رفتن به مطلب

داستان سکسی عمه اندام زیبا و خوش تراش


migmig

ارسال‌های توصیه شده


چهارشنبه سوری در شمال
 

سلام کایوت هستم راوی خاطره ای که چهارشنبه سوری ۱۴۰۲ با عمه ام برام رقم خورد…

یه اکیپ ۹ نفره ایم؛ دوستم و همسرش و خونواده پسرعموش که یه بچه دارن و یه دختر با پارتنرش، عمه و من
بخاطر حفظ حریم خصوصی بقیه و بخصوص خودم اسم افراد و نسبت ها رو سانسور میکنم فقط عمه که سه سال ازم کوچیکتره و از اسم خودش خوشش نمیاد دوس داره نقره صداش کنیم؛ یه دختر ۲۵ ساله با موهای کوتاه و فیس کیوت؛ اندام زیبا و خوش تراش بواسطه تمرین منظم (۱۷۰>قد>۱۶۵) با چند تا تتو روی دستاش و رونش و یه کایوت روی ساق پاش که با پس زمینه پوست سفیدش تضاد زیبایی داشت نگاهمو میدزدید سمت خودش. منو نقره خیلی باهم صمیمی نیستیم و اصلا ارتباط نزدیک نداریم فقط توی همین اکیپ فامیلی همو میبینیم.

قرار شد چهارشنبه سوری بریم شمال ویلای آشنای پارتنر دختره که کلید گرفته و شب عید هم اونجا باشیم
منم صندوق ماشینو دو ردیف چوب چیدم و آتشدان و تبر و… (چون به کمپینگ علاقه دارم این وسایل پایه ثابت صندوقمه) به همراه تلخکی خارجی و یه هودی و تیشرت و یه شلوارک و یه دست لباس اضافی… ۹ صبح به هزار زور بیدار شدم دوتا ماشین زدیم به جاده و بعد از حدود ۵ ساعت و خورده ای رسیدیم به ویلا توی دامنه های سوادکوه، ابر و نم بارون بوی جنگلو پیچیده بود تو هوا
وسایل رو آوردیم تو رفتم رو ایوون جای شما خالی خوده بهشت بود
اومدم تو که لباسمو عوض کنم و یه آبی به صورتم بزنم یهو چشام خشک شد روی نقره!
یه تیشرت گشاد لانگ تا روی روناش رنگ کرم-طوسی و یه جوراب نیم ساق نایک سفید که تا زیر گلوی کایوت روی ساق پاش میرسید؛ و همین!
کلا خیلی آزاد لباس میپوشه البته چون همه باهم راحتیم خوده من هم گاهی تاپ لس بودم حتی. نقره رو هم تو جمعای دیگه خونوادگی دیده بودم که مثلا یه کراپ و شلوار کوتاه یا یه اورال تا روی زانو هاش پوشیده ولی اولین بار بود اینجوری میدیدمش. چشامو دنبال خودش کشید تا درو باز کرد و رفت رو ایوون.
پریدم تیشرت و شلوارکو درآوردم پوشیدم و چون بارون میومد و هوا سرد بود هودی رو هم گذاشتم رو دسته کاناپه که در دسترس باشه و بساط آتیشو بردم رو ایوون که روشن کنم چون اصلا دلم نمیخواست نقره بخاطر سرما پتو بپیچه به خودش!
آتیش که روشن شد کباب و تلخکی ها (شامل آب انگور) و مزه رو آوردیم دلتون نخواد… و کلی بزن و برقص… فقط بچه نخورد و مادرش هم فقط یه شات از مال من خورد.
نقره هم بیشتر از مال من خورد؛ منو نقره خیلی با هم گرم و نزدیک نبودیم اما اون شب بخاطر شاتایی که براش میریختم و کله ی داغی که داشتیم بیشتر بهم نزدیک شدیم و گپ و گفتمون بیشتر بود حتی یه ذره خیلی کوتاه هم با هم رقصیدیم و خودشو خیلی نزدیکم میکرد؛ منم که در حال لذت بردن از زیبایی رونای نقره بودم اما رفتار غیر معمولی باهاش نداشتم خودشم متوجه شده بود که یکسره پاهاشو نگاه میکنم اما اونم چون خیلی بالا بود ری اکشن مخالفت نداشت و گاهی هم با دست کشیدن رو رونش و بالا کشیدن جورابش تا زیر گلوی کایوت با ترشح آدرنالین بدنم بازی میکرد!
یکی دو ساعت که گذشت (حدود ۱۲ یا ۱ شب) پسرعمو دوستم رفت داخل که بخوابه پشت بندش هم همسرش و بچه همه رفتن خوابیدن ما موندیم و ادامه دادیم تا اینکه کل فضا دور سر هممون (یا حداقل من) میچرخید؛ با این حال دونه دونه دستشونو می گرفتم و بردم داخل؛ چون ویلا خیلی بزرگ نبود و یک اتاق کوچیک داشت همگی تصمیم گرفته بودیم وسط هال بخوابیم، همسر دوستمم لطف کرده بود و رختخوابها رو نیمه آماده گذاشته بود که فقط باز کنیم و پخش شیم وسطش، نقره رو هم که ظاهرا از قبل گفته بود که روی کاناپه میخوابه رو همراهی کردم وقتی افتاد رو کاناپه یک سمت تیشرتش تا روی نافش بالا رفت و تازه دیدم که یه شلوارک ورزشی جذب خیلی کوتاه هم پوشیده که اصلا حالت عادی دیده نمیشد. پتو رو که خواستم بکشم روش دستشو بالا آورد و ازم گرفت بعد با همون دست دوتا انگشتشو گذاشت رو لباش و یه بوس ریز به عنوان تشکر بهم داد.
منم با اینکه خیلی سرم داغ بود ولی حواسم به رفتارم بود که یهو یه کاری نکنم که بگایی درست کنم پس دستمو بردم که اون یکی دستشو که زیر سینه ش بود و به عنوان تایید به اصطلاح بفشارم که متوجه شدم زیر تیشرتش سوتین نداره چون چیز سفتی شبیه به بند سوتین یا یه همچین چیزی به دستم نخورد و فقط یه گوشه از یه برآمدگی نرم بود.

بخاری رو دیدم که عین چی داره میسوزه شعله قرمز شده، صدای خر و پف پسرعمو دوستم که گهگاهی صدا می دهد نشان از خواب عمیق بعد مستیش بود بقیه هم یا خواب بودن یا در حال غرق شدن توی حس مستی و خستگی و خواب بودن که سکوت کامل بود غیر از صدای قطره های بارون که از ناودونی می چکید روی شیروانی سقف ایوون؛ خودمو به بخاری رسوندم تابش گرماش داشت حالمو خراب میکرد، شعله رو نصف کردم و سریع ازش فاصله گرفتم تیشرتو کندم انداختم رو کوله هودیمو هم گذاشتم روش و رفتم تو رختخواب مثل قطعات یه ماشین که دیس اسمبل کنی از هم پاچیدم اما به ۵ دقیقه نکشید که مثانه امونم نداد و پاشدم رفتم خلا…

حالم که جا اومد برگشتم داخل دوباره چشمم به نقره خورد که از گرما تیشرتشو تا زیر سینه هاش بالا آورده بود. دیدن سفیدی پوستش و شکم خوش فرمش یه حالی بهم دست داد که واقعا نمیدونم چی بود و نمیتونم توصیفش کنم اینم بگم که باکره هم نبودم اما این واقعا فرق داشت با اون دوتای دیگه، نتونستم جلوی خودمو بگیرم، رفتم بالا سرش و موهاشو که پخش شده بود رو صورتش کنار زدم، نگاهمو بردم سمت سینه هاش که نوکشون زیر کشیدگی تیشرت برآمده شده بود، خط زیر سینه شو گرفتم و رفتم پایین تر پیرسینگ نافش توی تاریک و روشن نور لامپ ایوون برق میزد، شلوارکش رشته نگاهمو برای ثانیه ای قطع کرد پایین تر رو نگاه کردم دوتا رون خوش تراش با تزئین طرح ریز تتو و نرمی پوستی که دیدنش بدجور وسوسه ام میکرد، بی اختیار دستمو گذاشتم رو مچ پاش کش جوراب و یخورده پایین آوردم تا تتوی معروف شو کامل تر ببینم دستمو آروم کشیدم بالا به سمت رونش و نرمی پوستش کامل از یادم برد که کجام و چیکار میکنم…
سوزش سیلی ای که به صورتم خورد و صداش که توی سکوت اتاق پیچید مستیو از سرم پروند! “چه غلطی میکنی” رو توی اون دوثانیه که نگاهمون به هم گره خورد توی چشماش خوندم! از ترس اینکه کسی از صدای سیلی بیدار نشده باشه و مارو تو اون حالت ببینه عین فنر پریدم و در رفتم رو ایوون.
آتش خاموش شده بود منم تاپ لس توی اون هوا وایساده بودم و خیره به تاریکی ویوی روبرو داشتم به گندی که زدم فکر میکردم؛ وقتی بعد از دو سه دقیقه دیدم صدایی از داخل نمیاد و خبری نیست کمی خیالم راحت شد که کسی بیدار نشده و چیزی متوجه نشده اما همچنان از سمت نقره استرس داشتم، دستمو کردم تو جیبم فندکو درآوردم و دنبال پاکت سیگار گشتم اما یادم اومد توی جیب هودیه که داخل روی دسته کاناپه ست. رفتم سمت آتیش و یه فوت کردم تا خاکستر روی یذره ذغالی که باقی مونده و هنوز روشن بود بپره و یکم خودمو گرم کنم که صدای باز شدن در اومد؛ انگار یه سطل اب یخ ریختن رو سرم؛ یک ثانیه بعد نقره رو دیدم که هودیم تو دستش بود و اومد بیرون. هزار تا فکر زد به سرم؛ یعنی اومده خشتکمو جر بده؟ اگه اینه پس چرا هودیمو آورده؟ آدرنالین کل بدنمو گرفته بود. هودیمو پرت کرد تو بغلم و اومد دقیقا روبروم وایساد سرشو بالا گرفت و صاف تو چشام نگاه کرد. منتظر سیلی دوم بودم که دستشو بالا آورد و صورتمو چرخوند و جای سیلی رو یه ناز کشید و گفت: خوبی؟ بمیرم! احساس داغی دستش روی صورتم مثل کبریتی که به بنزین بزنی دوباره کل بدنمو داغ کرد.
-خشکت زده باز هودیتو چرا نمیپوشی؟
سعی میکردم عادی جلوه بدم
-نه سردم نیست فقط دنبال این میگشتم، شت… تو کوله س.
پاکتو بالا آورد یه دونه درآورد گذاشت بین لباش و فندکو ازم گرفت؛ آتیش زد و داد بهم؛ یه کام عمیق از سیگار گرفتم؛ عجب چیزی بود؛ طعم شکلات کاپیتان بلک با بالم لب توت فرنگی لبای نقره و یذره بوی مشروب میکس شده بود.
تو حال خودم بودم و خیره شده بودم به تاریکی ویوی ایوون و سیگارو پک میزدم که یهو گفت:
-دیگه نمیخوای ازون نگاها بکنی؟
-چجوری نگات میکردم مگه؟
-چرا اومده بودی بالا سرم و به پاهام دست میزدی؟
دوباره هیجانم زد بالا؛ روی لبه نرده سنگی ایوون خم شده بودم و خودمو با سیگار مشغول کرده بودم که اومد کنارم روی لبه سنگ نشست و پای چپشو بالا آورد و کشید روی پهلوی راستم:
-دیگه نمیخوای ببینی زیر جورابم چی هست؟
سعی کردم پررو باشم:
-نه دیگه یه بار خواستم که نتیجشو دیدم.
یه خنده ریز کرد و سرشو خم کرد اومد جلو صورتم:
-مثلا قهری الان؟ میتونی جبرانش کنی! بعدش سیگارو ازم گرفت و گذاشت بین لباش و یه کام گرفت و دودش رو داد سمت من و همونطوری با یه لبخند ملیح نگام میکرد.
دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم با خودم گفتم هرچه بادا باد؛
سیگارو ازش گرفتم یه کام عمیق گرفتم و انداختمش تو خاکستر آتیش؛ بی هوا دست انداختم دور کمرش بلندش کردم اما بخاطر سرگیجه ی الکل نتونستم نگهش دارم و رفتم افتادم رو کاناپه دونفره رو ایوون که سرِ شب از داخل آورده بودیم و اونم همونجوری تو بغلم روبروم روی پام نشسته بود؛ لبامو چسبوندم رو لباش و انگار که قلبم داشت منفجر میشد، مزه سیگارو توت فرنگی و الکل لباش همه تو همدیگه قاطی شده بودن؛ نفس نفس میزد و صورتش گر گرفته بود؛ میخواست تیشرتشو در بیاره که دستشو گرفتم گفتم: نکن اگه یکی بیدار شه ببینه بگاییه؛ دستمو بردم زیر لباسش از رو کمرش انگشتامو کشیدم بالا چشاشو بسته بود و سرشو خم کرد به عقب تا اینکه رسیدم به ممه هاش، نوکشونو گرفتم بین دوتا انگشتام و یذره فشار دادم بعدش همه شو تو دستم گرفتم و تقریبا یک دقیقه ماساژ میدادم که حسابی بهش حال داد؛ دستمو بردم پایین دور کمرش و پهلو هاشو میمالیدم و رفتم پایین روی روناشو خیلی نرم دست میکشیدم تا مچ پاهاش و دوباره میومدم بالا دستمو میرسوندم داخل رونش نقره هم فقط چشماشو بسته بود نفس نفس میزد و لذت می برد…
پاشد روبروم دست برد خیلی سریع شلوارک و شورتش رو باهم کشید پایین و در آورد انداخت رو سینم؛ ورشون داشتم و خواستم بذارم کنار که دیدم شورتش کاملا خیسه و فهمیدم از عمد پرتشون کرد سمت من که خیسی رو ببینم؛ دوباره اومد نشست رو پاهام و دستشو برد زیر، کمر شلوارکمو یکم داد پایین و کیرمو که تا الان عین بچه پرورشگاهی هیچکس بهش توجه نکرده بود رو درآورد؛ دستش که به کیرم خورد میخواستم عین آتشفشان فوران کنم؛ گرمای دستش از کیرم کمتر ولی از تخمام بیشتر بود و وقتی برام میمالید یه حس عجیبی داشت مثل اینکه آبنبات میوه ای شیرین با پودر ترش خورده باشی و تو دهنت بچرخونی هر لحظه ترش و شیرین بشه! ؛ دستمو بردم زیرش و کونشو گرفتم و شل و سفت فشار میدادم؛ کیرمو تنظیم کرد روی کسش و کونشو که میمالیدم اونم روی کیرم عقب جلو میکرد؛ خیسی کسش کیرمو لیز کرده بود و لذت عقب جلو کردنش چند برابر شده بود؛ دستامو رسوندم به کسش لاشو از هم باز کردم و انگشتمو کردم لای لبای کسش و کلیتوریسش رو قلقلک میدادم؛ داشت ناله میکرد اما انگشتای دست چپمو کردم تو دهنش و میک میزد تا صداش نپیچه؛ خیلی آروم سرعت بازی کردن با کلیتوریسش رو زیاد کردم تا اینکه یه جایی دردو توی انگشتام حس کردم! دست چپم که تو دهنش بود رو گاز گرفت و احساس کردم ماهیچه های پاش دو بار منقبض شدن بعدش یه بازدم عمیق کرد و پاهاش و بدنش شل شد تو بغلم و حتی انگشتای له شده ی من از گاز گرفتنش هم شل شدن؛ سرشو گذاشت کنار گردنم و منم به نوازش کردن روناش ادامه دادم؛ یکم که گذشت از بغلم پاشد و جلوم رو فرش ایوون نشست کیرمو گرفت تو مشتش و با شلوارکش نوک کیرمو که از خیسی کسش کاملا خیس بود رو پاک کرد، صورتشو نزدیک آورد و بی هوا زبونشو کشید زیر کیرم؛ نگاش که میکردم احساس میکردم الانه که روحم از کیرم میزنه بیرون؛ نرمیِ کف دستش دور کیرم و انگشت شستش که زیر کیرم رو قلقلک میداد باعث شد که دو دقیقه نتونم دووم بیارم و دنبال دستمال گشتم که خالی شم؛ شورتشو برداشت و برای بار آخر دستشو کامل از ته تا نوک کیرم لیز داد که عین اسب ارضا شدم و چنان پرتاب میشد که چند قطره ریخت روی گردنش…
پاشد و دوتا تپ زد رو صفحه گوشیش و بعد اینکه خودش دید صفحه گوشی رو گرفت سمتم ساعتو نشونم داد که ۳ و نیم اینا بود.
شورتشو گذاشت تو شلوارکش و هردو رو باهم مچاله کرد تو دستش و رفت داخل.
منم شورت و شلوارکو بالا کشیدم و پاشدم یه سیگار دیگه روشن کردم و یه دو سه دقیقه ای خودمو ریکاوری کردم تا پاشم برم داخل. بعدش رفتم تو و همونطوری عین جنازه پخش شدم رو رختخواب و بیهوش شدم تا صبح.
صبح نزدیکای ظهر همه با مقداری هنگ اوری بیدار شدیم و منو نقره هم اصلا انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده باشه همون برخورد عادی همیشگی رو داشتیم.
از اون موقع تا حالا همدیگه دورهمی پیش نیومده که ببینمش و اصلا حتی تو تلگرام و اینجور چیزا هم باهم در ارتباط نیستیم کلا برگشتیم به تنظیمات قبل اما مزه ی اون شب هنوز زیر دندون منه و از فکرم بیرون نرفته؛ نمیدونم اونم بهش فکر میکنه یا نه.(؟)

مرسی که وقت گذاشتین کامنتتون برام باارزشه.

نوشته: کایوت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.