dozens ارسال شده در 9 آبان اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان کردن پسری که از مامانش متنفر بودم سلام داستانم کاملا واقعیه و با جزئیات کامل مینویسم بخاطر همین ممکنه یکم طولانی شه من امیدم۲۶سالمه قدم ۱۸۰و وزنم ۸۵ تو یه پاساژ لوکس بوتیک لباس مردونه دارم و از نوجوانی کار پوشاک کردم و فروشنده بودم سه ساله خودم مغازه زدم…شیش ماه پیش مغازه بغلیمو یه خانم حدودا پنجاه ساله ب اسم خانم محمدی اجاره کرد…از روز اول ازش خوشم نیومد…زیاد اهل دوست دختر عوض کردن و دله بازی نیستم یه سالی هست که با یه خانم بیوه فابم و از رابطمونم راضیم… این خانم محمدی قد حدود۱۶۰و یه کون گنده ک همیشه اون اولا لباسا بازو و تحریک کننده ای می پوشید و کلا تو مغازه با یه تیپ های تحریک کننده مینشست…یه دختر داشت کد تقریبا هم سن من بودو و از بچه ها شنیده بودم ازدواج کرده و جدا شده و تو یه شرکت کار میکرد بعضی روزام بعد ظهرا میومد پیش مامانش و یه پسرم داشت کلاس ده بود اسمش ارشیا بود…دو تا بچه هاش کپ خودش بودن سفید و یکم تپل و قد متوسط شوهرشم میگفت۱۴روز سر کاره شهرستان و۱۴روز میاد خونه… کلا با هم یه سلام خشک و خالی داشتیم…یه روز کار بانکی داشتم من معمولا ۹ونیم میرفتم مغازه اما اون روز حدود۱۱رسیدم هوام گرم بود وسطای مرداد بود …رسیدم مغازه دیدم یکی از مشتری ثابتام با دوست دخترش از مغازه اون خانم اومدن بیرون که سلام علیک کردیم و من مغازه رو باز کردم اومدن داخل و پسره تیشرت و شلوار میخواست چندتا کار معرفی کردم داشت می پوشید که یهو دختره گفت این همسایت چقدر بدش میاد ازت پرسیدم چطور مگه؟ تعریف کرد که ازش خرید کردیم گفتیم امید نمیاد چطور مغازش بستس…گفته نمیدونم سروکار ندارم باهاش آدم دپرسیه… لباس میخواید برید چند تا مغازه پایین تر کاراش خوبه آدم خوبیه که پسره گفته بود نه من مشتری امیدم و خلاصه من رفتم تو فکر و بیشتر ازش بدم اومد…این گذشت تا ده دوازده روز بعدش یه روز خودش نبود مغازه بچه هاش مغازه بودن دیدم دخترش که اسمش شیوا بود و پسرش اومدن تو و گفت برا ارشیا تی شرت میخوام…چندتا تیشرت دادم پوشید و باهاشون یکم حرف زدم و خلاصه تحویلشون گرفتم که دوتا تیشرت انتخاب کردن و داشتم میزاشتم تو پلاستیک ک دختره یه ست تیشرت شلوارک از رگال کنار پرو برداشت گفتم اینم خوشگله ها منم گفتم اون با شلوارکه به داداشش گفت اینم بپوش یه لحظه… مشکیشو سایزش داشتم دادم رفت پرو و اومد بیرون یکم بهش جذب بود این لامصبم کونش خیلی دخترونه و گرد بود خواهرش گفت کوچیک نیست؟ک من گفتم کمرش کشه راحتی باهاش…اونم تیشرتشو داد بالا چرخید…اولین بار بود با دیدن اندام یه پسر شهوتی میشدم…بدن سفید بدون حتی یه دونه مو رو کمرش و یه کون بزرگ …نگاهم کلا بهش یه جوری شد و شلوارکه تا بالاتر از زانوش بود که دقت کردم به پاهاش سفید و بی موش و شهوتی تر شدم…خلاصه رفت لباسارو درآورد و اونارم برداشت و کارت کشید و رفتن…همش تو فکرش بودم و گفت این لامصب اینه خواهرش چیه…ولی خواهرش معمولا لباس گشاد می پوشید و زیاد اندامشو بیرون نمینداخت… این داستان گذشت تا بعد ده دوازده روز که خانم محمدی رفته بود مسافرت و چند روزی نبود شنیدم رفته ترکیه برا خرید و مغازش صبحا بسته بود و بعد از ظهرا بچه هاش میومدن…تو مغازه نشسته بودم ساعت پنج بود که شیوا اومد تو مغازه و گفت ببخشید آقا امید من یه کاری برام پیش اومده باید برم حواستون به ارشیا باشه اگه کاری داشت…منم گفتم چشم رفتم دم در مغازشون گفتم ارشیا جان اگه کاری داشتی بهم بگو که اونم گفت باشه…اون روز بازارم خیلی جالب نبود و همینجوری گذشت ساعت نه و نیم بود همه داشتن می بستند و میرفتن که رفتم گفتم ارشیا خواهرت نیومد؟ گفت زنگ زدم گفته کارم طول میکشه اسنپ بگیر برو منم گفتم خونتون کجاست؟که آدرس داد دو خیابون بالاتر از ما بودن گفتم بیا میرسونمت یه کم تعارف کرد بعدش گفت بزار زنگ بزنم شیوا اجازه بگیرم…لامصب خیلی بچه ننه بود…زنگ زد به خواهرش گفت اونم ازش خواست گوشیو بده ب من گوشیو گرفتم ک شیوا گفت دوستش حالش بد شده بیمارستانه و مجبوره تا شوهر دوستش از شهرستان میرسه پیشش بمونه و ممکنه تا دو و سه بیمارستان باشه…گفتم مشکلی نداره خواستم قطع کنم ک گفت فقط آقا امید لطفا یه جا نگه دار ارشیا یه ساندویچی چیزی بگیره پولم تو کارتش هست ک گفتم چشم و خلاصه رفتیم تو پارکینگ و سوار شدیم ک ارشیا گفت من عاشق۲۰۷م منم گفتم قابل نداره و راه افتادیم و یه رپ پلی کردم و سر راه دم یه فست فود وایسادم جا پارک نبود دوبل وایسادم گفتم بشین من بیام…چی میخوری ؟ک گفت فرقی نداره… منم رفتم دو تا ساندویچ گرفتم و اومدم دیدم پیاده شده داره با ماشین بغلی ک میخواست از پارک در بیاد حرف میزنه تا منو دید گفت بیا اومد دیگه…خلاصه راه افتادم گفت هرچی میگم الان میاد هی بوق میزنه گفتم خب جابجا میکردی ک گفت آخه رانندگی بلد نیستم…گفتم عه تو ک عشق ماشین بودی گفت آره خیلی دوس دارم ولی مامانم میگه باید اول گواهینامه بگیری…گفتم دوس داری بهت یاد بدم گفت آره خیلی…منم ب خنده گفتم به مامانت نگی دهنمونو سرویس کنه اونم خندید…رفتم جلوتر و تو یه کوچه فرعی کنار پارک وایسادم گفتم بیا جا من ک جامونو عوض کردیم و کلی براش توضیح دادم ک چکار کنه و اینا ک شروع کرد ب حرکت ولی پنج شیش بار ماشینو خاموش کرد و کلاچ و زود می اورد بالا منم برا ماشینم یکم اعصابم خراب شد ولی خودمو کنترل کردم…گفتم ببین باید کلاچو آروم تر بیاری بالا و دستمو گذاشتم روی رون چپش و گفتم یواش بزار یالا…یه شلوار جین بگ آبی نازک پاش بود…رونش خیلی نرم بود و شهوت دوباره اومد سراغم…یواش یواش راه افتاد و منم دستمو آروم رو رونش حرکت میدادم اما دستمو بر نداشتم و از نرمیش لذت میبردم ک گفتم وایسا دوباره حرکت کن…دستمو برداشتم ولی بازم ماشینو خاموش کرد و چهرش ریخت بهم گفتم عیب نداره ناراحت نباش …پیاده شدم و اونم اومد پایین پیش خودم گفتم باید هرجور شده یه حالی بکنم…رفتم پشت فرمون گفتم ارشیا صبر کن صندلیو تا آخر زدم عقب و فرمونو زدم بالا گفتم بیا بغل من گفت آخه…گفتم آخه چی؟مگه نمیخوای یادبگیری؟ گفت جا نمیشیم گفتم بیا میشیم(نمیدونست منم عمدا میخوام این کارو بکنم) اومد بزور بغلم و انگار یه کوه پنبه نرم داغ اومد بغلم کیرم راست شد سریع و گرماش اومد تو تنم…گفتم ببین پاتو بزار رو کلاچو و آروم بیار بالا و دستم و محکم گذاشتم رو رونش و فشار دادم که مثلا نمیخوام یهو پاتو بیاری بالا…چند متر حرکت کردیم گفتم وایسا …دیدی بهتر شد …یکم بلند شو خودشو کشید بالا منم کیرمو ک راست شده بود جابجا کردم و گفتم بشین اینبار دقیق کیرم افتاد بین چاک کونش گفتم خب برو که هیچی نگفت باز با دست رونشو گرفتم اینبار آزادتر میمالوندم ک بعد یکی دو دقیقه گفتم برا جلسه اول خوبه…وایسادیم رفت اونور نشست…دیگه نمیدونستم باید ادامشو چکار کنیم که گوشیش زنگ خورد شیوا بود …ارشیا گفت آره رسیدم خونم…قطع کرد گفتم چرا دروغ گفتی ک گفت آخه گفتم شاید دوست نداشته باشی کسی بفهمه اومدی خونه ما…تا اینو گفت ادامه نقشم تو ذهنم اومد…گفتم خونه شما چرا؟دیدم با یه شیطونی خاصی گفت ساندویچ هامونو بخوریم خودمو زدم اون راه و گفتم خوشت اومد؟گفت از چی؟گفتم از رانندگی دیگه…گفت آره خیلی بهم خوش گذشت… منم دیدم چراغ سبز نشون میده یا سرعت رفتم سمت خیابون شونو آدرس داد رفتم در خونشون…یه جا پارک پیدا کردم و رفتیم بالا طبقه سه بودن و رفتیم تو و ساندویچ رو گذاشت رو میز ناهارخوری آشپزخونه…منم رو یه مبل نشستم و رفت تو اتاق دیدم با همون ست تی شرت شلوارکی که از خودم گرفته بود اومد بیرونو گفت بیا ساندویچ بخوریم…داشت میرفت سمت آشپزخونه و منم پشت سرش رفتم از پشت بغلش کردم و چسبیدم بهش…ک گفتم پس خوش گذشت؟گفت آره ولی ب شما بیشتر…هیچی نگفتم و لبمو گذاشتم پشت گردنش و کیرمو از رو شلوار چسبوندم بهش و فشار میدادم و گردن سفیدشو میخوردم و با دست راستم سینشو میمالیدم و با دست چپ جلو رون چپشو… بعد کشوندمش سمت مبلو و تیشرتشو در آوردم…عین برف بود لامصب و برش گردوندم و دستاشو گذاشت رو مبل…شلوارکشو کشیدم پایین دیدم شورت نپوشیده …یه کون سفید گنده ک شروع کردم ب مالیدن لپ کونش و بعد کمرشو فشار دادم پایین و سوراخ قهوه ایش معلوم شد…یا خدا این چه کونی داره و با نرمی انگشتم سوراخشو مالیدم و چند دقیقه ادامه دادم و یکم تف زدم… ولی حتی سر انگشتم توش نمیرفت…سعی کردم ک انگشتمو بفرستم تو که گفت نه درد داره صبر کن…دیدم برگشت ک تازه کیر کوچیک سفیدشو دیدم که راست شده بود… رفت تو اتاق با یه قوطی کرم برگشت…منم تیشرتمو در آوردم و شرت و شلوارمو باهم کشیدم پایین ک کیرم انگار آزاد شده بود…کیرم ۱۷سانته و کلفتیشم خوبه ک یهو گفت همش نه…با یه ترس خاصی گفتم چشم عزیزم و داگیش کردم و دستاشو گذاشت رو میلو و کرمو ک ازش گرفته بودمو حسابی زدم به کونشو دوسه دقیقه مالیدم و بیشتر سوراخشو میمالیدم و به زور یه بند انگشتمو کردم تو و چند بار بیرون آوردم و کردم تو که بلند شد و گفت صبر کن خم شد شلوارکشو گرفت جلو کیرش که داشت میمالیدش و آبش اومد ریخت تو شلوارکش… گفتم بیا بخورش یکم خیس شه گفت نه نمیتونم…گفتم ضد حال نزن دیگه نشست رو مبل کیرمو گرفت تو دستش و سرشو گذاشت تو دهنش…معلوم بود دوس نداره یه ذره فرستادم تو حق زد گفت ولش کن نمیخواد باز برش گردوندم و کیرمو چرب کردم با کرم و باز ب سوراخش کرم زدم و یکم مالیدم ب در سوراخش…خیلی حال میداد که یهو فشار دادم کلاهک کیرم رفت تو تا نصفه دچک داد زد گفتم آروم باش چیزی نیست حسابی دردش میومد یهو در آوردم دوباره کلاهک کیرمو کردم تو سوراخ داغش… چند بار این کارو کردم دیگه جا باز کرده بود ک یواش یواش هر دفعه بیشتر میکردم تو و تا نصفه کیرمو کردم تو که گفت تا ته نکن گفته باشه عزیزم شروع کردم ب تلمبه زدن و یواش یواش تا ته کردم تو و تو آسمونا بودم و دیدم دیگه داره لذت میبره و حسابی تلمبه میزدم و داشت آبم میومد ک سرعتمو بیشتر کردم و کل آبمو ریختم تو کون داغش… ولو شدم رو اون اونم افتاده بود رو مبل و بعد یه دقیقه کیرمو درآوردم و با تیشرتش کیرمو تمیز کردم و تیشرت رو گذاشتم در کونش ک داشت آبمو پس میدادم…رفتم تو آشپزخونه یه لیوان آب از شیر خوردم و اومدم سریع لباسامو پوشیدم ک گوشیش زنگ خورد.جواب داد گفت نه چیزی نیست خواب بودم که فهمیدم شیداس…قطع کرد گفت گفته شوهر دوستش رسیده تا نیم ساعت دیگه میام…منم لپشو بوسیدم و گفتم سوتی ندی خودتو جمع کن و از خونه زدم بیرون… بعد که شیدا اومده بود گفته بود چرا ساندویچ تو نخوردی چرا دوتا گرفتین؟ که اینم گفته بود به امید گفتم توام عشق فست فودی برا توام گرفته و وایسادم باهم بخوریم(اینو بعدا خودش بهم گفت) اگه دوست داشتین نظر بدین که کردن خواهرشم براتون بزارم نوشته: پسر لباس فروش لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده