arshad ارسال شده در 8 آذر، 2024 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، 2024 با دوست همسرم سکس رویایی داشتم سلام این داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به ۵ سال پیش هست و اسامی داستان تغییر کرده یکی از بهترین دوستای همسرم که چهره بسیار ، خوب قد بلند و پوست سفیدی داشت و در مراسم عروسی ما هم شرکت کرده بود بعد از ازدواج به کرمان رفته بود همیشه همسرم میگفت که دلش برای سمیرا تنگ شده و از اینکه شوهر بسیار بدی گیرش اومده بود و همیشه میزنه بسیار ناراحت بود . یه روز سمیرا به همسرم زنگ زد و با گریه گفت که دیگه نمیتونه با شوهرش زندگی کنه و برای مدت کوتاه میاد کرج پیش ما اون زمان همسر من هم دانشجو بود و هم بچهمون تازه به دنیا اومده بود که دانشگاه و نگهداری از بچه کار سختی شده بود. همسر من هم از اومدن سمیرا استقبال کرد و سمیرا ساعت ۸ صبح خونه ما رسید که البته من سرکار بودم ظهر که رفتم خونه با سمیرا احوالپرسی و خوش آمد گویی کردم از همون روز اول هم جلوی من خیلی لباس راحتی پوشیده بود یه شلوار جین چسب م که تو همون نگاه اول خیلی منو هیجان زده کرد سمیرا قد بلندی داشت و موهای لَخت و لاغر اندام و سفید پوست که منو به شدت هیجانی میکرد . سمیرا چند روزی خونه ما مهمون بود زمانهایی که خانمم به دانشگاه میرفت از بچهمون نگهداری میکرد بعد ظهر ها از هم ، با هم بیرون میرفتیم که این باعث شده بود خیلی باهم صمیمی بشیم راستش سمیرا از رابطه خوب من با همسرم خبر داشت و اون روزهایی که خونه ما بود کم کم به این رابطه ی ما حسودیش میشد اما چیزی نمیگفت . به واسطه شغلم روزهای سهشنبه زودتر میومدم خونه در که زدم سمیرا درو باز کرد و گفت سحر رفته دانشگاه و خیلی آروم با من صحبت میکرد چون داشت بچهمونو میخوابوند بچه رو که خوابوند خم شد و بچه رو توی گهوارش گذاشت دوباره همون شلوار جین چسبو پوشیده بود و این بار با یه تیشرت سفید و موهای باز و لختش که حسابی منو هیجان زده کرده بود بهم گفت ناهار میخوری درست کردما من که شهوت درونمو گرفته بود گفتم سحر ساعت چند میاد گفت تازه رفته به من گفت ساعت ۶ برمیگرده هنوز ساعت ۳ بود و من ۳ ساعت وقت داشتم که واسه سمیرا باشم. واسم چایی آورد و کنارم نشست گفت ببخشید که آروم صحبت میکنم چون بچه خوابه راستش آروم صحبت کردنش منو بیشتر شهوتی میکرد وقتی کنارم نشست دستمو روی گردنش انداختم بهم گفت میفهی داری چیکار میکنی من سحر نیستما (البته با خنده گفت) گفتم راستش تو این یه هفتهای که اینجایی خیلی دلمو بردی به زودی هم که میری پس بهتره امروز یه خاطره خوب با هم داشته باشیم . بعدش گفت وای اگه سحر بفهمه خیلی بد میشه ،گفتم نمیفهمه بعدش من میرم بیرون و وقتی که سحر برگشت خونه میام تا اصلاً شک نکنه … گفت باشه ولی من کار بدی باهات نمیکنم اگه دوست داری فقط نوازشم کن منم شروع کردم به نوازش کردن موهاش و بعد دستمو از از توی تیشرتش بردم توی لباسش و اون با چشمای مشکی و گردش به من نگاه میکرد و نفس نفس میکشید اونم اضطراب گرفته بودش حتی وسط کار میرفت به بچه سر میزد تا مبادا بچه بیدار بشه گفت خیلی استرس دارم بزار به سحر زنگ بزنم تا ببینم کجاست وقتی به سر زنگ زد سحر گفت هنوز دانشگاهست و ساعت ۶ کلاسش تموم میشه . سمیرام گفت بچه رو خوابونده و خیالت راحت باشه . استرس دوتاییمون کمتر شد سمیرا که رفت دستشو بشوره تو آشپزخونه که رفتم و از پشت بهش چسبیدم کیر بزرگ و داغمو از روی شلوار روی کون خوش فرم و سفیدش فشار میدادم، دستامو روی سینههاش میمالیدم که گفت بسه دیگه واقعاً میترسم ولی هم اون شهوتی شده بود و هم من و کار از کار گذشته بود . آوردمش وسط پذیرایی و شلوارشو تا نصفه کشیدم پایین یک کس سفید و صورتی بدون چربی و بدون لبههای اضافه واقعا چه بدنی داشت… راستش فقط ۵ دقیقه، کس و کون زیباش رو لیسیدم و از زیون زدن به وسط کسش سیر نمیشدم. کم کم شلوار جین خودم رو هم کشیدم پایین راستش با دیدن کیر من حسابی شهوتی شده بود .بلند شدم و کیرم رو گذاشتم کنار لبش تا اگه دوست داره بخوره و اونم چند ثانیهای با زبونش کیرم رو نوازش کرد اما میترسیدم وقت کم بیارم با اینکه بدنش لاغر بود اما کسش از درون سفت و پر از گوشت و پر از آب بود . کیرم رو لبه کسش گذاشتم. اینقدر کسش خیس شده بود که به راحتی کیرم رو بلعید. باورم نمیشد که دارم یه سوپر استار قد بلند رو میکنم. چند باری که تلمب زدم صداش بلند شد و دیگه داشت صدای نفسهاش ، منو دیوونه میکرد … انگار سمیرا هم تو این یه هفته تو نخ من بود و از این کار من اصلاً ممانعت نکرد احساس کردم سمیرا داره ارضا میشه چون دستش رو دور گردن محکم فشار میداد… منم همینطور … گفتم اجازه میدی آبم رو بریزم توت . گفت آره قرص میخورم و من این کارو کردم . بعد سکس بوسیدمش گفتم از من ناراحتی گفت نه اصلاً هرچی باشه تو همسر دوست خوب منی و من این ارتباطو چند ساله که با همسرم ندارم. من هم شلوارم کشیدم بالا و دو سه قاشق برنج خوردم و از خونه زدم بیرون. گفتم حالا برو بخواب خوشگله… لبخند زد و گفت باشه… صدام زد و گفت …کی میای…گفتم منکه هنوز نیومدم احتمالا ۷ میام😅 این اولین و آخرین سکس من با سمیرا بود. سمیرا از شوهر اولش طلاق گرفت و با شوهر دومش ازدواج کرد یه هفته پیش با بچهاش خونه ما اومد و من دیدمشون فقط تو احوالپرسی یه لبخند به هم زدیم. تمام. نوشته: زیتون لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده