minimoz ارسال شده در 19 آبان اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان سکس با دوست داداشم - 1 سلام من اسمم بهاره ۲۵سالمه این داستان برمیگرده به ۵سال پیش که ۱۹ سالم بود اول از خودم بگم قد متوسط موهام مشکی چشام عسلی خوش فرم بودن بدنم سینم تقریبا ۸۰میشد نسبت به سنم برجستگی کونم درشت بود سرهمین داداشم روم حساس بود چون می ترسید بچه های محل مخمو بزنن حقم داشت چون تنها دختر خوشگل فامیل من بودم بگذریم یه روز من داشتم از مدرسه میومدم خرداد ماه بود حالم بد بود چون نتونستم امتحان ریاضی خوب بدم تا اومدم در حیاط باز کنم دیدم امیر دوست داداشم نشسته تو آلاچیق حیاط آخه خونمون ویلاییه قدیمیه رفتم سلام کردم با حالت غمگین گفت سلام بهار خانم خدا بد نده کشتیات غرق شدن آخه اینو بگم امیر چون از بچگی رفیق داداشم بود میشناختم شوخی باهم داشتیم گفتم بهش ریاضی خراب کردم تجدید میشم امسال گفتش اشکال نداره شهریور ماه جبران میکنی خودم بهت یاد میدم کمکت میکنم قبول شی اینو بگم امیر لیسانس حسابداری داشت ریاضیش خوب بود خیالم تخت شد گفتم مرسی . گذشت من نمیدونستم امیر واقعا از من خوشش میاد فکر کردم حتما عین خواهرم واسش نگو خواهر امیر رنگ زده بود بهم همکلاسی منه مریم گفت بهار یه چیزی بگم داداشم امیر عاشقته خیلی وقته روش نمیشه بهت بگه من جا خوردم یه لحظه اصلا انگار آب یخ ریختن روم گفتم مریم مگه ممکنه گفت آره بهار از بچگی هم بازی بودین از اون موقع با کسی دوست نشده فقط فکر توئه منم کنجکاو شدم راستش از امیر خوشم میومد پسر هیکلی قد۱۸۰موهاش بور چشمای قهوهای که نگاه میکردی ناخودآگاه جذب نگاهش میشدی منم از این موضوع خوشحال شدم با حالت بی میلی از مریم خدافظی کردم گوشی قطع کردم شب موقع خواب همش بهش فکر میکردم امیر رگهای دستش بدن ورزشکاریش چشای قشنگش یعنی عاشق منه؟اون شب تو فکر خودمو خیس کردم خودارضایی کردم تا ازاین حال شهوتی دربیام گذشت بعد سه روز زنگ حیاط زدن از شانسم اون روز برق رفته بود من رفتم در حیاط باز کنم دیدم امیره این سری نگاهم بهش خاص شد وقتی دیدمش یه جوری شدم اونم خندید گفت سلام بهار مگه روح دیدی چی شده اومدم دنبال داداشت من نمیدونستم چی بگم گفتم بیرونه بیا حیاط بشین پیداش میشه من چادر سرم بود وقتی خواستم برم خونه از قصد چادرمو انداختم تا ازپشت شلوارک و تابی که پوشیدم امیر ببینه وقتی هیکلمو دید رنگش پرید چشماش درشت شد برگشتم با حالت خنده شیطونی بهش نگاه کردم خودمو جمع کردم رفتم تو خونه وای دلم داشت میلرزید آخ امیر چی میشه مال من شی لعنتی رگهای دستت بدنت آخ رفتم واسش شربت آوردم میوه گذاشتم جلوش از قصد چادرمو کمی آوردم پایین چاک سینمو ببینه دولا شدم با حالت عشوه گفتم بفرمایین آقا امیر یهو نگاهش رفت رو سینم قفل شد یه خنده ریز زدم رفتم بالا بدو بدو یهو از پله ها رفتم بالا پاهام پیچ خوردم افتادم زمین هیچکس خونه نبود جز امیر گریم گرفت امیر یهو اومد سمتم با حالت اضطراب سراسیمه گفت چی شده بهار وقتی پاهامو دید بیچاره بغضش گرفت نمیتونستم راه برم منو بلندم کرد برد تو اتاق نمیتونستم راه برم با اینکه درد داشتم نمیتونستم شهوتمو کنترل کنم منم گفتم فرصت خوبیه دستمو تو اون حالتی که درد داشتم میمالیدم به کیرش اونم متوجه شد ولی به روش نیاورد خواست ببره اتاق گفتم ن منو ببر اتاق خوابم جا خورد گفت باشه وقتی رسیدم اتاق منو گذاشت رو تخت کنارم نشست گفت بهتری چیزی میخوای بیارم گفتم ن فقط پاهام درد میکنه پاهامو ماساژ بده واقعا نمیدونم چجوری اون لحظه روم شده بود اون حرفو بزنم امیر گفت مطمئنی ؟ گفتم مگه شک داری ؟ گفت ن آخه تعجب کردم شلوارک و تاپ کار خودشو کرد امیر وقتی دستش خورد به پاهام مور مور شدم ناخداگاه توکسم شهوت ترشح شد داشت آروم میمالید رو ابرا بودم گفتم بیا بالاتر از نوک پاهام تا رون پاهام ماساژ میداد چه حس خوبی بود دیدم روش باز شده داره دودستی جفت پاهامو ماساژ میده منم اعتراضی نکردم ازخدام بود تا لبه شرتم ماساژ میداد گفتم بذار برگردم پشت پاهام درد میکنه وای ازپشت ماساژ میداد مور مورمیشدم اونم فهمیدم من ازاین کار خوشم میاد دستشو برد تابغل های کونم منم نفس نفس میزدم یهو حس کردم دستش کاملا رفته رو خط کونم داره ماساژ میده وای حس اینکه بااون هیکل داره ماساژ میده منو میخاد بکنه دیوونم میکرد یهو بهم گفت بهار برگرد یهو برگشتم بهش نگا کنم دیدم لباشو گذاشت رو لبام افتاد روم منم سرشو بادستام گرفتم فشار میدادم لبای همو تاحد شهوت میخوردیم انقد میخوردیم سیر نمیشدیم انگار بلد بود منوچجوری تسلیم خودش کنه زبونش یهو کشید رفت توگردنم آخ اخ گردنمو میخورد میک میزد همه جاشو من تسلیم شده بودم اراده شهوت اجازه هیچ کاری بهم نمیداد همه جای گردنم خیس شده سکوت همه جارو گرفته بود فقط ناخداگاه تو شهوت گفتم امیر توشوهر منی مال توام امیر چشاش برق زد خوشحالی عجیبی دیدم تو چشاش اومد سمت سینه هام تمام پیرهنو شرتمو کند لخت شده بودم لباسشو درآوردم شلوارشو درآوردم فقط شرتش مونده بود وقتی عضله های بدنشو میدیدم رومه به خودم افتخار میکردم امیر سینه هامو گرفت دستش محکم فشار میدادم نوک سینه هامو میمکید میکرد دهنش میخورد آخ داشتم میمردم ناخداگاه دستمو بردم روسرش میگفتم بخور اه بخور امیرم بیشتر حشری میشد با حرص میخورد من تو ابرها بودم فقط لبامو گاز میگرفتم از نوک ناف سینه هام لیس زد اومد پایین تا خط کسم آخ وای الان دارم تعریف میکنم خیس میشم زبونشو میکشد روخط کسم بالا تا پایین زبون میکشید سرشووو فشار میدادم فقط میگفتم بخور لعنتی بخور اه اه آخ دردمو فراموش کرده بود لذت وشهوت جاشو پرکرده بودن یه جوری کصمو میخورد داشتم میمردم امیر بلند شد گفت بسته دیگه نوبت خوردن توعه بهار اومدم نشستم رو زمین موهامو ازپشت بستم کیرشو ازشرتش درآورد وای ۱۷سانت بود وای چه کیری داشت عضله ای رگهاش اومده بود بیرون من توفیلمها زیاد دیده بودم چیکار میکردن سرکیرشو لیس زدم از بالا تا پایین زیرشش میکشیدم روزبونم سرکیرشو قشنگ تو دهنم بازی میدادم درآوردم تاخایه جاکردم دهنم تف زدم بادستم بالا پایین کردم ازشدت شهوت میگفت بهار تو جون منی منم کیرشو بالذت بیشتر میخوردم تا ته کردم دهنم انقد خوردم درآوردم دیگه امیر گفت اه اه ای بسته ابم داره میاد تا خاست دولاشم رودیوار سرکیرشو تف زد خاست بذاره لایه کونم یهو صدای دراومد جتمون نرسیدیم شوکه شدیم گفتم امیر لباساتو بپوش علی داداش اومد خودمونو جمع جور کردیم انکار اتفاقی نیفتاده امیر سریع رفت نشست رو آلاچیق منم ازقبل براش آبمیوه و میوه گذاشتم زود رفتم درو باز کردم دیدم داداشمه ولی… ادامه داستان بعدا میگم … نوشته: بهار آشنایی لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده