gayboys ارسال شده در 18 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر زندایی و دوست صمیمیش سلام دوستان کونباز من داوود هستم ۲۹ سالمه پیش شرکت ساختمانی دایی کوچکم کار میکنم اسم دایی من موسی هستش تقریباً یک سالی بود که ازدواج کرده اسم زندایی من مریم بود خیلی اختلاف سنی داشتن زندایی ۲۵ سالش بود ولی دایی ۳۵ سالش بود مطمئن بودم به خاطر پول دایی باهاش ازدواج کرده بود زندایی مریم یک دوست قدیمی داشت اسمش مرجان بود خیلی با همدیگه خوب بودن همیشه میومد خونه دایی پیش زندایی مریم همه جا با همدیگه بودن حتی چند وقت پیش دایی و زندایی مریم و مرجان سه نفری رفتن شمال یک روز تو شرکت بودم داشتم حساب و کتاب های شرکت انجام میدادم دایی امد گفت داوود جان من دسته چک جا گذاشتم تو خونه هرچی زنگ میزنم زندایی جواب نمیده فکر کنم خوابه میشه بری برام بیاری من اینجا مهمان دارم نمیتونم برم گفتم چشم کلید ماشین و خونه رو بهم داد گفت بالای شومینه گذاشتم بی صدا برو برش دار که زندایی بیدار نشه گفتم چشم ماشین روشن کردم رفت سمت خونه دایی رسیدم ماشین و پارک کردم درب باز کردم آروم درب حال باز کردم دیدم صدا میاد صدای عجیبی بود انگاری زندایی داشت فیلم پورن نگاه میکرد خیلی آروم رفتم داخل نگاه کردم دیدم زندایی لخته و دولا شده بود مرجان داشت از پشت تلمبه میزد موهاش گرفته بود و میگفت شوهرت منم جنده خشک شدم یک لحظه چشمام چهار تا شدن اصلأ انتظار دیدن چنین چیزی رو نداشتم فکر کردم مرجان دوجنسه هستش دیدم نه شورت دیلدو دار پوشیده داره زندایی میکنه. منم خیلی آروم گوشی گذاشتم رو بی صدا رفتم پشت در یک فیلم چند دقیقه ای گرفتم دسته چک برداشتم آمدم سوار ماشین شدم چند بار فیلم نگاه کردم اولش قلبم تند تند میزد و استرس داشتم ولی بیشتر دوست داشتم فیلم ببینم در حین دیدن فیلم گوشی زنگ خورد پریدم از جا دیدم دایی گفت کجای دایی جان گفتم حرکت کردم فیلم مخفی کردم با ماشین سریع رفتم پیش دایی دسته چک بهش دادم گفت چیه دایی چرا رنگت پریده گفتم هیچی داشتم میومدم یک بچه پرید جلو ماشین زدم رو ترمز ترسیدم گفتم نزنمش گفت زدی ؟ گفتم نه دایی خیالت راحت باشه گفت باشه دایی برو یک لیوان آب بخور برو به کارات برس زندایی کجا بود ؟ گفتم نمیدونم فکر کنم خواب بود. آمدم پشت میز نشستم دستم نمیرفت کار کنم همون لحظه دوست داشتم برم خونه رفتم پیش دایی گفتم حالم خوب نیست گفت برو گوشی دایی زنگ خورد جواب داد. ( اینجا صحبت های دایم با زندایی مریم بود مکالمه دو طرفه ) گفت سلام عزیزم خوبی فهمیدم داره با زندایی مریم حرف میزنه . ( منم به بهانه پول گرفتن ایستادم ببینم چی میگه ) گفت عزیزم زنگ زدم خواب بودی ببخشید دیدم جواب نمیدی به داوود کلید دادم آمد دسته چک بیاره بهش گفت آره عزیزم داوود روی شومینه بود ظاهراً آنجا زندایی متوجه شد که من آمدم دیدمشون. گفت آره اینجاست حالش خوب نیست داره میره خونه میگه نزدیک بود با یک بچه تصادف کنه رنگش پریده گفت باشه عزیزم بهش میگم. دایی گفت زندایی میگه مقداری خرید دارم برو براش خرید ها رو انجام بده. گفتم دایی اصلا حالم خوب نیست میخوام برم خونه اینجا ایستادم ازت پول بگیرم و برم. گفت چشم دایی اشکال نداره خودم میگیرم می برم خونه دست کرد تو جیبش چند تا تراول صدی درآورد یک میلیون بهم داد منم اسنپ گرفتم رفتم سمت خونه تو مسیر بودم دیدم زنگ زد جواب ندادم چند بار زنگ زد جواب ندادم پیام داد گفت زنگ بزن کارت دارم داوود بازم جواب ندادم تو دلم شور میزد رسیدم خونه دیدم کسی نیست برادرم و بابام سر کار بودن زنگ زدم به مادرم گفت رفتم خرید یک ساعت دیگه میام. گوشی برداشت زنگ زدم به زندایی مریم زود جواب داد سلام کرد گفت تو کی اومدی خونه من خواب بودم متوجه نشدم ؟ گفتم دیدم خوابی مزاحم نشدم دسته چک بردم برای دایی مکث کرد گفت تو دیدی من خواب بودم ؟ گفتم نه آمدم داخل دیدم صدای نیست با خودم گفتم لابد خوابی دیگه من صدا نکردم دسته چک دایی بردم رفتم. گفت مطمئن هستی من خواب بودم چیزی ندیدی ؟ گفتم اگه دیدم چشمام بستم و رفتم. گفت ببین داوود بهتره چیزی ندیده باشی و حرفی نزنی وگرنه چندتا طلا گم شده هست میندازم گردنت که تو بردی و از کارت اخراج میشی و ممکنه دایی بندازت زندان. گوشی تو صورتش قطع کردم پیام دادم اگه دایی فیلم خودتو مرجان ببینه متوجه میشه که بابت چی تهمت زدی دیگه زنگ نزن و لطفاً پیام نده موفق باشی. شروع کرد به زنگ زدن به جرات میگم بالای ۲۶ بار زنگ زد منم گوشی گذاشتم رو حالت پرواز رفتم تو پوشه مخفی فیلم درآوردم چند بار نگاه کردم داشتم حشری میشدم گوشی بردم تو حمام فیلم نگاه کردم جق زدم آبم اومد بعد دوش گرفتم رفتم تخت خوابیدم. عصری بلند شدم گوشی از حالت پرواز خارج کردم دیدم پیام که داره میاد خودش و مرجان بالای ۴۹ تماس تو پیامک ها آمد. پیام داده بود لطفاً فیلم پاک با آبروی من بازی نکن. مرجان التماس میکرد تو پیام ها. هنوز دو دقیقه نشده بود زن دایی زنگ زد جواب دادم گفتم بله گفت داوود عزیزم ببخشید تهدید کردم معذرت میخوام لطفاً فیلم پاک کن. بهش گفتم زندایی این فیلم ضامنت منه. گفت چه ضمانتی ؟ گفتم دیگه تهدید نکنی و شرمنده پاک نمیکنم. گفت یک وقتی میفته دست کسی آبرو من میره. گفتم نترس فیلم پیش من محفوظ هستش. گفت الان داییت از سرکار میاد بیا بیرون کارت دارم میخوام ببینمت. گفتم تنهایی گفت نه با خاله مرجان میام گفتم نه تنها بیا گفت باشه. تو پارک آب و آتش قرار گذاشتیم دیدم آمد تنها بود. گفتم مرجان ؟ گفت جایی دیگه هستش. گفتم گوشی موبایل رو بده. گفت میخوای چیکار ؟ گفتم بده داد منم خاموش کردم. گفتم حرف بزن گوش میکنم. گفت داوود جان عزیزم ببخشید تهدید کردم من عصبانی بودم هرچی بخوای بهت پول میدم هرکاری بگی انجام میدم به خدا راست میگم جون مادرت آبروم میره زندگیم نابود میشه فقط فیلم پاک کن اگر با مرجان این کار میکنم چون دایت مشکل داره نمیتونه به من برسه. لبخند زدم گفتم زندایی مریم گوشم پره از این حرف ها دایم هیچ مشکلی نداره من با دایم بزرگ شدم و میدونم بابت این قضیه زناشویی هیچ مشکلی نداره بگو من لزبین هستم دیگه چرا دروغ میگی. گفت آره من لزبین هستم مرجان و من از وقتی همدیگه رو شناختیم با همدیگه بودیم و این کار ها رو میکردیم. گفتم خب چرا ازدواج کردی ؟ گفت از دایت خوشم اومد. گفتم نه عزیزم از پولش خوشت اومد. گفت لطفاً پاک کن. گفتم فکرامو میکنم. گفت فردا صبح منتظرم بیایی پیشم میخوام برات جبران کنم بعد از جبران لطفاً فیلم پاک کن. گفتم فکرامو میکنم. فردا صبح ساعت ۹ بیا اینجا از اینجا میریم. گفت چرا ؟ گفتم تو بیا. گفت باشه. ازش خداحافظی کردم رفتم سمت خونه. همش پیام میداد با حرف های مختلف که منو قانع کنه که فیلم رو پاک کنم ولی منم یک خط در میون جواب میدادم که بعد پاک میکنم. زنگ زدم یک سوئیت رزرو کردم ماشین دوستم گرفتم که فردا صبح برم دنبالش ببرمش سویت ممکن بود خودشو مرجان نقشه بکشن که برم خونه دایی بخوام زن دایی بکنم یا ازم فیلم بگیرند یا دایی بیارن بالا سرم و هزارتا چیز دیگه فردا صبح رفتم ماشین اوکی کردم آمار دایی گرفتم که تو شرکته رفتم پیش پارک ایستادم دیدم از تاکسی پیاده شد آمد نشست سلام کرد منم حرکت کردم گفت کجا میریم چرا نیومدی خونه خودم بهش گفتم نه میریم یک جا بهتر چندتا کوچه پس کوچه رفتم که مطمئن بشم کسی تعقیب نمیکنه رسیدم سویت زنگ زدم طرف آمد کلید رو گرفتم رفتیم داخل نشست رو مبل تو چشماش استرس بود دیدم اشکش درآمد گفت داوود به جان دایت تا حالا بهش خیانت نکردم تو بغل هیچ مردی نخوابیدم فقط من چند ساله با مرجان رابطه دارم به جان مادرم و بابام قسم میخورم اگه تهدید کردم ترسیدم بری به دایی بگی زندگیم نابود بشه ترو جان مادرت فیلم پاک کن فکر آبروی من باش اگر اشتباهی فیلم پخش بشه به نظر خودت چه اتفاقی برای منو مرجان پیش میاد. مرجان حاضره تو بغلت بخوابه هرچی که گفتی هرچی که میخوای بهت میدم میدونی من شوهر دارم ولی مرجان مجرده فقط برای اینکه فیلم پاک کنی. بهش گفتم شما فقط لز میکنید ؟ همینجوری که اشک میریخت گفت آره به خدا قسم. دلم براش سوخت گفت داوود به عزیزانم قسم تا حالا به دایت خیالت نکردم حاضرم تو بغلت بخوابم فقط فیلم پاک کنی و همینجوری اشک میریخت. رفتم دستمال کاغذی آوردم بهش دادم اشکاشو پاک کرد بهش گفتم باشه بهت قول میدم فیلم پاک کنم بلند شو بریم. بلند شد که بره تو اتاق خواب. بهش گفتم کجا میری ؟ نگاه کرد گفت مگه نمیخوای ؟ گفتم نه چون قسم خوردی تا حالا به دایی خیانت نکردی منم دوست ندارم بهت دست بزنم بریم بیرون. با خوشحالی پرید تو بغلم شروع کرد به بوسیدنم گفت جان دایی فیلم پاک میکنی خیالم راحت باشه ؟ گفتم آره بریم بیرون دور بخوریم. گفت برات جبران میکنم رفتیم سوار ماشین شدیم. دیگه احساس نداشتم بخوام با زن دایی سکس کنم . گفت کجا میخوای بریم ؟ گفتم هیچی برسونمت خونه بعد منم برم سرکار. گفت باشه یک دقیقه بزن کنار از ماشین پیاده شد با گوشی زنگ زد داشت صحبت میکرد چند دقیقه ای طول کشید بعد آمد سوار شد گفت بریم خونمون مرجان داره میاد میخوایم دور هم باشیم نمیخواد امروز بری سرکار . گفتم باشه رفتیم خونه . نگاه کرد گفت فیلم پاک نمیکنی ؟ بهش گفتم فیلم تو کامپیوتر خونه هستش خیالت راحت باشه همین که رفتم بهت قول میدم پاکش میکنم نگران نباش رمز داره کسی نمیره داخلش. گفت باشه. تو راه شروع کرد به شوخی کردن خنده تا یک هایپر مارکت ایستادم رفت داخل و کلی چیپس و پفک ترشی زیتون و میوه ها بسته بندی و کالباس و غیره خرید آورد نشست تو ماشین گفت بریم خونه که یک مشروب حسابی بزنیم دعوت من . گفتم بریم رسیدیم خونه سفره گذاشت وسایل داشت میذاشت زنگ زدن رفتم پشت آیفون تصویری دیدم مرجانه درب باز کردم رفتم نشستم آمد داخل سلام گرمی کرد و دست داد رفت پیش مریم همدیگه رو بغل کردن سفره که کامل چیده شده زندایی مریم رفت تو اتاق با یک شورتک که خط کسش پیدا بود و یک تاپ یقه هفت صورتی آمد مرجان گفت جون بابا برای ما اینجوری نمیپوشی زندایی مریم بهش گفت تو هم برو لباس عوض کن بیا مرجان همون پیش من مانتو درآورد شال و شلوار اونم با یک شلوارک سفید و یک تاپ مشکی که نمی پوشید بهتر بود همه بدنش پیدا بود یک دفعه دقت کردم دیدم مرجان سوتین نبسته نوک سینه ها زیر لباسش پیدا بودن. زندایی ساقی شد و خنده دار بود من فقط مشروب میخوردم گاهی اوقات یک چیزی به اسم مزه میخوردم مرجان و زندایی مریم یک پیک میزدند کلی مزه میخوردن سینه های بزرگ مرجان داشت دیونم میکرد میخندید یا حرکت میکرد سینه ها تکون میخوردن کیرم راست شده بود نمیدونستم چیکار کنم زندایی مریم پرید گفت چیه داوود ؟ گفتم هیچی سرمو انداختم پایین مرجان خندید متوجه شد دستم گرفت برد زیر لباسش گذاشت رو سینه هاش یک لحظه خشکم زد گفت بیا دوست داری باهاش بازی بکن زندایی مریم میخندید مرجان گفت تو که لخت ما دوتا رو دیدی چه فرقی میکنه زندایی مریم گفت اون قولی بود که دادم مرجان مال خودت منم آروم سینه هاش میمالیدم ولی یکم خجالت میکشیدم یک حس عجیبی داشتم مرجان گفت بلند شو کارت دارم بلند شدم زندایی مریم گفت اذیتش نکنی رفتیم تو اتاق خواب بدون مقدمه گفت لخت شو بچه جون خودش لباس ها از تنش درآورد چه سینه های بزرگی داشت از تو فیلم بهتر بودن منم لخت شدم همون کنار تخت همدیگه رو بغل کردیم دستم بردم با کسش بازی میکردم ازش لب گرفتم گفت بیا رفت رو تخت پاهاش باز کرد گفت اول کسمو بخور منم بالای کسش زبون میزدم صدای نالش بلند شد انگشتمو کردم داخل و بازی میکردم آنقدر زبون زدم داشت دیونه میشد گفت بسه بیا بالا ولی دوست داشتم برام ساک بزنه دوتامون حشری شدیم بلند شدم همین که پاهاش باز کردم با دستم کیرمو تنظیم کردم با یک فشار تا آخر رفت داخل یک جیغ بلندی زد خودشو جمع کرد و منم شروع کردم به کردن و همینجوری تلمبه میزدم تو کسش سینه هاش بالا و پایین میشدن و گاهی میخوابیدم تو بغلش ازش لب میگرفتم و هی میگفت بکن وای کیر واقعی چقدر خوبه بکن و صداش بیشتر شد چشماش بست با دستاش محکم منو کشید سمت خودش چندتا تکون خورد منم تلمبه نزدم متوجه شدم در حال ارضا شدن هستش و آروم شد و من ادامه دادم خوابیدم روش محکم میزدم وسط تلمبه زدن داشتم نفس نفس میگفت کیر واقعی چقدر گرم و خوبه میزدم بهش گفتم آبم بریز داخل اونم دوباره داشت حال میکرد گفت بریز اشکال نداره آبم اومد تمام آب خالی کردم تو کسش واقعا تو بغلش لذت بردم بوسیدمش کنارش دراز کشیدم گفت کسم سوخت چقدر آبت داغه بلند شد با دستمال خودشو تمیز کرد رفت دستشویی منم لباس پوشیدم رفتم تو اتاق پذیرایی دیدم زندایی مریم داره میخنده گفت خسته نباشی شاه داماد خندیدم نشستم کنارش بوسیدمش ازش تشکر کردم اون گفت مرجان برای خودت من مخشو زدم که باهات باشه ولی با منم باشه چون منم لازمش دارم گفتم چشم زندایی جان زندایی مریم گفت نظرت چیه خوب بود خوشت اومد ؟ گفتم خیلی خوب بود بعد مرجان از لباس تنش کرد آمد نشست کنارم دستش انداخت دور گردم بهم گفت آخرین بازی که سکس کردی کی بود ؟ گفتم شیش ماه پیش گفت لامصب هرچی خودمو می شستم آب بود که از کسم میومد چقدر زیاد ریختی داخل خندیدم زندایی مریم گفت اوووووف زندایی مریم به مرجان گفت حال داری بریم تو اتاق ما دوتا هم یک برنامه بریم منم با سر و صدا شما زدم بالا مرجان گفت بریم ، گفتم منم بیام ؟ زندایی مریم گفت خجالت میکشم میشه نیای گفتم باشه منم رفتم تو گوشی تو اینستاگرام بودم دوتا پیک مشروب خوردم صدای ناله زندایی مریم آمد و هی میگفت بکن بکن دوباره کیرم بلند شد گوشی گذاشتم رو زمین رفتم پشت در با کیرم بازی میکردم آروم در باز کردم دیدم دوتا لخت زندایی مریم پاها رو باز کرده مرجان داره با همون شرت دیلدو داره تلمبه میزنه و دوتا تو بغل همدیگه خوابیدن منم داشتم نگاه میکردم با کیرم بازی میکردم همینجوری پشت سر هم تو کس زندایی مریم تلمبه میزد دوباره دوست داشتم سکس کنم از تو کس زندایی درش آورد داد زد جنده دولا شو زندایی مریم روی چهار دست پا ایستاد از پشت کرد داخل و تلمبه میزد زندایی مریم فقط صدای جیغش میومد منم داشتم با کیرم بازی میکردم صدای اح و ناله های زندایی مریم داشت دیونم میکرد از طرفی دیگه دوتا زن لخت دیدم بیشتر حشری شده بودم در باز کردم گفتم بزار هرچی میخواد بشه دوتاشون داشتن منو نگاه میکردن و سکس میکردن منم با کیرم بازی میکردم نگاهم به سینه های زندایی مریم بود که چطوری موقع تلمبه زدن بازی میکردن شهوت هزار برابر شده بود می ترسیدم برم جلو مرجان ناراحت بشه و زندایی ، یکدفعه مرجان گفت بیا جلو بکنش تو دهنش آنقدر سر و صدا نکنه جنده و چندتا محکم با دست کوبید در کون زندایی اونم جیغ میکشید رفتم جلو کیرمو بردم سمت دهنش وسط تلمبه زدن با دستش کیرمو گذاشت تو دهنش میخورد وااااااااای چه حالی بودم با یکی سینه هاش بازی میکردم که حالت ایستاده بودم ، سینه های زندایی مریم سایز سینه هاش ۷۵ بود یک دقیقه نشد با فشار آبم خالی کردم تو دهنش یکم سرفه کرد آب از تو دهنش ریخت رو تخت خواب جیغ بلندی کشید به پهلو افتاد زندایی مریم ارضا شد مرجان یکی زد پشتش گفت راحت شدی منم بعد از ارضا شدنم که تو دهن زندایی مریم شدم یک ترس عجیبی گرفتم که قرار نبود با زندایی این کار بکنم خدا کنه واکنش بدی نشون نده یا مرجان در صورتی که خودش گفته نکنه ناراحت شده باشه. رفتم دستشویی اومدم دیدم دوتاشون لباس پوشیدن زن دایی داشت روتختی میانداخت تو ماشین لباسشویی که کثیف شده بود. رفتم کنار مرجان نشستم زندایی مریم آمد گفت کسکش چرا آبتو تو دهنم خالی کردی نزدیک بود خفه بشم خندیدم خیالم راحت شد گفتم زندایی جون موقع ارضا شدن باید داخل خالی بشه گفت کوفت دیگه نگو زندایی از این به بعد بگو مریم جون مرجان گفت جووووووون زدیم زیر خنده گفتم من برم ماشین دوستم بدم تا دایی نیومده نگاه کردم گفتم مرجان عزیزم شما میخوای جای بری ؟ گفت نه عزیزم من اینجا هستم بعد بهت زنگ میزنم قرار میزاریم بیرون مرجان و زندایی بوسیدم. آمدم برم زندایی مریم گفت داوود برای پنجشنبه صبح ردیف کن که باز دور هم باشیم گفتم چشم. مطمئن شدم که پنجشنبه قراره با رضایت قلبی خودش بهم بده شاید گروپ زدیم. برای پنجشنبه برنامه خوب بود بازم براتون مینویسم. نوشته: داوود لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده