behrooz ارسال شده در 31 مهر اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مهر سکس با دوست صمیمی مادرم - 1 سلام این داستان برای 3 سال پیشه و این اولین داستانیه ک دارم مینویسم پس به بزرگیتون ببخشین داستان راجبه منو همسایمونه که رفیق صمیمی مادرم بود من آرشم و اون خانوم اسمش سحر بود از خودم بگم که اون موقع زیاد هیکل میزونی نداشتم ولی اندامم بد نبود قدم اون موقع 175 بود و کیرم سایزش 13 بود تا اون موقع هم رنگ کس ندیده بودم یعنی اصلا تو فکرشم نبودم بیشتر سرگرم باشگاه و درس و اینا بودم سحرم یه زن مطلقه بود ک شوهرش دست پسرشو گرفته بود رفته بود تبریز دوتایی کار میکردن سحرم با دخترش که یکسال از من کوچیکتر بود زندگی میکرد سحر یه زن خوش اندام و از اینایی ک یه روز ورزش نکنن مریضن fvn 40 سالش بود و سینه های 85 خوش فرم، کمر باریک و کون خوش فرمی داشت ک واقعا هرکی اونو میدی بعید بود از رو لباس های تنگی ک میپوشه شق نکنه همه ی اینا کنار موهای بلندش و چشای ابیش و چهره بی نقصش ی زن جا افتاده تمیز ازش ساخته بود واقعیتش من اصلا تا یه هفته قبل از این داستان نیتی براش نداشتم ولی دست سرنوشت همه چیو تغییر داد بریم سراغ داستان بیشتر از این اذیتتون نکنم من مادرم و پدرم بخاطر مادربزرگم ک شمال زندگی میکنه هر چند ماه یکی دو هفته میرفتن و منم بخاطر مدرسه میموندم تنها خونه شنبه خانواده که منو رسوندن مدرسه به من گفتن که برای ناهار برم خونه سحر اینا غذا برام نگه میداره که ببرم خونه بخورم منم بعد مدرسه رفتم خونه یه دوش گرفتم و اومدم بیرون دیدم ی شماره ناشناس زنگ زده برداشتم جواب دادم: __بله بفرمایید _سلام آرش خاله خوبی؟ __خوبم ممنون شما؟ _منم سحر __خوبی خاله؟ جانم کار داشتی؟ _منتظر بودم بیای ناهار بخوری نیومدی نگران شدم __اهان رفتم یه دوش گرفتم الان میام بالا میگیرم ازت دستت درد نکنه خاله _باشه بیا منتظرم قطع کردیم منم لباسامو پوشیدم رفتم با پله ها بالا اونا دو طبقه بالاتر از ما بودن در زدم وایسادم عقب سحر درو باز کرد دیدم یه شلوارک سفید چسبون با یه تاپ مشکی که بند سوتینش زده بود بیرون پوشیده رو سرشم یه حوله بسته ک معلوم بود تازه از حموم اومده پوست سفیدش بخاطر اب داغی که زده بود قرمز شده بود منم ادم زبون بازی نبودم ولی همیشه با خاله شوخی زیاد میکردم و پیش هم راحت بودیم بعد سلام و اینا گفت بیا داخل بشین تا غذا تو بریزم ببری منم رفتم تو نشستم گفتم __خاله سرما نخوری وسط زمستون از حموم اومدی با تاپ و شلوارک میچرخی _حالا سرما خوردم زنگ میزنم باهام بیا بریم دکتر کاری نداره که __پس مریم(دخترش) چیکارس؟ _خجالت بکش من برم اونجا باید یه مرد همراهم باشه __اهان خب تو که هنوز جوونی یه مرد جدید پیدا کن ک غمخوارت باشه دیگه _اهان یعنی نمیای دیگه باشه __چرا نمیام اصلا الان پنجره رو هم باز میکنم زودتر مریض شو ببرمت _گمشو بیشعور (با خنده گفت) __حالا برای ما چی درست کردی _عشقت __عدس پلو؟ _اره دیگه __خداییش از دور ماچ به دستات _فقط از دور؟ گفتم باشه میام از نزدیک. پاشدم برم از نزدیک دستشو ببوسم که گفت: فقط دستام؟ گفتم کجا گفت خجالت بکش این همه زحمت کشیدم لپشو اورد جلو ک مثلا ببوسم تا رفتم لپشو ببوسم یخورده صورتشو کج کرد یجوری ک کنار لبشو دقیقا بوسیدم اولش نفهمیدم چرا اینطوری کرد غذارو ازش گرفتم و خدافظی کردم و رفتم خونمون غذارو خوردم یه ساعت بعدم رفتم بالا ظرفو دادم بهش و قرار شد هر روز ناهارا برم خونشون اولش می گفتم خب چرا شاما رو نمیگه بیا نگو ک نمیخواد با من کناره مریم باشه یه چند روزی گذشت و آخر هفته شد من از مدرسه اومدم دوباره دوش گرفتم و دیدم خاله پیام داده امشب مریم خونه نیست میره خونه مادربزرگش امشب تنهام میتونی لباس بیاری اینجا بخوابی با مامانت هماهنگ کردم اجازتو گرفتمو منم گفتم باشه و لباس برداشتم و رفتم بالا وقتی در زدم و در و باز کرد شوکه شدم یه چند ثانیه ای ماتم برد سحر یه شورت جین پوشیده بود با یه تیشرت سفید نازک ک کاملا سوتین مشکیش معلوم بود یه رژ لب قرمز غلیظ هم زده بود و موهاشم از پشت بسته بود و مشخص بود تازه هم دوش گرفته با صدای سحر به خودم اومدم _آرش خان هویییی کجاییی __اینجام خاله داستان چیه تغییر قیافه دادی خوشگل شدی خواستگار میاد؟ _گمشو مگه زشت بودم خوشگل شدم؟ __نه منظورم اینه تغییر کردی خبریه؟ _هیچی دلی اینکارو کردم بد شده؟ __عالیه ن بابا _بیا تو سرده رفتم تو یه چایی اورد و با شیرینی نشست رو مبل رو به روم و یه پاشم انداخت رو اون یکی پاش و شروع کرد چایی خوردن _آرش خاله امشب یه چندتا فیلم بزار تو تلویزیون ببینیم __باشه خاله چی بزارم هرچی میدونستم طرفدار فیلم های تخیلیه با مرد آهنی شروع کردیم و یه چند ساعتی گذشت قسمت اول کاپیتان آمریکا رو داشتم میذاشتم ک گفت بابا اینا انقدر سانسور میکنن نمیفهمی چی میشه گفتم بدون سانسور شم پیدا میشه فقط من خجالت کشیدم جلوت بزارم _بزار عیب نداره ب اونجاش رسید چشماتو میگیرم __گفتم باشه من رو زمین دراز کشیده بودم جلو تلویزیون و اون روی مبل بالا سرم بود. ساعت نزدیکای هفت غروب بود که رسید به سکانسی ک کاپتان یه لبو ماچی از اون منشیه میگیره برگشتم بهش گفتم جا موندی که دیدم یه دفعه اومد پایین سرمو گرفت کشید تو سینش که به شوخی بگه نمیزارم ببینی یه ده ثانیه ای سرمو چسبوند ب سینش تنها فاصلم با سینش یه تیکه پارچه و یه سوتین بود بعد گفتم خب خاله یه لب گرفت تو خفمون نکن که منو ول کرد ولی یه بالش برداشت و دقیقا کنارم دراز کشید یه ساعتی گذشتو ما رفتیم سراغ شام و وقتی خوردیم گفت ارش یه دو دقیقه تا فیلمو بزاری من اومدم منم رفتم سراغ فیلم اونم رفت تو اتاقش و یه دیقه بعد اومد ک دیدم واوووو. سوتینشو در آورده بود قشنگ یه ده ثانیه قفلی زده بودم رو سینه هاش ک با صداش برگشتم _هوی چیه چیزی شده؟ __نه هیچی فیلمو گذاشتم بیا خودشو زده بود به اون راه و منم خودمو زدم کوچه علی چپ وسطای فیلم بود که دیدم گفت من سردمه یه پتو بیارم؟ گفتم بیار سرما نخوری خاستم بگم یه لباس بپوش ک دیدم ویوی بهشتی رو از دست میدم ـ رفت یه پتو دو نفره گلبافت اورد ب اصرار ک توام بیا این زیر سرما میخوری مامانت منو میکشه رفتم اون زیر و هر از چند گاهی سحر تکون میخورد و ب هر دلیلی خودشو میمالید ب من منم ک خوشم اومده بود هیچ واکنشی نشون نمیدادم و بیشتر همراهی میکردم و آروم نزدیک میشدم قشنگ حس میکردم ک کیرم داشت بیدار میشد یه لحظه سحر چرخید و پاشو آروم کشید رو ساق پام از روی شلوار بود ولی کامل حسش کردم چرخیدم سمتش گفت یه آب بخورم نشست منم نشستم تیشرتش بالا رفته بود و خال مشکیه رو پهلوش رو پوست سفیدش منو حسابی داغ کرده بود سعی کرد رو حالت نیمه دراز کشیده و نیمه نشسته آب بخوره ک ابم ریخت کامل روی لباسش پا شد نشست منم پاشدم ممه سمت چپش کاملا مشخص بود گفت خاله برو از رو تختم اون رکابی مشکیه رو بیار رفتم برگشتم دادم بهش همونجا یه دفعه تیشرتشو دراورد منم زل زده بودم ب سینه هاش. کامل جلو چشام بود دیدم ک اکراه داره بپوشه یه جورایی یه حس ترس و استرس داشت و منتظر حرکت من بود دیگ داشت نا امید میشد و میپوشید ک هدستشو گرفتم پایین و حمله کردم به لباش شروع کردم به خوردنشون اونم پا به پای من وحشیانه میخورد دوزانو نشستم تیشرتمو دراورد انقدر هول بود ک نمیتونست در بیاره مجبور شدم کمکش کنم یه چند دقیقه لباشو خوردم و سینه هاشو مالیدم ک پاشد رفت رو مبل نشست گفتم چی شد خاله گفت یه کاری برام میکنی؟ _چیکار کنم؟ __نوک انگشتامو برام لیس بزن من که تازه با فیلمای پورن و این صحنه ها آشنا شده بودم از خدا خواسته رفتم سراغ پاهاش انگشتای کشیده با پاهای صافی ک داشت و لاک سکسیه قرمزی ک زده بود اصلا دلمو برده بود گفت از الان ب بعد من اربابتم هرچی دستور بدم میگی چشم باشه؟ _چشم __خوبه شروع کن شروع کردم انگشتای پاشو اروم اروم لیس میزدم خیلی اروم اروم از این پا به اون پا اونم موهامو گرفته بود و خودش اروم اروم اروم هدایتم میکرد وقتی موهامو یکم کشید بالا فهمیدم وقتشه ک یکم از انگشتا فاصله بگیرمو برم سراغ رون پاش ساقاشو میبوسیدم و میرفتم بالا رسیدم به رونش ک نصفش هنوز از زیر شورت بیرون بود بوسیدم و بوسیدم ک گفت __وقتشه زیپشو باز کنی _چشم رفتم و زیپشو باز کردمو با دندون شورت جین شو کشیدم پایین و دیدم یه شورت بنفش پوشیده ک روش عکس یه گربه کوچک داشت اصلا یکی از فتیشای من همین مدل شرتا بود شروع کردم به لیس زدن بین پاهاش و روی شورتش انقدر لیس زدم ک خیسی زبونمو خیسی کصش شورتو کامل خیس کرده بود اجازه گرفتم ک درش بیارم ک با سر قبول کرد با دست شورتشو در اوردم و دیدم یه کس تپل بدون یه تار مو صورتی نبود ولی سیاه هم نبود یه ته رنگ صورتی توش بود شروع کردم ب خوردنو لیسیدن کصش صدا اه و نالش در اومده بود اصلا فراموش کرد تو نقش اربابه گفت اوففف عشقم چجوری یاد گرفتی اینجوری بخوری گفتم این بار اولمه عزیزم صدای آهو نالش بیشتر بهم جون میداد واسه خوردن یکم دیگ خوردم ک دیدم پاهاشو از پشت دورم حلقه کرد و فشار داد و یه داد زد و تنش شروع کرد به لرزیدن یکم بعد آروم شد سرمو گرفت بلندم کرد. ابی ک از کصش زده بود بیرونو با انگشت برداشت و گذاشت تو دهنم بعدشم شروع کرد به خوردن لبام ـ قشنگ مشخص بود تشنه کیره. بهم گفت تحمل وزنمو داری؟ گفتم اره چطور گفت بغلم کن ببرم تو اتاق بغلش کردم بردمش تو اتاق تا خود اتاق لاله های گوشمو میخورد گذاشتمش رو تخت رو شکمش دراز کشید گفت جلوم سرپا وایسا گوش دادم ب حرفش با دستش یکم کیرمو مالید و دستشو اورد دور بدنمو شلوارمو کامل کشید پایین منم یکم با پام تلاش کردم و کامل شورتو شلوارو دراوردم. با دستاش کمرمو عقب جلو میکرد ک فهمید منظورش اینه اروم بزارم تو دهنش ، منم اروم اروم شروع کردم کیرمو میذاشتم تو دهنش یه چند دقیقه ای تلمبه اروم زدمو گفت وایسم یه دفعه چرخید و خودشو نزدیک تخت کردو ب کمر خوابید و پاهاشو گذاشت بود روی شونه هام منم از خودش یکم تف قرض گرفتم و زدم رو کیرمو اروم اروم نزدیک شدم بهش خودش با دستش کیرمو برد سمت سوراخ کصشو اروم اروم فرو کرد تو کصش مشخص بود از سال قبل ک طلاق گرفته بود کیری نرفته بود تو کصش. تنگ شده بود شدید. یکم اروم تلمبه زدم و کم کم سرعتو زیاد کردم صدای اه و نالش دیوونم میکرد با تعداد تلمبه زدن من صدام میکرد __ارش ارش ارش ارش ارش جوونننن منو بکن، جرم بده _این کس مال منه ن؟ __همش مال خودته پارش کن میخوام هر روز کیرتو بکنی تو کصم واییی جوننن ایی جوننن یکم ک تلمبه زدم گفت عشقم ابتو نریزی تو کصما _کجا دوس داری بریزم __بپاشش رو پاهام _دیگه کم کم وقتشه اینو ک گفتم رفت به سر تخت تکیه داد و گفت بیا دراز بکش دراز کشیدم و شروع کرد با پاهاش کیرمو مالیدن پاهاش انقدر نرم بود ک فرقش با کس فقط تو گرما و ظاهرش بود یکم مالید گفتم سحر داره ابم میاد و اونم یکم تند تر مالید و یه دفعه آبم فواره وار پاشید رو پاهاش من این ور نفس نفس زنان دراز کشیدم و اونم اون طرف چرخید و شروع کرد ابی که رو کیرم و بدنم ریخته رو با زبونش بخوره یکم تو همون حالت دراز کشیدیم و بعد دستمو گرفت رفتیم تو حموم دوش گرفتیم و… *ببخشید اگه طولانی شد این داستان کاملا واقعیه و ادامه هم داره ک هخیلی برای خودم حداقل جذابه اگه دوست داشتید ک ادامشم مینویسم اسما همشون فرضیه مخلصتون مرتضی نوشته: Mori . آموزش تماشای فیلم ها - آموزش دانلود فیلم ها - آموزش تماشای تصاویر . لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده