رفتن به مطلب

داستان زن دایی چشم رنگی


chochol

ارسال‌های توصیه شده


زندایی چشم آبی

سلام دوستان من بابک ۱۷سالم هست اهل کرج تقریبا لاغر هستم وبدن ورزشکاری دارم ولی سایز بزرگ تقریبا ۲۰سانت و کلفت کلا خیلی حشری هستم چند باری کون پسر و دختر کردم ولی بیشترشون لاپای چون هیچ کس طاقتشو نداشت توشی بکونم داستان از اینجا شروع شدچند روز پیش ۲تا خاله هام و مادر بزرگ و زن دایی قرار شد برن مشهد و اصرار داشتن منم باهشون برم که هم یه مرد باشون باشه هم واسه خرید کمکشون کنه خلاصه با قطار رفتیم پدر بزرگ من یه سویت کوچک تو مشهد خریده چون سالی ۲و ۳بارمیرن مشهد زیارت کلیدشو به فامیل واشنا هم میده که میرن زیارت جا داشته باشن خلاصه سوار قطار شدیم و رفتیم همش زن دایم دید میزدم یعنی واقعا شاه کص تقریبا ۲۸ساله قد بلند سفید چَشم ابی نمیدونم دایم چطوری اینو راضی کرده بود زنش بشه یه دختر بچه ۱ساله هم داشت خلاسه رسیدم مشهد رفتیم تو خونه پدر بزرگ البته اتاق نداشت فقط یه سالن کوچیک وحموم دستشوی روز دوم بود که زن دای بچه خودشو خواهر کوچیک منو و دختر کوچیک اون خالمو برد پارک .مادربزرگ ومامانم خاله رفتن حرم منم تنها بودم چندتا فیلم سوپر دیدم و رفتم حموم هم یه دوش بگیرم و هم بجقم بد جور حشری بودم همش تو نخ زندای بودم از بس خوشگل بود تو خونه هم با لباس راحتی میگشت این چاک سینها و کون کصوش انداندخته بود بیرون دیگه بد جور حشری میشدم رفتم دوش گرفتم جق زدم بیاد زن دای میخواستم بیام بیرون دیدم صدا بچه ها میادفهمیدم زن دایی و بچه ها از پارک امدن بیرون منم چون کسی قبلش خونه نبود لباس تو حال در اوردم و رفتم تو حموم منم دیگه مجبور شدم با شورت بیام بیرون حوله اندختم دور گردنم امدم بیرون زندای داشت لباس بچه ها را در میاورد سلام کردم گفتم کی امدین گفت الان یه نگاهی سر تا پامن کرد حس کردم خوشش امده از بدنم مخصوصا که کیرم حتی خوابشم از تو شورت پیدا بود چقدر بزرگه منم از فرصت استفاده کردم و لباس نپوشدم با بچه کوچیکا مشغول بازی و شوخی شدم زن دایم چند باری زیر چشمی دید میزد خلاصه فهمیدم اره یجورایی خوشش امده ولی نمی دوسنتم چطوری شروع کنم خلاصه نیم ساعتی لختی با بچه ها بازی کردم گهگاهی با زن دای حرف میزدم در مورد بچه ها و کاری از پیش نبردم و نتونستم سر صحبت سکسی باز کنم اونم چیزی نمیگفت دیگه نزدیک بود مامان اینا بیان لباسو پوشیدم رفتم بیرون یه ساقی پیدا کردم یکم گل گرفتم کشیدم همش تو نخ زندای بودم دیگه یجورایی فهمیدم که بدش نمیاد بکونمش ۲روز دیگه گذشت با زن دایی دیگه شوخیو شروع کردم چند باری سر به سرش گذاشتم خدایش اونم مهربون و با معرفت تو دوراهی گیر کرده بودم خدایا دوست داره به من بده یا ن اگه دوست داره چرا چیزی نمیگه خودمم جراعت نداشتم چیزی بگم بهش چون اگه قبول نمیکرد به گوش مامانم یا دایم مرسید خلاص بودم ابروم میرفت شبش رفتیم شهر بازی بچه ها را یکم سوار کردیم بازی کردن من خاله و زندایم رفتیم سوار کشتی شدیم من زن دایم نشست بین منو خاله کشتی راه افتاد همه جیق می زدنن زندایم جیق میزد هم ترسیده بود هم هیجان داشت یهو دیدم دستمو گرفت از ترس و یکم کشید طرف خودش منم دیدم موقعیت خوبی دسم بردم سمت شکمش دو دستی دستمو گرفته بود منم دسمتو چسیونمدم به شکمش بعدشم پشت دستم اورم پایین سمت کوصش و گه داشتم همنطوری که کشتی میرفت میومد منم پشت دسمو فشار میدادم به کصش انقدر جیق میزد که اگه هم فهمیده بود دیگه تو اون موقعیت هیچی نمیگفت سرعت کشتیه کم شد دست منو ول کرد ولی من دستم هنوز رو پاش بود و فشار میدادم گفت خیلی ترسیدم دیگه سوار نمیشم یکم پشت دستم قشنگ رو کصش بود دیگه سرعت کشتیه کم شد دستم بر داشتم خاله جونم نبیننه ولی زندایی دیگه فهمیده بود حسابی با پشت دست به کصش و روناش میمالیدم ولی اصلا به رو خودش نیاورد بازم دنبال موقعیت بودم یجورایی بمالمش که دیگه نشد رفتم سویت ساعت ۱شب رسیدم خونه مامانم و مادر بزرگ خواب بودن مادیگه چراغ روشن نکردیم با همون شب خواب و نور کم لباس عوض کردیم رختخوابا پهن کردیم واسه خوابیدن چون اتاق نداشت هم تو سالن میخوابیدم یطرف سالن مبل بود یطرف رختخواب پهن میکردیم تقریبا جاش کوچیک بود همه بغل دست هم به ردیف میخوابیدیم مادربزرگ و مامان بالا میخوابیدن .بعدش خالم با دختر کوچکش تقریبا ۵سالشه میخوابیدن .کنارش زندایم ودختر کوچکش و اخر سالن خواهر ۹ ساله من اخرین نفرم من بودم نزدیک در بودچون سویتش کوچیک بود منم تو این چند شب تو این فکر بودم که موقع خواب دستمالیش کنم و لی خوب بین من و زندایی خواهرم میخوابید .همون شب خواهرم حالش بد شد و مسموم شده بود بیرون کوبیده خورده بودیم وبهش نساخت قبل اینکه بیایم خونه یکم اورد بالا .نیم ساعتی بود که دیگه خوابیدم دیدم خواهرم بازم حالش بده بردمش تو حیاط یکم دیگه اورد بالا یه اب به دست روش زدم بردمش ۱۰ دقیقه ای تو کوچه یه تابش دادم حالش تقریبا خوب شده بود گیج خوابم بود امدیم بخوابیم منم دیدم بهترین فرصته خواهرم خوابم جای خودم خودم خوابیدم جای اون یعنی بقل دست زن دایم تقرییا ساعت ۱نیم بود همه خواب ۱۰ دقیقه ای گذشت و مطمئن شدم همه خوابن داشتم تو نقشه میکشیدم گفتم این بهترین فرصت هست از دست بدم دیگه این موقعیت گیرم نمیاد کیرمم شق شق همه زیر پتو بودن چون کولر روشن بود حسابی یخچال کرده بود خونه را اروم اروم خودم بهش نزدیک کردم البته فاصله ای باهاش نداشتم تقریبا ۲۰ یا ۳۰ سانت هنوز نفهمیده بود من جابجا شدم با خواهرم یه پتو مسافرتی بزرگ که از خونه اورده بود انداخته بود رو خودشو دختر کوچکش اروم دستم چسبونم به کونش پشتش به من بود دیگه کلا عقل از سرم پریده بود فقط فکر این بودم که بکونمش اروم کونشو میمالیدم .یه تکون کوچیک خورد دستم بین کون و کوصش بود و اروم میمالیدم یکمیکم دستم فشار دادم بین پاهاش کامل رسیده بود به کصش که یه دفعه بازم تکون خورد دستمو کشدم عقب دیگه مطمئن شدم که بیدار شده .ولی برنگشت همون پشت به من بود منم خودمو اروم اروم چسبوندم بهش کیرم داشت شورتم پاره میکرو گذاشتم رو چاک کونش و هر لحظه بیشتر فشار میدادام دیگه صدای نفساش میشندیم تند شده فهمیدم حشری شده دیگه کلا زیر پتوش بودم چند دقیقه ای رو شلواری کردم و زن دایم حسابی حشری شده بود ولی هیچ تکونی نمیخورد کیرم از تو شلوارک و شورت در اوردم و اروم اروم شلوار زن دایی میکشیدم پایین بیدار بود ولی خوب من بازم مطمعن نبودم و با احتیاط میکشیدم پایین ۳و ۴ دقیقه ای طول کشید تا شلوار کشیدم پایین ولی شورت پاش بود کیرم گذاشتم لای پاش داغ داغ بود اروم عقب جلو میکردم کیرم از رو شورت می مالیدم به کصش چند دقیقه ای لاپای کردم و حواسمم به بقیه بود کسی بیدار نشه خودم کشیدم عقب و شورتو دادم پایین اینو دیگه سریع دادم پایین مثل شلوارش طولش ندادم دیگه تقریبا مطمعن شده بودم بیداره یه توف زدم به کیرم دوباره گذاشتمش لاپاش میمالیدم و گذاشتم دم سوراخ کونش که دیدم یه تکونی خورد و کونشو یکم چرخوند دیگه مطمئن شدم که بیداره و تنظیم کرده که بکونم تو کصش بیخال کونش شدم کیرم فرستادم سمت کوصش یجوری تنظیم کرده بود کی دوبار عقب جلو کردم که یدفع سرش رفت تو کصش انقدر داغ بود یه تقه زدم نصف بیشترش رفت تو دیگه کامل مطمئن شدم بیدار ولی هیچ حرف و حرکتی نمیکرد دستم انداختم دور شکمش و تا ته کردم تو کصش و پستوناشو اروم میمالیدم خیلی اروم تلمبه میزدم ۱۰ دقیقه ای گذشت که داشت آبم میومد خودستم درش بیارم که دیگه نشد همه آبمو توش خالی کردم کیرم هنوز نخوابیده بودم من همیشه عادت داشتم ۳بار جق میزدم پشت سرهم بدونه توقف باز شروع کردم تلمبه زدن تقریبا ۲۰دقیقه دیگه تلمبه زدم ولی خیلی اروم جوری که صدا نکنه کسی بیدار بشه بار دوم ابم ریختم توش چند تا بوس از پشت گردنش گرفتم و در گوشش گفتم مرسی مهسا خانوم خیلی حال داد و اروم شلوارم دادم بالا رفتم خواهرم گذاشتم سر جا خودش رفتم سر جام که بخوابم ساعت تقریبا ۴ شده بوده باورم نمیشد که ۱ساعت تموم داشتم زن دایی خوشگلمو می کردم .فرداش برگشتیم با قطار تهران و اصلا به روی خودش نیاورد که دیشب چی شده حتی یکم از قبلش باهاهم سردتر برخورد می کرد و چشم تو چشم باهم نمیشد منم اصلا به روش نیاوردم.ولی الان شمارشو از گوشی مامانم برداشتم و دنبال یه موقعیت هستم تو تل یا وات ساپ بهش پیام بدم ممنون که وقت گذاشتین

نوشته: بابک

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.