رفتن به مطلب

داستان بیغیرتی زن من جنده است


gayboys

ارسال‌های توصیه شده


جندگی زنم
 

سلام اسمم نوید هست 37 سالمه خاطره ای دارم که گفتم اینجا بنویسمش . خب من 5 ساله ازدواج کردم از همون اول هم زیاد در قید بند و اعتقاد مذهب نبودم و زنمو آزاد گذاشتم تا خودش هرطور راحته لباس بپوشه . اسم زنم مهسا هست 4 سال ازم کوچیکتره . مهسا چون تو یه خانواده تقریبا مذهبی بزرگ شده بود . اولی که باهاش ازدواج کرده بودم چادری بود ولی وقتی دید من بهش گیر نمیدم چی بپوشه چی نپوشه کم کم آزادتر لباس تنش میکرد توی خونه که ازش خواسته بودم همش با شورت تاپ بگرده و منم کیف میکردم از دیدن پر پاچه خوردنیش و سینه های خوردنیش . از اندام مهسا بخوام بگم یه دختر سفید نه چاق نه لاغر هیکل میزون و کس و کون و سینه واقعا خوردنی و کردنی که از کردنش سیر نمیشدم . راستش من خیلی داستانهای سکسی خونده بودم قبل و بعد ازدواجم خودمم یکمی زمینه بیغیرتی را داشتم ولی خب فکرشو هم نمیکردم یه روز برسه که از دیدن سکس زنم با یکی دیگه لذت ببرم ؟قضیه از این قراره که من تو شرکتی که کار میکنم گاهی وقتا به یه مناسبتی یه مهمونی دست جمعی می گیرند و همه کارکنان را دعوت میکنند یکی دوباری با مهسا به این مهمونیها رفته بودیم و مهسا خب چون زیاد با دوستان و همکارهام آشنا نبود لباس مناسبی پوشیده بود ولی وقتی دیدیم تو مهمونی هستند خانم هایی که لختی پختی پوشیدن مهسا بعد از مهمونی همش راجب اون زنهای دوستام حرف میزد که دیدی چی تنش کرده بود منم میگفتم آره دیدم و مهسا میگفت خودم با چشمای خودم دیدم یکیشون حتی شورت هم نپوشیده بود و وقتی پیشم بود خم شد دامنش هم که کوتاه بود قشنگ کون لختش پیدا بود منم گفتم وای راست میگی ؟ باورم نمیشه . راست میگفت زن یکی از دوستا که یه زن تقریبا جا افتاده ای هم بود بهش میخورد 45 تا 50 سال را داشته باشه ولی هنوز خیلی سرحال و سکسی بود یه لباس مشکی تنش کرده بود یه سره تا زیر باسنش و پا لخت یقه باز که خیلی سکسی بود اونم پاهای سفید خوردنی داشت اون شب چشم همه روی زن دوستمون بود منم خوب چشم چرونی رو کرده بودم . دیگه مهمونی نداشتیم تا اینکه عروسی پسر مدیر شرکت شد و باز همه را دعوت کرده بود که یه باغ در اطراف کرج بود مهسا بهم گفت چی بپوشم منم گفتم هرچی خودت دلت میخواد بپوش منکه بهت گیر نمیدم عشقم اونم گفت مرسی عشقم که اینقدر فهمیده ای و منو آزاد گذاشتی منم گفتم خوش باش عزیزم زندگی دو روزه باید از زندگیمون لذت ببریم مهسا هم اومد توی بغلم و یه لب حسابی ازش گرفتم و لپ کونشو گرفتم تو دستم میمالیدمش . گفتم زن من از همه زنها برتر و خوشگلتره مهسا هم خندید و گفت مطمئنی بعد میری عروسی و میبینی خوشگل تر از من زیاده ها ف منم گفتم نه خیرم زن من از همشون سرتره . خلاصه دیگه مهسا هم برای اینکه دیگه خودی نشون بده و بگه چیزی از کسی کم نداره اونم یه لباس تنگ و کوتاه با آستین حلقه ای و یقه باز تنش کرده بود که با آرایش هم که انتخاب کرده بود از شب عروسی خودمون هم خوشگل تر و سکسی تر شده بود منم گفتم عشقم با این تیپی که زدی امشب همه چشمها رو تو زوم میشه ، مهسا هم خندید و گفت نه بابا حالا ببین چقدر زن سکسی تو جشن می بینی که کسی به من نگاه هم نکنه . خلاصه دیگه ساعت 8 راه افتادیم سمت آدرس باغ ویلا که توش جشن عروسی بود و دیگه ساعت 9 بود که رسیدیم . معلوم بود یه باغ خیلی بزرگی هست و خصوصی هم هست یعنی برای تالار نیست خلاصه ماشینو پارک کردیم و منو مهسا که یه مانتوی تنگ و جلو باز تنش کرده بود رفتیم و وارد مجلس شدیم و با چندتا از دوستا که میشناختم و باهاشون صمیمی تر بودم نشستیم . راست میگفت مهسا مجلس پر بود از زنهای لختی و پختی و سکسی انگار سالن مد سکسی بود لامصبا هرکدومو میدیدی براش راست میکردی از زنهای همین دوستام بگیر تا زنهای فک فامیل کسای دیگه که نمیشناختمشون خلاصه مهسا هم گفت عزیزم منم برم مانتومو در بیارم منم گفتم باشه عزیزم برو و با خانم یکی از دوستای دیگه اونم میخواست مانتوشو در بیاره رفتن و بعد از چند دقیقه برگشتن که وقتی دوستام مهسا رو دیدن داشتن با چشماشون زنمو میخوردن زن اون دوستمم یکمی سکسی و باز پوشیده بود ولی نه اندازه مهسا برای همین قشنگ حس میکردم که دوستام دارن حسابی زنمو براندازش میکنند منم از این موضوع داشتم لذت میبردم که زنم چقدر سکسی و خواهان داره . خلاصه مجلس دیگه شلوغ بود و بزن و برقص و عشق و حال و همه چی ردیف بود دیگه مهسا را با زنهای دوستام تنهاشون گذاشتم و منم با دوستام سرم گرم بود ولی گاهی هم از دور مراقب مهسا بودم که ببینم چکار میکنه . دیگه بساط عرق و مشروب و ویسک و هرچی که دلت بخواد هم ردیف بود منم خب بدم نمیومد مشروبی بزنم یکی دو پیک خورده بودم و سرم یکمی گرم شده بود ولی هنوز هوشیار بودم ولی خب یکمی هم حال به حالی شده بودم یه نگاهی انداختم دیدم مهسا پیش دوستاش یعنی زنهای دوستم نیست منم رفتم پیش خانمها و ازشون سراغ مهسا رو گرفتم بهم گفتند از این طرف رفت منم رفتم همون سمتی که نشونم دادن و هرچی رفتم انگار داشتم به پشت ساختمون میرفتم دیگه کسی از مهمانها اونجا نبود همینطوری که یکمی دیگه رفتم حس کردم صداهای اه و اوه دارم میشنوم دنبال صدا اروم میرفتم که یهویی با صحنه ای مواجه شدم که میخکوب شدم دیدم به به مهسا خانمم دولا شده و سه نفر هم دوره اش کردن و یکی از پشت گذاشته تو کسش و داره تلمبه میزنه زنم چه آه و ناله میکنه یکی هم از جلو کرده تو دهنش و داره براش ساک میزنه . مردای که داشتن زنمو میکردن نمیشناختم هم سن و سال خودم بودن جوان و خوش تیپ بودن هی نوبتی جاشونو عوض میکردن یکی سینه های مهسا رو میمالید یکی تو کسش تلمبه میزد یکی تو دهنش هی تند تند جابجا میشدن از مهسا و کس و کونش تعریف و تمجید میکردن منم که وقتی میدیدم زنم چطوری داره به سه نفر کس میده و آه و اوخ و ناله میکنه داشتم لذت میبردم هر کی میرفت پشت مهسا تا بکنه تو کوسش هی رو کمرش فشار میاورد تا مهسا بیشتر خم بشه و کونش قلمبه تر بشه هی چک میزدن در کون مهسا و محکم تو کسش تلمبه میزدن مهسا هم هر وقت کیر تو دهنش نبود هی میگفت وای جوووووووووننننننن جر بده کسمو جر بده کسمو آآآآآآخخخخخ ووووااااایییی ججججووووووونننن اونها هم همچین کس زنمو میگائیدن که انگار هیچوقت کس ندیدن دیگه نمیدوندم چقدر طول کشید که یکی یکی آبشونو تو کس زنم خالی کردن و با آه و ناله بلندی هرچی آب داشتن را ریختن تو کس زنم بعد هم هر کدوم رفتن جلوی مهسا تا کیرشونو براشون خوب ساک بزنه مهسا هم عین یه جنده حسابی سه تا کیر را ساک زد و ازشون برای اینکه خوب کسش حال داده بودن تشکر هم کرد بعد دیگه اونا شلوار شوتشون را کشیدن بالا و رفتن مهسا هم کسش حسابی پر از آب منی بود همونجا نشست فکر کنم داشت زور میزد تا آب منی ها از کسش بریزه بیرون و بعدش هم مهسا هم بلند شد و یکمی خودشو مرتب کرد و از یه طرف دیگه برگشت تو مجلس منم از همون راهی که اومده بودم برگشتم ولی چند دقیقه بعدش دیدم مهسا پیش دوستاش داره میگه میخنده منم رفتم پیشش گفتم عشقم بهت خوش میگذره مهسا هم که خیلی شنگول بود گفت آره عشقم خیلی خوش میگذره به تو چی خوش میگذره ؟ منم گفتم آره عزیزم به تو خوش بگذره به منم خوش میگذره یه نیم ساعتی بعد که شام خوردیم بازم همش میدیدم که یکی از دوستام که همکار نزدیک خودم هست بد جور تو نخ مهسا رفته و همش داره به زنم نگاه میکنه جالب این بود که زن خودش هم حسابی لختی پوشیده بود . این دوستم یه مرد حدودا 50 ساله هست اسمش فرهاد یکمی کچله ولی هیکل تنومندی داره معلومه که جوانیهاش ورزشکار بوده خلاصه این کسکش خان همش تو کف زنم بود . بعد از شام نمیدونم بازم چی شد که مهسا دوباره غیبش زد یکمی دور و برم را نگاه کردم دیدم از فرهاد هم خبری نیست شستم خبر دار شد که این دوتا باید با هم باشن و گفتم حتما مهسا بردتش همون جای قبلی که داشت به اون سه تا کس میداد سریع رفتم همون جا و دیدم بعله چه خبره ؟؟؟ هم فرهاد هم یکی دیگه از مدیرای شرکت دارن زنمو دوتایی میگان فرهاد با اون هیکل گنده اش افتاده رو زنم و داره تند تند کسشو میگاد و از مهسا لب میگرفت و سینه هاشو میخورد مهسا هم حسابی داشت زیر کیر فرهاد آه و ناله میکرد اون مدیر هم که اسمش سجاد بود اونم کنار سر مهسا نشسته و هر وقت میتونست کیر کلفتشو میکرد تو دهن مهسا منم یه جائی قایم شده بودم که نزدیکترین و امنترین فاصله را داشته باشم و خوب میدیدم که اون دوتا دارن با زن خوشگلم حال میکنند و فرهاد که اونم انگار تا حالا کس ندیده مثل وحشیها داشت کس مهسارو میگائید و کیف میکرد همچین میزد تو کسش که صداش قشنگ به گوشم میرسید سجاد هم لامصب کیرش معلوم بود بزرگ و کلفته به فرهاد گفت کسکش بسه نوبت منه تا این جنده خانم را بکنم فرهاد هم که راضی نمیشد دست بکشه ولی دیگه بلند شد از رو کس مهسا و کشید بیرون و دیدم وای کیر این عوضی هم چه کلفت و بزرگه برای همین زنم داشت زیرش حسابی حال میکرد سجاد هم کیرشو تا بیخ زد تو کس زنم و بی رحمانه داشت کس زنمو میگائید و همش میگفت جوووووووننننننن جووووووووووووووننننننننننن هی تند تند تملبه میزد اینقدر تو کس زنم تلمبه زد که با یه ناله بلندی نفس قطع شد و هی معلوم بود داره آبشو خالی میکنه تو کس زنم مهسا هم بازم زیر سجاد حسابی داشت حال میکرد اونم ناله میزد زیرش هردوشن حال کرده بودن خوب که همه آبشو تو کس زنم خالی کرد از کسش دراورد و دوباره فرهاد نشست لای پای زنم با چندتا دستمال کاغذی کس مهسارا خوب پاکش کرد و کیرشو کرد تو کسش و دوباره شروع کرد گائیدنش سجاد هم کیرشو آورد و کرد تو دهن مهسا و گفت بخور جنده بخور جنده دیگه تو جنده مائی و باید هر وقت خواستیم بیائی و بهمون حسابی حال بدی فهمیدی جنده خانم مهسا هم با تکون دادن سرش و ساک زدن کیر کلفت سجاد داشت بهش اوکی میداد فرهاد هم همینارو تکرار میکرد و هی تو کس زنم تلمبه میزد تا اینکه اونم بلاخره آبش اومد و همشو با ناله کشیدن ریخت تو کس تنگ زنم که دیگه فکر کنم با این پنج تا کیری که تو یه شب رفته تو کسش دیگه نمیشه بهش بگم تنگ . خلاصه این دوتا عوضی هم با کس زنم حسابی حال کردن و یکمی کس مهسا رو بوسیدن و مالیدنش و کیف میکردن و میخندیدن و میگفتن جون چه کس تر تمیزی گیرمون اومد به مهسا گفتن اگر بهمون کس ندی شوهرتو اخراج میکنیم مهسا هم گفت تورو خدا به شوهرم کاری نداشته باشید باشه هر وقت خواستید بهتون میدم اونها هم خندیدن و گفتن خب زود باش خودتو مرتب کن برو، مهسا هم با دستمال کاغذی میکرد تو کسش و خیس میشد و مینداختش بیرون یکی دیگه میکرد تو کسش چندتا رو همینطوری کرد تو کسش و انداخت دور و بلند شد و یکمی موهاشو مرتب کرد یه رژ هم مالید و برگشت سمت مجلس منم هنوز قایم شده بودم و ببینم فرهاد و سجاد چی به هم میگن راجب کسی که از زنم گائیده بودن فرهاد گفت دیدی بهت گفتم این مهسا کسش میخاره سجاد هم گفت وای دمت گرم فرهاد عجب تیکه ای جور کردی فرهاد گفت از وقتی این جنده خانم دیدم میدونستم کس و کونش میخاره اون شوهر کسکشش هم معلوم عرضه نداره جمع و جورش کنه حقشه زنشو بگائیم سجاد هم گفت ایولا دمت گرم فرهاد گفت نگران نباش دوباره جورش میکنیم و حسابی میکنیمش سجاد هم گفت وای منکه داشتم برای گائیدن کونش هلاک میشدم دفعه بعدی حتما کونش میزارم امشب فرصت نشد فرهاد هم خندید و گفت آره منم دلم میخواست از کون بکنمش جنده رو ولی خب اگه میکردمیش جیغش توی باغ میپیچید و آبرومون میرفت و بعد هر دو زدن زیر خنده و رفتن منم که با دیدن صحنه های گائیده شدن زنم حسابی حال کرده بودم همونجا برای کس دادن زنم جق زدم و خالی شدم و برگشتم سمت مهمونی بازم دیدم مهسا اصلا انگار نه انگار که به پنج نفر کس داده از دیدن زنم که بی حیا و جنده شده بود لذت میبردم و میدونستم که به زودی باز هم به فرهاد و سجاد کس و کون میده . اگر از داستان خوشتون اومد بقیه ماجرا را مینویسم اگر داستانم لایک نداشته باشه منم حوصله نمیکنم بنویسم .

نوشته: نوید

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.