رفتن به مطلب

داستان سکس بی غیرتی حامله نشدن همسر من


gayboys

ارسال‌های توصیه شده

     همسر × بیغیرتی × سکس بیغیرتی × داستان بیغیرتی × داستان همسر × سکس همسر ×

زنم حامله نمیشه و مشکل از منه - 1

درود به همه دوستان ، عزیزان ما همگی در این دنیای ناشناخته فانتزی هایی داریم قابل احترام هستند ، به نظرم آدم یک بار به دنیا میاد و در این عمر نه چندان طولانی که داره بایست از لذت های دنیوی بهره ببره چرا که بعد از جوانی پیری به سراغمان خواهد آمد و دیگر جای حسرت نیست.
پس اگه کسی تصمیم داره فانتزی هاش رو اجرا کنه و یک خاطره خوبی داشته باشه و بار شیرین اون خاطره را در ذهنش حمل کنه و تا آخر عمر هر وقت به یادش بیفته لذت ببره ارزش همه چیز رو داره ، و به نظرم هیچ کس یا هیچ دینی و اعتقادی نبایست باعث سرزنش اون فرد شود چرا که تصمیم خودش بوده و لذتش هم نصیب خودش میشود و انسان آزاد هستش خودش تصمیم بگیره.
حال اگر به زعم بعضی ها خوش نمیاد دلیل نمیشه راه آنها درست است و راه بقیه نادرست پس اگه جز اینی که گفتم اعتقاد داری بهتره از این سایت گمشی بیرون و به مسجد بری اینجا منکرات نیست که برای بقیه تعیین تکلیف میکنی.
شروع داستان:
من امیر هستم 35 ساله و همسرم اسمش ناهید هستش 27 ساله . ما 4 سالی هستش که سر خانه و زندگی خودمان آمدیم ، اما من یک مشکلی که دارم کیرم کوچک هستش ، تقریبا 9 سانت بیشتر نیست و ناهید از این موضوع رنج میبره و من هر لحظه ناهید رو میبینم که از این موضوع غصه داره غمگین میشوم .
مشکلات ما فقط به اینجا ختم نمی شود و ما مشکل جدی تری که داریم اینه که بچه دار نمی شویم به دکتر که مراجعه کردیم ، دکتر گفتش مشکل از بنده هستش و ناهید کاملا سالم هستش و تنها راه بچه دار شدنمون خرید نطفه هستش، اما اون هم مشکلات خودش را داشت باید کلی هزینه میکردیم و راه های قانونی خودش را طی میکردیم.
چند وقتی گذشت دیدم ناهید داره افسردگی میگیره و زندگی به کامش خوش نمیاد ، منکه قبلا سکس mfm رو دیده بودم به این فکر افتادم خب چیزی که عوض داره گله نداره ، میتونم یکی رو پیدا کنم که هم بیاد با ناهید بخوابه هم بچه دارش کنه ، اینطوری هم به بچه میرسیم هم ناهید خوشحال میشه هم من به فانتزی هام میرسم .
اما اولش به این سادگی ها نبود ، چون خانواده ام مذهبی بودند و خودم هم ادم نیمچه مذهبی بودم میترسیدم برام شر بشه و آبروم بریزه.
چند وقتی با فکر این موضوع بودم که گذشت بالاخره تصمیم جدی شد و گفتم هر طور شده باید یکی رو پیدا کنم که هم مورد اطمینان باشه هم سالم باشه که اگه بچه ای تولید شد ژن خوبی داشته باشه .
یک روز که با قطار از مسافرت با ناهید می آمدیم شهر خودمون یک مسافری توی بوفه ما بود که هم قدش بلند بود و هم آدم خوش برخورد و سالمی به نظر میرسید ، لااقل در برخورد اول اینطور به نظرم اومد.
کمی با او گرم گرفتم و باهم صحبت شدیم ، آدم خون گرمی بود ، اسمش حمید بود و هم سن خودم بودش ، دانشجوی رشته پزشکی بود و برای دانشگاه به شهر ما می آمد ، شماره تلفن اش را گرفتم و چند روز بعد برای شام به منزل خودمون دعوتش کردیم ، او هم دعوت ما را پذیرفت و به خانه مان اومد.
ناهید هم کلا آدم راحتی هستش و با یک بلوز و شلوار جلو آمد و از حمید خوش آمد گویی کرد ، آدم سر به زیری بود و کمتر به ناهید نگاه میکرد ، حسابی تو نخش رفته بودم ، همون شب هم فوتبال رئال و بارسلونا بود که حمید طرفدار بارسا بود و من رئال ، بهش گفتم حمید اول فوتبال رو نگاه کنیم بعد شام بخوریم ، حمید که عاشق فوتبال بود گفت حتما اما ناهید هی قر میزد که شام سرد میشه.
خلاصه با کلی هیجان نشستیم و بازی رو تماشا کردیم که وسط بازی ناهید تخمه و تنقلات می آورد ، یک بار که خم شد چایی تعارف حمید کردش ، چاک سینه های سفیدش معلوم بود و حمید به محض این که چشمش به سینه های مرمری ناهید افتاد حالش یک طوری شد و چشمانش کمی باز شد اما با این وجود کمی معذب بود.
خلاصه اون شب ، شب اولی بود که با هم دیدار رسمی داشتیم و بعد از شام حمید گفتش من باید برم خوابگاه و فردا درس دارم ، من هم بهش گفتم حمید ازت خوشم اومده و یک روز وقت بزار بریم سینما ، حمید هم گفت باشه سر فرصت حتما میام.
چند روزی گذشت و بهش زنگ زدم و به سینما دعوتش کردم اولش گفت بزار برای بعدا اما من بهش گفتم دوشنبه ها سینما نصف بها هستش و فرصت رو از دست ندیم ، متقاعد شد که با ما بیاد سینما.
ظهر دوشنبه قرار سینما داشتیم ، شب قبلش با ناهید در مورد حمید صحبت کرده بود و مثله اینکه ناهید هم از حمید خوشش آمده بود و میگفت خیلی آدم بانمک و خونگرمی هستش.
وقتی تایم سینما رفتنمون اومد من بلیط ها را حساب کردم و طوری صندلی ها را تنظیم کردم که ناهید بین من و حمید قرار بگیره ، تخمه ها را هم از عمد گذاشتم روی پای ناهید که هم دست من بهش برسه هم حمید ، چند باری حواسم بهش بود که دست حمید و ناهید به همدیگه میخوره هنگام تخمه برداشتن و نشستن .
خلاصه بعد از اتمام فیلم که از سینما خارج می شدیم ، خیلی با احتیاط و بدون که حمید شک کنه ، ناهید رو حول میدادم سمت حمید که بهش برخورد کنن و تو اون شلوغی خروج از سینما از فرصت استفاده کردم و خودمم هم کلی مست میشدم و فکر کنم همون روز کلی شورتم خیس شده بود از بس به این دو نفر نگاه میکردم و خیال پردازی میکردم .
بعد از سینما گفتم حمید بیا امشب شام پیش ما اولش تعارف میکرد و نمی آمد اما به محض این که گفتم پلی 4 دارم بیا دوست دارم باهم یکدست بازی کنیم گفت فقط بخاطر بازی و شرط هم بستنی گذاشتیم که هرکسی برد بستنی بخره.
رسیدم خونه و من پلی 4 رو بیرون آوردم فوتبال گذاشتم ، یکی من میبردم یکی حمید ، بالاخره بازی آخر خسته شدیم قرار کردیم که هرکسی این بازی باخت ظرف های آخر شب رو بشوره ، بازی کردیم و من بردم ، از اونجایی که حمید کمی معذب بود و دوست داشت کمکی کرده باشه فک کنم یه خورده از عمد باخت .
شام رو خوردیم و طبق قرارمون حمید باید میرفت ظرف ها رو بشوره اما ناهید گفت نه گفتش زشته حمید اینجا مهمان ما هستش باید ظرف بشوره من هم گفتم آخه باخت داده و حمید هم گفتش اره درسته و خودم هم دوست دارم کمک کنم . ناهید قبول کرد و گرفت به شرطی که خودمم هم کمک کنم .
حمید به سمت آشپزخانه رفت و تا میخواست ظرف بشوره بهش گفتم میخوای با لباس مهمونیت ظرف بشوری ، حمید گفت آره ، لباس دیگه ای ندارم . بهش گفتم خوب لباست رو در بیار بجاش پیش بند بزار که آستینات کثیف نشه . حمید گفت مهم نیست و ناهید گفت اگه از من خجالت میکشی ، نکش راحت باش فک کن خونه خودته. خلاصه حمید بازم قبول نکرد و از اونجایی که ناهید با حمید یخ هاش آب شده بود و کلی تو مسیر باهم شوخی کردند ، لباس حمید رو بزور از تنش در آورد و بجاش پیش بند بست و آنها شونه به شونه هم داشتند ظرف میشستند و کلی بگو بخند داشتند ، منم هم کنار تلویزیون نشسته بودم و به حساب حواسم به تلویزیون بود اما در واقع زیر چشمی حواسم به ناهید و حمید بود ، کلی مست کرده بودم . تا بحال همچین مستی نشده بودم و چنین حالی نشده بودم .
هم ناهید از حالت افسردگی خارج شده بود هم من احساس میکردم دارم به فانتزی هام نزدیک میشوم و حس خوبی داشتم ، انگار تپش ضربان قلبم رو احساس میکرد و مورمورهای بدنم همچنان به خاطر دارم گویی که هیجانات جدید برایم باز شده بود.

این داستان ادامه دارد …

نوشته: مست عاشق

  • Like 2
  • Thanks 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • عنوان به داستان سکس بی غیرتی حامله نشدن همسر من تغییر پیدا کرد
  • 3 هفته بعد...

زنم حامله نمیشه و مشکل از منه - 2

مقدمه:
این قسمت دوم داستان هستش و گفتم اولش به سوالات خوانندگان محترم که قسمت اول رو خونده بودند پاسخ دهم.
-دوستان گفته بودم خانواده خودم مذهبی هستند، یعنی پدر و مادرم و خودم هم تاکید کردم که من نیمه مذهبی هستم ، یعنی به خدا و پیامبرانش بی احترامی نمیکنم و نماز و روضه اینا هم نمیخونم و نمیگیرم ، اما مثل بعضیا که تمام چیز هارو منکر میشن و فهش به همه چی میدن نیستم.
-من در مورد همسرم ناهید هیچ مطلبی ننوشتم و در مورد مذهبش یا خانوادش ننوشتم ، که در ادامه داستان حتما مینویسم که شبهات برطرف بشه و همسرم اصلا خانواده پدریش مذهبی نیستند.
-قسمتی هم که شرط بستنی شد ، تا آخر شب طول کشید و از اونجایی که واقعا دوست نداشتم مهمونم به خرج بیوفته و نصف شبی دنبال بستنی بگرده اونم با پای پیاده، برای همین شرط رو عوض کردیم ، تا بحال این کار برایتان اتفاق نیوفتاده ؟!

فیدبک به قبل از ازدواجم با ناهید:
من یک مغازه پوشاک فروشی دارم که ناهید مشتری من بودش و داخل مغازه با هم آشنا شده بودیم از اونجا که خانواده من آدم های مذهبی بودند ، اون زمان به من فشار آوردند که باید ازدواج کنی من هم واقعا تصمیم ازدواج نداشتم اما تسلیم امر آنها شدم و با ناهید هم که دم مغازه آشنا شده بودم، آدرس خانه او را دادم که خانوادم برای تحقیق برن.
پدر ناهید راننده کامیون بود و یکسره تو جاده بود ، به غیر از خودش 2 تا خواهر کوچکتر هم داشت ، خانواده او اصلا مذهبی نبودند ، عرق و تریاک به راحتی تو خونشون پیدا میشد و البته این رو هم بگم که ظاهر کار رو حفظ می کردند ، مثلا پدرش ریش میزاشت و جز رفیق هایش با کس دیگه ای نمی شست پای این جور بساط ها، خلاصه خانوادش آدم های دزد و قاتل جانی نبودند ، آدم های بی آزاری بودند که همینم باعث شد که خانوادم با وصلت من و ناهید موافقت کنند.

ادامه داستان :
خلاصه من و حمید با هم بازی کردیم ، یکی من میبردم یکی او ، آنقدر گرم بازی شده بودیم که گذر زمان را حس نکردیم تا اینکه ناهید اومد و گفت شام حاضر است. ما هم که حسابی گشنه شده بودیم بازی را متوقف کردیم و رفتیم سر میز شام ، شام را سه نفره میل کردیم ، من و حمید چنان مشتاق ادامه بازی بودیم که تند تند شام میخوردیم که ناهید چشمانش را گرد کرد و به من گفت عزیزم آروم تر، مگه دنبالت کردند منم گفتم عزیزم بازی حساس شده میخوام هرچه سریع تر ادامه بازی را انجام بدم. با وجود اینکه شرط بستنی گذاشته بودیم ، از آنجا که هم دیر وقت شده بود و هم شکم هایمان پر بود و سیر بودیم ، تصمیم بر آن شد که هرکی باخت ظرف ها را بشورد ، از آنجایی که من داخل خانه هیچ وقت ظرف نمی شستم ناهید گفت: خدا کنه امیر ببازه که ظرف شستنش رو تماشا کنیم بعدشم خندید. منم گفتم نه عزیزم همچین خبرایی نیست ، من قرار نیست ببازم.
خلاصه ادامه بازی را انجام دادیم که حمید باخت و قرار شد ظرف ها را بشورد اما ناهید گفت : زشته که میهمان ظرف بشوره و به سمت حمید نگاه کرد گفت نمیخواد شما بشین من خودم درستش میکنم . حمید هم گفت نه من خودم دوست دارم کمک کرده باشم ، اینطوری که هی میام اینجا و به شما زحمت میدم ، معذب هستم.
حمید به سمت آشپزخانه حرکت کرد و تا میخواست ظرف ها را بشوره بهش گفتم میخوای با لباس مهمونیت ظرف بشوری؟!
حمید گفت: آره ؛ لباس دیگه ای ندارم. بهش گفتم خوب لباست رو در بیار بجاش پیش بند بزار که آستینات کثیف نشه.
حمید گفت: مهم نیست. ناهید که آنجا ایستاده بود گفت اگه از من خجالت میکشی ،راحت باش فک کن خونه خودته، با لباس خیس که نمیتونی بری خوابگاه.
خلاصه حمید بازم قبول نکرد و از اونجایی که ناهید با حمید یخ هاش آب شده بود و کلی تو مسیر باهم شوخی خنده کرده بودند. ناهید لباس حمید رو بزور از تنش در آورد و حمید از زیر لباس لخت نبود بلکه یک رکابی سفید بی آستین تنش بود و ناهید پیش بند را برای او پوشاند و گره زد و آنها شونه به شونه هم داشتند ظرف میشستند و کلی بگو بخند هم داشتند.
منم هم کنار تلویزیون نشسته بودم و به حساب ، حواسم به تلویزیون بود اما در واقع زیر چشمی حواسم به ناهید و حمید بود که هی شونه هاشون به هم برخورد میکرد و با این صحنه کلی مست شده بودم . تا بحال اینطوری شهوتی نشده بودم احساس میکردم یک کار خاص داره داره اتفاق میفته و کلی هیجان زده شده بودم .
هم ناهید از حالت افسردگی خارج شده بود هم من احساس میکردم دارم به فانتزی هام نزدیک میشم و حس خوب و عجیبی داشتم ، انگار تپش ضربان قلبم رو احساس میکرد و مورمورهای بدنم همچنان به خاطر دارم ، گویی که هیجانات جدیدی را داشتم تجربه میکردم قبلا نبود.
آنقدر محو تماشای آن دو شده بودم (البته زیر چشمی) که اصلا متوجه تلویزیون و زمان نشدم ، حسابی شورتم خیس خیس شده بود ، آب از سر کیرم داشت میومد بیرون ، با خودم رویا پردازی میکردم که اصلا متوجه نشدم کی ظرف شستن این دو تمام شد ، زمانی متوجه شدم که حمید در حال لباس پوشیدن بود و بهم گفت : امیر امشب خیلی خوش گذشت با من کاری نداری . من که حسابی مست شهوت شده بودن ناگهان به خودم اومدم و گفتم : جان ، میخوای بری ؟
حمید : آره دیرم شده فردا امتحان دارم ، الانم دیر شده میترسم خواب بمونم.
گفتم: خب ،شب اینجا بخواب از اینجا برو . حمید گفت : نه کلی وسایل دارم برای فردا باید جمع کنم.
خلاصه حمید تاکسی گرفت و رفتش خوابگاه، ناهید هم که کلی امشب خسته شده بود اومد بهم گفت منم میرم بخوابم خیلی خسته م .
به سمت اتاق رفت روی تخت دراز کشید و من هم رفتم کنارش و یک بوسه ریزی از روی لباش کردم و گفتم : خسته نباشی عشقم امشب سنگ تموم گذاشتی ، شامت واقعا خوشمزه بود .
ناهید: تو که اینقدر تند خوردی که اصلا متوجه نشدی چی خوردی ، چطور متوجه شدی خوشمزه بود !؟
من: نه ، خیلی خوشمزه بود ، درسته تند خوردم اما خر که نیستم فهمیدم چی خوردم ، دارم راست میگم . ناهید گفت : نوش جونت .
دستم رو آروم بردم زیر سرش و خودم رو آوردم روش گفتم: نظرت در مورد حمید چی بود.
گفتش: پسر خوبیه ، ازش یاد بگیر ، ببین چه خوب ظرف میشوره و کمک میکنه، خوش بحال زن آیندش.
گفتم نه منظورم اینه که قد بلندی داره و خیلی مسته . ناهید یکم اخماش تو هم رفت گفت: خب که چی ، به من چه ربطی داره ؟
گفتم دوست نداری بدونی کیرش چند سانته ؟ .
ناهید با این حرف من جا خورد و توقع نداشت این حرفا رو از من بشنوه برای همین من رو از روی خودش پرت کرد سمت دیگه و با ناراحتی گفت : این حرفا چیه دوونه ، یکبار دیگه اینطوری حرف بزنی میرم بیرون میخوابم ها !
گفتم باشه بابا ناراحت نشو فقط گفتم شاید دلت بچه بخواد . ناهید گفتش : خب چه ربطی داره ، دلم میخواد ، فقط کافی پولش جور شه بریم دکتر مشکلمون رو حل کنیم.
گفتم : خب گیرم پولش جور شه ، مگه کم پولی هستش ؟! بعدشم فکر کردی دکتر معجزه میکنه! نه بابا ، نطفه یک مرد غریبه رو میریزه داخلت که حامله بشی ، بهش میگن لقاح مصنوعی، بعدشم معلوم نیست عوارض داشته باشه یا نه ، ما که میتونیم طبیعی اینکار رو انجام بدیم ، چرا کلی پول بدیم و آخرش معلوم نیست چی از کار در بیاد.

ناهید که به شدت عاشق بچه بود دلش کمی نرم شده بود ، کمی به فکر فرو رفت و گفت : گیرم این کار شدنی باشه ، اگه کسی بفهمه آبرومون میره دیوونه ، تو خیلی کله شقی اصلا به فکر عاقبت اندیشی نیست ، نه ؟!
گفتم: عزیزم چطوری میخواد آبرومون بره ؟! ما که خونمون اجاره ای هستش ، حمید هم که ناآشنا هستش با ما ، کافی مخش رو بزنیم ، یک بچه واسمون درست کنه ، بعدشم خونه رو تمدید نمیکنیم و میریم جای دیگه و شماره هامون رو هم عوض میکنیم.
ناهید گفتش: خب اصلا حق با تو ، شاید حمید راضی نشه ، اونوقت میخوای چیکار کنی ، اصلا بچه هم که شبیه باباش نشه کلی آبروریزی برای من داره .
گفتم: نترس عزیزم ، بچه که تا 2 سالگی قیافش معلوم نمیشه ، بعدشم تا بزرگ بشه کلی زمان میگذره ، بعدشم به کسی چه ربطی داره ، فوقش میگیم لقاح مصنوعی انجام دادیم، نترس عزیزم ، هیچ اتفاقی نمیوفته ، شما فقط دل بده ، همه چی حل میشه .
ناهید گفتش : خب اگه حمید قبول نکنه آبرومون میره جلوش ، هزار تا فکر میکنه با خودش. گفتم: اونش با من ، بعدشم قبول نکرد که نکرد ، مگه چکاره ما هستش که میخواد آبرومون بره.
خلاصه ناهید که کمی ترس داشت اما موافقت کرد و گفتش اگه حمید راضی باشه من مشکلی ندارم ولی به شرط اینکه بعد که فهمیدیم حامله هستم ، به حرفت عمل کنی و خانه رو عوض کنیم و شماره های موبایلمون هم بسوزونیم و دیگه این کارو تکرار نکنیم.
منم از اینکه تونسته بودم ناهید رو راضی کنم خیلی خوشحال بودم ، هم به فانتزیام میرسیدم ، هم پدر میشدم ، هم جلوی دهن فک و فامیل رو می بستم هم از کلی پول صرفه جویی میشد. قرار شد که همون پولی که به دکتر میدادم رو خرج بچه کنم ، یعنی با یک تیر کلی نشون میزدم ، اما سختی زیادی داشتم چون هم باید حمید رو راضی میکردم و هم باید سعی میکردم که نفهمه که من میخوام ازش بچه بگیرم و دکش کنم (پروانش کنم ، کات کنم)
باید حواسم رو جمع میکردم ، اگه یک کار اشتباه یا سوتی چیزی میدادم همه چی خراب میشد. همیشه با خودم میگفتم یعنی میشه پدر بشم؟!
داستان ادامه دارد …

(سعی میکنم به سوالاتون جواب بدم ، همین دلیلی میشه که من به شعور مخاطبم احترام میزارم و هرکسی یک خانواده و فرهنگی داره ، پس طبیعیه اگه با داستان نتونی ارتباط بگیری ؟!)
امیدوارم تا اینجاش لذت برده باشید …

نوشته: مست عاشق

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...


زنم حامله نمیشه و مشکل از منه - 3

ادامه داستان :
چند روزی گذشت و چند باری من و ناهید و حمید سه نفره میرفتیم بیرون و شده بود یک دوست اجتماعی ، اون هم تو شهرما غریب بود و از اینکه با ما خوش میگذروند و رفیق های تازه و شادی پیدا کرده بود خوشحال بود .
بعد یک مدت کوتاه به حمید پیشنهاد دادم که یک ویلا باغ اجاره کنیم که استخر هم داشته باشه و سه تایی بریم خوش بگذرونیم اون هم قبول کرد ، پس قرار شد پنجشنبه عصر ساعت 21 ویلا را تحویل بگیرم تا فردای همان رو ساعت 21 یعنی 24 ساعت کامل خوش بگذرونیم.
از داخل دیوار باغ را پیدا کردیم و عکس های باغ را هر سه نفرمون تایید کردیم ، طبق قرارمون نیم ساعت جلوتر رفتیم جلوی باغ ایستادیم ، قبلش آنجا توسط چندتا خانواده جوون اجاره شده بود و ما باغ را از یک مرد میانسال به اسم ناصر که خودش میگفت نگهبان آنجا هستش و صاحب باغ نیست تحویل گرفتیم.
همه جای باغ تمیز بود ، یک باغ هزار متری با خانه ی تقریبا صد متری ، یک خواب و یک استخر کوچک آب گرم که حسابی عکس های سکسی روی دیواره های استخر چسبانده شده بود.
از راه که رسیدیم حمید یک قلیانی چاق کرد سه نفره نشستیم به کشیدن و پاسور بازی کردن ، یه خورده که گذشت به حمید گفتم بریم تنی به آب بزنیم ببینیم استخرش چطوری ، ناهید هم گفت تا شما میرید منم یک چایی میزارم .
من و حمید رفتیم اتاق استخر باغ ، لباسهایمان را درآوردیم و مایو پوشیدیم و پریدیم داخل آب ، آبش واقعا گرم و عالی بود ، عمق استخر حدودا 2 متر بودش ، من روی انگشت های پام ایستاده بودم و حمیدم چون قدش بلندتر بود از من راحت تر بود .
حمید چند باری داخل آب شیرجه زد و متوجه شدم که خیلی خوب شنا میکنه و بهش گفتم : حمید خوب شنا بلدی ها .
گفتش: اره از بچگیم شنا میرفتم و یاد گرفتم .
بهش گفتم: چقدر عالی کاش میشد من هم شنا یاد بگیرم .
در این حین بودیم که ناهید در اتاق استخر را باز کرد و با یک سینی چایی وارد شد و گفت : به به ، حسابی دارید خوش میگذرونید شیطونا .
گفتم: اره جای تو خالی ، خیلی کیف میده ، آب واقعا عالی داره .
حمید هم خودش رو به لبه استخر رساند و یدونه چایی از روی سینی برداشت و گفت : به به ، الان چایی میچسبه ، حسابی تشنم شده بودم.
من به ناهید گفت: ناهید ؛ میدونستی حمید شنا بلده .
ناهید : عه ، جدی. به حمید نگاه کرد و گفت: خوش بحالت از هیچ آبی نمی ترسی ، من که سوار قایق اینا میشم ترس غرق شدن دارم.
من به حمید گفتم : میتونی شنا یادمون بدی ؟
حمید گفتش : اره داداش این حرفا چیه ، من هرکاری از دستم بر بیاد برای رفیقام انجام میدم .
ناهید : خوش بحالت ، من که لباس مناسب ندارم !
من : عیب نداره ، با همون مایه که داری بیا تو آب.
ناهید: آخه پایین تنش خیلی ناجوره!
من: پایین تنه که میره تو آب دیده نمیشه ، باقیش هم که رکابی هستش که همیشه میپوشی .
یک رختکنی کنار اتاق استخر موجود بود که با پرده دور تا دورش پوشیده بود اما پرده اش حدود 30 سانت از زمین فاصله داشت و کنارترش دوش هم بود . ناهید مایوش رو برداشت و به داخل رختکن رفت ، هنگام عوض کردن لباس هایش کامل پاهای سفیدش مشخص بود وقتی که شورت توریش از پاهایش افتاد روی زمین کاملا معلوم بود ، حمید هم دزدکی نگاه میکرد . وقتی لباس عوض کردنش تمام شد ناهید از پشت پرده داد زد : حمید لطفا روتو بکن اونور تا من بیام توی آب .
حمید هم چرخید به سمت دیوار و ناهید با مایو مشکی که رد کصش حسابی معلوم بود و بدن سفید و بلورش توی رنگ مشکی مایو حسابی میدرخشید با سینه های درشت سایز 75 خیلی آرام وارد آب شد و گفت : حالا میتونی اینور رو نگاه کنی.
پاهایش تو آب بود اما بازم سفیدی پایش معلوم بود.
سه نفره داخل استخر کمی آب بازی کردیم و کلی خندیدیم ، به حمید گفتم : حمید حالا نوبت توست که بهمون شنا یاد بدی.
حمید گفت : ای به چشم ، قبل از هر چیزی اول باید یاد بگیری که روی آب دراز بکشی .
ناهید : عه ، چه جالب من وقتی میرفتم استخر میدیدم بعضی از زن ها روی آب دراز میکشن ، اما خودم یاد نداشتم.
حمید به سمت من نگاه کرد و گفت : من دستم را میبرم زیر کمرت و تو روی آب دراز بکش به طوری که گوش هایت داخل آب باشه و کمرت رو سعی کن بدی بالا .
من هم کار که حمید گفت رو انجام دادم اما نمیدونم چرا هرچی سعی میکردم ، به محض اینکه حمید دستش رو از پشت کمرم بر می داشت میرفتم داخل آب .
ناهید چند باری بهم خندید و گفت : وای وای ، آبرومون رو بردی با این شنا کردنت .
من هم گفتم اگه یاد داری خودت امتحان کن.
ناهید به حمید گفت: این نمیتونه بیا به من یاد بده شاید بتونم .
حمید گفت : فقط باید کاری که بهت میگم رو انجام بدی و کمرت رو بالا نگهداری.
ناهید : چشم .
حمید به سمت ناهید و رفت و دستش رو گرفت و دست دیگرشو گذاشت پشت کرم ناهید و او را روی آب خواباند ، پاهای ناهید از آب اومد بالا و رد چاک کس ناهید کامل از مایوی تنگش معلوم به چشم میخورد ، حمید که چشمش به کس ناهید منور شده بود کمی مست کرد، این رو میشد از چشماش و نفس های حمید نا منظم شده حمید فهمید ، یه خورده هول کرده بود ، ناهید سوال کرد : اینطوری خوبه کمرم رو دادم بالا.
حمید که حسابی مست کرده بود گفت : ها !!! آره آره خوبه ، همینطوری کمرت رو باید بالا نگهداری .
من که حسابی شنا کرده بودم و گشنه شده بودم گفتم : بچه ها من که گشنم شد شمارو نمیدونم .
ناهید از حالت خوابیده به خودش آمد گفت: آره آره منم گرسنمه کاش شام حاضر بود.
من گفتم : تا شما تمرین شنا کردن می کنید من برم پاچین ها رو به سیخ بکشم و آتیش رو روشن کنم که تبدیل به ذغال بشه .
حمید : پس بزار منم بیام کمکت تا سریعتر بشه .
من: نه ، بابا خودم میرم ، مگه چند هزارتا سیخ میشه که نتونم! ، تا به ناهید یکم شنا کردن یاد بدی من اومدم .
با حوله کمی خودم را خشک کردم با منقلی که در حیاط باغ بود آتشی روشن کردم که تبدیل به زغال شود و خودم هم رفتم به سمت آشپزخونه و پاچین ها رو از یخچال برداشتم و شروع کردم دونه دونه سیخ کردن ، زیاد نبودند حدود 6 تا سیخ که نفری دو تا سیخ می رسید ، البته ناگفته نماند برنج هم از قبل داشتیم ، کارم که تمام شد میخواستم دوباره برم تو استخر تا ذغال ها آماده بشن ، نزدیک در اتاق استخر که شدم ، شنیدم که صدای آه و ناله های ناهید به گوش میخوره ، خیلی آروم نزدیک شدم و به آرامی درب رو کمی باز کردم و از گوشه درب نگاه کردم ، دیدم ناهید و حمید هردو داخل آب هستند و ناهید با دوتا دستش گردن حمید را گرفته و پاهای سفیدش را دور کمر حمید قلاب کرده و حمید هم با دوتا دست از کون گرد و قلمبه و سفید ناهید گرفته و داره محکم محکم تلمبه میزنه.
حالم حسابی خراب شد ، دستم رو بردم تو شورتم و شروع کردم به مالوندن کیرم ، حسابی با دیدن این صحنه مست شده بود ، چشام شهلای شهلا بود . حمید حسابی داشت تلمبه میزد توی آب و ناهید از درد بی طاقت شده بود .
من تا بخودم اومدم دیدم شرتم خیس خیس شده و میخواد آبم بیاد ، خودم رو بزور کنترل کردم ،نمیخواستم مزاحمشون بشم ، دستم رو از توی شورتم در آوردم و به سمت سرویس بهداشتی حرکت کردم ، دوست نداشتم آبم سریع بیاد و بیحال بشم ، دوست داشتم شهوتی و پر انرژی باقی بمونم برای همین توی دستشوی حسابی کیرم رو با آب سرد شستم و تمیز کردم.
بعدش رفتم پاچین ها رو برداشتم دم منقل توی صحن حیاط نشستم و منتظر موندم که ذغال درست بشه . یک ربعی گذشت که متوجه شدم صدای حمید داره بلند تر میشه و نزدیک تر.
حمید که به سمت من می آمد گفت : امیر، چرا نیامدی ، منتظرت بودیم .
فهمیدم که داره یک دستی میزنه، خودم رو زدم به کوچه علی چپ و گفتم: حسابی گشنم شده ، فکر کردم واستم اینارو درست کنم سریع تر میشه .
حمید گفتش : دستت درد نکنه همه کاراش رو تنهایی کردی ، حالا نوبت منه ، تا تو بری سفره رو بچینی من اینا رو کباب میکنم.
من هم به سمت داخل خونه حرکت کردم و مستقیم رفتم به سمت اتاق استخر ، دیدم ناهید بیحال بیحال ، در حالی که یک دستش توی آب بود روی سکوی کنار آب دراز کشیده .
بهش گفتم : معلومه حسابی خسته شدیا.
با بی حالی به من نگاه کرد و لبخندی زد گفت : اره ، الان میخوام یکی ماساژم بده .
گفتم : خفه شو بابا، الان گشنمه سریع دوش بگیر بیا که غذا داره آماده میشه .
ناهید : نه ، من ماساژ میخوام ، خواهش میکنم .
منم با بی اعتنایی رفتم تا سفره شام رو ردیف کنم …
(ادامه این داستان به لایک هاتون بستگی داره ، بدرود)

نوشته: مست عاشق

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...


زنم حامله نمیشه و مشکل از منه ( پایانی)

قست آخر:
منم با بی اعتنایی رفتم تا سفره شام رو ردیف کنم …
تا سفره شام رو ردیف کردم و ماست آوردم ، نوشابه گذاشتم و نون هارو گرم کردم و … حمید و ناهید هم سر رسیدند و سر سفره نشستند .
حمید مثل همیشه شارژ نبود ، قبلا شوخی خنده ای داشت اما الان داخل چشماش شرم داشت ، این رو میشد از نگاه نکردن به من و سکوتش فهمید . ناهید چند باری می خواست کمی با او شوخی کند تا یخ جدید او را آب کند اما خنده های حمید زوری بود و یخ او آب نشدنی.
پس از صرف شام و جمع شدن سفره ، حمید گفت: بهتره امشب زودتر بخوابیم تا صبح زودتر بلند شیم، هم هوا خنک تره هم برای فردا جونی داشته باشیم برای تفریح .
ناهید رختخواب ها را روی زمین توی حال پهن کرد ، رخت خواب من و خودش را کنار هم و رختخواب حمید هم کمی با فاصله تر پهن کرد.
چراغ ها را کم کردیم و داخل رختخواب رفتیم ، نیم ساعتی گذشت که داشت تازه چشم هایم گرم خواب میشد که صدای پچ پچ به گوشم خورد ، کمی گوش هایم را تیز کردم تا بشنوم چه اتفاقی داره میوفته که شنیدم حمید با ناهید دارن باهم آروم صحبت میکنند.
حمید با صدای آرام به ناهید گفت : ناهید این کارمان دست نیست ، من امیر باهم دوستیم ، من دیگه چطور میتونم به امیر نگاه کنم و بگم چکار کردم.
ناهید : نترس بابا ، مگه چیکار کردیم ، یکم خوش گذروندیم دیگه مگه خوش گذروندیم عیب داره ؟ بعدشم امیر اگه چیزی گفت اون بامن .
حمید: ناهید باور کن اگه امیر بهم چیزی بگه من از خجالت باید آبشم برم توی زمین ، دیگه نمیتونم توی چشماش نگاه کنم.
ناهید: باشه اگه چیزی گفت همه رو بنداز گردن من.
صدای پچ پچ این دو نفر قطع شد ، کنجکاو شدم داره چه اتفاقی میوفته بنابراین خیلی با احتیاط چشمام رو نیمه باز کردم دیدم زنم داره با حمید لب میگرن لب طولانی و عمیق .
دوباره کم کم داشتم مست میشدم و کیر 9 سانتیم داشت سیخ میشد ، خیلی آروم دستم رو بردم داخل شرتم و کیرم رو توی مشتم فشار دادم.
زنم و حمید خیلی آروم بلند شدند و به داخل اتاق رفتند و برق اتاق را روشن کردند و در را هم نیمه باز گذاشتند چرا که درب اتاق خراب بود و کامل بسته نمیشد.
از دیدم خارج شده بودند ، کمی که گذشت از کنجکاوی داشتم خفه میشدم بنابر خیلی آروم پتو رو دادم کنار و چهار دست و پا خودم رو به درب اتاق رسوندم و از پایین کنج درب به داخل نگاه کردم.
دیدم حمید به آرامی داره لباس های زنم را از تنش در میاره و هر بار که لباسی کم میکرد ، بوسه ریزی به بدن سفید زنم می انداخت ، ناهید که لخت لخت شد ، لبانشان را روی هم گذاشتند و شروع کردند به لب گرفتند ، هر دو مست مست مثل دوتا مرغ عشق بودند ، ناهید لباس حمید را از تنش در آورد و شورت او را کشید پایید .
کیر 20 سانتی حمید که حسابی سفت سفت شده بود از داخل شورت به بیرون افتاد و من رو به وجد آورد ، ناهید با دیدن کیر حمید مستی اش چندین برابر شده بود و بلافاصله کیر حمید را به داخل دهانش هدایت کرد و شروع کرد به مکیدن.
من با دیدن ساک زدن زنم برای حمید حسابی مست مست شده بودم ، دستم را روی زبونم کشیدم که کمی خیس شود و به آرامی کیرم را ماساژ میداد.
ساک زدند ناهید که تمام شد ، دیگه طاقت نیاورد و همچنان که کیر حمید را در دست داشت بلافاصله خوابید روی تخت و کیر حمید را روی کصش گزاشت و کمی بالا پایین کشید ، حمید هم نامردی نکرد و کیرش را به داخل رحم زنم فرو کرد ، ناهید که ناخواسته از شدت درد میخواست جیغ بکشد اما بلافاصله حمید دستش را روی دهان زنم گذاشت تا صدایش بیرون نرود و همچنان که دستش روی دهان ناهید بود محکم و تند به کس زنم تلمبه میزد.
صدای چلپ چلپش حسابی حال من رو خراب کرده بود ، فکر کنم با همین صدا چنان ارضا شدم که خودم متوجه نشدم که شورتم خیس خیس شده بله من داخل شورتم خالی شدم.
ناهید در همان حین که دراز کشیده بود و حمید مابین پاهای او بود ، پاهایش را قفل کرده و حمید تا به خودش آمده بود دید که به ناچار داخل رحم زنم ارضا شد و خیلی بیحال روی زنم افتاد و همانجا لَش لَش روی زنم دراز کشید.
من هم که از قبل ارضا شده بودم خیلی آهسته و آرام خودم را به رختخوابم رساندم و پتو را کشیدم رویم و انگار که اصلا متوجه هیچی نشدم ، بعد از خالی شدنم حسابی احساس خستگی میکردم و چشمانم را بستم…
چَلپ چلپ ، صدای ضعیفی به گوشم خورد ، چشمانم را به سختی باز کردم ، کمی خودم را به اینور و انور کشیدم و شنیدم صدایش کم نمیشود ، کنجکاو شدم و دنبال صدا را گرفتم ،متوجه شدم صدا از داخل اتاق میاد ، به سمت اتاق رفتم ، داخل اتاق حمام و دستشویی کوچکی وجود داشت که صدا از آنجا به گوش میرسید .
درب حمام کاملا از داخل بسته شده بود اما شیشه کدری که داشت کاملا سایه ی داخلش را نمایان میکرد و من به وضوح می توانستم سایه حمید را ببینم که زنم را بلند کرده و او را به صورت ایستاده روی کیرش بالا و پایین میکند ، تعجب کردم با خودم گفتم مگر میشود یک نفر از دیشب تا الان دو بار ارضا شده باشد و بازهم دلش بخواد، منکه یک بار ارضا بشم ، تا فرداش اصلا دلم نمیخواد.
صدای ناله های ناهید بیشتر و بیشتر میشد ، گویا تحمل کیر بزرگ حمید را نداشت و حمید نیز به نظر می رسید ترسش ریخته بود و سر تا وجودش را شهوت فراگرفته بود چرا که احتیاط را کنار گذاشته بود و مانع صدای داخل حمام نمیشد. از فرصت استفاده کردم شورتم که دیشب داخلش ارضا شده بودم و صبح مثل چوب خشک شده بود را داخل دستشویی واقع در اتاق استخر شستم و یک شورت دیگه پام کردم .
تا متوجه شدم حمید و زنم کارشان تمام شده ، بلافاصله به رختخواب برگشتم و خودم را زدم به خواب . چند دقیقه ای همانطور بودم که متوجه شدم چیزی به صورتم کشیده میشود ، چشمانم را نیمه باز کردم دیدم کف پاهای سفید و خوشگل زنم که ایستاده به صورتم میکشد و میگوید: بلند شو تنبل خان کی میخوای بلند شی ، تایممون رفت .
منم زبونم رو به لای انگشت های پای اوی کشیدم و بوسه ای به کف پایش زدم و به آرامی نشستم و گفتم : چشم خانمم ، الان بلند میشم ، اگه بهم بوس بودی! .
ناهید خم شد و لپش را به سمتم نزدیک کرد با یک بوسه از جای برخواستم . صبحانه رو من و حمید ردیف کردیم و ناهید هم رختخواب ها را جمع کرد . تا شب با هم حسابی تفریح کردیم و خوش گذروندیم اما دیگه سکسی نکردیم، تایممون که تموم شد باغ را تحویل دادیم و بعد از رسوندن حمید به خوابگاهش به خانه برگشتیم .
ناهید خیلی روحیش عوض شده بود ، انگار شارژ شارژ شده بود ،افسردگی که قبلا داشت دیگر دیده نمی شد همش میخندید و سرخوش بود ، زندگیمان طعم جدید به خود گرفته بود از حالت کسل کننده گذشته خارج شده بود، رویای بچه دار شدنمون به ناهید روحیه ی تازه بخشیده بود.
آن شب بعد از باغ و رساندن حمید ، به خانه برگشتیم ، متوجه شدم ناهید کمی لنگ میزنم اما آن قدر زیاد نبود که تابلو باشه و بزور خودش را عادی جلوه میداد اما بازم من فهمیدم و به ناهید گفتم : چی شده چرا لنگ میزنی.
گفتش : هیچی کمرم یکم درد گرفته هیچی نیست امشب رو استراحت کنم فردا خودش خوب میشه.
داخل خانه شام آماده نداشتیم پس من شام را حاضری سفارش دادم تا برایمان با پیک بیاورند در همین حین به ناهید گفتم : ناهید چطور بود خوش گذشت.
-عالی بود ، به من که خیلی خوش گذشت.
گفتم : خب تعریف کن بینم چی شد .
-هیچی دیگه خودت که بودی تعریف کردن نداره همه چی عالی بود.
گفتم : نه منظورم چیز هایی که من ندیدم
با کمی عشوه و ناز گفت : مثلا چه چیزی تو ندیدی .
گفتم: خودت رو به اون راه نزن منظورم سکس تو با حمید بود.
یخورده خجالت کشید و گفت : مگه تو هم فهمیدی.
گفتم: په نه په ، من نفهمیدم ، فکر میکنی من خَرم ؟
-نه ، اما فکر کردم شاید نفهمیده باشی چون اصلا به رو نمیاوردی .
گفتم : خب من به رو نیارم تو نباید بگی؟
-چی بگم ، خودت که فهمیدی الانم خستم بهتره در این موردش صحبت نکنیم
گفتم : باشه ، اما بعدا باید در موردش حسابی با من صحبت کنی.
چند روزی گذشت و من دوباره آب کمر پر شده بود ،یک شب بعد از شام چشمکی به او زدم و گفتم ناهید من دلم میخواد.
ناهید : نمیشه امشب بیخیال شی من الان نمیخوام .
-نه نمیشه ، باید بیای من هوس کردم.
ناهید : باشه ، اما باید زود بیاری چون میخوام بخوابم فردا کلی کار دارم .
دوست داشتم حسابی ناهید رو بکنم ، لباس هاش رو از تنش دراوردم و همچنین مال خودم رو ، بعد کمی کیرم رو مالیدم که سیخ بشه تا دیدم سیخ شده وسط پاهای ناهید رفتم و کیر 9 سانتی رو فروکردم تو کصش و شروع کردم به تلمبه زدن ، ناگهان متوجه شدم کیرم در حال شل شدن هستش و هی از داخل کس ناهید میفته بیرون .
بعد از گذشت لذت فراوان اون شب ، تمرکز نداشتم ، به کم قانع نبودم ، دلم چیز ورای این را میخواست ، با این وجود چند باری تلاش کردم اما بی فایده بود و مدام کیرم از حالت شقی خارج میشد و اعصابم خورد شده بود .
ناهید که متوجه این موضوع شد گفت : عزیزم میخوای یک شب دیگه تلاشمون رو بکنیم .
-اره ، بهتره یک شب دیگه انجام بدیم الان نمیدونم چه مرگم شده ، شاید دلم یک چیز دیگه میخواد .
ناهید : دلت چی میخواد .
-میخوام حمید رو بیارم سه نفره بکنیم اینطوری حسابی مست میشم
ناهید با تعجب گفت : سه نفره ، مگه دیوونه شدی ، فکر کردی فیلم سوپره، اصلا فکرشو نکن نمیشه.
-آخه ناهید من اینطوری خیلی بهتر مست میشم ، من تا میخوام بکنم این فکر میاد تو ذهنم و تمرکز ندارم نمیتونم خوب سکس کنم و اگه نتونم خوب انجام بدم اعصابم خورد میشه و سرکارمم هم بی حوصله . کلافه هستم .
ناهید آهی کشید و گفت: باشه اما فکر نکنم حمید رو بتونی راضی کنی.
-غصه حمید رو نخورد اون با من ، راضیش میکنم .
فردا نزدیکای ظهر با حمید تماس گرفتم و او را برای شب به منزل دعوتش کردم ، او هم که زیاد آمده بود تعارفی با ما نداشت و با روی باز دعوتمون رو قبول کرد ، میگن مهمون با روی باز وارد خونه میشه نه با درب باز حالا فکرشو بکن کص باز هم جلوش باشه که دیگه با کله میاد .
کمی برای یخچال خرید کردم و آخر شب به منزل برگشتم ، دیدم کفش های حمید دم در هستند ، بدون اینکه زنگ بزنم کلید انداختم و درب را باز کردم و به داخل رفتم. ناگهان حمید و زنم رو دیدم که دارن باهم لب میگیرن و تا آنها من رو دیدن هر کدام به یک سوی خودشان را پرت کردند و من هم به روی خودم نیاوردم و مثل همیشه با روی باز از میهمانمان که الان شده بود سکاندار زنم استقبال گرمی به عمل آوردم. به نظر میرسید او هم تازه رسیده و کمی رژ ناهید روی لبش باقی مانده که با پشت دستش سریع تمیز کرد.
نشستیم کمی طبق معمول بگو بخند کردیم، میخواستم از یه جایی شروع کنم ولی نمیدونستم از کجا که بالاخره دل رو زدم به دریا و بهش گفتم : حمید ، زنم رو دوست داری؟!
حمید که توقع چنین حرفی را از من نداشت ناگهان جا خورد و به اِته پته افتاد گفت : من؟! نه ، بابا این چه حرفیه ، ناهید خانم زن خوبی به چشم برادری دوسش دارم .
-به چشم برادری که خواهرشو میکنه؟
با شنیدن این حرف حمید قرمز شده بود گفت: من کاری نکردم ، مگه چی شده .
-نمیخواد انکار کنی من خودم تو باغ همه چیز رو متوجه شدم و فرداش هم ناهید همه چیز رو بهم گفت .
حمید که از خجالت سرخ شده بود حرفی به زبان نیاورد و سرش را انداخت پایین و سکوت اختیار کرد.
بهش گفتم : عیب نداره نیازی نیست خجالت بکشی ، منم وقتی دیدم ناهیدم راضی هستش ، بیخیال شدم ، بعدشم من بهت اعتماد دارم ، میدونم ادم راز نگهدار و قابل اعتمادی هستی وگرنه هیچ وقت زنم رو باهات تنها نمیذاشتم.
حمید با شرمساری گفت : امیر شرمنده ، نمیخواستم اینطوری بشه .
دستم رو روی شانش زدم و گفتم : عیب نداره مرد ، طوری نشده سرت رو بالا بگیر تا زمانی که حرفی از اینجا خارج نشده تو هیچ کاری نکردی .
-به شرفم قسم به جون مادرم قسم که تا اخر عمرم به کسی چیزی نگم .
گفتم : میدونم؛ نمیخواد قسم بخوری ، اما باید جبران کنی .
-عیب نداره ، چطوری باید جبران کنم هرطور هرچی باشه قبول میکنم از خجالتت در بیام .
گفتم : باید جلوی من سکس کنید.
-آخه اینطوری که نمیشه ، بعدشم من خجالت میکشم ، تا بحال جلوی مردی لخت نکردم .
گفتم : اولش شاید یکم خجالت بکشی بعدش درست میشه ، بعدشم اصلا من خودم دوست دارم سه نفره سکس کنیم مثل تو فیلم های پورن.
-امیر جان اگه شما میخواهید من مخالفتی ندارم ، من تا الان تجربه نفر سوم رو نداشتم ، بدم نمیاد تجربه کنم ، همیشه تو فانتزی هام بوده ، هیچ وقت فکر نمیکردم روزی بخواد عملی بشه .
من حمید رو بردم توی اتاق روی تخت و به زنمم گفتم یک لباس سکس بپوش بیا ، ناهید در اتاق رو باز کرد و یک لباس خواب سکسی با دامن توری و شورت توری که کس سفیدش از زیر دامن و شورت نخی اش مشخص میشد پوشیده بود. بهش گفتم لباسای حمید رو در بیار کنارش دراز بکش ، مثل حاکم ها دستور میدادم ، نقش ارباب بهم دست داده بود ، حسابی توی نقشم فرو رفته بودم که هیچ وقت و هیچ وقت تجربه اش را نداشتم.
ناهید حمید را دراز کرد و کیر 20 سانتی حمید را به داخل کصش هدایت کرد و رویش نشست و به آرامی بالا و پایین میرفت. حمید به من گفت : نمیخوای تو هم بیای؟
-نه من راند بعدی میام الان میخوام نگاه کنم.
ناهید سرعت بشین و پاشو های روی کیر حمید را بیشتر کرد و همینطور صدای ناله هایش را ، منم تمام لباس ها رو دراوردم به آنها نگاه میکردم حسابی مست شده بودم طوری که کیر 9 سانتیم احساس میکردم میخواد از پوست خودش آزاد بشه و قد بکشه و دوبرابر بشه ، کاش میشد !
همچنان که حمید دراز کشیده بود و ناهید روی کیرش بشین و پاشو میرفت ، کمی جلو رفتم و لبه تخت نشستم تا کیر 20 سانتی حمید را که حسابی داخل کس زنم جا باز کرده بود از نزدیک ببینم ، خیلی دلم میخواست دستم را جلو تر ببرم و کیرش را لمس کنم .
حسابی داشتم خودارضایی میکردم با خودم گفتم اگه دستم رو به کیر حمید بزنم ممکنه راجبم بد فکر کنه یا شاید فکر کنه من کونی هستم ، خیلی سعی کردم این کار را نکنم اما بالاخره اسیر شهوت شدم و دل و زدم دریا ، دستم را روی کمر ناهید گذاشتم و بهش گفتم: به همین صورت که نشستی ، سینه هات رو بچسبون به حمید و رویش دراز بکش و همزمان لب بگیر .
اینطوری کون ناهید کمی بالاتر آمد و کیر حمید بهتر نمایان شد ، حمید و زنم که حسابی مست شهوت بودند و از هم لب می گرفتند و جلو عقب میکردند ، من به آرامی و با ترس و لرز دستم رو بردم جلو و انگشتم رو گذاشتم زیر کیر حمید ، یخورده بالاتر از خایه هاش ، کیرش سفت سفت بود ، مثل چوب ، داغ داغ بود و صد البته خیس. حمید اولش متوجه نشده بعد ناگهان به خودش اومد گفت : داری چیکار میکنی امیر؟!
گفتم : هیچی دارم تف میزنم که حسابی خیس بشه ، کیرت گنده میترسم زنم اذیت بشه .
حمید با شنیدن این حرف دوباره شروع کرد به لب گرفتن از زنم و جلو عقب کردن کیرش داخل رحم زنم ، منم یک دستم داشتم جق میزدم و با یک دست دیگم به بهانه مالیدن کون ناهید دزدکی کیر حمید رو هم لمس میکردم.
انگشت اشارم حسابی از آب کس ناهید خیس خیس شده بود ، همانطور که داشتم با حلقه کونش بازی میکردم ، انگشتم رو به آرامی به داخل مقعدش فرو کردم که ناگهان ناهید جیغی کشید و خودش را از جایش بالا کشید به طوری که هم انگشت من و هم کیر حمید از توش دراومد.
ناهید با چشمان شهلا و مستش به نشانه درد دستش را روی سوراخ کونش مالید و به من نگاه کرد و گفت : دیوونه داری چیکار میکنی دردم گرفت .
-ببخشید حواسم نبود اشتباهی شد دیگه تکرار نمیشه.
حمید تا می خواست از جایش بلند بشه گفتم: نه نه همینطوری دراز بکش من دوباره کیرت رو میزارم داخل.
حمید تا میخواست مخالفت کنه ، فرصت عمل رو ازش گرفتم و کیر کلفت و سفتش رو داخل مشتم گرفتم و به داخل کس ناهید هدایت کردم .
دوباره شروع کردم به مالوندن سوراخ کون سفید و خوردنی ناهید و کف دستم را هم به خایه های حمید تکیه داده بود و با سر انگشت مقعد ناهید را میمالیدم .
حمید یخورده سرش رو به راست چرخاند و به من گفت : میشه دستت رو از روی خایه هام برداری .
گفتم : بابا دستم درد گرفت چکار کنم خب !!!
دیدم حمید دوباره دهنش رو به لبای ناهید چسباند و شروع کرد به لب گرفتن .
با کف دست، هم خایه های حمید را مالش میدادم هم با انگشت مقعد ناهید را. حسابی مست کرده بود در حال رسیدن به ارگاسم بودم ، با خودم گفتم حیفه که همینجا سکس رو ول کنم! بنابر این به خودم فشار آوردم و به زنم گفتم : ناهید ؛ کصت نیاز داره به خیس شدن ، یخورده کونت رو بده بالا تا از توش در بیاد و من تف بندازم روی کیر حمید .
ناهید هم در حین لب گرفتن از حمید خودش را بالا گرفت و کیر حمید شق شده از داخلش افتاد بیرون ، من به حمید گفتم : اجازه هست یک تف بندازم روی سلطان .
حمید که در حال لب گرفتن بود سرش را به نشانه رضایت تکان داد. با یک دست انتهای کیر کلفتش را گرفتم به آرامی رویش تفی انداختم ،گرمایه کیرش در کف دستم حسابی مستم کرده بود ، خیلی هوس کردم زبونم را روی کلاهک کیرش بکشم و یک ماچ خوشگل به سر کیرش بزنم، تفی که انداخته بودم را با دستم روی کیرش پخش کردم و دوباره کیرش را با دستم هدایت کردم به داخل کس زنم و زبونم رو گذاشتم روی سوراخ مقعد ناهید ، کمی که زنم بالا و پایین میرفت ، خودش زبانم را به همه جای سوراخ کونش می کشید ، گاهی هم زبانم به زیر کیر حمید مالیده میشد البته خیلی کوتاه و لحظه ای ، همین کلی من رو جلو می انداخت و نزدیک ارگاسم میبرد پس دست از روی کیرم برداشته بودم چرا که میترسیدم ارضا بشم و بزور خودمو نگه داشتم .
بار دیگر به ناهید گفتم دوباره خودت رو بالا بکش تا تفی دیگر بندازم . ناهید هم باز خودشو بالا کشید و کیر حمید اومد توی دستم ، دیدم از سر کیرش داره آب سفید میاد بیرون ، آب شهوتش. حسابی داشت میومد بیرون ، چقدر هوس کردم زبونم رو بهش برسونم و مزه مزه اش کنم بنابر این ایندفعه تف رو از بالا ننداختم روی کیرش ، تفم را روی زبونم نگهداشتم و به آرامی سر کیر حمید کشیدم ، اینطوری هم آب دهانم روی کیر حمید قرار گرفت و هم آب سفید شهوت حمید به زبانم کشیده شد .
همینطور که ته کیر حمید در دستم بود دل رو زدم به دریا و تا جایی که میتونستم کیر حمید رو به داخل دهانم فرو کردم که ناگهان حمید از لب گرفتن با زنم خودش را کنار کشید و گفت داری چیکار میکنی؟ من بدم میاد .
من سریع کیرش رو از دهانم خارج کردم گفتم : هیچی دیدم شیره کص زنم روی کیرت کشیده شده هوس کردم آب زنم رو امتحان کنم ببینم چه مزه ای ، الان یخورده دیگه از شیره زنم روی کیرت مونده چکارکنم ؟! .
حمید دوباره برگشت به حالت قبلی و شروع کرد به لب گرفتن منم کیرش رو محکم تو مشتم فشار دادم و تا جایی که جا داشت گذاشتم تو دهنم ، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ، بنابراین به سرعت خودم رو جلو کشیدم و روی کیر حمید خالی شدم . عجب عشقی بود، تا حالا نشده بود آبم را روی کیر شق بریزم ، خیلی لذت داد انگار به تمام آرزوهام رسیده بودم .
کیر حمید حسابی خیس خیس بود ، هم آب دهن من روی کیرش بود هم آب کمرم هم آب شهوت خودش هم شیره کس زنم ، دوباره کیر حمید رو فرو کردم توی کس ناهید و اونها هم شروع کردند به جلو عقب رفتن .
حسابی خالی شده بودم ، دیگه نایی نداشتم ، بدنم خیس عرق بود ، آن دو را تنها گذاشتم و از اتاق خارج شدم و خودم را به حمام رساندم و دوش آب گرم را باز کردم و زیر آب گرم دراز کشیدم ، این دوش بهترین دوش عمرم بود ، خیلی بهم چسبید .
کمی که گذشت دیدم ناهید هم دست حمید رو گرفته و با کون لخت به حمام آمد ، آنها هم زیر دوش کنارم دراز کشیدن طوری که سر ناهید روی ران پای من بود و سر حمید هم روی پای ناهید که یک مثلث رو تشکیل دادیم .
مثل کسخولا شروع کردیم به خنده های الکی و بی دلیل میخندیدم ، تو حموم کلی آب بازی کردیم و کف تو حلق هم دیگه جا می کردیم ، انگار کودک درونمان بیدار شده بود و شده بودیم بچه هفت ساله کلی خوش گذشت ، طولانی ترین و بهترین حمام تمام عمرم .
سال ها گذشت …
الان که دارم این خاطرات را مینویسم ، 55 سالم شده ، پسرم 24 ساله شده ، طبق قراری که با ناهید گذاشتیم حمید رو بی خبر ترک کردیم و الان 25 ساله که ازش خبری ندارم . هیچ وقت نفهمید که بچه ای که دارم ازوست اما نه ، نه! مجید مال منه ، من بزرگش کردم اصلا تو مغزم نمیره که بچه از کسه دیگه باشه ، اون پسر منه ، جگرگوشه منه تمام لحظات کنارش بودم پس پدرشم و اجازه نمیدم هیچ موجود روی زمین این حقیقت رو کتمان کنه. کاش ناهید هم کنارمون بود کاش این خاطراتی که نوشتم را میخوند، مثل من که مدام دارم میخونم، هر لحظه ، هر بار. هر وقت که میخونم جوان میشم ، هر بار که میخونم لذت همون لحظه رو بهم میده انگار که دیروز بود، چه زود گذشت، ناهید اینارو من برای تو نوشتم چون تازگیا فراموش کار شدم، به سختی به یاد می آورم ، ترسم از آنه که به آلزایمر دچار بشم و دیگه نتونم خاطرات لحظه لحظه با تو بودن رو به یاد بیارم و مطمئن باش اون روز ، روز مرگ منه. کاش کنارم بودی.
فردا پنج شنبه ی ، من هنوز فراموشت نکردم و نوشتم که هیچ وقت نکنم، حتما سر مزارت که اومدم این نوشته رو برات میخونم ، هر بار ، هر دفعه ، نمیدونم چقدر وقت دارم و چقدر میتونم بخونم اما میدونم فقط با تو بود که این نوشته معنا پیدا کرد این خاطرات شکوفا شد و من تمام لحظات خوب زندگیم رو مدیون تو هستم ، شاید اگه بودی هیچ وقت سکته نمی کردم هیچ وقت پیر نمی شدم و الان میتونستم دستت رو بگیرم و مثل قدیم توی پارک قدم میزدیم،اما حیف. هر لحظه بدون تو به اندازه یک عمر برام میگذره ، نمیدونم تا کی میتونم دوام بیارم، درد فراق تو سنگینی بس توصیف نشدنی داره، شاید اگه کسی ازم بپرسه از چی نفرت داری و چی تو من رو نابود کرد فقط یک کلمه دارم که بهش بگم “لعنت به سرطان” .
پایان

نوشته: مست عاشق

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.