رفتن به مطلب

داستان سکسی اقوام


mohsen

ارسال‌های توصیه شده


خاطرات کیوان - 1

سلام ودرود.این ماجرا یک فلش بک کوچولو به خاطرات۵سال گذشته منه…البته کم و بیش برای قشنگتر شدن داستان.افراط و تفریط هایی کوچولویی هم شده.ولی اصل ماجرا واقعیه برام اتفاق افتاده‌.این رو هم عنوان کنم که من چندساله داستان میخونم.هر چی باشه حتی تاریخی و حماسی.کلا کتاب فقط رمان دوست دارم.یک بار شانسی با این جور مطالب آشنا شدم.و از اون موقع به این طرف که چند سال میگذره برای فضولی برای وقت پرکنی.برای کوس کلک بازی برای هرچی که شما بخوای فکر کنی شبی نیم‌ساعت از این چرت وپرتها میخونم…ولی کلا بیشتر روز رو کنار گوشی و کامپیوتر هستم…دیگه معتادشون شدم،میدونم نصف بیشتر این داستانها زاییده ذهن برخی آدم‌هاست. یا فانتزی سکسی آنهاست.یا عقده های دلشونه.ولی در کل همین که وقت گذاشتن نوشتن دمشون گرم…اما از خودم بگم.کیوان هستم جوونم۳۲سالمه.چندساله قبل ازدواج کردم.طلاق گرفتیم.الان دوباره ازدواج کردم…بچه ندارم.البته الان تو راهی داریم.شکر خدا کار میکنم پول درمیارم.هم کارمنده بانک هستم و هم مغازه دارم و توی کار کفش هستم فقط کتونی اونم اصل نه فیک.و تقلبی…چون مغازه از خودمه وکرایه نمیدم…درآمد خوبه…الان۸۵کیلو وزنمه و قد بلند هستم.اگه۱۸۰رو قد بلند بدونی.‌.از وضعیت بقیه نقاط بدنم بعدا میگم براتون…توی یکی از محله های تهران بزرگ منطقه متوسط و قدیمی شهر بزرگ شدم.پدرم الحمدالله کاسب قدیمیه و همه چی داره. ولی در اصل کشاورزه.اطراف کرج باغ و زمین و آب کشاورزی داره…چند تا خواهر برادریم همه کمک میکنیم و هر سال پول خوبی بابت کمکمون بهمون میده.‌براش پسر دختر هم فرقی نداره میگه هر کی کار کنه پولشو میگیره.‌برای همین تمام بچه هاش که ازدواج هم کردیم…خونه ماشین و حتی یک تیکه باغ و باغچه کوچولو هم داریم.چون از کار کردن نمی‌ترسیم.من بچه کوچیک و ته تغاری حاج رمضان هستم.بعد دانشگاه چرا دروغ چون پارتی هم داشتیم اول استخدام بانک خصوصی که نمیگم کدومه شدم.ولی بعد ۳سال الان استخدام بانک دولتی هستم…قبل از استخدام من چون علاقه به کسب وکار و ورزش داشتم مغازه کفش ورزشی زدم.ولی بعدش کلا تغییرش دادم و فقط کفش و کتونی اصل خارجی میفروشم…واقعا درآمدش از حقوق کارمندیم بیشتره…نزدیک عید بود تو مغازه بودم هوا بیرون سرد بود.داخل گرم بود.شیشه ها رو بخار گرفته بود به شاگردم یا پادوی مغازه شما هرچی میگین…گفتم سعید کونی بیا شیشه ها رو تمیز کن اسپری ضد بخار بزن بیرون و داخل دیده بشه…نه من خیابون رو میبینم نه از خیابون کسی منو میبینه.دلم گرفت نزدیک عیده مشتری نیست اعصابم خورد شد.گفت چشم اوستا چشم.گفتم کوس ننت چشمه اوستا،لاشی نگفتم اوستا صدام نزن بدم میاد.خندید.گفتم خوشت میادلاشی‌.گفت آره خیلی حال میکنم لجت رو در میارم.خارکسه مریضی مگه.گفت آره خیلی.ما باهم شوخی داریم…بچه خوبیه ۲۰سالش نیست چم وخم کاسبی رو بلده بهم نارو نمیزنه…خیلی زیاد مغازه رو باز نگه میداره میگه خسته نمیشم.از۸صبح تا۱۰شب یکسره.خیلی حوصله داره بامشتری خیلی مدارا میکنه.وبا زبونش بدجور میگایه مشتری رو…کلا دوستش دارم.گفت نگران نباش صبح خوب بود.شب سرد شده مردم جمع شدن خونه.بعدشم ۴ یا۵روز آخرسال کاسبی خوب میشه…اون موقع یامرخصی بگیر یا برام کمک بیار…گفتم کوسخول آخرسال به کارمندبانک مگه مرخصی میدن…گفت پس یکی بیار اونم اگه زن باشه بهتره…چون مشتری زن میادخیالش راحت باشه.از تست کفش و چونه زدن با کاسب.‌گفتم حتما هم.اسمش سمانه باشه که خوب با تو اینجارو تبدیل به پلنگ خونه کنه.گفت بزارهمین چندروز بیارمش.سمانه زیداین بود.هم رو دوست داشتن اما پول نداشتن این مشنگ سربازی هم نرفته بود…درآمدش پیش من اندازه یک کارمند بود.به شغل احتیاج نداشت اما برای بیمه و هر چیزی نیاز به پایان خدمت داشت…گفتم من پولی ندارم بدم بهش ها خیال نکنی پول کوس کلک بازی‌های تو رو هم من باید بدم.گفت نه حواسم هست.گفتم از فردا تا۱۴ بعدشم نمیخاد بیاد.گفت باشه…بگم بیاد؟گفتم فردا.گفت دمت گرم…سعید از فردا برای من فاکتور پیتزا و قهوه و فلان جور نکنی ها.گفت اوستا تو که خسیس نبودی.گفتم لاشی نگو اوستا مگه من تعمیرات کفش دارم یا واکسی هستم…خندید.گفت یک ناهار که باید بدیم بخوره.گفتم خیلی مادر جنده ای.بازم خندید…ولی واقعا دوستش دارم…رفیق و پسر خوبیه.براش یک موتور قسطی خریدم سر وقت قسطهاش رو میده…خیلی خوش حسابه.گفتم کونی میرزا بجای عیدی امسال یک قسط موتورت رو خودم میدم.ده تومن بود ها نه کم.اونم چند سال قبل.گفت سالاری.گفتم خودت سالاری دهن گاییده…گفت بخدا منظورم از اون سالارهای توی این داستان‌های توی کامپیوترت نیست.سالار واقعی میگم…خندید و مشغول تمیز کردن شد.برف آروم آروم می‌بارید.در مغازه باز شد دو تا حوری بهشتی خوشگل و خوشتیپ اومدن داخل.یکیشون آرایش بیشتری داشت و تپل تر بود‌خیلی هم خوشگل.ولی اون یکی لاغرتر و قد بلندتر.معلوم بود اولی ازدواج کرده و دومی لاغره مجرده.هردو پالتو زمستونی تا زانو خودم:
پوشیده بودن…کلی هم خرید دستشون بود.سلام دادن و قیمتALLSTAR پرسیدن.من نگاهشون میکردم.سعید جوابشون رو داد.لاغره گفت وای چی گرون.سعید گفت خانوم ما فقط اورجینال می‌فروشیم… اگه فیک و تقلبی میخواهید.ما نداریم.توی این راسته همه ميدونند ما فقط اصلی می‌فروشیم.که قیمتش چند برابر فیکه.گفت بازم خیلی گرونه…سعید گفت چی بگم خریدش بالاست.گفت همه همینو میگن.سعید گفت فاکتور خریدش هست دروغ که نمیگیم…من سر بلند نکردم.حوصله مشتری کنس رو نداشتم.ما روی تابلوی مغازه امون هم نوشته بودیم فقط اصلی.حتما سواد داشتن دیگه…گفتم سعید فقط قیمت رو بگو دوست داشتن.می خرند دوست نداشتن مجبور به خرید نیستن که…گفت چشم اوستا.تا بهش نگاه کردم اخم کردم.گفت ببخشید.آقا کیوان.همون لحظه خانوم خوشگله اولیه.تپله گفت.رعنا دیدی گفتم پسر همسایه ما حاج رمضانه.گفتم ببخشید می‌شناسیم همدیگه رو؟گفت ما همسایه شما هستیم دیگه…اون۵طبقه کنار هایپر مارکت روبروی خونه شما.مگه اون خونه بزرگه درب گاراژی داره مال شما نیست.مگه حاج آقا نیسان آبی نداره‌گفتم حاج آقا شاسی هم سوار میشه.گفتم الان فهمیدم.گفتم من تازه طبقه سوم اونجا رو تازه خریدم.گفت میدونم خب از بابای ما خریدین دیگه.بابا۲طبقه بالا رو برای خودمون نگه داشت۳تای دیگه رو فروخت که یکیش رو شما خریدین…گفتم یعنی شما دخترای مهندس کرمانی هستین گفتن بله دیگه…من رویا هستم اینم خواهرم رعناست.گفتم خوشبختم ببخشید نشناختمتون.آخه من۶صبح میرم بیرون و۱۰شب برمیگردم خونه.هم کارمندم هم کاسب.۵شنبه غروب و جمعه ها هم اکثرا کوه هستم واگه بابا کار داشته‌ باشه توی باغ هستیم.برای همین توی محل نیستم که همسایه ها رو بشناسم…گفتم سعید ازون کتونی های خرید قبلی بیار.قیمت فاکتور بزن.گفت چشم.آقاکیوان.قرار بود یکجفت بخرند ولی هر دوخواهر دوجفت برداشتن.البته ما سودمون رو خوب برداشتیم.خرید قبل یعنی سودکمتر نه قیمت واقعی خریدش.روی مبل تست کفش روبروی آینه نشسته بودن البته اینه درست کنار میز کامپیوتر وکار من قرار داره.وقتی تست میکردن‌.لامصب خوشگله تپلی خانومه اندازه یک نون بربری کلفت کوس داشت.چقدر هم چشماش مهربون قشنگ بود ورفتارش هم صمیمی وخواستنی بود.اما لاغره مغرور وناز بود.کم حرف و پر مدعا.چندبار چندجور کفش تست کرد.یکی رو میگفت بزرگه یکی کوچیکه یکی اینجوریه یکی اونجوریه. خواهرش گفت رعنا این خیلی خوبه کیپ پاهاته.گفت نه. گفتم میشه من از نزدیک ببینم.گفت آره.رفتم جلو.دست زدم پشت پاشنه و جلوی کفشش.اندازه اندازه بود.گفتم فک نکنم ازین سایز مناسب‌تر بتونید کفش پیدا کنید.جلوی پالتو باز بود…کوس تپلی کوچولویی داشت خودش هم فهمید من چی رو دیدم.یه کم جمع تر نشست.گفت همین خوبه.جعبه زدیم و براشون توی کیسه خریدم مخصوص مغازه خودمون گذاشتیم و کارت دادم پیج اینستا وتلگراممون توش بود با شماره مغازه…بعد از تعارفات الکی ایرانی پول دادن و رفتن.من نیم‌نیمساعتی مغازه بودم و زدم بیرون رفتم ماشین رو برداشتم و اون موقع یکMVMمدل۹۵داشتم.سوار شدم.سر خیابون اصلی که به سمت بلوار خونه خودمون میرفتم. دیدم منتظر تاکسی هستن.ترمز زدم.شیشه رو دادم پایین سلام دادم…بعد تعارف سوارشدن.رویا خیلی مودب بود‌خیلی تشکر کرد.ولی رعنا فقط سلام داد انگار من راننده شخصی پدرشم. رسیدیم دم خونه چون خودم تازه یک واحد خریده بودم و میخواستم اجاره بدم.اما مادرم نذاشت گفت وقت ازدواجته.باید بری سر زندگیت.گفتم نگهش دارم برای خودم.ریموت داشتم زدم در پارکینگ باز شد…رفتیم داخل.کمکشون کردم خریداشون رو گذاشتم داخل آسانسور.من۳رو زدم رویا۴ رعنا۵روزد.گفتم ۴زدین که گفت مال منو همسرمه‌.گفتم آها شما متاهلین گفت آره.ولی رعنا مجرده آخرای دانشگاهشه.فوق میخونه.گفتم سلامتی باشه.من۳پیاده شدم.اونا رفتن بالا.گفتم دوباره به همین بهانه داخل خونه رو ببینم…خونه خالی بود.رفتم داخل چراغها رو زدم.واحد بزرگ و زیبایی بود.رسیدم دم پنجره دیدم از اینجا توی خونه ما دیده میشه راحتتتتتت.جلوی اتاق های دیگه درخت بود اما اتاق من کامل دید داشت…یک فیلم از کل اتاقها و پنجره برای خودم گرفتم…میخواستم برگردم.در واحد رو زدن.دیدم خود مهندسه با رویا دختر تپلی.شربت و شیرینی دستشون بود.سلام علیک کردیم و گفت چی عجب سر زدی اینجا.خالی مونده میخوای اجاره اش بدم.گفتم راستش برای خودم میخوامش.گفت الان کجا هستی مگه.گفتم فعلا سر بار پدر مادرم هستم.گفت یعنی با خانوم بچه ها اونجا ساکن هستی.گفتم نه آقا.من هنوز مجردم.مادرم گیر داده که باید امسال ازدواج کنم.من هم گفتم نگهش دارم برای خانوم آینده ام.مهندس چشماش برق افتاد.گفت آفرین معلومه خوب تربیت شدی که فکر خانواده آینده ات هم هستی.الان اکثر جوونا فقط دنبال خونه خالی هستن…خلاصه که یک‌کم کوسشعرتلاوت کردیم و من خداحافظی کردم و رفتم خونه.ولی ماشین موند توی همون پارکینگ.من روزهایی که هوا خوب بود.با یک موتور آپاچی زرد دارم که عشقمه میرم سرکار ومغازه.

دیدم جای ماشین خوبه گذاشتمش همونجا.رفتم خونه چیزی به مادرم نگفتم.یعنی حوصله حرف زدن نداشتم.فردا صبح بانک بودم و ظهری برگشتم خونه ناهار خوردم.مادرم گفت‌.امروز توی هایپر مارکت زن این مهندسه کرمانی رو دیدم که تازه ازش آپارتمان خریدیم.پدرم گفت آدم خوبیه.مادرم گفت خیلی از کیوان تعریف می‌کرد.میگفت دخترهاش رفتن کفش خریدن خیلی تحویلشون گرفته و تخفیف داده و شب هم رسونده خونه…گفتم مادر زیاده روی کرده.اینقدر دنبال تخفیف بودن که مجبور شدم.بعدشم هوا سرد بود سر راهم رسوندمشون.گفت دخترش خیلی دختر خوب و با وقار و سنگینی…گفتم متاهله. گفت اون نه قد بلنده لاغرتره رو میگم.در اصل تپله متاهله کوچیکتره،،و بزرگتره مجرده… داره درسش تموم میشه.مهندسه شهرداری کار میکنه.درس هم میخونه.آینده داره.قد و قواره سن و سال و همه چیزتون بهم میخوره.گفتم مادرم من از این جور دخترها که از دماغ فیل افتادن بدم میاد.گفت حتما دختری میخوای که هر جا رفت دهنش تا بنا گوشش باز باشه.دختره رو نمیده به کسی خوبه دیگه.گفتم اون غده بدم میاد ازش.گفت غلط میکنی.من دوستش دارم خوشگله خانومه.سنگین و باوقار.گفتم زوره مگه.گفت آره زوره.بعدشم خندید.ناهارمو خوردم و خندیدم.غروب تازه تاریک شده بود مغازه بودم.این دفعه مادرشون هم باهاشون بود.سعید گفت عه باز اینا اومدن.گفتم مشتری هستن دیگه.گفت نه بابا این دختره صبح دوبار دیگه هم اومده الکی کفش دیده.نخریده.گفتم پس چرا اومده.گفت دوبار اومده.یکبار دیشبی ها رو آورده پس داده چیز دیگه برده. باز دوباره اومده همون قبلی ها رو برده.فک کنم با خودشم درگیره…گفتم الان ساکت باش رسیدن.اومدن داخل و مادرش کلی زرت و پرت کرد و خودشیرینی کرد.یک جفت کتونی راحتی برای پیاده روی صبحگاهی برداشت البته میدونم بیشتر برای سرک کشیدن و نشون دادن دخترش اومده بود.من اینبار به چشم خریدار دیدمش.دختر خوشگل و خوش تیپی بود.ساکت و مغرور.میدونم اونم میدونست برای چی اومده.خواهر خوشگلش می‌خندید.گفتم خدایا چی میشد این مجرد بود اینو میگرفتمش.کلی تشکر کردن و رفتن.سعید گفت اوستا کلکت کنده است.فک کنم میخواد دختره رو بهت بنده کنند. گفتم عوضی مادرم رفته خواستگاریش.گفت بخدا نمیدونستم ببخشید.همون موقع سمانه اومد داخل رفته بود نون گرفته بود با پنیر و گوجه عصرانه بخوریم…گفت عه بچه ها باز این عقده ایه بود.با تیر و طایفه اش.نمیدونم چطور اون پسره با این رفیقه و اینو تحمل میکنه…گفتم کی با این رفیقه.گفت همکارش توی شهرداری.من رفتم اونجا کار داشتم.اون داشت با این قرار میزاشتن برن کیش برای عید این هم می گفت حوصله ندارم.پسره میگفت رعنا میخام عید باهم باشیم.این هم میگفت دیگه از این رابطه مسخره خسته شدم…گفتم دمت گرم دختر راحتم کردی.گفت چرا.گفتم ننه من خیال داشت اینو برام بگیره.گفت اوستا حیف تو نیست.گفتم بخدا سمانه یکبار دیگه اگه بهم بگی اوستا هم تو هم این سعید رو از مغازه میندازم بیرون کار بی کار.گفت ببخشید.ولی کلا حیف شما نیست.این با خودش هم قهره.گفتم مادرم میگه این سنگین و باوقار. گفت نه بابا این آب پیدا نمیکنه اگه نه شناگر خوبیه.شب خونه جریان دختره و دوست پسرش رو توی خونه گفتم. مادرم باور نمی‌کرد.بابام گفت این که بچه نیست نزدیک۳۰سالشه.فردا غروب من مغازه بودم.همین رعنا اومد مغازه بدون سلام علیک گفت آقا کیوان من که براتون نامه فدایت شوم نفرستاده بودم.خودتون اومدین خواستگاری.چرا برام حرف در آوردند که من دوست پسر دارم و رابطه دارم.من تمام عمرم درس خوندم و از هرچی مرده بیزارم.نظرم نسبت به شما داشت عوض میشد که دیدم شما از همه بدتر هستید.اولا من دوست پسری ندارم.دوما اصلا تا الان رابطه ای نداشته و ندارم.سوما یعنی شما خودتون تا الان با این تیپ و سر و شکل و لباس که بقول خودتون هر جمعه کوه میری.تنها موندی و باکره ای یا تنها کوه میری.نکنه چون خودت سرت و کردی توی برف هیچکی رو نمیبینی فک کردی دیگران هم تو رو نمی‌بینند. گفتم چته دختر دیوونه شدی.سروصدا راه انداختی اینجا محل کسبه. کی گفته که من خواستگار شمام به دلت صابون زدی.مادرم از طرف خودش اومده خواستگاریت…اونم چون مامانت زرنگی کرده توی هایپر مارکت چراغ سبز نشون داده.من از اول هم گفتم ازین دختره که از دماغ فیل افتاده اصلا خوشم نمیاد…دوما یعنی شما رابطه نداری و دوست پسر نداری.گفت اولا به شما ربطی نداره دوما که هرکی گفته گوه خورده. گفتم اگه ثابت کردم داری باید خودت گوه رو بخوری ها.یعنی خودت گوه خوری ها…بی ادب با اون فوق لیسانس عمرانش. شاشیدم نوی مدرکت.ساکت شد فهمید بی ادبی کرده.سمانه بیرون بود.سعید ته مغازه ساکت نشسته بود.گفتم زنگ بزن سمانه زودتر بیاد کارش دارم.سعید فهمید جریان چیه.زنگ زد سمانه اومد.گفتم سمانه مگه تو نگفتی رفته بودی شهرداری این خانوم با دوست پسرش داشتن سر رفتن به کیش جروبحث می کرد.گفت چرا من دیدم.هفته قبل روز سه شنبه صبح بود برای واریز عوارض شهرداری ماشین پدرم رفتیم اتاقشون.

گفتم حالا چی میگی.گفت بی‌شعور اون مگه دوست پسرم بود.اون همکارمه. شوهر رفیقمه.باهم مشکل دارند.به من گفت بیا بریم کیش.از طرف اداره بهمون به مهندس های برتر شهرداری بلیط نصف بها با هتل نصف بها تخفیف میدن.تو هم بیا.همه میخوان بیان.من و سودابه مشکل داریم بزار به بهانه این مسافرت و عید امسال رابطه ما خوب شه.من هم چون از رابطه و دعواهای اینا خبر داشتم.گفتم والا من از این رابطه دیگه خسته شدم.ول کن دیگه…این احمق فک کرده خودمو میگم…این عید به تمام مهندس های شهرداری منطقه ما هدیه نوروزی بلیط و هتل کیش دادن که اکثرا مرخصی گرفتن میخوان برن.ولی من بخاطر اینکه مادرم گفت خانواده حاج رمضان دارند میان خواستگاریت پسرشون مرد خوبیه.من هم دیده بود متون.رضایت دادم.قید مسافرت عید رو زدم.به احترام مادرم و مادرتون.اونوقت شما آبروی منو پیش خانواده خودم و خودتون بردین.گریه کرد و رفت بیرون.من گفتم ای دل غافل.خاک تو سرت سمانه.گفت بخدا من قصد بدی نداشتم.فقط همون تیکه مسافرت رو شنیدم.رفتم دنبالش داشت تندتند می‌رفت اون سمت خیابون. صداش زدم رعنا خانوم.رعنا خانوم.خانوم مهندس کرمانی.صبر کنید خواهش میکنم صبر کنید.معذرت میخوام.از خیابون رد شد من تندی رفتم که بهش برسم حواسم نبود.خودم مقصر بودم.یک موتور ۳چرخه ای که بار هم داشت زد بهم فقط شانسی که آوردم یک کپه برف از قبل گوشه پیاده رو روی جدول‌ها زیر درخت جمع شده بود.یعنی کارگرای شهرداری ریخته بودن اونجا که همه یکجا باشه بیان ببرند.موتوری که زد بهم پرت شدم روی اونا.فهمیدم دوشاخه موتوری دستمو شکوند.ولی خدا بهم رحم کرد سرم وبقیه بدنم طوریشون نشد.ملت جمع شدن.سر چرخه ای بنده خدا از ترس ریده بود به خودش.میگفت خدایا شب عیده اومدیم یک قرون دو زار ببریم خونه کوفتمون شد.ملت دورم جمع شده بودن.خودمم ترسیدم.سعید از توی مغازه با سرعت اومد پیشم.گفتم طوری نیست.تا دستمو گرفت بلندبشم صدام در اومد گفتم ولش کن دستم شکسته…همون لحظه صدای ناز رعنا اومد.گفت آقا کیوان نترسید طوریتون نشد شکر خدا.بلند شدم از روی برفها لباسام کثیف بودن.گفتم سعید برگرد مغازه.بگو سمانه با من بیاد بریم اورژانس.چیزی اگه لازم بود تهیه کنه.رعنا گفت لازم نیست خودم هستم.اون فضول عوضی دروغگو نمی خواد بیاد.سعید گفت اوستا ببین چی میگه.گفتم راست میگه دیگه.برگرد مغازه به خونه ما هم زنگ نزن.همون موقع آمبولانس اومد.سوار شدم.رعنا هم کنارم بود.حدسم درست بود.دستم شکسته بود.یکی دو ساعتی علاف بودم.تقریبا۹شب بود.بعد از کلی عکس و سی تی اسکن.گفتن فقط دستته جای دیگه طوری نیست بعد کلی درد ورنج گچ گرفتن.زن وبچه سه چرخه ای دائم دنبالم بودن.مامور هم بود.بهم میگفت مهندس.گفت اینها بیمه هم ندارن چکار میکنی.گفتم هیچچی آقا خودم مقصر بودم.شکایتی ندارم…چقدر زنش دعا می‌کرد.بنده خدا رو ولش کردن رفت.من موندم ورعنا خانوم که خیلی برام زحمت کشید.داروخانه رفت برام لوازم گچ گرفتن گرفت.وقت می‌گرفت.قبض می‌گرفت.کمکم کرد عکس وسی تی اسکن کردنم.خلاصه که گرفتارم بود.کارم تموم شد دست به گردن اومدیم بیرون.یک بطری آب با دستمال دستش بود.گفت آقا کیوان یک لحظه وایستین.گفتم چرا.گفت شلوارتون از پشت گلی شده.بزارید تمیزش کنم.تا برسیم خونه اینجوری بده.گفتم نه زحمت میشه.گفت نه چی زحمتی.با اون دستای لطیف و قشنگش.دستمالشو نم دار کرد و کشید لباسم تمیزش کرد.موقع برگشتن.گفتم باید برم اول سمت مغازه گفت چرا.گفتم آخه ماشینم توی پارکینگ کناره پاساژه.دست راستمه خودم که نمیتونم رانندگی کنم.مجبورم بگم سعید یا سمانه برام بیارندش خونه.گفت لازم نیست.خودم میشینم. گفتم ممنون میشم تا اینجا هم خیلی اذیتتون کردم و شرمندتون شدم.بخدا باید ببخشید.من نمیدونم چطوری ازتون معذرت‌خواهی کنم.بابت اون حرفها.گفتم اگه اجازه بدین باهم بریم همین کافی شاپ.کنارمون یک کافی شاپ شیک بود.گفت بریم.رفتیم نشستیم.من یک تکه کیک بزرگ دارچینی برای دوتامون سفارش دادم با دوتا قهوه…اونم خوشش اومد.گفتم رعنا خانوم من واقعا شرمنده شما و خانواده تون شدم.حالا شما هیچی جواب مادرمو چطوری بدم.بیچاره ام میکنه.خیلی به تهمت و این حرفها حساسه.خندید گفت اون دیگه با خودتون.گفتم چهره شما خیلی با لبخند قشنگ تره.گفتم چرا اخمو هستین.گفت اخمو نیستم‌.من بیشتر وقتمو درس خوندم نخواستم با پسر یا مردی رابطه داشته باشم زیاد برخورد با این جور مسائل رو بلد نیستم اتفاقا اون روز که با مادرم اومدیم خواهرم هم گفت یه کم اخمهاتو باز کن بنده خدا ترسید بهت سلام بده…محیط کارم هم طوریه ارباب رجوع زیاده اگه رو بدیم مردم پررو میشن توقع بیجا دارن.مجبوریم سفت و سخت باشیم.گفتم در کل حیف این چهره زیبا نیست اخم توش باشه.لبخند زد گفت لطف دارید.شما هم خوشتیپ و خوشگل.راستش من آدم سختگیری هستم در انتخاب چیزی یا هر چیز یا کسی. ولی شما انتخابم بودین…گفتم اتفاقا روز اولی که اومدین تا کفش رو انتخاب کردید.بیزار شدیم.با خودم گفتم.

این بخواد شوهر انتخاب کنه.چند سال طول میکشه…نگو انتخابش خودم بودم.الان به خودم میبالم افتخار میکنم که انتخاب و گزینه شما هستم با این سختگیری‌.به هر حال تاوان تهمت رو بدجوری پس دادم.خوب شد این دنیا شد نکشید اون دنیا چون دلتون بدجور شکست…گفت آخه وقتی یک عمر خودتو پاک نگه داشتی.بعدش ازون کسی که اصلا ازش انتظار نداری و بعد چندین سال و چندین نفر انتخابش کردی همچین چیزی میبینی…دلت میشکنه دیگه…گفتم خیلی ازت معذرت میخوام.آروم اشک کوچولو ریخت.گفتم رعنا خانوم خواهش میکنم.اون بار گریه کردی دستم شکست اینبار گریه کنی حتما گردنم میشکنه…خنده اش گرفت گفت نه خدا نکنه…این برای اینه که بی گناهیم ثابت شد.خوشحالم…یک دستمال کاغذی کوچولو دادم بهش.اشکاش رو پاک کرد…گفتم فقط خواهش میکنم.هزینه های درمان رو بهم بگین بپردازم.گفت اصلا حرفشم نزنید دلگیر میشم.بالاخره من هم مقصر بودم دیگه.گفتم نه نه شما تا الان هم خیلی برام زحمت کشیدین.نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم.این دیگه خیلی زیادیه.گفت آقا کیوان دلم نمیخواد باهام رسمی باشید.گفتم رعنا خانوم.گفت رعنا تنها.گفتم رعنا جون خوبه.گفت بهتره.گفتم پس آقاشو حذف کن.گفتم میتونم بیام خواستگاریت…گفت من که جوابم مثبت بود شما نخواستین‌…گفتم اون خواستگاری مال مامانم بود.اون تورو خواست.ولی الان خودم تو رو میخوامت.گفت چی گفتم بخدا…ولی الان خودم دارم ازت خواستگاری میکنم.من آدم رکی هستم.گفت آخه.گفتم آخه نداره…جدی گفتم.مادرم بدجوری پسندت کرده بود.گفت ولی شما منو نخواستی.گفتم آخه خیلی غدبازی در آوردی.دلم گرفت…گفتم دختر به این خوشگلی چرا باخودشم قهره…گفت ای وای…یعنی اینجور فکر کردین.گفتم بخدا…ولی الان دیدم نمیشه دیگران رو از روی ظاهرشون قضاوت کرد.شما هم ظاهر قشنگی دارید هم باطن زیبایی دارید.گفت ممنونم.گفتم الان بریم دیگه براتون دیر میشه.گفت بریم. راه افتادیم.دیدم مغازه بسته است خیابون داشت خلوت میشه.ماشین رو برداشتیم رفتیم…رسیدیم خونه…گفتم بی‌زحمت برین پارکینگ خودتون…گفت چشم.رفتیم داخل.پیاده شدیم سوییچ رو داد بهم.گفتم قابلی نداره من که نمیتونم رانندگی کنم. گفت نه ممنونم.گفتم جدی میگم.گفتم میشه بریم خونه شما.پدر هستن.یانه؟گفت بزار تماس بگیرم…زنگ زد مادرش گفت کجایی دختر۳ساعته رفتی نیومدی.گفت مامان بابا خونه است یانه؟گفت آره اومده خیلی هم ناراحته…گفت مهمون داریم.گفت مهمون کیه دخترم.گفت حالا شما می‌میبینیش داره میاد بالا.گفتم کاش یک جعبه شیرینی می گرفتم.اخ انقدر فکرم مشغول شد و درگیری پیدا کردم فراموشم شد.گفتم شما برین بالا من میام.گفت نه لازم نیست.گفتم فقط جهت معذرت خواهیه. ده دقیقه ای برگشتم…رفتم هایپر کناری هنوز باز بود.شانس تخمی من مادرم با خواهرکوچیکه اونجا بودن.تا منو دید میخواست سکته کنه.گفتم چیزی نیست قربونت بشم‌.خوردم زمین…گفتم آبجی برو خونه کار دارم میام…گفت چکار گفتم فضولی نکن برو خونه…فرستادمش رفت…یک جعبه شکلات مجلسی خوشگل بسته بندی شیک گرفتم.طفلی مادرم با چادر گل گلی خونگی بود.اخه هایپر چفت خونه ماست لازم نیست زیاد لباس بازار و خرید آنچنانی بپوشی بری بیرون.آخه خود خونه ما توی خیابون اصلیه.مغازه پدرم هم در خونه ماست…گفت منو کجا میبری…گفتم بیا تو روم نمیشه تنها برم.بعدش تمام ماجرا رو تعریف کردم. گفت چون اونجا میری باهات میام.ولی حقته دیگه تهمت نزنی.گفتم مامان چقدر خجالت کشیدم.گفت خوبه بالاخره گرفتار شدی دختره با کاراش نمک گیرت کرد.الان گرفتار شدی آره گفتم خیلی.خیلی زیاد.گفت باشه بریم…زنگ زدیم در باز شد با آسانسور رفتیم بالا.طبقه۵خودشون بودن.‌دم در آسانسور مادر پدرش منتظر بودن.رسیدیم در واحد.تا مادرمو دیدن خیلی احترام گذاشتن.‌رفتیم داخل.وضع و اوضاع خوبی داشتن.گفتم مهندس ببخشید من لباسام کثیفه اگه ملحفه ای چیزی بیندازید روی مبل بهتره.خانومش گفت نه پسرم بشین دیگه ازین حرفا نزن خونه خودته.گفتم نمیدونم رعنا خانوم براتون گفتن امشب چی اتفاقی افتاده یانه‌.من بخدا با روسیاهی اومدم اینجا…خیلی خجالت میکشم.چون الکی افترا زدم به خانوم مهندس.مادرش گفت اشکال نداره…پیش میاد.خدا را شکر که همه چی روشن شد معلوم شد که دخترم کار خطایی نکرده.اخه پدرش آدم سخت گیری.خیلی از دیروز که مادرتون بمن گفتن دخترتون مث اینکه خودش نامزد و خواستگار داره.پدرش ناراحته و دلگیر شده.گفتم مهندس اشتباه از طرف کارگر من بوده.‌به هر حال من از رعنا خانوم خیلی معذرت خواهی کردم والان وظیفه دونستم خدمت شما هم برسم.مادرم گفت.حرف اصلی رو بزن.گفتم مادر چقدر عجولی. گفت دهنتو ببند چی چی رو عجولی.۲۷.۸ سالت شده هنوز جوراباتو من میشورم.گفتم مامان مگه من میخوام ازدواج کنم که خانومم جورابامو بشوره…آقا خانواده کرمانی زدن زیر خنده.رعنا که بلند شد رفت…مادرم گفت من نمیدونم من عروس میخوام ۵تاهم نوه میخوام.گفتم اوه مادر جان مگه مهدکودکه.مهندس کرمانی خندید گفت آقا

کیوان فک کنم شما اول باید سنگاتون رو با مادرتون وا بکنید…گفتم هرچی هم بگم بازم گوش نمیده حرف خودشو میزنه.اخه نمیزاره من مقدمه چینی کنم.میخواد سریع بره سر اصل مطلب.مادرم گفت پسر جون من و بابات صلاحتو میخوام.باز یک بی پدر مادر دیگه پیدا میشه در مورد دختر به این نازنینی حرف دیگه میزنه همه چی بهم میریزه…تو هم که دهن بینی.گفتم مامان من کی دهن بین بودم.این بی شعور سعید با اون نامزدش خیلی هم جدی ماجرا رو تعریف میکردن.خود رعنا خانومم بودشنید که من حق داشتم.ولی اون نصف حرف رو شنیده بود.و زود قضاوت کرده بود. الان هم که من عذرخواهی کردم.دیگه.گفت نه تو برای دختر مردم حرف درآوردی الان باید خودت بگیریش. گفتم تو مامان منی یا رعنا خانوم.گفت تو دیگه برات زیادی مادری کردم پررو شدی.گفتم مهندس بقول پدرم که اگه الان اینجا بود میگفت.منو به غلامی قبول میکنید یا نه…گفت شما سرور مایی غلامی چیه…جلوی حاج خانوم میگم.بخدا دختر ما خیلی خواستگار داره خیلی هم بعضی ها شون پولدار و اسم ورسم دار هم هستن.ولی خودش فقط آقا کیوان رو انتخاب کرده.خودم تعجب کردم.به هر حال ما به انتخابش احترام میزاریم.گفتم شرمنده میکنید.گفتم میشه من ۵دقیقه با رعنا خانوم صحبت کنم بقیه اش با شما بزرگترها.گفت صاحب اختیاری پسرم…مادرش منو برد توی اتاق رعنا.خیلی با ادب بودن‌‌.در را بستن.گفتم ممنونم.رسیدم بهش گفتم رعنا جون…منو ببخش درموردت اشتباه فک کردم…ولی انشالله که بتونیم با هم زندگی خوبی تشکیل دهیم.‌گفت کیوان یه وقت مجبوری و از روی دلسوزی مجبور نباشی بله بگی.گفتم رعنا من کلا درموردت اشتباه فک میکردم…فقط اخم چشات منو ترسوندن.الان این نگاه قشنگت.نظرمو کامل برگردوند.گفت بشین روی تخت راحت باش.روی صندلیش در کتاب و لباس بود.داشت مرتبشون می‌کرد.کنارم بود.گفتم رعناجون.گفت جانم.گفت نظرت مثبته دیگه.گفت فقط میخوام ازت بپرسم.روزی چند نخ سیگار میکشی.گفتم سیگار گفت آره نگو نه که دارم هرشب ميبينم. گفتم از کجا.وای دیدم این با این اتاقش هر شب منو زیر نظر داشته.گفتم نا لوطی منو رصد میکنی.گفت فک کردی فقط شما پسرها بلدین چشم چرونی کنید.گفتم بخدا فقط بعضی شبها که تنهام و گرفته هستم.گفتم من مشروب میخورم ولی اگه پدرم بفهمه جرم میده.سیگار میکشم روزی ۱یا۲نخ اگه دلم بخواد.راستش چندین تا دوست دختر داشتم ولی الان ندارم و تنهام.گفت یه وقت بعدا هوس این کارها رو نکنی.گفتم رعنا من خودم بهت گفتم.دلیل اینکه الان تنهام اینه که دیگه دلم نمیخواد توی زندگی به هر کسی اعتماد کنم.اکثر دخترها پول پرست و آهن پرست هستن.دنبال عشق و عاشقی و زندگی نیستن.من تو رو انتخابت کردم فقط برای اینکه با این موقعیت شغلی و تحصیلی فقط منو انتخاب کردی.پس این شانس منه.من هم دوستت دارم.همون موقع دستشو گرفتم توی دستم.یک خورده سرخ شد خجالت کشید…دستشو آروم بوسیدم.نگاهم کرد.همون لحظه در اتاق رو زدن.مادرش برامون شربت شیرینی آورد.گفتم ببخشید.خاله.گفت نه عزیزم.راحت باشید مسئله یک عمره.حرفتون رو بزنید.رفت و در رو بست.گفتم بفرمایید آخه فک کنم قندم افتاده.گفت برای من خواستگار اومده قندش افتاده.گفتم خونه شماست من خجالت میکشم.تازه با اون گندی که من زدم.گفت بریم توی پذیرایی پیش بقیه.گفتم اگر سوال دیگه نداری بریم.گفت فقط دیگه سیگار نکش.قول بده جمعه ها هم منو ببری که.دلم میخواد برم کسی نیست بهش اعتماد کنم.تنهاهم نمیدونم کجا برم.گفتم بشرطی که بگی امشب چقدر هزینه کردی.گفت کیوان دیگه ازم نپرس…دوست داشتم برات این هزینه رو بکنم.چون دیدم چقدر راحت به اون بنده خدا رضایت دادی.چون فهمیدی خودت مقصری…من هم یک‌کم مقصر بودم دیگه.گفتم فدای مهربونی تو دختر.گفت چقدر زبون بازی‌.گفتم نه بخدا ازته دل گفتم…وقتی رفتیم توی حال دیدم وای بابام هست خواهرها هستن…خواهرش و دامادشون باجناق آینده من هم بود.بابام گفت نامرد بدون من میایی خواستگاری.گفتم خدا نکنه آقاجون تو اعتبار منی.رفتم جلو دستشو بوسیدم.گفتم راستش امشب اومدم فقط معذرت‌خواهی کنم…گفت دمتگرم که شجاعتش رو داشتی.بابام همونجا تمام قرارها رو برای توی عید گذاشتن.وما نامزد شدیم.فرداش شبش برای خودش و مادر و خواهرش نفری ۱جفت جردن خوشگل اصلی بردم…دم خونه مهندس تقدیم کردم.مهندس گفت خوبه دیگه داماد و مادرزن هوای هم رو دارید.بهم نون قرض میدین.پس ماچی.گفتم بخدا مهندس شماره پاتون رو نداشتم.اگه نه حتما عیدی شما هم می‌رسید.مادرش منو بزور برد خونه…باباش گفت مهندس نه ازین به بعد آقاجون.صدام کن…مث رویا و رعنا.گفتم چشم…رعنا گفت زبل خان چرا اون روز اینها رو رو نکردی.گفتم اینها برای فروش شب عیده.ما جنس های قدیمی رو زودتر می‌فروشیم که دارن از مد خارج میشن.گفت کیوان خیلی لوسی.یعنی کفش قدیمی بهم دادی.گفتم راستش آره خیلی قدیمی.گفت دیدی مامان خانوم گفتم ریگی تو کفششونه.قیمت قبل و اینا همه کلکه.گفتم آخه خیلی دنبال تخفیف بودی.ولی الان اینها به روزه

گفت برم پام کنم ببینم چطوره.گفت نمیای ببینی.گفتم آخه.پدرش گفت برو دیگه شما الان شیرینی خورده هم هستیم…گفتم با اجازه.رفتم توی اتاقش نشست روی تخت.گفتم صبر کن خودم پات کنم.پوشید خیلی به پاش میومد.توی خونه با یک تیشرت بلند و شلوار خوشگل ورزشی بود.از لای تیشرتش کوس کوچولوش دیده شد…گفت کیوان خیلی بدی.گفتم چرا آخه.گفت اون روز هم توی مغازه چش چرونی کردی الانم همینطور.گفتم دختر تو چرا اینقدر زرنگی.خوب نیست ها.گفت نکنه هر دختری میاد میری چش چرونی.گفتم اول باید خیلی خوشگل باشه دوما باید ملکه باشه که من برم خودم کفش پاش کنم.بعد هم وقتی برم نمیخواد یک کوچولو دید بزنم…خب دستمزد مه دیگه.یک نظر هم حلاله.گفت بخدا دیگه نمیخوام بری برای کمک کردن و پوشاندن کفش کسی جلوی پاهاش بشینی.گفتم چشم برای خانومم چی.گفت نه این اشکال نداره.گفتم آها باشه…کفشها رو پوشید رفت بیرون…گفت مامان ببین چقدر قشنگن…دیدی اون بی ریختها رو انداخت بهمون…گفتم حالا آبروی من وببرها. باباش خندید گفت کاسبن دیگه.نمیشه سرشون کلاه گذاشت…گفتم مادر جون مال شما چطور بود.گفت پسرم من که ازینا نمی‌نمیپوشم. ولی باشه تستشون میکنم.گفتم اینها برای کوه و بیابون خوبه.البته توی تیپ اسپرت عالی میشن.شما هم که ماشالله هنوز خوب جوونید.اگه اجازه منو بدین مرخص بشم.گفت نه پسرم شام حاضره باید بخوری بعد بری.گفتم آخه حاج خانوم منتظره.خیلی هم به سر وقت خونه رفتن اهمیت میده.گفت بهش زنگ زدم اجازه تو گرفتم.گفته خیر ببینی خواهر دیگه مال شما.از دستت خسته شدن.گفتم این هم شانس منه دیگه…رعنا گفت یعنی کم شانسی.ببین مادر خانومت چقدر دوستت داره که موقع چایی و شام رسیدی.گفتم ممنونم.همون موقع رویا اومد گفت بابا بابا جون این یارو که ماهواره نصب میکنه کجاست این دیش ما رو باد تکونش داده بهم ریخته.نمیتونم سریالهامو ببینم.هنوز منو ندیده بود‌در باز بود شتری اومد داخل.ولی لامصب چه بدنی داشت.سینه های گنده و بزرگ وکون درشت و زیبا کمر باریک.ساپورت کلفت و تنگ پاش بود.بخدا میگم قلمبگی کوسش اینقدر توی دید بود که نگو.رعنا گفت هوی خانوم همینجور راحتی پوشیدی اومدی پایین.یا الله چیزی بگو.تا برگشت منو دید گفت ای وای خدا مرگم بده.رفت اتاق رعنا گفت خانوم نمیتونی بگی نامزدت اینجاست…رعنا گفت مگه تو رو شوهرت ندادن چیه های سرتو میندازی پایین عین چی میای داخل.مامان کلیدو ازش بگیر ها.گفت حالا تو رو هم می‌بینیم.پدرش گفت دعوا نکنید الان کیوان باور میکنه شما همیشه با هم در گیرید.اومد بیرون مانتو رعنا تنش بود اما سر لخت بود.رعنا گفت بفرما خانوم پول یکجفت جردن اصل بهم بدهکاری.گفت وای چی خوشگل هستن.مال منه.گفتم قابل نداره.گفت رعنا جون چرا به تو بدهکارباشم پسر همسایه آورده. تو طلبکاری.گفت من نبودم پسر همسایه یخ هم در خونه نمی اورد‌خندیدم.گفت بابا بخدا من بردمش در مغازه آقای کیوان این نمی‌دونست اصلا کیوان کیه.گفتم نه رویا خانوم این خوب هم میدونسته.چندساله داره از بالا منو رصد میکنه.تایم آب خوردن منو هم میدونه.گفت عه دختر تو هنوز هم داری از بالا خانه حاجی رو میبینی.گفتم بیا آقاجون تحویل بگیر اینم مهندسای مملکت.باباش خندید.گفت به هر حال ممنونم آقا کیوان.پولش هرچقدر میدم رعنا.گفتم نه اصلا بخدا اگه این کارو بکنید دلگیر میشم.رعنا گفت بزار بده وضعش خوبه از فردا پررو میشه فک میکنه کفش مجانی واسش ریختن.گفت ببین مامان چقدر بخیله. گفت بخیل نیست مال شوهرشو جمع میکنه.مث تو که بسط نشستی خونه بابات خونه خودتون رو اجاره دادیم مفت زندگی میکنی.گفت مامان دیگه…رعنا گفت ایوالله مامان جون.پدرشون گفت فدای سرش دختر خوب منه.رعنا گفت بابا یعنی من بدم.گفت خدا نکنه. گفتم مهندس فک کنم اینا رو بد لوسشون کردی.مادرش گفت اونم چه جور؟آی گفتی.گفتم رویا خانوم لازم نیست زن بزنی نصاب برو پایین من میرم بالا تنظیمش میکنم با گوشی برام اطلاع بده درسته یانه.؟گفت آخ جون.رعنا گفت ولش کن این پر رومی‌رومیشه…مادرش گفت شام بخورین بعد.رویا پیمان رو بگو بیاد شام زیاد پختم اونم بیاد دور هم باشیم.‌گفت مامان پیمان هنوز نیومده.شاید دیر بیاد.مشغول مغازه هستن…گفتم میشه لطفا بگید کجا برم دستامو بشورم.رعنا گفت بیا توی اتاق خودم سرویس هست.رفتم اونجا پشت سرم اومد.حوله داد بهم. عجب بویی میداد.بوی ادکلن خودش بود‌.گفتم رعنا جمعه میتونی اجازه بگیری بریم کوه و بعدشم باغ خودمون.گفتم البته اگه برف بباره هوا خوب باشه.گفت باشه ببینم چی میشه.حوله دادم بهش.گفتم ببخشید دیگه شخصی بود ولی استفاده کردم.گفت کیوان ازاین به بعد منو تو چیز شخصی نداریم.خب تعارف نکن.دستشو گرفتم .گفتم خیلی دوستت دارم‌.عزیزم.منو ببخش در مورد اون حرفها.‌نمیدونستم انقدر خانومی و گلی.گفت بهش فک نکن…تو هم خوبی.‌رفتیم توی پذیرایی و خداییش مادرش عجب شامی پخته بود.هنوز شام تموم نشده بود که باجناق من اومد‌معرفی کامل شدیم و دیگه امشب خوب باهم آشنا شدیم.پسر چاقالو

ومهربونی دیده می‌شد خیلی با رویا بهم میومدن.کپل و خوشگل.توی کار تعمیرات طلا ونقره بود.معلوم بود وضعش خوبه.خودش بعدا گفت طلا مستعمل که می‌خره میفروشه سود خوبی براش داره.بعد شام گفت بریم واحد ما. منو برد اونجا.گفتم بزار برم بالا دیش رد تنظیمش کنم قول دادم به خانومت.گفت بالا نیست روی تراس این طرفیه…گفتم چی بهتر.رفتم روی تراس.لباساش اونجا پهن بود جلوی دید دیش رو گرفته بود.دامن خیس پهن کرده بود اندازه چتر نجات…گفتم رعنا خانوم.گفت بله.گفتم بیا بگو روشن کنه رسیور رو.‌روشنش کرد.گفتم صداش رو ببرید بالا.گفتم رعنا خانوم گفت باز که رسمی شدی…گفتم عزیزم هنوز خجالت میکشم پیش بقیه بگم رعنا جون.گفت بخدا دوست دارم بگی محکم هم بگی.گفتم چشم.گفتم حالا بیا این چتر نجاتو از جلوی دیش بردارش.که فرکانس برسه با رسیور.‌وقتی دامن رو برداشت زیرش پر شورت وکرست بود.زدیم زیر خنده.گفت رویا بیا.گفت چیه؟گفتش مث اینکه یکساله لباس زیر اتو نشستی گذاشتی همه رو یکجا شستی.گفت خاک تو سرت رعنا به اونا چیکار داری.گفتم رویا خانوم دامن‌دامنتون گنده است‌.رعنا گفت کیوان میگه مث چتر نجات پهنش کردی جلوی دیش خوب دیده نمیشه دیگه…گفت خب انداختم لباس زیرام دیده نشه…توی کشوی لباسام سوسک بود بدم اومد همه رو یکجا شستم.گفتم ماشالله چقدر هم هست.دو دست برای هر شب.به نیت ۱۴معصوم ۱۴تاهم هست.آقا زدن زیر خنده.بدجور میخندیدن.پیمان اومد گفت چیه بگین ماهم بخندیم.رعنا جریان و گفت پیمان گفت دمت گرم داداش…هرچی ما پول در بیارم این خرج خودش میکنه…صدبار گفتم من اپنا رو لختشون رو دوست دارم نه با پوسته.رویا گفت خاک توسرت کنند پیمان آبروی منو بردی…خلاصه دیش تنظیم بود.فقط جلوی دیدش بسته بود…گفت بیا بشینیم لبی تر کنیم.گفتم حالا بیا هنوز زن نبردیم خونه آبرومون رو به باد بده.گفت نه بابا اینا از خودمونن. گفتم بزار زنگ بزنم مادرم.گفتم حاج خانوم من امشب دیر میام شما بخوابین.گفت خوبه دیگه کم کم ما رو فراموش نکنی.گفتم نه عزیز دلم.خونه آقا پیمان دعوتم.گفت خوش بگذره.گفت چی میخوری گفتم هرچی باشه…رعنا گفت چی داری. ؟فقط شراب دست ساز.رعنا گفت نه من فقط قوطی پلمپ باشه میخورم دست ساز نمی‌خورم… رویا گفت کوفت بخور.خیلی دلت بخواد.پیمان گفت دیر وقته اگه نه میرفتم میگرفتم.گفتم لازم نیست.الان میرم از خونه میارم…گفت دمت گرم.توی خونه داری گفتم گاه گداری تنهایی لبی تر میکنم.گفت پس بدو.گفتم تو نمیایی با من.گفت بیام گفتم چی میشه مگه…اون روبرویه دیگه…گفت باشه.فقط شال انداخت سرش و رفتیم خونه آروم در رو باز کردم لامپهای توی حیاط روشن بودن ولی ساکت بود…رعنا گفت وای چقدر خونه شما قشنگه و حیاطش بزرگه…بابام پشتمون بود ندیده بودیمش.گفت مال خودته عروس گلم.میخوام همینجا مجلس بگیرم براتون.چطوره.رعنا گفت سلام آقاجون ببخشید ندیدمتون. گفت قربونت عزیزم مهم نیست.من گاه گداری یکی دو نخ ازین سیگار خارجی های این شازده کش میرم میام زیر این بید مجنون میشینم میکشم.گفتم آی آقاجون ببخشید.گفت فک کردی نمیدونم چه غلطایی میکنی.الانم چون دیگه داری متاهل میشی بهت گفتم…الانم حتما اومدی تلخکی هاتو ببری با قلیونت که مصرف کنی.گفتم وای آقاجون قلیون فراموشم شده بود.گفت خاک بر سرت.تاکید هم میکنه.رفتم جلو دستشو بوسیدم.گفتم دمت گرم که تا الان خرابم نکردی.گفت مبارکت باشه.برو به زندگیت برس.دختر خوبی گیرت اومده.اومد جلو منو رعنا رو بوسید.صدا زد خانوم کجایی،؟گفت چیه خونه رو گذاشتی روی سرت.گفت قرار بود اولین بار عروست اومد خونه چی بهش بدی.گفت کو حالا بیاد اینجا.گفت بیا اومده.توی حیاط.قایم شده.تا اومد گفت وای قربونش برم‌‌.‌رفت خونه سریع برگشت اومد۱انگشتر خوشگل نگین دار اورد گفت این رو چند سال قبل از مشهد خریدم.برای زن کیوان.گفتم اولین بارکه پاشو بزاره اینجا بهش بدم.بابام هم یکی از انگشترشو داد بهم…دوباره هر دوی ما رو بوسیدن.رفتیم اتاقم.از توی یخچال خودم ۳تا.قوطی نوشیدنی بود برداشتم با قلیونم.رفتیم خونه رویا شون.سر راه کمی مزه و تنقلات گرفتم.رفتیم بالا.رسیدیم اونجا دیدم پدرزن مادرزنم هم هستن خیلی خجالت کشیدم.پدرشون گفت بیا بشین بدون ما می‌میخواستین صفا کنید.خلاصه که اونها یکی دوساعتی نشستن ومن هم با دسته شکسته چون بخاطر تصادفم چند روز آخر سال مرخصی داشتم خیالم راحت بود.ساعت۱ اونها رفتن بالا من موندم و پیمان و زنها مون.تقریبا کله ها داغ بود.گفتم پیمان جون من دیگه فول شدم.اجازه بده برم.گفت یک نخ سیگار بکشیم برو.گفتم آخه.رعنا گفت اینبار اشکال نداره بکش.پیمان خندید.گفت ذلیلی ها.گفت اونم چه جورش.رویا خندید گفت خدا شانس بده.ببین پیمان.بدون اجازه خانومش آب نمیخوره…میخواستم دیگه برم.رعنا گفت تادم در باهات میام…گفتم ممنونم.از رویا اینا خداحافظی کردم وازپله ها آروم میومدیم پایین.گفتم بریم واحد خودمون رو ببینیم.گفت الان گفتم آره.گفت بریم.رفتیم داخل تاریک بود.کلید رو زدم.روشن شد در

روبستم.منو نگاه کرد شالش روی شونه هاش بود.خیلی مست بودم.هم سیگار کشیده بودم.هم قلیون.هم دست ساز خورده بودم هم پلمپ.دیگه آمپرم بالا بود.این هم مثل کبک توی خونه می خرامید میگفت اینجا چی بزاریم اونجا چی بزاریم.توی آشپزخونه کنار جزیره وسط آشپزخانه بودیم.همونجا ناخودآگاه بغلش کردم.محکم بوسیدمش.کمرشو گرفتم.محکم چسبوندمش.به خودم دوباره بوسیدمش.گفت کیوان جون مستی ولم کن.گفتم تو دیگه مال خودمی.ساکت باش.محکم دستامو گرفته بود که از هم بازشون کنه.کله ام داغ داغ بود.دوباره محکم لبشو بوسیدم.گفت تو رو خدا ولم کن.کیوان میترسم ازت.نگاهش کردم گفتم چرا ازم می‌ترسی.گفت ما هنوز محرم نیستیم…گفتم دنبال این حرفها نباش.تو دیگه مال منی.گفت نه ولم کن.محکم گرفته بودمش.خیلی شهوتی شده بودم.کیرم هم بلند شده بود.چون شلوار پارچه ای اداری تنم بود.صبح رفته بودم بانک مرخصی بگیرم لباس رسمی کت شلوار تنم بود.با همونا رفتم مغازه و اومدم خونه اینها.قشنگ کیره خودشو نشون میداد.این هم فهمید ترسید.دید ولش نمیکنم.با دستاش از قفسه سینه هولم میداد.من هم کیرم قشنگ می‌خورد به شکمش ونرمی روی کوسش.خیلی دیگه ترسید.محکم گذاشت زیر گوشم.نگاهش کردم. ولش کردم.دیدی رفت سمت درو فرار کرد.من چند دقیقه بودم.کم کم می‌فهمیدم چیکار کردم.زودی زدم به چاک.رسیدم خونه خیلی فکر بودم.با لباس افتادم روی تخت.همینجوری خوابم برده بود.اصلا نفهمیدم.ساعت چنده.ظهر مادرم بیدارم کرد.گفت پاشو دیگه زیاده روی نکن تا لش نیفتی توی تختت.بیدار شدم رفتم دوش گرفتم.زیر دوش یادم اومد چیکار کردم.گفتم وای خاک برسرم.فاتحه خودمو خوندم.باور کنید نمیخواستم بیرون بیام.وقتی در اومدم.رب دوشامبر تنم بود.دیدم صدا میاد از توی پذیرایی.آروم نگاه کردم.مادر رعنا بود.لباس تمیز پوشیدم.رفتم احوال پرسی منو دید خندید.گفتم خاله میتونم شماره رعنا رو داشته باشم.گفت نه. گفتم آخه می خوام ازش عذرخواهی کنم.مادرم گفت چرا.گفت بخاطر اون روز اون حرفها میگه.مادرم گفت دیگه تموم شد.بزار برم چایی بیارم.مادرم که رفت گفتم خاله بده دیگه شمارش رو من احمق دیشب مست بودم نفهمیدم چه گوهی دارم میخورم.حتی اشکم هم در اومد.گفت وای جمع کن خودتو.اونم مث تو شده گفته همه چی رو بهم.اشکال نداره.من به مادرت چیزی نگفتم.به بهانه احوالپرسی اومدم خونه شما ببینم چیکار میکنی.نگی به مادرت چی شده ها.گفتم خب شما شماره اش رو بده.گفت هر وقت گفتی مادر جون بهت میدم.گفتم بخدا ببخشید مادر جون.گفت حالا شد.شماره گرفتم و زنگ زدم بهش.هرچی زدم برنداشت زنگ می‌خورد برنمی‌داشت.رد میداد.گفتم نه بر نمیداره‌.مادر جون از طرف من ازش عذرخواهی کن.با اجازه من برم بیرون.باید برم مغازه.گفت برو پسرم.ظهر بود سرمون شلوغ بود.من هم که با یکدست بودم.۳روز به عید بود آخرین روز کاری اداری شهرداری بود‌.اعصابم خورد بود.ساعت نزدیک دو ونیم بود.رفتم ته مغازه.یک چایی ریختم.معمولا توی مغازه اصلا سیگار نمیکشم.اما اعصابم داغون بود.سعید گفت چی شده اوستا.برگشتم گفتم بی‌پدر مادر نگفتم بهت بهم نگو اوستا.کوسکش بزنم لهت کنم.همون لحظه سمانه منو دید.گفت ببخشید آقا کیوان منظوری نداشت.مشتری هست.مراعات کنید.گفتم آخه.سعید گفت ببخشید.اخه امروز خیلی خرابی.گفتم سعید هیچی نگو که فاتحه زندگی رو خوندم.گفت چرا گفتم نپرس به کارت برس. پشتم بهشون بود دم سینک ظرفشویی داشتم سیگار میکشیدم.حتی چایی هم نخوردم…مشتری داشتم.فقط سیگار میکشیدم.و خاکستر سیگار رو می‌ریختم توی سینک…توی زندگیم داغون تر ازین نبودم.اخه خودم تمام لذت وکیف دیشب رو بگاداده بودم رفته بود.محکم پک زدم به سیگارم.یکدفعه ای صدای نازی اومد.مگه قرار نبود دیگه سیگار نکشی…برگشتم دیدم خودشه.رعنای منه.گفتم سلام عزیزم کی اومدی.گفت خیلی وقته اینجام.چقدر بددهنی تو؟گفتم آره.گفت هیچچی نگو.گفتم رعنا بخدا نمیدونم چی بگم…خرابتم.گفت نگفتی مگه قول ندادی سیگار نکشی.گفتم عزیزم چرا گوشیمو جواب ندادی.مامانت خونه ما بود.شماره تو رو ازش گرفتم.گفت تو کی به من زنگ زدی که من جواب ندم.گفتم اتفاقا چندبار رد هم دادی.گفت وای من توی جلسه شورای شهر بودم.چندبار شماره ناشناس زنگ زد رد دادم.تو بودی‌.؟گفتم آره دیگه…گفت شماره تو که این نبود.اونشب کارت دادی بهم.گفتم اون شماره اینستا برای تبلیغات. شماره اصلیم برای خانواده اینه.گفت بخدا نمیدونستم.گفتم مهم نیست.عزیزم ناهار خوردی گفت نه خیلی هم گشنه ام.گفتم باشه چی میخوری بریم رستوران.گفت نه مثل اینکه این بچه ها هم گشنه اند.برو پیتزا بگیر همه بخوریم…گفتم بروی چشم.سعید گفت اوستا.بزار من برم…گفتم سمانه دیدی این خودش میخاره.گفت اوستا الان که سرحالی کسی نیست.گفتم میخواستم امشب عیدی وحقوق بدم میزارم۵عید بانکها باز بشه بعد.سمانه گفت مگه مریضی سعید.واقعا کونت میخاره.من امشب پول لازم بودم.رعنا زد زیر خنده گفت نگران نباشید شوخی میکنه.گفتم بشینید تا بیام.تو باش سعید من بایکدست نمیتونم

که کار کنم.رفتم فست فودی سفارش دادم برگشتم دیدم.رعنا هم مشغول چیدن جنس های جدیده که از انبار آوردیم.گفتم ولش کن خود بچه ها انجام میدن.گفت نه کار قشنگیه دوست دارم انجام بدم.خلاصه زنگ زد مادرش و تا۱۲شب مغازه بودیم…خداییش قدمش سبک بود‌.خوب فروش داشتیم سابقه نداشت.حتی سعیدم گفت اوستا عجب داخلی زدیم.توی این چند سال سابقه نداشته.قدم خانومت خیره ها.گفتم خدایا شکر…موقع رفتن دستمزدشون رو با عیدی دادم به سعید غدیر قسط پول موتورش دوباره عیدی دادم و معذرت خواهی کردم ازش.رعنا رفته بود یک شال و عطر خوشگل برای سمانه خریده بود داد بهش.رسیدم خونه ماشین رو بردم توی پارکینگ.گفتم رعنا بخدا حال دیشبم دست خودم نبود.گفت من باید ازت عذرخواهی کنم.اخه بد زدم زیر گوشت.گفتم حقم بود اگه نزده بودی شاید الان مامانم یک نوه دیگه هم داشت.گفت پس حقت بود.همون موقع در آسانسور باز شد مادرش اومد پیش ما برامون شیرینی آورد. گفت بردارید تا کامتون شیرین بشه.دیدم اومدین داخل.ببخشید که خلوتتون رو خراب کردم.سر شالش رو بوسیدم گفتم مادر جون ممنون که امروز به مادرم چیزی نگفتین…پیشونیم رو بوسید گفت تو پسر خوبی هستی مهم نیست.شما تا بهم عادت کنید خیلی طول میکشه.گفتم آره درسته.ولی بدون رعنا دیگه نمیتونم سر کنم.روز اول عید سال تحویلی.بابام همه رو دعوت کرد.و خانواده رعناشون هم بودن.با مهموناشون نامزدی ما رو اعلام کردن و مادرم جلوی همه یک چادر انداخت سرش و با یک حلقه نامزدی دست عروسش کرد.رسمی شدیم دوشب بعد بله برون بود‌و کلی مهمون.همونجا بابام با اجازه پدر رعنا عاقد آورد عقد هم کردیم.چون مجلس بزرگ بود هم شد بله برون هم عقد کنون.قرار شد بابام عروسی بزرگ رو تابستون برپاکنه.شب از شهرهای دیگه هم مهمون اومده بود براشون تا۴صبح زدیم رقصیدیم.ساعت۴خونه خودشون خونه رویا شون همه پر مهمون بود.حتی اتاق رعنا توش پر خانوم بود و بچه.حتی چند تا از مردها رفتن واحد من فرش پهن کردن اونجا خوابیدن.من موندم و عروس خانوم.گفتم بریم اتاق من.اونجا بخوابیم.گفت من هم بیام.گفتم هنوزم نمیخوای بیای.نترس کاریت ندارم مست نیستم.گفت کیوان.خجالت میکشم.گفتم از من؟تاکی میخوای خجالت بکشی.مادرش گفت کیوان جون شما برین خونه خودتون بخوابید.اینها هم خسته هستن تا ظهر می‌خوابند.راحت باشین.گفتم مادر جون اجازه هست رعنا هم بیاد پیشم.گفت عزیزم دیگه اجازه اش دست توست.همسر رسمی وشرعی خودته.برین عزیزم.گفتم ممنونم.رعنا گفت مامان.میشه نرم.گفتم اشکال نداره راحت باش.خداحافظی کردم رفتم خونه.پدرم زودتر اومده بود خونه.گفت شاه دوماد چیه دماغت آویزونه.گفتم شانس نداریم که.خونه پر مهمونه.گفت میاوردیش اینجا.گفتم خجالت میکشه.گفت جانم عروس.ایوالله شیرپاک خورده.گفتم برو بابا. خندید.گفت حقته.رفتم اتاقم.لباسامو در آوردم اینقدر مهمون بود و خونه گرم بودن الکی هم رقصیدم با دست شکسته کلی عرق کرده بودم.رفتم حموم یک دوشی بگیرم.وقتی برگشتم.دیدم گوشیم که روی سایلنت بوده کلی اس اومده و زنگ خورده…برداشتم دیدم.همه رعنا بوده کلی زنگ زده بود وقتی دیده بود جواب نمیدم…کلی حرف عاشقانه زده بود.کلی عذر خواهی کرده بود.زنگ زدم بهش‌.صدای زنگ از توی خونه ما بود.گوش دادم دیدم از توی هال صداش میاد.دیدم با پدر مادرش خونه ما هستن.اذون صبح بود.مادرش خندید.گفتم اینجا چیکار میکنید.گفت میبینی که جای خواب نداریم.گفتم قدمتون سر چشم.رعنا اصلا انگار حواسش به دیگران نبود.گفت چرا گوشیتو جواب ندادی.به این زودی باهام قهر کردی.گفتم نه بخدا چرا قهر کنم.ببین موهام خیسه رفته بودم دوش بگیرم.صداشو نشنیدم.خفه بود.نفهمیدم.پدرش گفت دیدی دختر گفتم کیوان اینجور پسری نیست.گفتم بخدا آقاجون من اومدم خونه بدنم عرق داشت اینقدر که منو مجبور کردن با همین یکدست سالم الکی برقصم.رفتم دوش بگیرم.گفتم ظهر دوباره میایم پیش مهمونا زشته بدنم بوی عرق بده.رعنا جون بخدا من باهات قهر نیستم.مادرش گفت الان وقت این حرفها نیست برین بگیرید استراحت کنید.اولین شبه باهم هستین هیچ وقت فراموشتون نمیشه.باهم رفتیم اتاق من.ساکت بود.اسمون داشت روشن میشد.ساعت نزدیک۵صبح بود.پدر مادرامون هنوز داشتن صحبت میکردن خوشحال بودن.‌در اتاق رو بستم.گفتم بشین.چیزی میخوری بیارم.گفت آب خوردن.در یخچال کوچولو اتاقم رو باز کردم.براش یک دلستر خنک بازکردم.گفت الکلی که نیست.گفتم عزیزم ببین مارکش ایرانیه.قربونت بشم.خجالتم نده دیگه.گفت چرا گوشیتو جواب ندادی.خیلی زنگ زدم.چرا پیام‌ها مو جواب ندادی.گفتم رعناجون بخدا بجون تو حموم بودم.حموم طول کشید چون با یکدست بودم.خب چکار کنم دیگه…گفت مامانم دعوام کرد که چرا تنهات گذاشتم.گفتم من معذرت میخام. خوبه.گفت کیوان من میترسم.گفتم دیوونه شب عروسیمون نیست که کاری بکنیم تو بترسی.گفت پس چرا اون شب میخواستی کاری بکنی.گفتم خب مست بودم الان که نیستم سرحالم.گفتم تو روی تخت بخواب من پایین میخوابم.گفت مطمئنی؟گفتم آره راحت بخواب آروم باش.

رفت روی تختم دراز کشید.گفتم میخوای با همین پیراهن مجلسی بخوابی اذیت میشی که.گفت آخه چیزی زیرش ندارم.گفتم برم برات از خونه خودتون لباس بیارم.به مامانت بگم.گفت نه اصلا.گفتم پس راحت باش.بیا یک تیشرت نو خریدم هنوز نپوشیومش تو تنت کن.گفت باشه ممنونم.نشست روی تخت.گفتم برم بیرون گفت.میری.گفتم آره چرا نرم چی میشه مگه.راحت باش.گفت مرسی عزیزم.تابلندشدم برم.گفت نرو ولی صورتتو بچرخون منو نگاه نکن.خب پسر خوبی باش.گفتم چشم.گفتم رعنا جون من و تو زن وشوهریم ها.شرعا عرفا و قانونا.گفت خب که چی گفتم.گناه که نمی‌کنیم.گفت خب من هم خجالت میکشم هم میترسم.گفتم از کسی که عاشقته می‌ترسی.گفت سابقه ات خرابه.نمیتونم باهات تنها باشم.گفتم ببخشید بخدا.ذهنیتت دیگه در مورد من خراب شده حق داری.بلندشد سرپا.لباسش رو درآورد.ولی من نگاهش میکردم.فک می‌کرد پشتم باشه.سوتین بدون بند بسته بود برای لباس نامزدیش. سفید بود سفید عین برف.خوشگل ناز ترکه ای.خوش قدوبالا.شورتش هم سفید ست سوتینش بود.نگاهش میکردم.لباسشو گذاشت کنار تیشرت منو تنش کرد.براش گشاد وبلندبود.موهای قشنگش پر پنس و فنر مو وچرت وپرتهای دیگه بود که من اسمشون رو بلد نیستم.برگشت سمت من دید دارم نگاهش میکنم.گفت داشتی منو می‌دیدی.گفتم آره…از کی ؟گفتم از اولش.خیلی نازی خدا برای خلقت وقت گذاشته.گفت ولی تو خیلی بدی.چرا منو نگاه کردی.گفتم داری شوخی میکنی.گفت چی شوخی تو بهم قول دادی.گفتم رعنا جون من همسرتم ها.گفت باشی.تو دروغ گویی.گفتم باشه ببخشید اصلا تو اینجا بخواب من میرم بیرون.گفت نه نری ها.گفتم نمیتونم پیشت بمونم.تو بهم میگی دروغگو.شاید همه حرفهام دروغ باشه.پس به دردت نمی‌خورم.گفت یعنی چی.گفتم از وقتی اومدی داری مث غریبه ها باهام رفتار میکنی.خوب بودن من اینجا چه فایده ای داره. ؟بزار خودمون رو اذیت نکنیم.گفت نه نرو ببخشید.من خجالت میکشم.رفت روی تخت.گفتم پس بگیر بخواب.گفت باشه.دراز کشید و پتو رو کشید روی خودش.من پایین بودم بیدار بودم.خودم از شبی که متوجه شدم خونه از بالا دید داره پرده کرکره ها رو میکشیدم.دلم گرفته بود.اروم لای پرده رو باز کردم آسمون دیگه روشن شده بود.خورشید نبود هنوز.اما سپیده زده بود.بیرون رو نگاه میکردم.واقعا غصه داشتم.اروم از کشوی میزم یک سیگار درآوردم.روشنش کردم.لای پنجره رو باز کردم.اروم پک میزدم.روی صندلی میز کامپیوترم کنار پنجره با شلوارک و رکابی نشسته بودم بیرون رو نگاه میکردم.نسیم سردی میومد داخل.اکثرا موقع خواب اصلا فقط با یک شورت بلند میخوابیدم.ولی امشب گفتم این لباس بهتره تا لخت بودن‌.یک آن دیدم با اون دستای قشنگش سیگارو از روی لبم برداشت از لای پنجره انداخت بیرون پنجره رو هم بست.گفت موهای قشنگت خیسه سرما میخوری.لای پرده رو هم کشید.گفتم تو بخواب.گفت تنها خوابم نمیاد بیا پیش من.گفتم نه ناراحتت میکنم.فایده ای نداره.ما باید هنوز خیلی زیاد باهم وقت میذاشتیم آشنا بشیم.زود بود عقدمون.گفت کیوان پشیمونی؟هیچی نگفتم.گفت یعنی واقعا پشیمونی.سکوت علامت رضایته. گفتم چرت نگو.اگه کسی هم پشیمون باشه تویی نه من.گفت من چرا اونوقت.گفتم چون من برای باتو بودن لحظه شماری میکردم.ولی تو حتی راضی نیستی نگاهت کنم.ساکت شد.گفتم بهم میگی دروغگو.در صورتیکه من از دیدنت لذت می‌بردم.درکت میکنم نباید به این زودی به یک پسری که تازه آشنا شدی وا بدی و خودتو کامل بتونی در اختیارش بزاری.ولی تو هم این شرایط رو پذیرفتی که دیشب بله رو گفتی…الان من نامحرمم. باید صورتمو بچرخونم تا خانومم لباس عوض کنه.من پایین بخوابم اون بالا.یا برعکس.اونوقت به نظرت زود نبود عقد ما…چون بهم اعتماد نداریم…البته من دارم تو نداری.چون شوهرتو قبولش نداری یا که هنوز دوستش نداری.گفت نه بخدا اونقدری دوستت دارم که نمیدونی…ولی.گفتم ولی چی…گفت هنوز که به تو عادت نکردم.به نگاهت به باهم بودنمون. گفتم نمیخوای از یک نقطه ای به بعد شروع کنی و عادت کنی.ساکت شد.اون رو تخت بود.من پایین.رفتم زیر پتو.اونم رفت زیر پتوی خودش.ساکت بودیم.خوابمون برد واقعا خسته بودیم.صدای تق تق در اتاق میومد.مادرم بود گفت بچه ها بلند شید.زهره مهمان ها همه بیدار شدن منتظر شما هستند.گفتم چشم مامان جون الان میام.همون موقع مادر رعنا گفت عزیزم در رو باز کن.گفتم در بازه مادر جون.رعنا هنوز خواب بود.اومد داخل.مادر من هم اومد.دیدن اون بالا تنها خوابیده من هم پایین تنها.مادرش گفت بیدارش کن کارش دارم.مادرم گفت مث اینکه عروس ما نمیدونه شوهر داری چیه.مادرم رفت بیرون خیلی هم ناراحت بود.همه چی رو فهمید.که چیزی بین ما نبوده.مادرش گفت چی شد چی اتفاقی افتاد.گفتم هیچی مادر جون.فقط خوابیدیم اون بالا من پایین.گفت همین گفتم همینش هم زیاد بود.لباس در می‌آورد نگاهش کردم.بدجوری ازم دلخور شد.گفت وای خدا مرگم بده چرا.گفتم نمیدونم میگه خجالت میکشم.میگه میترسم.نمیدونم شاید دوسم نداره پشیمونه.خلاصه که نمیدونم دیگه.لباس پوشیدم

رفتم بیرون.مادرم.صدام زد اتاق دیگه گفت راستش رو بگو چی شده.گفتم هیچی بخدا.ازم خجالت میکشه. فقط خوابیدیم.خیلی عصبی شد.بوسش کردم.گفتم جوش نزن درست میشه.گفت نه بهش زیاد رو نده.افسار زندگیتو بگیر دست خودت.اگه نه پشیمون میشی.گفتم چشم عزیزم فعلا که شب اول بود.گفت خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا می‌رود دیوار کج.پسر جون مهم خشت اوله.گفتم بازم چشم.گفت من دو تا عروس دیگه هم دارم.هیچکدوم اینجوری نبودن.گفتم حالا خونسرد باش.برگشتم اتاقم.صدای مادرش میومد.رعنا خجالت نکشیدی.فقط خوابیدی.پسره خیلی مرده که بهت چیزی نگفته.گفت مامان اون نگفته تو میگی.مگه نگفتم زوده برای عقدمون.من هنوز باید فکر کنم.شما عجله کردین.گفت مگه این هم کفشه که نظرت دوتا بشه.ازدواجه.یک بار بله بگی تمومه.گفتم پس پشیمونی.ممنونتم.عجب دوستم داشتی.منو مسخره کردی.زدم بیرون.واقعا زدم بیرون.با دست شکسته ماشین خودمو روندم.اصلا نمیدونستم کجا میرم.خدا میدونه فقط میگاییدمش.وقتی نگاه کردم نزدیک اتوبان قم بودم.ساعت۳بود‌فقط میروندم. یادم اومد که گوشیمو برنداشتم.ولی واقعا رفتم قم و رفتم زیارت.دلم گرفته بود.یکمی سوهان سوغاتی گرفتم برگشتم.ساعت دقیق۱نصف شب بود رسیدم دم خونه…توی حرم که بودم برای ازدواج توسط یک حاجی آخوندی استخاره کردم.گفت پسر جون تا وقتی که صبر داشته باشی باهاش مدارا کنی.موفقی اگه نه دوامی نداره.گفتم ما خب الان عقد کردیم.گفت پس صبرداشته باش و مدارا کن.تا زندگی کنی.دیدم چراغهای خونه اونا که خاموشه.خیالم راحت شد.ماشیم رو توی خیابون پارکش کردم.حتی نبردمش توی حیاط خونه خودمون.در حیاط رو کلید انداختم بازش کردم.دیدم خلوته.گفتم خوبه برم آروم بگیرم بخوابم.صبح با پدرم صحبت میکنم.اروم در ورودی هال خونه رو باز کردم.نور کمی توی سالن بود.کفشامو که در آوردم.لامپ سالن روشن شد.مادرم بود.اطرافش.بابام و داداشام با زنهاشون.خواهرام و بچه ها و شوهراشون.خانواده رعنا با کس و کارشون.اقلا ۵۰نفر بودن.نایلون سوغاتی ها دستم بود.فقط رعنا نبود.مادرم اومد جلو بابام تا خواست حرفی بزنه مادرم کوبید توی صورتم.خیلی خجالت کشیدم.گفت کجا بودی.چرا گوشیتو جواب ندادی.گفتم مادر عزیزم.گوشیم خونه جا مونده.رفتم قم حرم حضرت معصومه با خودم خلوت کنم.ممنونم که نگرانم بودین.برگشتم کفشام پوشیدم زدم توی کوچه.پدرم بدجور توپید به مادرم.گفت زن مگه دیوانه ای از صبح منتظری بیاد چشم به راهی.حالا که اومده جلوی کس وناکس میزنی زیر گوشش. رفتم بیرون در رو محکم بستم.سوار شدم تا میخواستم حرکت کنم.رعنا جلوی ماشینم رو گرفت.همون لحظه برادر و خواهرام اومدن توی خیابون.آبجی کوچیکه گفت داداشی گلم کجا بودی بخدا دلمون هزار جا رفت.مردیم و زنده شدیم.گفتم تنهام آبجی رفتم با تنهایی خودم کنار بیام.رعنا گفت بخدا تنها نیستی.من کنارتم.نرو کیوان.آخه کجا میری.از ظهری که رفتی دارم سرکوفت می‌شنوم و گریه میکنم.مگه نگفتی بدون من یک لحظه نمیتونی سر کنی…پس چی شد.گفتم تو چت شد.تو که فکر رو نکرده بودی چرا بله گفتی. هم منو زجرم دادی هم خودتو.الان توی برزخ زندگی گیر کردم.مادرم منو توی بچگی هامم کتک نزده بود که الان جلوی همه سکه یه پولم کرد.اونم فقط بخاطر کاری که تو بامن کردی.من تمام حرفهای تو و مادر تو ظهر شنیدم.تو پشیمونی اشکالی نداره.من هم پا میزارم روی دلم بزار تو خوش باشی.عشق که یکطرفه نمیشه.زوری هم نمیشه.من سوار ماشین بودم میخواستم راه بیفتم.پدر مادرش ساکت بودن.حرفی نمی‌زدند.معلوم بود خجالت میکشن.پدرم اومد کنارم.نشست گفت خواهش میکنم همه برین داخل نصف شبه زشته.من با پسرم و عروسم کار دارم.رعنا گوشه سپر ماشین تکیه داده بود.اروم اشک می‌ریخت.پدرم نشست اول ماشینو خاموش کرد.بعدش سوییچ رو ازم گرفت.گفت.گناه داره دختر خوبی بخشش.خودشم پشیمونه.من باهاش حرف زدم.خیلی هم دوستت داره.از ظهری از دلواپسی داره دلش میترکه.زندگی همینه دیگه بالا پایین داره.گفتم آقاجون ماعجله کردیم.گفت نه اصلا اینطور نیست. شما درسته که بالای۲۵سال دارید اماتجربه ندارید هنوز عین بچه ها رفتار می کنید.الان هم برو خونه مهندس.پیش خانومت باش.نذار کارات باعث بشه دشمنانت شاد بشن.بدو بابا جون.گفت رعنا دخترم بیا دست شوهرتو بگیر ببرش خونه خودتون.ما مهمونمون زیاده.بزار جو آروم بشه.تا عروسیتون رو برگزار کنم.همه بدونند شما عاشق هم هستین.دیگه به هم کم و کسری نکنید.به دو پسر.گناه داره منتظرته.رفتم پایین.پدر مادر رعنا.دم در خونه ما با مادرم نگاهمون میکردن.رعنا دستشو دراز کرد.من هم مجبوری برای حرف پدرم که دلش نشکنه.دستشو گرفتم.بابام ماشینمو برد داخل خونه خودمون.منو رعنا رفتیم بالا.داخل خونه که شدیم.هم رسیده نرسیده اینم گذاشت زیر گوشم.گفتم مرسی از پذیراییت. کفشامو پوشیدم.گفت بخدا کیوان اگه بری تنهام بزاری.هنوز نرسیدی پایین.من از بالای این تراس خودمو زودتر از تو میرسونم توی خیابون.حالا ببین راست میگم یا دروغ.نگاهش کردم.دروغ نمی‌گفت خیلی

جدی بود گفت از ظهر که رفتی مضحکه خاص و عام شدم.چرا رفتی.گفتم چون من هم از مادرم و مادرت خجالت کشیدم.وقتی اومدن توی اتاق تو خواب بودی.تو بالا من پایین تخت.فهمیدن جدا بودیم.آخه دختر خوب کی شب اول زندگیش جدا میخوابه که تو از من جدا خوابیدی.تازه به مادرت هم میگی ما عجله کردیم.خب از قدیم میگن جلوی ضرر رو از هر جا بگیری منفعته.الان چکار کنم.تشک من کجاست بخوابم تو راحت باشی.گفت خیلی بی رحمی.گفتم ممنونتم.تو منو سرکوب میکنی تنهام میزاری بهم میگی دروغگو…به خاطرت پیش همه کوچک شدم کتک خوردم.اونوقت من بی رحمم.کیوان جون بخدا خودم میدونم اشتباه کردم.دلتو شکوندم.الان نمیدونم چی بگم.فقط میگم نرو خب.گفتم باشه نمیرم که تو آبروت نره.ولی مگه نگفتی دوستم داری.مگه ما با هم صحبت نکردیم درد و دل نکردیم.مگه نمیدونی چقدر دوستت دارم. خب چرا اذیتم میکنی.خب پس چرا من ازدواج کردم که زجر بکشم.خب قبلش که داشتم مثل شاه زندگی میکردم.من دنبال ملکه قصر خودم بودم.ولی تو…نشستم روی مبل.کاپشنم رو در آوردم.گفتم خدایا چقدر خسته ام. شاید یکضرب رفت وبرگشتی۵۰۰کیلومتر بیشتر رانندگی کرده بودم.تکیه دادم به مبل.واقعا خوابم میومد…،کیوان عزیزم بیا توی اتاق خودم بخواب،رو تخت بخواب اینجا کمرت درد میگیره.بلند شدم رفتم توی اتاقش.تخت اینم مث مال من یکنفره بود…با لباس دراز کشیدم روی تخت.گفت لباساتو میخوای در بیاری.از ظهر تنته.گفتم حوصله ندارم اینقدری که خسته‌ام.گفت خودم کمکت میکنم.نشست کنارم.اول دکمه های پیرهنم رو باز کرد.بعدش دکمه کمر شلوار جینم رو باز کرد.گفتم ولش کن خودم درشون میارم.بلندشدم لباسامو در آوردم.فقط با شورت بودم.رفتم روی تخت.آروم بلند شد.اونم قشنگ لباس مجلسی خوشگلی تنش بود اونو هم در آورد.فقط با شورت وسوتین بود اومد بغلم گفت برو کنار من هم جام بشه. رفتم عقب‌تر.پتو رو خودش کشید روی دوتامون.گفت نمیخوای بغلم کنی.مگه نمی خواستی بیام پیشت.خوب اومدم دیگه.گفتم دیر اومدی.حالا که من پیش همه خانواده ام.سکه یک پول شدم اومدی.مادرم خیلی عصبی بود.تا حالا از این برخوردها با من نداشت.پدرم انگاری با بچه ۸ساله صحبت می‌کرد.منو به زبون می‌گرفت.تادلم آروم بشه.نمیدونست از وقتی که رفتم تا برگشتم توی دلم آتیش بوده.پشتش بهم بود.خودشو فشار داد توی بغلم.گفت دستتو بزار زیر سرم میخوام بخوابم.دستم بردم زیر سرش.خودش چسبید بهم.سرش روی بازوی من بود.گفت بغلم کن.آروم با دست دیگه بغلش کردم.توی دستام بود.خودش محکم مچ دستمو گرفت…چشمام داشت سنگین میشد.واقعا چون نمیدونستم آینده ام با این دختر که هر لحظه نظرش عوض میشه چکار کنم.فک نمیکردم در مورد من هم به این زودی تجدید نظر کنه.اما با من هم مث همون کفشی که انتخاب کرده بود رفتار کرد.البته چند باری که خیابون برای خرید هم رفتیم.خیلی اذیت شدیم چون خیلی بد انتخاب وسخت انتخاب بود.ولی دیگه توی انتخاب همسر شوخی که نیست اینو بهش بله بگی فردا بگی نمیخوام یکی دیگه رو انتخاب کنی.تازه این میگه خودم تو رو انتخاب کردم بعدش خانواده نظرمو پسندیدند.الان دو شب نشده پشیمونه…اگه بخاطر حرف پدرم نبود پا روی دلم میذاشتم.همینجا همه چی رو تموم میکردم…این دختر به مرور زمان دو شخصیتی که نه چند شخصیتی شده…توی افکار خودم بودم که خوابم برد آخه واقعا با یکدست رانندگی کردن خسته ام کرده بود…توی خواب بودم فک کردم بارون باریده روی من…بدار شدم دیدم دستم خیسه…یعنی احساس خیس بودن بهم دست داد.سر روی بازوی من داشت…نگاهش کردم چشمای خوشگلش باز بود.اما داشت آروم اشک می‌ریخت… نیم خیز شدم روی صورتش.گفتم چته رعنا.گفتی هیچی.گفتم بگو بهم.اگه دوستم نداری اما بگو بهم شاید بتونم کمکت کنم.گفت چرا میگی دوستت ندارم از ظهری که رفته بودی اینقدری برات دعا خوندم طوریت نشه سالم برگردی.من خیلی دوستت دارم.اما دست خودم نیست هرچی رو که میخوام داشته باشم باید چندین بار امتحان کنم و انتخاب کنم.از بین خیلی های دیگه…راستش من وسواس انتخاب کردن وبرگزیدن دارم…دست خودمم نیست ها.گفتم عزیزم چرا اول بهم نگفتی…الان من چیکار کنم.خب همسرم دیگه نمیتونم برم چند تا پسر و مرد دیگه بیارم که تو یکی رو انتخاب کنی شایدم منو با اونا بسنجی بعدا انتخابم کنی.من الان شوهرتم و کنارتم باید باهم کنار بیایم اگه نه از همین لحظه تمومش کنیم.من انتخابم تو بودی انتخابت کردم و دوستت دارم.اما تو شک داری.تو باید با خودت کنار بیایی.برگشت اومدبغلم توی روبروی من خودشو جا داد تو سینه ام گفت کیوان من خیلی بدبختم.چندساله با این مشکل دست به گریبانم…نمیتونم حلش کنم.حتی بابا و مامانم مجبور شدن رویا که کوچیکتره رو هم بخاطر من زودتر شوهرش بدن.چون اونم بالای ۲۰سالش بود و وقت ازدواجش بود.ولی من دست دست میکردم.الان هم همه تو رو دوست دارند.خاله دایی وعده وعموهام همه به خاطر انتخابم بهم احسنت گفتن.که هم خانواده خوب و هم جوون خوبی همسرمه…نمیدونم چکارم شد نظرم ازت برگشت…گفتم بخاطر همین میگم.فردا بشین
خوب فکراتو بکن بعد تصمیم بگیر…تمام این مخارج بخدا فدای سرت.من به پدرم میگم…گفت تو ناراحت نمیشی.گفتم چطور نمیشم.من که توی این چند روزه گرفتارت شدم و دوستت دارم.دچار شکست عشقی میشم دیگه.نمونه اش امروز.نفهمیدم کی رسیدم غم.گفت واقعا رفتی قم.گفتم بجون تو رفتم قم.یک ساعت بودم دوباره برگشتم.برای تو هم دعا کردم.درد عاشقی بد دردی وقتی بفهمی دلبرت که انتظار محبت ازش داری حتی توی انتخاب تو هم شک کرده.به خودت مشکوک میشی که چی توی وجودت و رفتارت بوده که رنجیده…من اصلا ازت انتظار نداشتم به مامانت بگی شما عجله کردن من باید فک میکردم…اون شب که توی درمانگاه کنارم بودی خیلی عاشقت شدم.گفتم خدایا چه دختر خوب ومهربونیه. ولی نمیدونستم عشقمون یکطرفه است…گفت نه بخدا الانم خیلی دوستت دارم.ولی نمیدونم باید چکار کنم.گفتم فکر کن.زیاد عجله نکن. مسئله یک عمر زندگی و بچه هامونه. گفت باشه…تو بخواب.گفتم نمیتونم بخوابم دلم میخواد نگات کنم.خب اگه ب من نگاه کنی که نمیتونم فک کنم تصمیم بگیرم.خجالت میکشم.گفت کیوان سردمه.من هیچوقت لخت نخوابیدم.گفتم پاشو لباس بپوش.گفت چقدر بی ذوقی.خانومت کنارت لخت خوابیده.اونوقت میگی لباس بپوش.گفتم بخاطر خودم میگم بپوش.گفت چرا تو هم سردته.گفتم نه تو لختی من لب چشمه تشنه لبم.دارم چطوری بگم.از حس دوست داشتن و درآغوش گرفتنت و حس شهوت میمیرم…باور کنید کیرم شاید نیم‌ساعت بود شق بود بزور کنترلش کرده بودم لای پاهام قایمش کرده بودم…گفت پس چرا هیچ کاری نمیکنی حرکتی نمیزنی.من از اول شب که اومدم بغلت با خودم گفتم رعنا این دیگه تورو نمیخواد اگه میخواست به این راحتی نمی خوابید.گفتم رعنا منو ببین.بخدا من برای اینکه تو درست تصمیم بگیری کاری باهات نداشتم و روی دلم و احساسم پا گذاشتم.چی فک کردی دستتو بده من.از زیر پتو دستشو گرفتم بردم گذاشتم روی کیرم گفتم حالا بگیرش.تا مشتش رو سفت کرد زودی دستشو کشید کنار گفت چی بود.گفتم میخواستی چی باشه مظلوم‌ترین سالار جهان بود.دوشبه توی کفه فقط قد علم کرده کسی نیست به دادش برسه.گفت وای چقدر گنده بود.گفتم مگه میخواستی چقدر باشه.گفت نمیدونم فقط فک نمیکردم اینقدر باشه.چرا اینطوری شده.گفتم خانومم خب برای تو شده دیگه.گفت خب ملکه شب عروسیمون نیست.گفتم نامزدی و عقدمون که هست.به هر حال تو و من مال همدیگه هستیم…بعدشم مگه این عقل داره که بفهمه امشب چی شبیه.؟فقط یک چشم داره با همون همه دنیا رو یک‌جور میبینه.گفت میتونم از نزدیک ببینمش.گفتم آره چرا نه؟مال خودته.گفت وای جدی.ببینمش.گفتم دیوونه پس چی چرا نتونی.اروم زیر پتو شورتمو در آوردم پتو رو زدم کنار گفتم ببینش.نور لامپ شب خواب بود.چشمامون بهش عادت داشت.ولی آروم چراغ مطالعه رو میزش رو هم روشن کرد.اومد جلو.گفت وای چی جالبه.چقدر سر قارچی گنده و قشنگی داره.من یکبار فیلم دیدم سیاه پوست بود سرش کوچک بود اما تنه اش بزرگ بود بیریخت بود و سیاه خیلی بدم اومد.ولی این خوشگله.گفتم بگیرش دستت.بمالش گفت دردش نیاد.گفتم نه آروم بمالش کرم داری بزن بهش دوست داره.لخت بود سینه های خوشگلش زیر سوتینش بود.دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم.از زیر بغلش یکدستی گرفتم آوردمش بالا روی تخت.حالا اون زیر بود من بالا.لبای خوشگل و آرایش شده اش رو بوسیدم.هنوز کیرم دستش بود.سوتینش رو دادم بالا.لب گذاشتم روی نوک سینه های خوشگل و کله قندی وسفتش. مکیدمشون آروم آروم.گفت دوستشون داری.گفتم خیلی زیاد.نمیدونم بگم چقدر.گفت منو چی.گفتم لعنتی تو رو که حد مرز نداره.نمیتونم بگم چقدر.گفتم منم دوستت دارم.ولی تو به کارای من زیاد اهمیت نده.خب.منو ببخش.گفتم باشه عزیزم.فداش بشم چقدر تو نازی.تمام گردن و چشماشو بوسیدم.اروم رفتم پایین می خواستم شورتش رو در بیارم.گفت نه. گفتم چرا تو دیدی من نبینم.گفت آخه یکدفعه ای دوباره دیوونه نشی ها.گفتم من دیوونه هامو شدم دیگه.ازین حس بدتر نمیشه که قربونت بشم.دستاشو کشید کنار شورتشو در آوردم.خدا جون قربون خلقتت بشم.من کوس زیاد دیدم و کردم.ولی این کوس تپل و کوچولو سفید و صورتی لب سوراخش خیلی کم رنگ تیره بود.چنان شیوش کرده بود که میگفتی مادرزادی مو در نیاورده.دیگه نفهمیدم دارم چیکار میکنم.یک جوری خوردمش که نمی تونست جلوی صدا رو بگیره آه قشنگی میکشید.میگفت داری چیکارم میکنی کیوان.نکن تو رو خدا.نفسم الان میگیره.دستاش توی موهام بود ومحکم سرمو به کوسش فشار میداد.خیلی قشنگ چندتا تکون کوچولو به کمرش داد و ضربه کوچولو زد بهم با کوسش.لش افتاد روی تخت.نگاهم کرد.اروم خنده زد.گفت کیوان چرا اینجوری شدم.هیچوقت این حال رو تجربه نکرده بودم…آب کوسشم شیرین بود.گفتم جانم ارگاسم شدی دیگه.گفت چقدر خوب بود.اخ خدا.محکم بوسم کرد.گفتم حالا بچرخ نوبت منه.گفت وای میخوای چیکارم کنی.گفتم فقط بهم اعتماد کن. مطمئنم خوشت میاد. کیوان بهم دستمال میدی لای پام خیسه خشکش کنم.گفتم باشه.گفتم خودم خشکت میکنم.اروم لای پاهاش و کوس قشنگش رو خشک

کردم.و دمر بود با کرم خودش کیرمو چربش کردم.آروم گذاشتم لای کون قشنگش.کیرم از لای کونش لیز می‌خورد می‌رسید به کوسش.گفت وای نکن اینکارو.میترسم بره داخلش.گفتم خب بره.تندی برگشت گفت نه. مامانم گفته مامان تو سنتی عمل میکنه.باید بکارتمو تا شب عروسی نگهش دارم.اونا قدیمی هستن اعتبار دختر رو به بکارتش ميدونند.گفتم جلو رو نمیگم که پشت رو میگم.گفت نه رویا گفته عقب دردش زیاده.گفتم اون خودش دادناشو داده حالا به تو و من که رسیده نسخه پیچیده.با اون کون گنده اش.اینقدر داده آب خورده کونش شورتش اندازه چتر نجاته. رعنا زیرم از خنده روده بر شده بود.گفت کیوان بخدا اگه بدونه نظر تو در موردش آینه خودکشی میکنه.همیشه میگه کیوان خیلی با ادبه.اما نمیدونه تو چی ناکسی هستی.گفتم والله هر کی به ما میرسه کارشناس میشه.گفت عزیزم حالا امشب رو یک‌جوری سر کن بعدا هر کاری دوست داشتی بکن.گفتم باشه لایی میکنم.تو هم کیف کنی…کیر گنده ام رو لای پاهاش تکون تکون میدادم.وقتی می‌رسید به چوچوله اش.برخورد می‌کرد.ناله اش در میومد.گفتم اونجا دوست داری.گفت خیلی وقتی میخوره بهش حس خوبی بهم دست میده.نمیتونم خودمو نگه دارم ناله ام بیرون میاد.دلم میخواد از داخل بهش فشار میاورد‌.ولی نمیشه دیگه.گفتم اونم به وقتش…قشنگ دراز کشیده بودم روش…برگردوندمش.گذاشتم لای کوس کوچولو وتپلش.لباشو گرفتم توی لبام و مک میزدم.لایی میکردمش.سینه هاشو می‌میمالوندم و لباشو می بوسیدم.گفت وای نستا بکنش لاش بکنش…دوباره ارگاسم شد.همون موقع من هم ارضا شدم.کشیدم بیرون چنان آبم پاشید از روی سرش رفت روی بالش ریخت.جیغ آرومی کشید گفت وای چی فشاری داشت.اه و ناله ام در اومد.گفت جانم راحت شدی افتادم روش.گفتم مرسی خیلی خوب بود.آب کیرم که ریخته بود روی بدنش مالیده شد بهم…گفتم بریم دوش بگیریم.گفت بریم…رفتیم زیر دوش.گفتم آب بکشیم شامپو بزنیم میخوام توی وان بغلت کنم.گفت باشه عزیزم.تر وتمیز خودمون رو شستیم.رفتم توی وان بغلش کردم.خیلی هم رو بوسیدیم.گفتم الان دوستم داری.گفت خیلی.ببخشید که اشتباه کردم.گفتم مهم نیست فدای سرت…نیمساعتی توی آب بودیم و بیرون اومدیم گفتم وای الان بایدلباس قبلی ها رو که باهاشون رانندگی کردم بپوشم،گفت نه مامانت بهم حوله و لباس تازه داده.البته مامان من هم برامون همه چی تازه گرفته.گفتم قربون معرفت جفتشون بشم…گفتم اگه بدونی چقدر گرسنه ام.بخدا ظهر که بیدارشدم یک تیکه ته دیگی دیشب گذاشتم توی دهنم مامانم صدام زد،تا الان من هیچچی نخوردم.باورت میشه فقط یک سیلی از مامانم یکی از تو خوردم.حتی چایی نخوردم.گفت وای بگو بخدا.گفتم بخدا راست میگم.حس وحال هیچچی نداشتم.الان تازه بدنم فهمیده کمبود انرژی داره.گفت بخدا غلط کردم دستم بشکنه الان میرم برات شام میارم.گفتم خدا نکنه ولش کن نزدیک صبحه نرو سر وصدا میشه.گفت فک نکنم کسی خونه باشه.گفتم یعنی چی. گفت یا خونه شما هستن یا خونه رویا‌خواستن ما تنها باشیم.گفتم وای طفلکیها.باهم رفتیم توی آشپزخونه دیدم سینی تنقلات حتی از اون سوهان قمی که خودمم آورده بودم توی سینی بود.گفتم وای خونه اند.گفت نه اینو گذاشتن رفتن.گفتم یک چایی دم کن.گفت چشم شوهر خوبم.گفتم اصلا بلدی چایی بزاری.یا مهندس ها بلد نیستن.گفت وای چی میگی تمام دوران دانشجویی شهر دیگه مجبور بودیم خودمون ناهار شام و صبحانه حاضر کنیم.گفتم پس دم دوران دانشجویی گرم…مادرش برامون یک ست ورزشی خونگی خوشگل گرفته بود تنمون بود خیلی خوشگل بود.یک تکه سوهان گذاشتم دهنش گازش زد.بقیه اش رو خودم خوردم.نگاهم کرد.گفت خوردیش.گفتم ببخشید نمیدونستم ناراحت میشی.گفت نه اتفاقا کیف کردم که چندشت نشد.گفتم من از تو چندشم بشه…دوساعته دارم تمام بدن قشنگتو میبوسم میلیسم میخورم.چی میگی.گفت وای راست میگی.اومد جلو بوسم کرد.دستمو انداختم زیر باسنش با یک دست بلندش کردم بوسیدمش.خندید گفت دستت حالتو گرفته ها.گفتم اونم چه جور…مشغول بوسیدن و ناز کردنش بودم اصلا نفهمیدم مادرش کی اومده بود بیرون.اروم برامون دست زد‌.و دستاشو برد بالا گفت خدایا شکرت‌.دیگه نبینم با هم قهر کنیدها. من همون موقع ولش کردم.از خجالت داشتم میمردم.گفتم رعنا تو که گفتی کسی خونه نیست.گفت مامان چرا نگفتی خونه هستین.رعنا خودشم خجالت کشید.گفت عزیزم من تنهام پدرت نیست.اومدم خونه براتون سینی تنقلات شیرینی بزارم دیدم صدایی ازتون نمیاد خیلی نگران شدم.گفتم مادر جون من خیلی خسته بودم.یکمی خوابیدیم.گفت اشکال نداره پسرم اصلش اینه قدر هم رو بدونید.برین بشینید براتون شام بیارم بخورید.امشب پدرت خیلی زحمت کشید کلی هزینه کرد تموم مهمونها خونه شما دعوت بودن.بغیر عروس خانوم که بدون تو نیومد اونجا.خونه تنها بود از بالا پایین رو نگاه می‌کرد کی برمیگردی.گفت خودشم برگشت اول بالا رو نگاه کرد.همون اولش.گفتم تو دیدی مگه.گفت آره.همونجا فهمیدم خیلی دوستم داری چشمت به خونه ماست.مادرش گفت خب الحمدلله بین شما محبت هست.دیگه من و رعنا خیلی به هم وابسته شده بودیم دستم هم خوب شده بود…هر روز بعد از بانک من میرفتم دنبالش یا اون میومد پیشم.‌شبها هم یا اون اتاق من بودیم من پیش اون بودم…یکی از اتفاقات خودم و اون و میخوام براتون تعریف کنم.خیلی دلم میخواست صفر کون قشنگش رو باز کنم.چندباری فقط تونسته بودن انگشتی بکنم.حتی نمیذاشت دو انگشت بشه۳تا.می گفت دردم میاد…دیدم اینجوری که نمیشه.من هر دوست دختری که داشتم یا عقب یا جلو روال میکردمشون.ولی این خانومم بود.فقط سکس دهانی باهم داشتیم.اکثرا 69 خیلی دوست داشت…ولایی میداد.شاید همون موقع ارضا میشدم.اما دلم چیز دیگه میخواست…میگفت کیرت خیلی کلفته میترسم ازش…میگفت من با رویا صحبت کردم مال شوهر اون هم کوتاه تره هم نازک تر.اون می‌ترسه کون بده من چطوری به این گنده بک بدم.گفتم اون کیر کوچیکه بلد نیست بکنه.ولی من طوری بکنمت که خودت کیف کنی.کم کم باهم فیلم می‌دیدیم فیلم‌های عشقی و زیبا صحنه دار.یاپورن کامل…ولی باز هم نمی‌داد.بهش بات پلاگ نشون دادم گفتم میخای بخرم بزاریم داخلت تا سوراخت بهش عادت کنه.گفت نه نمیخام.انگشتت میره توش دردم میاد.اونوقت میخای اینو با اون سر فلزی کلفتش بکنی کونم.گفتم رعنا دلم کون میخاد دیگه خب چکار کنم.میگفت بزار عروسی بگیریم اینقدر کوس بکن تاکیف کنی.بخاطر همین هم خودش و مادرش در صدد برگزاری زودتر مراسم بودیم.یکشب از توی یک سایت داروخانه ای بود.چندمدل ژل روان کننده وتصویری و بی حسی خرید کردم.که یک ژل لیدوکایین آبی رنگ بود.تاکید میکنم دوستایی که میخوان تهیه کنند .این آبیه خیلی موثره.زمانی که میکنی هم به کیرت بی‌حسی میده هم سوراخ کون رو بی حس میکنه.خودشون آوردن دم در مغازه و پولشو پرداخت کردم…همون موقع اون شب اتفاقا خونه ما کسی نبود.همه رفته بودن روستای پدریم خاله و اینها از کربلا اومده بودن.من وخانواده خانومم قرار بود فردا ظهر برای ناهار اونجا باشیم.رعنا رو گفتم بیا پیش من.گفت بیا شام بخوریم بعد بریم خونه شما.شام که خوردیم.اول رفتیم خونه رویا اینا دقیق شب جمعه هم بود.و شب رویایی مردان ایرانی.چند پیکی نوشیدنی خوردیم ومن و پیمان دیگه خودمونی بودیم.خانوما هم دیگه پیش ما راحت بودن.لامصب این کون رویا دهن منو سرویس کرده بود.نمیتونستم ازش چشم بردارم.چندباری رعنا متوجه نگاهم شد.برای همین گفت کیوان زود تمومش کن.بریم خونه بابات خالیه کسی نیست شبه.دزد نیاد.گفتم عزیزم دزد کجا بود.بلند شدم از بالا نگاه کردم دیدم امن وامانه.گفت نه چیزی نیست. بزار با پیمان جون خوش باشیم دیگه.این پیمان خیلی خیلی پسر گل و مهربونی بود.زودهم به همه اعتماد می‌کرد.وضع مالیش هم خیلی خوب شده بود.گفتم تو هم بیا دوتا پیک بزن گرم شی.بعد بریم خونه.گفت نمیخواد هم خودت کله ات داغ شده بسه…گفتم رعنا جون با اجازه ات میخام ۱نخ سیگار بکشم. گفت بکش بریم.دم یخچال آشپزخونه بود.یک پیک زدم و رفتم پیشش کله ام داغ بود.گفتم چته چرا عصبی هستی.گفت حوصله ندارم خوابم میاد صبح هم باید بریم روستا.باید زود بیدار بشیم.گفتم باشه دیگه مگه هنوز ساعت چنده.محکم گرفتمش چسبوندمش خودم گفتم قربون اخمات بشم.الان میریم.یک بوس گنده هم جلوی رویا و پیمان از لپش گرفتم.لپاش ها نه لباش.خیلی خجالت کشید و عصبی شد خودشو از دستای من آزاد کرد.برگشت.شتلق محکم خوابوند زیر گوشم.باور کنید مستی از کله ام پرید.گفتم چی شد.چکار کردی؟پیمان فهمید عصبی شدم.گفت طوری نیست.آهان بیا رویا رو بجای یکی چندتا بوسید‌.رویا فقط خندید.گفت رعنا جون کیوان که کار بدی نکرد.خانومشی دوستت داشت.بهت محبت کرد.حتی رویا هم گفت.رعنا خودتو کنترل کن.ولی من دیگه اونجا نمودم.چون اگه مونده بودم ممکن بود.کار دست خودم بدم…پیمان گفت کجا میری کیوان گفتم این بار اولش نیست اگه بمونم کار دست خودم میدم.شب قشنگمو خرابش کرد.رعنا هم نموند اونجا.رفت بالا خونه مادرش اینها.من رفتم خونه خودمون…اعصابم خورد شد خداییش خیلی خجالت کشیدم خیلی بد جوری شد.اصلا ازش انتظار نداشتم.چندباری گوشیم زنگ خورد اصلا نگاه نکردم کیه.زنگ خونه خورد.از آیفون تصویری بود دیدم پیمانه.زدم در باز شد اومد داخل.نشست پیشم.گفتم سیگار داری گفت آره روشن کرد.کشیدم.گفتم داره زیاده روی میکنه.من که دوستش دارم.فک میکنه پیشش ضعف دارم.قبلا هم اینکارو بامن کرد.ولی من چیزی نگفتم بهش…گفت من دوسال بیشتره داماد اینها هستم.رعنا قبل از من وتو خیلی خواستگار داشته.وحتی با پسرخاله اش مسعود هم همکلاس بوده و مدتی باهم عاشق معشوق بودن اما با اونم نتونسته عشقش دوام بیاره.راستش ناراحت نشی ها من نباید اینها رو بهت بگم ولی میگم.خواستگار داشت وحشتناک پولدار و کلاس بالا،اما ازدواج نکرد.میدونستی خودش تو رو انتخاب کرد.به همه خانواده گفت فقط کیوان و نه کس دیگه.باور کن اینها خیلی خانواده خوبی هستن.اگه تو نمیومدی خواستگاری اینها خودشون میومدن.الان هم مادرش منو فرستاد پیشت…خیلی زیاد با رعنا الان دعوا وکلنجار،رفت.وبهش بدوبیراه گفت.رعناحرف زشتی زد.مادرش زد توی گوشش.گفتم ای وای چرا مگه من خودم زور نداشتم یا دست نداشتم.مگه چی گفت.که مادرش مجبور شد به اینکار.پیمان هم کله اش داغ بود.میگن مستی وراستی گفت راستش نباید اینو بگم برای خودم بده.اما بهت میگم دیگه.گفت کیوان امشب همش چشمش دنبال رویا بوده و به اون نگاه میکرده.اره همینجوریه کیوان یا نه؟از شرمندگی و خجالت سرمو نمیتونستم بلند کنم.عصبی شدم.خیلی زیاد.پیش پیمان بهم ریختم.محکم با مشت زدم توی شیشه پنجره همون دستم دوباره پاره شد و پر خون شد.پیمان گفت پسر چکار کردی.دیوانه.من خیلی دوست داشتم که بهت گفتم.بخدا من ناراحت نیستم.تو رو میشناسمت.رعنا چون تو رو خیلی دوست داره.نمیدونه چطوری باهات رفتار کنه.اون عیار دوست داشتنش اینقده.اینجوریه.من میدونم هر کسی توی مستی بک جوریه.من توی حال عادی تو رو هزار بار دیدمت.توی روابط خانوادگی خیلی با حیا وبا معرفتی.با این حرف رعنا.حتی رویا هم باهاش قهر کرد.خون همینجوری از دستم می‌ریخت بیرون.گفت تو رو خدا بلند شو بریم اورژانس.گفتم ولم کن پیمان.منو به حال خودم بزار.گفت داداش جون مادرت خونت تموم شد فرش پر خون شد.بیا بریم.گفتم بزار بمیرم.راحت بشم.از روزی باهاش ازدواج کردم هر روز یک فیلم و کلکلی سرم پیاده کرده.عجب گوهی خوردم.به هرکی زیادی محبت میکنی فک می‌کنند آدم احمقه.گفت کیوان تو رو خدا پاشو بریم…یک حوله اونجا بود آورد پیچید دور دستم.زنگ زد پدر خانومم.گفت آقاجون بیا بدبخت شدیم.این کیوان عصبی شد با مشت زد توی شیشه.دستش پاره پاره شده خونه پر خون شده الان میمیره زورم نمیرسه ببرمش اورژانس.مادرش صدای جیغش از توی گوشی بلندشد.چنددقیقه نبود که پدر زن ومادر زنم رسیدن.رویاو رعنا هم دم در بودن.نمیومدن جلوتر.باباش رسید گفت ای بابا پسر جان چکار کردی باخودت.دو دقیقه نشد آمبولانس رسید.باور کنید نمیخاستم برم سواربشم.پیمان خیلی خواهش کرد.وقتی سوار آمبولانس شدم سرگیجه شدید داشتم.دستمو با دست دیگه ام با همون حوله نگه داشته بودم.نشستم روی تخت اما دراز نکشیده بودم.ولی چون خیلی ازم خون رفته بود.دیگه افتادم.گروه خونیمOمثبت بود.وبهم خون تزریق کردن…دستم از رو وکف دست ومچ دستم خیلی بخیه خورد.من وقتی مشت زدم دستم رفت داخل وقتی کشیدم بیرون بد پاره شد.پدر رعناو پیمان پیشم موندن.من اصلا با رعنا هیچ حرفی نزدم.نمیدونست من میدونم که اون توی خونه در موردم چی گفته پیمان تازه فهمیدم چی گندی زده همه چی رو لوداده.مامور اومد چی شده.گفتم راستش داداش کله ام داغ بود افتادم رفتم توی شیشه.نه تصادف کردم نه باکسی درگیر شدم.ماموره شغلم رو پرسید و گفت چون آدم صادقی بودی برات گزارش بد رد نمیکنم.کارمندی برات بد میشه.توی آزمایش هم الکل بوده.گفتم جوونیه دیگه.ببخشید.گفت نه ولی مواظب خودت باش حیف تو نیست دنیا ارزش عصبی شدن و بهم ریختن رو نداره…دوساعتی اونجا بودم و سرم و خون که بهم تزریق کرده بودن تموم شد.دستشویی داشتم بلند شدم رفتم بیرون پدر زنم گفت کجا کیوان.گفتم سرویس.برمیگردم.پیمان گفت بیام کمک گفتم نه حالم خوبه سرگیجه ام بهتر شده.اسمون داشت روشن میشد.رفتم سرویس رعنا دنبالم بود ولی حرفی نمی زد.مادرش از دور نگاهمون می‌کرد.از سرویس برگشتم اصلا نرفتم توی اورژانس.رفتم پیش خانوم دکتره گفتم من میخوام برم خونه.گفت نه باید اقلا تا صبح اینجا باشید.گفتم خانوم دکتر نمیتونم دوست ندارم طاقت اینجا رو ندارم.رعنا گفت تو رو خدا تا صبح وایسا.میگن ممکنه دستت دوباره خونریزی کنه.اخه بخیه زیاد داره.گفت مگه چطوری زدی توی شیشه…آقا گفتن همین حرف برای من شر شد.گفتن اقدام به خودکشی بوده.ماموره هنوز نرفته بود دوباره اومد.بازجویی.گفتم بیا توی اتاق بهت بگم.همه رو بیرون کردم.تمام ماجرا رو بهش گفتم که چقدر پیش باجناقم خراب شدم و خانومم امشب با رفتارش باهام چکار کرد.گفت حق داری.باشه.من خودکشی رد نمیکنم.گفتم خیالت راحت خودکشی کجا بوده.دکتره خانوم بود.اومد داخل صورتجلسه رو خوند.فشارم رو گرفت معاینه ام کرد.گفت حالا بگو جریان چی بوده.گفتم واجبه.گفت خیلی‌.من هم باید گزارش رد کنم.مجبوری برای اونم تعریف کردم. گفت والا چی بگم.خودتو حیف نکن.با این تیپ پسر خوشکل.اگه میمردی بهت آفرین نمیگفتن.زودی فراموشت میکردن…گفت من شیفتم تمومه.حال عمومیت خوبه.گفتم میتونم برم.گفت تو فقط میخوای دورو برت خالی باشه.من بهشون میگم برن بزارند تنها بمونی بگیر بخواب.گفتم دمت گرم.خیلی باهوشی.رفت بیرون.ماموره گفت بیشتر از خانوم.دکتره از تو خوشش اومده.گفتم بشین داداش.گفت نه جدی میگم.توی نگاهش خیلی حرف بود. من ازین چیزا زیاد دیدم…ماموره رفت.من پشت سرش رفتم دیدم رعنا و رویا و پدرش و مادرش حتی پیمان دارند با دکتر حرف می‌زنند.من از فرصت استفاده کردم و از در دیگه زدم بیرون.نسیم سحر خورد توی صورتم حالم جا اومد.از در زدم بیرون گفتم تاکسی بگیرم برم خونه.همون لحظه دکتر از در بیمارستان اومد.

نوشته: کیوان

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


خاطرات کیوان - 2

خودم:
بیرون ترمز زد نگه داشت من هم سریع سوار شدم.گفت کجا؟گفتم تو نگه داشتی.گفت تو نه شما.گفتم چقدر شما خانومها از خودتون ممنونید. حالا شما.گفت مرد حسابی اونها برات پر پر می‌زنند تو داری در میری.گفتم تو رو خدا راه بیفت.بعد.حرف میزنیم.دوتا خیابون رو رد کردیم.شماره ردوبدل کردیم.اسمش زهرا توانا بود. متخصص جراحی عمومی.ماهی یکبار این بیمارستان شیفت بود.مطلقه بود.رفتیم صبحونه.خودش حساب کرد.خیلی لات بود.دکتر بود ها.ولی بد جاهل بود.ورزشکار هم بود.یعنی شغلم پرسید.من هم بهش گفتم کارمندم و ورزشی میفروشم.گفت میام فروشگاه.گفتم در خدمتم.گفت مواظب خودت باش.اصلا از دستت کار نکش تا بخیه هاش رو بکشی.بعدش باید بری فیزیوتراپی. اگه نه ناقصش میکنی.گفتم دمت گرم.خیلی باحالی.گفت ازون مشروبات نابت که از خود بیخود میکنه برای ماهم بیار.گفتم هر وقت خواستی بگو برات سفارش بدم بیارند.گفت خودت بیار.از زندگی لذت ببر.ارزشش رو نداره.سر خیابون ما از هم جدا شدیم.من یک چهارراهی پیاده اومدم.وقتی رسیدم تا کلید انداختم.آفتاب اول صبح تازه زده بود بیرون.رعنا از اون طرف خیابون دویید طرفم.پدرش هم پشت سرش.گفت کیوان وایسا.برگشتم.رعنا رسید بهم.پدرش پا درد داره آروم اومد.کجا رفتی باباجان.گفتم آقاجون میتونم یک‌کم تنها باشم.گفت بیا بریم صبحونه بخور.بعد هر کاری دوست داری بکن.گفتم معذرت میخوام. صبحونه هم خوردم.شما لطف دارید.گفتم بعدا حرف می‌زنیم.رعنا ساکت بود پدرش ازم خداحافظی کرد.رعنا پشت سرم اومد داخل.توی اتاقم فرش پر خون بود.تا رسید فرش رو دید.حالت تهوع گرفت دویید بیرون بالا آورد.من یکدستی روی فرش رو خالی کردم.و اونم اومد کمک کرد.فرش رو انداختمش بیرون فایده ای نداشت تمیز نمی شد.پر خون بود.قالی کرم رنگ بود.دیگه قرمز شده بود.لوله اش کردم گذاشتمش بیرون.مادرش از بالا دید مشغول کار هستیم سینی چایی به دست اومد.کمکمون.گفت برو بشین نمیخواد کاری بکنی…پدرش از توی خونه خودشون یک فرش دیگه آورد پهنش کردتوی اتاق.بنده خدا روز جمعه هم بود.رفت شیشه آورد‌.شیشه رو هم درستش کرد.من اینقدر خسته بودم.خوابم برد روی تخت.چرت میزدم.صدای مادرش میومد.گفت چکارش کردی که اینقدر عصبی شده.زده توی شیشه.رعنا گفت مامان منو بوسید جلوی پیمان.خیلی خجالت کشیدم.مست بود.وقتی مست میشه رفتارش عوض میشه.چند باری هم به رویا بد نگاه کرد.من زدم زیر گوشش.مامان اصلا بهم نگاه نمیکنه.اصلا بامن حرف نمیزنه.گفت والا حق داره تو رو دوستت داشته بوسیده.تو زدی توی گوشش.بعدشم اون جوونه.رویا هم خواهر زنشه…نمیگن زن کبابه خواهر زن نون زیر کباب.اونم داشته توی ذهنش تورو با اون مقایسه می کرده.رعنا تو مرد نگه دار نیستی.این پسره رو آخرش پر میدیش. گفت نگو مامان من اینقدر دوستش دارم نمیدونم چقدره.که بهت بگم.مادرش مشغول تمیز کردن و رفت و روب بود که همینجوری هم حرفم میزد.گفت مامان نکنه.فهمیده من در موردش برای رویا چیزی بهتون گفتم.اگه بفهمه خیلی مغروره.فک کنم پیمان کله اش داغ بوده.چرت وپرت گفته.گفت نه دیگه اینقدر هم احمق نیست.گفت مامان بذار بهش زنگ بزنم.زنگ زد پیمان یکدستی زد بهش.گفت پیمان چرا به کیوان گفتی من بهش شک کردم و دیدم چش چرونی میکنه…گفت رعنا منو ببخش.خیلی ازت دلگیر بود.من هم گفتم مادرش بجای تو زد زیر گوشش.اونم پرسید چرا آخه.رعنا گناه داشت مگه خودم نمیتونستم بزنم با زور نداشتم.من احمق هم گفتم رعنا به مادرش گفت کیوان نسبت به رویا چش چرونی کرده من ناراحت شدم.مادرش هم یک سیلی بهش زده…رعنا گفت وای مامان دیدی گفتم پیمان کار رو خراب کرده.پیمان کلت داغ بوده باز چی بهش گفتی.گفت بخدا چیزی نگفتم.فقط گفتم رعنا تو رو خیلی دوستت داره ازبین خیلی خواستگارا تورو انتخاب کرده.حتی پسر خاله اش که همکلاسیش هم بوده رو نخواسته همین.گفت مامان این پیمان.دهنش جک و بست نداره.بیچاره ام کرد یک شبه.من خودمو بخواب زدم.مادرش گفت حقته.کیوان که کاری نکرده فقط نگاه کرده تازه پیمان هم بوده زدی زیر گوشش. اون حرف رو گفتی من زدم زیر گوشت.چون من زدمت ناراحت شده پرسیده.این پیمان هم موقع مستی پته تو رو ریخته روی آب.کیوان حق داره.اینقدر عصبی شده به خودش آسیب زده…حالا خوب تمیز کن بیا بریم.اومدن توی پذیرایی.گفت ساکت باش روی مبل خوابیده.پتو انداخت روی من.رفتن بیرون.من سریع زنگ زدم.مادرم.گفتم از خاله معذرت خواهی کن.من امروز نمیتونم بیام.گفت چرا.گفتم مامان راستش با رعنا حرفم شده میخوام بیام.شما هم اصرار نکن.که چی شده.زن وشوهریم دیگه.گفت پسرم من چیکار دارم فقط مواظب خودت باش.گفتم مامان شاید برم مسافرت چند روزی نباشم.نگران نباش.به هیچکس هم چیزی نگو.گفت باشه.برو به سلامت…رعنا و مادرش که رفتن.سریع لباس پوشیدم و اسنپ گرفتم اول رفتم خونه رئیسم.تا منو دید گفت چی شده پسر.گفتم هیچی نگو ۴۰ ۵۰ تا بخیه خورده.ولی نمیگم چی شده.اقلا ده روزی نمیتونم کار کنم.گفت اشکالی نداره.هرچی توی این۳سال مرخصی نگرفتی الان توی این
چندوقت یکجا همه رو گرفتی.گفتم باید ببخشید دیگه.گفتم برگردم اضافه کاری زیاد وایمیستم.مگه میخوای جایی بری.گفتم قشم.گفت هوا گرمه خر میره قشم.گفتم الان وقت خریده…گرمه بازار خرابه.من هم بیکارم.میرم جنس جدید بیارم.گفت یک جفت نایک جدید.برای پسرم بیار.پولش مهم نیست.گفتم حرفشم نزن.مهمون منه.فقط شماره پاشو برام اس بده.برگشتم.زنگ زدم قشم رفیقم گفتم هستی میخوام برای ده روز بیام پیشت گفت ایوالله قدمت سر چشم.گفت بلیط قشم الان زیاده هوا گرمه بیا.گفتم دمت گرم.زنگ زدم به یک دختره هست اسمش مانداناست دفتر هواپیمایی کار میکنه گفتم میتونی یک بلیط برای قشم خیلی زودتر جور کنی برام.گفت بزار گوشیمو ببینم.اره جاخالی دارم پرواز۵صبح گفتم دمت گرم.گفت کیوان دستخوش من چیه.گفتم یک کادو پیش من داری.گفت کی بریم باغ.گفتم هیچوقت. گفت لوس نشو دیگه.گفتم برم بیام بهت خبر میدم.اومدم خونه.تا رسیدم.رعنا.زنگ در خونه رو زد.میخواستم بازش نکنم.ولی مجبور شدم.خیلی زنگ زد.گفت کجا رفتی.با این دستت.چیزی نگفتم واقعا از دستش کلافه بودم…الانم داشت با عصبانیت حرف میزد توی کلامش زور بود.گفت کیوان کجا بودی ده بار اومدم در خونه فک کردم عمدا در رو باز نمیکنی.مامان گفت شاید بیرونه.نگو راست میگفته.هیچچی نگفتم.گفت لال شدی؟ چته.؟برگشتم با اخم بهش نگاه کردم حساب کار دستش اومد…ظهر بود.دید باهاش حرف نمیزنم.خودش گذاشت رفت.گرفتم خوابیدم.واقعا خسته بودم.میدونستم مادرم اینها چند روزی نمیان.میخواستم برم قشم.تا دستم خوب بشه بعدا برگردم.چون حوصله سؤال وجواب مادر و کس وکارم رو نداشتم.ساعت۳بودگوشیم زنگ خورد از خواب پریدم برنداشتم.دوباره زنگ خورد دیدم مادر رعناست.گفت پسرم چرا گوشیتو جواب نمیدی.گفتم مامان خواب بودم خسته بودم دیشب اصلا نتونستم بخوابم.از صبح هم که کار داشتم. گفت ناهار میخوری برات بیارم.گفتم نه ممنونم میرم رستوران.گفت وای مگه من مردم که بری رستوران.سهم تو کنار گذاشتم.صدای رعنا اومد.گفت ولش کن مامان لوس شده.گفتم راست میگه مامان‌.محبت زیادی آدما رو لوس میکنه.وقتی زیادی یکی رو دوست داری فک میکنه.وظیفه توئه که دوستش داشته باشی…نمی‌خورم نیار اگه بیاری هم نمی‌خورم.گفت کیوان جون ببخشش.ولش کن.گفتم چندین بار بخشیدمش.ولی راست میگه هم من لوس شدم هم اون…بعدشم قطعش کردم.سریع لباس پوشیدم… ریموت زدم در حیاط باز شد.ماشین و در آوردم بیرون لحظه آخر دیدم مادرش سینی غذا دستشه اما به خودم نیاوردم. با همون دست داغون زدم جاده…رفتم باغ ویلای رفیقم…توی لواسون.میدونستم جمعه ها.بساط داره.رسیدم بهش زنگ زدم.گفت کجایی پسر از وقتی مزدوج شدی ذلیل شدی خبری ازت نیست…گفتم در رو باز کن زر زر نکن دم درم.گفت ایوالله خوش اومدی.رفتم داخل بیشتر رفیقا بودن حتی بعضی ها با خانوماشون بودن.فک کردن من هم با خانومم هستم.گفتم نه تنهام.گفت خوش اومدی.گفت بازم که دستت بسته است.چی شده.گفتم بدجور بریده بخیه داره و الانم درد داره…گفت بیا۴تابسط تریاک بدم بکش.دردش ساکت بشه.قبلا دود زده بودم اما فقط یکبار.ولی الان توی دنیای دیگه بودم.چندتا بسط کشیدم.بچه ها جوجه زده بودن گرسنه ام بود.حسابی خوردم.تا۱۲شب اونجا بودم.ولی گوشیمو خاموش کرده بودم.ساعت۱رسیدم خونه شایدم بیشتر بود.گوشی رو روشن کردم خیلی زنگ و پیام داشتم.ماندانا اس داده بود.ساعت۴باید فرودگاه بلیط رو از آقای فلانی بگیری.نوشتم چشم.ممنونم.در رو باز کردم رفتم داخل دیدم ای بابا.ماشین بابا خونه است.کاور ماشین رو کشیدم روش.دیدم اومد بیرون.تا منو دید دستم گردنمه.پرسید چی شده.من گفتم به مادرت که خبریه ها.ولی گوش نداد. الانم کاری داشتم برگشتم.گفتم مامان هم هست.گفت نه.من تنهام.گفتم خدا را شکر.گفتم آقاجون من تا خوب بشم امشب بلیط دارم میرم قشم چیزی به مامان نگو.گفت رعنا هم میاد گفتم؟نه تنها میرم ولی اصلا به هیچکس حتی رعنا هم نگو.مشکلم با رعناست میخوام چند وقتی نبینمش.اومدم از کنارش رد بشم.گفت برگرد کارت دارم.برگشتم گفت تریاک کشیدی.گفتم نه جایی بودم می‌کشیدن لباسم بو گرفته.گفت ها کن توی صورتم.گفتم آقاجون مگه من بچه ام.گفت صددرصد بچه ای و بچه من هم هستی.چیکار کردی با خودت.من برات زن گرفتم خوش باشی نه که معتاد و بدبخت بشی.گفتم ببخشید تکرار نمیشه.محکم گذاشت زیر گوشم.احمق میخوای گرفتار بدبختی بشی.گفتم بابا.حالم خرابه.برم داخل گفت آره برو ولی اینو زدم یادت باشه.گرفتار بدتر ازین حال نشی.رفتم داخل صدای در خونه اومد.بابا توی حیاط بود در رو باز کرد.رعنا و مادرش بودن.گفت آقاجون کیوان برگشت.؟گفت آره بابا.ناراحت نباش خونه است.پرسید پس چرا زدی زیر گوشش من از بالا دیدم.گفت چون دیر اومد و تو رو نگران کرد.برو خونه خودش حالش خوب شه برمیگرده.گفت ببینمش.نه دخترم بهم گفت حوصله کسی رو ندارم فک کنم منظورش تو بودی.رعنا گریه اش گرفت مادرش گفت حالا بیا بریم تا فردا.رفتم خونه.سیم کارتم رو عوض کردم.دوش گرفتم.لباسامو جمع کردم و ساعت۳بود.میخواستم
تاکسی بگیرم برم فرودگاه.بابام گفت ماشین هست میرسونمت.گفتم نه اذیت میشی گفت حرف مفت نزن.من بزرگت کردم.یه عمره تحملت کردم.الان تو به من میگی.اذیت میشی.انشالله خدا بهت چندتا بچه بده تا بفهمی اذیت داره یا لذت؟ماشین رو در آوردیم و رفتیم فرودگاه.داشتم دنبال رویا میگشتم بلیط ازش بگیرم.رعنا و رویا و پیمان هم اومدن.پیمان گفت داداش کجا داری میری.گفتم پی بدبختی.رعنا با پدرم حرف میزد.آقاجون داره کجا میره؟بمن بگین.گفت بزار بره یک‌کم با خودش خلوت کنه.گفت آخه حتی سیم کارتش هم خاموشه.نمیخواد دیگه بامن حرف بزنه.دختر چیکار کردی که بهم ریخته.این از اول هر وقت عصبی میشه یک‌یککاری دست خودش میده.امشب نمیدونم کدوم گوری بوده تریاک کشیده زدم زیر گوشش.من تا الان اینو دعوا هم نکرده بودم.ولی از وقتی که تو رو گرفته.هم از من کتک خورده هم مادرش.گفتم آقا جون شما که حق داری بزنی.ببخشیدها.پسر قلدر فامیل دو بار از خانومش کتک خورده.ولی چون دوستش داشته گناه کرده اشتباه کرده دست روی زنش بلند کرده.تازه بهش لقب لوس چشم چرون هم دادن.موندنم چه فایده داره.رعنا گفت کیوان تو تریاک کشیدی؟آره مگه تو بهم قول ندادی سیگار نکشی.اونوقت رفتی تریاک کشیدی.همون لحظه طرف رسید…گفت آقای کیوان…گفتم بله گفت بلیت شما از طرف ماندانا خانوم ثبت و صادر شده.هزینه اش هم خودشون دادن فقط اینجا رو امضا بزنید.تمومه.رعناگفت برای کجاست.یارو گفت قشم یکطرفه هم هست.رعناگفت میخای بری قشم.برای چی،؟من چیزی نگفتم.بلنددادزد.لعنتی کری یا لالی چرا جوابمو نمیدی.بلیطم اوکی شد وخداحافظی کردم.از پدرم و رفتم.ولی نیم ساعت به پروازم مونده بود.تازه معلوم نبود که سر وقت پرواز کنه.همیشه تاخیر داشت.رفتم کافی شاپ تا قهوه بخورم.بابام برگشت.ولی رعنا.دنبالم بود.اومد توی کافی شاپ کنارم نشست.من یک تیکه کیک با قهوه سفارش دادم.دستم چنان سوزشی داشت که نگو.ونپرس.باریستو یک خانوم بود سفارش منو اورد.پرسید خانوم هم چیزی میل دارن؟گفتم نمیدونم از خودشون بپرسین.گفت چیزی بیارم براتون.؟رعنا گفت کیوان برا من سفارش نمیدی.تو نمیدونی من چی دوست دارم.اصلا دلم ازش چرکینه بود هیچچی نگفتم…گفت باشه باهام حرف نزن.نه خانوم من چیزی نمی‌خورم.ولی من برای اینکه لجش رو در بیارم گفتم خانوم خودشو لوس میکنه میخواد بخوره میخواد نخوره.یک تیکه کیک سیب با قهوه دوبل براش بیارین.حرف ظهر خودش پشت گوشی رو گفتم.گفت حرف منو پشت گوشی شنیدی الان تکرارش کردی…؟؟ببخشید عزیزم.میدونم همه کارام بد بوده.ولی نرو.اگه بری دق میکنم.خانومه سفارش اونم آورد.من بدون تعارف سفارشمو خوردم.خیلی دلش گرفت اصلا تعارفش نکردم.شماره پرواز و ساعت پرواز اعلام شد.چمدونمو برداشتم راه بیفتم.دیدم بابام دوباره برگشته.گفت پسرم بیا.گفتم جانم حاجی.گفت به حرف پدرت گوش بده نرو.دختره زجر میکشه.غصه میخوره.گناه داره.تو مردی گذشت کن.من نمیدونم چکار شده اما گذشت از بزرگانه.آقایی کن برگرد.من دلم با این سفر نیست.رفتم ها ولی دوباره برگشتم بهت بگم.نری.بمونی.این تمام شب از پنجره کن وتو رو دید می میزده. هر کاری کرده خودش میدونه اشتباه کرده.گفتم آخه.گفت آخه نداره.حرف پدر پیرتو زمین ننداز و گوش بده بهم.بذار اون با این کارت همیشه مدیون تو باشه.گفتم چشم قربونت بشم.حرفت سنده.رفتم پیش پیمان گفتم داداش.دستم خیلی درد داره اینو تا ماشین برام بیارش.گفت ای به چشم نوکرتم هستم.دیدم بابام با رعنا صحبت می‌کرد.رعنا رفت بغل بابا. گریه کرد.بابام بوسش کرد.دست بابامو گرفت داشتن برمی‌گشتند.پدرم رسید بهم.گفت دهنتو سفت نکن باهاش حرف بزن.اصلا فحشش بده.ولی زبون بست نشو.دق مرگ میشه ها.اینقدر دلش پر بود نمی‌دونست چطوری گریه کنه.گفتم فیلمشه آقاجون. نگو پشت من بود.دست گذاشت روی شونه من منو برگردوند.گفت فیلمم نیست بخدا نمیدونم خوشحال باشم برگشتی یا ناراحت باشم که هستی اما باهام حرف نمیزنی.سر دلم غم وغصه جمع شده دلم میخواد بترکه.تو که اینجوری نبودی دوستم داشتی.شاید زیاد دوستم داشتی لوس و پرو شدم.خب من خانومم دخترم دیگه.شاید دلم میخواد خودمو برات لوس کنم ناز کنم.خودش سر گذاشت روی شونه من گریه کرد. پدرم گفت کیوان بیا شما با ماشین من برگردین منو پیمان با هم برمیگردیم.شما دخترم رعنا گریه نکن مردم نگاهمون می‌کنند زشته فکر بد می‌کنند.با کیوان باهم برگردین.ماشین پدرم اسپورتیج دنده اتومات بود.خودم نشستم پشتش.رعنا کنارم بود.هنوزم هق هق گریه میکرد.گفت یکجا وایسا صورتمو آب بزنم.کنار یک بوستانی پارک کردم یک ون بود یارو داشت نیمرو سرخ می‌کرد.گفتم میخوری بگم دو تا بزنه.خندید با سر اشاره کرد آره…گفتم د‌وتا نیمرو اصل بزن داداش با مخلفاتش.گفت فقط ترشی دارم خیارشور.گفتم بیار با دوتا نوشابه سیاه شیشه ای گازدار خنک گفت دمت گرم قدیمی حال میکنی ها.گفتم آره همه چی قدیمیش خوبه.حتی عشق.گفت آره حتی رفاقت.گفتم دمت گرم سینه سوخته ای ها.گفت چه جورم داداش.نشستیم روی نیمکت چوبی کهنه اش،ولی خدا میدونه یک نیمرو داد به ما از صدتا غذای رستوران‌های درجه یک بهتر بود.دلم میخواست برم خونه.گفت کیوان اگه میرفتی فک کنم سکته میزدم.گفتم فک نکنم.ظهر که راضی نشدی برام ناهار بیاری.دلت اومد هیچچی نخورده بودم اونجوری بهم گفتی،کیوان عزیزم چون باهام حرف نمیزدی عصبی شدم.چرت و پرت گفتم…عه پس چطوری دلت اومد دیشب جلوی باجناقم زدی زیر گوشم.مگه من چیکارت کردم.اینقدری دوستت داشتم بوسیدمت.من مست نبودم از خوشحالی که مال منی و دوستت داشتم بوسیدمت،اخه کیوان من خجالت کشیدم.گفتم نه عزیزم ذهنت خرابه.چرا آبروی منو بردی.حالا من چشام دنبال رویاست.چطوری به خودت اجازه دادی در مورد من اینجوری حرف بزنی اونم جلوی خانواده خودت وپیمان.اصلا به عواقبش فک کردی که ممکنه ما دوتا باجناق باهم دشمن بشیم و خون هم رو بریزیم.خدا میدونه وقتی پیمان بهم این حرف و زد میخواستم زمین دهن باز کنه و برم توش.وقتی دستم خون اومد دلم نمیخواست ببندمش،دلم میخواست از خجالت بمیرم.اون جوونه غرور داره.من انتظار نداشتم ازت که منو اینجوری خرابم کنی،تو فک کردی برای من دختر کمه.یا دختر ندیدم.میدونی امروز که تو قهر بودی خانوم دکتره خودش بهم شماره داد.میدونی سیم کارت شخصیم که برای تو وخانواده ام بود رو از روی گوشیم برداشتم سیم کارت دوست دخترامو دوباره گذاشتم روی گوشیم.میخای ببینی توی این چندساعت چقدر زنگ و پیام داشتم.نه کیوان داری دروغ میگی.گوشیمو دادم بهش رمزشم باز کردم.نگاه کرد.چندتا پیام رو خوند.لعنتی دیوانه از شیشه گوشیمو پرتش کرد بیرون.محکم ترمز زدم رفتم بیرون گوشیم خورده بود جدولهای سیمانی کنار بلوار تیکه تیکه شده بود.جنازه اش رو جمع کردم.از ماشین پیاده شد اومد پیشم.میخواستم بزنم زیر گوشش دستمو بردم بالا ولی نزدم دلم نیومد.گفتم ۱گوشی فدای سرش.خواستم سیم کارتش و در بیارم گفت بخدا اگه اون سیم کارت لعنتی رو برداریش این دفعه من باهات حرف نمیزنم،گفتم احمق گوشیو شکستی تازه خریده بودمش،دیوانه روانی،سیم کارتو در آوردم مموریش رو درآوردم گوشیو انداختم دور،گفتم بیا این هم سیمکارت.شکستم و خوردش کردم.گفتم روانی گوشیو شکست.،،کیوان ب من میگی روانی؟گفتم مگه سالمی،؟خب سیمکارتو در بیار چکار به گوشیم داری،نصف حقوق یک ماه رو دادم خریدمش،،کیوان برای یک گوشی؟گفتم برای یک سیلی،یک دست پاره پاره،آبروی رفته،،گفت.من تمام این کارایی که گفتی رو کردم ومیدونم خیلی اشتباه کردم.ولی خدا میدونه همه از روی عشق بوده.گفتم از روی عشق زدی گوشم.ازروی عشق آبرومو بردی،حالا من چش چرونم باشه رعنا جون یکی طلبت.ابروی منو بردی.من ظهر بیدار بودم مادرت باهات حرف میزد،،تو خودت چند سال با یک پسری بودی معلوم نیست چه غلطایی کردین که دلتون از هم زده شده.مگه تو بهم نگفتی تا الان با هیچ مردی نبودی.ولی در اصل چند سال با پسرخاله ات بودی و رابطه‌ داشتی ولی خودت بهم زدی.؟یعنی من هالوام.اونو چی میگی،ساکت بود.گفتم چند سال باهم همکلاس هم خونه بودین عاشق و معشوق بودین.اون دلتو زد من که هنوز دو سه ماه نیست دیدمت.تازه معلوم نیست چه ارتباطی باهم داشتین حالا که بمن رسیدی امامزاده شدی.ادای تنگها رو در میاری.رعنا دستشو گذاشت روی دستم که باند پیچی بود.گفت بکش کنار کارت دارم.گفت یعنی تو بهم شک داری.گفتم چطوری تو بهم شک داری من که بهت همه چی رو راست گفتم.اونوقت من بهت شک نکنم تو که دروغ گفتی.گفت وایسا.ایستادم.گفت شوخی میکنی،یا جدی میگی لجم رو در بیاری؟گفتم چرا شوخی…مگه الان موقعی هست که باهم شوخی داشته باشیم.در رو باز کرد رفت بیرون…گفتم کجا.گفت از اینجا خط ما از هم جداست.گفتم بیا بشین توی ماشین،گفت نمیام.گفتم رعنا بیا تو ماشین شوخی ندارم اگه بیام پایین…حسابتو میرسم ها…میبرمت خونه بعدا هرگوری میخوای بری برو…برگشت ولی نشست عقب.گفتم چی شد حرف حق زدم کون خیار تلخ شد.سنگین شد برات.گفت کیوان تو خودتی بهم این چیزها رو میگی.؟نمیدونی دل و قلبم طاقت این حرفها رو نداره.اون هم از تو به جون مادرم من و مسعود پسر خاله ام فقط همکلاسی بودیم هیچ ارتباط خدایی نکرده لمسی جنسی با هم نداشتیم.گفتم اونو خدا میدونه.تا اینو گفتم اون عقب ماشین بغضش ترکید.چنان گریه میکرد.گفتم چته…مگه خدایی نکرده مامانت مرده.یا ببخشید من مردم…البته من که بمیرم روز خوشی توست…دوباره بیشتر گریه کرد. داری دلمو میشکنی. تو که میگفتی بدون تو خوابم نمی‌بره.بدون تو اشتها ندارم.بدون تو دوست ندارم تا سر کارم برم.همش دروغ بود.گفتم من که دروغی نگفتم ولی اگه درست فک کنی و برگردی عقب میبینی کی به کی دروغ گفته؟لعنتی چند سال با پسره میرفت میومدی اونوقت با هم کاری نکردین.یا پسره پسر نبوده.یا بی بخار بوده.یا من هالو ام.فقط گریه میکرد. رسیدیم خونه تا رسیدیم در رو باز کرد تندی رفت بیرون.کیفش روی صندلی جلو جا مونده بود…من نرفتم خونه برگشتم طرف بازار.صبح زود بود.در مغازه رو باز کردم.نگاه کردم زیر باند من پر خون بود.دوباره داشتم در رو می‌بستم.سعید رسید گفت ای وای اوستا داره از دستت خون میچکه.گفتم کمکم کن بریم دکتر… رفتیم همون اورژانس.خانوم دکتره نبود.شماره اش رو داشتم…کارتشو بهم داده بود.زنگ زدم با گوشی سعید برداشت.گفتم کیوانم و خودمو معرفی کردم.گفت مگه نگفتم استراحت کن.حتی موقع خواب دستت نره زیر بدنت.گفتم الان چکار کنم. گفت بیا بیمارستان باید عمل بشه کار بخیه معمولی نیست.ادرس داد رفتم.با سعید رفتیم.گفتم به کسی چیزی نمیگی ها.ببینم دهنتو باز کردی جرت میدم.بابام گفت بگو رفت قشم.خرید مغازه.حتی اگه خانومم هم گفت بگو.رفت برگشت قشم گفتم کیفش توی ماشین جا مونده بده بهش…گفت چشم…گفتم تیز ماشین بابامو ببر بزار خونه ما زودی برگرد اینجا.سر راحت یک گوشی خوب از مهران رفیقم برام بگیر بیار…این سیم کارتم بزار روش.تیز برو زود بیا.رفت دکتر اومد آزمایش و باند و باز کرد.بدبختی از شاهرگ دستم بخیه باز شده بود…مستقیم منو برد.اتاق عمل.گفت کسی نیست بهت گفتم الان میاد فرستادمش جایی.گفت اشکال نداره خوشگل پسر نترس خودم هستم.خندیدم.گفت خوبه برای روحیه ات.وقتی به خودم اومدم.دستم کامل بسته بود.طوری عجیب.داخل بانداژ نمیدونم چی بود. که دستم سیخ وایستاده بود.بردنم توی بخش حالت تهوع داشتم.سعید گوشی جدید و بهم داد.یک ساعت نشده بود.تموم رفیقام توی بیمارستان بودن…گفتم اینها رو کی گفته.گفت اوستا ازم کارت خون خواستن نداشتم.گفتن خون جایگزین می خوان.من هم هرکی رو میشناختم جریان رو گفتم.فک کنم برای ۴واحد خون اینها از۴۰۰نفر خون گرفتن.تمام راسته بازار اومدن خون بدن…هر کی میومد دیدنم گل وشیرینی می‌آورد.ساعت ۱۲بود توی اتاقم و یخچال اتاقم جا نبود…ساعت۳ بود اکثر رفیقامو فرستادم رفتن.من موندم و چندتا از بچه ها.همون لحظه سمانه اومد تو.شیرینی آورده بود.از عید به اینطرف دیگه پیش ما نبود.بیکار بود.گفتم سمانه میتونی چند روزی کمک سعید وایستی.،؟گفت آره.حتما.اما آقا کیوان من یک کار بدی کردم.سعید زودی رفت بیرون.گفتم چیکار کردی.گفت الان میفهمی.دو دقیقه نشد دیدم رعنا اومد تو بعدشم پدر ومادرش.پیمان و رویا.گفتم تو گفتی.گفت آره سعید گفت نگو.ولی من دلم نیومد چون من درد بی کسی توی بیمارستان رو کشیدم.دکتر گفت اقلا باید۳روز اینجا باشی.رفتم شهرداری گفتن امروز نیومده رفتم در خونه خانومتون.بهشون گفتم.ببخشید.رفت بیرون.رعنا اومد جلو چشماش کاسه خون بود.گفت لعنتی حالا من غریبه شدم.شاگرد مغازه ات باید بیاد بهم بگه چی شده…گفتم رعنا الان وقت این حرفها نیست.ببین دوستامون هستن.همون لحظه همه دوستا طفلکیها عذرخواهی کردن و رفتن.تا رفتن بیرون این در رو بست حتی خانواده اش رو هم انداخت بیرون.اومد پیشم خودشو انداخت بغلم.گریه هاش و اشکاش تمام صورتش و پر آب کرده بود و خیسه خیس بود.با همون دستم بغلش کردم.گفتم گریه نکن خوب میشم.ولی دیگه با آبروی من بازی نکن.نمیتونم الان توی چشمای پیمان نگاه کنم.نمیتونم باباتو صدا کنم.از رویا خجالت میکشم.من بهت نگفتم چون میدونستم زجر میکشی.نگفتم چون میدونستم اینها همه منو دوستم دارند میان دیدنم.من خجالت میکشم.اخه عزیز دلم کی پیش خواهرش میگه شوهرم چشاش دنبال توست…ببخشید کیوان جونم ببخشید.نگاهش کردم اشکای من هم اومد‌.گفتم رعنا اگه نمیزنی توی گوشم.یک لب خوشگل بهم بده شارژ بشم.دو دسته محکم صورتمو گرفت از ته دل بوسم کرد.همون لحظه خانوم دکتره در زد اومد تو اتاق.گفت به به عاشقای خسته.لباتو پاک کن پسر رژ لبی شده.خندیدم.گفت خانوم خوشگله اینو اینقدر اذیتش نکن.از خوشگلیت سؤ استفاده نکن.از دستش میدی ها.مادرش پدرش همه اومدن داخل…بهشون گفتم یکوقت خانه ما کسی نفهمه که من چکارم شده.روز دوم بیمارستان بودم ساعت ده صبح بود.که ای وای دیدم پدرم اومد توی اتاق تا منو دیدگفت حقت نیست بخوابونم زیر گوشت.تمام شب قبل رعنا پیش من بود و رفته بود خونه استراحت کنه.اون موقع کسی نبود.گفتم سلام حاجی…گفت کوفت حاجی نبودی رفتم به مغازه ات سر بزنم.حاجی صابر حالتو ازم پرسید.گفتم خوبه رفته قشم.گفت مگه از بیمارستان مرخص شده.گفتم کدوم بیمارستان. بنده خدا فهمید سوتی داده.الانم اون منو رسوند برگشت.پای رانندگی نداشتم.پای اومدن نداشتم.چت شده.گفتم همون صبح که از فرودگاه برگشتم بخیه شاهرگم باز شد خونریزی شدید کرد.بردنم اتاق عمل.دلم نخواست نگرانت کنم.گفت لعنتی تو بچه منی.طوریت بشه من میمیرم.گفتم خدا نکنه.همون لحظه پیمان رسید گفتم داداش یک کمپوت برا حاجی باز کن.گفت آقا پیمان پسرم از تو انتظار نداشتم.گفت حاجی والا بخدا قسممون داد بهتون چیزی نگیم تا خوب بشه.گفت این گوه زیادی میخوره.تو چرا گوش دادی.گفت حاجی باجناقیم دیگه هر گوهی بخوریم باهم میخوریم.پدرم گفت ببخشید باباجان عصبی بودم‌ چیزی گفتم.پیمان گفت نه حاجی بخدا تو هم عین پدرمی. انشالله زود خوب شه بیاریمش خونه.گفتم فک کنم فردا بزارند برگردم.بابام گفت پیمان اینو ببریدش خونه خودتون تا دستش،خوبه خوب بشه.من به مادرش میگم قشمه.به رعنا هم میگم.بهش بگه قشمه. چند روز باشه.تا خوب شه…ببرش خونه خودت نه پدر زنت.گفت چشم حاجی.گفتم چرا اونجا.گفت خنگه ننت هر روز به هوای رعنا میره خونه مهندس.اونجا ببینه میخوای چی بگی.؟گفتم میرم خونه سعید.پیمان گفت کیوان خجالت نمیکشی.گفتم راستش چون خجالت میکشم نمیتونم بیام. پدرم که جریان رو نمی‌دونست.گفت از کی تو خجالتی شدی.چرت نگو برو اونجا چند روزی باش تا آب‌ها از آسياب بیفته.گفتم چشم.آقا جون من تلفنی باهات در تماسم…گفت زنگ بزن مادرت مثلا قشمی.گفتم چشم…بعد هم رفت.گفتم پیمان داداش بقران من نگاه بد به رویا نکردم.گریه ام گرفت خیلی خراب بودم.من نمیدونستم مادر خانومم پشت دره.با پدرم صحبت میکنه.با گریه گفتم.پیمان من نمیتونم تو چشم تو رویا نگاه کنم.من اونشب یک کمی سرم داغ بود.شاید نگاهش کردم اما بخدا غرضی توی نگاهم نبود.از اون روز همش میخام ازت عذرخواهی کنم. روم نمیشد.دلم داشت میترکید باید بهت میگفتم.من نون ونمک تو رو خوردم.نمکدون نشکستم.گفت لامصب تو هنوز داری به اون ماجرا فک میکنی؟گریه نکن کوسخول تو دستت پاره پاره شد اشکت نیومد.اونوقت…گفتم پیمان من گریه ام برای اینه که عزیزترین کس زندگیم اول زندگی آبروی منو پیش کس و کارش همه برد.من الان تونستم از تو عذرخواهی کنم.اخه چطوری تو چشم آقاجون مادر جون نگاه کنم.اونا که باور نمی‌کنند.با خودشون چی میگن.داماد تازه ما پسر حاجی تو خونه تازه خودش چشماش هرز میگرده.خاک عالم به سر من شده.همون لحظه پدرم برگشت توی اتاق گفت حالا فهمیدم موضوع چیه.پسرجان تو شیر ونون پاک خوردی هرزه نیستی.خانوم مهندس من از دختر شما و عروسم انتظار همچین چیزی نداشتم.چرا دخترت به پسر من و شوهرش افترا زده که این مرد دست به خودزنی بزنه.میدونی چقدر سخته که یک مرد گریه کنه عذر خواهی کنه.برای اولین و آخرین بار میگم.این داماد دیگه ات و اینم خودت.اگه دخترت این رفتار رو دوباره با پسر من داشته باشه.طلاقشو نمیدم ها.مهریه اش رو میدم ولی یک زن دیگه برای این میگیرم.مگه من بچه ام رو از سر راه آوردم که از روزی با دختر شما آشنا شده چندبار بلا سرش اومده.خدایا ما چه غلطی کردیم ها…زن مردم دید رو ندید میگیره.مال ما آبرومون رو میبره.آفرین به تربیتتون.فقط خدا میدونه اگه مادرش بفهمه قضیه چیه.اون مث من برخورد نمیکنه.چشمای رعنا رو در میاره.ولی من ایندفعه چیزی نمیگم.فعلا خداحافظ.پسر زود خوب شو.من الان حساب بیمارستانتو میدم.دیگه گریه نکن.قربون اون حیای تو بشم.گفتم آقاجون برو لازم نیست پول دارم.گفت حرف مفت نزن.ساکت باش بی‌کس که نیستی.۴تا روستا تیر و طایفه تو هستن.لب تر کنی ۵۰۰دختر بهت میدن.گفتم آقاجون من رعنا رو دوست دارم شما هم ببخشش.همیشه مگه نمیگی بخشش از بزرگانه.گفت ایندفعه چشم پوشیدم.ولی دفعه دیگه نمیتونم.بعدشم رفت.مادرزنم اومد تو.خیلی بوسم کرد. گفت قربون تو پسر بشم.من همون شب حساب رعنا رو گذاشتم کف دستش.گفتم منو ببخشید مادر جون.گفت نه تو باید ما و رعنا رو حلالمون کنی.دو روز بعد مرخص شدم و آروم بردنم خونه رویا شون.البته بیشتر بالا بودم ولی وقتی مادرم میومد میرفتم پایین.چقدر زرنگ بود یکباربه رعنا گفته بود انگار کیوانم اینجا بوده.بوی لباس و بدنش و میفهمم.رعنا بهش گفته شما دلتون تنگ شده اینجوری فک میکنید.شب بود بعد شام پیمان گفت بریم پایین.گفتم فرقی نداره که الانم از خونه ما کسی نمیاد اینجا.رویا گفت آقا کیوان از ما دلگیری.نمیای خونه ما.گفتم نه رویا خانوم.اینجا هم خونه شماست دیگه همه پیش هم هستیم.پدر زنم قلیون چاقید آورد.گفت بچه ها حال دارید چند تاپیک بزنیم.گفتم من نمی‌خورم.خودتون بخورین.رعنا بهم نگاه کرد. ساکت شد.پدرش گفت.بیا جلو بخدا بدون تو اصلا بهم لذت نمیده.مخصوصا وقتی ساقی میشی.بنده خدا کلی مزه و اینجور چیزا گرفته بود پیمان هم چندتا قوطی پلمپ فرانسوی گرفته بود.۶نفری نشستیم.خوردن.ولی من دیگه اصلا بهم حال نمیداد.رعنا نگاهم کرد.حس و حالمو فهمید.گفت کیوان عزیزم.چرا بی حالی.همیشه تو مست مون میکردی.لبخند تلخی زدم.مادرش بین منو پیمان نشسته بود.برگشت بهم گفت پسر خوبم دلتو شاد کن. گفتم مادر جون اجازه بدین من برم بخوابم.گفت ما امشب همه به سلامتی برگشت و خوب شدن تو جشن گرفتیم.گفتم مادر جون بقول رعنا آخه من مست که میشم کله ام داغ میشه رفتارم عوض میشه.پدرش خندید.گفت مگه از من بدترین.جاده جیرفت جوون بودم.یک پیکان بار رو با۱۰نفر سرنشین پشت توی عروسی چپ کردم.فقط شانس آوردم کسی نمرد.بخور بابا.مستی و اون حال بعدش.گفتم ارزش آبرو ریزی نداره.پیمان خم شد ماچم کرد.گفت خیلی دلت پره.من که گفتم اصلا برام مهم نیست.رویا تو برات مهمه.گفت بخدا من اون شب با این رعنای دیوونه دعوام شد.گفتم بخدا مسئله‌ من شما یا رعنا نیستین.وقتی مست میشم کلا نمیدونم چرا خیلی خوش میشم.نمیدونم چیکار میکنم.اون شب اول من مقصر بودم که رعنا رو ناراحتش کردم.چون دست خودم نبود،یکبار دیگه هم قبلا برام پیش اومد.رعنا میدونه.ببخشید منو.معذرت میخوام.بلند شدم رفتم توی اتاق رعنا.پنجره رو باز کردم.پیمان اومد داخل گفت داداش نکن اینجوری با خودت.گفتم شرمنده شب شما رو هم خراب کردم…سر و صدا از توی هال اومد.دیدم مادر پدرش دارند با رعنا جر و بحث می‌کنند.برگشتم توی هال.رعنا گریه میکرد. گفتم پدر جون خواهش میکنم.گفت نه پسر این بار اولش نیست.نمیدونم چی مرگشه.اون پسر خاله بدبختشم دق داد.حالا که فهمیدی بهت میگم.اون هم جوون خوب و سر براهی بود.چندسال پای این نشست.از دست این افسردگی گرفت.آخرش هم از دست این فرار کرد رفت فرنگ.چندساله با باجناقم زبون بستیم.دیدی توی عروسی شما هم با من حرف نمی زد.الانم تو رو داره دیوونه میکنه.لامصب مگه چی میخوای از زندگی.خدا شاهده یکی دوبار با تو نشستم شب نشینی یاد جوونی های خودم میفتادم.همش به اینها میگفتم.این پسره پر عشق و زندگیه.الان که اینجور میبینمت. دلم داره منفجر میشه.بیا بشین تا دلت میخواد بخور.گور پدر منو این رعنای احمق که قدر نشناسه.لیاقت نداره دختره عوضی مثلا مهندس ارشد این مملکت هم هست…رعنا گریه کرد وقهرکرد رفت اتاقش.گفتم ای وای بابا چرا اینکارو کردین گناه داره دختره…گفت ولش کن لوس شده.ایکبیری.خندیدم.یعنی همه اونا خنده اشون گرفت.گفتم آخه خوشگله ایکبیری نیست که.اگه نه من نمیگرفتمش که.این همه دردسر بکشم.سریع در اتاق رو باز کرد گفت بله دیگه حالا بمن بخندین.خوش باشین من جای همتون رو تنگ کرده بودم.بگو بابا جون هرچی میخوای بهم بگو…دلتو آروم کن.حالا این منو بخشیده شما یک‌یککاری کنید دوباره دلش ازم چرکین بشه.گفتم بیا اینجا لوس نشو بشینیم چندتا پیک بزنیم شاید همه چی فراموشمون بشه.اومد پیش من.جلوی باباش محکم بوسم کرد.گفت ببخشید عزیز دلم.دیگه اصلا نمیخوام از گفتن دوست داشتنت پیش ‌کسی خجالت بکشم.گفتم مرسی بشین کنارم.باید پا به پای من بخوری نه نگی.گفت باشه. مادرش گفت حالا شد.پس بریز منم بخورم.همه زدیم زیر خنده.چند تا پیک سنگین خوردیم…گفتم پیمان سیگار بده.پدرش خندید.رعنا گفت نده که داره کله اش داغ میشه.پدرش گفت به من هم بده.آقا چندنفره کشیدیم.چقدر خندیدیم.کوسخول شده بودیم.خیلی گیرا بود.الکل بالا بود.باور کنید همه توی همون حال و پذیرایی خوابمون برد.توی خواب بودم باور کنید خواب می دیدم توی دستشوییم میخوام بشاشم. بلند شدم.چراغها همه روشن بود.هر کدوم ب کجا افتاده بودیم.رعنای خنگ خوابش برده بود.کون گنده قشنگش دیده می‌شد.پاشدم رفتم.توالت برگشتم اومدم.زیر سرشون بالش میزاشتم.همه مست خواب بودن.تکون هم نمیخوردن.تابستون بود و خیلی گرم.همون لحظه.رویا بلند شد.توی خواب بالا آورد.سرفه کرد می خواست خفه شه.بیدارش کردم.مجبورا زدم پشتش خفه نشه پریده بود کلوش.بلند شد لباس و تیشرتش کثیفه کثیف شد.رفت سریع توی سرویس اتاق رعنا.صدای بالا آوردنش اومد.رفتم کمکش.دیدم اوه تیشرتش رو در آورده.سرش توی روشویی بود.چقدر تپل و سفید وناز بود.سوتین زیبای مشکی گیپور زده بود.وقتی برگشت نوک سینه هاش دیده می‌شد.گفت کیوان کمکم کن نفسم بالا نمیاد.گفتم خم شو بزنم پشتت.توی خواب بالا آوردی پرید توی گلوت نترس الان خوب میشی.چندتا زدم پشتش.اینقدر سفید بود پشتش سرخ شد.دوباره بالا آورد شدید.ریخت روی شلوارش و کف سرویس.افتاد زمین.اجبارا.به خدا اجبارا با یک دست از زیر بغلش گرفتم بلندش کردم.میخواست شلوارش رو در بیاره نمیتونست.گفت کمکم کن.گفتم رویا جون من نمیتونم.گفت تورو خدا من به کسی نمیگم.حالم بده کیوان نمیتونم رو پا وایستم.الان کثیفم حالم بدتره…نگهش داشتم شلوارش رو کشید پایین.چقدر تپل و سفید بود چه کون زیبایی داشت.چقدر خانوم بود.یک تپلی زیبایی داشت.رفت توی حموم.آبو باز کرد.نشست کف حموم نمیتونست سرپا وایسته…شورتشم مث سوتینش گیپور بود.پشمای بلند کوسش دیده می‌شد.گفت کلید واحد ما توی جاسوئیچی خونه است برو خونه ما اتاق خوابمون برام حوله و لباس بیار بدو.کیوان بدو.گریه کرد.سرم درد میکنه.گفتم باشه بشین زیر آب سردخوب میشی.تیز رفتم خونه اینها.لباس آوردم وحوله.برگشتم گفتم روی تخته بیا بیرون بپوش.گفت مرسی داره حالم بهتر میشه.من با همون لباسای کثیف شده رویا کف سرویس رو پاک کردم.داشتم تمیز میکردم.این لعنتی کشید پایین شورتشو.فک می‌کرد من رفتم.لای در باز بود چراغ رختکن و روشویی خاموش بود.ولی چراغ حموم روشن بود.بخدا انعکاس بدنش مث آیینه افتاده بود روی کاشی های روبرو…چقدر سینه های سفت و گنده داشت.شاید دوبرابر رعنا.حالش جا اومده بود.زیر دوش داشت سینه ها و کوس تپلش رو دست میکشید.چقدر پشمالو بود.فک کنم یکسالی بود نتراشیده بود.شامپو بدن زد.و پشماشو هم شست.کیرم توی شلوارم جا نمیشد.لباس خونه تنم بود وگشاد بود.ولی کیرم راسته راست بود.توی دلم گفتم خدایا منو ببخش.استغفرالله گفتم و رفتم بیرون…دیدم مادر خانومم هم داره بیدار میشه.گفتم مامان.مامان.گفت چیه کیوان.گفتم حال رویا

خوب نیست بالا آورد رفته اتاق رعنا دوش بگیره.توی خواب داشت خفه می‌شد.گفت توی خواب صدای سرفه شنیدم فک کردم خیاله…کیوان کمکم کن بلند شم.سرم درد میکنه.لامصب مشروب رو با قلیون استفاده کردم.سردرد سرگیجه گرفتم.منو برسون دستشویی انگشت بندازم گلوم بالا بیارم.حالم بده.گفت باشه.با اون دست داغون اینو هم بردم سرویس اتاق خودش.ولی حالش بهتر بود…گفت تو برو مامان‌. میام.گفتم کمک خواستی بگو.وقتی رفتم توی حال.رعنا به حالت سجده نشسته بود.اخه کسی نبود بگه شما که ظرفیت ندارین چرا میخورین.چرا اون همه قلیون میکشین…خانوما زیاد قلیون کشیدن…رعنا منو دید گفت بدو.بیا.جیش دارم.گفتم باشه.بیا.بلندشد کمکش کردم تعادلش رو حفظ کنه.گریه کرد.کیوان سرم درد میکنه.گفتم خوب میشه.بردمش دستشویی توی حال…نبردمش اتاق خودش.این هم بالا آورد.ولی حین شاشیدن.گفتم چی شد.گفت حالم بده کیوان.رفتم دستشویی شلنگ گرفتم.استفراغش پاک شد.گفت ابو بگیر کوسمو بشورم.مست بود کوسشعر میگفت.خنده ام گرفته بود.گرفتم خودشو شست.بلند شد.دوباره بالا آورد.گفت برو لباس بیار برام.گفتم برو زیر دوش.تمیز بشی.از توالت اومد بیرون رفت زیر دوش.رفتم اتاقش حوله و لباس برداشتم.رویا حالش خوب شده بود.لباساشو برداشت.گفتم رویا جون برو خونه خودتون الان بلند بشه بیاد اینجا کار دستمون میده.نامرد اومد جلو بوسم کرد.گفت خیلی خوبی و آقایی.من رفتم پایین.گفتم رویا پیمان نفهمه.گفت نه خیالت راحت.سخت نگیر.لباس چرکاشو برداشت رفت پایین. لباس و حوله رعنا رو برداشتم رفتم بدم بهش.دیدم توی وان دراز کشیده.سرش رو گرفته.گفتم چی شده رعنا.گفت کیوان دارم از سردرد میمیرم.چند بار بالا آوردم.گفتم خب لامصب خیلی قلیون کشیدین دیگه چه خبره.رویا هم الان حالش بد شد رفت پایین.مامانت هم سر درد داشت رفت اتاقش دوش بگیره.گفت نمیدونم.بیا کمکم کن.گفتم عزیزم نمیشه که لباس تنمه.زشته مامانت اینها هستن.گفت بیا دیگه.گفتم بخدا نباید دستم آب بخوره.بدنم هم احتیاج به دوش گرفتن داره.همون لحظه مادرش اومد گفت برو عزیزم.دلش تورو میخواد بهونه میگیره.رعنا داد زد مامان.مادرش رفت یک کیسه نایلونی آورد محکم بست دور دستم خودش کمکم کرد زیر پوشم رو در آوردم.اولین بار بود پیش مادر خانومم بدون تیشرت بودم.من بدنم پشمالوست.رعنا کوسخول مست بود گفت مامان ببینش بدون لباس مث خرس گریزلی میمونه.مادرش زد زیر خنده.گفتم نگاه بهم چی میگه.مادرش گفت راست میگه هم پهنی هم پشمالو.بدو برو پیشش.الان کله اش داغه.نوبت تویه حالشو بگیری.گفتم مامان زشته خب.اون الان مسته.گفت بزار بفهمه وقتی مستی چی حسی به آدم دست میده.رفتم داخل.لخته لخت بود.بدن نازش برق میزد.گفتم مامان بهم ژیلت بده صورتمو بتراشم.ببخشید ها.چندروزه دوش نگرفتم حالا شد بهونه.گفت باشه الان.زود رفت برام آورد.این مشنگ هم توی وان داشت چرت و پرت میگفت…رفتم پیشش.شلوارمو در آوردم.برعکس رویا این همیشه کوسش شیو شده و تمیز بود.گفت بیا توی وان.رفتم پیشش.گفتم جانم خوشگل من.چته.گفت بیا پیش من.گفت درش بیار اون کیر گنده اتو. گفتم هیس لامصب.مستی چرت و پرت میگی.گفت حرف نزن لعنتی چند روزه توی کف موندم.بخور سینه هامو.گفتم تو رو خدا ساکت باش.لامصب تو که ظرفیت نداری چرا میخوری.گفت خوردم ببینم.چی حسی داره وقتی مستی.الان نمیدونم مستم دیوونه ام چیم.ولی دلم کیر میخواد.گفتم وای ساکت باش رعنا جون.تو رو جون کیوان.گفت کیوان خیلی کون دوست داری.اره.؟گفتم آره حالا چی میگی.بشور خودتو بیا بریم.گفتم الان حال خودتو نمیفهمی بعدا پشیمون میشی.گفت میخوای منو بکنی.گفتم میخوام ولی الان نه.گفت چرا دیگه با من حال نمیکنی بغلم نمیکنی بوسم نمیکنی.گفتم لامصب اینجا نمیشه که خونه شما.یا ابجیت. بعدشم نمیبینی شبها چقدر دستم درد میکنه.گفت نه تو فک میکنی من دختر بدی بودم.یا که قبلا با مسعود رابطه داشتم.دلت میخواد بدونی؟ گفتم نه نمیخوام بدونم اشکال نداره برام مهم نیست.اتفاقیه که افتاده.گفت نخیرم.بلند داد زد.من میدونم تو در مورد من فکر بد میکنی.الان دلم میخواد تو برای اولین بار کیر کلفتت بره داخل من.میخوام درد و رنج بکشم.میخوام بدونی من همه جوره میخوامت.گفتم عزیزم بیا بریم بیرون.خل و دیوونه داد زد.بی پدر مگه مرد نیستی که دختر به این خوشگلی توی بغلته.عرضه کردن نداری.پس چرا این بی پدر اندازه تنه درخت شده.گفتم رعنا رعنا لامصب آبروی منو بردی.گفت پس بکن تا داد وبیداد نکنم.گفتم باشه میکنمت.خودش بلند شد رفت بیرون وان.خم شد مدل اسبهای خوشگل خودشو خم کرد.گفت بکنش این کوس وکون تنگ منو مال خودتن.دیگه حسرت کون رویا رو نخوری.خیلی ناراحتم کرد.برگشت دید دارم نگاهش میکنم.هنوز سرم و صورتم خیس نبود.دوباره بهم ریختم.گفتم من حسرت کون کسی رو ندارم.بی پدر چرا خرابم میکنی.نگاهم،کرد.گفت کیوان.بازم که اشکت اومد.گفتم من اگه کون وکوس بخوام بیرون برام پر دختره.چرا خواهر زنمو بخوام.من تورو میخوام.محبتت رو میخوام اعتمادت رو میخوام.برگشت گفت بکن.خم شده بود با یک دست خودشو نگه داشته بود لیز نخوره. با دست دیگه اش لای کونش رو باز کرد.از شامپو بدن ریختم لای کونش.دیگه گفتم به این رحم نمیکنم.سرش و گذاشتم دم سوراخ کونش.با یک فشار خیلی محکم.تا نصفه بیشتر دادم توی کونش.به چی قسم بخورم که چنان جیغی زد.محکم دهنشو گرفتم.گفتم لعنتی ساکت باش.برگشت بغلم.گفت مسعود کونم پاره شد فک کنم این دفعه جرم دادی.گفتم مسعود خیلی زیاد می‌کرد توی کونت.گفت آره.کونمو خیلی دوست داشت.مست بود درد داشت دیگه نمی فهمید چی میگه.گفتم تو کوست هم کرد.گفت نه اونجا رو فقط گذاشتم کیوان جونم افتتاح کنه.مال شوهر خوبمه.مسعود اینبار خیلی دردم اومد.تمام غصه های دنیا ریخت توی قلبم.جیگرم پاره پاره شد.فقط برای من ادای دختر خوبها رو در می‌آورد.گفت میخوای دوباره بزار ولی آروم تر.گفتم باشه برگرد.این دفعه.بدتر گاییدمش.هرچی جیغ و داد کرد.مسعود مسعود کرد چیزی نگفتم.گفتم بزار مادرش صداشو بشنوه.ولی آبم نیومد نصفه کارمو ول کردم.خودمون و شستم زدم بیرون لباس پوشیدم.مادرش اومد توی اتاق ما.محکم گذاشت زیر گوش دخترش.گفت مست بود چرت وپرت می گفت.گفتم مستی وراستی.بهتون برای طلاق خبر میدم.رعنا گفت میخای بری دیگه،خندیدم.گفت برو.من مست نیستم.خواستم حقیقت رو بهت بگم.الان من هم مث تو آروم شدم.چون بدجوری میخوامت.نمیتونستم بهت دروغ بگم.همه گفتن نگی بهش ولی دلم نیومد.گفتم ولی نباید اینطوری میگفتی.برام گذشته و رابطه‌ ات مهم نبود.یعنی بود وهست ها.ولی از این به بعدت مهمتر بود.انتظار دروغ ازت نداشتم.من از اول همه چی رو بهت گفتم حتی رابطه هامو.پس من هم پاک نبودم.که دنبال مریم مقدس بگردم.معلومه دختری که چندسال شهر دیگه درس خونده دور از خونه بوده برادر نداشته هر کاری خواسته کرده دختری که همخونه پسر خاله اش بوده خیلی بیشتر ازین چیزها از رابطه چیزی فهمیده.ولی ادای خوبا رو درآوردن ودروغ گفتن مسئله دیگه ایه.رعناچون ازدواج دوست دختر وپسر بازی نیست تعهده،فردا که بچه بیاریم نمیتونیم بهشون بگیم که قبل ازدواجمون.ما هرکدوم با چندنفر بودیم…پس این ازدواج بی معنیه.گفت نرو بمون مادرت گناه داره خوب شو بعد برو.گفتم میرم جای ديگه.کجا میخای بری.گفتم اگه میخاستم بهت بگم که چرا برم.داشتم با یکدست دکمه هامو میبستم و نمیتونستم.اومد جلو کمکم کرد.گفت منو هم باخودت میبری.؟نگاهش کردم.چشماش اشکی بود.گفت منو ببخش.گفتم باشه.حالا بزار برم.گفت منم بیام.گفتم سر کارم گذاشتی.گفت نه جدی میگم.من نمیتونم اینجا بمونم.نشستم روی تخت مادرش اومد دکمه هامو باز کرد.گفت نرو پسرم.بخاطر من رعنا رو ببخشش.گفتم مگه شوخیه.چند سال با کسی بوده رابطه داشته.خاله اش میدونه پسر خاله اش میدونه.بعدا بهم نمیخندن.نمیگن پسره هالو بوده.نمیگن بی غیرته.رعنا دراز کشید روی تخت سر روی بالش گذاشت و گریه کرد.مامان این راست میگه.حق داره.موضوع یک عمر زندگیه.باید با خودش کنار بیاد.برو فکراتو بکن.ولی من دختر پر رو و بی حیایی نیستم.شاید دیوونه و روانی باشم اما بی حیا نیستم.مسعود هدفش چیز دیگه ای بود.بهم تجاوز کرد.نظر منو از خودش برگردوند.دوسال ازم سواستفاده کرد.اخرشم ازم توقع دیگه داشت که ولش کردم.من چند سال طول کشید تا کیوان رو انتخاب کردم.وقتی کیوان بار اول که مست بود میخواست بهم تجاوز کنه.یاد مسعوده لعنتی افتادم.برای همین بهتون گفتم عجله نکنید.چون نمیخواستم کسی رو مث مسعود انتخاب کنم.که فقط برای کثافت کاری خودش منو بخواد.حالا فهمیدی تردیدم برای چی بود.؟گفتم تو دیوونه و روانی نیستی وسواسی شدی چون بدی دیدی نمیتونی درست انتخاب کنی…الانم دیگه بلند شو به خودت آسیب نزن.روح وروانت رو بهم نریز.حق داشتی.بعدشم ساکت باش پیمان وبابا خواب هستن.من هم نمیرم پیشت میمونم.تا خوب بشم.ولی بعدشو بهت قول نمیدم.مادرش محکم بغلم کرد گفت خدا خیرت بده پسرم.رعنا گناه داره.مادرش گفت این پیمان چقدر بیخیال عین دیو داره تنوره میکشه.خیلی خورده امشب.رفت در اتاقو بست.به نوعی ما رو تنها گذاشت.زن زرنگ و سیاستمداری بود.وقتی رفت.خودمو کشیدم بالا روی تخت.گفتم کمکم کن لباسمو در بیارم.گرممه.گفتم بزار پنجره رو باز کنم.گفتم نه.دریچه کولر رو بازش کن.من روشنش کردم.رفتم رو تخت.گفت بیام پیشت بخوابم.گفتم آره چرا که نه.کی بهتر از تو.اینقدر ناز اومد بغلم.لباسشو درآورد.دست گذاشت قفسه سینه من.با موهای سینه ام بازی کرد.خودش سوتینش رو در آورد.اومد بالا گفت بخورشون دوست دارم.نوکشو گرفتم توی دندونم آخ قشنگی کشید.فقط یکدستم کار می‌کرد اونم طرف دیگه من بود نمیشد ازش استفاده کنم.لباشو خوردم.گفت کیوان فک کنم سوراخم پاره شده.اینقدر دردم میاد انگار نصف شده کونم.گفتم حقت بود خودت گفتی.نگفتی عرضه نداری.اخه لعنتی کیر من برای کوس،کردن هم کلفته چی برسه به کون.گفت خودم میدونستم.خیلی گنده است.مال مسعود قدش اندازه این شاید بود.اما کلفتیش نصف اینم نبود.مال این پیمان که اندازه انگشت بزرگه تویه.گفتم اونو از کجا دیدی.گفت رفته بودیم مسافرت شیراز.یک شب جا گیر نیاوردیم.منو پیمان و رویا توی چادر خوابیدیم.مامان بابا توی ماشین.اینها فک کردن من خوابم…رویا دمرو شد کون بزرگش بالا بود.این رفت روش.طفلکی کیرش به زور حتی به سوراخ رویا می‌رسید.زود هم آبش اومد.ولی تو امشب خیلی کردی هنوز آبت نیومده.کیرت هنوز شقه.میخای بکنی.گفتم مگه نمیگی دردت میادکجا بکنم.گفت تو بر گرد خودم میشینم روش.ولی تو نامردی نکنی محکم بدی داخلش ها.بزار بهش عادت کنم.گفتم باشه. برگشتم.گفت پشتمو بهت میکنم.کون قشنگمو ببین.کیرت گنده تر بشه.گفتم قربون تو دختر چیزفهم.کیرمو قشنگ کرم زد.کرم دستو صورتش خیلی کیفیت داشت.چرب و خیس شد.کیر رو گذاشت دم سوراخش.اروم آروم خودشو جابجا می‌کرد.می فهمیدم سرش میره تو و در میاد.گفت کیوان این جا نمیشه توش.خیلی بزرگه.وقتی سرش میره داخل بدنم.استخونام میخاد بترکه.گفتم میره دیدی من کردم رفت.گفت ببین از حموم که اومدیم بیرون از کونم خون ریخته بیرون.توی شورتم خونیه.بلند شد نشونم داد.گفتم پس مرض داری خودتو آزار میدی.گفت دلم میخاد آبرو بریزی تو سوراخم.گفتم باشه پس بزار من بکنم.بیا داگی شو.گفت میترسم.محکم بکنی.گفتم قرار شد بهم اعتماد کنیم.بیا عزیزم.داگی کرد.کیرم چرب بود.سوراخش هم همینطور.یک کمی آب دهن هم زدم.گذاشتم درش آروم دادم داخل.آه و اوهش در اومد.گفت نکش بیرون چند لحظه دست نگه دار. خودش کونشو داد عقب بیشتر رفت داخل.باور کنید از یک کوچولو اونورتر فشار داد.انگار کیرم توی کونش وارد یک دنیای دیگه شد جیغ آرومی کشید. گفت الان داخلش جا افتاد.خوب توش رفته.نکش بیرون میخام آبتو بریزی همونجا.گفتم بزار بیاد میریزم.گفت راستشو بگو کون من قشنگه یا رویا.گفتم چرا تکرار میکنی.گفت آخه خیلی بد به کونش نگاه میکنی.گفتم کون تو عالیه.با وجود اینکه میگی مسعود زیاد کرده اما خیلی تنگه.ولی کون رویا مث یک قلب گنده است وقتی راه میره انگار قلبه تالاپ تولوپ میکنه خنده دار میشه.گفت لعنت بهت نیاد که چه مثالی میزنه.گفت رویا یکبار ازم پرسید کیر کیوان چقدره.من هم الکی بهش گفتم تقریبا از انگشت دستش بزرگتره.نگفتم غولیه برای خودش.گفتم شاید دلش بگیره یا از شوهرش دلش زده بشه.گفتم آفرین خانوم خوبم.پس رویا بهت نگفته بود کون دادن درد داره.تجربه داشتی میدونستی.گفت آره ولی روم نشد بهت بگم.خودش بیشتر اومد عقب الان نصف کیرم توش بود.گفت خوبه گفتم خیلی.گفت ازون مرز درد رد شده فرقی نداره چقدرش بره توش.گفتم آروم دمر شو گفت باشه آروم دراز میکشم بعدش تلمبه بزن.پاره اش کن.دردش و دوست دارم.گفتم باشه.خانوم مهندس.خندید.دمر که شد قشنگ کونش به اختیارم بود.با پاهام پاهاشو باز کردم قلاب نگه داشتم خودش سرشو برد توی بالش که صداش بیرون نره.کشیدمش بیرون سوراخش عین غار شده بود.اب دهن زیاد زدم.گذاشتم توش فشار دادم به هرچی بگی قسم تمامش رفت توش خایه هام چسبید کونش.صدای جیغ خفه ای ازش اومد.چند بار اینکارو کردم.سوراخش سرخه سرخ بود.ابم اومد ریختم عمق کونش.چقدرم زیاد بود.کشیدم بیر‌ون.رفتم دستشویی.گفتم رعنا بیا.گفت نمیتونم درد دارم.گفتم بیا دیگه.ابو نگه دار اینو بشورمش. اومد گفت بیا دم روشویی.خیلی خوشگل کیرمو گرفت. زیر آب مایع بهش زد حسابی ماکوندو چلوندش و شستش.حوله صورت انداخت روی کیرم.گفت برو بخواب من هم بیام.باید تخلیه کنم.رفت نشست روی توالت ایرانی چندا زور زد.از کونش بگم یک لیوان آب کیر با خون اومد.چقدر اشکاش اومد.منو ندیده بود.خودشو شست یک آن منو دید.گفت سوختم از درد.خیلی کلفته.گفتم ببخشید دیگه.ولی باید بهش عادت کنی.اومد پیش من هر دو لباس پوشیدیم.گفتم روی زمین جا زیاده بهتره بخوابیم اینجا.اون بالا تخت کوچیکه میترسم دستم دوباره طوریش بشه.گفت باشه.پتو پهن کرد زیرمون . توی بغلم خوابید گفت کیوان میخوای طلاقم بدی بلند شدم نگاهش کردم گفتم نمیدونم ولی صبح بشه از اینجا میرم.گفت کجا میخوای بری. من هم میام.گفتم میخوام با خودم خلوت کنم‌. تنها باشم.فک کنم.گفت من هم بیام.گفتم رعنا منو کسخلم کردی ؟؟من میخوام برم جایی که تو نباشی بهت در نبودنت فک کنم تو باشی که نمیشه نمیزاری فکرکنم.گفت اگه رفتی برگشتی دیگه من نبودم.اونوقت دیگه فکر کردنت فایده ای نداشته ها.گفتم چرت و پرت نگو.گفت راست میگم.این میشه دوبار شکست عشقی دیگه نمیتونم نگاه فامیل رو تحمل کنم.با وجود تو فامیل از ازدواجم کف و کیف کردن.که میگفتن خیلی از مسعود سر تره.هم خودش تم خانواده اش.الان تو بری تنهام بزاری مردن برام بهترین راهه.گفتم پس نمیرم فک کنم.میخوام با دوستام برم شمال حال کنم مرخصی دارم.گفت اونو که کور خوندی دوست بی دوست.فقط خودم و خودت.گفتم زگیل شدی ها.خندید گفتم آفرین خنده ات قشنگه. ایکبیری من.گفت بخدا،اگه تکرارش کنی دست زخمی تو گازش میگیرم.خندیدم.گفتم بابات عجب چیزی بهت گفت ها.گفت خب جرات داری تکرارش کن.گفتم میخوای دوباره کارم به اتاق عمل بکشه.گفتم حیف شد بابام یک ویلای قشنگ توی ساری داشت فروخت اطراف طالقان زمین کشاورزی خرید اگه نه فردا باهم چند روزی می رفتیم شمال.اونجا.گفت خب میریم بهشهر ویلای ما.گفتم مگه شما ویلا دارید.گفت مثل اینکه مامانم شمالیه ها.گفتم دمت گرم.کی بریم.گفت ولی بابا ماشینو لازم داره.گفتم مهم نیست زنگ میزنم مادرم میگم رعنا چند روزی ماشین رو لازم داره میاد ببره.گفت ایوالله.گفت اصلا ولش کن.بیا به پیمان و رویا بگیم۴نفره بریم.شمال.گفتم این بهتره…صبح که چه عرض کنم ۱۱بود بلند شدیم.یک ته بندی کردیم.به مامان رعنا گفتیم برنامه چیه.فهمید رفتنم کنسل شده رفت آشپزخونه اشکاشو پاک کرد.رفتم پیشش.گفتم چی شده مامان.گفت مرسی پسرم.اگه رفته بودی میدونم این خیالات بدی داشت.بدبختمون می‌کرد.گفتم نه نمیرم میخوام ببرمش شمال.میگه اونجا ویلا داریم.اره داریم اما چاهش خرابه حمام دستشویی داخل نداره.اونجا نرید بهتره.گفتم میریم ویلا اجاره می کنیم.گفت نه اجاره چیه.برین ویلای دایی اسماعیل.زنگ زد داداشش،اون از خدا خواسته بنده خدا کلید و آدرس دقیق ویلا رو داد بهمون.و راه افتادیم چالوس شلوغ بود از هراز رفتیم.پیمان خودش پشت فرمون بود‌.خانوما عقب بودن ماهم جلو.خداییش خوش گذشت.ویلای تمیزی بود استخر دار وشیک.ولی من که بااین دستم نه میتونستم برم توی دریا نه استخر.به زور دوش میگرفتم.جالب این بود که رویا هم پریود شده بود نمیتونست شنا کنه پکر بود.شب که نه غروب بود.من وپیمان توی ماشینش بودیم.شیشه هاش پایین بودهوا گرم بود.گفت بیا سیگار بکشیم گفتم بریم توی خونه کولر روشنه خنکه.گفت نه دیوونه سیگار چیه؟اینکه میکشم حرف نداره ولی بو داره رویا بفهمه بد میشه.خودش چندتا غنچه گل برای خودش بار زد ولی من ازین چرت وپرتها نمیکشم.هنوز سیگار رو روشن نکرده بودیم.در حیاط باز شد دخترها اومدن تو.از خرید میومدن.سریع شیشه رو دادبالا.گفتم گرمه.گفت بزار برن خونه دو دقیقه که نمیمیری.باهم خیلی دوست شده بودیم.شوخی داشتیم.توالت بیرون کنار پارکینگ ماشین بود.پارکینگ که نبود یک قسمتی از حیاط رو سقفش و باایرانیت پوشونده بودن شده بود پارکینگ.شیشه هاش دودی بود.ماشین مورانو شاسی بلند در دستشویی دو متری من بود.رویا گفت من دیگه نمیتونم تحمل کنم.تو برو خونه من همینجا خودمو خالی کنم.میام.باید پد خودمو عوض کنم.رعنا با خریدها رفت داخل.رویا لامپ توالت رو روشن کرد.قبلش مانتوی کوتاهی داشت در آورد انداخت رو در توالت.تیز پرید داخل ساپورت تنگش رو کشید پایین تا منو پیمان به خودمون اومدیم نشست شاشید چقدرم شاشید.حالم بهم خورد.شاش و خون باهم میومد.طفلکی عادت بود.چقدر هم پشمالو بود.من سریع صورتمو برگردوندم.این کوسخول زده بود زیر خنده.گفت اون خبر نداره ما این تو هستیم.گفتم بخدا ببخشید خودش مقصره در رو نبسته.گفتم چرا این شیو نکرده.مث پشت گوریل ساخته اونجاشو. آقا تا من اینو گفتم این پیمان بی پدر زد زیر خنده.دستش رفت روی بوق.تا صدای بوق در اومد.بدبخت رویا دلش می‌خواست بریزه.توی دستشویی یک متر پرید بالا.من خنده ام زیادتر شد.جیغ زد پدر سگها نگاهم نکنید.آقا من که بخدا صورتمو برگردونده بودم.ولی این احمق زده بود زیر خنده.داشت میترکید.ولی از صدای فحش این.ما دوباره زدیم زیر خنده.نمیتونست بلند شه کارش نیمه تموم مونده بود.داد میزد رعنا رعنا.اونم اومد گفت چیه خونه رو گذاشتی روی سرت.گفت بیا در رو ببند.این بی پدرها توی ماشین نشستن کثافت کاری می‌کنند.دوباره زدیم زیر خنده.رعنا اومد در رو بست.دید ما میخندیم.اونم خنده اش گرفت.چقدر اون روز خندیدیم.رویا طفلکی خجالت میکشید بیاد بیرون.شب رفتیم رستوران.نشسته بودیم جاتون خالی کته کبابی می‌خوردیم.ازین سگ پشمالو ها رد شد.سیاه هم بود.این پیمان مشنگ گفت کیوان یاد چی میفتی.تا اینو گفت غذا پرید گلوم میخواستم خفه بشم.اقا رویا منظورش رو فهمید.گریه کرد.بلند شد رفت.گفتم خیلی خری پیمان.پاشو برو از دلش در بیار.اون رفت رعنا گفت جریان چی بود.گفتم هیچچی.گفت یعنی من غریبه ام.گفتم اگه بگم ترش میکنی.گفت نه بگو دیگه.تا جریان رو تعریف کردم.داشت نوشابه می‌خورد.زد زیر خنده.گفت خاک تو سر همتون.خب دهنتو نگه دار دیگه.گفتم آخه دختر به این خوشگلی چرا نظافت نمیکنه.گفت بی شعور این پیمان احمق دوست داره ناز این پشمالو باشه.گفتم خاک بر سر بی سلیقه پیمان کنند.مگه کله پاچه است.تا اینو گفتم این بلندشد رفت پیش اونا.رویا رو آورد گفت.بیا دیگه.خودت مقصری چرا در رو باز بزاری؟گفت نمیدونستم این بی ادبها اونجا نشستن.کوفتی میکشن که…خلاصه که چه سفر خوبی بود…توی سفر روز آخری پیمان گفت.کیوان دارم یک کار بزرگ انجام میدم اگه بگیره.ثروتم از میلیارد تبدیل به بیلیون میشه.گفتم بسه میخای چکار.خونه و ماشین و سهامو مغازه وهمه چی داری.
میخوای چیکار مگه چی کم داری‌گفت کیوان تو از اول پدرت پولدار بوده کم و کسر نداشتی ولی من کف بازار بزرگ شدم.همه چی رو با بدبختی بدست آوردم.دلم میخواد وقتی بچه دار شدم.هیچ کم وکسری نداشته باشه.الان با یک رفیقم با هم شریک شدیم.طلای مستعمل و سکه خریدیم.اگه میخوای توهم ۴ ۵ تومن بیار برات میخرم.اینده خوبی داره.گفتم من فقط ۳تومن دارم میخوام مغازه بخرم.گفت بیا برات طلا بگیرم.یکسال صبر کن.چنان پولدار بشی تا آخر عمر منو دعا کنی.گفتم نمیدونم.گفت تو که بابات حاجیه معتقده برو استخاره کن راه داد بیا.کیوان تو برادر منی.خیلی دوستت دارم.نمیدونم چرا اما خیلی دوستت دارم.گفتم ممنونم.اینو بگم که من از پیمان سن و سالم بیشتر بود.رفتم به پدرم گفتم سر صبح اذون استخاره کرده بود.گفت معامله بسیار خوبیه.انجامش بده.من فرداش بسم الله گفتم و۳میلیارد طلا و سکه خریدم.بیشترش طلا مستعمل بود…پدر رعنا هم یک واحد مونده رو فروخت با پولش و پس انداز بانکیش.اونم چند میلیارد جور کرد.خرید کرد.من خودم گاوصندوق داشتم و نگهداری میکردم.عروسی من و رعنا برگزار شد.من توی همون واحد خودم ساکن شدم.اون ساختمون یکی دست رویا بود.یکی والدین شان.یکی ما.یکی دیگه رو پدرشون فروخت.آخری رو داد به دخترانش.ما دو سه روزی گرفتار مراسم بودیم.پیمان خیلی برام زحمت کشید از برادرانم بیشتر.طفلکی.ست ساعت به منو رعنا کادو داد.که خدا تومن الان پولشه.دو روز بعد عروسی من و رعنا رفتیم ماه عسل.کیش.گوشیم روز سوم کیش زنگ خورد.بابام بود. گریه کرد پسر جان بیا.برگرد.گفتم چیه آقاجون گفت این رفیقت پیمان باجناقت خودکشی کرده.تمام دنیا روی سرم خراب شد.به رعنا چیزی نگفتم.فقط گفتم حال بابام خرابه باید برگردیم.وقتی رسیدیم.در خونه پرچم و حجله سیاه بود مردم جمع بودن.طفلکی خودشو دار زده بود.شریک نامردش اون روزایی که ما عروسیمون بوده تمام طلا ها دلارها و همه چیز اینو.و حتی اونی که پدر زنم دست اینها داشته رو.همه رو برداشته زده به چاک در رفته.این هم مونده با کلی قرض و وام که با املاکش برداشته.سند گرو گذاشته.فرداش اومده خونه نامه نوشته.بعدشم دم اذون صبح خودشو آویزون کرده بوده.خونه اینها غوغا بود‌.رویا چند بار بیهوش شده بود.چقدر بد بود.چه روزهای تلخی.شیرینی ماه عسل و اون مسافرت از دماغم اومد.اینقدر براش گریه کردم که نگو.طفلکی کس و کاری هم نداشت.پدر زنم حال درستی نداشت.خنگ شده بود.هم غم پیمان هم غم پس اندازش.آخه بیمه هم نداشت مهندس بود اما پیر شده بود.از اول مستقل کار کرده بود.و استخدام جایی نبود.من خودم تمام مراسم پیمان رو برگزار کردم.پدرم پا به پای من میومد.۴۰روز سخت گذشت.بسیار تلخ و سخت.پدر زنم اصلا حرف نمیزد.یکروزی میخواست صبح برم اداره.منتظر رعنا بودم سوار بشه.هنوز بالا بود.رویا اومدپایین.یک نامه بهم داد.گفت اینو توی جعبه قرآن پیدا کردم درش چسب خورده نوشته برای کیوان عزیزم.گفتم باشه رویا جون برو بالا.بخونم بهت خبر میدم.گفت من هم بشینم بخون بعد به من هم بگو چیه.گفتم بخدا روش نوشته خصوصیه.بخونم حتما بهت میگم.گفتم حتی به رعنا نمیگم.تا به تو بگم.گفت قول دادی.گفتم خیالت جمع.رفت پایین.رعنا اومد رسوندمش.رفتم اداره توی آبدار خونه بانک.نامه رو باز کردم.نوشته بود چطوری داداش.دلم آتیش گرفت.نوشته بود.این نامرد بدبختم کرد.وقتی اینو میخونی مطمئن باش من دیگه نیستم.میخام بهت بگم.خونه خودم مغازه ام آپارتمان مشترک خودمون و آپارتمان مامان اینها و اونی که خودم توش ساکن هستیم.همه گروی بانکه.وامهای سنگین روی اینهاست.خودت روال کار رو میدونی.من دیگه طاقت ورشکستگی ندارم.اما تا زمانیکه میتونی اینها رو نگه دار.بازار دلاروطلا داره بالا میره.تا وقتی که میتونی نگهشون دار نزار بزارند توی مزایده.اول ماشینمو بفروش یک‌کم بدهی بانکی رو بده.چندماهی چیزی نمیگن.بعدش ۱کیلو طلا مستعمل گذاشتم توی انباری زیر کمد سیاهه.قدیمیه.اون رو بفروش تا یکسالی بدهی‌ها رو بده.نزار آپارتمان‌ها از دست بره بابا مامان رویا فقط همین رو داشتن.کل داراییشون بود.الان بدبختن.نزاری در به در بشن.تا آخر روز قیامت نفرینشون پشت من باشه.مطمئن باش سال دیگه میلیاردری.من به این پفیوس اعتماد کردم.در ضمن مواظب پشمالوی من هم باش.من به اون گفتم پشمالو رو نگه داره.خیلی دوستتون دارم.در ضمن رفیق.گاه گداری به اداره خانومت سر بزن.از من نشنیده بگیر…تو مرد پاکی هستی.مث من نباش به هیچکی اعتماد نکن.در ضمن اون شب که رویا رو بردی حموم کمکش کردی بهم گفت.چقدر دلت پاک بوده و حرومی نکردی.رویا دختر خوبیه.تا میتونی مواظبش باش.باز هم میگم.مواظب خودتو و زندگیت باش.دیدار به قیامت…خنجر کشید به دلم و رفت…همون موقع رفتم خونه رفتم سراغ اون طلاها.و پیداشون کردم.یک کیلو بیشتر بود.رفتم پیش رویا.نامه رو نشونش دادم.جزیی ازش رو بهش گفتم.نذاشتم شوخی هاوجندهای دیگه اش رو بفهمه.گفتم غصه نخوری ها.من هستم نمیزارم بی کس و در به در بشی.

رفتیم بالا تمام موارد رو با مادرزنم در میون گذاشتم و گفتم دیگه بسپارید به من.وام اول مضاربه بود.دو ماه بعد چهلمش موعدش بود‌،از سند آپارتمان مامان اینا گرفته بود.من دو ماه مهلت گرفتم.از بانک با جریمه جزئی.شکر خدا ماشینش نیسان مورانو بود دلار خوب رفت بالا.ماشینه رو فروختیم بیشتر قرض رو دادیم.کمی موند.من ازون طلاها فروختم آپارتمان اول رو نجات دادیم.یک هفته نگذشت آپارتمان خودشون که اونم مال پدر زنم بود موعد وامش رسید که سنگین بود.بانک میخواست بزاره مزایده.پدرم با قیمت خوبی خرید.از پدرزنم واحد رو و از رویا نگرفتش.گفت من لازم ندارم.هر وقت خالی کرد اجاره میدمش.اگه نه دوست داشت اجاره اشو بهم بده.با پول این و طلاها بیشتر دوتا وام رو پرداخت کردیم.فقط موند یک ونیم میلیارد چکی که داشت.که باید اون واحد مشترکی که پدر زنم داده بود رو می‌میفروختیم. که اونو پدرم بهم پول داد.گفت اینو میخواستم بدم بهت مغازه بخری.ولی الان میدم برو۳دانگ دیگه رو از رویا بخر بزن بنام خودت نه خانومت.اشتباه نکن.بزن بنام خودت.گفتم چشم.من بدهی رو دادم و واحد۳دانگش بنامم شد.الان ازون ساختمون.یکیش مال پدر زنم بود.دوتاش مال منو پدرم.یکیش من وزنم شریک بودیم.طبقه دیگه اش رو قبلا فروخته بودن کس دیگه.قرص های پیمان خدارحمی تموم شد.اما دیگه هیچی براشون نموند.پدر زنم لال شده بود.آخر عمری پس اندازی هم نداشت.هیچی نداشت.فقط مونده بود اون ویلا قراضه بهشهر مال مادر خانومم و کمی شالیزار اونم چند هزار متر که به هکتار هم نمی‌رسید.بخدا من خیلی مواظبشون بودم.خیلی دکتر میبردمش گفتار درمانی و این چیزها.بیشترش با رویا میرفتیم.حقوق رعنا کمک خرج آنهابود.ویلا و شالیزار های مادر زنمو فروختیم.و پولش رو که زیادم نبود.به زور یک ونیم شد.گذاشتم بانک خودمون مدت دار.طفلی ها سود پول میشد خرجشون.مغازه من بیشتر دست سعید و سمانه بود.ولی اینقدر که من و رویا نگران بودیم و جوش اینها رو میزدیم برای رعنا مهم نبود.تازه داشت غم پیمان و مشکلاتش سبک میشد و پدر زنم کم کم دهن باز کرده بود به خودش میومد.که شاگردم سعید هوس خدمت رفتن زد به سرش.رفت خدمت.مغازه من صبحها کامل دست سمانه بود.دختر خوبی بود.خوب کار میکرد.مث سعید بود.حقوق سعید رو می‌گرفت.دوره آموزشیش تموم شد.واومد تهران گفت افتادم مرزبانی سیستان.داش کیوان سمانه کسی رو نداره میخام عقدش کنم.تا برگردم وام ازدواجمون رو برام توی بانک آماده کن جهیزیه بگیره.زندگیمون رو شروع کنیم.دلش رو نشکستم.براش یک عروسی کوچولو گرفتم برگشت خدمتش.اسفندماه بودکه.دیدم تلویزیون رئیس بانک روشن بود.وصبح اعلام حمله تروریستی کرد.توی سیستان کلی سرباز و کادری شهید وزخمی شده بودن.سعید من بهترین رفیقم هم توی اونها بود.چه سال کیری و تخمی شد.گریه امونم نمی‌داد.رییسم گفت چیه کیوان.گفتم شاگرد مغازه منه شهید شده.چه پسر گلی بود.گفت ای وای همون سعید پسر شوخه بهت میگفت اوستا بدت میومد.گفتم آره.خودشه…رفتم مغازه مشکی پوشیده بودم.بعضی از کاسبها می‌دونستن.تا منو دیدن تسلیت گفتن.سمانه نمی‌دونست.گفت چی شده آقاکیوان.گفتم مغازه رو ببندبامن بیا.گفت کجا گفتم تو بیا.همون لحظه مادر سعید رسید خون گریه میکرد. سمانه درجا کنار من غش کرد.اخه اینها واقعا عاشق و معشوق هم بودن.اینو بردنش درمونگاه من رفتم شهرداری سراغ رعنا.وقتی رسیدم.سر زده رفتم اتاقش.در بسته بود تا در رو باز کردم.این روی میز نشسته بود.با اون قد و بالای قشنگش پاهارو انداخته بود روی هم جلوی یارو روی میز بود همکارشم نمیدونم چی میگفت.این می‌خندید.شالش پایین بود.اصلا یک‌جور خودشو جلوی یارو وا داده بود.که نگو.یارو هم مث رییسها به این نگاه می‌کرد.روی صندلی اداری چرخونش لم داده بود خودکارش روی لبش بود می‌میجوییدش. تا من رفتم توی اتاق خودشون رو جمع کردن.رعنا گفت چرا مشکی پوشیدی.اونجا چیزی بهش نگفتم.گفتم سعید شهید شده.فردا جنازه اشو میارند باید برم کمک خانواده اش.بیا برو کنار سمانه تنهاست.درمونگاهه.سریع وسایلش رو جمع کرد لب تابش رو هم با خودش آورد.هیچوقت این کارو نمی‌کرد. همیشه می گذاشت توی اداره.ولی این دفعه آوردش توی ماشین.لوازمش توی ماشین بود خودش رفت سراغ سمانه.خیلی کنجکاو شدم.چون وقتی لب تاپ رو جمع میکرد خیلی عجله داشت و هول شده بود.بهش زنگ زدم دروغی گفتم من باید برم ستاد نیروی انتظامی برای اینکه بفهمم.جنازه شهید رو کی بهمون میدن.گفت برو فقط زود بیا دنبالم.رفتم سمت.خونه.لب تاپ رو بردمش بالا.روشنش کردم شکر خدا پسورد نداشت.خیلی از پروژه‌پروژهای شهرداریش بود.حتی درایو مخفی هاش رو باز کردم.و دیدم فقط عکسهای عروسی و مسافرتمون داخل فایله.خیالم راحت‌ شد.دلم آروم گرفت ولی هنوزم به اون طرز نشستنش مشکوک بودم‌.خیلی دلبرونه جلوی همکارش نشسته بود.توی دسکتاپ نرم افزار زیاد داشت اما تلگرام و اینستاگرام هم داشت.بازش کردم تلگرامو. ولی کاش نمی کردم.چون از اون لحظه به بعد زندگی من هم،تقریبا داشت بهم می‌خورد.توی تلگرامش توی گروه های خانوادگی بود توی دورهمی خانوادگی و دوستانه بود خیلی زیاد بودن.اما.یک اسمی خیلی مشکوک بود.به اسم ۳تاییمون.وقتی بازش کردم چتها نوشتها پیام‌ها عکسها و فیلمهای خودش و مسعود و همین همکار پفیوسش سروش بود.هنوز با مسعود ارتباط داشت.هنوز قربون صدقه اش می‌رفت.همون لحظه در خونه رو زدن از چشمی دیدم رویاست.اوردمش تو.گفتم بشین و ببین.گفت چی شده چرا مشکی پوشیدی.گفتم شاگردم سعید شهید شده.الانم خودم دارم شهید میشم.گفت چیه چقدر پکری.گفتم شاهکار خواهرتو ببین.هنوزم با مسعود درارتباطه. مسعود کمه اون مردک سروش هم کنارشه رابطه ۳نفره داره.سرش پایین بود.گفتم من که زندگیم روی هواست ولی مادر پدرتو نمیبخشم.الان میفهمم که این بلاها حقشونه چون از اعتماد من سو استفاده کردن…همینجور عکسها رو نگاه می‌کردیم… از خودش لخت و از سوراخ کونش مال چند ماه پیش عکس فرستاده بود.برای مسعود.ببین لامصب کیرش انقدر کلفته که سوراخم بعد دو روز به قطر دو سانت هنوز بازه.رویا سرش پایین بود.همون موقع. رعنا زنگ زد چرا رفتی خونه مامان گفت کیوان برگشته.پدر سمانه رسید من هم توی راهم.رویا تا میخواست چیزی بگه.بهش اخم کردم.ساکت شد.منتظر شدم برسه.گفتم اگه چیزی بگی.نه من نه تو.گفت تو رو خدا.کیوان زندگی ما همینجوری هم داغونه.گفتم به درک حقتونه.کثافتهای هرجایی.با اون ننه جنده سیاستمدار تون. گفت کیوان فک کردی من هم اینجوریم.بخدا نه.من تو عمرم فقط با پیمان بودم.ولی این از اول اصلا ازدواج دوست نداشت.چون با همین سروش و مسعود رابطه داشت.زن سروش ازون جدا شد.این نمیدونم چی شد یکدفعه ای گفت من میخوام ازدواج کنم.و فقط با کیوان.اصلا همه تعجب کردیم.خیلی هم خواستگار داشت.گفتم شانس تخمی من بوده…گفتم پیمان خدا رحمتی توی نامه اش بهم گفته بود مواظب زندگیم باشم…ولی من سرسری گرفتم.میدونم چیکارش کنم.نیم ساعتی گذشت.در رو با کلید باز کرد اومد داخل.رویا رو دید گفت تو هم اینجایی.رسید کنار میز عسلی کنار مبل.تا عکسها و فیلمها رو دید می خواست در بره. گرفتمش.یکجوری کتکش زدم دهن و دماغش پر خون شد.اینقدر زدمش صدای جیغ رویا ساختمون رو برداشت.رفت سراغ مادرش وقتی رسیدن این بی هوش بود.مادرش تا رسید چنان زدم زیر گوشش.گفتم جنده بی پدر دختر جنده هرجایی رو انداختی به من.توی دوران نامزدی دوبار میخواستم طلاقش رو بدم. مانعم شدی.بیا عکساشو با پسر خاله اش ببین.رویا تا جنازه رعنا رو دید.غش کرد.مادرش نشست گریه کردن.گفتم این بود جواب تمام خوبیهای من.از فلاکت نجاتتون دادم.اگه نه الان گوشه خیابونا بودین.لعنتی ها.خدا خوب گذاشت توی کاسه شما.بی پدرها.خودم زنگ زدم آمبولانس اومد لاشه جنده اش رو برد.دو روز بیشتر بازداشت بودم.بعد از اون.با سند آزاد بودم.جرمش ثابت شد که رابطه نامشروع داشته.توی چت ها همه چی معلوم بود.من زمانی که زنگ زدم آمبولانس اول بردم لب تاپ رو دادم مامانم.گفتم نمیدی به کسی.تا بهت بگم.ولی باید مهریه میدادم.که اونم با پرداخت همون۳دانگ خودم از آپارتمان مشترکمون توافقی جدا شدیم.ولی به پرداخت۳۰۰میلیون دیه محکوم شدم.اونم ۸۰ضربه شلاق و ممنوع الخروجی گرفت.با دو سال ونیم زندان.بدون بخشش.بالاخره پارتی برای بعضی جاها هم خوبه.همکارش فرار کرده بود نبود.این هم اومد.گفت بیا رضایت بده شلاقم بزنند.زندانی نرم.من هم دیه نمی خوام…پدر مادرم گناه دارند.گفتم برام مهم نیست.۳۰۰میلیونت حاضره تو هم باید شلاق بخوری و درد بکشی.به قید سند آزاد بود.یعنی هر دومون به قید سند آزاد بودیم.مغازه من دست سمانه طفلکی بود.عجب دختر خوبی بود.از طرف بنیاد شهید به مادر و همسر شهید پول خوبی دادن و براش حقوق در نظر گرفتن.گفت آقا کیوان میخوام برای خودم مغازه بزنم.گفتم صبر کن با خودم شریک بشو تنهایی نمیتونم.گفت جدا …گفتم بخدا.من از اول هم خیال داشتم سعید رو شریک کنمش.خوشحال شد قرار داد نوشتیم توی تمام جنس‌ها شریک شد.صبحها اون بود غروب من.ولی بیشتر مواقع باهم بودیم.‌من دیگه رعنا رو طلاق داده بودم بخاطر رسوایی اخلاقی از شهرداری هم اینو هم سروش رو انداخته بودن بیرون.البته فعالیت بابام هم کار خودشو کرد.گفت پدرشون رو در میارم…مگه میزارم نفس بکشن.اون کوسکش برگرده.بلایی سرش میارم از اون بلایی که تو سر رعنا آوردی بدتر.چند روز بعد رعنا منودیدگفت کیوان بیا رضایت بده برم.خارج نمیتونم اینجا بمونم.گفتم پدر مادرت مریض هستن کجا بری گفت برام مهم نیستن.اون زمان نزاشتن من با مسعود برم خارج.هم منو بدبخت کردن هم اونو هم تو رو.دیه نمیخام.ازت خواهش میکنم.بهم رضایت بده.گفتم به شرطی که بگی جای سروش کجاست.گفت توی ویلای لواسون مال زن داداشش قایم شده.این هم آدرسش.گفتم خوشم میاد هنوز باهاش ارتباط داری.گفت عادته.۱۲ساله باهم هستیم.گفت چندبار اومد خواستگاریم پدرم نذاشت ازدواج کنیم.حتی زنش هم راضی بود.ولی مقصر پدرم بود. گفت میخوای چیکار کنی.گفتم از تو بدترش میکنیم،آدرس دادم پدرم.چندتا کارگرش رو فرستاده بود یک‌جوری لهش کرده بودن و ردی از خودشون باقی نذاشته بودن کیف کردم.رفتیم محضر من رضایت دادم.اون زندان نره و شلاقش بخشیده بشه.اونم رضایت دیه منو داد.بعدشم پنهانی از پدر مادرش آپارتمان و ماشین پدرش که بنام این بود رو فروخت شبانه رفت پیش مسعود.پدرش فرداش سکته مغزی کرد چند روز بیمارستان بود وقتی برگشت.فلج شده بود.من آپارتمانم رو فروختم با پولی که از فروش سکه های طلاهای خدا بیامرز پیمان برام مونده بود.یک مغازه بسیار بزرگ ۸۰متری بهترین جای شهر خریدم.که الان۲۰۰میلیارد پولشه.خدا رحمتش کنه.چی پسری بود…چقدر قشنگ آینده بازار ایران رو پیش بینی کرده بود‌…صبح بود مرخصی داشتم نزدیک عید بود‌.میخواستم برم.مغازه لیست بردارم برم کم و کسر مغازه رو از قشم و بعدشم چابهار بیارم.الان مغازه بزرگی داشتم.مال خودم.با چند تا کارگر.اون اولی که هنوزم با سمانه عزیز شریکم.خودش میچرخونه.میخوام بانک رو بزارم کنار اما پدرم نمیزاره.میگه آب باریکه میاد.خوبه.میگفتم براتون چقدر دلم پره.چند وقته که میخواستم بنویسم ولی با خودم دودوتا چهارتا میکردم‌نمیشد.اما نوشتم دیگه.صبح بود سرد هم بود.دیدم رویا اومد بیرون از خونه پدرش هم روی ویلچر بود.شال گردن پدرش رو درست کرد.اومد این طرف خیابون.من ماشین رو در آوردم.اینها منتظر تاکسی بودن.ویلچر رو هل داد.لاغر شده بود. منو نگاهم کرد سرشو انداخت پایین.خجالت کشیدم ازش رد شدم.ولی دلم نیومد.برگشتم یک تیگو شاسی داشتم.کنارش نگه‌ داشتم.رفتم پایین گفتم تو بشین خودم پدرش رو بغل کردم گذاشتمش روی صندلی جلو کمر بندش رو بستم.هنوز بیرون بود.گفتم بشین رویا سرده چرا معطلی.هیچچی نگفت سوار شد.ویلچر رو گذاشتم عقب.از توی آینه نگاهش کردم. گفتم چیه ساکتی حرفی نمیزنی.گفت دیگه بدبخت کامل شدیم.گفتم چرا.؟چی شده.؟گریه میکرد گفتم بگو چی شده.دیدم پدرش هم همینطور داره اشکهاش میریزه.گفتم چیه مادرت طوریش شده.گفت کاش میشد.میدونی چکار کرده.رفته بانک تمام اون موجودی رو برداشت کرده دلار کرده به منو و بابا هم نگفته.صبح پرواز داشته رفته ترکیه که بره پیش رعنا و مسعود.شوکه شدم گفتم دروغ میگی.گفت نه بخدا دارم از تنهایی و ترس و بی پولی بی کسی میمیرم.من موندم و جیب خالی و این پیر مرد فلج.الان داریم میریم شکایت کنیم.گفتم از کی برای چی پول خودش بوده برداشته رفته.گفت پس بابام چی.گفتم مادرت سیاستمدار خوبی بود.زبون باز بود.بابات گولش رو خورد.مث من که گول رعنا رو خوردم.من زود فهمیدم ولی اون نفهمید دیر فهمید.گفت الان چکار کنم.؟گفتم برگردین خونه زندگی کنید.گفت پول نون هم نداریم.چطوری زندگی کنیم.گفتم خانوم خوشگله.مگه کیوانت مرده.پس من چی هستم.بخدا نامه پیمان بعد از چندین ماه هنوز توی کیف مدارک و پولم هنوزم هست.گفتم بخونش.طفلکی نامه رو میخوند.هم می‌خندید هم گریه میکرد.گفتم دیگه نترسی ها.خونه که از خودتونه.گفت آره.اون مال باباست.گفتم پدر جان.اونو بزن به نام رویا.اگه طوریت بشه اون نامردها میان اینو هم ازین می‌گیرند.با سر اشاره کرد آره.گفتم دیگه نبینم نگران شیکم و خورد و خوراکت باشی ها.گفت نمیشه کیوان موضوع زندگی روزمره است دنبال کارم.گفتم بیا مغازه من کار کن.گفت اونجا سمانه هست نمیشه.گفتم اتفاقا من دیگه اونجا کم میرم نیستم.مغازه جدید و فروشگاه بزرگ دارم.تقریبا میخوام مستقیم واردات کنم.پولش جور بشه.تمومه.برو پیش سمانه.بردمش پدرش و گذاشت خونه.بالاش تقریبا بهتر بود میتونست با دست چپش پیامک بده و زنگ بزنه با لکنت حرف بزنه.باباش خوشحال شد.پدرش و خونه گذاشتم بردمش پیش سمانه.گفت کیوان من با رویا نمیتونم کار کنم.گفتم باشه میبرمش فروشگاه خودم.بردمش اونجا.گفت وای چه بزرگه.گفتم اینجا کار کن حقوقتو بگیر.منت کسی رو هم نکش.تشکر کرد.ولی دلش خون بود حرفی نمیزد.گفتم شب خودم میام اینجا.باهم برگردیم.گفت باشه.هدفم کار کردنش بود.من خیلی رویا رو دوست داشتم.چون پیمان باعث این پیشرفتم شد.تموم کارهامو انجام دادم.ظهر ناهار خونه بودم.عصری میرفتم مغازه دیدم منتظر تاکسیه.بوق زدم سوار شد.گفتم خوبی؟گریه کرد گفت اگه نبودی چکار می‌کردیم.گفتم خدا هست من کی هستم.؟کیوان دیدی سر یکسال چطور بدبخت شدیم.گفتم چون توی کار خواهر و مادرت خیانت بود ب من و تو و پدرت نمی‌گفتند.پیمان رو هم خیانت رفیقش کشت.دروغ و ریا و خیانت بدترین چیزه توی زندگی همه است.گریه نکن.رویا تو خانوم خوبی هستی.حیف تو و این اشکهای قشنگت نیست.گفتم بریم سر خاک پیمان.گفت برو دلم گرفته.باهم رفتیم اونجا چقدر اشک ریختیم.چه پسر گلی بود.گفتم پیمان خیالت راحت داداش نمیزارم آب تو دل عشقت تکون بخوره.راحت باش داداش.رویا روی خاکش زار میزد.بلندش کردم…هنوز بعد این همه وقت سیاه تنش بود.بردمش خرید.چرخوندمش.من اینو از اولش خیلی دوستش داشتم.بردمش فروشگاه بزرگه خودم.به بچه ها سپردم خیلی مواظبش باشند کار هم نکرد.که نکرد.فقط باشه.سورنا پسره شاگرد.اصلی مغازه بود گفت آقا این خانوم کیه که اینقدر مهمه.گفتم چشماتو درویش کن،فک کن نامزدمه. گفت ایوالله.گفت ولی ظاهری اینجا بود.نظافت می کرد ها.گفتم اصلا نمیزاری از این کارها بکنه.الکی بزار بچرخه.براش لباس شیک هم خریده بودم عین خانوم مدیرها بود.رفتم پیش سمانه.این از وقتی شریکم بود.خودشو خودمونی تر میدونست.و بیوه هم بود.کلا۲۰سالش نبود.گفت چرا رفتی سراغ رویا.؟گفتم سمانه رویا زمین تا آسمون با رعنا فرق داره این خیلی پاکه.بعدشم من موفقیتم رو مدیون شوهر خدارحمی این هستم.قبل مردنش برای من نامه نوشته بود اینو ب من سپرده بود.گریه اش گرفت.گفت مگه سعید روزی که رفت منو به تو نسپرده.گفتم ای وای عزیز دلم حسودیت میشه.گفت چرا نشه؟.سمانه خانوم مگه من تو رو ول کردمت.من که تو رو شریکت کردم هر روز هم پیش تو هستم.گفت الان چند وقته از شهادت سعید گذشته چرا یک بار منو خیابون نبردی خرید.گفتم تو از کجا میدونی.گفت از صبح همه بچه های پاساژ کناری و بازار اومدن نامزدیت رو به من تبریک گفتن.گفتم کدوم نامزدی چرت و پرت میگن.فقط تعهده.بخدا من از سعید خجالت کشیدم بهت پیشنهاد بدم.گفت نخیر سورنا بهم زنگ زد گفت سمانه نامزد جدید آقا رو دیدی امروز آورده مواظب فروشگاه باشه.گریه کرد.گفتم بخدا بهش اینجوری گفتم در موردش فکر بد نکنند.گفت بهت بگم کیوان.من تو رو دوستت دارم فکر دیگه بکنی دق میکنم.گفتم جان چی شد.گفت همینه که هست.باید منو هم ببری خرید.دیگه نتونستم حرف دلمو پیش خودم نگه دارم.میخوام سکته کنم.رفت عقب مغازه زد زیر گریه.مشتری نداشتیم.رفتم پیشش.رو به آینه سینک روشویی بود گریه میکرد.گفتم دیوونه من۳۱سالمه تو ۲۰سالته حیف تو نیست.گفت اصلا.من چی کم دارم از رویا.گفتم وای نمیشه که.پدرت بفهمه چی بگم بهش.گفت خودم بهش گفتم چون تو رو دوستت دارم.باهات شریکم.گفتم پس بیاببرمت خرید.گفت فک نکنی پول ندارم ها.من وضعم خوبه ولی راه رفتن باتو وکنارتو رو دوست دارم.دستشو گرفتم گفتم باشه بیا بریم.گفت دستمو اصلا توی پاساژ ول نکنی ها.گفتم پس بریم جای ديگه خرید.گفت اصلا نمیام.گفتم بیا بریم.باور کنید کنارم مغازه به مغازه اومد.چقدر خرید کرد. گفتم ترکوندی بازار رو.گفت خسیس نشو خودم پولتو بعدا میدم.گفتم هدفت فقط چیز دیگه بود. گفت آره.شانس من رسیدیم دم مغازه مادرم و خواهرم اونجا بودن ما رو دست تو دست با خریدها دیدن.اینقدری مادرم ذوق کرد که نگو.سمانه خجالت کشید دستمو ول کرد.من در رو باز کردم.رفتیم داخل.سمانه گفت سلام حاج خانوم.مادرم گفت جان لبهای سرخشو نگاه کن.قربون عروس گلم بشم.گفتم مامان چی میگی.گفت بقران حرف بزنی خودت میدونی.این سمانه چند وقته پیش توست.هنوز نشناختیش چشم و دلش سیره و پاکه.میدونم دوستت هم داره.گفتم مادر اذیتم نکن.زدم بیرون.گفت وایسا کارت دارم.گفتم چیه.گفت بخدا اومده بودم عکس چندتا دختر بهت نشون بدم.اما این و با تو دست تو دست دیدم.دیگه به هیچکدومشون فکرهم نمیکنم.ببین جوونه خوشگله شریکته. باحیاست. گفتم مادر توی انتخاب رعنا هم عجله کردی.گفت پسرم دیگه اسم اون عفریته رو پیشم نیار.گفتم الان کار دارم. برگشتم فروشگاه بزرگه.سورنا رو صدا زدم.گفتم لعنتی چرا به سمانه زنگ زدی گفتی آقا با نامزدش اینجاست.گفت خودش به من گفت اگه آقا کارمند جدیدآورد خبرش کنم.گفتم اون بگه به اون چه مربوطه.،؟گفت خودش گفت شریک شماست.گفتم میمون اون شریک توی اجناس اون مغازه است.بیشعور این مغازه با اجناسش خدا تومن پولشه.دوست نداری کار کنی برو گمشو.چرا جاسوسی منو میکنی.گفت بخدا من نمیدونستم.اخه اون منو به شما معرفی کرد.گفت اگه خبرم نکنی اخراجی.گفتم عجب چتر بازیه این سمانه.امشبم الکی الکی خودشو عروس ننه من کرد.رویا ته فروشگاه بود.صداش زدم.گفتم بیا بریم.گفت کجا.گفتم گردش.گفت من کارم مونده.گفتم چرت نگو کار چی بیا بریم.خوش بگذرونیم.رفتیم دور زدن،گفتم سورنا سمانه بفهمه من با رویا بیرونم مثل سگ میندازمت بیرون.گفت نه بخدا من چیکار دارم.اگه زنگ زد میگم اصلا شما اینجا نبودین.من گوشی رو خاموش کردم.با رویا رفتیم خیابونا رو بیخودی دور میزدیم باهم حرف میزدیم.گفتم سمانه رک بدون خجالت ب من خودشو بندکرد.چرا من به این نگم دوسش دارم.گفتم رویا جون.گفت جانم آقا کیوان.گفتم فقط کیوان.گفت آخه.گفتم میدونی شب اولی که اومدین مغازه من.من اول تو رو چشمم گرفت نه رعنا رو.گفت میدونم.رعنا خودش بهم گفت این چشمش دنبال توست نه من.اینو هم همیشه میدونست.ومیسوخت.گفتم ولی بخدا من دوستش داشتم.گفت اون خودش عاشقت بود.اما بیمار روانی بود.راهش گم شده بود.ولی خیلی دوستت داشت.یک بار توی خونه به من گفت یا کون گنده ات رو جلوی شوهر من جمع کن.یا کونتو پاره میکنم.بخدا بابام بود شوهرم بود.همه مات حرفش شدیم.من خجالت کشیدم.گفتم خاک تو سرش روانی.گفتم ولی خب تو متاهل بودی.اونو انتخاب کردم.ولی الان جفتمون تنهاهستیم.میدونی خیلی دوستت دارم.گفت منو دوستم داری.گفتم دوست داشتن بیشتر.تمنای چشمام و نمیبینی.صورتش رو چرخوند.گفت فک کردی من نمیخامت. ولی جواب مادرتو چی میدی.گفتم اون با من بگو جواب سمانه رو چی بدم.گفت اون چرا.گفتم امشب خودش ازم خواستگاری کرد.گفت وای چی پر رو.گفتم تو چی میگی.اومد جلو یک بوس کوچولو منو کرد.گفتم دمت گرم جوابم و گرفتم.گفتم هنوزم پشمالویی.گفت کیوان نگو دیگه.چقدر لوسی.گفتم آخه خیلی تپل و خوشگل بود.گفت.میخوام امشب با من باشی.خیلی وقته تنهام دارم دق مرگ میشم.شبها تنهای تنها با پدری که نمیتونه خوب حرف بزنه و سر شب می‌خوابه.گفتم میام پیشت.گفتم نوشیدنی بگیرم.گفت امشب نه.میخوام سرحال باشم.گفت منو ببر سر خیابون بزارم آرایشگاه میخوام فقط اصلاح کنم.ابروهام بی ریخت شدن.گفتم خوب خودتو ردیف کن.خوشگل مث اونشب اول که دیدمت.گفتم این کارتمه اینم رمزش.میخوام مث خانومم هرچی دوست داری خرید کنی.برو.خونه دیر هم شد خودم میام پیشت.گفت چشم عشقم.گفتم جانم خوشگل من.تو از اولم حق من بودی.خندید.و رفت.گوشیمو روشن کردم.و دیدم مادرم چند بار زنگ زده.باهاش تماس گرفتم گفت چرا گوشیت خاموشه.من هنوز مغازه تو هستم بیا دنبالم.گفتم مامان ساعت۸شبه تو اونجا چیکار میکنی.گفت به بابات گفتم.بیا دنبالم منو ببر چلوکبابی.گفتم بروی چشم حاج خانوم.رفتم دیدم وای این بی پدر سمانه کار دستم داده.مادرم دخترش و عروس های دیگه اش رو هم دعوت کرده. گفتم چه خبره.گفت اومدیم عروس جدیدمون رو ببینیم.گفتم سمانه مگه من بهت گفتم میخوام باهات ازدواج کنم.گفت ببین کیوان من میخوامت.بد هم میخوامت.به مادرت هم گفتم.بیخودی پیشت نموندم.اگه منو نمیخوای بذار برم دنبال زندگیم.گفتم خب برو.گریه کرد گفت دیدی حاج خانوم.گفتم خودتون بردین خودتون دوختین.من و این۱۲سال اختلاف سنی داریم.بی پدر تمام خریداشو کنار گذاشت فقط کیفشو برداشت بره مادرم دستشو گرفت.خواهرم گفت داداش کس دیگه رو میخوای.هیچی نگفتم.گفت سکوت علامت رضایته. سمانه گفت میخوای به مامانت بگم.گفتم چی رو بگی.گفت نمیگم چون دوستت دارم.گفت حاج خانوم نمیدونم چرا این و دوستش دارم دست خودم نیست.بخدا من الان برای پول نیست که اینو میخوام من الان حقوق خوبی از بنیاد میگیرم و اینجا کارم درآمدم خوبه.قراره بهم آپارتمان بدن.من احتیاج مالی ندارم.ولی خیلی دوسش دارم.مادرم گفت میخواستی چی بگی.گفت هیچی اشتباه کردم.بخدا اگه جریان رویا رو گفته بود فاتحه من خونده بود.گفتم حالا بریم رستوران.بزارید خوش باشیم.مادرم گفت توکه حالمون رو گرفتی.بوسش کردم گفتم قربون دلت بشم.پاشو بریم.زیاد بودیم.رفتیم جاتون خالی حسابی خوردن خوردن و پاشیدن. همه رو تاکسی گرفتم رفتن.من موندم و مادرم و خواهرم که خونه ما بود.با سمانه.رفتم اول سمانه رو برسونم.مادرم گفت اول ماها رو بزار خونه غذایی که برای پدرت گرفتیم سرد میشه.بعد برو سمانه رو برسون.گفتم خب غذای بابای سمانه هم سرد میشه.گفت اشکال نداره.گفتم اونا مهمون ما هستن غذای سرد بد نیست.گفت کیوان دیگه روی حرف من حرف نزن که دارم بهم میریزم.با سمانه بودم رسوندمش دم در خونه پدرش.سمانه و سعید توی عقد بودن که شهید شد.نمیدونستم که باکره است یا نه.چون خیلی وقت بود با هم بودن‌.گفت بیا داخل.گفتم نه نمیشه.گفت یک بار بیا پیشم چرا می‌ترسی.گفتم نمی‌ترسم کار دارم بعدشم به پدرت چی میگی. گفت نیست رفته سرویس.پدرش راننده مردم بود روی اتوبوس کار می‌کرد.خیلی اصرار کرد.گفت کیوان یکبار بیا دلم میخواد یبار به حرف من هم اهمیت بدی.گفت میخوام چیز مهمی بهت بگم که چند ساله نگفتم.رفتم داخل خرید هاشو برد توی اتاق خوابش.لباس عوض کرد.با یک تاپ خوشگل اومد پیش من شلوار نخی گشادی تنش بود.دستهای کشیده و نازی داشت.موهای پر پشت و بلندی داشت.رفت چایی دم کنه.گفتم بگو دیگه میخوام برم.چایی نمی‌خورم.اصلا بهم گوش نمی‌داد.خونه نقلی و تمیزی داشت.گفت بابام بامن نیست ازدواج کرد رفته خونه خودش.من تنهام.خواستگار زیاد دارم ولی فقط تو رو دوستت دارم.گفتم گیر دادی ها.گفت لعنتی مگه من چه کارم شده.دیگه الان بی پول هم نیستم که.گفتم نباشی.مسئله پول نیست علاقه است.گفتم من شکست خورده ام باخته ام.گفت مگه من برنده بودم.روزگار منو بازوند.گفتم منو تو فرق داریم.چی فرقی؟گفتم من دیگه نمیتونم به هرکسی اعتماد کنم.گفت چطور تونستی به این رویا که معلوم نیست از خواهرش چقدر بدتر و جریده تره اعتماد کنی. به من که چندساله پیش تو هستم نمیتونی اعتماد کنی.تا اینو گفت گذاشتم زیر گوشش.اومدم برگردم.دم خودشو چسبوند بهم محکم بغلم کرد.نرو خواهش میکنم.معذرت میخوام.ببخشید.گفتم ۵تا انگشت مگه مث هم هستن که همه آدمها مثل هم باشند.تو خیلی پلنگی.من زن پر رو دوست ندارم.گفت کیوان بغیر امروز تو کی از من پررویی دیدی.یکبارش رو بگو.من پررو شدم چون دیدم رویا داره تو رو از چنگم در میاره.سمانه اذیتم نکن.گفت بیا پیش من بیا با هم زندگی کنیم.هیچی ازت نمیخوام.خودتو میخوام محکم تر خودشو انداخت بغلم.سینه‌های بزرگ و سفتی داشت.خیلی کم سن بود.قد بلندتر از رویا بود.چندتا لبامو بوسید.رژ قشنگ و خوشبویی زده بود.گفتم نکن سمانه.من با رویا قرار گذاشتم.گفت چی.نامرد تو منو بردی خیابون دستمو گرفتی همه ما رو باهم دیدن.گفتم لعنتی تو ازم خواستی.من صبح رویا رو هم بردم زودتر برای اون هم خرید کردم.خودت فهمیدی.گفت آخه اون چی داره که من ندارم.گفتم نمیدونم تازه تو جوونتر هم هستی ولی دلم پیش اون گیره.گفت میدونم حتما لخت دیدیش دلت اونو گرفته.رفت عقب در جا تابش رو درآورد.شلوارشم کشید پایین‌.نگاهش نکردم.چون میترسیدم گرفتارش بشم.گفت لامصب نگاهم کن اگه نقصی دیدی بهم بگو.بی پدر چقدر صاف و ناز بود بدن قشنگش.چشماش پر اشک بود.برگشتم نشستم روی کاناپه.لباساشو گذاشت کنار اومد توی بغلم.سرمو گرفت بالا.چقدر عاشقانه بوسم می‌کرد.کیوان خیلی میخامت دست خودم نیست.تندتند لباسمودرآورد دیگه خودمم کمکش کردم.گفتم عجله نکن خب.گفت خیلی صبرکردم.دیگه نمیتونم صبر کنم.خوابوندمش رو کاناپه.خودم شورتشو در آوردم.چی کوسی داشت عین کاشی کف حموم سفید وپاک وتمیز.گفتم چکارش کردی چقدر تمیزه.گفت بخدا برای تو کردم.از اولش هم امروز فکر تو بودم.سوتینش رو در آوردم.دیگه معطلش نکردم باخودم گفتم کوسخول کوس اومده ناز میکنی.بکن کیف کن.بخدا اینقدر سینه های سفت وگنده داشت هر چی میخوردم سیر نمی‌شدم.چقدر لب و گردنش رو خوردم.گفتم دختری یانه؟گفت دیوونه سعید خدا رحمتی ۱۵سالم بود منو بیچاره ام کرد.خندیدم.گفتم حق داشته.خیلی ناب هستی.کوس طلایی.گفت پس بکنش حال کن.رفتم سراغ کوس تنگش.چنان لیسش میزدم ناله میزد.گفتم جانم خوشت میاد.میگفت آره بدجوری.بخورش نازنین پسر.چقدر خوبی.چرخوندمش.وای چه کونی.چقدر لیسش زدم خودش داگی کرد گفت بخورشون.مرسی بخور.لپای بزرگ کونشو گاز میگرفتم. ناله می‌کرد.بلند شدم.خودش لباسامو در آورد.گفت آخ وای چه کیری چرا این‌قدره.وای مامان.همیشه از روی شلوار حدس میزدم گنده باشه ولی نه اینقدر.گفتم بخورش.گفت چشم عشقم.میخوردمش میگفت تمومش جا نمیشه دهنم گفتم فشار نیار به خودت.هرچقدر میتونی بخورش.دیدم نزدیکه آبم بیاد سریع رفتم کیرمو گرفتم زیر آب سرد.برگشتم گفتم داگی شو.گفت نه بیا بریم روی تخت.میخوام وقتی برای اولین بار منو میکنی چشاتو ببینم.گفتم باشه برو.رفتیم روی تخت.به پشت خوابید توی چشام نگاه می‌کرد.گفت خیلی خیسش کن جابشه توش.خودشم کوسشو آب دهن زد.منم کیرمو خیس کردم.رفتم روش اول بوسیدمش.لامصب لب میداد وحشتناک.کیر رو تنظیم کوسش کردم.اروم گذاشتم درش.فشارش دادم نرفت داخلش.گفتم حتما تنگه کشیدم عقب‌تر محکم دادم داخلش.جیغ زد.گفتم عزیزم هیس بار اولت که نیست.عه چرا گریه میکنی.خیلی درد داشت.گفت بار اولم بود.من باکره بودم.پاره شدم.ببین.وای روی تختش پر خون بود.سریع بلند شدم.محکم گذاشتم زیر گوشش.گفت این رو نمای من بود.هدیه شب حجله من.گفتم تو دروغ گفتی.گفت راه دیگه نداشتم.چشمام پر اشک شد.رفتم کیرمو شستم.گفت من دیگه دختر نیستم تو گریه میکنی.گفتم تو منو مجبور به اینکار کردی.و منو مجبور به زندگی با خودت کردی.زندگی که با دوز و کلک شروع بشه.فایده ای نداره.گفت میخوای بری.گفتم نمیتونم بمونم.نمیدونم چطوریه که من باهمه رو راستم ولی همه بهم دروغ میگن.گفت من دروغ نگفتم راه دیگه نداشتم.گفت تنهام نزار.برگشتم نگاهش کردم. لباس میپوشیدم.گفت برو توی چشمات به غیر تنفر چیزی نیست.من عشقتو میخوام نه نفرتت رو‌،گفتم خودت مقصر بودی.گفت بد بودم.یا نقصی داشتم.گفتم نقصت اینه که دروغگویی.گفت بخدا به غیر امروز من هیچوقت بهت دروغ نگفتم.فقط یکبار بهت راستش رو نگفتم.گفتم کی چه وقت.؟گفت اون روزی که من رفتم شهرداری رعنا توی اتاق داشت با یارو درمورد همون رفتنشون حرف میزدن.من وقتی از اتاقشون رفتم.دوباره که برگشتم. سوال دیگه داشتم.اینها توی بغل هم بودن.مشغول بوسیدن.گفتم لامصب الان بهم اینو میگی.گفت بخدا ترسیدیم.سعید میخواست بهت بگه.ولی گفتیم الان عاشق شدی انشالله که خوب میشه.ولی نشد.منو ببخش. من خیلی دوست دارم.تو با من زندگی کن تا بفهمی عشق یعنی چی.من جونم برای تو در میاد.گفتم نمیشه.لخت و پتی بود من لباس پوشیدم.سرپا بود.خون کوسش میومد.میریخت روی پاهاش.گفتم برو دوش بگیر عفونی میشه.گفتم نمیرم.بدون شوهر دوش نمیگیرم.تمام عروسها با شوهرشون میرن حموم.بیا منو ببرم حموم بشور بعد برو.گفتم خدایا این منو گیر آورده.خندید.اشکاش قاطی خنده اش بود.گفت ایوالله برگشتی.رفتیم زیر دوش.گفتم آب رو تنظیم کردم.بی پدر یک‌جوری لب و حال و عشق میداد انگار ۲۰ساله روسپی بوده.بغلش کردم.دوباره شق کردم. برگردوندمش گذاشتم لای پاهاش. گفت بکن توی کوسم نترس من درد کشیدنم خوبه.گفتم آروم میکنمت.گفت هر جور دوست داری بکن.تو آقای منی مرد منی.اب دهن گنده زدم کردم توش دوباره آخ آخ کرد.ولی ،خیلی مراعاتش کردم.برگردوندمش.بغلش کردم.این بار واقعا با تمام وجودم بوسیدمش.چشماش اینقدری شهلا بود که نگو.زیبا دلفریب.لباشو میزاشت توی لبام ولم نمی‌کرد.محکم بغلم کرده بود.کیرم از جلو لای پاهاش بود.قدم بلندتر بود اذیت میشدم.بدنش نرم و سفید مث ژله این سینه های قشنگ و بزرگش تکون میخوردن.پای چپش رو گرفتم بالا.زانوهامو خم کردم.کیرمو گذاشتم داخلش.چندین بار محکم کردمش.زیر دوش معلوم بود دردش میاد چشمای ناز و درشتش سرخ بود.از درد اشکش میومد.گفت بکن ولم نکن.اینقدر عاشقانه حال میداد.داخل کوسش ارضا شدم.محکمتر بغلم کرد.کارمون تموم شد.گفتم لباس بپوش.گفت کجا گفتم کارت دارم.بردمش خونه مادرم.گفتم بیا کار خودتو کردی.گفت چرا گفتم عروسش بهش بگو چرا؟؟.گفت جانم عروسم.گفتم خانوم امشب عروس شد.باکره بود.گفت وای قربونش برم.بیا مادر بیا عزیزم توی خونه.خودم مخلصشم.نازنین تو هنوز دختر بودی.گریه کرد گفت آره حاج خانوم.منو سعید که هنوز نرفته بودیم خونه خودمون.من هنوز جهیزیه هم نخریده بودم.گفت جهیزیه خودم بهت میدم.دستاشو برد بالا گفت خدایا شکرت.گفت کجا میری.گفتم امشب کار دارم.سمانه اومد پیش من آروم در گوشم. گفت امشب رو برو پیشش.خوب بکنش.از دلت در بیاد من خسیس نیستم.میدونم یک عمر چشمات دنبالش بوده.ولی دیگه نمیتونی بری پیشش.چون از فردا همسر رسمی قانونی من هستی.گفتم خیلی بدی.خندید.رفتم بیرون اول رفتم آرایشگاه. پسره گفت داش کیوان.یقه لباست همه آثار جرم روش هست گفتم چی گفت رژ لبی شده.گفتم ای وای الان از کجا پیرهن بیارم.موها رو مرتب کرد.داشتم برمیگشتم خونه یک بوتیک ساعت۱۱شب باز بود.ازش یک پیرهن خریدم.تا دسته جا کرد بهم.رفتم در خونه رویا.بهش تلفنی زنگ زدم.گفت بیا بالا عزیزم.بابا خوابه.رفتم بالا.اصلاح کرده بودم.اونم خیلی قشنگ آرایش کرده بود.گفت شام میخوری گفتم کم.گفت باشه کنار هم بودیم.توی چشمام نگاه می‌کرد.گفت گشنه نیستی الکی غذا میخوری.گفتم نه اشتها ندارم.گفت بیا بریم اتاق خودم.منو برد.اتاقی که قبلا دست رعنا بود.تا رسیدم اونجا خیلی دلم گرفت.اومد جلوم گفت چی شد.گفتم هیچی خاطرات لعنتیم برگشت.چی بود چی شد.یاد پیمان بخیر اون شبی که همه مست کردیم.شما ها حالتون بد شد. گفت آره.نشستم روی تخت.اومد کنارم.ولی بغلش کردم.گفتم نمیدونم چرا انقدر تورو دوست دارم. خنده تلخی کرد. گفت ولی مامانت ناراحته.گفتم چرا.؟گفت امشب من از آرایشگاه برگشتم دم در منتظرم بود.رسیدم گفت.رویا تو دختر خوبی هستی ولی ما سهممون رو از خونه شنا گرفتیم و تاوانش رو دادیم.دور کیوان رو خط بکش.من که چیزی بهش نگفتم.ولی اون با چند کلام حرفش دنیای منو بهم ریخت.گفت امشب برای من وتو آخرین شبه‌.کیوان جون میخوام فراموشم نشه.قربونت بشم.من کم شانسم.خودش آروم لباساش رو در آورد.من هم بغیر شورتم بقیه رو در آوردم.شورتشو که درآورد.گفتم پیشی که هنوز پشمالوست.گفت میدونستم دوست داری یک بار طعم پشمالوش رو بچشی.ولی نازنین دختر چی بدنی داشت حسرت اون سینه های بزرگ و نوک گنده اش توی دلم مونده بود.لخته لختش کردم.نمیتونم بگم چقدر سینه هاش رو خوردم.و چقدر منو محکم توی بغلش گرفته بود…رفتم پایین پاهاشو دادم بالا.فقط کوسش مو داشت زیادم داشت.گفتم چقدر تپله. گفت دوستش داری گفتم خیلی زیاد.چقدر موهای نازی داره.گفت چند ساله نتراشیده.فقط با موزر کوتاهش میکنم.گفتم بچرخ.گفتم آدم کونتو میبینه از خود بیخود میشه.خندید.گفت از اولم چشمت به این بود.گفتم خیلی.بلند شدم لخت شدم پشتش بهم بود شورتمو که در آوردم کیرم آزاد شده بود.راست و بلند وکلفت.برگشت تا کیرمو دید گفت وای خدا.چقدر کلفت و بلنده.کیوان میترسم.گفتم از چی.گفت ازین هیولا.مال پیمان به اون کوچولویی دردم میومد.اینو کجا جا بدم.گفتم تو نمیخواد جا بدیش خودش بلده جا بشه.الان هم دیگه نترس خب.فقط بهم اطمینان کن.گفت نمیتونم.بلند شدن از روی تخت.گفتم کجا عشقم.کجا داری تنهام میزاری.گفت غلط کردم کیوان.من توان ندارم.من به کیر کوچولو عادت دارم.گفتم مگه نگفتی دوستت دارم.گفت بخدا از پیمان بیشتر دوستت نداشته باشم کمتر نیست.گفتم پس بیا به عشقت اعتماد کن.نزار حسرت این شب تا آخر عمر به دلم بمونه.گفت کیوان اینو من کجام بزارم.گفتم همینو رعنا تاخایه تو کونش می‌کرد.گفت اون روانی بود.من نیستم.بغلش کردم.میلرزید.گفتم چته از من می‌ترسی.گفت من از سکس خیلی میترسم.گفتم بهترین حس دنیاست.من میکنمت اگه بدت اومد دیگه پیشم نیا.درازش کردم.کوس پشمالوش رو خوردمش.زبون توش میکردم.داشت کم کم لذت می‌برد.آب کوسش زیاد میشد.بلندشدم گفتم بخورش.گفت واجبه؟گفتم خیلی زیاد.چون تو عشقم باید بخوریش تاطعمش رو بفهمی.کرد توی دهنش سرشو می‌میمکید. گفتم حالا دراز بکش اصلا نترس شل شل بگیر خودتو.آروم خودمو انداختم روش.کیرمو خوب خیسش کردم.گذاشتم.دم کوسش آروم چندبار دادم داخل و کشیدم بیرون.گفتم آروم باش گفتم که بهم اعتماد کن.من خیلی خیلی دوستت دارم بهت آسیب نمیزنم.
پاها رو انداختم روی شونه هام.مث قورباغه تپل از جلو روم باز باز بود.دوباره کیر رو گذاشتم دم کوسش.اینبار بیشتر فشار دادم.رفت داخلش دادزد صبر کن کیوان.دهن کوسم جر خورد.کشیدم بیرون پاهاش رو انداخت پایین.دوباره پاهاشو دادم بالا.آب دهن زدم گذاشتم دم کوسش.ایندفعه با زور بیشتر دادم داخلش.بالاخره گاییدمش.رفت توش.تا فشارش دادم لیز خورد رفت داخلش.عین چی بگم براتون.مثل چوب خشکی که میخ گنده میره داخلش ترک میخوره.انگار کوسش ترک خورد.ولی رفت تاته کوسش.گریه کرد.کیوان دردم میاد.لباشو بوسیدم.گفتم هیس.الان خوب میشه.گفت نه نمیشه. گفتم نترس کوسه مث چی کش میاد.گفت کلفته کیرت.خب حال نمیده.گفتم به حالت میارم.خوشگله.پاهاش روی شونه هام بود.شروع کردم تلمبه زدن.هرچی جیغ داد کرد ولش نکردم.امشب هم قبلش کوس کرده بودم شکر خدا آبم دیر میومد.دیگه توی کوسش پر آب بود.اینقدری که سینه هاشو موقع سکس خوردمو بوسیدم.حد نداشت.دیگه تلمبه سنگین میزدم و قدرتی میگاییدمش.اه و ناله می‌کرد.داشت لذت می‌برد.پاهاش قلاب کرده بود دور کمرم.من هم دیگه وحشیانه میکردمش.ابم اومد همه رو ریختم توی کوسش. از روش بلند شدم.ولو شد روی تخت.گفت لامصب این چطور سکسی بود.‌پیمان طفلکی روی هم رفته منو ده دقیقه نکرده بود.تو یکربع بیشتره داری منو میکنی.دهن کوسم دیگه جمع نمیشه.گفتم کیف کردی.گفت اولش نه درد داشتم ولی بعدش خیلی خیلی خوب بود.چقدر اب ازم ریخت بیرون.گفتم پشمات زیادن آبت اومده انگار گربه ماست خورده.خندید.بغل هم خوابیدیم.شاید دوساعت لخته لخت کنار هم زیر پتو خواب بودیم.بلند شدم.دستشویی داشتم.اونم بلند شد.گفتم برو ژیلت بیار میخوام بتراشمش. گفت حیف نمیاد.گفتم نه.کوس شیو شده اش قشنگتره.رفت آورد بردمش زیر دوش نشستم زیر پاهاش.کوس نازش رو تراشیدم سفید شد عین دنبه گوسفند۶ماهه.چه تپل و بزرگ وسفید بود.آفتاب مهتاب ندیده بود به خودش،وقتی صاف شد با شامپو بدن شستمش.نشوندمش لب وان.اینقدری چوچول کوسش رو خوردم نفسش بند اومده بود بالا نمیومد.کیر رو گذاشتم توی کوس تپل وتنگش.چقدر اینو من اون شب کردمش.توی حموم لبه وان نشستم اومد سوار کیر شد محکم بغلم کرد.بی پدر کیر رو فرو میکرد توی خودش سر شونه ها وگردن منو گاز میگرفت و محکم میمکید.حال شدید می کرد.خیلی بیشتر از سمانه بهم کیف داد همه مدل کردمش دیگه نا نداشتم.بلند شد اینقدری بوسم می‌کرد که نگو.قربون صدقه من میشد.رفتیم بیرون تا۹صبح بغل هم خواب بودیم.گوشیم روی سایلنت بود.فقط ویبره می داد.نگاه کردم مادرم بود.سمانه بود.سورنا بود.نوبتی زنگ میزدم.کار سورنا راه افتاد.به مادرم زنگ زدم.جانم عزیز دلم.گفت از اونجا میایی بیرون یا بیام بکشمت بیرون.گفتم مامان میخوای آبروی منو ببری.مگه دوستم نداری.گفت پسر جان بیا اینجا.مگه تو کم ظلم دیدی از اونا.گفتم باشه باشه میام دیگه.گفتم زود باش.زنگ زدم به سمانه.گفتم قرار نبود همدیگه رو خراب کنیم.گفت بقران به خاک سعید من نگفتم بهش.ماشینت دم در خونه آنهاست چرا نبردیش داخل.فهمیده.گفتم ای وای ببخشید سمانه جون.رویا گفت سمانه جون.همون موقع سر وصدا اومد…پدر رویا بیدار شده بود کمک میخواست.با رویا جمع وجورش کردیم.گفتم بابا سندخونه رو بزنی بنامش.با لکنت میگفت باشه.کیییییوووانن…ایننوو وللششش نننکننی گگنناههه داررره تتتننههاسست.گفتم چشم دوستش دارم خانومه…می‌خندید.گفتم الان ببرش محضر اگه نه پشیمون میشی.مرتب کردم خودمو سوییچ دادم رویا گفتم برو به کارت برس.به شاگرد سوپری کنار میگم کمکت کنه سوار و پیاده اش کنی‌.با ماشین برو فروشگاه میام شب ازت میگیرمش. محکم بوسم کرد.گفت جایی دیگه برم ناراحت میشی.گفتم تو احمقی؟دیوونه مال خودته.گفت چقدر خوبی.گفتم تو بهتری.گفتم پول داری یانه؟من و من کرد.گفت لازم ندارم.شماره کارتش رو گرفتم.با گوشی ۵تومن زدم براش.گفت مرسي.راستش خیلی وقته به کسی بدهکار کوچولو بودم میخواستم بهش بدم.کم پول داشتم.گفتم خجالت بکش.دیگه نبینم بدهکار کسی باشی.رفتم خونه خودمون غلغله بود.همه بودن.حتی پدر سمانه.خودشون قرارداد بله برون و مهریه اینها رو نوشته بودن امضا هم کرده بودن.فقط منتظر من بودن.و بابام بیشتر کارهام رو کرده بود.و گفت پسر اگه نمیخواستی چرا زدی دختره رو ترکوندی.گفتم آقاجون کلک زد بهم.نفهمیدم باکره است.گفت خاک توسرت تو مرد زن دار.فرق باکره و غیر باکره رو نفهمیدی.گفت باباجون خیلی وقت بود رابطه نداشتم هول شدم.زدم بهم ریختم دیگه.گفتم حالا خوبه دختر بوده.خوشگلم هست.خیلی هم با ادبه.گفتم چند ساله میشناسمش.خیلی راست و درسته دستش کج بوده.از اول مال و ثروتم توی مغازه دست این و اون شهید خدا بیامرز بوده.دیدم حتی مادر سعیدم هست.رفتم چادرش رو بوسیدم.گفت خدا رو شکر میکنم که داره زن تو میشه.مبارکت باشه.گفتم بی بی من هم پسرتم. هر وقت کاری داشتی بگو.گفت همین که هر شب جمعه میایی منو میبری سر خاک پسرم میفهمم راست میگی.تو مرد خوبی هستی چندساله دست وبال سعید رو بند کار کرده بودی.این دختر بی مادر بوده زجر کشیده مواظبش باش.گفتم چشم.بله الکی الکی دوباره زن دار شدم.بالاخره عقدش کردم.برعکسی که فک میکردم دختر پلنگیه. بسیار خوب و فهمیده بود.حتی از مغازه خودش نیومد فروشگاه بزرگه.یک خونه خوب خریدم و اونجا بودیم.ولی چرا دروغ من دائم مواظب رویا بودم.سمانه میدونست.گفت خیلی دوستش داری ها.گفتم بخدا تورو هم دوستت دارم.گفت میدونم الان میفهمم.ولی حواست به آبروت باشه.سه ماهی بود من با رویا و سمانه رابطه داشتم.سر صبح بانک بودم.رویا زنگ زد.یا تو بیا فروشگاه یا من بیام بانك.گفتم الان میام.رفتم رسیدم مغازه تا منو دید خودشو انداخت توی ماشینم.زار زار گریه میکرد.فک کردم باباش مرده.گفتم چی شده جون به سر شدم.گفت کیوان حامله ام اینقدر خوشحالم نمیدونم چیکار کنم.گفتم یا باب الحوائج. بدبخت شدم.گفت چرا آخه.مگه منو دوست نداری.گفتم وای چه ربطی به دوست داشتن داره.کوسخول من متاهلم.گفت باشی چیکار به تو و زنت دارم.تویکعمر دست پیمان حامله نشدی شانس من توی سه ماه حامله شدی،؟ای وای ای وای.اخه پیمان طفلی کیرش می‌رسید توی رحم من که منو حامله هم بکنه.وای خدا چقدر دکتر رفتم ولی نمی شد.گفتم عزیزم بچه ای که شرعی قانونی نیست.فردا شناسنامه میخواد هویت میخواد.گناه داره.چشمای قشنگت پر اشک شد.گفت یعنی میخوای نگهش دارم.بندازمش.گفتم آره.گفت دلت میاد الان از من که دوستم داری بابا شدی اونوقت بچه منو بندازی.گفتم رویا جونم من بدبخت میشم.گفت نه نمیشی من به کسی نمیگم.بریم محضر منو صیغه قانونیم کن.هیچی ازت نمیخوام.گفتم رویا چکارم کردی تو.گفت من کردم.تو کردی.الانم پشیمونی.گفتم رویا جون تو گفتی باردار نمیشی.دکتر میرفتی.حالا چی شد شانس من.گفتش قربونت بشم نترس من تو رو از جونم بیشتر میخوامت.ابروی تو آبروی منه.بخدا باورتون نمیشه.همون لحظه سمانه زنگ زد.گفتم جانم خانومم.رویا اخماش رفت توهم.اروم دستمو گذاشتم توی دستاش.گفت الان سریع یک جعبه شیرینی بزرگ میگیری من نمیگم ها مامان میگه.اینجاست مغازه است.میایی پیش من خیلی خیلی زود.گفتم چی شده.گفت خیره بیا دیگه.گفتم الان میام.گفتم رویا مامانم کارم داره برم پیشش.گفت کیوان منو تنهام میزاری.گفتم عزیز دلم بچه توی شیکم تویه.برو دکتر هرچی لازمه براش بگیر وقت بگیر بریم سونوگرافی.نمیخواد بندازیش.تو یکی اگه اشکت بیاد من دیوونه میشم.نمیدونم توی لامصب رو چرا اینقدر دوستت دارم.گفت چون خوبی.خوشحال شد.گفت ولی من که زنت نیستم اون چی.؟گفتم بزار باپدرم صحبت کنم ببینم چی میگه.گفت باشه. رفت پایین.رفتم یک جعبه شیرینی بزرگ گرفتم رفتم پیش مادرم.دیدم خواهرام هم هستن.گفتم یا خدا.باز چی شده گفت اول در جعبه رو بازش کن خودتم برادرش.گفتم باشه انشالله که خیره.ابجیم گفت داداش ما قرعه کشی کردیم هر کی در اومد خبر رو بهت داد باید.بهش چش روشنی بدی.حالا من بگم چی میدی.دهنم پر شیرینی بود.به مغازه اشاره کردم.گفت نه ازون مغازه.کیف و کفش ست.چشمام باز شد.مادرم گفت خسیس نشو گناه دارن.گفتم فقط یکنفر گناه دارن چیه.تازه اگه خبرش خوب باشه.دوباره شیرینی رو گاز زدم.گفت بابا شدی سمانه حامله است.خدا شاهده میخواستم خفه بشم شیرینی پرید توی گلوم.بزور نفس میکشیدم.حالم جا اومد.مادرم می‌خندید.گفتم بله تو نخندی کی بخنده.بدبخت شدم رفت.دوتا با هم همزمان.لامصب دستگاه جوجه کشی هم اینقدر دقیق نطفه رو نمیگیره.سه ماه نیست.مادرم زنگ زده بود بابام.دیدم گوشی زنگ میخوره.گفت ناهار مهمونتیم.۴۵نفر همه کوبیده بازاری.گفتم چشم حاجی.وای وای همه.خوشحال بودن غیر من.سمانه فهمید گفت چته کیوان مگه نمیخواستی بچه داشته باشی.گفتم اتفاقا بجای یکی چندتا.گفت پس چرا ناراحتی.گفتم نه نیستم.گفت هستی خیلی هم زیاد.گفتم نمیتونم حرف بزنم.قربونت بشم.اذیتم نکن.گفت صددرصد کاردستمون دادی.نگاهش کردم.گفت صددرصد رویا حامله است.دوباره نگاهش کردم. گفتم تو چرا دانشگاه قبول نشدی.گفت اصلا دیپلم ندارم.گفتم خاک تو سرت بابات.که بچه به این زرنگی رو نذاشته درس بخونه.فک میکنی این بچه چقدرش به تو میره.گفت خدا کنه همش.چون تو کوسخولی دائم سرت کلاه میره.گفتم الان بدبخت شدم رفته.گفت آره.چون باید راضیش کنی بچه رو بندازه.گفتم گناه داره.خودت الان مادری اون طفلکی چند سال منتظر بچه بود نمیشد.الان با یکبار رابطه بامن حامله شده.عه فقط یکبار. آره دیگه.فقط یکبار ها.منو احمق فرض نکن کیوان.گفتم خدا نکنه. تو اینقدر زرنگی که دوست دارم بچه ام هوشش به تو بکشه.گفت لعنتی زبون باز…گفتم قربونت بشم گناه داره تو دختر خوب و مهربونی هستی.خدایی نکرده اگه بخوای زورش کنی بچه رو بندازه خدا ناراحت بشه بعد به بچه تو هم آسیب میرسه.گفت لامصب تو برای چی این پتیاره رو اینقدر دوستش داری.گفتم نمیدونم ولی پتیاره نیست.عین خودت مهربونه.چکارش کنم.نمیدونم.الان نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت.گریه کنم یا خنده.بمیرم یا زنده بمونم.گفت لعنتی الان که پدر دو تا بچه معصوم
شدی بمیری که چی بشه.گفتم سمانه عزیز دلم به مادرم چیزی نگی بره اون رو اذیتش کنه.طفلک تنهاست.توی تنهایی خودش اینقدر خوشحاله که نگو.از خوشحالی گریه میکنه.الان دوست داشت ظهری با من باشه شما زنگ زدین مجبورن اومدم پیش شما.مادرم گفت چی میگین باهم نیم‌ساعته پچ پچ میکنید.گفتم هیچچی خوشحالم.حالا مطمئن هستی.گفت شک نکن.دوماه پریود نشدم.بیبی چک گرفتم آزمایشگاه رفتم.بعد بهت گفتم.گفتم مبارکه انشالله قدمش خیر باشه.برو یک جفت ازون کتونی های پارسال که موندن بیار بده بهش.خواهرم گفت مامان ببین میخواد ازون آشغالها بده…زن داداشم گفت آقا کیوان بخدا نامردی کرد.زود قرعه رو کشید.اگه نه من برنده بودم.گفتم سه تا خواهر دوتا زن داداش.۵تا ست کیف و کفش مهمون من هستید اون مغازه.گفتن هورا…مبارکه…مادرم گفت خدا برکت به کاسبیت بده…همه رفتن.اینقدر تحت فشار بودم.عرق از سر و کله ام می‌ریخت.مرخصی ساعتی داشت تموم میشد.یک ساعت بود توی مغازه داشتم فکر میکردم.همون وقت رویا بهم زنگ زد.سمانه هم بود.گفتم جوابشو بدم گناه داره.گفت آره ببین چی میگه.گفتم جانم.گفت بدبخت شدیم رفت.گفتم چرا.چی شده؟گفت من تو خیابون موندم بیا دنبالم.میترسم برم خونه.گفتم چرا آخه.زد زیر گریه‌.سمانه گفت ببین چش شده اینقدر ناله میکنه.گفتم بگو دیگه.گفت مگه سمانه هم حامله است گفتم آره همون موقع که زنگ زد میخواستن این موضوع رو بگن.باگریه گفت بهش تبریک بگو.سمانه هم گریه کرد.گفت کیوان فک کنم باید بچه کوچولومون رو بندازمش گفتم چراآخه.گفت بیامنو برسون رو نیمکت پارک نشستم دم آزمایشگاه…گفتم الان میام.سمانه گفت من هم میام.گوشیم تندتند زنگ می‌خورد مادرم بود…گفتم مامان پشت فرمونم بعدا زنگ میزنم.زود قطعش کردم.باسمانه رفتیم دنبالش.سریع سوار شد.تا هم رو دیدن.عین دوتا پلنگ زخمی بودن بزور به هم سلام دادن و تبریک گفتن.دوتا خوشگل و ناز یکی قد بلند وترکه یکی دیگه قدش متوسط و تپل.گفتم خواهش میکنم به هم چشم غره نرین.چی شده الان.گفت من به صفورا گفته بودم که حامله ام.چند روزه میدید حالت تهوع دارم.ولی بهش گفته بودم زن صیغه ای توام.به تو امروز گفتم چون آزمایشگاه تلفنی بهم گفت.اومدم الان رونوشت گرفتم.مث اینکه مادرت اینها میرن اونجا خوشحال وشنگول چشم روشنی بردارن.ست کیف وکفش.اقا مادرت گفته سورنا برو شیرینی بگیر آقا کیوان پدر شده.این صفورای احمق هم گفته خدا را شک حاج خانوم شما هم فهمیدین…طفلکی عروستون نمی‌دونست چطوری به شما بگه از شما میترسید خجالت میکشید،گفته وا دخترم چرا خجالت بکشه عروسمه دیگه.بچه پسرم توی شیکمشه.همون موقع به من زنگ زد.رویا تو که گفتی حاج خانوم نمیدونه بارداری اینکه الان برامون شیرینی خرید.هیچی دیگه مامانت الکی خودشو به غش میزنه و کولی بازی در میاره که اگه رویا رو ببینم تیکه پاره اش میکنم.گفتم ای وای.ای وای.سمانه این عقب مونده های فضول چی هستن فرستادی توی اون فروشگاه کلاس بالا.بخدا همه رو مث سگ میندازمشون بیرون.گفت نه نندازی بیرون ها بدبخت بی پولن خیلی تو و منو دعا می‌کنند.گفتم دعا بخوره توی سرشون جواب ننه امو چی بدم.اقا زن داداشم زنگ زد برداشتم.گفت هر کدوم دو ست کیف وکفش برداریم یا یکی کافیه.گفتم زن داداش مسخره ام میکنی.گفت نه بابا دمت گرم جفت جفت.خندیدم.سمانه گفت صدیقه ببینمت برای شوهرت جرت میدم.خندید گفت باشه دمت گرم کیوان.دمت گرم.مادرم گوشی رو گرفت گفت کیوان بخدا ببینمت پاره ات میکنم.لامصب نگفتم نرو پی این دختره.لامصب مگه تو کم بدبختی ازشون کشیدی.گفتم مامان.گفت یامان.رویا و سمانه خندیدن صدای اینها رو شنید.گفت بی پدرها به من می‌خندید.گفتم خودت مقصری جوش نزن حرص نخور مبارک باشه دوتا نوه خوشگل.گفتم ظهر میام خونه ناهار مهمون داریم.گفت من که میگم نیا.چون چشماتو در میارم.اون رویا رو که ببینم.دست ميندازم اون نوه رو از توی شیکمش میکشم بیرون.از اون طرف خواهرام زده بودن زیر خنده.هییچچی دیگه.سمانه که غمش نبود.اما این طفلکی.گریه امونش نمی‌داد.سمانه بخدا خیلی مهربونه.گفت رویا جون گریه نکن.گفت تو زن رسمیش هستی من بدبخت چی.کی رو دارم‌.خواهرم که مارو بدبخت کرد مادرم بدبخت تر.اون شوهر قبلیم که خدا رحمتش کنه منو تنهام گذاشت رفت…اون روزی که صبح کیوان منو بابامو دیدکه مامانم پولها رو برداشته بود فرار کرد ترکیه.بخدا میخواستم با پدرم برم روی پل راه آهن زمانیکه قطار اومد از بالا خودمون رو پرت کنم پایین زیرش.کیوان رفت ها ولی برگشت.خدا اینو رسوند من زنده بمونم.گفتم چی میگی.گفت بخدا راست میگم.نیتم این بود.حتی نامه هم نوشتم.گفتم پیمان خودشو کشت راحت شد من بمونم برای کی برای چی.از اون روز کیوان فرشته نجاتم شد.الان تنهام تنهای تنها.حتی نمیدونم باید یک زن حامله چکار کنه.خدایا مگه تو تنهایی خوبه که منو تنهام گذاشتی.گفتم رویا کفر نگو.پس من چی هستم.بخدا بهترین پرستار رو برات میگیرم.دیگه غصه نخوری ها.برای بچه بده.
سمانه گفت بخدا اگه مانع زندگی من نشی من برام مهم نیست این یک زن دیگه داشته باشه.رویا گفت مگه الان اذیتت میکنم که اون موقع بکنم.خب من هم دخترم دیگه زندگی راحت میخوام همش که پول و خورد و خوراک نیست.زندگی امنیت میخواد فکری روحی.بخدا سمانه من قبل تو توی زندگی این بودم.من زندگی تو رو بهم ریختم.میریزم.ولی من هم آدمم گناه دارم دیگه.بعد چند سال خدا خواسته مادر بشم.با سمانه گریه اشون گرفت.گفتم قربون خانوم خوشگلم بشم من.چقدر مهربون هستین.سمانه گفت بخدا یک کلمه دیگه بگی بجای مادرت خودم چشاتو در میارم…ظهر بود ناهار فرستادم دم در.بقران خجالت میکشیدم.برم خونه.سمانه گفت خب تاکی.گفتم نمیدونم.ولی بدون رویا نمیرم.باید بامن بیاد.بابام زنگ زد گفت بی حیا بیا خونه.مهمونا منتظرت هستن.میخوان تبریک بگن.گفتم بچه ها بریم ولش کن.رویا نمیومد.ولی بردمش.پدر مادرم دم در خونه بودن.مادرم تا منو و رویا رو دید اخم کرد.بابام اول سمانه رو بوس کرد.بعدش رویا رو.گفت تو هم عروس خوب منی.ولی مواظب خودت و زندگیت باش.گفت بخدا آقا جون من مث رعنا نیستم…ببین اون نامردها با مامانم منو بابای بدبختم رو ول کردن با پولها رفتن خارج .الان من تنهام بخدا بدون کیوان میمیرم.مادرم نگاهش کرد‌.میخواست چیزی بگه.اما پدرم گفت برو دست مادر جون رو هم ببوس.رفت طرفش.گفت بیا دیگه.الان نمیدونم دیگه بهت چی بگم.ولی خطا نکنی ها.رویا از خجالت خودشو انداخت بغل مادرم.گفت حاج خانوم مگه ۵تا انگشت یکی هستن که من و اون خواهر لعنتیم مث هم باشیم.چقدر اشک می‌ریخت.خواهرام هم بودن.زنها چقدر دل نازک هستن همه شون گریه کردن…مادرم گفت پس دختر خوبی باش گریه نکن برای بچه ات بده.بابام گفت.احمد رضا بزن زمین گوسفند رو دوتا نوه همزمان باید گوساله کشت…فرداش با اجازه سمانه مهربون.نازنین دختر بدون هیچ چشم داشتی رویا هم عقد من شد.الان دوتا توی یک مغازه هستن.منتظر زایمان هستن…رویا شبها پیش پدرشه و مادرم بهش سر میزنه.منو سمانه پیش هم.تا الان که شکر خدا مشکلی پیش نیومده…با آرزوی خوشی همه تون.

نوشته: کیوان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.