رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

 زن شوهردار × لزبین × لز × سکس زن شوهردار × داستان زن شوهردار × داستان لزبین × سکس لزبین × سکس لز × داستان سکسی ×

مونا - قسمت اول

سلام دختر خانومای گلم ….میخوام خاطره های مختلف سکس کردن ها و لز کردن هامو براتون تعریف کنم . اینکه چطور لزبین شدم …. با اینکه خودم ازدواج کردم و همزمان شوهر دارم و سکس و زندگی زناشویی ….

این یادداشتها که دارم مینویسم ؛ خاطره های واقعی منه….و مربوط به ما خانوماست….، دارم برای خودمون مینویسم نه آقایون؛ پس ورود آقایون ممنوع!!… یعنی اگه یه آقایی دوست داشت بخونه اشکالی نداره اما مجبور نیست بخونه و خوشش نیاد ….اینها خاطره های مختلف سکس و لز کردن من هست که برای خانوما نوشتم ….‌و تصمیم گرفتم اینجا پیاده کنم…تا شاید لذتش دو چندان بشه … نمی دونم
دختر خانومای گلم ؛ من چون دارم خاطراتمو میگم و از اول و کامل مینویسم ؛ بنابراین ممکنه در بعضی جاها سکسی نباشه چون واقعی هست … در هر حال بابت هر نقصی ازتون عذر میخوام ….

اسمم مونا هست ۲۹ سالمه و سفید … اندازه ی قدم حدود ۱۷۰ و وزنم هم حدود ۶۰ کیلو هست …من یه خواهر شوهردارم به اسم فاطمه که بهش میگیم فاطی (البته خواهر ناتنی شوهرم هست و سنش حدود سه سال بزرگ‌تر از شوهرم هست و البته مامان هاشون یکی هست )
فاطی از من حدود ۶ سالی بزرگ‌تره و مطلقه است و از اول ازدواج با شوهرم با من خیلی صمیمی بود و خونگرم و رفیق …فاطی خیلی کاریزماتیکه و رو من تسلط کامل داره …. خیلی خاطرتو می‌خواد …خودش اینو همش بهم میگه …… فاطی بهم می گه مونا تو خیلی سکسی و ناز و خوشگلی …من و فاطی از اول آشنایی مون با هم خیلی شوخی های مختلف می کردیم و جوک های سکسی مختلف ….حتی سکسهامو براش تعریف می کردم هر ثانیه شو ….هرچند که اکثرا چنگی به دل نمی زد…من چون ازش خیلی خوشم میاد؛ … فاطمه خیلی مواقع که تو خونه از کنارم رد میشه اسپانک میزنه در کونم …همش حتی مواقع عادی اکثر مواقع هم میگه عجب کونیه…. این کون …… کلا رو‌من خیلی تسلط داره ……برای همین رو حرفش حرف نمی زنم هیچوقت … و وقتی هم از برخوردها و تماس‌هاش با زن ها و مردها فهمیدم که لزبین هست … چون خودم از نوجوانی خیلی خیلی اهل دیدن پورن بودم ، حقیقتش بیشتر ازش خوشم اومد … و سعی کردم بیشتر بهش نزدیک بشم …….

ماجرا از اونجایی شروع شد که یه بار تو باشگاه بدنسازی داشتیم باهم وزنه میزدیم …….
جلوی آینه وایساده بودیم وزنه میزدیم …. و خیلی حرف های پرت و پلا و چرت و پرت می گفتیم …. که حرفمون کشید به جاهای خیلی جالب و خودش خیلی رُک‌ به من گفت که هم دوست پسر داره و هم دوست دختر!! فاطی گفت هم بارها با دخترها لز کرده و هم بارها با مردها ….و بارها تری سام و هم فورسام و البته اون موقع پیش خودم‌ فک کردم شاید داره خالی میبنده …ولی کمی که گذشت با اتفاقایی که افتاد …متوجه شدم که به احتمال خیلی زیاد همه رو راست میگفته
یه دوست پسر داره که باهاش گاهی سکس می کنه که مغازه لاستیک ماشین داره تو تهران میدون الغدیر! اسمش عرشیا ست و البته اون موقع من هنوز ندیده بودمش ….خصوصیاتشو برام گفت که خوشتیپ و فلان و بهمان ….
علاوه بر اون یه پارتنر هم (دوست دختر) داشته به اسم هیوا که باهاش سکس می کرده و تری سام هم میکردن با عرشیا …. ولی هیوا خیلی بی معرفت بوده و حدود شیش ماه پیش رفته ونکوور … گویا هیوا تو تهران دوست پسر پیدا کرده بوده از قبل و به فاطی چیزی نگفته بوده…و فاطی بعدا فهمیده یعنی فاطی رو پیچونده بوده و سرکارش گذاشته و درمورد علاقه اش به هیوا توضیح داد و اینکه چقدر بی معرفت بوده و فلان و بهمان …و … خلاصه گفت دنبال یه پارتنر باحال میگرده و من بعدش بغلش کردم و بوسش کردم و به شوخی بهش گفتم
غصه ی آدم بی معرفت رو می خوری؟
آدم بی معرفت به چه درد میخوره آخه ….همون بهتر که بره … من خودم دوست دخترت مگه نیستم ؟
این حرف رو که زدم … چند ثانیه سکوت حکمفرما شد….از همون لحظه انگاری که همه چی عوض شد …. فاطی انگار برق از سرش پرید ….کمی نگاهم کرد…الان می فهمم که زن‌های لزبین شاید اینجور حرف‌ها رو ازش منظور دیگه ای برداشت می کنن …. نمیدونم ……اون هم انگار که حرفهای من رو ذهنش خیلی تاثیر برانگیز باشه؛ یهو بغلم کرد و بعد یهو دو طرف لپای صورتمو گرفت و فشار داد و لبم اومده بود جلو نمی تونستم حرف بزنم ….گفت بخورم تو رو ؟. چرا انقدر خوردنی هستی آخه تو؟ تو نباید زن شهاب میشدی ( شوهرم ) باید زن من میشدی ! … می فهمی؟
منم براش قر و قمیش اومدم و با عشوه مث خیلی موقع ها که با فاطی شوخی دارم چشامو چپ کردم و قر و قمیش و عشوه اومدم براش و زبونمو آوردم سر بینی ام
بعد به شوخی و خنده گفتم زن هردوتونم !!!
آخه این چه حرفی بود من زدم؟؟ واقعا؟؟.
اون هم‌ باز از شنیدن این حرف چشماش گرد شده بود… منو یه جور عجیبی با خنده نگاه کرد …فهمیده بود که من تنم خیلی میخاره ……خیلی خنده اش گرفته بود منم خنده ام گرفته بود یهو ممه مو با دست از رو لباس ورزشی فشار داد گفت تو مث اینکه خیلی تنت میخاره برای دادن درسته ؟ جیگرتو بخورم الان ؟ ممه هاتو بخورم ؟!!…… راست میگی کی بهتر از تو … من چرا تا بحال تو رو کشف نکرده بودم …. تو سرویس اساسی لازم داری!!
من نمیدونستم چی بگم ….فقط خندیدم … بعد یهو برگشت بهم گفت که مونا راستی فردا چیکاره ای ؟
من گفتم
شهاب سرکاره من خونم چطور؟
فاطی گفت که من بیام پیشت فردا ظهر البته اگه نهار ماهار داری؟ مث اون دفعه نشه هر دو گشنه موندیم ….
هردو خندیدیم بهش گفتم آخه اون دفعه سرزده اومده بودی … بعد با حالت ناز و عشوه بهش گفتم فاطی جونم این دفعه خودم نهار میشم برات
کی بهتر از تو …خونه ی خودته حتما بیا … باز دو طرف لپامو محکم به تو فشار داد … لبم اومد جلو … بهم گفت اینقدر شیرین زبونی نکن کوچولو …
خلاصه فرداش اومد پیش من …

من تا به اون روز جلوی فاطی و مادر شوهرم و خواهرهای ناتنی فاطی ( خواهر های تنی شهاب که اسمشون زهرا و سارا بود ) با لباس خیلی پوشیده بودم …البته من اصلا مذهبی نیستم و اهل همه جور عشق و حال مختلف و اطعمه و اشربه ی مختلف ….و انواع فیلمهای پورن …اما شاید یک حسّ خجالت و حتی رودرواسی داشتم باهاشون ….نمی دونم چرا ؟ شاید چون خانواده شوهر بودن …. نمیدونم علتش چی بود … با اینکه مخصوصا با فاطی خیلی خیلی صمیمی بودم اما باور می‌کنین بگم تا اون روز هر موقع خونه شون میرفتم یا اونها خونه ی من میومدن؛ من چون باسنم‌ گنده هست و سینه هام بزرگن؛ هیچوقت لباسهای باز نمی پوشیدم ……همیشه با پیراهن پوشیده و شلوار و حتی همیشه جوراب پام بود… حتی گردنم هم معلوم نبود … کلا خجالتی بودم تا حدودی ……ولی اون روز نمی دونم چرا یهو انگار یه آتیش تو قلبم روشن کرده بودن…… انگار زده بودم به سیم آخر و ترسم هم کامل ریخته بود…. یا نمی دونم چی شده بود … که یکی از لباس خوابهای توری‌مو که جلوی شهاب می پوشم رو پوشیده بودم …که تنگ و کوتاه هست تا بالای زانوم ……و پاهام لخت و بدون جوراب …البته سوتین و شرت پام بود زیرش اما سینه هام قشنگ معلوم بود و کلا بدن نما بود خیلی… موهامو که مشکی هست همیشه و بلند هست تا سینه هام … اکثر مواقع از بالا با کش می بندم … ولی اینبار کش سرمو باز کرده بودم … موهامو باز کرده بودم رو گردن و سینه هام ریخته بودم …. فاطی زنگ درب رو زد و اومد بالا و من رفتم درب آپارتمانی باز کردم اومدم جلوش ……منو دید…. انگار زبونش بند اومده بود….کف کرده بود … باورش نمی شد … منو نگاه نگاه کرد … گفت مونا جون …. عجب تیکه ای هستی تو … عجب کُسی هستی ! خودتی یا دارم اشتباه میبینم !! هردومون زدیم به خنده … اومد جلو منو ماچ‌ کرد و سینه هامو یهو فشار داد با خنده گفت :
اینا چین ؟ اینا چین ؟ چرا انقدر بزرگن ؟ بعد محکم زد در باسنم … گفت تو پِتِ خونگیِ منی باید رامت کنم !!! میدونی من چی دوست دارم مونا؟ دوست دارم تورو لختت کنم هی بکنمت … بزارمت لای ساندویچ بخورمت …
بعد پاهامو نگاه کرد … لاک مشکی زده بودم و لا انگشتی پوشیده بودم
بعد باهم خندیدیم و رفتیم تو آشپزخونه پرسید چی پختی برام؟ و من یادمه که شنیسل سرخ کرده بودم با کمی هویج پخته و نخود فرنگی … بعد گفت همین روزها خودتو یه بار می پزم اینجا می خورم … بعد گفت ببین چی برات آوردم … یه شیشه شراب بود از کیفش درآورد …… خیلی خوشحال شدم چون شرابی فاطی همیشه عالی بود … گفت از زوبین گرفته ….که رفیقش هست … گفت حتی هنوز پولشو براش نزده و موبایلشو برداشت که براش پولو بزنه …خلاصه حدود دو ساعت نهار خوردیم و با شراب….کلی براش مسخره بازی درآوردم و شوخی می کردیم ……حرف زدیم و میوه و چای خوردیم و از همه جا و همه کس حرف زدیم … و انگار شراب رو آورده بود که منو مست کنه …. بهرحال چون من شراب خیلی خیلی دوست دارم نمی تونم خودمو تو خوردن شراب کنترل کنم و هی خوردم …بعدش موبایل هامونو برداشتیم … تو موبایل اینستا چک می کردیم… باز بعد حدود یک ساعت که گذشت ‌و موبایل بازی هامون تموم شد؛ یادمه یه بشقاب چیپس که دورچین غذا بود و نخورده بودیم رو برداشتیم با فاطی رفتیم رو‌تخت دراز کشیدیم به چیپس خوردن ….فاطی که روبروی من دراز کشیده بود، هی با سر و صورت من ور می رفت و با چاک سینه ی من و شروع کرد احوال پرسی از من که :
حالت خوبه مونا جون؟ چه خبرا ؟ چیکارا میکنی ؟
من گفتم‌ :هیچی خیلی ممنون … خبرا دست تو هست همه…
بعد گفت:
چرا انقدر تو خوشگلی آخه……چرا انقدر همیشه نازی داری آخه ؟
چرا انقدر ناز و جذابی؟ ….
منم هی براش قمیش میومدم ….
بعد شروع کرد به ناز کردن صورت من … منم خودمو براش مث همیشه لوس میکردم … و عشوه می اومدم …
بعد یهو با خنده گفت
تو مگه زن من نیستی ؟
من با حالت مسخره بازی و خنده گفتم: چرا خب من زن تو ام
آخه من کلا خیلی خیلی اهل شوخی و مسخره بازی ام و فاطی همیشه به شوخی میگه تو دلقک منی همش باید پیش من باشی که دلقک بازی درمیاره منو بخندونی …من موقع هایی که مست میشم؛ اصلا قابل کنترل نیستم و خیلی خراب کاری میکنم….همش خنده های انفجاری می کنم که قطع نمیشه …اون لحظه هم که رو تخت دراز کشیده بودیم و خیلی می خندیدیم … انگشتشو کرد تو سُس های کچاپ تو بشقاب چیپس و مالید نوک بینی من و روی لپ های من و رو لبام … بعد بهم گفت ببینین مونا عین دلقک های واقعی شدی … دلقک کوچولوی خودمی … منم ادای گریه کردن براش در می آوردم … الکی با دستم اشکامو پاک می کردم به شوخی … و هر دو می خندیدیم الکی …
فاطی یهو بهم گفت بشین و بعد شروع کرد لباس خوابمو از بالای سرم دربیاره و من خیلی حالیم نبود چیزی …. آروم گفت دربیار مونا لختش قشنگه در بیار میخوام ببینم بدنتو …خوش بحال شهاب که تورو می کنه ….
و پیراهن خوابمو از بالای سرم درآورد ……من همش الکی میخندیدم و انگار یه حسّ تحریک باز تو من روشن شد ……هردو خنده مون گرفته بود با شورت و سوتین رو تخت نشسته بودم….بعد همینطور که بالای سینه هامو میمالید گفت … من عاشق بدن توام ….سفید و‌ بلوری … کون گنده … پستون گنده …
من هم حشری شده بودم و هم خنده ام قطع نمیشد … بریده بریده بهش گفتم آفرین بمال داره خوشم میاد ….بعد دستشو کشید رو سوتینم و گفت اینها چی می گن ؟ دربیار ببینم… شورتتم در بیار مینا جون
من با خنده و حالت مستی و از خدا خواسته … سوتینمو در آوردم کف کرده بود ….گفت عجب سینه هایی داری … و بعد شورتمو در آوردم … خودمم کف کرده بودم … تا حالا بجز شهاب برای کسی لخت نشده بودم ……لخت مادرزاد شده بودم جلوش … من همیشه کامل شیو میکنم نازمو و همه جامو ….اون با لباس مشکی رو تخت دراز کشیده بود و بهم گفت دلقک خانم وایسا جلوم بدنتو ببینم و من بغل تخت ایستاده بودم و مسخره بازی در میاوردم … بهم گفت عجب کُسی داری عین دخترای ۹ ساله است !! بعد بلند شد اومد روبروم و با خنده و‌شهوت یهو دست کرد گردنبندمو همونجور که به گردنم وصل بود گرفت جلو صورتش به نگاه کردن گفت گردنبندت چه باحاله … همیشه با لباس دیده بودم گردنت …
( گردن بند طلا با زنجیر نسبتا ضخیم که دو تا بال بهش وصله و همیشه و همین الان که دارم مینویسم گردنمه )
و هی میخندید ……منم خنده ام گرفته بود … بعد بهم گفت موناجونم‌ عشقم بیا کنار من دراز بکش ببینم من دختر حرف گوش کن دوست دارما … و من گفتم چشم من دختر حرف گوش کنی هستم و سریع عین قورباغه پریدم رو‌تخت ……بغلش دراز کشیدم … به شوخی گفت تو باید خرگوش میشدی اینجوری می پری …هردو خندیدیم….فاطی شلوار پارچه ای پاش بود و پیراهن و جوراب مشکی تنش و پاش بود … اومد خودشو کامل کشوند روی من … من لخت مادرزاد زیرش بودم … وای که چه حسی بود … چه حسّی ………داشتم دیوونه میشدم …. اون قدش از من بلندتره و سنگین تر از من … نفسام به شماره افتاده بود…چشام از حدقه داشت میزد بیرون …… تو چشمام با مهربونی نگاه کرد و گفت عزیزم … و لبشو گذاشت رو لبم و زبونشو کرد تو دهنم و شروع کرد باهام لب دادن …. شاید سه یا چهار دقیقه یا بیشتر باهام لب داد و همزمان با دست چپش ممه ی چپمو می مالید و با دست راستش نافمو مالید و بالای نازمو و بعد شروع کرد به مالیدن لبهای نازم و چوچوله ام رو هی می مالید
هی باهام لب میداد ….انقدر لباي هموخوردين….بعد یهو لباشو از لبم برداشت و کمی اومد پایین تر و شروع کرد ممه هامو لیس زدن و خوردن قشنگ گاز میزد … هر دو رو هی لیس میزد و گاز میزد آه و ناله ام هوا رفته بود … قلبم با چه سرعتی میزد …. من برای اینکه خوشمزگی کنم براش بهش گفتم مگه بستنیه ؟ که انقدر لیس می‌زنی؟. اینو که گفتم کلی خندید و ادای حرف زدن منو در آورد و بیشتر از قبل سینه هامو می خورد و بعد ازم پرسید دوست داشتی خرمالو؟ و من چشمامو براش چپ کردم و زبونمو آوردم به شوخی بیرون و گفتم اوف چه جورم که خوشم اومد ……بعد اومد بین پاهام و اول شروع کرد انگشتای پاهامو لیس میزد و می مکید …بهم گفت فوت فتیش پا داره و عاشق پاهای من شده ….بعد شروع کرد با انگشتاش با نازم بازی میکرد …بعد شروع کرد به مکیدن چوچوله ی من … با دندوناش می مکید و زبون میزد توش … و بعد باسنم داد بالا و بالش زیرش گذاشت و شروع کرد با سوراخ کونم ور رفتن … من رو ابرا بودم …وای که چه حس بی نظیری بود …… بعد شروع کرد سوراخ کونمو لیس زدن …زبونشو می کرد تو هی …. یهو گفت اینجوری نمیشه و ازم خواست به حالت سجده قنبل کردم کونمو‌ خوابیدم … یهو احساس کردم لپای کونم تو دستشه …از پشت سرم می گفت … عجب کونی داری تو ….هی لپای کونمو میمالید … و بعد یهو محک زد در کونم …. و انگار خوشش اومد و هی شروع کرد به زدن در کونم ….و ازم خواست کونمو براش تکون میدادم هی … قر میدادم کونمو همونجور که سجده کرده بودم ……بعد بهم گفت : دختر کوچولوی منی تو … لپّای کونتو برام با دو دست باز می کنی ؟ و منم عین یه بره مطیع سریع گفتم چشم … و سریع چاک کونمو براش با دو دست کامل باز کردم … بعد احساس کردم داره زبون میزنه به سوراخم …شروع کرد به لیسیدن سوراخ کونم و با یه دست هم لای نازمو میمالید … و انگشتشو می‌کرد تو کونم ….انگار که روی هوا بودم … دوست داشتم خودمو جر واجر کنم براش … بعد همونجور که سجده کرده بودم دستشو انداخت پایین پام و منو چرخوند و منم عین بره اومدم تو بغلش … از پشت بغلم کرده بود ….کُسم قشنگ خیس خیس شده بود و فاطی دستشو کرد لای ناز من و بعد منو طاق باز خوابوند و اومد لای پای من … من پاهام و زانوهامو تو سینه اش عین قورباغه جمع کرده بودم و اون پاهامو داد بیرون و بهم گفت با دست بگیرم پاهامو کامل بازشون کردم… شروع کرد چوچوله ی منو لیس زدن …… انگشتاشو خيس كرد با کُسم ….جلويه چشام انگشتاشو ميليسيد که من ببینم …بعد انگشتشو کرد تو دهن من گفت مونا جونم …بلیس … میک بزن … منم شروع کردم میک زدن ….بعد انگشتشو درآورد …. من یهو بهش گفتم فاطی جون! تو هیوا روهم باهاش همینجور سکس می کردی ؟ فاطی با حالت خنده یهو صورتشو از رو نازم برداشت و به شوخی مث خیلی موقع های دیگه که بهش تیکه میندازم … یه سیلی محکم زد تو گوشم…عین برق سه فاز …انگار یه لحظه مستی ازم پرید … ناخودآگاه شروع کردم به خندیدن … با دستش ممه های منو فشار داد و من جیغم رفت هوا … گفت فضول خانم … فضولِ کی بودی تو دختر ؟ فضولچه …من میخندیدم … … بعد با خنده ادای حرف زدن منو درآورد …… گفت تو خفه شو …انقدر حرف نزن آخه … بعد گفت هیوا زن من بود …. من با دیلدو می کردمش !… این کارهایی که الان با تو کردم بچه بازیه… فقط دست گرمی… چون تو کوچولویی خیلی ….کوچولو ……مونا کوچولو … و هر دو خندیدیم بعد می خواست یه چیز دیگه بگه که همون لحظه موبایل من زنگ زد و شهاب بود …نفهمیدم چجوری پریدم … انگار مستی از سرم کامل پرید ….باهاش با موبایل حرف زدم و بعدش سوتینم و شرت و لباسامو هم پوشیدم و در همون فاصله هم فاطی با موبایلش به خونه شون زنگ زده بود و من باید تا نیم ساعت بعدش از درب خونه بیرون میرفتم ؛ اون هم گفت باید بره کار داره ….اومد ماچم کرد و هردومون بهم گفتیم که چقدر حیف شد که دیر شده و باید بریم و بعد موقع رفتن دم درب تو چشمام نگاه کرد بهم گفت‌ مونا جون دوست داشتی ؟. من گفتم عالی بود معلومه …. بعد لبمو بوس کرد و گفت تو زن من میشی برای همیشه ؟. من بهش با خنده گفتم آره معلومه ……بعد گفت دوست داری بکنمت ؟. من که قلبم خیلی تند میزد بهش گفتم آره چجورم ……معلومه که دوست دارم …. فاطی خیلی خوشش اومد بعد بهم گفت پایه هستی که دوشنبه دیلدو بیارم بکنمت ؟ منم گفتم آره دوشنبه خوبه … گفت با شهاب سکس می کنی ؟ با خنده بهش گفتم آره … معلومه …با خنده و اداهای مخصوص خودش گفت خب میشه فیلم بگیری من ببینم چجوری میکنتت باشه ؟. من با خنده و ناز و عشوه بهش گفتم خرج داره ……فاطی با خنده گفت تو فیلم بگیر که من بیشتر تحریک بشم می خوام بکنمت ….من همونجور با ناز گفتم چشم ببینیم چی میشه سعی می کنم ……بعد گفت از قول خودت بهش بگو فیلم بگیری بیشتر تحریک میشی… که قبول کنه ……منم با خنده گفتم باشه سعی می کنم فاطی جون …
اونم خداحافظی کرد و رفت …
فردا شبش من که خیلی حشری بودم و برای شهاب موزیک بلند گذاشتیم و با لباس خوابم شروع کردم براش قر دادن که خیلی دوست داره ….و شهاب هم خیلی حشری بود …بهش گفتم با موبایل فیلم بگیرم که بعدا ببینیم حشری بشی ؟ باشه ؟ شهاب گفت آره چی از این بهتر ؟….حتما و موبایلم دادم دستش و از قر دادنم فیلم گرفت و بعد همینطور که براش قر میدادم لباس خواب و شورت و سوتینمو درآوردم …و شهاب فیلم می گرفت … بعدش رفتیم رو‌تخت ….شهاب لباساشو درآورد … کیرش داشت می چسبید به سقف …… بهش گفتم آفرین! من همیشه همینجوری کیرتو می خوام ……و با شهاب سکس کردم و شهاب عجیب حشری شده بود و منو عین سگ کرد … شهاب اکثر مواقع اصلا میلی به سکس نداره و کیرش خوابیده است و… اگه هم سکس کنیم خیلی دیر راست میکنه و باز همش کیرش میخوابه ….و من نمی تونم درست ارضا میشم … با فاطی که بارها خصوصی درباره اش حرف زدیم متوجه شدیم که دو حالت داره یا شهاب با اشخاص دیگه ای هر روز سکس می کنه و و یا اینکه به احتمال خیلی قوی خودش خودارضایی میکنه …. چون همش فیلم پورن میبینه و خودش هم بهم بارها گفته و با من ارضا نمیشه ……ولی مثلا صبح ها که از خواب پامیشه تو رختخواب خیلی حشری هست و کیرش به سقف میرسه ولی معمولا عصر و شب میل جنسی نداره البته گاهی هم که شاید فرصت خودارضایی نداشته باشه مث همین شب … اینقدر حشری بود و انقدر تو کُس من تلمبه زد که من جر خوردم و تو کونم هم تلمبه زد … نزدیک بود تخت بشکنه از وسط …. من موبایل رو رو میز توالت گذاشته بودم رو به تخت و چراغ اتاق رو هم روشن گذاشته بودیم و اومدم رو‌تخت و وسط سکس هم یه جوری از قصد خودمو جلوی دوربین بیشتر نشون میدادم و زبونمو رو به دوربین می آوردم بیرون … عین سگ تکون میدادم و له له میزدم که فیلم پربارتر بشه !!! و بعدا به فاطی نشون بدم بیشتر خوشش بیاد …… بعد از سکس شهاب بلند شد و کاندومشو درآورد و رفت زیر دوش و البته هیچی از قضیه رابطه ام با فاطی بهش نگفتم ….
سه روز بعدش روز دوشنبه صبح به شهاب گفتم طبق معمول خیلی مواقع نهار فاطی میاد پیشم و خلاصه شهاب خداحافظی کرد و رفت از خونه بیرون که بره سرکار ….و من رفتم حسابی حموم و شیو و رفتم زیر آب جوش و هی خودمو لیف میزدم … و پر کف کرده بودم خودمو ……و انقدر آب جوش به خودم ریختم که صورتم و بدنم حسابی قرمز شده بود … و یه لباس خواب دیگه دارم که روی سینه ها توری هست … اونو پوشیدم و البته سوتین و شرت قرمز داشتم که زیرش پوشیدم و با دمپای لا انگشتی … فاطی که رسید خونه ….اومد بالا و منو دید و و بعد بهم گفت مونا تو آماده ی دادنی درسته؟ …
خودت اومدی پیشواز؟ دوست داری بکنمت ؟ . منم خندیدم گفتم اومدم پیشواز شوهرم …که منو بکنه …. بعد درب رو بستیم اومدیم تو …همون جا در حالی که سرِپا ایستاده بودیم کلی باهام لب داد و لبای همدیگه رو خوردیم ……بعد یهو گفت ببین برات سورپرایز دارم … برای دختر حرف گوش کن خودم … مونا خوشگله ! ……دست کرد و از کیفش یه دیلدو درآورد به چه بزرگی …چی میدیدم ! عین ژله بود رنگش تقریبا کِرِم صورتی بود ‌ خیلی شبیه خود کیر واقعی و با بندهای سیاه که بهش وصل بود …. بهش گفتم اینو از کجا آوردی؟؟
بهم گفت از آنلاین شاپ گرفتم که کس تو رو‌جر بدم باهاش ….تو هوا تکونش داد و با خنده و شوخی لباس خواب منو داد بالا و منم با دست لباس خوابمو بالا نگه داشتم ….کیر رو که با دست گرفته بود تو دستش و بندهاش آویزون بود …یهو داد لای پای من … آخ که چه کیری بود … چه حسّی…. بعد با دست عقب جلوش کرد و تکون داد … منم به بدنم موج‌دادم و باسنمو عقب و جلو دادم گفت ای جون …شرتشو نگاه کن ….دوست داری ؟. منم که خیلی تحریک شده بودم بهش گفتم آره از این بهتر مگه میشه …… فاطی گفت آره ازین بهتر وقتی هست که بزارم وسط کُست … تو رو باید جر داد از وسط. مگه نه؟… تو آفریده شدی که من جِرِت بدم درسته ؟ منم گفتم آره من برای جر خوردن از تو آفریده شدم ….
بعد از نهار یه پستونک از کیفش درآورد که دهن نوزاد می زارن ….تعجب کردم … گفت اینو خریدم تو دهنت بزاری برام ….انقدر که ناز و خوشگلی تو … نی نی کوچولوی منی … ازم خواست گذاشتم دهنم…
خلاصه نهار و شراب حسابی خوردیم …… و فیلم قر دادن و رقصیدنم و استریپ تیزم با آهنگ که شهاب گرفته بود و بهش نشون دادم خیلی حال کرد ….با تعجب نگاه می کرد ….به شوخی گفت عجب جنده ای هستی تو مونا … مرزهای جندگی رو تو این فیلمه جابجا کردی باید برای منم همینجور لخت بشی دختر خوب ….و بعدش فیلم سکسمو نشون دادم …. فاطی داشت میمرد از شهوت …من خودم در اوج شهوت بودم …فاطی گفت مونا مگه نگفتی این هیچ وقت راست نمی کنه …. سکستون الکیه …. من گفتم آره خیلی کم پیش میاد تحریک بشه اینجوری …. بعد فاطی گفت ای ول ….همینطور باید موقع سکس با من عین سگ له له به بزنی برام باشه ؟ فهمیدی ؟؟ باید برام واق واق کنی موقع سکس … که بیشتر تحریک شم بیشتر بکنمت مونا جون ……
منم گفتم چشم … من سگ تو ام …….بعد گفت همینجا تو آشپزخونه لباس خوابتو دربیار ببینم و خودش بلندم کرد و شروع کرد از تنم در آوردن و لباس خوابمو انداخت اونطرف رو زمین و سریع سوتینمو درآورد انداخت اینور و شورتمو از پام کشید بیرون … من داشتم می گفتم بهش که شورت قرمز پوشیدم دوست داری که یهو وسط حرفم‌؛ شورتمو کامل کرد تو دهنم … با خنده بهم گفت خفه شو … و منم خیلی تحریک‌شده بودم …تصور کنین که فاطی رو‌صندلی نشسته بود… روبروش من لخت مادرزاد به فاصله ی خیلی نزدیک وایساده بودم و بدنم جلوی صورتش بود…. و شورتم تو دهنم …… همونطور که وایساده بودم با دستاش شروع کرد به مالیدن ممه هام و‌بدنم … و باسنمو می مالید و دستشو کرد لای نازم ……بعد همونطور که رو صندلی نشسته بود؛ دستمو گرفت …خیلی خشک منو چرخوند انداخت رو پاش … از بغل نشسته بودم عین گربه رو پاش … شروع کرد ممه هامو لیس زدن و مالیدن و یه دستش زیر کونم بود ….کم کم انگشتشو با سوراخ کونم بازی میداد ……رو ابرا بودم قلبم داشت از جا کنده میشد و یهو شرتمو از دهنم درآورد و انداخت رو زمین و لباشو گذاشت رو لبام و دستشو کرد لای موهام ….زبونشو هی می کرد تو دهنم ….تو حلقم … من چشامو بسته بودم اون لحظات … بعد یهو احساس کردم داره لاله گوشمو لیس میزنه … اندازه ی گوشهای من برعکس گوشهای فاطی بطرز خیلی عجیبی خیلی کوچیکه … انگار نصف گوشهای اونه ….خیلی راحت کل گوش چپم تو دهنش بود و هی زبونشو می مالید بهش ….که از این کارش خیلی تحریک نشدم البته… بعد پستونک رو گذاشت دوباره تو دهنم ……بعد منو بلند کرد و آورد رو تخت و در حالی که هر دو می خندیدیم یهو هلم داد ….پرتم کرد رو تخت ….خودش هم اومد رو تخت….من پرت شدم وسط تخت ……منو طاق باز خوابوند رفت لای پای من و پاهامو داد بالا
شروع کرد به لیسیدن کُس من … هی چوچوله ام رو لیس میزد … هی با زبونش بازی می کرد باهاش … بعد یهو زبونش رو از رو چوچوله ام برداشت و بهم گفت من می خوام تو زن من بشی … خندید گفت می خوام ازت خواستگاری کنم
خودت می دونی وضع مالی من خوبه… ( یه آپارتمان داره که اجاره خوب می گیره ازش )
و خوب پول دارم به تو هم میدم … تو فقط باید جنده ی من باشی خانم مهندس کوچولو ! ( چون من مهندسی خوندم به شوخی گاهی خانم مهندس صدام میکنه) ….خندیدم گفتم من زن داداشتم …بی خیال … چجوری زن و جنده ی تو بشم ؟!… فاطی در حالی که لبخند میزد گفت دلقک بازی در نیار … منظورم بصورت نانوشته است …. بصورت صوری ….خنگول خانم ……واقعا که نمی خواهیم ثبت کنیم … معامله ی صوری نشنیدی تا حالا ؟ ……بعد ادامه داد ….من شهاب رو‌کاری ندارم…. با خنده گفت میدونم شوهر داری نا سلامتی برادر ناتنی من هم هست …. فک کن اون نیست … با اون زندگی تو بکن … بهش بده … هر جور خواست تو بکنه ….جرت بده …نوش جونش ….جدا از اون جنده ی من هم باش …بعد گفت مگه نمیگی شهاب کیرش راست نمیشه …دوساعت طول می کشه هر دفعه و پدرت در میاد ؟ مگه نمی گی میل جنسی اش خیلی کمه ….من گفتم چرا درسته ….بعد گفت چرا و چم چاره ……خب پس چی می گی… خیالت راحت نمیزارم شهاب و خوانواده ات بفهمن … بهت قول میدم…. می خوام تو کونی و جنده ی من باشی همیشه … می خوام تری سام هم بکنیم شاید بعدا …حتی لباس پوشیدنتو هرجا خواستم بزار من بهت بگم چی بپوشی باشه ؟
من چشام گرد شده شده بود…….می خندیدم … بهش گفتم چی میگی ؟ تری سام ؟ اونم با شهاب؟؟؟ داداشت؟؟!!
فاطی گفت کسخل! … بهت میگم شهاب هیچوقت نمیفهمه بعد تو می پرسی با شهاب ؟؟ با شهاب چرا؟ با دوستای من منظورمه … عرشیا یا دوستای دیگه …. من خنده ام گرفته بود … نمیدونستم چی بگم … گیج شده بودم واقعا …. تحریک هم شده بودم خیلی …حسّ زیاد شهوت و مستی داشتم …
فاطی خندید و گفت فقط بگو چشم …. فقط بگو‌چشم …منم گفتم چشم ……بعد کونمو با دست داد بالا و شروع کرد به لیسیدن سوراخ کون من و به من گفت خودتو بده بالا ….و من خودمو با گرفته بودم …هی زبونشو میزد به سوراخ کونم و بعد باز شروع کرد لیسیدن نازم و چوچوله ام …. و بدنمو لیس میزد … زبونشو می کرد تو نافم ….
بعد خودش به حالت طاق باز رو تخت دراز کشید و بهم گفت که برم روی صورتش تا نازمو بخوره … منم همین کار رو کردم … شروع کرد لیس زدن تو نازم و چوچوله ام … وای که چقدر تحریک شده بودم ….و هی سوراخ کونمو لیس میزد و زبون توش می کرد …. بهم می گفت خیس خیسی ها … آماده ی دادنی ….بعد بلند شد و گفت حالا وقته چیه ؟ وقت دیلدوی کمری … تا حالا تجربه داشتی ؟
من با حالت تعجب و خنده گفتم چی میگی ؟….معلومه که نداشتم … فاطی زد به خنده و شروع کرد لباساشو درآورد … من قبلا هم فاطی رو با شورت و سوتین دیده بودم ….چه تو حموم خونشون و چه موقع عوض کردن لباساش و گاهی مواقعی که پیشش بودم …ولی برای اولین بار شرت و سوتینشو هم درآورد … خیلی سکسی بود…کامل لخت شد … صورتش سبزه است و بدن خیلی خوش فرمی داره و البته نازش در تصویر معلوم نبود … یه عالمه مو داشت روش !!! خیلی عجیب بود … بهش گفتم این پشم و پیل چیه ؟ چرا نمی زنی؟ با خنده و شوخی گفت من مَردم و فاعل… باید پشم داشته باشم دیگه … تو زن منی و مفعول باید عین مرغ بی پر باشی …هردو خندیدیم
بهم گفت روغن بدن بیار که رفتم آوردم … بعد منو با خنده یهو دوباره هل داد رو تخت … از پشت خوابیدم به بدنم روغن مالید …بعد محک هی میزد در کونم … می گفت ای جون … ای جونم …. بعد بهم گفت طاق باز خوابیدم همه جامو روغن مالید … می گفت اینجوری خیلی بیشتر تحریک میشم !! … خلاصه ازم خواست کمکش کردم و دیلدو رو بستم به کمرش … بهم گفت با این دیلدو تا حالا چهار تا دختر رو از وسط جر دادم تو هم پنجمیش …. چنان از وسط جرت بدم که عین خیار نصف بشی!…. بعد گفت این دیلدو عین ژله نرمه درد نداره …. خیالت راحت … بعد یهو موهامو کشید … سرمو داد جلو گفت ساک بزن برام جنده خانم … منم شروع کردم ساک زدن براش … طعم عجیبی داشت دیلدو … کمی بوی عطر میوه ای میداد!! … اونم هی سرمو فشار میاد جلو … که بیشتر تو حلقم بره دیلدو … چند دقیقه ای ساک‌زدم براش …. بعد موهامو کشید عقب گفت موهاتو با کش ببند بالا ….دراز بکش لنگاتو بده هوا … منم عین بره ی حرف گوش کن گفتم چشم … سریع پریدم موهامو بستم با کِشِ سَر؛ چند دور بالای سرم بستم و دراز کشیدم پاهامو دادم بالا … عین قورباغه …کُسمو هوا کرده بودم براش ……انگشتای پام‌ جلو صورتش بود… شروع کرد لیس زدن انگشتای پام و هی لیس میزد و میک میزد ….بعد اومد وسط پاهام … گفت باز کن کامل پاهاتو… منم با دست تا اونجایی که میشد پاهامو گرفته بودم که از هم باز بمونه … بعد دیلدو رو گذاشته بود رو ناز من هی تکون میداد … بالا پایین میکرد با چوچوله ام بازیش میاد … می پرسید دوست داری… تحریک میشی؟ … من که در اوج شهوت بودم گفتم حرفایی میزنی ها!! معلومه خب آره ….خیلی … بعد کِرِم مالی کرد چوچوله ام رو و با انگشت هی میکرد توش… تنم در اختیار خودم نبود هی بالا پایین میرفتم … بعد به دیلدو هم کِرِم زد … بعد بهم گفت مونا … حرفای تحریک کننده بهم بزن … التماس کن منو …که جرت بدم …. منم که در اوج شهوت بودم با شهوت و صدای بلند گفتم … فاطی … من در اختیار تو ام کامل … من زنتم ….زنتو بکن ….منو بکن ….جرم بده … هرجور دوست داری منو بکن … از وسط نصفم کن … فاطی می پرسید تو کی هستی برای من؟ منم گفتم من زنتم … جنده تم … کنیزتم … دلقکتم ……منو جر بده از وسط … منو بگا ……و زبونمو براش داده بودم بیرون از دهنم و تکون میدادم براش و بعد زبونمو عین مار هی میاوردم بیرون و میکردم تو که خوششش بیاد بیشتر تحریک بشه ………یهو متوجه شدم یه چیزی عین کیر شامپانزه وسط کُسمه….جیغم رفت هوا … فاطی هم خیلی ناجوانمردانه … با قلدری و پر رویی تمام عقب جلو می کرد و اصلا کاری به جیغ و داد های من نداشت …و همزمان ممه هامو شروع کرد مالیدن با دست … ممه ی چپمو عین هلو گرفته بود تو دستش هی فشار میداد انگار میخواست آبشو بگیره … من انقدر جیغ زدم … گریه ام گرفت …. اشک تو چشام بود … فاطی یهو کارشو قطع کرد و همینطور که کیرش وسط کُسم بود خم شد اشکامو پاک کرد … باهام لب داد زبونشو کرد تو دهنم …. موهامو ناز کرد …بعد دوباره با شقاوت تمام پرقدرت شروع کرد به کردنم … دردم همراه شده بود با شهوت خیلی خیلی زیاد … همش آه و ناله می کردم …فاطی کیرشو داده بود عقب و زیر لپّ کون راستمو گرفته بود و با خشونت عقب جلو میکرد کیرشو و هی تلمبه میزد … وسطش به شوخی می گفت مونا زر بزن که من تحریک بشم … منم هی میگفتم. کنیزتو بکن ……انگار قلبم داشت پرواز می کرد …واقعا نمی دونم چجوری توصیف کنم اون حسِّ بی نهایت شهوتمو …من خیلی از تحقیر شدن و مفعول بودن تو سکس خوشم میومد که انگار زنِ واقعی فاطی شده بودم و اون هم مرد بود و بهم امر و نهی می کرد … هی میگفتم. منو بکن … جرم بده …فاطی گفت تو مرغ منی ……برام قُد قُد کن خوشم بیاد …بگو قُد قُد قُدا…. منم هی میگفتم … قُد قُد قُدا……منو بکن … سرمو ببر … فاطی خوشش اومد از سر بریدنم … بعد همینطور که محکم منو می کرد …می پرسید خوشت میاد از خشونت ؟ من گفتم آره … اومد خم شد رو من دستشو گذاشت رو گردنم … و شروع کرد فشار دادن … چشام از حدقه زده بود بیرون…. چند تا سیلی به شوخی بهم زد و موهای سرمو گرفته بود محکم میکشید … گردنم داشت از جا کنده میشد ……بهش گفتم گه خوردم … گه خوردم بسه ….انگار اون بیشتر خوشش میومد و محکم تر میزد منو … بهش دوباره گفتم گه تو رو خوردم … کنیزتم … غلط کردم … بسه … آروم تر ……بعد گفت به حالت سجده بخواب و منم به حالت سجده شدم … گفت نه اینجوری بدرد من نمیخوره قُنبل کن …کونتو قشنگ کامل قُنبل کن بده بیرون …و شروع کرد به خوردن و لیس زدن سوراخ کون من از پشت ….همزمان با دوتا انگشت می کرد تو کونم از پشت ……بعد یهو عین جن سریع کیرشو کرد تو کونم …انگار تیر چراغ برق کرده باشن تو سوراخ کونم … برق سه فاز منو گرفت … جیغ و دادم رفت هوا … ولی مگه ول کن بود ؟. هی عقب جلو می کرد و محکم میزد در کونم … و از زیر پستونامو فشار میداد و قوس کمرمو هم هی میمالید … خلاصه اون روز دوبار ارضا شدم … بعد خودش هم دراز کشید … دیلدو رو باز کردیم ….من براش ممه هاشو لیس زدم و نازشو مالیدم و ارضا شد ……هر دو بی حال افتاده بودیم رو تخت …
با خنده ازش پرسیدم از زنت راضی بودی امروز ؟
….هر کاری بلد بودم کردم که تو خوشت بیاد منو بیشتر بکنی …. فاطی با محبت تو چشام نگاه کرد
خندید و گفت آره عشقم ….ولی این تازه اولشه …

ادامه دارد…

نوشته: مونا ز

 

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 6 ماه بعد...


مونا - 2

یادمه یک روزِ شنبه؛ چند ماه پیش بود…، ساعت حدود ۹ صبح……شهاب هنوز سرکار نرفته بود … لباس پوشیده بود ولی داشت با شخصی که نمیشناختم و پشت خط موبایلش بود؛ جر و بحث می کرد و صداش هم کم کم بلند تر و بلند تر میشد … کمی که گذشت متوجه شدم اون طرف خط، فاطی؛ خواهر شوهرم هست!!! هی دعواشون بیشتر میشد و به داد و بیداد کشید ….و گویا فاطی از اون طرف خط، گوشی رو قطع کرد …بعدش شهاب برام تعریف کرد که خواهر شوهرم؛ فاطی با شهاب سر اجاره ی مغازه ی پدرشون؛ که باید شهاب، سهمِ فاطی رو به کارتِ فاطی میزنه دعواشون شده بود …. و دعواشون به جاهای دیگه کشید و هردو همدیگه رو‌شستند و آویزون کردند ….گویا شهاب چون خودش چک داشته دست کسی و‌حسابش خالی بوده ، سهم فاطی رو برای چک خودش واریز کرده بوده؛ من نمیدونستم اون وسط چی باید بگم ؟؟؟ خیلی می ترسیدم … شهاب خداحافظی کرد و رفت سر کار …
من بلافاصله به فاطی زنگ زدم کلی زنگ خورد … دوبار زنگ زدم … گوشیشو جواب نمی داد …
نمی دونستم این وسط که دعوا شده باید طرف کی رو‌ بگیرم ؟! البته قاعدتاً آدم عاقل باید طرف شوهرشو بگیره همیشه … من هم قطعاً می خواستم که طرف شهاب رو بگیرم … اما مجبور بودم برای حفظ ظاهر هم که شده ، به اصلاح زیرمیزی بازی کنم …یعنی هم از توبره بخورم هم از آخور….علتش هم ضعیف بودن منه چون آدم ضعیفی هستم ….

خلاصه حدود یک ساعت بعدش؛ فاطی بهم زنگ زد دلجویی ازش کردم … خیلی کلافه و عصبانی بود …
بهش گفتم بیاد خونه ما … گفت اصلا و ابدا … تو بیا خونه من… خلاصه من پاشدم رفتم خونه اش …
فاطی رو که دیدم اتفاقاً اصلاً ناراحت بنظر نمی رسید … از ترسم ازش معذرت خواهی کردم … گفت تو چرا معذرت خواهی می کنی؟ با ترس و لرز گفتم آخه شهاب خیلی کار بدی کرد … من طرف تو هستم همیشه … اومد جلو با هم لب داد …و بعد لپ‌ّ منو بوسید… گفت اینکه اون اینقدر حیوون هست اصلاً تقصیر تو نیست!!!.. بعد گفت بیا لباسهاتو همینجا در بیار برام ببینمت ….دم درب آپارتمان فاطی وقتی همه لباسامو درآورد و لخت مادر زادم کرد از رنگ‌ لاک زرد که به ناخن‌پاهام زده بودم خیلی تعریف کرد و از هیکلم و کس و کونم… بعد گفت الان خودت بیشتر خوشت نمیاد که انقدر جلوی من لخت و راحتی ؟ بهتر از قبلا نیست که تا بالای گردن لباس می پوشیدی ؟ و ما سر انگشت دستتم بزور میدیم و هی کلاس میزاشتی و حرفهای قلمبه میزدی … کلی خندیدیم …بعد با خنده دستشو کرد لای کونم … و هی می گفت اوف عجب کونیه … بیکار انداختیش … هی سوراخ کونمو می مالید … بعد در حالیکه ممه ی راستمو‌ با دست می مالید و من بی قرار شده بودم گفت الان تو زن منی کس و کونت مال منه. حرف زیادی بخوای بزنی یا اینکه طرف شهاب رو بگیری از وسط جر ‌واجرت می کنم …
من در اون لحظه برای اینکه بیشتر خودمو تحقیر کنم و فاطی رو بیشتر تحریک کنم با ناز و عشوه بهش گفتم من غلط بکنم …کُه بخورم طرف شهاب رو بگیرم یا اینکه نظرم غیر نظر تو باشه …هرچی تو بگی همیشه همونه. … بعد با خنده دوباره گفتم اگه هرموقع زر زیاد زدم منو بکن …
فاطی هم کلی خندید بعد یهو موهامو کشید گفت همین الان هم زیاد داری قد قد می کنی… من درحالیکه در اوج تحریک بودم و قلبم داشت کنده میشد تو چشماش نگاه کردم… بهش گفتم خب بکن منو زود…. فاطی موهامو کشید منو وادار کرد باهاش رفتم پرتم کرد روی تخت عین حیوون!!……بعد خودش هم اومد با شلوار کوتاه پاش بود …بعد گفت کردن تو از اوجب واجباته….که هیچوقت نباید به تأخیر انداخت …بعد شروع کرد گردنمو بوس کردن … ممه هامو خیلی آهسته ناز کرد و مالید و کرد تو دهنش و هی میک میزد شون… بعد خیلی آروم بهم گفت
تو دختر ناز و خوشگل منی… هرچی بهت میگم باید گوش بدی … دختر حرف شنوی باش …باشه ؟منم گفتم چشم هرچی تو بگی…فاطی هی همه جامو دستمالی کرد … و سینه هامو خورد …کسمو کلی خورد … ولی لباساشو در نیاورد …گفت صبح پریو‌د شده …فاطی با دیلدو منو کرد… عین خیار جرم داد…بعد گفت دراز بکش…یکم استراحت کن برم میوه بیارم …و با ظرف میوه اومد …رو تخت دراز کشیدیم کنار هم … صورتامون بطرف هم بود و ظرف میوه رو گذاشت وسطمون …از هر دری و هر موضوعی حرف زدیم … خیلی از دست شهاب کلافه بود … حتی از گذشته هم کمی گفت که شهاب در حقش نامردی کرده بوده … و اینکه این مملکت برای زندگی مردهاست نه برای زندگی ما زنها… و همش باید کوتاه بیاییم …و همیشه حق رو همه به مردها میدن همیشه نه به ما… من هم خیلی احساسی شده بودم … چند روز بعدش هم تولد فاطی بود … رفت از تو کمد یک جعبه کوچیک مخملی سرمه آورد و بازش کرد….یک گردنبند توش بود با پلاک حرف F انگلیسی…
و گفت اینو دوست پسرش عرشیا بهش کادو داده پیشاپیش؛گفت خود عرشیا هم تولدش سه روز بعد از تولد فاطی هست!! ازش پرسیدم فاطی جون من چی بهت کادو بدم؟ خندید… بهم گفت یک چیزی ازت کادو میخوام که نباید نه توش بیاری … با خنده پرسیدم چی؟ گفت نباید نه توش بیاری … حقیقتش از اینکه هی تکرار می کرد ترسیدم …. که چی می‌خواد بگه؟؟!! گفتم بگو چی هست؟ قلبم وایساد … فاطی تو چشمام نگاه کرد … فکر کردم میخواد بگه مثلاً از شهاب باید جدا بشی یا مثلاً شهاب رو بکشی ….بهم گفت باید کمکم کنی… اومدم حرف بزنم که چه کمکی … گفت لال شو!! وسط حرفم حرف نزن ….گوش کن ! …
منم با ترس با سر تایید کردم که چشم … چشم ادامه داد گفت : ببین مونا جونم … تو … یادته گفتم بعداً ممکنه تری سام داشته باشیم؟ … با اشخاص دیگه؟ گفتم آره …. گفت الان وقتشه …. چند لحظه مکث کردم … سکوت برقرار شد ….پرسیدم یعنی چی؟ با کی؟ گفت با دوست پسرم عرشیا !!!… یادته که قبلاً هم بهت گفته بودم … چشمام گرد شده بود… پرسیدم این ألان چه ربطی به کادوی تولد داشت ؟ فاطی گفت : تو نمیخواد بهم کادوی تولد بدی ؟؟… گفتم چرا معلومه که می خوام … فاطی گفت خب …همین سکس میشه کادوی تولدم!! ….چونکه تو باید بهم کادو بدی ….من هم باید به عرشیا یک کادویی بدم … بهش قول تریسام داده بودم … الان بهترین موقع هست برای تولدش …… بعد منو نگاه کرد که گیج شدم و دارم نگاهش می کنم …. دوباره پرسید : مگه تریسام رو قبلاً بهت نگفته بودم؟ با سر تایید کردم … ادامه داد: تو باید با من بیایی هر موقع بهت گفتم ….برای انجام تریسام با عرشیا … اینجوری من جلوش خجالت زده نمی شم !!… و هم تو کادوی منو دادی و هم من کادوی عرشیا رو باز هم بگم؟ نفهمیدی ؟!!…گاوی ؟!! زبونم بند اومده بود … پرسیدم یعنی بریم سکس کنیم سه نفری؟؟ … من میترسم خیلی … فاطی خندید … با دستش موهامو ناز کرد گفت برای چی بترسی … من باهاتم هر لحظه … ترس نداره که فقط لذت داره … هیشکی هم نمیفهمه … از سر ترس تایید کردم حرفشو … پرسیدم حالا باید چی کار کنم؟؟ چه موقع هست ؟ فاطی گفت یک جور مدل سکسی که بهت میگم بعداً… فقط قول قطعیشو الان باید بهم بدی …باز سکوت برقرار شد …بهش گفتم حقیقتش میترسم خیلی … خیلی استرس دارم … فاطی گفت نترس عرشیا خیلی پسر نازی هست … بگو که قطعی میایی … !!
پرسیدم : کی باید بریم آخه ؟ ممکنه اون روزی که میگی نتونم باید از قبل … وسط حرفم پرید … گفت احتمالا سه روز دیگه هست … که تولدش هست … با خنده همراه ترس تو چشماش نگاه کردم هیچی نگفتم …فاطی گفت همونطور که بهت گفتم؛ …می خواستم برای روز تولد به دوست پسرم عرشیا یه هدیه بدم … می خوام تو رو به عنوان هدیه خیلی کوچیک تقدیم عرشیا کنم!!! که بکنتت !!! فقط باید حسابی تحریکش کنی!!! مونده بودم چی بگم ….
با مسخره بازی حالت گریه گرفتم چشامو چپ کردم براش پرسیدم حالا دیگه من شدم هدیه کوچیک؟؟
فاطی یهو منو که لخت مادرزاد بودم رو تخت؛ خوابوند منو ….خودشو کشید رو من …افتاده بود رو من … داشتم له میشدم زیرش ….لخت مادرزاد زیرش بودم کارد میوه خوری رو از تو ظرف میوه برداشت؛ به شوخی به گردنم فشار میداد هی …گفت الان سرتو میبرم …برام قد قد کن
من چشامو چپ کرده بودم ….بعد؛؟فاطی به شوخی لپامو از دو طرف فشار داد جیغم در اومد موهامو از پشت کشید گفت بلبل زبونم که هستی آره یک هدیه خیلی خیلی کوچیک … … چون تو جنده منی مال منی من … مگه تحقیر تو سکس دوست نداری؟ …میبرمت اونجا تو باید خودت بهش پیشنهاد بدی !! بهش بگی منو بکنین آقا عرشیا …. باشه؟؟…اینکه بهش بگی بکنتت…. ….فاطی خندید … منم خنده ام گرفت… فاطی از روی من بلند شد و بغلم روی تخت نشست ….من گفتم آخه تو خودتو بزار جای من … واقعاً شدنیه؟ به مرد سبیل کلفت که تا حالا یکبار هم ندیدمش بگم آقا عرشیا بیایین منو بکنین؟! دیوونه شدی ؟!! خل شدی؟. فاطی گفت دیوونه! سیبیل کلفت کجا بود ؟ خیلی اوکی هست!! سریع باهاش اوکی میشی….به فاطی گفتم : تو فکر می کنی من همچین پیشنهادی به مرد غریبه بدم؛؟دیگه بعداً ولم میکنه بعداً ؟؟؟ فاطی خندید باز … گفت چی زر میزنی اون گه میخوره با تو که ولت نکنه … داری در مورد دوست پسر من حرف میزنی … برای چی تورو ول نکنه ؟؟!!.. این قضیه فقط یک بار هست …بعد من که تسلیم شده بودم؛ آروم با خنده گفتم باشه …اما جواب شهابو کی میده ؟
فاطی گفت جواب شهاب و برای چی باید بدی اصلاً ؟؟ شهاب هیچوقتِ هیچوقت، متوجه نمیشه ….خیالت راحت … شهاب کیلو چنده…
بعد با خنده گفت :
درواقع دارم یه جورایی ازش انتقام میگیرم
پولمو‌ بهم نداده … حقمو خورده … منم میدم زنشو جر بدن از وسط!!! هردو خندیدیم … بهش گفتم روانی! الان که میگی زنش! زنش من هستم داری در مورد من حرف میزنی …کسی رو که من نه تا حالا دیدم و نه میشناسم … مگه من جنده ام؟
فاطمه خندید … گفت راست میگی …بذار من یه برنامه میچینم احتمالا امروز یا فردا قبل برنامه اصلی مون؛ عرشیا رو ببینی … به بهانه ای باهاش قرار میزارم …میریم تو مغازه اش … حالا بیا ناهار بخوریم باهم دیر میشه …خلاصه لباس پوشیدم ‌و با فاطی نهار خوردیم و خداحافظی کردم رفتم و خلاصه قرار شد خبر بده … فردای اون روز عصرش؛ فاطی بهم زنگ زد قرار شد قبل اون روز سکس؛ یکبار به بهانه ای بریم عرشیا رو ببینیم که من راحت تر باشم اون روز سکس ….
خلاصه با فاطی سوار ماشینش که Arezo داره شدیم و رفتیم درب مغازه عرشیا توی میدون الغدیر بود… غرب تهران …حالت لوازم یدکی ماشین فروشی داشت …از دور دیدم یک مرد تو مغازه نشسته بود داشت چایی می خورد… رفتیم تو مغازه اش …فاطی باهاش سلام کرد…یارو قیافه اش خیلی زشت بود … با هیکل گنده … و شکم گنده ….خیلی شبیه شوهر نیوشا ضیغمی بود که قبلاً در اینستاگرام دیده بودم … اولش که دیدمش فک کردم خودش هست … مغزم هنگ کرد یک لحظه؛ که شوهر نیوشا ضیغمی اینجا چیکار می کنه؟؟!! به فاطی نگاه کردم … اونم منو نگاه کرد و بعد با عرشیا ماچ بوسه کرد کلی … قیافه عرشیا خیلی شبیه اسب آبی بود … خیلی بدترکیب بود … بگذریم … عرشیا انگار دقیقاً می دونست که داستان چیه … با هم من سلام کرد و دست داد و خیلی خیلی آدم هیزی بود ….یجوری نگام می‌کرد انگار که لخت مادرزاد اومدم تو مغازه اش!!! …انگار که مثلاً همون لحظه قرار بود منو رو میز وسط مغازه بکنه … هی وسط حرفاش با من چشم تو چشم میشد … من از خجالت یا شهوت گوشه لبمو گاز میگرفتم …فاطی به عرشیا گفت این دوستم مونا جون هست که ازش خیلی تعریف کرده بودم …زن داداشمه… زنه شهاب … عرشیا باز خندید… گفت خب تعریفی هم هستند خیلی زیاد…خلاصه بعد نیم ساعتی خداحافظی کردیم اومدیم بیرون مغازه …فاطی ازم پرسید خوشت اومد چه دوست پسری دارم ؟!!! من با حالت مسخره کردن گفتم آره خییییلی عالی بود…تو که خیییلی شانس داشتی همچین آدمی رو تور کردی واقعاً …فاطی فهمید که دارم مسخره اش می کنم … با خنده نگاهم کرد ….منم خنده ام گرفت همزمان … فاطی با خنده گفت کوفت … زهر مار … در عوض شخصیت داره … یه عالمه پول داره … من به فاطی گفتم روانی! من چجوری جلوی همچین غول بی شاخ و دمی لخت بشم؟؟ حتی فکرش رو هم می کنم میترسم خیلی…. فاطی زد رو‌شونه ام … خندید گفت نترس من باهاتم!!!
خلاصه پس فردای اون روز؛ صبحش به شهاب گفتم امروز باید برم دوستم آرزو رو ببینم …احتمالاً دوستای دیگه اش هم هستند … شهاب هم مثل همیشه که خیلی اوکی هست ؛ گفت آره حتما خیلی خوش بگذره … درآمدی هستیم تا عصر…خلاصه حمام حسابی رفتم و لیف زدم کلی گردنمو و همه جای بدنمو و شیو حسابی کردم … و ادکلن زدم و لباس پوشیده پوشیدم…. و خلاصه طبق قرار رفتم خونه ی فاطی که از اونجا با ماشین فاطی بریم پیش عرشیا … فاطی منو که دید زد به خنده گفت مگه میخوای بری مجلس ختم؟! … خلاصه راه افتادیم و وقتی رسیدم دم درب خونه عرشیا …دیدم فاطی لبخند میزنه با خودش انگار …با خنده ازش پرسیدم خداوکیلی چی تو فکرت هست بهم بگو ….فاطی بهم نگاه کرد خندید گفت هیچی بخدا …حقیقتش دلم خُنَک میشه که زنِ شهاب که تو باشی در اختیار منه… با خنده گفتم پس اینه؟ … چرا از اول نگفتی … دنبال تسویه حساب شخصی با داداشت هستی میخوای سر من خالی کنی؟؟؟ خندید گفت مونا جونم مگه من مامانت نیستم؟!!! مگه تو توله سگ کوچولوی من نیستی؟ پس هرچی میگم گوش کن … در هر حال در اون لحظه؛ مخالفت یا هیچ کاری نمیتونستم بکنم …باید انجام میدادم… خلاصه رفتیم بالا …
عرشیا اومد درب رو باز کرد … و خندید کلی انگار مثلاً هزارتا منو میشناسم ….باهاش دست دادم …اومدیم تو خونه اش … خجالت می کشیدم … تعارف کرد روی مبل نشستیم …روی میز مربع شکل وسط هال؛ دوتا بطری شراب دست ساز بود که لیوان آورد و خوردیم بی نظیر بود …هی ریختم و سرکشیدم ….فاطی همش ورّاجی می کرد… با عرشیا و شوخی های خیلی چرند می کردند با هم …یک لحظه از خودم خیلی متنفر شدم … با خودم توی ذهنم گفتم که آخه گوساله تو اینجا چه گهی می خوری؟؟ چند پیک که خوردم … فهمیدم که مثل همیشه زیاده روی کردم … باز کسخل شدم ……شروع کردم چرت ‌پرت گفتن و هی می خندیدم …فاطی هم احتمالاً نه؛ دقیقاً همینو می خواست … که‌من مست بشم و در اختیارش باشم نیم ساعتی که گذشت ….فاطی رو کرد به عرشیا گفت مونا میخواد یه چیزی بهت بگه !!! بعد آروم بهم گفت ….خیلی آروم گفت ….بهش بگو اون حرف رو ……من تو حال خودم نبودم الکی می خندیدم …پرسیدم کدوم حرف رو؟. فاطی گفت دلقک بازی در نیار !!! دلقک خانم …. بهش بگو چی دوست داری…دوست داری بکنتت…بهش بگو … بگو آقا عرشیا منو بکنین لطفا !! منم تو چشمای عرشیا نگاه کردم …گفتم … آقا عرشیا منو بکنین …!! میشه لطفا منو بکنین ! … عرشیا انگار برق شهوت تو چشماش بود …فاطی بهش گفت این دختر کوچولوی من؛ هدیه تولد من به تو هست… که جرش بدی از وسط … هدیه خیلی ناقابلی هست … پاره اش کن ….!!! نمی دونستم در اون لحظه چی بگم … قشنگ معلوم بود عرشیا همه چی رو از قبل می دونست … رو کرد به فاطی و گفت با کمال میل ….خیلی ممنونم از این بهتر نمیشه …. قرار شد عرشیا بره لباساشو عوض کنه و بریم تو اتاق خواب …من که خیلی حال خودمو نمی فهمیدم … خیلی حیرون بودم …قرار شد من و فاطی هم بریم اول لباس عوض کنیم‌ بعد بریم تو اتاق خواب … فاطی منو برد به یه اتاق دیگه… کلاً دو اتاق خوابه بود …نزدیک برم میلاد تهران … یک لباس خواب رو رگال به دیوار بود … گفت این مال من بوده … بیا بپوشش … دربیار همه لباساتو … من درآوردم همه لباسامو یکی یکی … فاطی گفت همه رو دربیار سوتین و‌شورتت رو هم دربیار … سوتین و شُرتم رو هم درآوردم و جورابامو هم آخر از همه درآوردم … لباس خواب تقریبا صورتی رنگ بود یا آجری رنگ مایل به صورتی ….تا روی سینه ها حالت توری داشت نمی دونم اسمش میگفت فیش نت هست یا همچین چیزی ….که خیلی سکسی هم بود و کوتاه … و چسبون … تا بالای رون‌هام بود …رون‌هام که خیلی بزرگ هست بیرون بود کامل و سینه هام چون گنده هست …سینه هام عین هندونه داشت لباس خوابو جر میداد…توش بزور جا شده بود … باسنم بزرگ هست که خیلی تابلو شده بود و خجالت کشیدم ….بعد دمپایی لا انگشتی رو هم داد پام کردم و دست منو گرفت که ببره تو اتاق خواب… تو چشمام نگاه کرد گفت دوست دارم خیلی حرف گوش کن باشی … می فهمی؟؟ هرچی گفتم بگو چشم … منم از ترس و استرس گفتم چشم… چشم … بعد همینطور که دستمو گرفته بود منو برد تو اتاق خواب جلوی عرشیا که با شرت رو تخت خوابیده بود ……فاطی بهم گفت دوباره اون جمله رو بهش بگو !! … رو به عرشیا با خجالت و استرس؛ گفتم آقا عرشیا منو بکنین …میشه لطفا ؟؟!
فاطی بهش گفت این مونا دختر کوچولوی منه …مال منه … میخوام الان بکنیش …خودشم همینو میخواد …دوست داره کرده بشه … جر بخوره از وسط ….هدیه تولد من به تو هست ! میخواد بکنیش … میشه لطفاً بکنیش؟ نمیدونم چرا انقدر این حرف رو میخواست تکرار کنه…. مگه عرشیا گاو بود ؟ بسه دیگه فهمید دیگه …انکار مثلاً خواست منو تحریک کنه بیشتر….بعد همینطور که هر دو ایستاده بودیم جلوی عرشیا … فاطی شروع کرد باهام لب داد هی … و سینه هامو هم از رو لباس خواب می مالید … بعد لباس خوابمو خواست از تنم در بیاره … ولی عجب لحظه ی استرس زایی بود… منو لخت مادرزاد کرد جلوی دوست پسرش …
من کامل لخت شدم… لخت مادرزاد… اومدم جلوشون وایسادم …عرشیا کف کرده بود …… فاطی که با رضایت منو نگاه می کرد؛ بهم گفت: مونا جونم! یه ذره با خودت ور برو عرشیا خوشش بیاد تحریک شه … همونطور که جلوشون لخت مادرزاد وایساده بودم … دو تا ممه هامو با دست گرفتم بالا… گردنمو خم کردم شروع کردم به لیسیدن ممه ی خودم …همزمان اون دوتا رو هم نگاه می کردم ….بعد با دو انگشتِ دست راستم؛ خیلی آروم لبای چوچوله ام رو باز کردم … بعد زبونمو آوردم بیرون از دهنم یکم دور لبم‌ مالیدم ….بعد تو چشمای عرشیا نگاه می کردم… هی زبونمو‌ عین مار برای عرشیا تکون دادم … گفتم آقا عرشیا منو بکنین …من برای جر خوردن اینجا اومدم. اومدم اینجا منو بکنین زود بکنین …
عرشیا کف کرده بود… فاطی با خنده بهم گفت مونا جون بخواب رو زمین انقدر زر نزن … چهار دست و پاشو … بیا طرف عرشیا … منم سریع عین قورباغه پریدم رو زمین و چهار و دست و پا شدم …فاطی؛؟به شوخی موهامو گرفته بود رو زمین راه می برد و گاهی می کشید منو رو زمین جیغ میزدم…. خیلی مست بودم …پاتیل بودم … بهم گفت هیچ لذتی بالاتر از دیدن اینکه دوست پسرم عرشیا؛ بخواد جرت بده نیست …اینکه از وسط پاره ات کنه …
آهنگ ایرانی قر بده گذاشته بود با صدای بلند… بهم گفت براشون یکربع رقصیدم… قر دادم … فاطی ازم فیلم می گرفت !! آهنگه چشم و دلم روشن این چه یاریه… که حدود چند ماه بعدش… یک ماه پیش ؛ سر مرگ رئیسی هم دیدم خیلی ها این آهنگ رو گذاشته بودند…
عرشیا بهم گفت خیلی خوشگلی مونا خانم ….خیلی نازی … منم بهش گفتم خیلی ممنون لطف دارین ….کیر عرشیا از زیر شلوار عین چوب خیمه راست شده بود اومد بود بالا … چند ثانیه سکوت حکمفرما شده بود … من بهش گفتن آقا عرشیا تولدتون مبارک من هدیه تولدتونم منو بکنین … زود بکنین … عرشیا با خنده گفت آخه شوهرتون نیاد منو بکشه …من گفتم نمی دونم اینو باید از فاطی جون بپرسین !!!
فاطی بهم گفت بیا رو این مبل بشین پاهاتو بده هوا … من عین بره حرف گوش کن گفتم چشم …رو‌تشک لب مبل دراز کشیدم به صورت طاق باز رو روبروی فاطی و عرشیا و زانوهامو تو سینه هام جمع کردم و انگشتای پام رو جمع کردم و سینه هام و کُسم و پاهام بطرف اونا بود … با چهار انگشت هر دو دست دو طرف کُسمو باز کردم… چوچوله ام رو هم با انگشت نگه داشتم و فک کنم تا ته کُسم پیدا بود
حال غریبی داشتم …یادمه هم مغزم و هم قلبم داشتند هردو منفجر کشیدند!!..،،،داشتم میمردم از شدت شهوت ….جداً دوست داشتم بقول فاطی؛ عرشیا میومد گردنمو با چاقو می برید …خون می پاشید همه طرف… و سرمو میزد بالای شومینه اش … عرشیا اومد رو زمین دو زانو نشست جلوی من شروع کرد به لیس زدن کُسم … هی با زبون میزد توش … چوچوله ام رو با دندون هی می کشید … داشتم قشنگ میمردم … قلبم قشنگ داشت منفجر میشد … آه و ناله ی بلند می کشیدم ….فاطی به عرشیا و اشاره به من می گفت سر این زبون بسته رو زودتر ببر … بدجوری داره له له میزنه سرشو بزن سر در اتاقت …من چون خیلی شهوتی بودم هر چی بیشتر تحقیر میشدم در نتیجه قلبم تندتر میزد و بیشتر حال می کردم …. بعد که هنوز عرشیا داشت کُسمو لیس می زد … دوباره فاطی بهش گفت عرشیا اذیت نکن بچه مو ( اشاره به من ) بُکنش زودتر …
همونطور که دراز کشیده بودم؛ فاطی بهم گفت انگشت شست پاتو میک بزن … منم. که زانوهام بغل صورتم بود پامو با دست گرفتم شستمو کردم تو دهنم براشون میک زدم … بعد فاطی موهای منو کشید … جیغ زدم… منو بلند کرد انداختم رو‌تخت
…گفت طاق باز بخواب ….عرشیا شورتشو درآورد … کیرش باریک بود … با اون هیکلی که داشت؛ فکر میکردم کیرش سه برابر اون باشه … کاندوم زد سر کیرش….اومد وسط پاهام … من گفتم : قبل اینکه منو بکنین میشه یه ذره کرم بزنی
فاطی کِرِمو از بغل تختی برداشت درشو باز کرد بعد داد دست ارشیا و عرشیا هم یه عالمه کِرِم با انگشت مالید لای چوچوله ی من بعد کیرشو روی ناز من میمالید … فاطی بشوخی رو به عرشیا می گفت یه ذره آب میدادی به این زبون بسته قبل اینکه سرشو ببری!! عرشیا خندید بعد بهم گفت مونا خانم! دوست دارم واقعنی جرت بدم…. و هم زمان تو چشم‌هات نگاه کنم…. تو هم وقتی که داری جر می‌‌خوری از وسط پاره میشی….نگاهم کنی و بهم بگی که جنده‌ی منی…. منم گفتم چشم جرم بدین …
یهو کیرشو کرد تو ….داشتم میمردم از شهوت … محکم تلمبه میزد …بعد همزمان که تلمبه میزد؛ یهو موهای سرمو با یه دست گرفت تو دستش و می کشید به سمت خودش …و محکم تلمبه میزد . کله ام داشت کنده میشد … اشکم دراومده بود … گریه می کردم … فاطی با محبت و لبخند ممه هامو میمالید …با انگشتش لبای بالای چوچوله امو که کیر عرشیا هی عقب جلو میرفت میمالید …میگفت بششه ی منه قربونش بشمِ منه …فدات بشمه منه …بشّه ی خودمه ……بششه ی خودم منه ……بعد گفت نی نی کوچولو! الان مامانت میاد دنبالت … عرشیا همینطور که تلمبه میزد با دست راستش ممه ی راستمو تو دستش محکم گرفته بود فشار میداد عین لیمو که بخواد آبش بیاد
ممه های من جلوی صورت فاطی؛ تکون میخورد بالا پایین میرفت …
فاطی پستونمو با دست گرفته بود میمالید خطاب به عرشیا اشاره به من گفت عرشیا پستون بچه مو دیدی… بیا بزار لای ممه هاش … عرشیا وسط کار، کیرشو گذاشت وسط پستونام و عقب جلو کرد … منم با دست محکم گرفته بودم سینه هامو از دوطرف که کیرش درنره…بعد فاطی بهم گفت داگی بخواب قنبل کن … منم داگی خوابیدم … کونمو دادم بالا…
عرشیا داشت اومد پشتم و کیرشو بازی داد می مالید از پشت به سوراخم ….یهو گذاشت وسط کونم…. جیغ زدم و اشکم اومد….همینطور که کونم میزاشت و تلمبه میزد ‌‌من درد می کشیدم … دوباره گریه ام گرفته بود…. از شدت و فشار کیرش و بلند جیغ و داد میکردم… که کم کم به لذت تبدیل شد….بعد همزمان با خنده گفت موناخانم ! فاطی میگه شوهرت نمیکنتت … !!! بعد از مکثی گفت کم میکنه درسته؟. من با خنده تو چشای فاطی نگاه کردم که یعنی این چی بوده تعریف کردی برای این ؟!!!که خود عرشیا هم متوجه شد … خندید … فاطی با خنده گفت … الان داره عرشیا کونت میزاره. تو میگی بد کردم گفتم ؟
همینطور که عرشیا داشت منو شدید می کرد
فاطی بالا سرم نشسته بود و انگشت شست دستشو تو دهنم عقب جلو میکرد …می گفت میک بزن و هی موهامو ناز می‌کرد … بعد فاطی بهم گفت حرفای تحریک کننده بزن به عرشیا … منم که حال خودمو نمی فهمیدم …بهش گفتم داری منو می کنی … دوست داری؟ که می کنی منو ؟ فاطی با خنده بهم گفت خسته نباشی دلاور ! عرشیا هم خندید ….
بعد عرشیا طاق باز خوابید… من؛ نشستم رو کیرش… اولش خیلی درد هم داشت بعد کم کم تبدیل به لذت معجزه آسا شد… هی بالا پایین میرفتم … کمرم خیلی درد گرفت …که یهو گوزم در رفت …گوزیدم ….گوز بلند … هر سه خندیدیم ….
چند دقیقه بعدش ارضاء شدم …
بعدش فاطی هم منو با دیلدو کرد … یعنی اومد نشست رو مبل… تی شرت مشکی تنش بود و روی شرت دیلدو بسته بود به کمرش …بهم گفت رفتم نشستم رو پاش دو تا پاهامو دو طرفش گذاشتم … متوجه شدم نوار بهداشتی بسته زیر شرتش…صورتم جلوی صورتش بود کمی بالا تر ….انگار که بخواد منو بغل کنه و ممه ی چپمو گذاشت تو دهنش و شروع کرد به میک زدن …. و عرشیا اومد کِرِم داد بهمون و یک عالمه کِرِم مالیدم به خودم… و خلاصه اش فاطی؛ کیرشو یا همون دیلدوشو کرد تو کونم که جر خوردم رسماً از وسط …عین خیار… فاطی همش بهم در کونی میزد اون روز وسط سکس …میگفت تو اسب منی …تو کونی منی … زن منی …جنده‌ی مخصوص خودمی… و از خداته که دارم جرت میدم مگه نه؟ منم تایید کردم با سر ….می گفت: دوست داری بیشتر جرت بدم؟ آره ؟ …
فاطی همش موقع کردن من موهامو میکشید و من اشکم در میاد و البته حس تحقیر لذت بخشی بهم دست میداد… شهوتم بالا زده بود تو عمرم هرگز اینطور بی‌تاب این نبودم که یکی جرم بده!…
فاطی بهم گفت : هیچ وقت تا این اندازه دلم نمی‌خواست که کُس و کون جنده خوشگلی مثل تو رو جرواجر کنم….
شاید برای اینکه حسّ تحقیر و شهوتو برام تقویت کنه، گفت دختر کوچولوی من! تو فقط یک دستمال کاغذی بی‌ارزش هستی که باید جرت داد و بعد پرتت کرد توی تو سطل زباله…. مچاله ات می کنم …می اندازمت سطل آشغال….
بعد هی تکرار می کرد: تو دختر کوچولوی منی … بعد با خنده همینطور که منو محکم می کرد گفت اگه یه موقعی رو حرف من حرف بزنی تیکه بزرگه ات گوشته !!
عرشیا که نشسته بود رو تخت داشت سیگار میکشید با خنده بلند گفت: پس اینجا نظام ارباب رعیتیه واقعا؟!!! یعنی اگه رو حرف تو حرف بزنه تیکه بزرگه اش گوششه !!
فاطی که خیلی عرق کرده بود، گفت دقیقا همینه ….هیچوقت حق نداره تو حرف من نه بیاره…
… بعد منو نگاه کرد همینطور که داشت با دیلدو تلمبه میزد؛ بهم گفت: خلاصه کلام اینه که اگه خواستی زر بزنی یه موقع ….زر اضافی هیچ وقت نزنی. هر چی من گفتم همونه همیشه… منم که در اوج شهوت و تحقیر و لذت بودم و مغزم داشت منفجر میشد … گفتم چشم هیچوقت زر اضافه نمیزنم خودت میدونی … فاطی ول کن نبود می خواست مثلاً تا اونجایی که می تونه جلوی دوست پسرش برینه به من … ادامه داد اگه زر زیاد بزنی یه موقع چی میشه؟ چی کارت می‌کنم ؟ من گفتم من گه می خورم زر بزنم … زر زیاد بزنم می کنی منو … بیخیال جون هرکی دوست داری….چشم گه خوردم بی خیال ….بعد فاطی انگاری خسته شده بود، و منم کمرم درد گرفته بود از بس که کونمو بالا پایین کرده بودم … فاطی گفت تو چشام نگاه کن که موقع جر دادن سوراخ کونت، می‌خوام بهت زل بزنم…. و تلمبه زدنشو محکم تر کرد ….عین خربزه از وسط نصفم کرد …جرم داد قشنگ … با دستش لپّ کونمو گرفته بود هی می مالید … گفت با کونت برام عشوه بیا قرش بده
گفتم چشم … هی سعی میکردم کونمو بیشتر براش قمبل کنم … میگفتم جرم بده …من اینقدر حشری ام که دوست دارم منو جرم بدی از وسط تیکه تیکه ام کن … فاطی گفت تو جنده خانم! چه بخوای چه نخوای تیکه تیکه میشی الان اینجا …
خلاصه من سه بار ازضاء شدم اون روز …بعدش که بلند شدم؛ فاطی هم بلند شد و آروم بهم گفت تو نمی دونی چقدر ازم خون رفت پریود بودم همینطور داشت ازم خون میرفت … کم مونده بود به آمبولانس کارم بکشه …بهش گفتم روانی! خب چرا ول کن نبودی با اون حالت ؟ هر دو خندیدیم …خلاصه اون روز خداحافظی کردیم و رفتیم

بعد یادمه شبش شهاب بهم گفت پول فاطی رو براش زده ….و بعدش بهم گفت چه خوشگل شدی امروز … و گیر داده بود که سکس کنیم ! و دوبار هم اون منو کرد … شب که می خواستم بخوابم رسما داشتم عین آدم چوبی؛ قطعات بدنم از هم جدا میشدن …عین آب نبات چوبی داشتم آب میشدم …
چند روز بعدش یادمه که فاطی نهار اومد پیش من … بعد نهار چند تا پیک شراب زدیم… باز مست کردم …درباره سکس حرف می زدیم که گفت یادته میگفتی شهاب خیلی تریسام دوست داره ؟ گفتم آره….درواقع تنوع تو سکس به هر قیمتی …
فاطی گفت آفرین …می خوام یه برنامه سکس بزاریم سه نفری … تو و من و شهاب!!!
که جلوی شهاب بکنمت …!! با خنده گفتم لیوان شرایط پاشیدم بی طرفش … گفتم دیوونه !!! بیخیال … فاطی که خیس شده بود با خنده از روی صندلی پاشد …. بلند گفت روانی چیکار می کنی!! جدی گفتم دیوونه … بعد دوباره نشستیم …فاطی گفت بعداً برنامه شو بهت میگم… که چه نقشه ای کشیدم ….پرسیدم مگه شما دوتا …باهم انقدر دعوا نکردین؟ مگه قهر نیستین ؟
فاطی گفت نه بابا!! قهر کدومه کسخل ….شهاب رو بخشیدم باهاش آشتی کردم… من ازش پرسیدم راستی راستی آشتی کردین؟ یا آتش بس؟ فاطی گفت. آشتی کردیم … پرسیدم آخه اون جوری که شما بهم فحش میدادن و تو عصبانی بودی … من گفتم الان میرین همدیگه رو میکشیم …،،فاطی گفت خوبه حالا تو هم هیزم نریز … آتش بیار معرکه شدی ؟ یک چیزی اون گفت من گفتم بعد تموم‌شد رفت… من که آدم کینه ای نیستم … بالاخره داداشمه دیگه ….ممکنه هزار بار دعوا کنیم … ابلهان باور کنن … با خنده پرسیدم الان… الان … ابهان منظورت منم؟ با خنده گفت آره … دقیقا …با خنده بهش گفتم آخه گفتی عرشیا منو بکنه که چه میدونم ….میخواستی ازش انتقام سخت بگیری … با خنده گفتم …وعده صادق…منو قربونی کردی … انگار فقط من باید این وسط جر می خوردم تا دلت خنک بشه آره ؟ فاطی منفجر شده بود ار خنده ….منم همینطور… گفت آره دقیقا ً چقدر هم که تو بدت اومد … بعد فاطی با خنده تکرار می کرد وعده صادق …. وعده صادق …خب حالا کی به وعده ات عمل می کنی؟ گفتم چه وعده ای؟! فاطی با خنده گفت نمیخوای کادوی تولد بهم بدی؟!!

ادامه دارد ….

نوشته: مونا ز

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 4 هفته بعد...

مونا - 3

چند روز بعد از اون اتفاقات؛ شب؛ بعدِ شام؛ با شهاب چند پیک شراب زدیم … من مست شده بودم و دلقک بازی در میاوردم … حتی وسطش از شدت مستی درحالیکه قهقهه میزدیم هردو؛ از شدت خنده افتادم کف آشپزخونه …شهاب به شوخی؛ مجبورم کرد که همه لباسامو از تنم دربیارم و کامل لخت بشم و چهار دست و پا ؛ راه برم و براش صدای حیوون در بیارم … که انتخاب کنه؛ با کدوم صدا بیشتر حشری میشه!! … اول میو میو کردم … بعد واق واق کردم … بعد صدای خر و الاغ درآوردم براش و بعد قُدقُد کردم …انگار که بخوام تخم بزارم مثلاً … شهاب که خیلی حشری شده بود؛ بهم گفت بیا بریم رو‌ تخت …مجبورم کردم که سکس کنیم… من بهش گفتم بزار موبایل رو بزارم که فیلم بگیریم بعداً ببینی … گفت باشه و موبایل رو گذاشتم رو میز آرایش روبروی تخت و روشن کردم که فیلم بگیره …. من مجبور بودم باهاش سکس کنم با اینکه درد داشتم ……آخه من بعد ماجرای عرشیا؛ خیلی سوزش شدید و درد داشتم …. ولی نمیتونستم چیزی بگم ….شهاب منو لخت کرد انداخت رو تخت … چراغها نیمه خاموش بود …یعنی بگم عین سگ منو کرد اغراق نکردم … از وسط جر خوردم … انقدر درد داشتم که که اوایل خیلی لذت نبردم اما بعدش کم کم لذت شروع شد… وسط کار یهو کیرشو کشید بیرون و پاهامو داد بالا و شروع کرد سوراخ کون منو و کسمو لیس زدن …. بلند آه و ناله می کردم ….عین خیار جرم داد از وسط ….موقع سکس هی می گفت ساک بزن برام ساک بزن … هی براش ساک میزدم … هی کیرشو میزد تو صورتم … می گفت دوست داری بکنمت؟ از سر ترس که چیزی لو نره گفتم آره شهاب جان از خدامه جرم بدی … در همه حالات منو کرد ….انقدر تلمبه زد که داشتم می میزدم از درد …. چون سوزش شدید و درد داشتم …

فاطی چند روز بعدش نهار اومد پیشم …اتفاقات جالبی افتاد… که براتون میگم …
وقتی از درب اومد تو؛ چون منم همون موقع رسیده بودم خونه؛ لباس بیرون تنم بود … اولش کلی نازم کرد و باهام لب داد …بهم گفت مونا جون میشه برام همینجا لخت بشی ؟ می خوام همش لخت باشی تو خونه برام ….همه لباسامو درآوردم … یکی یکی ازم می گرفت … هردو خنده مون گرفته بود … همینجور که لباسامو در میاوردم؛ به حالت کنایه، بهش گفتم خوشت اومده ها … گفت چه جور هم که خوشم اومده … تو زن منی …بدو در بیار سریع!! خلاصه کامل همه لباسامو درآوردم و آخر از همه جورابامو…… لخت مادرزاد شدم…. بهش گفتم ببین نازم ملتهب شده …پرسید چی؟
بهش گفتم انقدر با این عرشیا اذیتم کردین که شدید میسوزه … اومد به نازم نگاه کرد… با انگشت دو دستم کمی باز کردم از هم نشونش دادم … با دست چوچوله ام رو گرفته باز کرد … لب های چوچوله ام انگار مثلاً تاول زده باشه قرمز شده بود … بهم گفت چرا اینجوری شده ؟ با خنده گفتم نمیدونم باید از خودت بپرسی پرکاری زیاد … خندید گفت پیش دکتر نرفتی؟ گفتم نه بابا خجالت می کشم … هردو خندیدیم … حقیقتش نمی دونستم چرا اینجوری شده … فاطی با حالت شوخی گفت کُست شبیه گل رُز شده … خلاصه رفتیم تو آشپزخونه نشستیم به صحبت …فک کنین من لخت مادرزاد بادم و فاطی کامل لباس تنش بود و هی انگولکم میکرد هی موهامو به شوخی می کشید … یا در کونم می زد…
بعد بهم گفت چند روز پیش پورن نگاه می کرده یکی از این پورن استارها خیلی شبیه من بوده و برام سرچ کرد و پلی کرد دیدم راست میگه چهره اش خیلی شبیه منه اسمش Blake Blossom هست فاطی می گفت حتی حرکاتش و حتی خندیدن هاش هم خیلی شبیه منه … البته پوست من از اون سفیدتر هست …(اگه خواستین سرچ کنین تا ببینینش فک کردم شاید بیشتر همراه پنداری کنین با چهره من )… بهش گفتم شبیه تو هم پورن استاری هست؟ گفت آره صبر کن … شروع کرد و سرچ کرد … یک عکس بهم نشون داد که چهره اش خیلی شبیه فاطی بود … اسمش رو ازش پرسیدم اسم پورن استارش؛ Sinn sage بود …
بعد فاطی بهم گفت این کاری که با چند تا از دوستاش راه اندازه کرده؛ مقداری پول هم دستش رسیده که برام فرداش میزنه … هردو خندیدیم گفتم: فاطی منو گیر آوردی؟
گفتم آخه تو سر اون اجاره انقدر با شهاب بگو نگو کردی … فک کردم کارتون به کشت و کشتار برسه اونوقت الان به این راحتی برایمان پول میزنی؟
فاطی با خنده حالت حکیمانه به خودش گرفت گفت هر چیزی سرحال خودش ….چون اون پول سهم من هست و باید می داد …اتفاقاً اون پول رو گرفتم و قول من به تو هم سر جایش هست
اگه دوباره هم سعیمو مدیره دقیقاً همین کارها رو میکنم … هردو خندیدیم. بهش گفتم یعنی اگه آخر این ماه هم پول تو رو نده باز منو میبری که عرشیا بکنه منو؟. هر دو قهقهه میزدیم … حرفامون لای خنده هامون گم شده بود… فاطی گفت دقیقاً … دقیقاً همین کار رو می کنم … بعد همینطور که می خندیدم براش مسخره بازی درمیاوردم خیلی خوشش میومد… قهقهه میزدیم هر دو
می گفت تو دلقک کوچولوی منی …می خواستم پاشم برم دم گاز؛ یهو کونمو گرفت با دستش و انگشتشو کرد تو کونم …انگشتش عین کیر خر بود انقدر ضخیم بود!!؟ بی حرکت موندم … جیغ زدم گفتم یواش ناخونت تیزه سوراخ شدم….داغون کرد مقعدمو… فاطی شروع کرد به خندیدن… ادای حرف زدن منو درآورد که می گفتم مقعدم روی کلمه ع خیلی تشدید می کرد …می گفت مقعدت درد رفت ؟ بعد موهامو گرفته بود می کشید از بغل … گفت جوون …صبر کن بزار انگشتم بمونه تو کونت … به سیخ کردمت … من انگار عین عروسک هند پاپت؛ تکون نمیتونستم بخورم …داشتم میمردم از شدت شهوت بعد فاطی که دید من تحریک شدم … همونجوری که انگشتش تو سوراخ کونم بود؛ منو تو همون پوزیشن که وایساده بودم جلوش؛ کمی چرخوند و شروع کرد … دهنتو گذاشت رو کُس من و شروع به لیسیدن ناز من … چوچوله مو با دندون می کشید … جیغ میزدم …پاهامو باز کرده بودم از هم یک پامو گذاشته بودم رو صندلی بغلش … سوراخ کونم هم خیلی درد داشت و هم خیلی شهوت …،داشتم همونجا قالب تهی می کردم؛
که صدای باز شدن و بهم خوردن درب خونه اومد!!!
همونجا خشکم زد … یعنی کی بود؟؟؟ احتمالاً شهاب بود …شاید چند ثانیه ای طول می کشید تا برسه به من ….سریع به فاطی گفتم همینجا بشین ….سریع پریدم از تو رخت چرکهای پشت یخچال دم پاسیو؛ یه پیرهن و شلوار تنم کردم … اون لحظه مغزم هنگ کرده بود …کار نمی کرد … … ولی چاره ای نبود …سعی کردم آرامشمون حفظ کنم…خیلی آروم اومدم بیرون… که مثلاً هرکی بود فکر کنه مشغول کار بودم … ولی انگار شهاب تو اتاق رفته بود … بعد شاید چند دقیقه؛ شهاب اومد تو آشپزخونه … با خنده با هردومون سلام علیک کرد… و کمی با فاطی خوش و بهش کرد … منم خودم سر گاز مشغول کردم تا حرفاشون تموم بشه … بعد اومد پیش من …برای اینکه فکر نکنه من غافلگیر شدم؛ و مثلاً شکی نکنه، سعی کردم خودمو ریلکس نشون بدم و بهش گفتم چه عالی و به موقع اومدی … میخواستیم الان ناهار بخوریم …با هم نهار بخوریم … شهاب خیلی یواش بهم گفت نه باید برم … باید از تو گاو صندوق اون برگه ها رو میبردم صبح یادم رفته بود … دیرم شده … بعد لپمو بوس کرد و با فاطی خداحافظی کرد و‌رفت … درب رو که بست من و فاطی هر دو بهم نگاه می کردیم خشکمون زده بود… بعد یادمه نشستم رو صندلی … که مثلاً شهاب از روابط ما بویی برده با نه ؟. فاطی که انگار توی مغز منو خونده بود؛ گفت مونا چته ؟ چشمات گرد شده ! به چی فکر میکنی؟ که شهاب فهمیده باشه ؟ با تعجب و تایید سرمو تکون دادم
فاطی گفت اون که نفهمید از بس همیشه گیجه …ولی تو فکر کن اصلاً فهمیده بود… مگه ما نمی خوابم باهاش تری سام کنیم ؟ فوقش یک هفته دیگه میفهمه !.. من که سرم درد گرفته بود بابت این شوک … عصبانی شدم … بهش گفتم اصلاً حرفشو نزن واقعاً مغز من گنجایش برای اینهمه استرس نداره… جمله ام تموم نشده بود… که زنگ درب پایینو زدن! باز هر دو بهم نگاه کردیم … فاطی پرید رفت اِف اف یا همون آیفون رو برداشت و با کسی حرف زد و درب پایین رو زد که باز بشه!… و بعد با تعجب منو نگاه کرد… گفت مامان سروره ! ( مادر فاطی و شهاب!!) بعد از من پرسید برای چی امروز اینجا اومده؟؟ من نگاهش کردم… گفتم از من می پرسی ؟
مادرش؛ سرزده قبلاً بارها منزل ما اومده بود؛ اما اون روز بعدِ از شوکی که شهاب ایجاد کرد ؛ سورپرایز جالبی نبود … صدای آسانسور اومد
فاطی رو کرد بهم گفت مونا بدو برو لباساتو عوض کن سریع … منم گفتم چشم و رفتم تو اتاق و لباسامو عوض کردم شلوار جین و پیراهن قرمز یقه دار و جوراب پام کردم و اومدم … همونطور که قبلاً هم گفته بودم؛ من تا قبل اون روز؛ همیشه؛ جلوی مادر فاطی؛ با لباس پوشیده بودم و حتی جورابمو در نیاورده بودم…شاید از رفتار خودمونی اش خجالت می کشیدم نمی دونم …
مامانش اومده بود بالا و داشت با فاطی حال و احوال می کرد…من رفتم پیشش و سلام و علیک ماچ و بوسه کردیم … مادرش خیلی رفتار گرم و شوخ و شنگ‌ و اخلاق خیلی دوستانه ای داشت …مثل همیشه …و زیادی خودمونی بود و حتی شدت صمیمیتش؛ منو گاهی خیلی عذاب می داد …ولی نمیتونستم به فاطی هم بگم …چون به دو شقّ مساوی تقسیم می کرد … هرچی می گفتند باید سمعاً و طاعتا؛ گوش میکردم …تا از طرف فاطی؛ مورد مواخذه قرار نگیرم… مادرش خیلی مواقع که میومد باما کارت بازی می کرد ….تعریف کرد که اومده بوده نزدیک منزل ما کارداشته و چون فاطی گفته بوده که امروز پیش منه اونم اومده بوده … ازش پرسیدم شهاب رو ندیدین؟ گفت نه اینجا بوده؟ گفتم آره دقیقا پیشوای شما رفت … خیلی ناراحت شد که شهاب رو ندیده گفت کارش داشتم حیف شد …
خلاصه نشستیم سه نفری نهار خوردیم … و شراب آوردم … مادرش که شراب نمی خورد …من؛مثل همیشه زیاد شراب خوردم و باز شروع کردم به کسشعر گفتن … بعد نهار مامانش ظرف ها رو آب میگرفت و میگذاشت داخل ماشین ظرفشویی …فاطی به من اشاره کرد و رفتیم تو اتاق … منو چسبوند به کمد و شروع کرد باهام لب دادن!! زبونشو کرد تو دهنم … زدمش کنار …بهش گفتم مامانت میفهمه جون هرکی دوست داری بی خیال … !!! ول کن نبود شروع ناز کردن من … گردنمو بوس کرد … بعد با خنده گفت: مونا جونم ! یک چیزی ازت می خوام. نه نگو ! با تعجب و خنده و چشمای گرد شده پرسیدم باز چی؟؟ گفت لباساتو دربیار بیا حموم تو وان بخواب بگم که حموم رفتی مثلاً … با تعجب گفتم که چی بشه؟؟؟ گفت برای اینکه برام لخت بشی … به این بهانه همش لخت هستی و منم می تونم ببینمت … با خنده اومدم بگم نه بیخیال؛ که سریع موهامو کشید و دستمو گرفت پیچوند … می خواستم جیغ بزنم … با خنده موهامو گرفته بود… کش سرم باز شد …فاطی گفت میایی حموم یا نه … اشکم دراومده بود هم از خنده و هم از درد … گفتم باشه چشم … چشم …ول کن موهام کنده شد … بعد دستمو ول کرد …بعد گفتم آخه زشته ظرفها چی میشه؟ فاطی گفت ما این حرفها رو ‌با هم داشتیم تا حالا؟ من انجام میدم … بیا با من … دست منو ول نمی کرد … می خواست ببره تو حموم… بهش گفتم صبر کن به مامان بگم … زشته … دستمو ول کرد … رفتم پیش مامانش با خنده گفتم مامان جونم …من می خواستم برم حموم…. اگه اشکالی نداره … وان آب داغ …با لبخند قشنگی گفت به به آره برو عزیزم حتماً …. حتماً راحت باش…من گفتم آخه خیلی ببخشین نمی خواستم تنهاتون بزارم … مامانش خندید گفت نه عزیزم فاطی هست تنها نیستم تو ببخش که من سر زده اومدم … گفتم نه اصلاً این چه حرفیه …خیلی هم خوشحال شدم … یادتون بودیم … خلاصه فاطی که دید دارم وراجی می کنم اومد دستمو گرفت با خنده گفت مونا چقدر زر میزنی!!!مگه نمی خواستی بری حموم … منو کشید و برد تو حموم ! و مجبورم کرد لباسهامو درآوردم … فاطی درب چاهک وان رو بست و شیر حموم رو باز کرد که وان پر بشه کامل لخت شدم و کش سرمو هم بهش دادم و لباسهامو ازم گرفت … بعد باهام لب داد … من همش نگران بودم مامانش و حتی شهاب بهم بیان تو !!! … بعد گفت برو تو وان و شامپو ریخت تو آب … کمی پرشده بود… نشستم کف وان … گفت پاهاتو دراز کن … دراز کردم … گفت صبر کن کامل ور بشه … بعد شیر رو ببند … پرسیدم خب بعدش چی میشه ؟ گفت همینجا تو وان باش اصلاًبیرون نیا… فهمیدی؟ گفتم آخه زشته … فاطی گفت چیش زشته ؟ گفتم مامانت فک میکنه من بهش بی ادبی کردم اینهمه وقت تو حموم … فاطی گفت نه تقصیر خودشه نباید سرزده بیاد … بعد کمی مکث بهم گفت : من بهش می گم تو خیلی از صبح خسته شدی و من مجبورت کردم بری وان آب گرم بگیری … ( البته قبلا ها هم حمام وان آب داغ زیاد گرفته بودم ) … آب وان کامل پر شده بود … لبریز بود …شیر آب رو بست و رفت بیرون درب رو بست … بعد چند دقیقه دوباره اومد و با فندک چند شمع که کنار حموم بود رو‌ روشن کرد و چراغ حموم رو خاموش کرد و همینکه می خواست بره؛ حوله ها رو هم با خنده برداشت گفت ریلکس کن … ! با تعجب پرسیدم حوله ها رو کجا میبری ؟؟؟ با خنده گفت که بیرون نیاییی!!!
من کمی توی آب ریلکس کردم … حقیقتش هنوز میت بودم …دراز کشیدم چشمامو بستم … سرم از آب بیرون بود …بعد حدود ده دقیقه شاید؛ فاطی اومد تو با یک لیوان چایی و ظرف توت خشک خنده های شیطانی می کرد!!.. بهش گفتم چیه؟ چی شده … گفت هیچی مامان داره چایی میخوره … برای تو هم آوردم … نشست روی زمین بغل وان و موهامو ناز کرد … بهم گفت ببین فاطی! ازت یک چیزی میخوام!! بهش گفتم دیوونه ام مردی امروز!! چی میخوای ؟؟ فاطی با خنده گفت میخوام یک کار جالب بکنی!! پرسیدم چه کاری؟ گفت امروز باید مامانم تو رو‌لخت مادرزاد ببینه !!!
خندیدم…نمیدونستم چی بگم … حقیقتش از وقتی با فاطی لز می کردم و بعد ماجرای سکس با دوست پسر سمی اش، عرشیا یا همون عن شیا ( به شوخی که می خواستم مسخره اش کنم به فاطی می گفتم!)… خیلی حشری شده بودم … خیلی خیلی زیاد …دوست داشتم جلوی همه آدم‌های خیابون لخت بشم و بهشون بدم … احساس جندگی، بی نظیره؛ بی نظیر……!! خیلی دوست داشتم جلوی مادر شوهرم لخت بشم … بابت لخت شدنم مثلاً جلوش تحقیر بشم … نمیدونم … حس عجیبی بود … همیشه عاشق دیده شدن بدن لُختم هستم
همینجور فاطی رو نگاه کردم … پاهامو دراز کرده بودم و نوک شست پامو که از ته وان بیرون آورده بودم؛ با شیر آب بازی می کردم و انگشتای پامو که لاک زرد زده بودم؛ به شیر آب میمالیدم …پرسیدم خاک تو سرم! جلوی مامان لخت بشم؟؟ که چی بشه ؟ فاطی با خنده گفت برای اینکه من بینهایت تحریک بشم !!! و از وسط جرت بدم … که سکسامون خیلی جذاب تر بشه … که خودت هم لذت خیلی بیشتری ببری … بعد فاطی پرسید مونا تو چرا انقدر ناخن های پاتو انقدر از ته می گیری؟ پرسیدم چیه دوست نداری؟ فاطی گفت چرا اتفاقاً بیشتر تحریک کننده است …. ادامه داد که پس موافقی ؟ پرسیدم با چی ؟ فاطی گفت همینکه جلوی مامان لخت بشی….
بهش گفتم : خب برفرض که درست بگی … به چه بهانه ای باید جلوشون لخت بشم ؟ … فاطی ادای حرف زدن منو درآورد بعد با خنده دست کرد لای موهام …گفت کسخل! به چه بهانه ای ؟ همین الان لخت مادرزاد … توی حموم … توی وان … چه بهانه ای از این بهتر؟… مونده بودم چی بگم… گفت مگه تو کُست زخم نشده؟ هردو خندیدیم. با خنده گفتم دیوونه عفت کلام داشته باش … باز خندیدیم … بهش گفتم زخم چیه ؟ حساسیت پوستی هست یا همچین چیزی… خب حالا که چی؟؟ فاطی گفت مگه مامان؛ سوپر وایزر بیمارستان نبوده ؟ گفتم خب آره درسته … فاطی گفت من میرم بهش میگم که مونا یه حساسیت پوستی پیدا کرده نازش اینجوری شده … شما که چه می دونم سوپروایزر بودی … با دکترها و انواع مریضها سر و کارداشتی؛ بنظرت چیکار کنیم … بعد احتمالا میاد ببینه … با خنده بهش گفتم خجالت میکشم … حقیقتش هم خجالت می کشیدم. و هم حسّ شدید شهوت که منو لخت ببینه … به فاطی گفتم باشه بهش بگو … فاطی با لبخند؛ با دستش صورتمو ناز کرد و موهامو ناز کرد …بعد صورتشو آورد جلو و لباشو گذاشت رو‌لبم‌ و زبونشو کرد تو دهنم …شاید بیست ثانیه ای با هم لب دادیم … بعد دستشو کرد تو آب وان … یهو نازمو مالید … بی اختیار پریدم از جام … خندید … بعد سینه هامو که چاک سینه ام از آب بیرون بود رو شروع کرد مالیدن و با اون یکی دستش نازمو‌ از تو آب میمالید … من خیلی حشری شده بودم ….بعد گفت الان بهش می گم بیاد … فقط من هم باهاش میام تو … و هر چی بهت گفتم جلوی مامانم گوش کن باشه؟. منم با سر تایید کردم … خلاصه فاطی رفت بیرون … حدود شاید پنج دقیقه بعد درب حمومم رو باز کرد و چراغها رو روشن کرد … مامانش هم باهاش اومد تو… من تو وان دراز کشیدم بودم و چون کف بود تو آب؛ فقط قاچ سینه هام معلوم بود …مامانش اومد طرف وان و با لبخند خاصی؛ منو داشت نگاه می کرد… با لبخند گفت دختر گلم؛ چی شده؟ فاطی جون میگه واژنت؛ حساسیت پیدا کرده؟ گفت بهش نشون دادی خیلی ملتهب بوده !!! میخوای بمن نشون بدی مامان؟ شاید بتونم کمکی بکنم …منم با لبخند و خجالت به فاطی نگاه کردم که یعنی چرا بهش گفتی که به تو نشون دادم؟؟؟؟ به مامانش نگاه کردم … با خجالت و مؤدبانه گفتم : بله …نمی دونم چرا اینجوری شده ….فاطی گفت موناجون!؟چون مامان؛ تجربه دارن؛ تو بیمارستان بودن؛ شاید بتونن کمک کنن … منم با لبخند گفتم بله حتما همینطوره … ولی باز خجالت کشیدم که از جام تکون بخورم … حقیقتش یهو خیلی خجالت کشیدم … نمی دونم چرا… فاطی گفت مونا جون به مامان نشون بده مامان هم ببینن … !!! من دیدم هردوشون دارن منو نگاه می کنن… چند ثانیه سکوت برقرار شد… یهو مامانش گفت مونا جون خجالت نکش مامان ! ما که مرد نیستیم …فاطی که دیده؛ من که اشکالی نداره ببینم عین مادرت هستم …بعدا که بخوای ایشاله وضع حمل کنی!! همه هزار بار همه جا تو میبینن!! با خنده گفتم بله درست میگین … فاطی گفت مونا جون بلند شو بیا بیرون از وان ببینین مامان تو نور !!! منم آروم از تو آب و وان حموم بلند شدم … آب‌ها تکون خورد من ناخودآگاه برای اینکه ادب رو هم رعایت کرده باشم؛ یک دستمو جلوی نازم گرفته بودم و یک دست دیگمو جلوی سینه هام… فاطی حوله انداخت؛ دم وان گفت بیا اینجا وایسا … …پامو از وان گذاشتم بیرون روی حوله و لخت مادرزاد … همینکه خواستم جلوی هردوشون وایسم؛ فاطی یهو جلوی مامانش یک اسپنک محکم به کونم‌ زد… انقدر محکم زد در باسنِ من که شترق صدا داد … صدا تو حموم پیچید … شترق…ق…ق….باسنم قشنگ لرزید…من و مامانش مات و مبهوت به فاطی نگاه کردیم ……فاطی خندید …گفت ببخشین …ببخشین …خیلی گنده است باسن مونا ……باهاش شوخی میکنم گاهی …!!! مامانش بعد کمی مکث بهم گفت: مامان دستاتو بردار راحت باش کسی اینجا نیست!!! منم ناچاراً با حالت شرم، دستامو برداشتم چشماش؛ میخکوب شده بودند رو کُس و پستون من ….قبلاً هم گفته بودم؛ چونکه من لیزر کردم همه بدنمو … کُسم عین هلو شده بود یا بقول فاطی عین آلوی برقانی … اما اون روز؛ چوچوله ام بیشتر شبیه گل رز شده بود که گلبرگ هایش شبیه لبهای چوچوله ی من بود …و چوچوله ام قشنگ معلوم بود ….خیلی صحنه خجالت آوری بود….مامانش چند بار سرتاپای منو نگاه کرد …دیدم مامانش داره منو با نگاه میخوره… خجالت کشیدم … پستونای گنده و آویزون … باسن گنده …وای چه صحنه ای بود جلوی مادر شوهرم … من ناخودآگاه باسنمو یکم قنبل کردم … فاطی که بغل وایساده بود با دستش؛ به گودی کمرم فشار وارد کرد که بیشتر و بیشتر قمبل کنم تا سوراخ کونم بیشتر در دسترسش باشه ….خیلی حشری بودم …هی کونمو سعی میکردم بیشتر قنبل کنم براش …فاطی که یواشکی دستش از پشت رو کون من بود؛ و لپ کونمو با دست رفته بود … در اوج شهوت بودم …بعد یواشکی از پشت انگشتشو مالید به سوراخ کونم … من عاجزانه نگاهش کردم که یعنی تو رو خدا بسه !! مامانت میفهمه!!! یهو به مامانش گفت مامان ببین عروستو! عروست لخته! ببین چه عروس خوشگلی داری … مامانش با لبخند گفت بله بله … تو خوشگلی عروس منو نمیخواد به من گوشزد کنی … خودم دارم میبینم که چقدر ناز و خوشگله ….!! بعد فاطی چربی های زیر شکممو با دست گرفته بود…مامانش هم توجهش جلب شد و خندید… فاطی همینطور که می خندید پرسید اینا چیه ؟مگه عروس خوشگلمون باشگاه نمیره؟! هر سه مون خندیدیم …
من که نمیدونستم اون وسط چی بگم یا چیکار کنم؛ انگشتای پامو میکشیدم رو‌حوله …فاطی و مامانش انگار میخواستن منو همونجا بخورن درسته ….انقدر که کس و پستونمو نگاه می کردن… فاطی که انگار میخواست منو بچزونه یا تحریک یا تحقیر کنه؛ گفت مامان ببین ناز عروست چجوری شده …مونا!! نشونشون بده ….گفتم چشم …خیلی صحنه عجیبی بود … فک کنین … منم هم حسّ شهوت داشتم و هم خجالت … با دو انگشت دو دستم؛ نازمو باز کردم … فاطی گفت مامان! میبینی! چه جوری شده … مامانش گفت مونا جون ول کن انگشتتو من ببینم … من انگشتامو برداشتم … مامانش انگشتش رو تو شیار کُسم می کشید …انگشتاش قشنگ به پره های کسم میخورد …من و فاطی همزمان چشم و تو چشم بودیم …بعد با دو انگشتش نازمو از هم باز کرد و چوچوله مو که عین گلبرگ قرمز شده بود رو با انگشتش گرفته بود و نگاه می کرد!!! فاطی دوباره برای اینکه بیشتر کِرم بریزه؛ با خنده و متلک گفت چوچوله اش اوخ شده !!! من تو چشمای فاطی نگاه کردم که یعنی اینکه بی خیال جون هرکی دوست داری!!! … بعد مامانش گفت : مامان ! حساسیت شدید شده … شاید خودتو درست نَشُستی!! پماد ویتامین آ د دارین تو خونه؟. گفتم نمیدونم شاید باشه … تو یخچال قاطی قرصها …( ما همه قرصها و پمادها موتو تو درب یخچال میزاریم ) به فاطی گفت؛ مامان! برو نگاه کن تو یخچال ببین مونا جون نذاشته؟ فاطی منو با خنده نگاه کرد و رفت بیرون از حموم … مامانش که نگاهش قفلی رو کُس و پستونِ من بود؛ بهم گفت : مامان! سابقه داشته؟ که قبلاً اینجوری بشه؟ من آخه بعضی خانوما که اطراف واژن رو اصلاح نمی کنن… مثلاً بخاطر آلودگی، ممکنه اینجوری میشه … ولی مال تو که … در حین صحبت با دو انگشتش چوچوله مو گرفته بود نگاه می کرد …من وسط کلامش گفتم : مامان! من لیزر کردم…. مامانش گفت آهان هم بخاطر مثلاً شرت و لباس ممکنه باشه که حساسیت های شدید پوستی مثل مثلاً خارش و قرمزی شدید می شه. ( انواع اطلاعاتشون داشت به رخ من میکشید!!) و هی به کس من نگاه می کرد …چوچوله مو ول نمی کرد… هم خیلی شهوتی شده بودم … هم خجالت بار بود … فاطی معلوم نبود کدوم گوری رفته بود… مطمئن بودم که از قصد نمیاد که مثلاً من لخت مادرزاد جلوی مامانش بیشتر تنها باشم !!! مامانش همینجوری که چوچوله مو با دو انگشت گرفته بود… با دو انگشت دیگه اونطرف چوچوله مو گرفت و درواقع کسمو باز کرده بود داشت مثلاً علت رو بررسی می کرد!! بعد گفت آخه مامان! اونایی هم که اپیلاسیون میکنن. اپیلاسیون یک روند خیلی دردناک و خطرناکیه!! بعضی موقع ها موها زیرپوستی رشد می کنند یعنی ممکنه پوستشون؛ قرمزی و خارش پیدا بکنه …
نمی دونم داشت چی رو با دقت نگاه می کرد …
اطراف کُسم رو هی دست می کشید …
بعد پرسید: مامان جیش می کنی درد نداری؟! با خنده و تعجب گفتم نه مامان جون!! بعد درسید از کی اینجوری شده؟. من گفتم امروز صبح متوجه شدم … مامانش گفت احتمالاً حساسیت باشه
ول نمی کرد چوچوله مو !!! نمیدونم علت انقدر مکس برای چی بود؟ چرا با دو دوست باز نگه داشته بود انقدر نگاهش می کرد؟؟؟ خودم هم انقدر کسمو نگاه نکرده بودم تا حالا !!!
فاطی اومد تو حموم با صحنه ای مواجه شد که مامانش داره چوچول منو وارسی میکنه …. منم از عجیب بودن این موقعیت فقط گوشه لبمو گاز می گرفتم….فاطی همونطور که با لبخند تو چشمای متعجب و گرد شده من نگاه می کرد: … گفت مامان ویتامین آ د نداشتند … مامانش بالاخره رضایت داد که بیخیال کس من بشه که فاطی رو به من گفت مقعدتو به مامان نشون ندادی؟ مامانش با تعجب پرسید مگه چی شده ؟ من از روی خجالت گفتم هیچی … چیزی نشده … فاطی رو به مامانش گفت. مامان! الکی میگه … باسنم هم ملتهب شده … مامانش بهم گفت مامان جونم اینجا کسی نیست … نشون بده بهم ببینم چی شده منم پشتمو کردم به اونها و دو طرف کونم رو با دست‌هاش از هم باز کردم … هردوشون قشنگ می‌تونستند سوراخ کونمو ببینند .… و متوجه شدم مامانش کونمو با دست گرفته و دستش رو سوراخ کون من بود….شاید ۱۰ ثانیه گذشت … خیلی کوتاه مامانش خیلی جدی و‌مهربانانه‌ بهم گفت مامان جون! حتما نشون بده به دکتر … چون من تخصص ندارم … پماد بهت بده که زود خوب بشه … گفتم چشم مامان جون …خیلی لطف کردین حتماً
حتماً… بعد باز کمی سکوت برقرار شد… دیدم باز داره به بدن لخت من نگاه می کنه… از اینکه جلوی مادر شوهرم تسلیم شده بودم خیلی حسّ لذت بهم میداد ….بعد مامانش رو به فاطی کرد گفت بیا ما بریم بیرون مونا جان راحت باشه… و رفتند بیرون … من برگشتم توی وان دراز کشیدم … تازه خوشم اومده بود… یادم افتاد فیلم سکس با شهاب رو باید بهش نشون بدم … فاطی که بعد حدود ۵ دقیقه اومد تو بهم گفت مامانش رفته کمی بخوابه … من بهش گفتم موبایل منو بیار و رفت آورد … و بیرونمان رو زمین بغل من نشست …فیلم رو براش پلی کردم و با لذت نگاه کرد … وسط هی به ممه های من که تو وان خوابیده بودم دست میزد و دستشو میکرد تو آب و بنازم که زیر آب بود دست میمالید … بهم گفت خُب؟! خوشت اومد جلوی مامانم لخت شدی بالاخره ؟ … هر دو خندیدیم … بعد شروع مرد از بیرون وان با دو دست مالیدن ممه های من تو آب … داشتم میمردم … یک پامو از آب آورده بودم بیرون … انگشتای پامو بهش نشون میدادم که بیشتر خوشش بیاد … بهم گفت کمی تو آب تکون بخورم و بیام بالاتر و یک دستشو گذاشت تو آب زیر کون من خلاصه دیدیم اینجوری نمیشه … رفت درب حمومم قفل کرد … بهم گفت رفتم نشستم لبه ی وان یعنی سه کنج دیوار و دو تا پاهامو هم گذاشتم دو لب وان … فاطی شلوار و جورابشو درآورد و پیرهنشو که خیس نشه … با شورت و سوتین اومد نشست تو وان نشست تپ آب روبروی من …
بعد بهم گفت : انگشتات دو طرف کُست رو برام باز کن که ببینم توش چه رنگیه؟ منم با انگشتام‌دوطرف چوچوله ام رو باز کردم … سرشو آورد جلو هی نگاه کرد بعد گفت صورتیه … بعد با خنده گفت :البته هزار بار دیده بودمش کمی برام لیس زد بعد شروع کرد انگشتای پامو لیس زد … بعد دوباره شروع کرد کسمو لیس زد و چوچوله مو تو دهنش کرده بود … هی با زبون میزد تو کُسم …بعد کونمو آوردم بالاتر و سوراخ کونمو هی لیس میزد
با دو انگشتش هی می‌کرد تو کُس من … هی ممه هامو میمالید و هی باهام لب میداد … شاید چند دقیقه هی دو انگشتشو تو کسم تلمبه میزد … و
انقدر باهام ور رفت تا ارضا شدم ….
بعدش بهم گفت دوست داره منو بشوره !! اول آب تو وان رو خالی کردیم … من بلند شدم سرپا کف وان وایسادم …لیف و صابون برداشت … اول رون‌هامون کشید … پاهامو بلند کردم … لیف صابون زد… پشت منو کامل کشید …. وقتی لیف میزد به لپ های کونم… لپهای کونم میلرزیدن … … لپ های کونم بالا پایین میرفت …و بعد جلوی بدنمو …هی زیر و بالای ممه هامو کف و صابون میزد … و ممه هام اینور اونور میرفت… لای نازمو … همه جا مو … بعد گفت قبل اینکه خودتو آب بکشی؛ برو تو آینه خودتو نگاه کن … دستمو گرفت از وان اومدم بیرون… تو آینه حموم خودمو نگاه کردم …
فاطی با خنده بهم گفت:
عین آدم برفی شدی !! …

ادامه دارد …

نوشته: مونا ز

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.