رفتن به مطلب

داستان زنان فکر مردان را میخوانن


arshad

ارسال‌های توصیه شده


زن ها می دانند پسر ها چه فکر می کنند
 

به من گفت: بیا اینجا کارمون خیلی زیاده امروز.
بامزه و شاداب بود و من واقعا دوران سختی رو می گذروندم، دانشجو ترم سه معماری و پسری که معمولا توی درساش نمره خوبی نمی گرفت و به شدت به لحاظ مالی درگیره شاید شاید بهترین توصیف ها از من بود، البته باید فاکتور عضب بودن، قد بلند داشتن و بدن لاغرم رو بهش اضافه کنی.
همه این موارد من رو تو فاصله ای از دختر ها قرار می داد که می دونستم نه دقیقا میخوای با من باشن و نه از من می شه گفت استقبال می کنن.
البته من یه بار یه نفر به زور توی مستی بوسیدم که اصلا نتیجه جالبی نداشت …
با این حال مهسا ترم بالایی من بود و من مجبور بودم اون روز توی دانشگاه بمونم تا بهش کمک کنم اما اون دعوتم کرد به یه کافه نزدیک خونشون و اونجا حال عجیبی داشت یکم تاریک یکم اشباع از دود سیگار شاید یکم شلوغ و یکم خلوت، خوب بهش فکر کنی اونجا مثل خودش بود متناقض و هوشمندانه.
ما داشتیم پروژه ای رو اماده میکردیم که خانوم باید ترم قبل تحویل میداد اما استادش که مرد مورد داری بود رو قانع کرده بود که این ترم پروژه رو تحویل بده و جلو جلو نمرشو گرفته بود ولی چون این ترمم باهاش درس داشت مجبور بود پروژه رو اماده کنه.
به شدت درگیر کار بودم که مهسا گفت: من می خوام برم بیرون یکم وید بکشم تو همراهیم می کنی؟.
من خیلی اهل این چیزا نبودم ولی همیشه از پس وید بر می اومدم پس باهاش رفتم و بیشتر از اندازه خودم وید کشیدم باهاش و بعد برگشتیم و ادامه دادیم وید خیلی گیج و حشریم کرده بود اما تا لحظه ای که مادر مهسا ، فائزه خانوم نرسیدن تو کافه داشتیم میگفتیم و میخندیدیم که یهو مهسا با دیدن مادرش سکوت کرد و منو با نگاهش خفه کرد وقتی مادرش اومد بالا سر میز ما سلام کردیم بهش و وقتی فائزه خانوم به شوخی و جدی پرسید چی زدین من و مهسا هم زمان جواب دادیم:
-من: هیچی
-مهسا: وید
فائزه خانوم که انگار فهمید من هیچ تصوری از روابطش با دخترش ندارم در جواب به مهسا گفت دوستت دعوت کن خونه ناهار پیش ما باشن.
خلاصه با حال چت و گیج رفتیم خونه فائزه خانوم که تنها با دخترش زندگی می کرد و شوهرش چند سالی بود فرانسه زندگی می کرد، منم زیاد فضول نیستم پس هیچ وقت بیشتر از این راجب همسرش نفهمیدم اما خانوما بعد از اینکه منو ده دقیقه تو سالن پذیرایی تنها گذاشتن با تیپ های دیوانه کننده ای برای یه پسر ویرجین چت برگشتن.
مهسا که یه سرهمی کوتاه تا روی زانوش پوشیده بود و پوست سفید پاهاش و فرم قشنگ سینه هاش نفس حبس می کرد و موهای مشکی و بلندش تا بالا کمرش باز گذاشته بود اما در نهایت یقه اش تا گردن کاملا پوشیده بود و دستاش تا کتفش برهنه بود و حلقه های لباسش باعث پف کردن گوشه های زیر بغلش می شد.
مهسا کلا پوست سفیدی داشت و ممه های سلطنتی و کون خیلی خوش فرمش رو خودش می شناخت که چه تاثیری حتی با صدا بمش روی پسرا میزاره.
من چت بودم و واقعا با دیدن مهسا کیرم کاملا شق شد اومد نشست رو به رو من و پاهاش روی هم انداخت و بوی خوب خونه منو مست لذت بردن از دیدنش می کرد وقتی به خودم اومدم دیدم فائزه خانوم با یه تاپ تنگ و یه دامن کوتاه تا بالا زانوش اومد پیش ما و برخلاف مهسا روفرشی نپوشیده بود و پاهاش لخت بودن سینه های بسیار درشت و خوش فرم و کون واقعا گنده و روون های تپلش کشوند جلو من و در جا فهمید اونقدر کف کردم که میتونم همون لحظه بپرم روش و وحشیانه بکنمش و تا اومد بگه بچه ها بریم ناهار بخوریم یهو گوشی مهسا زنگ خورد و گفت از کافه زنگ زدن گفتن کیف پولم جا مونده باید برم بیارم شما لطفا از مهمونمون پذیرایی کنید تا من برگردم.
اومدم بگم منم باهات میام متوجه شدم انقدر چتم و تحریک شدم که اگه بلند بشم احتمالا تو شرتم ارضا بشم پس مهسا رفت.
من کاملا مقلوب فضا بودم که فائزه خانوم گفت: مهسا ازتون می گه که چقدر باهوش و درس خون هستین و دارین تو پروژه های ترم قبلش کمکش می کنید.
گفتم: بله وظیفه است به هر حال خودمم این درس ها رو دارم.
خندید و رفت با یه لیوان اب برگشت یهو با یه لحن خاصی گفت :“بخور!” تا اومدم بگم ممنونم گفت: “من لیوان نگه می دارم انقدر دستات میلرزه که ممکنه با سنگینی لیوان سکته کنی” و یه نیش خند زد و مثل یه بچه شروع کرد اب تو دهنم ریختن که یهو از گوشه لبم آب ریخت روی صورتم که لیوان گذاشت روی میز عسلی کنار مبل و با تمام قدرت خوابوند تو گوشم اونقدر که کاملا وحشت کردم و نزدیک بود بزنم زیر گریه.
یهو گفت: تو خونه من برام هیزی می کنی؟ نمیتونی جلو دودول نازتو بگیری وقتی یه خانوم لباس راحت خونشو می پوشه؟ انقدر کثیف و منحرفی؟ می خوای توپ های کوچولو لا پاتو به خوردت بدم بفهمی آدما باید حد خودش بدونه؟ برای مامانتم راست می کنی؟ اخه تو کوچولو با 2 متر قدت اینقدر کم لاپاته؟
که یهو من دیدم راهی ندارم و واقعا کیرم آبرومو برده درجا از رو مبل خودمو انداخت کنار پاهای سفید و قمیش که با لاکای قرمز و مرتب ناخوناش هماهنگی دیوانه کننده ای داشت. شروع کردم التماس و تمنا که غلط کردم و گوه خوردم.
گفت مهسا داره برمیگرده اگه میخوای خودت ثابت کنی دودولت بخوابون، با گریه و زاری گفتم:“دست خودم نیست چتم به خدا من اونقدر نمی کشم!” که گفت: “پس آب بنداز با پاهام؛ برا همینا شق کرده بودی دیگه بی شرف؟” که من فهمیدم اونقدر تحقیر شدم که هیچی از من براش مهم نیست جز اینکه ببینه نمی تونم جلو خودمو بگیرم و با وجود این که هیچ زنی تا حالا کیرمو ندیده بود درش اوردم و شروع کردم مثل یه مریض روانی جق زدن که گفت زیر دامن نگاه کن و من نگاهمو بردم رو به بالا و یهو یه کس تپل سفید با لبه های تیره دیدم تا اومدم به خودم بیام متوجه صدا دادش شدم که عصبانیه و آب غلیظ و زیاد مو روی پاهاش خالی کردم و با لگد هلم داد زمین و من همون پخش زمین شدم.
گفت: “پسره بی شرف تو مگه مرد نیستی که با دوتا تکون دستت ارضا شدی؟” و دقیقا در همین لحظه صدا زنگ ایفون اومد ، فائزه خانوم داد زد: زود باش خروسک تمیزش کن، که من رفتم دستمال بیارم گفت احمق الان میریزه زود زبونت بکش روش بی عرضه خروس آب کثیفت از رو پاهام پاک کن.
پس پاهاش لیسیدم و دوباره کیرم شق شد که زد تو سرم رفت دستمال برداشت و اونی که باقی مونده بود تمیز کرد من حالم خیلی خراب بود و به شدت تب جنسی کرده بودم ولی زود شلوارمو کشیدم بالا تا مهسا بیاد به خودم اومدم اب کیر دور دهنم با کمک فائزه خانوم پاک کردم.
بعد که مهسا اومد؛ فائزه خانوم خیلی خوش برخورد و مهربون شد و باهامون حرف زد و ما بعد غذا رفتیم تو اتاق مهسا کار های دانشگاه تموم کردیم و منم چون به شدت ترسیده بودم و تحقیر شده بودم اصلا حس جنسی به مهسا نداشتم با اینکه خیلی ناز و با طراوت بود و باهام خوب برخورد می کرد من زیر فشار زیادی بودم ازش خواستم که برم سرویس که راهنماییم کرد از در اتاقش و خودش رفت داخل اتاقش و در بست تا اومدم برم سمت سرویس فائزه خانوم دستمو گرفت کشید تو اتاقش و منو برد توی حموم مستر.
فائزه: لخت شو ببینم
امین: نمی خوام
یه سیلی محکم زد و با زانو رفت تو تخمام و همزمان تاپ و دامن کند و گفت یا لخت میشی یا داد میزنم که لختم کردی ببین مهسا گوگولی چه دیوی می شه تو جودو.
من گریه ام گرفته بود و نمی خواستم تحقیر بشم که یهو بدنش دیدم همه چیز یادم رفت یه الهه به تمام معنا با سینه های درشت فرم ساعت شنی و کون بی نظیر که پوست کاملا سفید داشت صورتش با برهنگی بدنش زیباتر شد و من محو تماشا بودم دیدم نزدیکه ابم بیاد که سریع لخت شدم.
فائزه خانوم هلم داد روی کف سرد حموم مستر اتاقش و گفت نگاهت به کصم باشه خروسکم اما ارضا نشی میخوام بدونی نباید خودت روی یه زن خالی کنی و این کارت بی شرفیه.
در حالی که من به پشت دراز کشیده بودم اومد نشست روی صورتم و کس تپل و نرم و داغش کل دهنم پر کرد.
راه فراری نبود و با تمام قدرت شروع به شاشیدن تو دهنم کرد اما من قبل اینکه شاشی به دهنم برسه بند آب دادم و بازم ارضا شدم هرچند فقط رو خودم ریخت و خوشبختانه فائزه خانوم متوجه نشد اما دیگه دهنم پر شاش بود ؛ من این کاره نبودم و حتی شوری یه کس بعد از روز طولانی نمی شناختم شوری شاش داشت خفم میکرد هی میخوردم و هی بالا می آوردمش که فائزه خانوم گفت تا قورتش ندی راحت نمی شی ، پس منم همشو قورت دادم و دهنم خالی شد ، فائزه خانوم که شاشش تموم شده بود یاد من افتاد و دستش برد سمت دودولم و دید همه جامو خیس کردم که یهو تخمام با قدرت کشید و گفت اخه بی ناموس من باید اخته ات کنم تا بتونی اندازه شاش یه زن دووم بیاری؟
من از شدت تحقیر و درد می لرزیدم که تخمامو خیلی محکم تر کشید گفت حسش میکنی خواجه شدنت رو؟
من با دستام التماس کردم نکن گفت به یه شرط اگه شاشمو نگه داشتی و بالا نیاوردی سالم از خونه ام میری بیرون اگه نه خواجه حرمسرا میشی.
من بلند شدم با تمام انزجار از طعم دهنم یه آب به سر و صورتم زدم و اونقدر بیضه هام درد می کرد که شاشیدن یادم رفته بود با وجود شاشی که خورده بودم هم احساس نیاز به دستشویی نکردم که فائزه خانوم تو اتاقش یه بند محکم دور بیضه هام بست و باز لگد زد تو تخمام و مجبورم کرد سوراخ کونش لیس بزنم و منم فقط اومدم بیرون بلافاصله از مهسا خداحافظی کردم و رفتم به بهونه اینکه حالم خوش نیست.
تو آسانسور به شدت شاشم گرفت و حس کردم الانه که بریزه پس کشیدم پایین و تو اسانسور شاشیدم تا رسیدم پایین دوتا از همسایه ها جلو در آسانسور بودن اومدم بیرون و اونا سوار شدن یکیشون داد زد آقا این چه وضعیه منم که پر پر بودم از تحقیر ها گفتم از بی شرفی همسایه های شماست منم خفه شدم شما هم بشید.
اومدم بیرون سیگار روشن کردم و مهسا پیام داد چرا تو اسانسور جیش کردی؟
گفتم من نبودم که یهو عکس شاشیدنم فرستاد که دوربین مداربسته گرفته بود و کیرم اندازه یه نخود معلوم بود حتی ؛ من که دیگه اونقدر تحقیر شده بودم که می خواستم خودمو بکشم پیام داد: “درک می کنم ما همه مون مشکلات و مریضی جسمی برامون ایجاد میشه و شاید نتونیم یه جاهایی کنترلش کنیم راستی این عکسا رو فقط مامان داره چون مدیر ساختمونه سیستم رمزش دست ماست و همسایه ها گفتن دوربین چک کنید که کار کی بوده و مامان گفته کار پیک موتوری بوده پس دفعه بعدی هم تشریف بیار اما تا مطمئن نیستی از خونه ما نرو و راحت خونه ما بمون”.
من خواستم بگم به خاطر مادر جندت من به این روز افتادم که گوشیم زنگ خورد صدا فائزه خانوم بود گفت گیرت بیارم خواجه ای بی ناموس.
التماس کردم ولم کن تحت کنترل نبوده شرایطم که گفت فردا بیا خونه ما یکم کص باید بلیسی…

نوشته: امین اسلیو

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.