-
gayboys
-
arshad
-
آخرین مطالب ارسال شده در انجمن
-
توسط migmig · ارسال شده در
سکس با خانوم سکسی و حشری تو پوزیشن داگی تا خایه تو کصش تلمبه میزنه و ناله میکنه و آبش و میپاشه رو کونش . تایم: 06:00 - حجم: 22 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم -
توسط migmig · ارسال شده در
سکس با خانوم گوشتی و حشری اول با کص و کونش ور میره و ساک میزنه و تو پوزیشن داگی تا خایه تو کصش تلمبه میزنه و بعد رو کیر کلفتش سواری میکنه و در ادامه لنگاش و میده بالا و کصش و میگاد و جرش میده و نالش در میاد . تایم: 05:20 - حجم: 35 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم -
توسط migmig · ارسال شده در
مهناز حسین قدیمی ترین دوست منه چون هم محله ای هستیم و مادرامون با هم دوستن بیشتر از 5 ساله که می شناسمش تقریبا همه کارامون را با هم میکنیم باشگاه دور دور دختر بازی و … من احسانم 24 ساله و حسینم 26 سالشه اون عمران خوند من حقوق خیلی شبا اون خونه ماس و خیلی وقتا هم من خونه اونا کلا سه تا خونه با هم فاصله داریم حسین بچه تهرانه پدرش سالها پیش اون و مادرشو گذاشته و رفته یه خواهر داره که بیرون از ایران ازدواج کرده و خودش و مادرش تنهان و مهناز جون مادرش بهترین دوست مامان منه یه زن جذاب 48 ساله که الان یک سالی هست دوست دختره منه و این خاطره اولین تجربه من با مهنازه من از 19 سالگی که حسین اینا اومدن محله ما خونشون رفت و آمد داشتم مادرش زن جذابیه قد متوسط با بدنی نرمال پوست سفید و چیزی که جذابش میکنه چشم های عسلیشه که حسینم به ارث برده همیشه هم جلوی من راحته با لباس خونگی و هیچ وقت فکر بدی در موردش نداشتم برام مثل مادر باقی دوستام بود هیچ وقت نگاهم بهش با منظور نبود اولین دوست دخترم یکسال ازم بزرگتر بود که بعد 1 سال کات کردیم بعد دوست دختر حسین دوستشو برام اوکی کرد ولی نمیدونم چرا با دخترای کوچکتر خودم اصلا کنار نمیام و برام جذابیتی ندارن اگه بخوام از خودم بگم قدم 178 وزنم 70 باشگاه میرم سالهاس و بدن خوبی دارم با یه کیر کلفت 19 سانتی بر عکس حسین که 170 سانته و کلا 50 کیلو و چون زیاد با هم گروپ زدیم با یه کیر 14 سانتی قلمی که من همیشه تو سرش میزنم هسته خرما رو اولین باری که سکس با یه میلف را تجربه کردم 22 سالم بود باهاش تو اینستا اشنا شدم دعوتم کرد خونش وای محشر ترین سکسم بود بعد که فهمیدم شوهر داره و ممکنه داستان بشه بیخیال شدم کلا نگاه جنسیم تغیر کرد به سمت زنان سن بالا و مهناز مامان حسین داشت دیونم میکرد مهناز قدش حدودا 160 اینا بود توپر با پوست سفید و چشمای عسلی ولی هیچ جوره نمیشد بهش نزدیک بشم هم به خاطر رفاقتم با حسین هم به خاطر رفتار متین و مادرانه خودش با من ولی من در کمال ناباوری به دستش اوردم صبح یه روز اردیبهشت بود من خونه بودم که شماره مهناز افتاد روگوشیم جواب دادم سلام خاله گفت میدونی که هفته دیگه تولد حسینه گفتم اره خاله گفت میخوام واسش گوشی بخرم اگه زحمتی نیست بیا با هم بریم گفتم چشم خاله گفت فقط حسین نفهمه سورپرایزه گفتم چشم همون روز بعد باشگاه حسین گفت میخواد بره پیش آرزو دوس دخترش گفت اگه میخوام منم بیام که گفتم نه و پیچوندمش زنگ زدم مهناز جون گفتم بیام دنبالت بریم خاله گفت که خونه خودمونه با مامانم حاضر شده بودن رفتم دم خونه سوارشون کردم و رفتیم پیش یکی از دوستام گوشی را برای حسین آقا خریدیم و یه آب میوه زدیم که مامان حسین گفت برنامه واسه تولدش دارین گفتم فکنم دوس دخترش بخواد براش یه مهمونی کوچیک بگیره گفت خوب بگو بیاد خونه خودمون گفتم باشه خاله چشم میگم و برگشتیم مامان اینارو گذاشتم خونه رفتم پیش حسین و ارزو کافه پاتوقمون تنها که شدیم به ارزو قضیه مهمونی را گفتم اونم گفت اوکیه و قرار شد فردا بیاد بریم خونشون تا حسین دانشگاه بود برنامشو بچینیم فردا من که رسیدم خونه حسین اینا ارزو رسیده بود زیاد اونجا اومده بود و داشتن امار مهمونا رو مینوشتن تم هم گذاشته بودن سفید واسه همه منم قرار شد مشروب و دی جی جور کنم با ارزو اومدیم بیرون رسوندمش ایستگاه مترو اخر هفته من صبح رفتم خونه حسین دنبال حسین قرار بود ببرم سرشو تا شب گرم کنم بیچاره از چیزی خبر نداشت یا شایدم من فکر میکردم خبر نداره تا اومد نشست تو ماشین گفت برو که تا شب باید بریم دور دور میدونم واسم تولد گرفتین اقا احسان بریم اول یه ست بخریم بعدم بریم آرایشگاه ناهارم بزنیم بعد بریم گیم نت تا اینا کارارو آماده کنن و من متعجب که از کجا فهمیده کلا بچه تیزی بود گفت از کی عرق گرفتی گفتم نگرفتم 5 میاره دره خونه گفتم خوب چه کاریه بزار برگردیم خونه کمک کنیم گفت نه میخوره تو ذوق مامانم و آرزو بریم به رو خودت نیار من میدونم تا عصر ول چرخیدیم رفتیم ارایشگاه و اینا ساعت 5 رفتیم خونه ما ساقی هم عرق ها را اوردم نشستیم گیم زدیم تا ساعت 6 که مهناز بهم پیام داد کجایین گفتم خونه ما گفت واسه 7 بیاین گفتم باشه اماده شدیم با احسان و رفتیم دم در بهش گفتم سعی کن سورپرایز بشی کونی خندید و رفتیم تو احسانم نقش خودشو به بهترین شکل بازی کرد رفتم داخل همه اشنا بودن دوستای مشترکمون و چنتا از دوستای ارزو و مهناز و مامان خودم وای مهنازو که دیدم دستو پام شل شد یه پیراهن سفید یقه باز پوشیده بود که اون سینه های سفیدش داشت یقش را جر میداد کوتاه تا زانو همون کصی شده بود که من همیشه ارزوشو داشتم دست داد باهام آرایش مو و صورتش جذابش کرده بود بیشتر به نظر می اومد که خواهر احسانه تا مامانش من و احسانم رفتیم لباس عوض کردیم تم سفید بود اخه و من از خونه عرق ها را اوردم و خودم شدم ساقی مهمونی تازه گرم شده بود و همه وسط بودن منم مرتب واسه همه پیک میریختم مهناز داشت با مامانم وسط میرقصید که احسان اومد منم برد وسط و یکم با خودش و ارزو رقصیدم چرخیدم روبه روی مهناز جونم و مامانم و سینه های مهناز داشت دیونم میکرد یکم هم کلم داغ بود یکم با هاش رقصیدم بهم گفت یه شات دیگه میخواد براش ریختم و اوردم و یکم با هم رقصیدیم حسابی مست کرده بود هم خودش هم تقریبا همه مهمونا تا ساعت 1 تقریبا همه رفته بودن مامانم ساعت 10 اینا بود چون رفت بابام اومده بود خونه من و ارزو و احسان و مهناز مونده بودیم با کله داغ ارزو و احسان رفتن بالا اتاق احسان مهناز جون یه قهوه درست کرد بهم گفت میخوری گفتم نه گفت بیا بزن رفتم تو اشپزخونه تعادل درستی نداشت داشت میخورد زمین با اون پاشنه بلندا کفشاشو در اورد رفتم سمتش تعادل نداشت گرفتمش تو بغلم وای چه بازو های نرم و لطیفی داشت تکیه داد بهم و گفت ببرمش تو اتاقش داشت تلو تلو میخورد اتاقش همون طبقه پایین بود زیر بغلش را گرفتم و بردمش تا دم اتاق درو باز کردم و نشوندمش لب تخت همون جا دراز کشید و چشماشو بست وای لباس کوتاهش رفت بالا پاهای سفیدش داشت دیونم میکرد از حال رفته بود میتونستم کص تپلشو زیر لباس کوتاهش تو یه شورت سفید ببینم ناخود اگاه دستمو گذاشتم روی رونش و یکم نوازشش کردم دوس داشتم همونجا کنارش دراز بکشم و بغلش کنم یکم تکون خورد ترسیدم سریع دستمو کشیدم چرخید به پشت خوابید لباسش رفت بالا وای داشتم دیونه میشدم ولی نمیتونستم به اعتماد خودش و حسین خیانت کنم رفتم بیرون و در اتاق بستم داشتم میزدم بیرون که احسان با یه شورت اومد پایین گفت حسین هنوز اینجایی گفتم نه دارم میرم گفت مامانم گفتم حالش خوب نبود رفت خوابید گفت خوب بمون گفتم نه میرم سرم درد میکنه گفت باشه تو اتاقم خوابیده بودم گرمی مشروب و اون صحنه از مهناز حشریم کرده بود ولی خسته تر از اون بودم که … نفهمیدم چی شد که خوابم برد بیدار شدم نگاه کردم به موبایلم سه تا میس کال و ساعت 11 بود حسین بود گفت کجایی کونی گفتم خونه گفت بیا اینجا مامانتم اینجاس پاشو بیا لباس پوشیدم رفتم خونه حسین اینا مامانم اومده بود کمک مهناز جون بساط دیشبو جمع کنن ارزو رفته بود نشستیم چهار تایی غذا های دیشب مونده بود را جا نهار زدیم و اومدم خونه دوش گرفتم و ساعت 4 اینا بود رفتیم با حسین باشگاه گفت شب بیا فیلم ببینیم گفتم تو بیا گفت نه تو بیا من راحت ترم گفتم اوکی رفتم خونه یکم کارامو انجام دادم ساعت 9 اینا بود رفتم خونه حسین اینا مهناز درو باز کرد وای باور نمیشد یه ارایش جذاب کرده بود و یه تاپ قرمز یه دامن تا زانو هم پوشیده بود دست دادم برعکس همیشه روبوسی باهام کرد عطرش دیونم کرد و کیرم یه تکون ریز خورد گفتم حسین خاله؟ گفت بالا تو اتاقشه برو برا شام صداتون میزنم رفتم بالا حسین خوابیده بود رو تخت داشت با ارزو تلفنی لاس میزد قطع کرد و نشستیم به یکم گیم زدن که مهناز جون صدامون زد بریم شام حسین بهم شلوارک داد یکم تنگ بود پوشیدم و رفتم پایین حسن گفت نه بازم الویه و مرغ مهمونی خدایا بسه نهار و شام دیشبم همین بود مهناز جون گفت تا یه هفته همینه ولی رفت و با یه سینی کتلت برگشت حسین پرید بغلش کرد و یه ماچ از لپش نشستیم پشت میز مهناز روبه روی من بود و حسین کنارم بعد شام حسین گفت ما میریم فیلم ببینیم که مهناز گفت بیارید پایین منم ببینم حوصلم سر رفته گفت باشه رفت بالا که لب تابش بیاره پایین منم داشتم به مهناز جون کمک میکردم میز را جمع کنه جمع کردیم و نشستیم تو سالن اصلا یادم نیست حسین چی گذاشت حسین لش کرد روی مبل مهنازم روبه روی من بود و منم روی مبل البته من بیشتر حواسم به مهناز بود وای پاشو بلند کرد گذاشت روی اون پاش باور نمیشد شورت نداشت و کصش دقیق روبه روم داشت چشمک میزد ولی گویا اونم حواسش به نگاه های من بود فکنم فهمیده بود دارم دیدش میزنم پاشو جا به جا کرد و وای یه کص بی مو سفید بین اون پاهای خوشکل تو اون دامن قرمز راست کرده بودم و با مهناز چشم تو چشم که می شدم بهم لبخند میزد میدونستم میدونه که دارم کصشو دید میزنم وای سرخ شده بودم تا فیلم تموم شد با اشوه هاش و کاراش منو دیونه کرد بین فیلم چایی اورد و سینه هاش و انداخت تو صورتم و رفت نشست بعد فیلم ما رفتیم بالا حسین دراز کشید رو تخت منم کنارش حسابی حشری بودم نفهمیدم چی شد که خوابم برد صبح با سر صدای حسین بیدار شدم پاشو کونی من میخوام برم دانشگاه پاشدم و لباس پوشیدم و زدیم بیرون مهناز جون هنوز خواب بود رفتم خونه دیدم وای گوشیم کنار تخت جا مونده اومدم پایین و رفتم زنگ و زدم چند دیقه منتظر موندم تا مهناز اومد پا ایفون تا دید منم درو باز کرد رفتم تو وای قلبم ایستاد مهناز با یه لباس خواب مشکی که میشد سر سینه هاشو توش دید روبه روم ایستاده بود گفتم گوشیم گفت گوشیت چی گفتم گوشیم جا مونده بالا گفت خو ببرو بردار نگاهم به سینه هاش بود گفت بسه خوردیش خجالت کشیدم اومد یه قدم جلو دستمو گرفت و گذاشت رو سینه هاش گفت بیا احسان جون مال خودت نفهمیدم چی شد که سینه هاش تو دستام بود و لبام رو لباش و افتاده بودم رو تخت خوابش روش و داشتم مثل دیونه ها سینه هاشو میخوردم جوری که نالش رفت بالا بسه احسان لبامو از رو لباش برداشتم ناخوداگاه تو چشای عسلیش نگاه کردم و گفتم خیلی میخوامت دستمو کشیدم رو شکمش و کردم تو شورتش لباس خوابو از سرش کشیدم بیرون وای کصش خیس خیس بود یه ماچ از سینه هاش کردمو رفتم پایین افتادم به جون کصش باورم نمیشد این قدر سفید و تنگ باشه زبونم را میکشیدم روش و چوچولش را مک میزدم داشت تخت را چنگ میزد این قدر خوردم تا ارضا شد خوابیدم کنارش و بغلش کردم و لبامو گذاشتم رو لباش حالا نوبت اون بود رفت پایین کمر شلوارمو باز کردم و شلوارم را در آورد کیرم داشت شورتمو جر میداد چشاش یه برقی زد و سر کیرمو گذاشت تو دهنش مثل لحظه ورود به بهشت بود وقتی تا ته حلقش کیرمو برد و شروع کرد به ساک زدن بهترین ساک عمرم بود داشت ارضام می کرد که کشیدم از دهنش بیرون بلندش کردم داگی گذاشتمش لب تخت میدونستم اگه خوب این کصو نگام از دستم میره با دستم کص خیسشو باز کردم خیلی تنگ بود سر کیرمو مالیدم روی کصش التماسش بلند شد که بکنم توش ولی داشتم با سر کیرم کصشو بازی میدادم ناله هاش تبدیل به التماس شد سرشو گذاشتم توش و اروم اروم تا تخمام جا دادام توش تنگ ترین کصی بود که کرده بودم داشتم روانی میشدم چند باری در اوردم و کردم تو تا باز شد حالا داشتم تو کص مهناز جون تلنبه میزدم سوراخ کونش داشت بهم چشمک میزد یه تف انداختم روش و با انگشتم باش بازی میکردم و کصشسو میگاییدم خیلی تنگ بود فکر نکنم از کون اصلا داده بود انگشتم که رفت توش جیغش بلند شد لرزید و باز ارگاسم شد افتاد رو تخت خوابیدم روش و کیرم گذاشتم تو کصش یکم تلنبه زدم و برش گردوندم پاهاشو گذاشتم رو شونم و کیرمو تو کصش عقب جلو کردم سینه های خوشکلش را چنگ میزدم و کصشو میگاییدم دیگه مال خودمی مهناز جون دیدن اون بدن زیر کیرم و کس تنگش داشت دیوونم میکرد تلمبه هامو تند تر کردم و کشیدم بیرون و تا دسته جا دادم تو کصش و ابمو ریختم توش کجایی حسین که ننتو گاییدم افتادم روش و لباشو خوردم بغلم کرد سرمو گذاشتم بین سینه هاش گوشیم داشت زنگ میخورد همونطور لخت رفت بالا مامانم بود جواب ندادم وای گوشیمو باز کردم سه تا پیام از مهناز دیشب ساعت 2 نمیای پایین ؟ نوشته: mt -
توسط migmig · ارسال شده در
باباجی پدر شوهرم - 1 من ۳۵ سالمه و ده ساله ازدواج کردم با احمدرضا و اونم ۴۰ سالشه و توی این ده سال خیلی کیف کردیم و لذت بردیم از هم و بچه دار نمیشدیم و خیلی هم دوا دکتر کردیم و احمد رضا هم درمان های مختلفی رو تست کرد و این اواخر تریاک هم میکشید یا میخورد نمیدونم، بهش گفته بودن خوبه و موثره ولی هر روز توی سکس ضعیف تر عمل میکرد و سکسش با من شده بود ماهی یکبار و دوماه یکبار و من له له کیر میزدم… تا مادرش فوت کرد و پدرش چون تنها بود و شهرستان بود قرار شد بیاد پیش بچه هاش فعلا بمونه تا یه مدت. نوبت ما بود و باباجی خونه ما بود و خیلی مهربون بود با من و کمکم میکرد و من احساس کم و کسر محبتی دیگه نداشتم. وقتایی که احمد می رفت بالا پشت بوم یا زیر زمین برای مصرف اون کوفتی دیگه من بغضم میتروید و به باباجی گفتم میبینی به چه روزی افتادیم؟ بخاطر بچه فکر کنم احمدم معتاد شده و دیگه اون مرد سابق نیست. حتی بغلم نمیکنه، پیشم نمیاد و دست بهم نمیزنه و هق هق گریه ام امونم رو بریده بود سرم رو روی شونه باباجی گذاشته بودم و گریه میکردم تا اینکه فکری به سرم زد و خودم رو انداختم تو بغلش و مثلا بعدش از گریه خوابم برد… آخه اون تنها مرد نزدیک بهم بود… هی باباجی صرام میکرد و میدید من خوابم نازم میکرد و منو به خودش میفشرد و روی مبلی که نشسته بودیم جوری بود پشتش به در بود و هی برمیگشت نگاه کنه ببینه احمد هست یا نه، بعد احساس کردم دستش رو اورد روی کونم و بعد سینه هام رو هم لمس کرد! کصم خیس شده بود دوست داشتم منو بمالونه که ترسید یهو و منو گذاشت روی مبل و رفت دستشویی و من همونجا خوابیدم تا احمد اومد و صدام کرد پاشو برو تو جات،گفتم بابات کوشش، گفت خوابیده که ما هم با هم حرفمون شد و با گریه خوابیدم… چند روز بعد باباجی بعد از کارهای حیاط و انباری میخواست بره حمام که رفت و من بعدش رفتم دم در و چیزی دیدم که عقلم دیگه از کار افتاد! کیرش! مثل یه بادمجون بزرگ🍆 در زدم و گفتم باباجی بیام پشتت رو لیف بکشم؟ گفت نه، من هم اصرار و رفتم تو و سریع پشتش رو کرد و من هم لیف رو برداشتم و یکم الکی خودمو بهش مالوندم و صابون برداشتم میمالیدم به لیف و میگفتم باباجی خیسم نکنی، فلانم نکنی، بیصارم نکنی… الکی خم شدم سینم رو مالوندم بهش دیدم کیرش شق شده و معذب شده بعد از لیف زدن پشتش گفتم اینقدر کمرم میخاره و کسی نیست پشت منو بکشه و ازین کرم ریختنااااا باباجی گفت خب من میکشم برات گفتم اخ جون بیا الان بکش گفت دخترم من شورت پام نیست برو بعدا میکشم منم گفتم این چه حرفیه باباجی شما به من محرمی … سریع تیشرتو و دامنم رو دراوردم و دیدم باباجی برگشته با چشمای از حدقه بیرون زده و دستش روی کیری که دیگه از لای انگشتاش زده بیرون من وایسادم و دستام رو زدم به دیوار و کونم. و دادم عقب و گفتم کمرم رو لیف بکش… قشنگ دستاش میلرزید… من خنده ام گرفته بود و داشتم خودمو کنترل میکردم، ولی فهمیده بودم که خودشم دلش میخواد… دستاش میلرزید وقتی داشت پشت من میکشید و نفس هاش به شماره افتاده بود… من هم استرس داشتم هم شهوت تمام وجودم رو گرفته بود و از اونجایی که تشنه کیر بودم و بیش از دو ماه بود که سکس نداشتم داشتم دیونه میشدم و دست به هر کاری میزدم… ولی هر دو انگار شرم داشتیم هیچ کدوم جرات نداشت قدم بعدی رو برداره من یهو فکری به سرم زد، جوری که انگار پیش آمده و در عمل انجام شده بزارم انگار که داره سرم گیج میره کمی شل شدم کونم رفت عقب تر و یک لحظه کیر باباجی رو روی کونم و لای شیار کونم احساس کردم و مثلا خودمو جمع و جور کردم و خواستم صاف وایسم که گفت چرا اینجوری میکنی دختر گفتم سرم گیج میره، فکر کنم فشارم افتاده، داره جونم در میره انگار وای باباجی وای باااااااا…بااااااا…جی گفتم و مثلا غش کردم و ولو شدم کف حموم و پیرمرد دستپاچه شده بود و هی این امام و اون امامزاده رو صدا میزد و دستش از کیرش ول شده بود و منو سعی داشت بلند کنه که منم مگه میشه بلندم کنی و هی صدام میزد سمیه سمیه و من اصلا قصد نداشتم به هوش بیام و با اون وضعیت توی حمام لخت افتاده بودم تا ببینم چی میشه و چه اتفاقی میوفته… دیدم یهو رفت… رفت بیرون… نمیشد چشمامو باز کنم و فقط یواشکی از لاش میدیدم و هیچ خبری نبود تا دیدم صدای پاش میاد و کیر و خایه آویزون اول دیده شد و پاهاش و اومد پیشم و سرم رو بلند کرد و گفت سمیه جان ازین آب قند بخور سمیه ، سمیه جانم یکم ریخت تو دهنم و من مثلا نمیتونم بخورم و خودم رو شل تر میکردم و مثل یه جسد شده بودم و ولو شده بودم روی پاهاشو دیگه داشت کم کم منو میمالوند و از بغل دستشو به سینه هام میرسوند و یهو حس کردم نوک سینه ام داغ شد که فهمیدم کرده توی دهنش و داره میخوره و داشتم دیوونه میشدم و دوست داشتم اون یکی سینه ام رو بخوره چون حساس تره و بعد از یه تایم طولانی رفت پایین و شکم تخت و صاف من داشت میلیسید و گرمای دهانش رو احساس میکردم داره میره پایین و پایین تر تا رسید به کصم و دیگه کل کصم رو داشت میک میزد و زبونش رو میچرخوند روش و با دستاش سینه هام رو میمالوند . من؟ من دیگه واقعا داشتم میمردم از آخرین باری که احمد کصم رو خورده بود سالها میگذشت و دیگه نمیخورد و من داشتم رول بازی میکردم که مثلا بیهوش شدم و غش کردم و نمی شد خودم باشم و قشنگ کیف کنم که یهو احساس کردم تمام وجودم داره شعله ور میشه و داشتم ارضا میشدم و شدم حسابی هم شدم ولی پیرمرد داشت ادامه میداد و من دیگه کنترلم رو از دست دادم و شاشیدم به خودم و انگار ریخت روی سر و صورت اون بنده خدا و خیلی شرمنده شدم و دیگه وقت بهوش اومدن بود یا نه نمیدونم ولی دیگه انگار من جونی برام نمونده بود و ناله میکردم و انگار واقعا داشتم از هوش میرفتم… این قسمت اول ماجرا بود اگر دوست داشتید براتون تعریف میکنم بعدش چی شد… نوشته: کص طلا -
توسط migmig · ارسال شده در
من و همسر خوشگلم در مترو - 3 با سلامی دوباره خدمت دوستان عزیز کونباز. ماجرا رو تا اونجا گفتم که قرار شد بطری بازی کنیم. شروع کردیم و اول افتاد به دوست دختر نیما یعنی فرنوش و مهرشاد گفت لب بده. داشتن لب میگرفتن که من و خانمم به هم نگاه کردیم و لبخند زدیم. بعد افتاد به من و دوست دختر مهرشاد یعنی میترا گفت منم لب میخوام. به خانمم نگاه کردم و گفت بازیه دیگه، بده بهش. با میترا لب گرفتیم و بعدش افتاد به خانمم و نیما کف دستش رو بالا پایین انداخت و گفت برگرد یه در کونی بزنم. خانمم در حالی که میخندید، روی زانو بلند شد و پشت کرد به نیما گفت نامرد یواش بزنی ها، شلوارم نازکه. شانس آوردی به احترام امید نگفتم شلوارتو بکشی پایین بزنم. یه سیلی زد زیر کونش که باعث شد بالا پایین بره و ملیکا گفت اوخ سوختم و خندید، ما هم خندیدیم و دوباره بازی رو ادامه دادیم. نیم ساعت یا بیشتر بود بازی می کردیم و همه ی جمع حتی مردها طبق حکم از هم لب گرفته بودیم. خانمم هم غیر از اون لب تو لب هایی که با مهرشاد و نیما رفت، با میترا و فرنوشم از هم لب گرفتن. از دیدن لب گرفتن خانمم با نیما و مهرشاد یه جوری شدم. انگار برام تحریک کننده بود. حتی لب گرفتنش با دخترها هم واسم باحال بود. هر سه تا خانم در کونی خوردن و سینه هاشون رو در حد بوق زدن فشار دادیم. بعد رفتیم توی پذیرایی قلیون بکشیم که خانمم جلوی آشپزخونه ایستاده بود و با میترا حرف میزدن. نیما زغال گذاشت و اومد از پشت خانمم رو بغل کرد و دستش دور شکمش بود با هم سه تایی حرف میزدن. منم رفتم میترا رو از پشت بغل کردم و گفتم بچه ها صبح بریم دربند؟ فرنوش از اون طرف گفت بذار هفته ی دیگه که پنجشنبه جمعه بریم شمال ویلای ما. برگشتم گفتم ویلاتون کجاست؟ محمود آباد. بریم، من موافقم. نیما خانمم رو هول داد طرف میترا و چسبیدن به هم. بعد سرشو از کنار سر خانمم آورد جلو و از میترا لب گرفت. منم با خانمم لب تو لب شدم که فرنوش و مهرشادم اومدن کنار ما. همه داشتیم از هم لب میگرفتیم و لب خانمها بین ما عوض میشد. میترا کیر مهرشاد رو گرفت و گفت بیا بریم که حالم خراب شد. مهرشاد خندید و گفت بیخیال شو، بذار واسه فردا. نمیکنی بدم نیما بکنه. بده، من دیگه حال ندارم. دست نیما رو گرفت و رفتن توی اتاق. فرنوشم باهاشون رفت و من و خانمم و مهرشاد نشستیم کنار هم روی مبل. ملیکا وسط بود که مهرشاد رفت زغال آورد و شروع کردیم قلیون کشیدن. صدای آه و ناله و شالاپ شولوپ از اتاق میومد و ما هم بهشون میخندیدیم. گفتم دیوونه نرفتی سرت کلاه رفت. کیرشو از روی شلوارک نشون داد و گفت نگاه کن چه شقه، فکر نکنی نمیتونستم، دلم نمیخواست برم. زیاده روی خوب نیست. تو اگه میخوای جای من برو، البته اگه خانمت اجازه میده. خندیدم و گفتم نه داداش، من تمام زنهای دنیا رو با خانمم عوض نمیکنم. ملیکا بغلم کرد و شروع کرد لب گرفتن. بعد شلنگ قلیون رو از مهرشاد گرفت و می کشید دود میکرد توی دهن من و لب میگرفتیم. بعدش دو سه بارم با مهرشاد همین کارو کرد و گفت امید فردا دعوام نکنی واسه اینکه امشب با اینا لب گرفتیم. نه عشقم، منم با اون دوتا لب گرفتم. یه شبه دیگه. حالا که یه شبه اگه دلت میخواد برو بکنشون. خندیدم و گفتم بیخیال عشقم. کیرمو گرفت و گفت جون خودم جدی گفتم، برو حالتو بکن. نمیخوام. خودت هستی دیگه، چرا برم اون استخونی ها رو بکنم؟ پس بیا خودمو بکن. من با سر و صدای اینا هوس کردم. باشه، صبر کن بیان بیرون. کیرمو میمالید و بازم لب گرفتیم و با مهردادم لب گرفت. مهرشاد گفت میشه واسه منم بمالی؟ ملیکا کیرشو گرفت و گفت تو که نمیخواستی زیاده روی کنی. حالا دلم خواست. ناراحتی نمالش. ملیکا رفت پایین نشست جلوی پام و از روی شلوارک کیرمو بوس کرد و گفت درش بیار. لبخند زدم و خودش شلوارکمو کشید پایین شروع کرد ساک زدن. کیر مهرشادم با یه دست میمالید که مهرشاد شلوارکش رو کشید پایین. ملیکا کیرش رو گرفت و دوباره به مالیدنش ادامه داد. داشت واسه من ساک میزد که مهرشاد خم شد و ازش لب گرفت. بعد سرشو کشید طرف کیر خودش که ملیکا هم به من نگاه کرد و بعد رفت واسش ساک زد. حالا داشت کیر منو میمالید. بعد اومد واسه من ساک زد و دوباره واسه اون زد. اینبار که اومد سراغ کیر من، مهرشاد رفت پشتش و از روی شلوار کیرشو میمالید به کونش. دکمه ی شلوارش رو باز کرد و کشیدش پایین. کونش افتاد بیرون و گذاشت لای کونش گفت داش امید ببخش، خیلی حالمو خراب کرده. فقط یه لاپایی میزنم. ملیکا گفت از کون بهش بدم؟ هیچی نگفتم و فقط لپش رو گرفتم و لبخند زدم. مهرشاد فهمید و به کیرش توف زد و فرو کرد توی کون خانمم. ملیکا یه آه کشید و به چشمام نگاه میکرد. دوباره ساک زدن رو ادامه داد و مهرشادم شالاپ شالاپ می کوبید توی کونش. ملیکا همچنان واسم ساک میزد و گاهی هم آه میکشید و نگام میکرد و کیرمو میمالید. گفتم بیا بشین روی کیرم. بلند شد کیرمو با کوسش تنظیم کرد و نشست روش. مهرشاد دوباره کرد توی کونش و منم از زیر میزدم توی کوسش. پاهام رو زمین بود و راحت بودم. ملیکا آه و ناله میکرد و منم سینه هاش رو میمکیدم و میخوردم. گلوش رو میخوردم و لیس میزدم. چند باری هم لب گرفتیم که توی همون حالت لب گرفتن ارضا شد. نیما با صدای آه و ناله ی ملیکا اومد بیرون و ما رو توی اون وضعیت دید. اومد پشت مدیکا و گفت مهرشاد برو کنار. کیرشو کرد توی کون خانمم و دوباره شروع شد. اینبار با نیما دوتایی کردیمش و میترا و فرنوشم لخت اومدن بیرون. از من و ملیکا لب میگرفتن و حسابی داشتم حال میکردم. که دوباره خانمم ارضا شد. نیما جاشو داد به مهرشاد و بازم کردیمش که اینبار من و خانمم باهم ارضا شدیم و خالی کردم توی کوسش. نیما خواست بکنه که گفتم من خالی کردم. ملیکا رو بلند کرد و گفت روی مبل زانو بزن. کرد توی کونش و تنهایی شروع کرد به گاییدنش. میترا نشست جلوی من و کیرمو ساک میزد که گفتم نه دیگه نمیتونم. اومد ازم لب گرفت و نشست توی بغلم. مهرشاد رفت کیرشو شست و اومد فرنوش براش ساک زد و دوباره راستش کرد. نیما هنوز داشت کون خانمم رو می گایید و با ضربه هاش کون و رونش موج میخورد و میلرزید. خانمم گاهی آه و ناله کنان به من نگاه میکرد و گاهی سرشو تکیه میداد روی پشتی مبل و ناله میکرد. مهرشاد نشست کنارش و گفت بیا روی کیرم. نیما ولش کرد و ملیکا رفت روی کیر مهرشاد و جاش کرد توی کوسش. نیما هم رفت پشتش و دوتایی شروع کردن به گاییدنش. توی این مدلی گاییدن خیلی وارد بودن و حسابی داشتن خانمم رو میگاییدن و به هر یه تاشون خوش میگدشت و حال میکردن. سینه های خانمم با ضربه هاشون جلو عقب میشد یا توی دشت و دهن فرشاد در حال مالیده شدن و مکیده شدن بود. کونش با ضربه های نیما موج میخورد و آه و ناله ی هر سه تاشون بلند بود. انگار داشتم فیلم پورن زنده می دیدم و دیدنش بدجور حال میداد. توی همین حالت دو بار خانمم رو ارضاش کردن که دیگه خانمم بی حال افتاده بود توی بغل مهرشاد. نیما چند تا دیگه تلمبه زد و خالی کرد توی کونش. چند تا بوس از شونه هاش کرد و رفت روی اون یکی مبل ولو شد. مهرشاد خانمم رو به پشت خوابوند روی مبل تا مدل لنگ در هوا بکنتش. میترا اومد روی این یکی پام نشست و سر خانمم روی اون یکی پام قرار گرفت. مهرشاد پاهاشو داد بالا و کیرشو کرد توی کوسش. شروع کرد تلمبه زدن و منم سر خانمم رو نوازش میکردم که میترا خم شد باهاش لب تو لب شد بعد بلند شد با من لب تو لب شد. کیرم دوباره جون گرفته بود و میترا نشست جلوی پام ساک میزد. کیرم شق شد و همزمان سر میترا و سینه ی خانمم رو دست میکشیدم. فرنوش اومد با من لب تو لب شد و گفت بیا بریم توی اتاق راحت حال کنیم. سر خانمم رو گذاشتم روی مبل و بوسش کردم. به مهرشاد گفتم قرص خوردی آبت نمیاد؟ آره، میخوای بهت بدم؟ نه من طبیعی حال میکنم. با میترا و فرنوش رفتیم توی اتاق و خوابیدم وسطشون. از هر دو لب میگرفتم که باهم رفتن پایین و شروع کردن ساک زدن. نوبتی ساک میزدن یا یکی ساک میزد و اون یکی خایه هامو یا شکممو لیس میزد. میترا نشست روی کیرم و فرنوش اومد لب میگرفتیم که گفتم بشین روی صورتم. اولین بار بود تنهایی با دوتا زن همزمان حال میکردم. از بالا کوس میخوردم و از پایین کوس میکردم. هر دو ارضا شدن و جاشون رو عوض کردن. بعد جفتشون رو دمر خوابوندم و یکی یکی از پشت کوسشون رو می گاییدم. کون کوچیک و لاغر این خوبی رو داره که گاییدن کوس از پشت توی این حالت راحته و تا دسته میشه توش جا کرد. دو بار غروب اینها آبمو آورده بودن و الانم که توی کوس خانمم آبمو خالی کرده بودم، دیگه آبی واسه اومدن نداشتم و حسابی گاییدمشون. بعد از کوس یکی یکی از کون کردمشون و آخرش اون یه ذره آبی که برام مونده بود رو خالی کردم توی کون فرنوش. دیگه بی حال افتاده بودم روش که فرنوش گفت خوابت برده؟ نه ولی داره میبره. از روی من بیا پایین وسط بخواب. صبر کن برم دستشویی و بیام. بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون. دیدم خانمم روی مبل چهار دست و پاست و نیما داره از پشت میکنه و از جلو هم واسه مهرشاد ساک میزنه. گفتم شما هنوز کارتون تموم نشده؟ نیما گفت امشب ملیکا واسه ما و اون دوتا مال تو. عشقم تو میزونی؟ اذیت نمیشی؟ نه، خوبم. یعنی داری حال میکنی؟ آره خیلی. آخه اینا قرص خوردن و هر بار که میکننت آبشون دیر میاد. عیب نداره، حالا که گفتی یه امشبه، پس بذار درست و حسابی حال کنیم و خوش بگذرونیم. لبخند زدم و گفتم آره گفتم یه امشبه ولی نگفتم شب آخر تونه که. قراره هر هفته مثل الان، شب جمعه ها بیایم و خوش باشیم. پس نمیخواد به خودت فشار بیاری. واقعا؟ ایول امید جونم. فدات. من برم دستشویی و برم بخوابم. شما هم زودتر بخوابید و خودکشی نکنید… رفتم دستشویی و وقتی برگشتم دیدم نشسته روی کیر مهرشاد و دارن دوتایی میکننش. رفتم یه لب ازش گرفتم و شب بخیر گفتم که مهرشاد گفت منو بوس نمیکنی؟ از اون و نیما هم یه لب گرفتم و گفتم شب شما هم بخیر…رفتم وسط میترا و فرنوش خوابیدم و بغلشون کردم. از اونا هم لب گرفتم و گفتم شبتون بخیر عروسکهای من… خوابیدیم و فرداش نزدیک ظهر بود که بیدار شدم. اما اون دوتا هنوز خواب بودن. رفتم توی پذیرایی دیدم خانمم وسط نیما و مهرشاد روی زمین پتو انداختن و خوابیدن. یه دست و یه پاش روی مهرشاد بود و بغلش کرده بود، نیما هم از پشت بغلش کرده بود. بیدارشون کردم و گفتم تنبلها بلند بشید لنگ ظهره ها. خانمم صبح بخیر گفت و بلند شد نشست گفت ساعت چنده؟ مامانت گفته بود ناهار بریم اونجا. پس بلند شو دوش بگیریم و بریم. ساعت یازده و نیمه. پسرها هم بلند شدن و نیما گفت شما برید دوش بگیرید تا من صبحونه رو حاضر کنم… یکی یکی رفتیم دستشویی و با خانمم و مهرشاد رفتیم داخل حموم. حمومشون کوچیک بود و کنار هم ایستاده بودیم. مهرشاد گفت تو خودتو بشور منم ملیکا رو میشورم که دیرتون نشه… در حالی که داشت کوس و کون خانمم رو جلوی چشمم می شست، ملیکا همسر خودشو شامپو میزد. بعدش که من داشتم سرمو شامپو میزدم مهرشاد کیر منم صابون زد و داشت کیر و خایهم رو میشست. ملیکا هم کیر و خایه ی اون رو می شست. کارمون که تموم شد سه تایی از هم لب گرفتیم و از دو طرف سینه های خانمم رو خوردیم. ملیکا گفت اینم شیر صبحانه تون. خندیدیم و رفتیم بیرون دیدم نیما سفره انداخته روی زمین و صبحونه رو آماده کرده. دخترها هم دو طرفش نشسته بودن و هر سه هنوز لخت بودند. ما هم خودمون رو خشک کردیم و همونجوری لخت رفتیم نشستیم. سریع چندتا لقمه خوردیم و بلند شدیم لباس بپوشیم که فرنوش گفت صبر کنید لباس بپوشم خودم میرسونمتون… راه افتادیم و گفتم بریم خونه ماشینم رو بردارم. وقتی رسیدیم ملیکا بهش گفت بیا بریم بالا لباس عوض کنیم، یه چیزی هم بهت بدم ببر واسه بچه ها.… فرنوش با ما اومد بالا و خانمم یه بطری خانواده از شراب هام رو بهش داد و گفت برید امروز به یاد ما بخورید. دمت گرم دختر، کاش میگفتی دیشب میاوردیمش و با هم میخوردیم. اتفاقا خودمم خونه مشروب دارم. نمیدونستم میخورید وگرنه میاوردم. عیب نداره. به جاش هفته ی دیگه که رفتیم شمال میخوریم. لباس عوض کردیم و هر دو از فرنوش لب گرفتیم و رفتیم پایین. با فرنوش خدافظی کردیم و گفتم آخر هفته میبینمت. هوووو کی تا آخر هفته طاقتش میاد. دو سه روز دیگه میام پیشتون. دلم واسه ملیکا جون تنگ میشه. ملیکا گفت قدمت روی چشم، ما معمولا غروب از سرکار میایم خونه. هر وقت دوست داشتی بیا… خدافظی کردیم و رفت. ما هم راه افتادیم سمت خونهی بابام. ملیکا گفت امید هنوز باورم نمیشه دیشب اون کارها رو کردیم. منم همینطور، هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز همچین کاری کنیم. منم، ولی خیلی خوش گذشت، نه؟ آره عشقم. خیلی جالب بود. دیشب با دوتا پسر دیگه زن خودمو شریکی کردم. بعد تو با اون دوتا پسر حال کردی و تا صبح وسطشون خوابیدی، منم با دوتا دختر حال کردم و وسطشون خوابیدم. کارهایی کردیم که هیچوقت فکرشم نمیکردم. ناراحت نیستی؟ از چی؟ از اینکه به اونها دادم. اگه جور دیگه ای بود و بی خبر از من اینکارو کرده بودی خیانت حساب میشد و خیلی ناراحت میشدم. یا از غصه دق میکردم یا حداقل طلاقت میدادم، ولی الان هیچ کدوم خیانت نکردیم. هر دو باهم اینکارو کردیم و لذتش رو بردیم. پس ناراحت نیستم. درسته، منم هیچ وقت نمیتونستم تو رو با زن دیگه ای ببینم. ولی یادت باشه زیاده روی نکنیم و همیشه کنار همدیگر و با اطلاع هم اینکارو کنیم. فقطم با اینها. اوکی؟ باشه عشقم، خیالت راحت. راستش اولش خوب شروع نشد و ناراحت بودم. یعنی عذاب وجدان داشتم ولی آخرش خوب تموم شد. یعنی چی؟ واسه چی عذاب وجدان داشتی؟ برگشتیم خونه بهت میگم. الان وقتش نیست. باشه گلم، شب صحبت میکنیم. فدات بشم عشقم، امید باور کن خیلی دوست دارم و بی حد و اندازه عاشقتم. یه وقت فکر نکنی با اونا خوابیدم یعنی تو رو دوست ندارم یا از سکس با تو راضی نبودم. فقط یه تنوع و خوش گذرونی بود. میدونم عشقم. خودت میدونی که منم خیلی عاشقتم و بدون تو نمیتونم زندگی کنم. منم مثل تو همین حس رو دارم و درک میکنم چی میگی. منم فقط واسه تفریح و خوشگذرانی اینکارو کردم. وگرنه توی قلب من هیچ کسی نمیتونه جای تو رو بگیره. اونا هم واسه خوش گذرونی اینکارو کردن. یه وقت گول حرفاشون رو نخوری و فکر نکنی عاشقتن. فقط میخواستن به بدنت برسن. ما هم همین جوری باهاشون برخورد میکنیم و حالمون رو میبریم. میدونم چی میگی. خیالت راحت که توی قلب منم هیچ عشقی جز عشق تو نمیتونه باشه و هیچ مردی جای تو رو نمیگیره. پس نگران نباش. نیستم، خیال من از تو راحته. فقط خواستم بگم که بیشتر مواظب باشی و گول قربون صدقه رفتن و دوسِت دارم گفتنشون رو نخوری… رفتیم خونه ی بابام و عصر هم رفتیم خونه ی پدرخانمم تا شب اونجا بودیم. برگشتیم خونه و روی تختخواب ملیکا توی بغلم بود و بعد از لب گرفتن گفتم خب حالا تعریف کن، چه عذاب وجدانی داشتی؟ آها، میگم ولی قول میدی ناراحت نشی؟ آره عشقم، هر چی هست و نیست با خیال راحت بگو و خودت رو سبک کن. دیگه هر چی میخواست بشه شده. آره خب ولی اینا که میگم به قول خودت بیخبر از تو بوده و خیانت به حساب میاد. با کسی غیر از نیما و مهرشاد؟ نه، با همینا. پس اشکال نداره، بگو عشقم. باشه، پس بذار از یه هفته قبل از آشنایی با اینها شروع کنم. اون روز که موقع برگشتن از بازار توی مترو دورم شلوغ شد و بینمون فاصله افتاد. آها فهمیدم، سه هفته پیش رو میگی. آره دقیقا. اون روز وقتی داشتیم میرفتیم سمت بازار، یه پسره توی مترو خودشو میمالید و میچسبوند به کونم. منم مثل همیشه محلش ندادم تا خودش گورشو گم کنه. اما نرفت و تا ایستگاه آخر ول کن نبود. اولش کلافه بودم و میگفتم پس کی میخواد پیاده بشه بره، آخه یه سره کیر شقش رو میمالید به کونم و فشار میداد لای کونم. قضیه طولانی شد و یواش یواش با حس کردن کیرش لای کونم که واسه من شق شده بود، منم حالم خراب شد و کونم به خارش و وول وول افتاد. توی بازارم یه سره دنبالمون بود و هر جایی که شلوغ میشه یا می ایستادیم، چسبید پشتم. تمام مدت کونم به وول وول افتاده بود و کوسم خیس شده بود. برگشتنی هم توی مترو با هول دادن مردها و همون پسره، بینمون فاصله افتاد و بین چند تا مرد گیر افتادم. اون پسره هم از پشت چسبیده بود به من و کیرشو فشار میداد لای کونم. حتی انگشتهاشو میکرد لای کونم و تا سوراخ کونمو می خاراند. اون مردها هم از روبرو و بغل چسبیده بودن به من و حالم بدتر و بدتر میشد. از کوسم آب راه افتاده بود و یکیشون پررو پررو دستشو گذاشته بود روی کوسم و میمالیدش. بعد کیرشو فشار میداد به کوسم. اینقدر حالم خراب بود که قدرت اعتراض نداشتم. دستامو گرفته بودن و گذاشته بودن روی کیرشون. کیر اون پسره هم از پشت رفته بود لای کونم و قشنگ داشت لای کونم تلمبه میزد. فهمیدم کیرشو درآورده که اینجوری راحت رفته لای کونم. آبش که اومد خیس شدن شلوارم رو حس کردم. پس اون خیس شدن شلوارت مال آبکیر اون بود؟ متاسفانه آره. واسه همین بود اون روز انقدر حشری بودی و تا رسیدیم خونه گفتی کونم کیر میخواد و بکنش. آره دیگه، خیلی حالم خراب بود. راستش اون کارها خیلی بهم لذت داده بود. واسه همین هفته ی بعد شورت نپوشیدم که اگه دوباره همچین اتفاقی پیش اومد کیرش رو بهتر حس کنم. خندیدم و گفتم ای دختره ی حشری. خودشم خندید و گفت چکار کنم خب، خیلی حال داد و بدجوری تحریکم کردن. اشکال نداره، فقط همین بود؟ آره، واسه اون روز همین بود و باعث شد بازم دلم بخواد که این کار تکرار بشه و بعدش با اون حال حشری و خراب بیایم خونه تا تو منو جر بدی. آره اون روز انقدر حشری بودی که منم خیلی حشری کردی و خیلی بهم حال داد. آره، سکس داغ و باحالی شد. هفته ی بعدشم که این دوتا توی مترو شروع کردن و مثل همون پسره یکسره میچسبیدن به کونم. منم که شورت نداشتم کیر شقشون راحت میرفت لای کونم. بازم اون حس و حال اومد سراغم و واسه خودم کیف میکردم. هر چی بیشتر میگذشت بیشتر حشری میشدم و کونم بیشتر خارش می گرفت به وول وول می افتاد. توی بازار که دیگه کونمو داده بودم عقب و خم شده بودم روی میز اون حجره. هر چقدر دلشون میخواست میمالیدن به کونم و کیرشون رو فشار میدادن لاش. داشتم کیف میکردم و دلم میخواست همونجا یه کیر میرفت توی کونم و حسابی میخاروندش. آب کوسم راه افتاده بود و از داخل رونم تا پایین رفته بود و قشنگ حسش میکردم. وقتی کامل چسبیدن به کونم و شروع کردن حرف زدن و مخ ما رو کار گرفتن، دلم نمی خواست ازم جدا بشه و میخواستم بیشتر کیرشون رو حس کنم. دیدی که هی جاشون رو عوض میکردن و هر دفعه یکیشون سر تو رو گرم میکرد و اون یکی کیرشو فشار میداد لای کونم. اونجا که تو و مهرشاد رفتید و با نیما تنها موندم دیگه راحت شد و کیرشو محکمتر فشار میداد به کونم و مثل یه مرد که زنشو بغل کرده باهام رفتار میکرد. اینقدر کیرشو مالید و فشار داد به کونم که آبش اومد و من حسش کردم. بعد مهرشاد اومد و اون رفت. مهرشادم خودشو با خیال راحت خالی کرد و بعد اومدیم پیش تو. جفتشونم قربون صدقهم میرفتن و از خوشگلی و بدن و کونم تعریف می کردن. شمارشون رو هم دادن بهم. برگشتنی هم جلوی خودت چسبیده بودن به کونم. کیرشون رو کرده بودن لای کونم و تلمبه های ریز ریز میزدن. چند بارم جلوی خودت دستشون رو تا ته کردن توی کونم. حتی حواست نبود کوسمم فشار دادن. اونقدر حالم خراب بود که داشتم از شهوت میمردم و منتظر بودم زودتر برسیم خونه و بِکِشمت روی خودم. که همین کارم کردی. اون روز هم چه حالی دادی و خیلی لذت بردم. آره، منم خیلی حال کردم و راحت شدم. اما تا اینجا پیش زمینه ی حرفهام بود که بدونی چی شد کار به اینجا کشید و منی که تا حالا بهت خیانت نکرده بودم، حاضر شدم به اونها بدم و باهاشون بخوابم. اصل مطلب از اینجا به بعد شروع میشه. باشه عشقم، هرچی هست بگو… ادامه دارد… نوشته: امید بیخیال
-