behrooz ارسال شده در 9 مهر اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر انتهای یک مسیر فانتزی - 1 این داستان از یک ماجرای واقعی اقتباس شده که عناصر داستانی به اون اضافه شده. هر چند بخشی از گناه نوشتن این اثر بر عهده نویسنده است، اما مسئولیت خوندن اون بر عهده شماست. میتونید با نخوندن این داستان، بار گناه سبک تری داشته باشید. در غیر این صورت نویسنده هیچ مسئولیتی در قبال عوارض دنیوی و اخروی اون نخواهد داشت. با تشکر OLD از بیغیرتی بجز حسش، هیچ نشونه ی دیگه ای نداشتم، نه چهره و رفتار زنانه، نه هیکل ضعیف، نه حتی کیر کوچیک. یک نره غول با کیر 18 سانتی کلفت و چهره خشن بودم که زیر این قالب، یک بیغیرت زندگی میکرد با تمام ویژگی های بیغیرتی و البته فانتزی. اینکه چطور به سمت این میل کشیده شده بودم رو دقیقا نمیدونستم، ولی شهوت زیاد، تخیل بالا، کمال لذت طلبی و البته نبود امکانات و روابط برای تخلیه هیجانات جنسی تو اون بی تاثیر نبود. برای من از وقتی یادم می اومد سکس چیزی فراتر از فرو کردن کیر تو کس یا کون کسی بود. سکس یک مراسم بود که میتونست مدت زمان لذت رو از چند لحظه ارضا شدن در تلمبه های سنگین انتهای کار، به ساعتها تخیل راجع به آماده سازی و قانع کردن و چالشهای فراوان اون امتداد بده و یک لذت هیجان انگیز بوجود بیاره. از سکس خشن و تجاوز و تحقیر های سطحی خوشم نمیومد، از فانتزی های آبکی با کلیشه های مسخره و دلایل مسخره تر از اون فراری بودم، شاید درست همینجا بود که از نقش یک بکن کارکشته به یک جاکش حرفه ای تغییر نقش دادم. خسته شده بودم از چت هایی که طرف مقابلش بلد نبودن حس زن بودن یا ناز کردن یا تعمیم رفتارهای واقعی به سکس چت رو درست بیان کنه . فکر کنم از همین جاها بود که یکی دو بار سعی کردم به طرفم که نقش زن داشت یاد بدم که چطوری باید چت کنه… اون موقع ها هنوز خیلی جوون تر و یا شاید درست ترش بچه تر بودم و شهوت چنان حوصله ای بهم میداد که میتونستم داستانهایی با بیش از صد صفحه با جزئیات زیاد بنویسم. تازه زرنگار اومده بود و خبری از آفیس ورد نبود. گاهی یک داستان بیش از یک هفته طول می کشید، جرعه جرعه مینوشتمش و ویراست میکردم، سعی میکردم تا حد امکان طوری داستان رو جلو ببرم که در شرایط واقعی قابل رخ دادن باشه و این برام لذت بخش بود. تحریک میشدم ، شق میشدم ولی اجازه نمیدادم به این راحتی ارضا بشم، به کیر کلفتم دست نمیزدم، سعی میکردم تا جای امکان به انتهای داستان نزدیک بشم و اخر اون در یک زمان بندی درست ارضا بشم. هیچ وقت یادم نمیره که چطور از بادکنک به عنوان کاندوم استفاده می کردم…گاهی انقدر توش پیش آب جمع میشد که از حجم یک ارضای مفصل هم بیشتر میشد. با اینکه اهل نوشتن بودم هیچ وقت جرات نمیکردم داستانهامو منتشر کنم . همیشه بعد از ارضا شدن عذاب وجدان میگرفتم و همه داستان رو در یک اقدام انتحاری پاک میکردم و میرفت تا وقتی که دوباره شهوت سراغم بیاد و یک سوژه خوب پیدا کنم. این اتفاقات به موازت چت کردن در یاهو مسنجر رخ میداد. هر چند نوشتن داستان برام خیلی جذاب بود، اما یک صحبت دو طرفه قطعا حس و حال دیگه ای داشت. چت کردن تو یاهو در اول به صورت طبیعی و مثل بقیه با گشتن دنبال زن و دختر در اتاقها شروع شد و با توجه به هوشی که داشتم به سرعت فهمیدم که خیلی بعیده به نظر میرسه بتونم به یک زن یا دختر واقعی برسم پس باز هم مثل بقیه به چت کردن راضی شدم و خوش بینانه سعی کردم قبول کنم اگه کسی میگه دختره، فکر دیگه ای راجع بهش نکنم. اما این ساده انگاری زیاد نمیتونست دوام بیاره، چت ها بیش از حد پسرانه بود، خیلی راحت میشد فهمید که طرف مقابل هیچ درکی از دختر نداره و صرفا خودشو جای یک دختر جا زده. اون موقع برام خیلی عجیب بود که چرا یک پسر باید خودشو به جای یک دختر جا بزنه ، چرا باید اینکارو میکرد؟ اینجا بود که با گی و رابطه همجنس بیشتر آشنا شدم، البته قبلا تو فضای جامعه چیزهایی شنیده بودم ولی به لطف چهره و هیکل و اندامم هیچ کس توجهی به من نمیکرد و برهه های حساس کودکی رو بدون تقریبا مشکل و اتفاق ناجور پشت سر گذاشتم. اوایل فکر میکردم مفعولها بیشتر در نقش دختر میرن، اما زمان زیادی نگذشت که متوجه یک گروه جدید شدم، گروهی که صرفا کونی نبود ولی باز هم در نقش دختر میرفت و سعی میکرد اون حس رو تقلید کنه. نمیدونستم چه انگیزه ای داره ولی برام جالب بودن ، سعی میکردم باهاشون چت کنم، اما به عنوان یک دختر هیچ دستاورد و اطلاعاتی ازشون بدست نمی اومد، و برای منی که به جزئیات توجه میکردم خیلی زود چت کردن باهاشون ملال آور و خسته کننده و بی ارزش شد. فکر کنم اینجا بود که وارد فاز جدیدی شدم، و اون هم بازی کردن خودم در نقش دختر بود. انگیزه انجام چنین کاری صرفا بی نقص در انجام دادن اون از بقیه بود. برام چالش بود که ببینم تا کجا میتونم این نقش رو طوری بازی کنم که طرف مقابلم دیر تر متوجه حقیقت ماجرا بشه. واقعی جلوه دادن یک اتفاق از شناخت حاصل میشه و اگه میخواستم خودمو دختر جلوه بدم،باید با حقیقت زندگی آنها مواجه میشدم و بهش توجه میکردم. شاید اولین توجه من خواهرام از اینجا شروع شد، چطور لباس میپوشن، چطور حرف میزنن، چطور ناز میکنن، چطور عصبانی میشن، چطور فکر میکنن، چطور در گوشی حرف میزنن و این در گوشی ها راجع به چیه، دفتر خاطراتشونو مخفیانه میخوندم و ناخوداگاه آماده میشدم که قدمهای موثرتری بردارم. نمیدونم از کجا به سمت دید زدن لباس زیر هاشون رفتم و کی سعی کردم اولین بار اونها رو لخت ببینم. اونقدر فرو رفتن در این نقش برام جدی بود که این تابو شکنی ها برام مهم نبود و هرگز یادم نمونده. میتونم با اطمینان اعلام کنم که در این نقش خیلی برجسته و حرفه ای شدم به طوری که به راحتی میتونستم یک مرد رو هفته ها سر کار بذارم. میتونستم طوری رفتار کنم که طرف حدس بزنه پریود هستم، یا شهوتی ام یا عصبانی ام یا دلم میخواد ولی روم نمیشه و … اما با تمام این تفاسیر، لذت این نقش هم برای منی که دنبال واقعی تر بودن یک رابطه بودم زیاد دوام نیاورد و وارد مرحله ای شدم که هرگز نتونستم از اون خارج بشم. بیغیرتی چیزی بود که میتونستم خودم باشم و علاوه بر خودم یک نفر دیگه رو هم توصیف کنم. حس واقعیتی که در این بود برام جذاب بود. نیازی نبود دروغ بگم که دختر هستم، میتونستم پسری باشم که راجع به زنهای خانوادش صحبت میکنه و این هم برای من و هم برای طرف مقابل جذاب بود. شاید اگر دراون زمان بیغیرتهای زیادتری وجود داشت مجبور نبودم خودم بی باشم. اون موقع ها لفظ بی غیرتی رایج نبود، حتی تفکرش هم رایج نبود. شاید اغراق نباشه اگه بگم یکی از کسایی که این تفکر رو در چت رومهای یاهو باب کرد من بودم. شاید جزء اولین بیغیرتها بودم ، اون هم نه یک بی غیرت معمولی، یک بی غیرت حرفه ای که از هم رده های خودش خیلی خیلی جلوتر بود. مثل همه بیغیرتها، بیغیرتی برای من هم با مامان شروع شد. اما به این سادگی نبود. مثل الان نبود که خیلی راحت میشه گفتم بی هستم و طرف هم مشخصات بپرسه و بعد خیلی راحت بگه روی کی بی هستی و تو جواب بدی…خیلی ساده و حتی بدون هیجان. اون روزها شروع این مکالمه هم نیاز به مقدمه چینی داشت و بالطبع این مقدمه چینی هم برای من هیجان داشت. باید طوری صحبت میکردم که طرف فکر میکرد خودش هست که داره منو به سمت بی غیرتی سوق میده. در اون روزها حتی بکن ها و دختر باز ها هم نسبت به این مسئله خیلی حساس بودن و براشون چیز عجیبی بود. اولین بار رو خوب یادمه….یک مرد 50 ساله بود از اراک، چاق، کچل و طلاق گرفته. نمیدونم چند وقت با هم بودیم…شاید حدود دو ماه، اونقدر همه چیز براش هیجان انگیز بود که به راحتی از صورتش وب داد…کاری که در اون زمان خیلی رایج نبود، از بدن و کیرش عکس فرستاد ، هر روز پیام میداد و امیدوار بود بتونه با کمک من با مامانم صحبت کنه و یا حتی اونو بکنه. با تمام اینکه من راجع به مامانم صحبت میکردم ولی باز هم جرات نداشته به صراحت راجع به سکس با مامانم با من حرف بزنه. و البته من هم نمیدونستم تا کجا باید متوقف بشم. من مسیر لذت رو میرفتم و حالا که تمام خطوط قرمز را شکسته بودم دیگه جایی برای توقف برام وجود نداشت. من جایی رو که میخواستم رو پیدا کرده بودم… یک بی غیرت در فضای مجازی، جایی که میتونستم علی رغم ظاهرم، چیزی باشم که واقعا هستم. حالا در ورود به دهه چهارم زندگیم یک بیغیرت حرفه ای بودم که قوانین مشخصی داشتم. دایره بیغیرتیم با ازدواج وسیع تر شده بود و کیفیت فانتزی هام به شدت بالا رفته بود. غیر ممکن بود با کسی چت کنم و خوشش نیاد. هر چند برای خودم هم تراز مناسبی پیدا نمیکردم و این یعنی باز هم از همه جلوتر بودم. و البته همه اینها هنوز در فضای مجازی بود، جایی که احساس امنیت و آرامش میکردم و نمیدونستم که به زودی قراره این امنیت رو از دست بدم. ادامه دارد. نوشته: OLD . آموزش تماشای فیلم ها - آموزش دانلود فیلم ها - آموزش تماشای تصاویر . لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده