گذاشته بود و دستش روی رونم بود دست منم روی رون امیر
با زدن ماسک و چادری که با خودم آورده بودم خیالم راحت بود اگه کسی از همسایه ها منو ببینه نمیشناسه
توی اداره چادر سفید چندتا توی نمازخونه داریم از اونا یکی رو آورده بودم

تا وارد خونه شدیم
امیر خیلی آروم چادرو از سرم کشید
روبروم وایساد و دستاشو دور کمرم حلقه زد
من هم همین کارو کردم
صورتشو جلو اورد و گفت سلام عشقم به خونه خودت خوش اومدی
و. نذاشت جوابشو بدم و لبشو گذاشت روی لبم
مشغول لب گرفتن و مالیدن هم شدیم
هر دو سکس میخواستیم اما جرات نمی کردیم چیزی بگیم
با اشاره سر به من گفت بریم روی مبل
که من اطاعت کردم
منو توی آغوش خودش کشید و کم کم دستشو برد لای پام
دستشو پس زدم و گفتم قرارمون.
گفت چشم و دوباره مشغول نوازش کمر و موهام شد
کیرشو میدیدم که از زیر شلوار داشت خودشو جر میداد که به کوسم برسه
کوس من هم له له میزد برای در آغوش گرفتنش
هر دو بلند شدیم. من پشتمو به امیر کردم تا از پشت منو بغل کنه
وقتی این کار رو کرد کیرش از پشت حسابی منو داغ کرد.
آهسته در گوشم گفت میترا جون چکار کنیم من دیگه طاقت ندارم اجازه میدی لباستو در بیارم تا از تماشای تن نازنینت لذت ببرم
گفتم قرارمون چی بود
گفت سکس نکنیم
اما تماشای بدن عشقم که ایرادی نداره
و نفس گرمشو روی گردنم سر داد و گفت
داره؟
گفتم : نه عشقم
و به کمک هم لباس هایمان را درآوردیم
شورت هایمان خیس بود هم مال من هم مال امیر
میدونستیم هر دو گر گرفته ایم
سینمو به سینش چسبوندم و از پشت شونه هاشو گرفتم به هم چسبیده بودیم
کیر امیر وسط رونم بود
باسنمو دو دستی گرفت و به طرف خودش فشار داد.
به همدیگه نگاه کردیم هر دو سکس میخواستیم
کیرش تا دروازه رفته بود
هر دو همزمان سرمونو به عنوان رضایت تکون دادیم و رفتیم توی اتاق خواب
جایی که شهلا و امیر …
و حالا میترا و امیر
نشستم لب تخت
منو هل داد به عقب و به پشت خوابیدم
اومد وسط پام
با کقم بازی میکرد
من هم کیرشم گرفته بودم و باهاش بازی میکردم
به همدیگه نگاه میکردیم و هیچی نمی گفتیم
اما نگاهها قشنگ حرف مزدند
می گفت حاضری می گفتم دارم میمیرم
سر کیرشو گذاشت روی کوسم دستشو دور کمرم قلاب کرد و چشمها مون بسته شد.
از بس خیس شده بودیم و آتیش شهوتمون تند بود با همون فشار اول کیر امیر تا ته رفت توی کوسم.
و اینگونه شد که قرارمون به هم خورد و اون روز من شدم زن دوم امیر
و امیر شوهر دوم من
با هم عهد بستیم تا زنده ایم برای هم باشیم
الان پانزده سال است با همیم و نه من و نه امیر هیچ کاری به شوهرم و شهلا نداریم
اونا هم همیشه با هم میگن و میخندن بعضی وقتا که میریم مسافرت دوتایی با هم میرن بیرون با هم مسابقه میزارن و … و من و امیر این حق رو برای اونا محفوظ میدونیم که اگه دلشان خواست و همدیگرو دوست داشتن با هم باشن
که احتمالا با هم هستند

نوشته: میترا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • poria
      بدن نمایی زن خوش هیکلش . تایم: 01:00 - حجم: 12 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • poria
      قسمت جدید فیلم دلبری و بدن نمایی دختر اسکینی وطنی (قسمت قبل) . تایم: 00:30 - حجم: 6 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • poria
      آنال سکس با خانوم گوشتی و حشری با کیر کلفتش و دیلدو تو پوزیشن داگی و دمر تا خایه تو کونش تلمبه میزنه و ناله میکنه . تایم: 07:40 - حجم: 49 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • poria
      عشق سعید و سیما   سلام من سعید هستم ۳۰ ساله ، لیسانس حسابداری دارم و توی یه شرکت خصوصی مشغول هستم خانواده چهار نفره من شامل پدر و مادرم و خواهر کوچیکترم سیما که ۱۸ سالشه و پشت کنکوره تجربی ما یه زندگی معمولی داریم از هر نظر معمولی ، چه خونه زندگی چه روابط داستان منو خواهرم سر یه موضوع اتفاقی شکل گرفت و به یه عشق شیرین تبدیل شد یه روز پنج شنبه من توی پذیرایی نشسته بودم و فوتبال میدیدم که سیما اومد اون گوشه مبل نشست ، یه بلوز و شلوار مشکی تنش بود ، منم گرم فوتبال بودم سیما به دسته مبل تکیه داد و پاهاش رو دراز کرد سمت من و سرش توی گوشیش بود نیمه اول بازی تموم شد و من برگشتم سمت سیما پاهاش رو جمع کرده بود و همچنان مشغول گوشی بود ولی یه چیز عجیب دیدم که مطمئن نبودم درست میبینم خشتک شلوار سیما پاره بود و متوجه نشده بود ، من با یه مکث کوتاه به خودم اومدم و گفتم سیما شلوارت پاره برو عوض کن این چیه پوشیدی یه دفعه مثل اینکه برق گرفته باشدش ، نگاه کرد تا اندازه یه کف دست شلوارش از روی درز پاره شده ، صورت سفیدش مثل لبو قرمز شد و یه جیغ زد و بعد هم با ناراحتی گفت چرا نگاه کردی و توی حالت اعصاب خوردی و گریه تند رفت سمت اتاقش بهش گفتم دیوونه من نگاه نکردم ولی حتما متوجه مکث ناخواسته من شده بود سیما یه دختر لاغر اندام با سینه های ۶۵ بود ، صورت کوچیک با گونه های برجسته ، کمر باریک و یک باسن گرد و خوشگل کوچیک به حرفم گوش نداد و گریه کنان رفت توی اتاقش و در رو بست یه جوری شده بودم ، توی حالتی که سیما لم داده بود ، دقیقا کس کوچیک و قشنگش از پارگی شلوارش پیدا بود بلند شدم رفتم پشت در اتاقش و در زدم ولی در رو بسته بود و جواب نداد ، گفتم سیما به جون خودت نگاه نکردم فقط دیدم پاره بهت گفتم عوض کنی ، داشت گریه می کرد و گفت آره جون خودت کلی نازش رو خریدم و کلی قربون صدقه اش رفتم ، گریه اش قطع شد ولی در رو باز نکرد نیمه دوم رو نگاه کردم ولی بیرون نیومد ، با خودم گفتم برم بیرون تا شب ،حتما از فکرش در میاد و خودش میاد بیرون رفتم یه دوری زدم و توی پارک کمی نشستم که گوشیم زنگ خورد و مادرم بود ، از خرید برگشته بودن و سراغ منو گرفتن ، منم اومدم سمت خونه و از سوپری یه کم لواشک و پاستیل خریدم که از دل سیما در بیارم وقتی برگشتم دیدم سیما توی آشپزخونه پهلو مامانه سلام کردم و پاستیل و لواشک رو گذاشتم سر میز صبحانه ، مامان رفت سمت حیاط خلوت و من رفتم نزدیک سیما ، سرش رو بوسیدم گفتم قهر مهر نداریم آبجی کوچیکه اینا مال شماست و رفتم سمت اتاقم شام رو خوردیم و سیما سعی می کرد نگام نکنه هم خجالت می کشیدم هم وقتی نگاش می کردم یاد اون لحظه می افتادم بعد شام یه کم با بابا و مامان تلوزیون دیدم ولی سیما توی اتاقش بود وقتی اونا رفتن بخوابن ،منم رفتم سمت اتاقم که پهلو اتاق سیما بود ،در زدم و رفتم داخل روی تختش به شکم دراز کشیده بود ، یه شلوار نرم خونگی پاش بود که چسبیده بود به بدنش ، با تمام لاغر بودنش ولی باسن خوش فرم و قشنگی داشت گوشه تخت نشستم و گفتم سیما چرا لوس بازی در میاری ، باور کن چیزی ندیدم نگام کرد گفت دروغ نگو قشنگ نگاش کردی گفتم دیونه من تا دیدم لباست پاره بهت گفتم که از خجالت سرش رو گذاشت رو کتابش و گفت نگو دیگه خم شدم و بوسیدمش و بهش گفتم مگه من جز تو کی رو دارم ، تو قلب منی هیچ وقت باهام قهر نکن سیما گفت قهر نیستم ، ازت خجالت می کشم گفتم دیونه از این فکرا بیا بیرون و درست رو بخون ، من برم بخوابم دم در برگشتم تا یه نگاه دوباره به باسن قشنگش بندازم که یه دفعه برگشت و چشم تو چشم شدیم ، موندم چی میخواد بگه که گفت واسه خوراکی ها ممنون شب بخیر گفتم و رفتم سمت اتاق ، خیلی خسته بودم و میخواستم بخوابم ولی هر کاری کردم خوابم نبرد یاد کس کوچیک و سفید سیما و کون قشنگش توی اون شلوار ، هی ذهنم رو بهم میریخت هندزفری گذاشتم و رفتم توی سایت های پورن ، یه کلیپ رو پخش کردم تا یه خواهر برادر بودن که رفته بودن هتل و اشتباهی تخت دو نفره براشون گذاشته بودن و آخر سر باهم سکس کردن توی تمام صحنه هی خودم و سیما رو تصور می کردم ، خود ارضایی کردم و آبم رو ریختم به دستمال از خودم بدم اومد ، رفتم دستشویی و اومدم بخوابم دیدم برام پیام اومده ، سیما بود نوشته بود جان من اونجام رو دیدی یه حسی شبیه چت کردن با دوست دختر بهم دست داد ، نمیدونستم چی جواب بدم دستم می لرزید ، گفتم سیما میدونی خیلی دوست دارم و نمیخوام بهت دروغ بگم آره یه لحظه دیدمش ولی چون شکه شدم مکث کردم و یه لحظه طول کشید به خودم بیام و بهت بگم سیما یه شکلک گریه فرستاد و نوشت دیدی گفتم نگام کردی بهش پیام دادم قربونت برم من از کجا میدونستم شلوارت پاره است ، سرم که اومد سمتت دیدم ، خب کور که نیستم ولی عمدی در کار نبود جواب نداد دوباره نوشتم سیما خیلی دوست دارم جون من قهر نکنی بازم جواب نداد یه شکلک ناراحتی با یه قلب و بوسه فرستادم و نوشتم شب بخیر کمی طول کشید یه پیام داد که شب بخیر با یک شکلک قلب روز جمعه رو خوابیدم تا حدود ده ، پا شدم تا همه بیدار هستن و مشغول کاراشون یه لقمه سرپایی خوردم و رفتم که دوش بگیرم ، توی رختکن زیرپوش سیما و مامان رو دیدم ، شیطون رو لعنت کردم و رفتم توی حموم ولی کیرم بیخیال نمیشد رفتم شورت سیما رو برداشتم و یه کم به کیرم مالیدم ، بوش کردم تمیز بود و بوی خاصی نداشت شورت رو گذاشتم سر جاش و زیر دوش به یاد سیما دوباره خود ارضایی کردم اومدم بیرون سیما رو جلو اتاق دیدم با لبخند بهم عافیت باشی گفت و تشکر کردم رفتم اتاقم ، ازش خجالت می کشیدم اگه می فهمید که به یادش جق زدم تا عمر داشت نگام نمی کرد گذشت و همه چیز عادی بود تا سه شنبه شب که فوتبال اروپا داشت ،مامان و بابا زود خوابیده بودن و من داشتم بدون صدا فوتبال لیگ قهرمانان میدیدم سیما اومد پیشم نشست و از بازی پرسید ، میدونست من بارسایی هستم یه کم سر به سرم گذاشت و گفت آخرش باز رئال مادرید قهرمان میشه ، یه کم بحث کردیم و یه ذره توی سر و کول هم زدیم ، گفتم مامان بابا خوابن ساکت ولی شیطنت می کرد و نمیذاشت بازی ببینم دستاش رو گفتم و هی ورجه ورجه می کرد به شوخی گفتم اینقدر جون نکن همین کارا رو میکنی خشتکت پاره میشه دیدم یه لحظه وایساد ، بعد حمله کرد سمتم و گفت خیلی خری گردنم رو می گرفتم موهام رو می کشید ، توی همین کش و قوس ها ،من که روی مبل نشسته بودم اون حمله می کرد ، اومد روی پام نشست دعوا توی سکوت و تلویزیون بدون صدا و مامان و بابا که خوابن نرمی کونش توی بغلم داشت منو باز یاد اون صحنه می انداخت ، وسط دعوا انگار همدیگه رو بغل کرده بودیم ، فایده نداشت و نتونستم خودم رو کنترل کنم ، کیرم بلند شده بود و به کونش میخورد سیما متوجه شد و دعوا رو تموم کرد از رو پا هام بلند شد ، وقتی میخواست بره قشنگ نگاه شلوارم کرد و برجستگی کیرم رو دید رفت سمت اتاقش و منم گیج بودم ، گفتم این سری دیگه قهرش حتمی ، رفتم دستشویی و یه آبی زدم تا خوابید و برگشتم نیمه دوم بود که دیدم سیما دوباره اومد ، نمیدونم شق بودنم رو ندیده بود یا خودش رو به اون راه زده بود گفت چند تا خوردین و گفتم کنکور کورت کرده ، یکی هیچ جلو هستیم که با کوسن زد تو سرم ، دوباره شروع شد و در کمال ناباوری دیدم سیما اینار خیلی سریع باز توی بغلم نشسته ادامه دارد… نوشته: سعید
    • poria
      شروع ضربدری من و خانمم ملیکا با ارشیا و سیاوش - 3   سلام. این قسمت در اصل قسمت دوم از این فصل هست و قسمتی که با شماره ی ۲ آپلود شده، قسمت سوم هست. یه بار اینو قبل از اون ارسال کرده بودم ولی نمیدونم چرا ادمین داستانهای من رو پس و پیش میکنه یا اینقدر دیر به دیر آپلود میکنه. در هر صورت دوباره ارسال کردم و بابت این جابجایی من از شما عذر خواهی میکنم. اما ادامه ی ماجرا: اون روز جمعه با بچه ها خدافظی کردیم و از خونه ی سیاوش رفتیم خونه ی پدر خانمم، ولی پدر خانمم نبود و با دوستاش رفته بودن مسافرت. مبینا هم در نبود باباش آزاد بود و با شلوارک و تاپی که بهش داده بودم اومد جلوی من. پیش مامانش برای اولین بار با من روبوسی کرد و نشستیم به صحبت کردن و بگو بخند. بعد از ناهار، ملیکا گفت من برم یه چرتی بزنم که مبینا هم باهاش رفت و در اتاق رو بستن. معلوم بود میخوان چکار کنن و مبینا هوس لز کرده بود. منم با مادر خانمم نشستیم و سریال مورد علاقه‌ش رو نگاه میکرد. بلند شدم و رفتم نشستم کنارش و دستمو انداختم پشت گردن و روی شونه هاش گفتم مامان حوصله داری یه کم حرف بزنیم؟     آره پسرم، ولی میشه بذاری بعد از سریال؟     نه، میخوام تا بچه ها نیومدن و تنهاییم حرف بزنیم. اینو که تا شب بازم تکرارش رو میذاره.     لبخند زد و چرخید سمت من گفت باشه بگو.     با همون دستم که پشت گردنش بود کشیدمش جلو، خودمم صورتمو بردم جلو دو تا بوس از لپ صورتش کردم گفتم قربونت برم مامانی… دستشو گذاشت روی رونم و گفت خدا نکنه عزیزم. بگو ببینم چی میخواستی بگی.     آها، میگم این دخترهای شیطون و خوشگل به خودت رفتن، نه؟ آخه بابا که آدم سختگیر و سرد و خشکیه.     خندید و گفت آره درست میگی‌. من کنار باباشون خیلی سختی کشیدم و همش منو تحت کنترل میگرفت. آخه خیلی زود ازدواج کردیم و منم که سنی نداشتم. نتونستم جوونی کنم و حسرتش به دلم موند‌. نمیخواستم اینا هم مثل من بشن و گفتم راحت باشن ولی بهشون یاد دادم هر کاری میخوان بکنن به من بگن.     حالا واقعا همه ی کارهاشون رو بهت میگن؟     آره.     ملیکا هم میگفت؟     آره، من از همه چی خبر داشتم و دارم. مثلا کجا میرن و چیکار میکنن.     حتی دوست پسر و این چیزا؟     خندید و گفت آره دیگه.     پس از ارشیا خبر داری؟     جا خورد و گفت کدوم ارشیا؟     دوست پسر ملیکا. همین همسایه تون. خودش بهم گفته.     واقعا بهت گفته؟     آره، همینجور از سیاوش.     خندید و گفت اونم گفته؟     آره، ما باهم راحتیم و چیزی رو پنهون نمیکنیم.     آفرین، خیلی خوبه. البته بهم گفته بود تو مرد خوبی هستی و اصلا بهش سخت نمیگیری ولی فکر نمیکردم تا این حد لارج باشی.     خندیدیم و گفتم بَده؟     نه پسرم، خیلی هم عالیه.     حالا شما بگو. شما به این خوشگلی و خوش اندامی چند تا دوست پسر داشتی؟     خندید و گفت باور کن هیچی. میگم که زود شوهر کردم. ۱۷ سالم بود اومدم خونه ی شوهر. ۱۹ سالم بود ملیکا رو شیر میدادم. حالا خودت بگو من اصلا میتونستم از این کارا کنم؟ اونم با این مرد سخت گیر.     ای بابا، اینقدر زنهای شوهر دار هستن که با وجود بچه، دوست پسرم دارن. مگه میشه تو با این خوشگلی کسی بهت گیر نده و مخت رو نزنه.     خندید و زد روی پام گفت ای شیطون. میخوای زیر زبون منو بکشی؟     دستشو گرفتم و بوسیدم گفتم نه به جان خودم‌. وقتی دو تا خواهر اینقدر شیطون و داغ باشن، مگه میشه مامانشون سرد باشه؟ مطمئنم شما هم خیلی شیطونی و حسابی داغی.     خندید و گفت حالا فرض کن باشم. میخوای بدونی که چی بشه؟     دلم میخواد دوست پسرت رو ببینم و بدونم سلیقه‌ت چیه. مطمئنم باید مرد قوی و خوش تیپی باشه. نه؟     بازم خندید و گفت برو بچه جان. از زبون من نمیتونی حرف بکشی.     مادر خانمم رو بغل کردم و بوسیدمش گفتم قربونت برم مامانی. عشقی به خدا ولی خیلی بدی. حالا به من اعتماد نداری؟ یعنی فکر میکنی من دهن لقم و به بابا میگم؟     نه عزیزم. ولی دلیلی نداره بخوام به تو حساب پس بدم.     ولش کردم و با حالت دلخوری نگاهش کردم و گفتم دمت گرم دیگه، دستت درد نکنه. چه حسابی؟ من میخوام باهم راحت باشیم تا منم بتونم مثل بچه ها بیام باهات درد و دل کنم و حرفامو بزنم. ازت راهنمایی بگیرم. بالاخره باید از یه جایی شروع کنیم و خجالت رو بذاریم کنار تا منم بتونم حرفهای خصوصیم رو بهت بگم.     به چشمهام نگاه کرد و حرف نمی زد تا بالاخره گفت یعنی ازت مطمئن باشم؟     من که بهت قول میدم راز داری کنم. اگه بد بودم که ملیکا حرفهاشو بهم نمیگفت. میگفت؟     نه خب درست میگی.     اومد بوسم کنه که سریع لبمو چرخوندم سمتش و لبشو بوسیدم. خندید و گفت ای شیطون.‌ بعد خودش لبمو بوسید و گفت باشه بهت میگم. ولی نگام نکن که خجالت نکشم‌.     تکیه دادمش به خودم و سرشو گذاشتم روی سینه‌م گفتم حالا بگو… یه دستشو کرد پشت کمرم و دست دیگه‌ش روی رونم بود.‌ گفت آره، دارم ولی اونجوری نیست که زود به زود همدیگه رو ببینیم. هفته ای یه بار.‌     سکسم میکنید؟     داخل رونمو فشار داد و گفت خیلی بدجنسی. انتظار داری اینم بهت بگم؟     آره خب. حتی دلم میخواد جزئیاتش رو هم بدونم.     سرشو بلند کرد و نگام کرد گفت که چی بشه؟     ملیکا هم از سکسهاش برام گفته. از شنیدن داستانهای سکسی خوشم میاد و یه جوری میشم.     لبخند زد و داخل رونمو دوباره فشار داد گفت یعنی داغ میکنی؟     خیلی، حسابی حشری میشم.     لبشو گاز گرفت و گفت حتی با کارای من؟     آره، دلم میخواد بدونم تو هم مثل ملیکا اهل فانتزی هستی یا نه؟ ما جفتمون لنگه ی همدیگه ایم.     یه چیزایی بهم گفته. حالا کاری هم میکنید؟     نه، فقط از گذشته‌مون میگیم و همدیگه رو حشری میکنیم، بعد یه حال توپ میکنیم که خیلی میچسبه.     دستشو میکشید داخل رونم و تا نزدیک کیرم میومد و برمیگشت. گفت چه خوب. کاش فرهادم اینجوری بود. مثل تو داغ بود و آزادی میداد.     دستمو گذاشتم زیر چونه‌ش و لبش رو بوسیدم گفتم به جاش دخترت از زندگیش لذت میبره. میخوای خودم کمکت کنم تا تو هم هر وقت دلت میخواد و هر مدلی که توی ذهنته حال کنی. هر کاری لازم باشه واسه‌ت میکنم. من خیلی دوست دارم مامانی.     به چشمام نگاه کرد و دوباره سرش رو گذاشت روی سینه‌م.     داشتم صورت و سرش رو ناز میکردم و گفتم حالا میگی؟     الان بگم و حالت بد بشه، چه فایده داره. میخوای بری سراغ ملیکا و اینجا ترتیبش رو بدی؟     نه، رفتیم خونه جرش میدم.     خنده ی ریزی کرد و دوباره داخل رونم رو فشار داد. منم فشارش دادم به خودم و موهاشو بو کشیدم و عطرش مستم کرد.‌ مادر خانم خوشکل و خوش اندامم که حدود ۴۷ سالشه و ظاهرش به چهل ساله ها میخوره و خیلی هم به خودش و بدنش میرسه، با اون بدن نرم و گرم و عطر تنش مستم کرده بود. اولین بار بود اینجوری و اینقدر طولانی بغلش کرده بودم و داشتم حشری میشدم. مخصوصا که داخل رونمو میمالید و فشار میداد. به بهونه‌ی آب خوردن رفتم کیرمو جابجا کردم که وقتی شق میشه بره کنار رونم و وقتی دستشو میذاره اونجا کیرم بیاد توی دستش. میدونستم که اونم باید مثل دخترهاش حشری باشه و اهل فانتزی. پس تقریبا خیالم راحت بود که بدش نمیاد و حتی شاید پا هم بده و بشه یه سیخی بهش بزنم.‌     دوباره نشستم کنارش و همونجوری بغلش کردم. گفتم حالا تعریف کن. از اولین باری که با کسی غیر از شوهرت بودی بگو.     سرشو که روی سینه‌م بود بوس کردم و دستمو کردم لای موهاش.     گفت من کلا دو تا دوست داشتم. نه اینکه باهم و همزمان باشه ها. اولی که از اینجا رفت، بعدش با اینی که الان باهم هستیم دوست شدم. اون اولی مال وقتیه که ملیکا حدودا چهار پنج سالش بود. به عنوان مسافر سوار ماشینش شدم و شروع کرد باهام حرف زدن. بعد شماره ش رو داد و گفت من کارم همینه. هر وقت که خواستی ماشین دربست بگیری و جایی بری، بگو خودم میام دنبالت. فقط نصف کرایه رو ازت میگیرم.     چرا؟     آخه دلم میخواد بازم ببینمت. اصلا دلم میخواد راننده ی شخصیت باشم.     خندیدم و گفتم آخه چرا؟     آخه خیلی خوشگل و نازی. همین که ببینمت و صدات رو بشنوم کافیه.     ولی من شوهر دارم، نمی بینی بچه رو؟     میبینم، من که نمیخوام کاری کنم و چیز بدی هم ازت نخواستم. فقط میخوام ببینمت. همین…     راستش ازش خوشم اومد. خوشگل و خوشتیپ بود.‌ سر و زبون خوبی هم داشت. چند بار بهش زنگ زدم و میومد دنبالم و منو میرسوند. همیشه باهام با احترام حرف میزد و با حرفها و شوخی هاش منو میخندوند. یواش یواش به دلم نشست و دیدم باهم خیلی دوست شدیم و حتی گاهی الکی بهش زنگ میزدم و میومد منو میبرد میگردوند و میگفتیم و میخندیدیم. تا اینکه یه روز یه جایی بوسم کرد و شروع کردیم لب گرفتن. دستمالیم کرد و خیلی حالم خراب شده بود. دستمو گذاشت روی چیزش و از حس کردنش و بزرگیش دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و شروع کردم به مالیدنش…     ( مادرخانمم همزمان داشت داخل رونم رو میمالید که کیرم شروع کرد به شق شدن و سرش رو با دستش حس کرد. همینطور کیرم درازتر میشد و کامل رفت زیر دستش. اونم بدون خجالت دست می کشید روش و به تعریف کردنش ادامه میداد… )     داشتم اونجاش رو میمالیدم و اونم اونجای منو میمالید.‌ بعد خودش از شلوارش انداختش بیرون و از دیدنش و بزرگیش تعجب کرده بودم. گفت مینا جون میخوریش؟     بدون هیچ حرف و جوابی، بی اختیار خم شدم و شروع کردم به خوردنش. هر چی میخوردم، بزرگتر میشد و خبری از ارضا شدنش نبود. دیگه فک و دستم خسته شده بود که خالی کرد و همه رو ریخت توی دهنم. با ناله و التماس گفت مینا، جون من نریزی روی شلوارم. همه رو نگه دار توی دهنت. سرمو که ول کرد، بلند شدم و همه رو از ماشین ریختم بیرون. سریع حرکت کرد و رفتیم یه جای دیگه ایستاد و گفت ممنون مینا. خیلی حال داد. هنوز باورم نمیشه تو به این خوشگلی برام ساک زدی.     منم هنوز باورم نمیشه این کارو کردم.‌ لطفا منو ببر خونه‌مون.‌     نمیخوای منم تو رو ارضا کنم؟     اینجا؟     آره، با دستم میمالمش.     داشتم فکر میکردم که گفت نکنه دلت میخواد منم برات بخورم؟     لبخند زدم که گفت من از خدامه ها. بریم خونه برات میخورم.     من که حالم خراب بود گفتم پس زودتر برو تا حسم نپریده.     رفتیم خونه خودمون و وقتی وارد شدیم بغلم کرد و برد نشوند روی مبل. اول لب گرفتیم و بعدش نشست جلوی پام. شلوار و شورتمو کشید پایین و گفت وای مینا چه چیز خوشگلی داری.     من: گفت چیز؟ چه بی ذوق.     خندید و کیرمو فشار داد گفت نه، من نخواستم اسمشو بیارم.     اوفففف مامان دستات چه داغه. بازم کیرمو بمال و تعریف کن.     دوباره کیرمو فشار داد و گفت پررو نشو. بچه ی بی تربیت.‌     خندید و منم خندیدم گفتم باشه بیخیال، بقیه‌ش رو بگو.     امید مال اونم همین قدی بود. یادش بخیر… وقتی شروع کرد بوسیدن و لیس زدن اونجام، داشتم از لذت دیوونه میشدم. باورت نمیشه، دو دقیقه ای ارضام کرد و تا اومدم به خودم بیام چیزشو فشار داد توش. وای داشتم میترکیدم ولی دلم نمیومد بگم درش بیار. فکر کنم یه ربع تمام به چند مدل ترتیبم رو داد و بارها منو به اوج رسوند و ارضام کرد. داشتم از لذت میمردم. چنان منو بغل میکرد که توی آغوشش آب میشدم. کلفتی و داغیش آتیشم میزد و زرت و زرت ارضا میشدم. بیحال افتادم و گفتم بسه، دیگه نمیتونم. گفت از پشت بکنم؟     وای نه، خیلی کلفته جر میخورم.     ولی از کونت معلومه که زیاد گاییده شده.     آره ولی مال شوهرم کوچیکتره. به این کلفتی نیست.     نترس، من کارمو بلدم. نمیذارم درد بکشی. به جون مینا اصلا نمیتونم از این کون گنده و قلمبه تو بگذرم.     خلاصه با چرب زبونی راضیم کرد و بعد از کلی لیس زدن و انگشت کردن پشتم، چیزشو کرد توش. باورم نمیشد به این راحتی بتونم تحملش کنم و این همه هم بهم لذت بده. چند دقیقه هم از عقب کرد و بازم ارضام کرد تا بالاخره خالی کرد و ولم کرد. گفتم برو تا کسی نیومده… اون رفت و من نیم ساعت اونجا افتاده بودم و نا نداشتم بلند بشم. ولی بهترین سکس و لذت عمرم رو برده بودم.‌ طوری که چند روز بعد دوباره ملیکا رو بردم خونه ی مامانم گذاشتم و زنگ زدم دوستم اومد. چند سال باهم بودیم تا زن گرفت و بعد از دو سال زنش بردش شهر خودشون. چند ماه حالم بد بود و افسردگی گرفته بودم تا اینکه با حمید آشنا شدم. اونم مرد خوبیه و خیلی دوسم داره. درسته چیزش به این کلفتی نیست ولی خوب بلده چکار کنه و خیلی بهم حال میده.     سرشو آوردم بالا و در حالی که هنوز کیرم توی دستش بود، لبشو بوسیدم و بی اختیار شروع کردم به خوردن لبهاش. کیرمو فشار میداد و اونم پا به پام لب میگرفت. دستمو لای موهاش و کنار صورتش می کشیدم و محکم بغلش کرده بودم. گفتم مامان یه چی میگم ولی فکر نکنی من آدم پست و هولی هستم… داشت نگاهم میکرد که ادامه دادم و گفتم میشه یه بار باهم باشیم؟     لبخند زد و کیرمو فشار داد گفت میخوای اینو بکنی توی من؟     حتی شده در حد لاپایی و یه ساک.     تو الان حالت خراب شده و نمیفهمی چی میگی. بعدش پشیمون میشی که با مادر زنت اینکارو کردی.     نمیشم. من خیلی دوست دارم.     منم دوستت دارم ولی نمیخوام بعدا فکر کنی مادر زنت جنده است و راحت زیرت خوابید.     نه عشقم، من غلط کنم همچین فکری بکنم. اتفاقا با این کار بیشتر عاشقت میشم. چون به خاطر من از خود گذشتگی کردی.     به ملیکا نمیگی؟     اگه تو بخوای نمیگم.‌     نمیخوام بدونه.     اوکی. بلند شو بریم خونه ی ما.     الان؟     آره دیگه. جفتمون الان حشری هستیم و میچسبه.     اول اینو نشونم بده.     کیرمو از شلوارم کشیدم بیرون و گفت واوووو همینه. خودشه. امید دقیقا همین شکلی بود.     پس بریم؟     اوفففف دهنت سرویس. بریم پسره ی دیوونه.‌…     لباس پوشیدیم و بی سر و صدا از خونه‌شون زدیم بیرون و راه افتادیم سمت خونه‌ ی ما. تمام مسیر دستشو گرفته بودم و انگار دوست دخترمو دارم میبرم خونه. با هم دنده عوض میکردیم و میخندید. همین که رسیدیم خونه، بغلش کردم و لب تو لب شدیم. کون گنده و تپلش رو چنگ میزدم و میمالیدم. ‌بالا پایینش میکردم و کیف میکردم. کیرمو گرفت و گفت امید زود باش کارتو بکن زودتر برگردیم.     بردمش داخل اتاق و لختش کردم. خودمم لخت شدم و همدیگه رو بغل کردیم.     امید چه بدن مردونه و خوبی داری. خوش به حال ملیکا. یه مرد تمام و کمال و مهربون گیرش اومده و خیلی واسش خوشحالم. راستش وقتی از تو و مهربونیات، از سکست و قدرتت واسم تعریف میکرد، واقعا دلم میخواست یه بارم که شده امتحانت کنم ولی هیچ وقت جرات نمیکردم عملیش کنم. الان که گفتی دلت میخواد با من باشی دلم قنج رفت و خیلی خوشحال شدم.     محکم بغلش کردم و گفتم قربونت برم عشقم.‌…     قد و هیکلش مثل ملیکاست.‌ فقط یه کم شکم داره که زیاد نیست.‌ کپلهاشم یه کم بزرگ شده ولی هنوز زیبایی و فرم کونش رو حفظ کرده و همش به خاطر ورزش و نظم توی رژیم غذاییشه.     خوابوندمش روی تخت و مثل یه دختر سکسی زیرم خوابیده بود و لب میگرفتیم. کیرمو عمود کرده بودم لای پاهاش و میمالیدم به کوسش. لب و گردن و سینه هاش رو خوردم و رسیدم به کوسش. عین کوس ملیکا تپل و خوشگل بود. چنان کوسی ازش خوردم که مثل مار به خودش میپیچید. انگشتهام رو توی کوسش میکردم و تلمبه میزدم. وقتی ارضا شد رفتم روش و خواستم بکنم توش که گفت صبر کن. بده بخورمش.     ای جووووون     روی زانو ایستادم و جلوی پام خم شد و شروع کرد ساک زدن. ساک زدن که چه عرض کنم، داشت کیرمو می پرستید. با چه لذتی میخورد و میمالید به صورت و لبها و چشمهاش.‌ بعد خودش خوابید و گفت بیا که دیگه طاقت ندارم.     من که دیشب دو بار خالی کرده بودم و انگار هنوزم اثر قرص توی بدنم مونده بود، یک ساعت تمام توی هر پوزیشینی که میشد از کوس و کون گاییدمش. کوسش تنگ نبود ولی گشادم نبود. کیرم کامل پُرش میکرد و معلوم بود که واقعا داره از کیرم لذت میبره. چنان آه و ناله ای میکرد که از شنیدن و دیدنش جیگرم حال میومد. چنان توی کوسش تلمبه میزدم و میکوبیدم که صورتش سرخ میشد و چشمهاش از حدقه میخواست بزنه بیرون. وقتی روی کیرم نشسته بود و کوسش رو بالا پایین و عقب جلو میکرد، چشمهاش از شهوت باز نمیشد و ناله میکرد. وقتی به حالت داگی کوسشو میگاییدم، کون تپل و گرد و قلمبه ی مادرزنم مثل دمبه میلرزید و موج میخورد. از دیدنش کیف میکردم و سیلی میزدم روش و میمالیدمش.‌ تکونش میدادم و میلرزوندمش. سینه هاش رو که گذاشت زمین کونش بیشتر پهن شد و مثل دو تا تپه ی گوشتی و گنده جلوی چشمم موج میخورد. چنان میکوبیدم توی کوسش که خایه هام کوبیده میشد به چوچولش. یادم نیست چند بار ارضاش کردم که دیگه بیخیال کوس داغش شدم و مشغول خوردن و لیس زدن کونش شدم. همینطور که دمر خوابیده بود، شاید ده دقیقه بود کونش رو میمالیدم و میخوردم و لیس میزدم.‌ زبونم راحت توی کونش میرفت و باهاش توی کونش تلمبه میزدم. کیرمو توف زدم و گذاشتم لای کونش و فشار دادم توی سوراخش که مثل کوسش کیرمو بلعید. اول داشتم کونش رو میلرزوندم و توش تلمبه میزدم. بازش میکردم و فشار میدادم توش. بعد دیگه کامل خوابیدم روش و شروع کردم به کمر زدن و بوسیدنش. قربون صدقه ی خودش و کونش میرفتم و میگاییدمش. بعد دستهامو کردم زیرش تا کوس و سینه‌ش رو بمالم. همزمان پشت گردن و شونه هاش رو میخورم و گاز میگرفتم.‌ دیدم اونم مثل دخترهاش به پشت گردن و کمرش حساسه و لذت میبره. وقتی ارضا شد، از روی اون کون گنده و نازنینش بلند شدم و گفتم قمبول کنه. دوباره کردم توی کونش و مثل یه اسب وحشی داشتم میکوبیدم توی کونش و تخته گاز میتاختم و میگاییدمش. هر چی بیشتر میگاییدمش، حریصتر میشدم. کونش که موج میخورد و میلرزید دیوونه ترم میکرد. آخرش روی زانو بلندش کردم و سینه هاش رو گرفتم و میکوبیدم به کون نرمش. بلندش کردم بردم جلوی میز آرایش و گفتم همینجا وایسا. دستاشو گذاشت روی میز و کونش رو داد عقب گفت بزن توش امید…     وای که چه حالی میداد. مخصوصا که خودشم کونش رو میکوبید به کیرم. از توی آینه بهش نگاه میکردم و با اون چشمهای مست و شیطونش نگام میکرد و لبخند میزد.‌ عرق مو درآورده بود ولی دلم میخواست یه ساعت دیگه هم طول بکشه و بیشتر بکنمش. همون موقع ملیکا زنگ زد و گوشیمو برداشتم. در حالی که آروم توی کون مامانش تلمبه میزدم گفت کجا رفتی؟     مامانت رو رسوندم خونه ی دوستش و اومدم خونه. نیم ساعت دیگه میرم دنبالش و میایم.     چرا رفتی خونه؟ میومدی اینجا سه تایی حال میکردیم.     نه بابا، اصلا حال سکس نداشتم. از قصد اومدم خونه.     خندید و گفت ای عوضی، فرار کردی؟ منم خندیدم و گفتم دقیقا جنده خانم. ولی به وقتش یه کوس و کونی ازت بکنم که به غلط کردن بیفتی.     من یا مبینا؟     فرقی نداره.‌ فعلا کاری نداری؟ میخوام تا مامانت زنگ نزده یه چرتی بزنم…     بعد از خدافظی، دوباره به گاییدن مامانش ادامه دادم و بعدش نشستم لب تخت و نشوندمش روی کیرم. بالا پایین میکرد و کونش روی کیرم پهن میشد. کونشو روی کیرم قر میداد و منم کوس و سینه‌ش رو میمالیدم. یه بار دیگه هم ارضا شد و دیگه آب منم داشت میومد که دراز کشیدم تا خودش آبمو بیاره. اونقدر روی کیرم قر داد و کون نرم و گرمش رو مالید به من تا آبم پاشید توی کونش. هنوزم ول نمیکرد و من ناله‌م در اومده بود. اونم میخندید و قر میداد. گرفتمش و چپش کردم روی تخت که کیرم ازکونش اومد بیرون و یه سیلی زدم پشت کونش گفتم حقی که مادر ملیکایی. خیلی شیطون و حشری هستی مامان مینا.     جوووون، بگو مامان مینا کیرم توی کوس و کونت. بگو جنده ی من باش تا بگم چشم.     یعنی بازم بهم میدی؟     آره که میدم. مگه میشه از این دوماد قوی و کیر کلفتم بگذرم. تو اراده کن تا بخوابم زیرت ولی باید مثل قبل جلوی بقیه احترامم رو داشته باشی ها.     اون که چشم ولی من دیگه نمیکنمت. فقط همین یه بار بود.     با تعجب گفت واقعا؟ یعنی خوشت نیومد و بهت حال ندادم؟     با خنده گفتم شوخی کردم. بغلش کردم و افتادم روش. بوسش میکردم و قربون صدقه‌ش میرفتم. اونم منو میبوسید و میگفت جوووون، دیگه باهمیم. دیگه کیرت مال منم هست.     آره عشقم، ولی مبینا رو هم باید بهم بدی.     بهت بدم؟ فکر کردی من خرم و نمیدونم یه چیزایی بینتون هست؟ صدای گوشیتم زیاده و شنیدم ملیکا چی گفت.     وای، شنیدی؟     بله، ولی باباش نفهمه ها. سکده میکنه.     چشم قربونت برم. خیالت راحت… مینا جون عشق منی. خیلی باحالی مامانی.     خندید و گفت بسه دیگه خودتو لوس نکن. بلند شو بریم…     بازم بوسش کردم و لب تو لب شدیم. بعد بلند شدم و دستشو گرفتم بلندش کردم. میزدم پشت کون گنده ش و میخندیدیم… رفتیم دستشویی و بعدش لباس پوشیدیم و راه افتادیم سمت خونه‌شون. توی آسانسور کیرمو گرفت و گفت امید عجب کیری داری پسر. بعد از مدتها لذت سکس واقعی رو چشیدم.     نوش جونت، منم خیلی حال کردم. با یه زن با تجربه و سکسی حال کردن خیلی عالیه. ممنون که قبول کردی باهم باشیم.     فداتم میشم داماد گلم. تو جون بخواه، کوس و کونم که قابلت رو نداره.     خندیدیم و رفتیم سوار ماشین شدیم. تا خونه گفتیم و خندیدیم… چه خوبه داماد و مادر زن رابطه‌شون خوب باشه و همدیگه رو دوست داشته باشن. مخصوصا که حالا بین ما سکس هم برقرار شده و از من و کیرم خیلی راضیه. درسته که سنش از من بیشتره ولی منم واقعا ازش لذت بردم و خیلی خوب بهم حال داد.     نزدیکهای خونه شون بهش گفتم حالا که دیگه باهم راحت شدیم راستش رو بگو. فقط با همین دو نفر که گفتی سکس کردی؟     آره عزیزم.‌ فقط یه بار از حمید خواستم یه آدم مطمئن پیدا کنه و دو نفری منو بکنن تا اینم تجربه کنم.     آورد؟     ‌آره، خیلی حال داد و دلم میخواست بازم تکرار بشه ولی حمید گفت نه دیگه نمیشه. من روی تو تعصب دارم و اون یه بارم فقط به عشق تو و واسه خوشحالیت قبول کردم.     واقعا همین یه بار بود؟     آره به جون بچه هام.     ولی مطمئنم بیشتر از هفته ای یه بار سکس میکنید.     خندید و گفت بعضی وقتها آره ولی اکثرا همون هفته ای یه باره اما درست و حسابی ها. تا دو بار آبشو نیارم ولش نمیکنم.‌     خندیدیم و گفتم رفیقت منو دیده؟     آره، میشناستت.     حیف شد، اگه نمیشناخت، منو به عنوان دوستت نشونش میدادی و دو نفری میکردیمت تا به اون لذتی که دلت میخواد برسی.     قبول نمیکنه وگرنه اون دوستش قابل اعتماد بود. آخه بنده خدا اصلا دیگه خودشو به من نشون نداد… ولی امید تو کسی رو سراغ نداری؟     دارم، میخوای؟     آره اگه ناراحت نمیشی.     ناراحت که میشم ولی به خاطر تو هر کاری میکنم تا خوشحال بشی و خوش بگذرونی.     جان من جدی میگی؟     آره عشقم. ردیفش کنم؟     وای امید تو خیلی خوبی، خیلی مهربونی.     فدات مینا جون.     فقط ماهی یه بار. خوبه؟     آره عشقم، هر وقت خودت بخوای.     تو ردیفش کن، من خبرت میکنم.     چشم ولی خونه ی خودتون نمیشه ها.     آره میدونم.‌ هر جا که خوبه منو ببر همونجا.‌     کیر کلفت میخوای یا معمولی؟     چون دو کیره میخواید بکنید معمولی باشه. میترسم دوتا کیر کلفت با هم اذیتم کنه.‌     تو هیچیت نمیشه. مطمئن باش.     خندیدیم و گفت چی بگم والا، هر جور خودت دوست داری. فقط دهنش قرص باشه و بعدا برام مشکل درست نکنه.     چشم خانمم، خیالت راحت. تو دیگه خانوم خودمی.     جوووون، تو هم آقامی. آقا کیر کلفته.     داشت میخندید که گفتم هاااا، قبلا اسمشو نمیاوردی و میگفتی چیز.     حالا چیزت مال خودمه و هر چی بخوام میگم. کیر خودمه، دسته بیلمه که باغچه ی مادرزنش رو بیل میزنه و آبیاری میکنه.     اووفففففف قربون باغچه‌ت مامان مینا. کیرم تو باغچه‌ت و کون طاقچه‌ت.     از خنده قهقهه میزد و میزد روی پای خودش. بعد منو نیشگون گرفت و گفت خیلی باحالی پسر. جیگرتو برم…     فدات خانمی. حیف وقت نداشتیم وگرنه باید یه بار دیگه هم میکردمت.‌     نه بابا خوب سیرم کردی. باور کن تا حالا یه نفس اینقدر طولانی حال نکرده بودم. تو فقط یه بار آبت اومد ولی اندازه ی سه چهار بار که حمید منو بکنه ارضام کردی.     فرهاد چند بار ارضات میکنه؟     اگه فقط از کوس بکنه میتونه دوبار ارضام کنه. البته زیاد بهم نمیچسبه. ولی خوب هر بار که میکنه حتما باید کونمم بکنه و بریزه توش. واسه همینه که نه قرص میخورم، نه لوله هامو بستم. همیشه آبشو توی کونم میریزه. حمیدم همینطور.     منم که ریختم توی کونت.     آره عشقم، تو هم بریز توی کونم. دیگه عادت کردم و تا کونم آب نخوره خارشش نمیافته.     خندم گرفت و گفتم هر وقت خارش گرفت بیا دامادت بخارونه واست.     ای جوووون، حتما میگم بهت. امروز که خوب گاییدیم. همیشه همینجوری بکن.     دیشب دو بار آبم اومده بود. واسه همین طولانی شد. همیشه که اینجوری نیستم.     فهمیدم قرص خورده بودی. ملیکا گفته یه وقتایی میخوای و یک ساعت یه کله میکنیش.     ای دختره ی عوضی، دهنش چفت و بس نداره ها.‌     عیب نداره، به غریبه که نگفته. به زیر خواب شوهرش گفته.     خندیدم و گفتم ای… شیطون.     ولی یه چی دیگه میخواستی بگی ها.     خندیدیم و گفتم بیخیال. خودت میدونی چه آتیش پاره ای هستی…     داشتیم می خندیدیم و وارد خونه‌شون شدیم.     دخترا گفتن چی شده؟     مینا: هیچی مامان، از دست امید تا اینجا روده بر شدم اینقدر خندیدم. پسرم خیلی بامزه ست…     وقتی رفت توی اتاقش لباس عوض کنه، مبینا منو بغل کرد و گفت ای نامرد، موقعیت به این خوبی بود و در رفتی. میومدی یه حالی میکردیم دیگه.     غصه نخور، فردا شب جرتون میدم.     خندید و گفت جوووون، تو جر ندی کی بده.‌     باهم حسابی حال کردین آره؟     اوففف چه حالی هم کردیم. مخصوصا وقتی مامانم نبود.     نوش جونتون. ملیکا اومد کیرمو گرفت و با یه لحن شهوتناکی گفت امشب استراحتش بده که فردا حال کنیم عشقم     ای به چشم…     خلاصه تا شب اونجا بودیم و واسه خواب رفتیم اتاق مبینا که اونم اومد روی زمین کنار ما خوابید و جفتشون رو بغل کردم.‌ حسابی لب گرفتیم، مخصوصا با خواهر زن خوشگلم.‌ بعد مثل یه عروسک نازنازی توی آغوشم خوابید.     صبح، صبحونه رو خوردیم و اونم تا مدرسه‌ش رسوندیم و رفتیم سرکارمون.‌     اون هفته طبق روال همیشه گذشت و دوباره پنجشنبه رسید. اما این پنجشنبه با هفته های قبل فرق داشت…     ادامه دارد… نوشته: امید بیخیال
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18