poria ارسال شده در 14 آذر اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر تاوان - 1 قسمت اول چادرمو روی سرم مرتب کردم و در رو باز کردم با دیدن روی نحس علیرضا اخمامو کشیدم توهم و گفتم:فرمایش ؟ خنده ی کریهی کرد و گفت:چاکر دختر عمو حال و احوال؟ بی حوصله گفتم:اگه دنبال باباتی خونه ما نیستش امروز سرمون هوار نیست لبخندش جمع شد :پدر من بعد مرگ بابای مفنگیت تو ننت رو جمع کرده پنج ساله دارین تو خونه ای که براتون اجازه کرده زندگی میکنید خرج خورد و خوراک و لباس های رنگ و وارنگت رو میده بعد دو قورت و نیمتم باقیه؟ صدامو انداختم تو سرم : پدرت اینقدر به ما بدهکاره که اگه تا آخر عمرش برا ما کیسه کیسه طلا بیاره باز باید سرش پایین باشه بعد جای عرعر کردن جنازه تو ببر جای دیگه دنبالش با غضب اومد سمتم که صدای نحس عمو اومد:چه خبره چه خبره باز؟ علیرضا برگشت رو به عمو و گفت: سلام بابا عمو سلام کرد و با قیافه مضحکش سمت من اومد دست رو سرم کشید و گفت:چیه بابا؟باز صدات در اومد که…نگفتم زشته دختر صداش بلند بشه؟ با چندش سرمو کشیدم عقب مرتیکه برا من درس اخلاق میداد میتونست چقدر ازش متنفرم و وقتی با آرامش باهام حرف میزد بیشتر اتیشم میزد سرشو با آرامش تکون داد:رعنا بابا برو لباساتو بپوش ببرمت داروهای مادرت رو بگیری یکمم خرید داریم بی حوصله گفتم:من امروز دانشگاه دارم باشه یه وقت دیگه باز با آرامش گفت:امروز رو باهم هماهنگ کرده بودیم بابایی برو حاضر شو من تا هفته آینده نیستم صدای مادرم از تو حیاط اومد:الهی خدا خیرت بده عباس آقا بخدا روم نمیشه نگات کنم .یخچال پر از مرغ و گوشته چیزی لازم نیست عمو مودبانه سلام کرد:نه زنداداش وظیفه اس داداشم فوت شده من تا زندم برا شما کم نمیذارم برا اینکه مامان بیشتر از این شرمنده نشه بلند گفتم:البته عمو عباس باید بگه که بابای من کم براش خوبی نکرده و و در واقع عمو خیلی بیشتر از اینا به ما بدهکاره مامان زد رو گونش:این چه حرفیه رعنا با لبخند رو به عمو گفت: ببخش داداش زبونش تلخه عمو لبخند زد: زبونش تلخه و برا ما عزیزه برو رعنا جان تو ماشین منتظرتم با حرص و خشم چادر گل گلی رو از سرم کشیدم و روی تاپ مشکیم یه مانتو مشکی و شال مشکی انداختم کیفمو برداشتم و سوار ماشین شدم علیرضا معلوم نبود کدوم گوری رفته بود که تو ماشین نبود عمو رو تو ماشین نشست مثل همیشه مرتب و ادکلن زده ماشین رو راه انداخت با غضب رو به من گفت:عزایی مگه میری سر تا پا مشکی پوشیدی ؟ اون همه لوازم آرایش و ادکلن و لباس رو برات میخرم بندازی یه گوشه مثل مرده ها بیای؟ دندون فشردن:خب نخر مثلاً فکر کردی خرج ما رو ندی ما لنگ میمونیم ؟ خودم خیاطی رو ادامه میدم مگه قبل مرگ بابا تو خرج ما رو میدادی ؟ ابرو بالا انداخت: به نکته خوبی اشاره کردی قبل مرگ بابات! اینقدر دندون فشردم که داشتم خورد شدنشون رو حس میکردم رو به روی باغ همیشگی نگه داشت بی حوصله دنبالش راه افتادم و وارد اتاقک شدم شال و مانتوم رو در آوردم و بدون هدر دادن لحظه ای وقت به سمتم اومد لبش رو روی لبم گذاشت و با زور دست فکمو باز کردم حرکت زبونش روی دندونام و لثه هام حس میکردم دستش سوتینمو باز کرد و مشغول مالیدن سینه هام شد اونقدر حرفه ای اینکارو میکرد که علیرغم این همه تنفر نفس هام تند و کشیده شدن بعد پنج سال به خوبی یاد گرفته بود کدوم نقاط بدنم حساسه و حالمو خراب میکنه کف زمین منو خوابوند و نوک سینه هام رو توی دهنش کرد و همزمان از رو شورت کوسمو مالید ناله های ریزم بلند شد فشار ریش های بلندش روی سینه و شکمم لذتمو بیشتر میکرد شلوارمو از پاک بیرون کشید با انگشتاش چوچولمو میمالید کوسم خیس شده بود و دلم میخواست سریعتر منو بکنه سرشو برد تو گردنم و با شدت میمکید منو به شکم خوابوند و همونجور که چوچولمو میمالید کیرشو با تفش خیس کرد و مالید به سوراخ کونم رابطه از جلو به شدت لذت بخش بود اما به قدری ازش متنفر بودم که هیچوقت مستقیم بیان نکرده بودم ورود کیرش تو کونم درد و سوزشم رو زیاد کرد نالم بلند شد سرعت انگشتاش رو روی چوچولم بیشتر کرد و رسماً داشتم از شدت لذت جیغ میکشیدم سینمو میمکید و تلمبه های سریع تو کونم میزد خودمم انگشتمو بردم سمت کوسم و بیشتر کوسمو مالیدم سینمو از دهنش آورد بیرون و با صدای کلفت شده از شهوت گفت:بگو داری حال میکنی در حالیکه کوسمو میمالیدم گفتم: لذت برا تحریک جسممه اما از سمت تو نیست تلمبه هاشو محکم تر کرد و دوباره سینمو تو دهنش کرد دیگه طاقت نیاوردم و با جیغ ابم اومد بدنم به شدت میلرزید چند تا تلمبه طولانی و دردناک زد و تو کونم ارضا شد بی حال گفتم:از روم پاشو خیلی سنگینی گونمو بوسید و از روم کنار اومد خواستم بلند بشم که کمرمو نگه داشت:کجا؟ یه دور از کوسم باید بکنمت یه هفته نیستم دستشو از کوسم پس زدم :یه نیم ساعت صبر کن الان جون ندارم رهام کرد تو خودم جمع شدم و بهش نگاه کردم سن زدی نداشت اما یه پیرمرد ریشو و شکم گنده بنظر میرسید تنها نکته ی مثبتش این بود که تمیز بود پنج سال بود که شب و روز در اختیارش بودم و تموم ایندمو ازم گرفته بود کسی که تو محل سر اسمش قسم میخوردن تبدیل شده بود به یه متجاوز که محرمش تجاوز میکرد دست کردم تو موهام متجاوز ؟ همین من نبودم که زیرش جیغ میزدم برا ارضا شدن؟ من نبودم که پریشب به یاد سکس هامون خود ارضایی کرده بودم؟ دستمو کشید سمت خودش :بیا بشین رو دهنم پا شدم و کوسمو رو دهنش گذاشتم قبل خوردنش گفت:تو ساک نمیزنی ؟ -من هیچوقت برا تو اینکارو نمیکنم توام میتونی نکنی -من برا تو همه کار میکنم حرکت چونه و لبش رو کوسم شروع شد و همزمان زبری ریشش رو کوسم حشریم کرد شروع کردم خودمو رو دهنش تکون دادم چند دقیقه نگذشته بود که نفسام تند شد و دستمو سمت سینم بردم نوکشون رو میمالیدم و با سرعت رو دهنش بالا و پایین میشدم با گازی که از چوچولم گرفت حس کردم از شدت لذت میخوام جیش کنم از رو دهنش بلند شدم و رو کیر سیخ شدش نشستم سینم مستقیم جلوش بود و شروع کرد به خوردنش جیغ زدمو و سعی کردم خودم و با سرعت بیشتری بالا و پایین کنم کنترل شهوتم دست خودم نبود با دستاش کونمو فشار میداد و ناله های منو بلند تر میکرد نمیدونم چقدر بالا و پایین شدم و خودمو رو کیرش جر دادم تا حس کردم دارم میام سرعتمو بیشتر کردم و با فشار اومدم انقدر بی حال شدم که داشتم از زیر دستش لیز میخوردم که نگهم داشت و تلمبه هاشو شدید کرد چون ارضا شده بودم کوسم حساس بود و درد میکرد چند دقیقه تلمبه زدن و ارضا شد بی حال گفتم:چرا ریختی اون تو -قرص میخوری دیگه با تموم شدن کارش دوباره حال بد و نفرت اومد سراغم و من تا کی باید بابت یه خطا به این آدم سرویس میدادم ؟ لباسامو و مرتب کردم و باهم از باغ خارج شدیم تو ماشین نشستم و خواستم درباره داروی مامان چیزی بگم که با دیدن علیرضا رو موتور با دوستش که مستقیم به ما نگاه میکردن حس کردم سکته قلبی و مغزی رو باهم کردم رو بهش کردم و گفتم: علیرضا مارو دید هم خودش هم دوستش سرشو اورد بالا و گفت: اینجا که کسی نیست با صدای لرزون گفتم:با دوستش سوار موتور بودن ته کوچه خودم دیدم متعجب گفت:چرا چرت و پرتی میگی رعنا کسی اینجا نیست جیغ کشیدم:دیدمش رو موتور دید نگاش میکنم گازشو گرفتن رفتن مگه من شوخی دارم با تو ماشین رو روشن کرد و همزمان شماره علیرضا رو گرفت جواب داد :بابا کجایی ؟…آها باشه باشه …نه اصلا چک قبول نکنی بابا جان…نه منم با رعنا آوردمش خرید خونه و داروها رو بکنه بعدم یه سر اوردمش خونه دوستم خانمش قرار بود برا رعنا یه کاری درست کنه سرگرم شه …حالا ببینیم…باشه باشه خداحافظ گوشی رو رو داشبورد انداخت و زمزمه کرد:از بس تو خونه نشستی زده به سرت با گریه گفتم:تو گاوی که نمیفهمی…پسره دیدتمون مگه خره بیاد مستقیم بگه با تو دهنی محکمی که خوردم گریم بند اومد:اینو زدم که دیگه به خودت اجازه ندی با من اینجوری حرف بزنی پتیاره مگه من هم سنتم ؟ -تو الان خودتو قابل احترام میدونی ؟ زندگیه منو خون کردی آینده و همه چیزمو ازم گرفتی …میدونی اگه علیرضا بره بقیه بگه چه بلایی سرم میاد؟ -آینده ی تورو غلطی که پنج سال پیش کردی ازت گرفت نه من بعدم تو الان فکر میکنی اگه با من نبودی خواستگار بود که پشت در خونه صف میکشید ؟ اون از ننه ی مریض و دست کشت اون از بابای قاچاقچیت که ابرو برا خانواده نذاشته بود تو خودتم یه دختر سلیطه زبون دراز فکر کردی یه خانواده درست و درمون تورو ادم حساب میکردن ؟ تهش یه جاکش مثل بابات میخواست بیاد بگیرتت گریه هام بلند تر شد و به بخت خودم این همه بدبختی لعنت فرستادم هر چقدرم میخواست بگه توهم بود من مطمئنم اون علیرضا بود نوشته: ماه شب واکنش ها : dozens و gayboys 2 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
dozens ارسال شده در 4 دی اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی تاوان - 2 تو ده روزی که نعشش رو نداشت زندگیه من و مامان خیلی خوب میگذشت مامان میگفت روحیه ام خوب شده و بداخلاقی نمیکنم و نمیدونست من چه فشار روانی رو دارم تحمل میکنم سنم رسیده بود به ۲۶سال و تنها غصه مامان این بود که چرا شوهر نمیکنی و من فقط لال میشدم تا قلب زخمیم به حرف نیاد امروز اس ام اس داده بود که میاد دنبالم به محض اینکه از سفر برگشته بود میخواست بیاد سراغم واسه اینکه دهنش رو باز نکنم برعکس سری قبل یه ست فسفری پوشیدم با صدای زنگ گوشی در چوبی رو بستم و توحیاط سرک کشیدم مامان تو دید نبود پس با سرعت مسیر رو طی کردم و در حیاط رو آروم بستم تو ماشین نشسته بود و دست به ریش هاش میکشید قیافش روز به روز کریه تر میشد ریش هاش بلندتر شده بودن در ماشینو بستم و زل زدم به رو به رو اخم کرد:علیک سلام سرد سلام کردم -باز چیه برج زهرماری ؟ مسخره نگاش کردم: روزای دیگه برات شعر عاشقونه میگفتم الان نمیگم گله داری؟ ماشین رو راه انداخت و سری به تاسف تکون داد تموم طول راه اخمامو کردم توهم .حرکت دستش رو رونم کلافم کرده بود از این لوس بازیاش خوشم نمیومد… باز هم به اون باغ دور افتاده رسیدیم چقدر از این باغ متنفر بودم در حیاط رو باز کرد و منو هول داد تو . وارد اتاقک سیمانی شدم که کتش در آورد و گفت:بکن که امروز حالم خرابه بی حوصله دکمه های مانتوم رو باز کردم خودش سریعتر از من اومد سراغم و دکمه شلوارمو باز کرد هلم داد روی فرش و وزن سنگینش رو روم انداخت مشغول بوسیدن گردنم شد و همزمان سینه هامو میمالید -دلم برات تنگ شده بود چیزی نگفتم سینمو که کرد تو دهنش ناخواسته نفس عمیق کشیدم شروع به مکیدن نوک سینم کرد و با دسته دیگش اون یکی سینمو میمالید سرشو فشار دادم به سینم از رو شلوار خودشو بهم میمالید دیگه داشتم بی طاقت میشدم زبونشو رو سینه هام کشید که اومد پایین تر و همزمان بوسه های محکم رو شکمم میزد زبونش که تو نافم رفت حس کردم خیس شدم پامو باز کردم :کوسمو بخور تو گلو خندید:تو که خوشت نمیومد ؟ -خواهش میکنم کوسمو بخور شورتمو در آورد و پامو باز کرد دهنشو چسبوند به کوسم لبمو گزیدم که جیغ نکشم ده روز بود سکس نداشتم به شدت حشری شده بودم حرکت لب و زبونش بی طاقتم کرده بود خودمم دستمو بردم رو کوسم و چوچولمو مالیدم مثه مار به خودم میپیچیدم خودش نشست رو زمین و گفت: بیا بشین رو کیرم رفتم سمتش و کوسمو مالیدم رو کیرش و آروم آروم نشستم خارش و لذت بی طاقتم کرده بود رو کیرش بالا و پایین میشدم و بوسه هاشو رو گردنم حس میکردم بی طاقت گفتم: دلم میخواد جرم بدی پارم کنی بیشتر میخوام قوسی به کمرم دادم و سرعتمو بیشتر کردم فقط میخواستم ارضا شم بعد چهار پنج دقیقه ارضا شد از رو کیرش پا شدم و نشستم رو دهنش شروع به خوردن کوسم کرد و هر از گاهی از چوچولم گاز میگرفت دیگه رسماً داشتم جیغ میکشیدم چند بار خودمو بالا و پایین کردم و با آخرین گازی که از چوچولم گرفت ارضا شدم کنارش بی حال دراز کشیدم چند تا سیلی آروم به سینم زد و بلند شد لباس بپوشه هنوز بی حال رو زمین دراز کشیده بودم خواست چیزی بگه که با باز شدن در اتاق سر جفتمون چرخید به سمت در با دیدن علیرضا به سرعت مانتو رو رو بدنم کشیدم نمیدونستم چجوری کس و سینه هامو بپوشونم نگام سمت عمو رفت رنگش جوری زرد شده بود که فکر کردم سکته کرده علیرضا با نیشخند اومد تو : دلم نیومد وسطاش مزاحم شم گفتم حالتون رو بکنید بعد عمو یه کلمه حرف نمیزد فقط با رنگ زرد کرده زل زده بود به پسرش فوری شلوار و مانتوم رو پوشیدم و شالو سرم کردم با حرکت من های رضا خندید: دیگه همه جا رو دیدم دختر عمو نگران نباش تو که گفته بودی حالت از خانواده ما بهم میخوره واسه همین زیر خواب عموتی چشمامو بستم: توضیح میدم -توضیحات رو وقتی زیر پدرم بودی شنیدم بدون توضیح دیگه ای به سمت در دویدم دیگه دلم نمیخواست تو اون اتاق و باغ لعنتی بمونم دیگه همه چیز خراب شده بود و مونده بودم عمو میخواست چیکار کنه تموم مسیر رو دویدم با اینکه سینم میسوخت پیشونیم خیس عرق بود فقط دویدم که صحنه های امروز رو فراموش کنم دو روزی که تو خونه ای و لرز کرده بودم هیچ خبری از عمو یا علی رضا نبود هر چقدر مامان زور کرده بود که بریم درمانگاه نرفته بودم … کم کم از جام بلند شدم از شدت قورت دادن بغض گلو درد داشتم با دستای لرزون شماره علی رضا رو گرفتم بوق اول جواب داد: دیگه داشتم نگران میشدم خبری ازت نبود دلتنگ سکس با بابام نشده بودی -باید باهم حرف بزنیم -اره حتما باید حرف بزنیم -بیا دنبالم جلومامان نمیشه هیچوقت فکر نمیکردم به روزی جلو علیرضا بشینم و بخوام این چیزا رو براش تعریف کنم بینی شو بالا کشید:خب ؟ سرمو انداختم پایین: من از بابام متنفر بودم هنوزم هستم از وقتی یادمه عمو برا تو بهترینا فراهم می کرد زن عمو با اینکه از پونزده شونزده سال پیش رو ویلچر بود و عملا نه حرف میزنه نه حرکت میکنه عمو مثل پروانه دورش می گشت اما بابا همیشه مامانو کتک میزد منو کتک میزد من یه دوچرخه داشتم خیلی دوسش داشتم عمو برام خریده بود اما یه روز از مدرسه اومدم دیدم بابا دوچرخه رو فروخته رفته تریاک خریده اون شب بیشتر از همیشه ازش متنفر شده بودم علیرضا پرید وسط حرفم:واسه همین عشق ممنوعه بین تو و عموت پیش اومد که بری زیرش ؟ دندون فشردم:دهنت رو ببند و گوش کن … بزرگتر که شدم از یه پسر خوشم اومد آدم حسابی بود بین ماها باباش قصاب بود ننه اش آرایشگاه داشت خورده پسره هم لیسانسه بود هشت ماه دوست بودیم قرار بود بیاد منو بگیره ننه باباش خیلی موافق نبودن میگفتن اسم بابام بد در رفته یه مرد مفنگیتو دزده ولی پسره پاک موند خندیدم:خدایی خیلی تلاش کرد یه شب قرار شد خودش تنها پاشه بیاد خواستگاری از اونجا که من پدر درست و درمونی نداشتم زنگ زدم به عمو گفتم آقایی کن بزار مهدی بیاد باهات حرف بزنه به قول گفتنی سنگاشو وا بکنه عمو هم یه شب تو یه باغش بساط جوجه راه انداخت و منو مامانو و مهدی رو دعوت کرد عمو و مهدی گرم گرفتن و منو مامانم ذوق زده بودیم همه چی داشت خوب پیش میرفت که یهو ننه بابای مهدی اومدن تو باغ نمیدونی ننش چه جیغ و شیونی میکرد از بین جیغاش فهمیدم بابا رفته تو قصابیه پدر مهدی مثل اینکه گفته امشب شب خواستگاری پسرت با دختره منه و اگه پنج میلیون ندین من رضایت نمیدم دخترمو نمیدم بابای مهدی هم که اومده بابا رو بندازه بیرون بابا میخواسته نفت بریزه سرش خودشو آتیش بزنه و خلاصه معرکه راه انداخته نفس عمیق کشیدم: بابا آخرین امید منم ازم گرفته بود اون شب با معرکه بابا مادر مهدی تا مرز سکته رفته بود همون شب مهدی گفت دیگه تمومه رعنا پا شد با ننه باباش رفت بماند که من هم دله خودم داشت میترکید هم باید مامانو آروم میکردم عمو اون شب ما رو مجبور کرد همون تو باغ تو اتاق بخوابیم با این حال نریم خونه دو سه شب دیدیم صدا در میاد و بابا اومده تو باغ طبق معمول حالش خراب بود و مشخص بود عرق هم خورده اومد تو اتاق و تازه شروع کرده بود عربده کشی که چرا شب دوتا زن پاشدن اومدن تو باغ تنها خوابیدن محلش ندادیم تا گورشو گم کنه اما تازه اومده بود کتک کاری راه بندازه کنترلم رو دیگه از دست دادم با تموم قدرت لگد زدم به پهلوش وحشی تر شده بود و حمله کرد با کمربند سمتم مامان هر چی جیغ میکشید عمو رو صدا میکرد خبری ازش نبود چند بار محکم کمربند و سگکش خورد تو صورت و دهنم منم مجسمه سنگی رو از کنار تلویزیون برداشتم و زدم تو شقیقه اش چیزایی که بهت گفتم شاید ده دقیقه طول نکشید ولی اون مرده بود من جدی جدی یه آدم کشته بودم علیرضا بهت زده نگام میکرد نفس عمیق کشیدم: عمو سه چهار ساعت بعد از اتفاقات اومد باغ و وقتی دید منو مامان نشستیم بالا سر جنازه بابا زار میزنیم خودش همه چیو فهمید اون شب عمو کمکمون کرد خودش همه چیزو راست و ریست کرد و طوری برنامه ریزی کرد که انگار بابا هیچوقت نه باغ اومده بود نه ما دیدیمش همه چیز تو سکوت بود و تموم در و همسایه فکر میکردن بابا گذاشته رفته چون بابا سابقه داشت حتی یکی دو سال هم رفته گم و گور شده و پیدا نشده کسی به هیچ چیز شک نکرد چند سال بعد هم چو انداخت که بابا مرده علیرضا حیرون گفت: خب بعدش چه ربطی به رابطه تو و بابا داشت ؟ نیشخند زدم:دو سه ماه اول عمو جوری نقش بازی میکرد که خیلی نگران ماهه کم کم متوجه شدم به جای اینکه پیشونیم رو ببوسه لپمو میبوسه به جای اینکه به چشمم نگاه کنه به لبم نگاه میکنه یه روز دیگه با وقاحت اعلام کرد ازم رابطه میخواد قبول نکردم مقاومت کردم هنوز امید داشتم مهدی برگرده تا دیگه عمو خیلی رک گفت اون باغ و اون اتاق دوربین مداربسته داشته و الان فیلم قتل بابا تو دستشه اول مظلومی نمایی میکرد که زنعمو نمیتونه نیازهاش رو بر طرف کنه بعد دید هیچ جوره راضی نمیشم به تهدید کرد فیلم رو پخش میکنه بی حوصله گفتم:تو بودی چیکار میکردی ؟ چیکار میتونستی بکنی قبول کردم ولی شرط گذاشتم مامان نفهمه و اون دوربین لعنتی رو از تو باغ برداره دفعات اول از استرس بالا میاوردم و حالم بد میشد اما بعد خو گرفتم به این رابطه دیگه چندان مثه سابق چندشم نمیشد این روند سالها ادامه داشت تا تو فهمیدی علیرضا:تا کی میخوای به این کار ادامه بدی -تا وقتی عمو اون فیلم رو پخش نکنه و دسته کسی نیفته -چرا بمن گفتی ؟الان دو نفر رازت رو میدونن شونه بالا انداختم:میدونم به کسی نمیگی من تورو خوب میشناسم از جام بلند شدم و کیفمو برداشتم: یا کمکم کن خلاص شم یا همه چیو فراموش کن و بذار روند سابق با بابات پیش بره تا بیشتر از این به دردسر نیفتم از پیشش که رفتم همچنان چهره مبهوتش تو ذهنم بود ته دلم ازش قرص بود اون با تموم بدی هاش آدم فروش نبود نوشته: ماه شب واکنش ها : gayboys 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
gayboys ارسال شده در 11 دی اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی تاوان - پایانی خبری از علیرضا نبود نمیدونم چرا ته دلم امید داشتم که قراره کمکم کنه چرا باید خودشو قاطی میکرد اصلا ؟ نسل فردین و قیصر خیلی وقت بود تموم شده بود سه چهار تا فحش نثار خودم کردم که اینقدر ذهن رویا پردازی دارم حیاط و جارو کردم و در قابلمه رو باز کردم بوی آش رشته لبخند به لبم آورد چقدر خوب بود وقتی بابا نبود وقتی عمو نبود فقط من بودمو مامان و بوی غذاهاش تو دلم قربون صدقه مامان رفتم رفته بود سبزی تازه بگیره با نون سنگک صدای در حیاط که اومد بدو بدو رفتم در رو باز کنم پشت در نمونه … با دیدن چهره کریه عمو بین در اخمامو کردم توهم:باز پیدات شد؟ در رو چنان هول داد که چند قدم رفتم عقب -میبینم گوه زیادی خوردی استرس بدی به جونم افتاد با سرعت رفتم سمت خونه خواستم در رو ببندم که زورم نرسید و باز با هول دادن در اومد تو چنان سیلی زد به صورتم که برق از چشمم رفت با چشمای پر اشک فقط نگاش کردم اشکم از درد بود نه ضعیف بودن من بچه پررو تر از این حرفا بودم که بخوام با درد گریه کنم -کارت به جایی رسیده رفتی علیرضا رو علیه من شیر کردی؟مثلا تو فکر کردی پسر من ؛پسر حاج عباس حسینی میاد پدرشو به تو میفروشه ؟ -من اونو علیه تو نکردم واقعیت رو گفتم بهش که بدونه پدرش یه حیوونه هوس بازه قیافمو کج کردم :حاج عباس حسینی!تو هیچ گوهی نیستی جوری سمتم حمله کرد که دلم ریخت یه جیغ بلند کشیدم از ترس همسایه ها هجوم اورد سمتم و دست پهنشو گذاشت رو دهنم کف دستشو گاز گرفتم که سرمو محکم کوبید به دیوار:پدرسگ حمال سگه وحشی جوابشو ندادم نه از ترس از درد شدید سرم نگام به آیینه کنار دیوار افتاد خداروشکر رو صورتم کبودی یا خون نبود نمیخواستم مامان چیزی بفهمه -فضولیه تو باعث شد علیرضا یه پول گنده ازم بگیره تا دهنش بسته شه تو که زندگیت هیچ تغییری نکرد فقط منو بیچاره کردی هان !پس بگو چرا مثل گرگ شده بود علیرضا ازش حسابی پول گرفته بود سرگیجه داشتم حوصله حرف زدن نداشتم سرمو به دیوار تکیه دادم و چشمامو بستم با دست اروم زد به گونم:بلند شو بریم بی حال گفتم:کجا ؟ -خودتو به خریت نزن هم من هم تو میدونیم کجا بلندشو موش مرده بازی در نیار هر کی ندونه فکر میکنه چاقو خورده جواب ندادم و بلند شدم مانتو و شالمو پوشیدم دنبالش راه افتادم سرم به شدت درد میکرد حس میکردم جمجمه ام ترک خورده تو حیاط با مامان روبه رو شدیم من سرمو انداختم پایین و عمو طبق معمول زبون بازی کرد و کلاس خیاطی رو بهونه کرد تو ماشین مرتب نقشه میریخت که باید حواسمون جمع باشه چیکار کنیم و نکنیم که لو نریم و من تو ذهنم فقط به این فکر میکردم آخرین امیدم ناامید شد به نیمرخش نگاه کردم و با خودم فکر میکردم چی شد بزنم عمو رو هم بکشم خودمو راحت کنم تو باغ لعنتیه همیشگی توقف کرد بی حال و حوصله لباسمو در آوردم دوست داشتم فقط کارشو بکنه راحتم کنه از بوسه هاشو رو گردن و سینه ام بدم میومد و اصلا تحریک نمیشدم کیرش رو بین سینه هام گذاشت و شروع به عقب و جلو کرد به قفسه سینم فشار میومد ولی حرف نمیزدم که تموم شه حین عقب و جلو کردن کیرش به لبام میخورد و مشخص بود برای خودش خوشاینده منو رو به شکم کرد و کیرش رو رو سوراخ کونم میمالید چون تحریک نشده بودم میدونستم قراره درد بکشم پس خودم دستمو به کوسم رسوندم و شروع کردم به مالیدنم چند دقیقه ای اینکارو کردم تا تحریک شدم کیرش رو اروم اروم تو کونم فرو کرد شروع به عقب و جلو کرد کم کم به کارش سرعت داد و نفسای منم تندتر شد درد سرم داشت یادم میرفت نزدیک به ارضا شدنش کیرشو از تو کونم در آورد منو برگردوند و پاهامو باز کرد کیرشو به لبه های کوسم میمالید پامو باز تر کردم تا تماس بیشتری با کوسم داشته باشه چندین بار عقب و جلو کرد که خودم گفتم:بکن تو دیگه کیرشو مالید به چوچولم که گفتم:بکن …منو بکن دیگه…دارم میمیرم کیرشو فرو کرد که باعث شد نفس عمیقی بکشم پامو دور کمرش حلقه کردم و دستامو دور گردنش حلقه کردم سرشو تو گودی گردنم فرو کرد و همزمان با مکیدن گردنم تلمبه میزد من اون بین ارضا شدم خودش اینقدر ادامه داد تا آبش رو روی شکمم ریخت جنازشو از روم کشید کنار که نفسم بالا اومد خواستم بلند شم که نگهم داشت:یه دورم باید ساک بزنی برام -گفتم من خوشم نمیاد از این کار انگشتشو کشید رو کمرم:چرا فکر میکنی مهم اینه تو خوشت بیاد یا نه ؟ از وقتی این همه بابت رابطمون به علیرضا پول داده بود حس میکردم وقیح شده قبلا احترام بیشتری به من و خواسته هام میذاشت اما الان فکر میکرد که چون خرج کرده من باید تاوانش رو پس بدم دروغ نگم دیگه ازش ترسیده بودم هنوز سرم تیر میکشید صددرصد برا اون کشتن و گم و گور کردن جنازم کاری نداشت پس بدون بحث سرمو سمت کیرش خم کردم چون این کارو انجام نداده بودم حرفه ای نبودم پس اول با دست شروع کردم مالیدن کمی که کیرش سفت شد از سرش اروم وارد دهنم کردم از نفس هاش مشخص بود خوشش میاد سعی کردم تا حد ممکن همه ی کیرش رو وارد دهنم کنم زبونمو رو تخم هاشو میکشیدم یهو خودشو عقب کشید و گفت:بیا بشین روش خودمو تنظیم کردم و اروم کیرشو وارد کوسم کردم خودمم از شدت لذت آه کشیدم شروع به بالا و پایین کردن کردم و به کارم سرعت دادم کم کم صدام داشت میرفت بالا سایز کیرش برای کوسم خیلی بزرگ و لذت بخش بود انگشتمو بردم سمت نوک سینم و نوکشو میمالیدم اینقدر بالا و پایین شدم که ارضا شد کمی خودمو رو کیر شل شدش تکون دادم تا ارضا شدم ارضای دومم عمیق تر و لذت بخش تر از اولین بار بود وقتی به خونه رسیدم با دیدن مامان کنار سفره که چرت میزد اروم صداش کردم -صبر کردم بیای باهم بخوریم مادر چشمامو بهم فشردم کاش میتونستم عمو رو بکشم… روند سکس با عمو همچنان ادامه داشت به قدری بابت پول سنگینی که به علیرضا داده بود آتیش گرفته بود که سعی میکرد با سکس های پی درپی جبرانش کنه متوجه میشدم که با توجه به سنش بیشتر از هفته ای دوبار ظرفیت سکس رو نداره ولی سعی میکرد بیشتر انجام بده و حتما در حین سکس به من درد بده تا دلش خنک شه. چند روزی از آخرین سکس گذشته بود که پیام علیرضا که خواسته بود بریم بیرون مجبور شدم یواشکی از خونه بزنم بیرون میدونستم اگه مامان بفهمه ممکن بود به عمو بگه مامان بدش نمیومد من با علیرضا ازدواج کنم خصوصا که از نظر مامان من دیگه سنم داشت از ازدواج میگذشت و داشت دیر میشد نمیخواستم هیچ حرف و حدیث و کتکی برای خودم بخرم یواشکی رفتم سر کوچه علیرضا اشاره زد بشینم رو موتورش چشمامو تو کاسه چرخوندم:همین یه کار مونده جلو اهل محل بیام ترک موتور تو بشینم -رعنا من این روزا اصلا حال و حوصله تورو ندارم بشین بریم من عجله دارم منو پشیمون نکن از تصمیمم سعی کردم با فاصله بشینم پشتش و خودم خندم گرفت طرف لخت و عور منو پدرشو دیده دیگه این کارا چیه موتورو یه جا نگه داشت و رو کرد به من :چند ماهی که ازم خبری نبود خیلی درگیر بودم درگیر خیلی چیزا و البته دلم سر تکون دادم:عمو گفت پول گرفتی خودتو قاطی نکنی عیب نداره من میدونم عمو با این همه پولش به تو هیچی نمیده توام زندگیه خودتو داری اتفاقا خوب شد حداقل پولاشو از چنگش گرفتی همین کافیه برا منم کاری از دستت ساخته نبود دست کشید پشت گردنش: تو نیشابور یه خونه صد متری اجاره کردم مثل خونه همین جا توی حیاط داره لوازم خونه و همه چی گرفتم براش یه مغازه لوازم آرایشی که چند ساله اونجا جزو لوازم آرایشی های معتبره رو خریدم البته مغازه به نامه خودم گرفتم زل زد تو چشمام: دسته مادرت رو میگیری میری نیشابور اونجا دور از همه یه زندگیه سالم میکنی سرکارت رومیزی مغازه رو خودت میچرخونی ماه به ماه هم به یه پولی به عنوان اجاره به من میدی آب دهنمو قورت دادم:چی میگی علیرضا -من تنها کاری که میتونستم بکنم برات همین بود فراریت بدم یه جا دور از بابام اونجا سالم زندگی کن بشین سر خونه زندگی و کارت نه حاشیه درست کن واسه خودت نه مادرت من از گریه کردن متنفر بودم ولی واسه اولین بار میخواستم مثل بقیه دخترا گریه کنم علیرضا سرشو انداخت پایین:دوست داشتم عروسم باشی .عاشقت نبودما ولی بدم نمیومد ازت خصوصا چشات…چشات خیلی خوشگله سبزه پررنگه از اینکه جیغ جیغ راه مینداختی خوشم میومد مشتی هستی لوس و ادایی نیستی مدتها برنامه ریزی میکردم متوجه شده بودم از من خوشت نمیاد تو این سالها فهمیده بودم ولی اون شب که با بابا دیدمت چشماشو بهم فشرد: فیلمت هم دسته منه نگرانش نباش یه فیلم بی کیفیت که اصلا چیزی هم معلوم نبود توش نمیدونم نمیخوام قضاوت کنم ولی اگه همون اول به من میگفتی شاید این همه بلا به جونه خودت نمیخریدی برای تو مادرت بلیط گرفتم وقت تلف نکنین بغض کردم:من کسی رو اونجا نمیشناسم سر تکون داد:دوتا از دوستام اونجان تورو سپردم به اونا خانوم یکیشون هم ماه اول میاد بهت کمک کنه فروشندگی رو یاد بگیری …درباره وسایل این خونتون هم نگران نباش خودم راست و ریستش میکنم علیرضا عموچی؟ مگه به این ساد… پرید وسط حرفم:بابا هیچ مدرکی علیه تو نداره کاری نمیتونه بکنه هرچی بشه من هستم و جرات نداره به شما نزدیک بشه و هیچوقت نمیفهمه شما کجایین -علیرضا برا خودت دردسر درست کردی عمو یه بلایی سرت میاره خندید: بابامه…هیچ کاری نمیکنه نترس دست گذاشت رو شونم:دیگه نمیخوام همدیگه رو ببینیم نه منو نه بابامو نه تهرانو دیگه نباید ببینی فقط ازت میخوام اونجا یه زندگی سالم داشته باشی محکم بغلش کردم و واسه اولین بار با صدای بلند زدم زیر گریه … تو اتوبوس واسه اخرین بار به خیابونای تهران نگاه کردم حق با علیرضا بود من دیگه نباید به این محیط برگردم من باید دوباره زندگیمو بسازم دسته مامانو تو دستم فشردم همیشه قرار نیست زندگیه ما بدبخت بیچاره ها به لجن کشیده بشه و همونجوری بمونه گاهی یه علیرضاهایی پیدا میشن که از وسط جهنم درت بیارن تو تاریکی شب به آسمون نگاه کردم رو به خدا گفتم:مشتی اینبار هوای رعنات رو داشته باش پایان مرسی از همه ی بچه های که خوندن و نظر دادن نوشته: ماه شب لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده