رفتن به مطلب

داستان سکس بی غیرتی حامله نشدن همسر من


gayboys

ارسال‌های توصیه شده

     همسر × بیغیرتی × سکس بیغیرتی × داستان بیغیرتی × داستان همسر × سکس همسر ×

زنم حامله نمیشه و مشکل از منه - 1

درود به همه دوستان ، عزیزان ما همگی در این دنیای ناشناخته فانتزی هایی داریم قابل احترام هستند ، به نظرم آدم یک بار به دنیا میاد و در این عمر نه چندان طولانی که داره بایست از لذت های دنیوی بهره ببره چرا که بعد از جوانی پیری به سراغمان خواهد آمد و دیگر جای حسرت نیست.
پس اگه کسی تصمیم داره فانتزی هاش رو اجرا کنه و یک خاطره خوبی داشته باشه و بار شیرین اون خاطره را در ذهنش حمل کنه و تا آخر عمر هر وقت به یادش بیفته لذت ببره ارزش همه چیز رو داره ، و به نظرم هیچ کس یا هیچ دینی و اعتقادی نبایست باعث سرزنش اون فرد شود چرا که تصمیم خودش بوده و لذتش هم نصیب خودش میشود و انسان آزاد هستش خودش تصمیم بگیره.
حال اگر به زعم بعضی ها خوش نمیاد دلیل نمیشه راه آنها درست است و راه بقیه نادرست پس اگه جز اینی که گفتم اعتقاد داری بهتره از این سایت گمشی بیرون و به مسجد بری اینجا منکرات نیست که برای بقیه تعیین تکلیف میکنی.
شروع داستان:
من امیر هستم 35 ساله و همسرم اسمش ناهید هستش 27 ساله . ما 4 سالی هستش که سر خانه و زندگی خودمان آمدیم ، اما من یک مشکلی که دارم کیرم کوچک هستش ، تقریبا 9 سانت بیشتر نیست و ناهید از این موضوع رنج میبره و من هر لحظه ناهید رو میبینم که از این موضوع غصه داره غمگین میشوم .
مشکلات ما فقط به اینجا ختم نمی شود و ما مشکل جدی تری که داریم اینه که بچه دار نمی شویم به دکتر که مراجعه کردیم ، دکتر گفتش مشکل از بنده هستش و ناهید کاملا سالم هستش و تنها راه بچه دار شدنمون خرید نطفه هستش، اما اون هم مشکلات خودش را داشت باید کلی هزینه میکردیم و راه های قانونی خودش را طی میکردیم.
چند وقتی گذشت دیدم ناهید داره افسردگی میگیره و زندگی به کامش خوش نمیاد ، منکه قبلا سکس mfm رو دیده بودم به این فکر افتادم خب چیزی که عوض داره گله نداره ، میتونم یکی رو پیدا کنم که هم بیاد با ناهید بخوابه هم بچه دارش کنه ، اینطوری هم به بچه میرسیم هم ناهید خوشحال میشه هم من به فانتزی هام میرسم .
اما اولش به این سادگی ها نبود ، چون خانواده ام مذهبی بودند و خودم هم ادم نیمچه مذهبی بودم میترسیدم برام شر بشه و آبروم بریزه.
چند وقتی با فکر این موضوع بودم که گذشت بالاخره تصمیم جدی شد و گفتم هر طور شده باید یکی رو پیدا کنم که هم مورد اطمینان باشه هم سالم باشه که اگه بچه ای تولید شد ژن خوبی داشته باشه .
یک روز که با قطار از مسافرت با ناهید می آمدیم شهر خودمون یک مسافری توی بوفه ما بود که هم قدش بلند بود و هم آدم خوش برخورد و سالمی به نظر میرسید ، لااقل در برخورد اول اینطور به نظرم اومد.
کمی با او گرم گرفتم و باهم صحبت شدیم ، آدم خون گرمی بود ، اسمش حمید بود و هم سن خودم بودش ، دانشجوی رشته پزشکی بود و برای دانشگاه به شهر ما می آمد ، شماره تلفن اش را گرفتم و چند روز بعد برای شام به منزل خودمون دعوتش کردیم ، او هم دعوت ما را پذیرفت و به خانه مان اومد.
ناهید هم کلا آدم راحتی هستش و با یک بلوز و شلوار جلو آمد و از حمید خوش آمد گویی کرد ، آدم سر به زیری بود و کمتر به ناهید نگاه میکرد ، حسابی تو نخش رفته بودم ، همون شب هم فوتبال رئال و بارسلونا بود که حمید طرفدار بارسا بود و من رئال ، بهش گفتم حمید اول فوتبال رو نگاه کنیم بعد شام بخوریم ، حمید که عاشق فوتبال بود گفت حتما اما ناهید هی قر میزد که شام سرد میشه.
خلاصه با کلی هیجان نشستیم و بازی رو تماشا کردیم که وسط بازی ناهید تخمه و تنقلات می آورد ، یک بار که خم شد چایی تعارف حمید کردش ، چاک سینه های سفیدش معلوم بود و حمید به محض این که چشمش به سینه های مرمری ناهید افتاد حالش یک طوری شد و چشمانش کمی باز شد اما با این وجود کمی معذب بود.
خلاصه اون شب ، شب اولی بود که با هم دیدار رسمی داشتیم و بعد از شام حمید گفتش من باید برم خوابگاه و فردا درس دارم ، من هم بهش گفتم حمید ازت خوشم اومده و یک روز وقت بزار بریم سینما ، حمید هم گفت باشه سر فرصت حتما میام.
چند روزی گذشت و بهش زنگ زدم و به سینما دعوتش کردم اولش گفت بزار برای بعدا اما من بهش گفتم دوشنبه ها سینما نصف بها هستش و فرصت رو از دست ندیم ، متقاعد شد که با ما بیاد سینما.
ظهر دوشنبه قرار سینما داشتیم ، شب قبلش با ناهید در مورد حمید صحبت کرده بود و مثله اینکه ناهید هم از حمید خوشش آمده بود و میگفت خیلی آدم بانمک و خونگرمی هستش.
وقتی تایم سینما رفتنمون اومد من بلیط ها را حساب کردم و طوری صندلی ها را تنظیم کردم که ناهید بین من و حمید قرار بگیره ، تخمه ها را هم از عمد گذاشتم روی پای ناهید که هم دست من بهش برسه هم حمید ، چند باری حواسم بهش بود که دست حمید و ناهید به همدیگه میخوره هنگام تخمه برداشتن و نشستن .
خلاصه بعد از اتمام فیلم که از سینما خارج می شدیم ، خیلی با احتیاط و بدون که حمید شک کنه ، ناهید رو حول میدادم سمت حمید که بهش برخورد کنن و تو اون شلوغی خروج از سینما از فرصت استفاده کردم و خودمم هم کلی مست میشدم و فکر کنم همون روز کلی شورتم خیس شده بود از بس به این دو نفر نگاه میکردم و خیال پردازی میکردم .
بعد از سینما گفتم حمید بیا امشب شام پیش ما اولش تعارف میکرد و نمی آمد اما به محض این که گفتم پلی 4 دارم بیا دوست دارم باهم یکدست بازی کنیم گفت فقط بخاطر بازی و شرط هم بستنی گذاشتیم که هرکسی برد بستنی بخره.
رسیدم خونه و من پلی 4 رو بیرون آوردم فوتبال گذاشتم ، یکی من میبردم یکی حمید ، بالاخره بازی آخر خسته شدیم قرار کردیم که هرکسی این بازی باخت ظرف های آخر شب رو بشوره ، بازی کردیم و من بردم ، از اونجایی که حمید کمی معذب بود و دوست داشت کمکی کرده باشه فک کنم یه خورده از عمد باخت .
شام رو خوردیم و طبق قرارمون حمید باید میرفت ظرف ها رو بشوره اما ناهید گفت نه گفتش زشته حمید اینجا مهمان ما هستش باید ظرف بشوره من هم گفتم آخه باخت داده و حمید هم گفتش اره درسته و خودم هم دوست دارم کمک کنم . ناهید قبول کرد و گرفت به شرطی که خودمم هم کمک کنم .
حمید به سمت آشپزخانه رفت و تا میخواست ظرف بشوره بهش گفتم میخوای با لباس مهمونیت ظرف بشوری ، حمید گفت آره ، لباس دیگه ای ندارم . بهش گفتم خوب لباست رو در بیار بجاش پیش بند بزار که آستینات کثیف نشه . حمید گفت مهم نیست و ناهید گفت اگه از من خجالت میکشی ، نکش راحت باش فک کن خونه خودته. خلاصه حمید بازم قبول نکرد و از اونجایی که ناهید با حمید یخ هاش آب شده بود و کلی تو مسیر باهم شوخی کردند ، لباس حمید رو بزور از تنش در آورد و بجاش پیش بند بست و آنها شونه به شونه هم داشتند ظرف میشستند و کلی بگو بخند داشتند ، منم هم کنار تلویزیون نشسته بودم و به حساب حواسم به تلویزیون بود اما در واقع زیر چشمی حواسم به ناهید و حمید بود ، کلی مست کرده بودم . تا بحال همچین مستی نشده بودم و چنین حالی نشده بودم .
هم ناهید از حالت افسردگی خارج شده بود هم من احساس میکردم دارم به فانتزی هام نزدیک میشوم و حس خوبی داشتم ، انگار تپش ضربان قلبم رو احساس میکرد و مورمورهای بدنم همچنان به خاطر دارم گویی که هیجانات جدید برایم باز شده بود.

این داستان ادامه دارد …

نوشته: مست عاشق

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • عنوان به داستان سکس بی غیرتی حامله نشدن همسر من تغییر پیدا کرد
  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • ویدیو ایرانی فوتجاب دختر سکسی و خوش هیکل همراه با آه و ناله و حرف های سکسی . تایم: 05:15 - حجم: 34 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم
    • خیانت همسرم مجبورم کرد مهاجرت کنم - 2 از سفر خوب و خاطره انگیز برگشتیم الهه سرشار از عشق و شهوت بود و در سکس هر شبمون بهم لذت کافی میداد فقط حسرت کردن کونش شده بود یک آرزو که امید داشتم بالاخره بهش برسم دو سال از ازدواجمون سپری شده بود و در بانک ترفیع گرفته بودم و شرایط حقوقیم هم بهتر شده بود و با حمایت بابام حتی تونستم خونه بزرگتری بخرم …یک خونه ویلایی …اصولا فازم با آپارتمان نشینی نمی خورد و خونه مستقل رو ترجیح میدادم خرید خونه جدید با حاملگی الهه توام شده بود و خوشحال و خوشبخت و همه چی به وفق مراد برام شده بود در ماه های بارداری و قبل از تولد دخترم نگین .بیشتر هوای الهه روداشتم و حتی کمتر می کردمش و در سکس مراعاتش میکردم که به بچه مون اسیبی نرسه و…اندک امیدی هم داشتم که الهه خودش ازم بخواد در قبال این همه مراعات و توجه و اینکه شوهرش هستم و نیاز دارم …مجوز کردن کونشو بهم بده ولی …فقط خیال بود وبس کونش یه جورایی برام عقده شده بود و در بیرون از خونه و محل کار و خیابون ها بیشتر چشمم به باسن دخترا بود و با وجود اینکه تیپ و قیافه خوبی هم داشتم خیلی راحت میتونستم دختر تور کنم و کونشو به جای کون الهه بکنم ولی من اهل خیانت به همسرم نبودم و تنها نگاه به باسن در بیرون برام اکتفا می کرد چند روز قبل از زایمان الهه خیلی شهوتی بودم و دو شبی میشد با الهه سکس نکرده بودم و همون روز هم یک مشتری خانم در بانک با لباس نامناسب و لوند بازی و ناز و عشوه اش بیشتر شهوتیم کرده بود و وارد خونه که شدم الهه ایستاده با خواهرش تلفنی حرف می‌زد باسن خوشگلش با وجود بارداری قشنگ زیر دامنش بهم چشمک میزد و کیرم سفت شد …به طرفش رفتم و باسنشو چنگ زدم و چاک کونشو تا ته بخوبی مالوندم و چند بار کونشو جمع کرد و اخ و اوخی گفت و حتی صدای خواهرش رو شنیدم که می گفت الهه چی شده حالت خوبه ؟ اخ و اوخ کردی اه خواهر جون دستم اتفاقی خورد به قابلمه داغ بود اه خواهر چند لحظه گوشی دستت باشه برم قابلمه رو جابجا کنم و بهم گفت واه حامد کونمو چرا میمالی چته عزیزم عزیز دلم مگه نمیدونی دو شبه نکردمت و کیرم تشنه توه آرومش کن …کیرم قیام کرده و تنها تو میتونی سرکوبش کنی آخه حامد این وقت روز و تازه خواهرم گوشیو قطع نکرده و زشته آبرومون میره بهونه نیار شهوتیم…حامد شوهر تو شهوت عقلشو الان ازش گرفته پس هیچ بهونه ای نیار باشه میدونم به خاطر بچه مون از جلو که منو نمی کنی و کون هم اصلا و فقط میمونه برات بمالم قبوله الهه کیرمو با دست راستش گرفت و گوشی تلفنو دست دیگه اش گرفت و با خواهرش حرف می‌زد منم با سینه هاش و باسن و چالش مشغول شدم چند بار انگشت به سوراخش زدم که فوری باسنشو جمع می کرد بالاخره موفق شدم یک بند انگشتمو ‌به سوراخش وارد کنم و همین باعث شد به حالت ارضا برسم آبم داشت میومد یهو تصمیم گرفتم کیرمو تو دهنش خالی کنم و سریعا یه صندلی که کنارم بود روش رفتم و صورتشو گرفتم و کیرمو با کمک دستم داخل دهن الهه کردم و در حالی که صدای خواهرش رو می شنیدم که می گفت به الهه اه خواهر …عنایت هم سرما خورده و چند شبه از دستش راحتم کاش به زودیا خوب نشه وووو.دیگه نفهمیدم چی گفت چون آبم در دهن الهه برای اولین بار خالی شد خیلی بهم چسبید چون حداقل یک بند انگشت کونشو کردم و هم دهن زنمو گاییدم هشت ماه از تولد دخترم نگین گذشته بود و یک روز که از بانک به خونه بر می گشتم کوروش سراسیمه اومد استقبالم و سلام کرد علیک سلام کورش …چی شده میزون به نظر نمیای نکنه بازم اون دو پسر لات مزاحمت شدن نه آقا حامد زیر سایه و به لطف شما اونا غلط بکنن. کاری بهم ندارن فقط فقط چی ؟ کورش حرف بزن آخه ده لامصب حرفتو بزن باشه میگم ولی قول بده بعدش دعوام نکنی و باهام قهر نکنی قول میدم فقط کشش نده بگو چون خسته ام میگم…چه جوری بگم …راستش آقا حامد میدونی که من اکثرا تو کوچه ام و خونه بابام با خونه شما بهم چسبیده و مدتیه یک مردی رو میبینم صبح ها و در وقتیکه شما در بانک هستین به خونه تون میاد و دو ساعت و گاها سه ساعت بعدش میاد بیرون و گم میشه …سه چهار ماهی میشه و زودتر میخواستم بهتون بگم ولی میترسیدم که باور نکنی و قهرم کنی ولی امروز بازم دیدم اومد و بیشتر از سه ساعت خونتون بود خب من تحمل نگه داری این راز رو دیگر نداشتم …همین یه باره چشمام سیاهی گرفت و کمی سرگیجه بهم دست داد و به دیوار کوچه تکیه دادم و زانوم واقعا سست شد .آه خدای من این پسر بچه داره چی میگه کورش نیم خیز شده بود و چهره به چهره دستامو گرفته بود یهو یقه شو در همون حالت گرفتم میدونی کورش این حرف چقدر برام سنگینه. واقعا راست میگی نکنه خیال برت داشته و خل شدی نه به جون جفتمون قسم میخورم راستشو گفتم میدونی که خیلی برام عزیز هستین و حتی بیشتر از بابام و مامانم یک کات بک بزنم کورش یک پسر بچه ۱۳ ساله پر جنب و جوش و البته به زعم اهل محل و حتی والدینش اندک خل و چل و عقب مونده بود …ولی به زعم من پسر نرمال و مهربونی نشون میداد که به دلایل خاصی در خونه پدریش بهش بی محبتی می کردند و عصرگاهی یک روز که من از یک ویلا متروکه که رد میشدم اتفاقی متوجه سرو صدایی شدم و خلاصه کنم باعث شدم که کوروش رو از دست دو پسر لات که قصد کردن کونشو داشتن …خلاص کنم …و به همین خاطر کورش بهم احترام و توجه زیاد داشت و منو بزرگ و استاد و الگو خودش میدونست و فکری به نظرم رسید کورش یه کاری واسم می کنی ؟و چشم آقا حامد هرکاری باشه فقط دستور بده از فردا در کوچه باش و به محض اینکه اون نامرد اومد فوری بهم زنگ بزن اینم شماره تماس من … برگشتم خونه و فقط تلاش می کردم خونسرد باشم الهه تازه از حموم اومده بود اخ اخ …نکنه گند کاری خودشو پاک کرده …ولی آخه چرا چرا …نه نه الهه نمیتونه خیانت کنه اونم به من که آنچه امکانات مالی،و طلا و وسایل لوکس،در حد و نیاز و پول تو جیبی،و کادو های متعدد در هر روز خاص و از همه مهم تر در سکس براش کم نزاشتم و هر روز اونو گاییدم به شکلی که گاها خودش التماسم میکرد،که ارضا شدم و بسمه…بس چه مرگت بوده،که آویزون کیر غریبه شدی نوشته: حامد
    • زن ورزشکارم و پنهان کاریش -  2 قلبم یه لحظه وایستاد مژگان با یه مرد دیگه تو بغل هم بودن. هندز فریو زدم و فیلمو پلی کردم چشمام صحنه های تو صفحه گوشیمو میدید ولی نمیخواستم باور کنم یه مرد حدودا پنجاه تا شصت سال که همون موسوی بود مژگانو بغل کرده بود و داشت سینه هاشو میمالید صورتشو بوس میکرد و میخورد لباشو میخورد و مژگانو چسبونده بود به کمد های رختکن و هر جوری که دلش میخواست داشت مژگانو میمالید. لباس تالو مژگان که لباس قرمز براقی بود با شلوا. به همون شکل و روسری صورتی رنگش و جوراب های سفید رنگ مخصوصی که پاهاش بود کاملا تنش بودند و هیچ کدام در نیومده بودند. ولی موسوی سفت مژگانو بغل کرده بود و داشت لباشو محکم میبوسید و میخورد دستای مژگان رو هم گره کرده بود به دستای خودش و مژگانو کاملا از پشت چسبونده بود به رختکن و دستای مژگان رو هم چسبونده بود به دو طرف سرش در همون حالت گره کرده بود تو دستای خودش و خیلی وحشیانه داشت لبای مژگانو میخورد سی ثانیه گذشت که دست کشید از لب گرفتن و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهن مژگان. جالب اینجا بود که مژگان نه تنها مقاومتی نمی کرد بلکه همراهیش میکرد در انجام راحت کارهاش و چشمش به در رختکن بود و میگفت آقا موسوی تو رو خدا زودتر الان کی میاد که موسوی گفت نترس همه رو دست به سر کردم و فقط خودمم و خودت خوشگل خانوم. پیراهن مژگانو که در آورد سوتینش هم سریع کند شروع کرد به مکیدن و خوردن سینه های مژگان و معلوم شد که کبودی های سینه های مژگان واسه چی بوده روسری مژگان هم در آورد دستشو کرد تو مو های مژگان و یه لب محکم ازش گرفت و به مژگان گفت بشین عزیزم و همزمان دستاشو گذاشت رو شونه های لخت مژگان و به سمت پایین هولش داد و زیپ شلوارشو باز کرد و شلوارشو یه کم کشید پایین و کیرشو کشید بیرون به مژگان گفت دهن وا کن قربونت برم و مژگان دهنشو وا کرد و موسوی کیرشو با دست گرفت و گذاشت تو دهن مژگان و دستاشو کرد تو موی مژگان و سرشو گرفت و شروع کرد به تلمبه زدن تو دهن مژگان و میگفت جون جون قربونت برم جنده جونم آخر زیر خوابم شدی آخر کیرمو کردم دهنت جون چقد مقاومت کردی دیدی گفتم فایده نداره دیدی گفتم هر جور شده میکنمت به دو دقیقه نکشید که کیرشو کشید بیرون و آبشو ریخت رو صورت مژگان که مژگان عصبی شد گفت آقا موسوی چرا این کارو کردی موسوی گفت ببخشید جنده جونم نمیذاری بکنمت که حداقل بزار اینجوری حتگال کنم مژگان گفت اینقد بهم نگو جنده آقا موسوی بدم میاد موسوی گفت باشه عزیز دلم اصن تو خانوم خانوما تو خانوم منی اصن مژگان گفت نگواینجوری و خندید. مژگان صورتشو با دستمال کاغذی پاک کرد و خم شد لباساشو برداره از رو زمین که موسوی چشمش به کون مژگان افتاد رفت پشتش یهو دست انداخت شلوار مژگانو کشید پایین که شرتش هم باهاش اومد پایین که مژگان یه جیغ آروم کشید و سریع برگشت گفت برو بیرون وگرنه جیغ میکشم آبروتو میبرما موسوی در حالی که میخندید گفت باشه بابا چه کون خوشگلی داری نامردی نیست نمیدیش بهم که مژگان خیلی جدی گفت نه اگه یه بار دیگه این کارو بکنی قید مسابقاتو میزنما دیگه از همین هم خبری نیست که موسوی گفت باشه بابا حالا نزن ما رو بعد خودشو جمع و جور کرد و رفت و فیلم هم تموم شد. فیلم که تموم شد واقعا تو شوک بودم هنوز ولی وقتی به پیام اون طرف که بهم پیام داده بود و گفته بود که از امروزشون هم فیلم داره کنجکاو شدم و تصمیم گرفتم فعلا به مژگان نگم. موقع خواب که رفتم بخوابم و به صورت مژگان که نگاه میکردم که کنار دستم خوابیده بود دلم میخواست گریه کنم باورم نمیشد که مژگانی که به این معصومی کنارم خوابیده بهم خیانت کرده باشه. گذشت و فردا شد مژگان که رفت باشگاه اینقد حالم بد بود که نرفتم سر کار و از جایی که کارم آزاده و بوتیک دارم مجبور نیستم به کسی جواب پس بدم . رفتم اون شماره ای که دیشب پیام داده بود رو پیدا کردم و بهش پیام دادم میشه لطفا اون فیلمی که میگفتی از دیروز داری رو هم واسم بفرستی حدود نیم ساعت بعد پیام اومد باز کردم نوشته بود برو تلگرام فرستادم واست.در جا رفتم تلگرامو دیدم دوباره یه فیلم تقریبا با حجم بالا و تایم پایین دوباره مثل دیشب فرستاده بود سریع زدم باز کنم. باز که شد صحنه عجیبتر از صحنه اول دیشب بود پلی کردم مژگان بالا تنه کاملا لخت و شلوار و شورت تا زانو پایین کشیده با صورت و سینه چسبیده بود به در های کمد های رختکن و کونشو به عقب خم کرده بود و موسوی که کاملا لخت بود نشسته بود پشت مژگان و با دستاش لپ های کون مژگانو وا کرده بود و داشت کس وکونشو میخورد و لیس میزد و میژگان که معلوم بود کاملا شهوت بهش غلبه کرده بود داشت آه و اوه کوتاه میکشید موسوی که یه ذره کس مژگانو خورد و انگشتش کرد بلند شد و کیرشو کشید روی کس مژگان که مژگان گفت توم نکنی آقا موسوی که موسوی گفت نه نترس عزیزم لاپایی میزنم فقط. . × نوشته: حمید
    • من و دخترخوندم - 2 فکر نمیکردم اینقدر دل داشته باشه و سکسی باشه . داشتم با مادرش سکس میکردمو آذین هم چشم تو چشم از کنار در اتاق بهم خیره شده بود . سنی نداشت ولی قد بلند و اندام رو فرمی داشت . مرجان داشت ارضا میشد و منم لباشو گرفتم به خوردن و محکمتر کوبیدن . با صدای آروم به هوای اینکه آذین بیداز نشه‌ ارضا شدو کیرم از آبش خیسو گرم شد . طبق معمول از رو جزیره پایین آوردمش تا منم ارضابشم‌ و دیگه آذین کنار در نبود . دمر شد رو جزیره و منم شروع کردم به زبون زدن و خیس کردن سوراخ کونش و بعدشم انگشتمو با آب خودش خیس کردم و با سوراخ کونش ور رقتم تا آماده بشه . بیشتر کونشو داد بالا که شروع کنم یه کردن کون خوشگلش . سر کیرمو تف زدمو گذاشتم در کونش و شروع کردم به آروم فشار دادن خودشم زورش به سمت کیرم بود تا قشنگ جا بره . جون چه کونی داره همیشه از کردنش لذت میبرم . مرجان درسته که مادر آذینه ولی اندام و فیسش کاملا دخترونست جوری که همه فکر میکنن که خواهرن . کیرم تو کون مرجان بودو داشتم میکردمش ولی تو ذهنم داشتم آذینو تصور میکردم و خیلی بهم حال میداد . همین باعث شد که آبم زود بیاد و مرجان هم تعجب کرد . کیرمو از تو کونش در آوردمو از رو جزیره یه دستمال کاغذی انداختم رو کیرمو یکی هم دادم به مرجان . مرجان گفت چه عجب داری خروس میشیا 🤣🤣 منم گفنم نه عزیزم استرس بیدار شدن آذینو داشتم شاید بخاطر اون زودتر از همیشه ارضا شدم 😏😅 مرجان :نه عزیزم شوخی کردم 🥰عالی بود . میدونم قربونت برم طبق معمول بعد از سکس همو بوسیدیمو قربون صدقه هم رفتیم و رفتیم که دوش بگیریم . تا من لباس و حوله بیارم مرجان دوش گرفت و تنشو شست و رفت تو اتاق و منم رفتم زیر دوش و صورتمو هم شیو کردمو اومدم بیرون و لباسمو پوشیدم . بطری آب رو برداشتمو رفتم که تو اتاق بخوابم که دیدم مادر و دختر رو تخت خوابیدنو جا برای من کمه . برگشتم تو حال و رو کاناپه دراز کشیدم و رومو با همون پتو کشیدم . ارضا شده بودمو راستش زیاد به آذین فکر نمیکردم . تازه چشام گرم شده بود که صدای در یخچال اومد بزور سرمو چرخوندم و تصویر تار آذین رو دم یخچال دیدم و پشتش به من بود وای چه تصویری چشامو مالیدم تا واضح تر ببینم . نمیدونستم خوابم یا بیدار ؟!!!؟!!!؟!!! بیدار بودم .آذین بود که در یخچال رو باز کرده بود . آروم پرسید: آب تو یخچال نذاشتی ؟ منم که آب رو گذاشته بودم رو اصلی کنار کاناپه بالا سرم گفتم : آب اینجاست اومد بالا سرم تا آب برای خودش بریزه ، دوباره پاهای سفیدش حشریم کرد و منم که دیگه میدونستم دلش سکس میخواد و سکس منو مادرشم دیده بود چشم تو چشم شده بودم باهاش ، موقع آب خوردنش دستمو بردم لای پاهاش و رونشو گرقتم تو دستم . اولش خودشو جمع کرد و دوباره شل کرد . تو نور کمی که خونه داشت میتونستم چشماشو ببینم که داره نگام میکنه و ازم سکس میخواد . انگشتمو از لای شورتش بردم تو و با نازش ور رفتم . نمیدونستم چیکار کنم .داشتم با ناز یه دختر ۱۶ ساله باکره ور میرفتم که دختر خوندم بود و تازه یه ساعت قبلش با مادرش سکس کرده بودمو حسابی آبم اومده بود . از یه طرف مرجان تو اتاق خواب بود و میدونستم خوابش سنگینه دخترمونم بالا سرم منتظر بود تا با من سکس رو تجربه کنه . ازش پرسیدم مامان خوابه ؟ …آره خوابیده .یه سر بزن و بیا … باشه رفت سر زد و برگشت …خوابیده خیالت راحت . آذین مطمئنی ؟! … بابا نمیدونم ولی … . ولی چی ؟ … دلم میخواد 🤗 .باید بین خودمون بمونه …باشه .امشب نمیشه برای فردا اوکی کنیم که مامان میخواد با خاله بره خرید با ناراحتی و بی میلی گفت باشه و داشت میرفت که دستشو گرفتمو کشیدمش تو بغلم و ازش لب گرفتم باورم نمیشد داشتم از دختر خوندم لب می گرفتم و اونم خیلی تو این کار وارد بود، دستم رو سینش بود و میمالیدم که دستشو برد لا پامو شروع کرد به مالیدن کیرم خیلی حشری بود به خودم اومدم دیدم کیرم تو دست اونه و منم دارم ازش لب میگیرم و دستمم بردم رو نازشو دارم ناز خیسشو میمالم . خودمو جمع کردمو گفتم که .کافیه عزیزم برو پیش مامان بخواب تا فردا صبح …باشه دوستت دارم .منم دوستت دارم خوشحال بود جوری که انگار یه موفقیت بزرگ داشته . با خوشحالی و خندون رفت‌سمت اتاق و منم همونجا رو کاناپه خوابیدم . راستشو بخواین منم یه جورایی خوشحال بودمو حس خوبی داشتم . نمیدونم چطور خوابم برد . صبح با صدای مرجان که میگفت پاشو دیر شده الان میرسه پاشو دیگه از خواب بیدار شدم …پاشو الان مریم میرسه (خواهر مرجان که رشت زندگی میکردن و شوهرش مخالف رابطه منو مرجان بود و وقتی می رفتیم شمال من خونشون نمیرفتم و سوییت یا ویلا میگرفتیم ) .چی شده ؟ …مریم میاد دنبالمون بریم انزلی مگه تو نمیایی . نه دوست ندارم با اون مرتیکه روبرو شم … شوهرش نمیاد .بیخیال من بیام شوهرش میبینه داستان میشه … باشه هر جور راحتی رفت سراغ آذین تو اتاق و مثل اینکه اونم باهاش نرفت مرجان سوئیچ و کارت رو از من گرفتو رفت تا با خواهرش برن برای خرید. یکم گذشت و خیالم از رفتنش راحت شد رفتم مسواک زدمو از صبحونه ای که رو میز مونده بود یه لقمه زدم و رفتم سراغ آذین رو تخت دراز کشیده بود و دمر بود وش پتو بود رفتم رو تخت پشت سرش نشستم و وقتی برام رو تخت جا باز کرد فهمیدم بیداره و منتظرم بوده . کنارش دراز کشیدمو پتو رو زدم کنارو چسبیدم بهش دستمو از زیر سرش ردکردمو این یکی دستمو انداختم رو سینه هاشو آروم گردنشو بوسیدم .دختر خوشگلم چطوره؟ …سلام صبحت بخیر ددی 🥱☺️ .شب خوب خوابیدی ؟ …آره . کم حرف شدی ؟! …😅خندید . قربون خنده هات برم …مامان رفته .آره عزیزم خودم موندم و خودت .آذین …جانم .تصمیمت چیه ؟؟ … راجب چی ؟ .نمیدونی شیطون 😅 … دوستت دارم دست خودم نیست 🥰 .چی شد یهو دوسم داری مگه قبلا نداشتی …نه اونجوری همیشه دوستت داشتم ولی چن وقتیه جور دیگه دوستت دارم .متوجه نمیشم … نمیدونم چجوری بگم . راحت باش … چن وقتیه دوست دارم مال من باشی نمیخوام کسی باهات باشه .حتی مامان … آره حتی اون … من اینجوری دوستت دارم الان . ببین اگه دلت سکس میخواد و نیاز جنسی داری بحثش جداست ولی اگه برنامه عشق و عاشقیه که باید بگم گذراست و قرص های زیادی داری عزیزم تازه من با مامانت … حرفمو قطع کرد و گفت … آره منم سکس میخوام . تو دختری و نمیشه که مثل مامان انتظار داشته باشی … خوب چیکار کنم منم داغ شده بودم نمیدونستم پدر باشم یا پارتنر .ببین آذین اصلا راجب سکس چ فکری داری و توقعت چیه . نمیدونم ممم فقط میدونم میخوام طاقت نیاوردمو چند تا بوس از صورتش کردم و رفتم سراغ لباش و شروع کردم به خوردنشو دستمو بردم تو شورتشو با نازش بازی کردم خودش داشت شورتشو در میاورد منم شورتمو در آوردمو بعدش لباس آذینو رفتم سراغ سینه های کوچیکش و شروع کردم به مکیدن دستشو برد و کیرمو گرفت تو دستش . آروم سرمو بردم سمت نافش جوری که کیرم نزدیک دهنش باشه تا ببینم دوس داره ساک بزنه یا نه . سرمو بردم لای پاشو نازشو که شیو کرده بود میک زدمو زبون متوجه شدم کیرمو گرفته تو دهنشو داره میمکه یه وری خوابیدم و اونم یه وری شد و شروع کردیم به خوردن . نوشته: کارن
    • مروری بر جندگی های مامان سلام دوستان متنی که دارم می‌نویسم یه سری خاطرات از هرزگی های مامانمه می‌خوام براتون تعریف کنم از بچگی تا الان چی به من گذشت دوست دارم درک کنید داشتن یه مادر خراب چه حسی داره این متن و خیلی راحت و با جزئیات می‌نویسم چون از وقتی یادم میاد اسم مادرم سر زبوناست و از بچگی نگاه سنگین دیگران احساس کردم و انقدر از جنده بازی های مامانم دیدم و شنیدم که برام عادی شده دیگه احساسی به اسم غیرت ندارم من امیرحسینم و تو خیابون نور شهر آمل زندگی می‌کنم اسم مامانم سمیراست و نزدیک خونمون آرایشگاه داره وقتی پونزده سالش بود با پدرم ازدواج کرد و وقتی هیجده سالش بود من به دنیا اومدم چون پدرش زود فوت شده بود و وضع مالی خونوادش خوب نبود به اصرار مادرش زود ازدواج کرد فکر کنم چون مامانم به بابام علاقه نداشت از همون اوایل ازدواج جنده بازی هاش شروع شد و هرچی گذشت بیشترم شد تا جایی که وقتی پدرم نبود دوست پسرشو میاورد خونه وقتی که هفت سالم بود پدرم دیگه از کارای مادرم خسته شده بود و فهمید که مادرم بهش خیانت می‌کنه برای همین ازش جدا شد مامانم یه زن پرانرژی و پرجنب و جوشه و خیلی زودم با بقیه گرم می‌گیره رفتار و صحبت کردنش، طرز نگاه کردن و خندیدنش، لباس پوشیدن و حالت راه رفتنش حتی عطری که میزنه طوری که حتی اگه مامانم و نشناسی خیلی زود میفهمی که اهل برنامه هست پوستش سفیده و رنگ چشم و موهاش مشکیه با این که صورتش قشنگه ولی برای دوتا چیز دیگه معروفه یکی بدن سکسی و خوش فرمیه که داره یکی دیگه هم این که اگه با طرف حال کنه ازش پول نمی‌گیره از بچگی به خاطر مامانم معروف بودم بالاخره بچه‌ی زنی بودم که کلی آدم باهاش خاطره داشتن مامانم تو محل برای خودش کون کرمی بوده از یه جایی به بعد دیدن پوزخند و شنیدن پچ پچ ها و حرفایی که مردم پشت من و مامانم می‌گفتن اذیتم نمی‌کرد دیگه تیکه انداختن مردم برای عادی شده بود از هفت هشت سالگی عادت کرده بودم مامانو تو بغل مردای مختلف ببینم عادت کرده بودم صدای سکس و ناله های مادرم بشنوم. کلی از مشتری ها و دوست پسراش می‌اومدن خونمون بعضی هاشون باهام گرم میگرفتن حتی تو نوشتن تکالیف مدرسه کمک می‌کردن یه عده دیگه هم از سر دلسوزی باهام خیلی مهربون بودن و برام کادو میگرفتن چون وقتی تو خونه بودم با مامانم سکس می‌کردن خجالت میکشیدن و عذاب وجدان داشتن ولی برعکس اونا مامانم هیچ شرم و حیایی نداشت بعضی وقتا پیش می‌اومد با مامانم بریم خونه یا ویلای مشتریاش گاهی اوقات یکی دوتا از دوستای جنده مامانم همراهمون میامدن چند بارم پیش اومد که دو سه نفر منتظر بودن تا به نوبت با مامانم سکس کنن وقتی یکی با مامانم می‌رفت تو اتاق اون یکی دو نفر دیگه منو سرگرم می‌کردن برام اسباب بازی میگرفتن یا باهام پلی‌استیشن بازی می‌کردن تا نوبتشون بشه یه وقتایی هم مامانم منو می‌برد خونه‌ی دوستاش و چند روزی می‌رفت پی جنده بازی هاش هرکی مامانمو می‌شناخت یه جور باهام برخورد می‌کرد یه عده همیشه منو با تحقیر نگاه می‌کردن و مسخرم می‌کردن یه عده برام دلسوزی می‌کردن ولی اکثر اونایی که مامانمو کرده بودن بیشتر هوامو داشتن و با معرفت تر از بقیه بودن وقتی رفتم دبیرستان فهمیدم مامانم خیلی از سکس با پسرای جوون و کم سن و سال خوشش میاد چون از یه تایمی به بعد دیدم بیشتر کسایی که باهاشون می پره پسرای جوونن حتی بعد یه مدت فهمیدم با چندتا از دوستام رابطه داره اولین دوستم که فهمیدم با مامان رابطه داره محمدرضا بود یه روز وقتی که موبایل مامان دستم بود اتفاقی رفتم تو تلگرامش و دیدم با محمدرضا کلی چت کرده، کل چت خوندم و فهمیدم فردا بعدازظهر وقتی رفتم باشگاه قرار گذاشتن محمدرضا بیاد خونمون و با مامان سکس کنه برای همین بجای این که برم باشگاه بیرون منتظر موندم تا محمدرضا بره خونمون همینم شد نیم ساعت بعد از این که محمدرضا رفت خونمون منم رفتم خونه آروم دروازه و در خونه رو باز کردم و رفتم تو خونه تا وارد شدم همون صداهای همیشگی رو شنیدم آروم رفتم تا دم اتاق مامان در کامل باز بود مامان و محمدرضا مشغول سکس بودن انقدر که نفهمیدن دارم نگاهشون می‌کنم بعد چند ثانیه برگشتم و از خونه زدم بیرون و دیگه بیخیال این اتفاق شدم اشکان یه دوست دیگمه که مامان باهاش رابطه داشت اشکان نزدیک‌ترین دوستم بود و از بچگی باهم رفیق بودیم و بیشتر روز و باهم وقت میگذروندیم. اگه قرار بود با دوستامون بیرون بریم یا باهم خوش بگذرونیم یا خلاصه یه جور باهم وقت بگذرونیم اولین نفر به همدیگه زنگ می‌زدیم از وقتی یاد می‌اومد هر وقت خونه اشکان خالی می‌شد و تنها بود به من زنگ میزد تا باهم باشیم و حوصلمون سرنره ولی یه مدت شده بود که یا بهم زنگ نمیزد یا بعد همه بهم میگفت منم که از دستش ناراحت شده بودم چند باری ازش گله کردم‌ ولی هربار یه بهونه اورد و سعی کرد از دلم دربیاره تا این که یه روز از رفیقمون علی شنیدم که فردا پدر و مادر اشکان نیستن و خونش خالیه فردای اون روز از صبح که بیدار شدم منتظر بودم اشکان بهم زنگ بزنه ولی خبری نشد بعدازظهر دیگه حسابی حوصلم سر رفته بود و کفری شده بودم بالاخره خودم تصمیم گرفتم بهش سر بزنم و رو سرش خرابشم از خونه‌ی من تا اشکان زیاد راه نبود شروع کردم به قدم زدن تا برسم خونش به چند قدمی خونش رسیده بودم که دیدم مامان از در خونه اومد بیرون و با هم چشم تو چشم شدیم یه لحظه هر دو شوکه شدیم ولی مثل همیشه خودمو زدم به اون راه و بروی خودم نیاوردم نگو مامان با اشکانم رو هم ریخته بود وقتی مامانم رفت خندم گرفت و با خودم گفتم ببین مامان چه حالی بهش میده که بهترین دوستم تا نکنتش بهم زنگ نمی‌زنه کلی از این اتفاقات برام افتاده که اگه بخوام تعریف خیلی وقت گیر میشه شاید اگه خوشتون اومد یه سری از خاطرات دیگه که تو ذهنمه رو بنویسم سعی کردم به جایی این که یه داستان تحریک کننده براتون بنویسم چیزایی که دیدم و حس و حالی که واقعاً داشتم و براتون تعریف کنم امیدوارم حوصلتون سر نرفته باشه. نوشته: امیرحسین
    • خانواده جدیدم خودم: سلام و درود علی هستم۴۰ساله تازگیها دوباره ازدواج کردم و دارم دوباره پدر میشم.مدیر تولید یک ۱خط تولید ۱کارخونه مهم هستم…مدیر کارخانه نه …‌فقط مدیرتولید۱سالن و۱خط ولی شغلم درآمدش خیلی خوبه،برای تهیه جنس خام خط تولید مون اقلا دوماه یکبار هم باید راه دور مسافرت برم،کمه کم بندرعباسه خودمون…روسیه هم زیاد.تهران توی یک آپارتمان بزرگ یا بقول امروزیها برج خوشگل۱۲طبقه زندگی میکنم که همه تک واحدی و ۱۳۰متری هستن مجهز شیک و دو طبقه اش مال خودمه یکی اجاره دادم و یکی خودم ساکن هستم.در ضمن مدیر ساختمون هم هستم…فقط ۱دختر دارم۱۸سالشه پشت کنکوری،از اول هم زیاد درس خون نبود‌‌.خانومم خدا رحمتی خیلی دوستش داشت یک کم لوسش کرد‌‌‌…هر چی که خواست زودی براش فراهم میکرد‌…چرا خانومم فوت شد.ما همون اول هم که ازدواج کردیم و بچه دار شدیم جوون بود ۲۰سالش بود موقع زایمان فشار خونش بالا می‌رفت.ولی بچه اولمون بدنیا اومد همین دخترم شیرین. بعد از این دخترم دو بار دیگه بارداری ناموفق داشت…اولی بعد از ۴ماه توی رحم خفه شد…چون فشارش رفت بالا…دومی که پسر هم بود چقدر دلم میخواست پسر می‌داشتم.مجبور شدیم سقطش کنه…چون اگه مونده بود امکان خطر برای مادرش داشت…دیگه باردار نشد…تا بعد از ۱۳سال بعد بارداری سومش دوباره باردار شد.هرچی گفتم گوش نداد.گفت میدونم بچه دوست داری مخصوصا پسر…نترس طوری نمیشه…تا ماه ۶هم حالش خوب بود من رفته بودم روسیه…لعنت به جنگ تخمی بیاد پروازم بخاطر جنگ اوکراین دو روز عقب افتاد برده بودنش بیمارستان گفته بودن باید کورتاژ بشه جنین سقط بشه خطر برای مادر بالاست…گوش نداده بود…گفته بود دو هفته دیگه نگهش میدارم چون توی۷ماه میشه بچه رو سزارین کرد واز رحم مادر بیرون آورد توی دستگاه نگهش داشت.‌.اینم طفلکی دلش به همون خوش میشه…وقتی اومدم برگشتم با تاخیر.یک شب بود آورده بودنش خونه…ولی دوباره فشارش رفته بود بالا…از۱۸هم رد کرده بود.‌.بچه سقط شده بود …باید بچه از بدنش خارج میشد…فشارش بالا بود شوکه شدم بچه مرده غصه خورد فشارش رفت بالای۲۰خونریزی مغزی کرد.رفت کما…تا اومدن بچه رو خارج کردن خودش زیر عمل مرد…رفت و منو تنها گذاشت…خیلی خیلی دوستش داشتم از۱۸سالگیش دوستم شد زنم شد یارم شد.ولی رفت…خدا رحمتش کنه…منو تنها گذاشت با یک دختری که حتی بلد نیست چایی دم کنه…زیاد با من خوب نیست.‌همش سرش توی گوشیه…خیلی این چندوقته مواظبشم اما مادرش نیست بهونه گیر شده…البته این رو هم بگم که خانومم دبیر هم بود.‌ولی همیشه با دخترم باهم بودن…زیاد مامانی شده…تقریبا تاسال خانومم هیچ ماموریتی نرفتم هرچی گفتن.زیر بار نرفتم.‌چون واقعا اگه تاخیر در پرواز نداشتم شاید الان خانومم زنده بود.‌بعد از این که سالگرد دادیم.‌وتمام فامیلها بودن…نزدیک کنکور بود‌.مدیر کارخونه و حتی یکی از مقامات گفتند برای خرید جنس خام کارخانه صددرصد باید تیم قدیمی برن چین بعدش روسیه‌…تحریم شدیده دلار بالاست.‌باید خودتون برید.اگه نمی‌رفتم حتما توبیخ یا اخراج میشدم…به دختره گفتم…باید بری پیش مادر بزرگت یعنی مادر خودم …گفت دوستش ندارم غرغر میکنه.گفتم برو پیش فاطی جون مادر بزرگ مادریش…گفت دایی با زنش و بچه هاش طبقه پایین هستن دائم میان بالا سر وصدا می‌کنند دوست ندارم…گفتم دخترم من نمیدونم چکار باید بکنم…گفت برم خونه خاله شهره…گفتم اصلا…من از اون شوهر بی شرفش بدم میاد.‌گفت بابا یک چیز بگم که نمیدونی گفتم بگو …گفت خاله جدا شده از شوهرش…شوهرش هم با زن دیگه اش رفته آلمان.‌.خاله مونده فقط با مجید پسرش که اون هم داره پرستاری میخونه خونه نیست…من خاله رو خیلی دوست دارم…گفتم نه اون پسر داره نمیشه بری خونه اش…گفت بخدا مجید نیست اصفهانه. گفتم تو از کجا میدونی،،فهمید سوتی داده گفت…من باخاله با گوشی در ارتباطم…گفتم گوه خوردی که در ارتباطی. مگه نگفتم من ازین شوهرش و پسر کوسکشش بدم میاد…گفت بخدا جدا شده هیچکدوم نیستن…خلاصه که یک‌کم گریه کرد یک‌کم لوس و ناز کرد خودشو…تا منو راضی کرد…من اصلا نمیدونستم شهره جدا شده.چون یکسال کامل ازش بی خبر بودم قبلش هم چون مشکل داشتیم دوست نداشتم ازشون چیزی بشنوم.شوهرش خیلی بی شرف و چشم حروم بود…یک بار توی عروسی برادر خانومم مسته مست بود وسط عروسی توی رقص نوبتی خودشو می‌میچسبوند به زنهای مردم و مثلا که مسته…من هم کشیدمش بیرون با برادرم تا جا داشت زدیمش. الان شاید بالای ده سال بود هیچ خبری ازش نداشتم…یعنی دوست نداشتم داشته باشم…خانومم میدونست ازشون بدم میاد اصلا در موردشون صحبت نمی‌کرد… تا اینکه دخترم گفت جدا شدن و با پسرش تنها زندگی میکنه…پسرش ۲۳ سالشه درس خون و مودب بود.با وجودی که میدونست من با پدرش مشکل دارم ولی هر مجلس یا جایی میدیدمش سلام علیکش سر جاش بود…بچه بدی نبود.اما خود شهره از زن من چند سال بزرگتر بود و ولی خداییش خوشگلتر و تو دل برو تر…قدبلند خانه دار بشدت مذهبی و باحجاب…چون مذهبی بود خیالم یک‌کم ازش راحت بود…شماره اش رو از شیرین گرفتم و زنگ زدم بهش‌‌…اول نشناخت‌ چون واقعا شماره هم رو نداشتیم. چون اصلا ارتباطی نداشتیم…اون بخاطر شرایط منو شوهرش چند سالی ارتباطش قطع بود‌.حتی برای مراسم بهم تسلیت نگفت. اون روز خاکسپاری خانومم شوهر بی ناموسش اومد جلو تسلیت گفت ولی این نیومد.‌اون موقع شوهرش بود هر اتفاقی افتاده بود توی همین یکسال و خورده ای افتاده بود…زنگ زدم برداشت…سلام دادم…گفتم شهره منو شناختی گفت نه …شما؟گفتم علی هستم دیگه شوهر آبجی خدا رحمتیت. گفت سلام علی آقا چی شده یادی از ما کردی …گفتم شهره مشکل بزرگی با شیرین برام پیش اومده.‌باید دوهفته ای برم چین و روسیه.‌این بچه رو نمیتونم تنهاش بزارم.هر کی رو میگم میگه نمیرم خونه اونا…فقط میگه میخوام برم پیش خاله.‌ببخشید که مجبور شدم بهت زنگ بزنم…گفتم میدونم جدا شدی بهم گفته…فقط بگو میتونی نگهش داری یانه…اگه میای اینجا بیام دنبالت چمدونت رو جمع کن بیا.گفت مشکلی با نگه داشتنش ندارم…اون میخواد جای خالی مادرش رو با من پر کنه…گفتم یعنی مجبوری میخوای نگهش داری…گفت نه بقران من عاشقشم تنها یادگار آبجیمه. گفتم اگه از نظر مالی مشکلی چیزی داشتی بهم بگو.اگه کاری داشتی بگو…خودت میدونی مشکلم فقط با شوهرت بود نه خودت…گفت نه مشکلی ندارم…ولی نمیتونم بیام خونه شما.‌چون خونه من ویلایی هست نمیتونم درش و ببندم همینجوری بیام اونجا…بگو شیرین وسایل و کتابهاش رو بیاره بیاد اینجا پیش من…گفتم باشه.ممنونتم.خلاصه که بردمش پیش خاله اش.و خودم رفتم…ساختمون رو سپردم سیدرضا سرایدار اونجا…خیلی مرد خوبیه جوونه ها نه پیره…در ضمن سیده و افغانه…باهم بعضی وقتا کوس کلک بازی هم میکنیم…قلیونی پیک عرقی.وحتی اگه چیزی تور مون خورده شیطونی هم کردیم‌.خلاصه که رفتیم ماموریت و ده روز نشده کارم تموم شد‌یک کم سوغاتی هم خریدم…ساعت ۱۰صبح بود رسیدم دم ساختمون…دیدم سید رضا توی پارکینگه. سلام علیک کرد…گفت مهندس میخوای ماشین رو برداری که…ماشین آقای رمضانی جلوی ماشین شماست بدم کنار.‌گفتم آره باید برم دنبال دختره‌.خونه خاله اشه.‌گفت نه الان خونه است صبح اومد…گفتم جدی میگی…گفت صبح دیدمش…با فامیلتون رفت بالا.‌گفتم اون خاله اشه.گفت نه پسره بهم گفت پسر خالمه. اومدم کتاب ببرم.گفتم چی میگی. گفت بخدا…گفتم باشه الان میرم بالا.گفتم خدایا خودت بخیر بگذرون.رفتم بالا آروم در رو باز کردم.توی حال کسی نبود توی اتاق خودش هم نبود‌‌‌…توی اتاق مهمون هم نبود…دیدم در اتاق خودم نیمه باز.‌.پفیوزها لخته لخت بودن…داشت لیس میزد.دختره هم بدجور آه و ناله می‌کردمعلوم بود بار اولشون نیست .‌اول گوشی رو گذاشتم روی سایلنت.بعدش روی فیلمبرداری.که مدرک داشته باشم…بعدشم کمربندم رو در آوردم…بلند شد قشنگ گفت عزیزم داگی شو…گفت فقط از جلو ها نزاری عقب که دردم بیاد میکشمت…پرده امو ازم گرفتی که راحت بکنیم.گفت چشم دیگه چقدر میگی…گفت آخه دردم میاد کونم میسوزه…نمیتونم تحمل کنم…گفت باشه دیگه.‌ولی ازدواج کردیم باید هفته ای یکبار بهم از پشت بدی…دخترم گفت بدبخت بابام جنازه منو هم بهت نمیده.چی برسه خودم…گفت نه با مامانم صحبت کردم گفته میام پیش علی آقا خواستگاری…توی دلم گفتم الان نشونت میدم ننه جنده…از پشت که مشغول تلمبه زدن بود چنان با کمربند کوبیدم پشتش.که صدای سگ داد.رید به خودش.‌به هر چی بگی قسم…دوتا به این میزدم یکی دختره…لخت بودن بدنشون عین کتلت توی روغن کباب شد…دختره رو فرستادم اتاقش گوشیشو گرفتم در رو قفل کردم…برگشتم دیدم این خارکسه داره تند تند لباس میپوشه.‌گفتم کجا ننتو گاییدم هنوز باهات کار دارم کوسکش.با مشت زدم دهنش و دماغش پر خون شد…گفت عمو علی به خدا گوه خوردم …بخدا دوستش دارم… مامانم میدونه…گفتم مامان جندت گوه میخوره…کونی پدر.‌بد زدمش له و لورده شد.دست و پاش رو بستم زنگ زدم سیدرضا اومد.گفتم جریان چی بوده.گفت وای مهندس چیکار کردی پسره رو که داغونش کردی.نمرده باشه…گفتم نه نمرده اما از مردن بدتره.‌گفت چکار کنیم گفتم ببریمش توی پارکینگ من ببندیمش تا برم دنبال ننه جندش.گفت ببریمش خونه من گفتم زنت هست نمیشه.‌گفت رفتن زیارت قم دو روز نیستن.گفتم پس با آسانسور مستقیم برو پارکینگ…بلندش کردیم صدای گریه دختره میومد.‌رفتم بهش گفتم اگه صدات در بره تیکه پاره ات میکنم.گفت بابا غلط کردم مجید گناه داره…منو دوست داره.گفتم گوه خورده…تازه الان میرم سراغ ننه جندش.گفت بخدا بابا اگه بلایی سر خاله بیاری به خاک مامان خودمو میکشم.در رو روش بستم و رفتم.مجید رو بردیم پایین دست و پاش رو بستم.کون لختش کردم ازش فیلم گرفتم که به مادرش نشون بدم…دست کردم جیبش…گوشیش و سوییچش رو در آوردم.دیدم کلید خونه هم هست برداشتم و رفتم سراغ مادرش…بی حال گفت عمو مامانم گناه داره…بابام خیلی کتکش میزد.‌بیا منو بکش ولی مامانم و نزنی ها…بخدا من شیرین و دوست دارمش…یکساله هم رو میخوایم.از روز خاکسپاری خاله دیدمش باهم آشنا شدیم.‌گریه میکرد خونه مامان بزرگ دیدمش…بخدا من الان استخدام شدم حقوق میگیرم…مثل بابام نیستم…گفتم سید مواظب این باش…‌رفتم بیرون.گفتم سید بهش آب قند بده.‌ولی دست و پاش رو باز نکن…صورتش رو بشور.بزار باشه…تا بیام…رفتم خونه شهره.آروم در رو باز کردم…اعصابم بهم ریخته بود…گفتم من بهش اعتماد کردم این بی پدر دختر منو داده دم کیر پسرش…رفتم توی حال اذون ظهر رد شده بود…چادر سرش کرد نماز بخونه.اصلا منو ندید…مشغول نماز شد…قشنگ صبر کردم ۸ رکعت ظهر و عصر رو خوند.رفت…اتاقش آروم پشتش رفتم توی اتاقش…چادر رو گذاشت کنار زیرش یک بلوز تنگ و یک ساپورت خوشگل تنش بود‌.چی هیکلی داشت لامصب.‌عین اسب عربی خوش قد وبالا بود.کمرباریک گود وقوس دار بدون شیکم.کون تپل و گنده.چه موهای بلند ومشکی نازی داشت…نزدیک تختش بود از دور محکم هولش دادم افتاد رو تخت جیغ کشید سریع از پشت خودمو انداختم روش…دستم و گذاشتم روی دهنش…نمتونست بلند شه دمر بود منم روش دراز کشیده بودم…در گوشش گفت جنده بی پدر نماز به کمرت بزنه…ازین طرف نماز میخونی از اون ور دخترم رو که سپردم بهت میدی دست پسر کوسکشت که بی آبروش کنه…جیغ جیغ می‌کرد… ولی دستم دهنش بود صداش خفه بود…تا این حرفها رو گفتم …سرشو برگردوند فهمید منم.انگار دلش آروم شد‌‌.تا اون موقع نمیدونست کیه بد ترسیده بود‌.دیدم اشک میریزه میگه دستت رو بردار.‌دستمو از دهنش برداشتم…گفتم جیغ بزنی زر بزنی میکشمت‌.الان خون جلوی چشامه.گفت علی جان داداش تورو خدا بلند شو نفسم گرفت من کمر درد هم دارم تو درشتی.بخدا نمیدونم چی میگی…گفتم حرف نزن تا نکشتمت…پسرت که الان دست رفیقمه…زیر تیغه…فقط داشتم میترسوندمش…گفت علی جان تو رو خدا رحم کن بگو جریان چیه اصلا مجید تهران نیست که.گفتم گوه خوردی جنده ۲زاری که مث سگ دروغ میگی…گفتم فقط همینجور دراز کش باش بلند نشو چون حوصله ندارم…گفت بخدا کمرم درد میکنه.گفتم حرف مفت نزن‌‌…از پشت از موهاش محکم گرفتم کشیدم…گفت باشه باشه ببخشید…چه کون نرمی داشت تپل و نرم…گوشی رو در آوردم فیلم سکسشون رو نشونش دادم…گفت وای خاک توسرم شد.علی بخدا بهم گفته بود بیام براش خواستگاری شیرین.ولی من گفتم علی آقا از تو و بابات بدش میاد…نیومدم…گفتم چرت نگو اینا از پارسال فوت آبجیت باهم رابطه دارن…چطور نمیدونستی.هر شب با تو توی اینستاگرامه.گفت بخدا من اصلا اینستا ندارم…اون با مجید بوده.جریان جدایی منو و زندگیم رو هم مجید بهش گفته من نگفتم که…تازه فهمیدم دختره دائم سرش تو گوشی بوده باکی بوده…گفتم من نمیدونم فقط اومدم بهت فیلم آخر پسرت رو نشون بدم…تا فیلم و دید .زد زیر گریه و التماس درخواست…علی جان داداش تو رو خدا رحم کن جوونی کرده…همچین اشک می‌ریخت… ‌سرش و گذاشته بود روی تشک تخت زار میزد‌‌…بخدا فقط همین پسر رو دارم…گفتم لعنتی من هم همون دختر رو داشتم آبروش رفت دیگه باکره نیست…گفت بخدا عروسم میکنمش…این خونه بزرگ رو شوهرم داده بهم میزنم پشت قباله اش…چندمیلیارد پولشه…گفتم ریدم به خونت و پولت…من به شما دختر بده نیستم…گفت داداش…گفتم بخدا یکبار دیگه بهم بگی داداش میدونم چکارت کنم…من داداش تو نیستم…گفت خب ازاول که دومادمون شدی گفتم داداش دیگه‌‌…چی بگم…گفتم فقط خوب نگاش کن…گفت وای خدا چکارش کردی این مرده …گفتم نه ولی میکشمش…گفت نه علی جان منو بکش اونو نه…دخترت گناه داره هم رو میخوان…غلط کردن وگوه خوردن که هم رو بخوان.این هم پسره همون پدره…سگ هرچی خورده همون رو ریده…گفت نه بخدا نه…مجید دست پرورده منه…مهربونه…من میدونستم که اول وآخر باید دختره رو بدم به این مجید ناکس فقط میخواستم میخ رو محکم کنم…گفت علی جان بلند شو بخدا کمرم درد گرفت‌‌.نفسم بالا نمیاد…گفتم بلند نمیشم ولی میرم پایین تر.‌اگه بخوای بلند شی میزنم شل وپلت میکنم…گفت باشه…بگو آلان میخای چکار کنی من چکار کنم گفتم هیچچی فقط گفتم بدونی پسرت رو چرا از دست دادی.‌گریه زاری کرد گفت تو رو خدا خاک خانومت قسمت میدم رحم کن پسرم گناه داره‌…گفتم لامصب یکساله اینها رابطه دارند میدونستی نگفتی…گفت بخدا فک میکردم فقط تلفنی با هم هستن…من نمیدونستم اینقدر عمیقه رابطه شون…گفتم اگه حامله میشد چکار میکردم…جواب خانواده ام رو چی میدادم…گفت نمدونم بخدا نمیدونم…علی من جای خواهربزرگترتم تورو خدا پسرم و ببخش.هر چی دوست داری مهر بگو قبوله …گفتم پسرت فک کرده بکنه و بره…مگه ما بلد نیستیم بکنیم بریم…گفت نه تو رو خدا توکه به من نظری نداری…گفتم چطور تو وپسرت نظر داشته باشین ما نداشته باشیم…گفت علی بخدا اگه بامن کاری بکنی خودمو میکشم…گفتم به درک.ندی پسرت و میکشم…میخای همین الان بگم کون پسرت رو پاره کنند…تصویری میخای ببینی…گفت نه تو رو خدا…نکن…گناه داره…گفتم زر زر نکن بابا…جنده دیوس.‌گفت علی من مث خواهر بزرگترتم…گفتم چرت نگو هی میگه عنتر تو بزرگی یا من…گفت بخدا من ازت ۲سال بزرگترم آبجی بهت نگفته…من با اون شوهر لعنتیم هم سن بودیم.‌گفتم خوب موندی بهت نمیخوره ۴۲سالت باشه‌.همش فک میکردم ۳۵ ۶ سال داری.‌حالا انتخاب کن کون خودت یا پسرت…وقت ندارم…همش التماس درخواست می‌کرد.‌از موهاش محکم گرفتم کشیدم.‌گردنش اومد رو به عقب…گفت وای مردم خدا…‌درد دارم لامصب.‌ولم کن‌.گفتم باشه چشم…با روسریش…دست و پاش رو بستم…گفتم خودت خواستی کوس و کون تپلت رو نگه داشتی ندادی …فک کردی همین جوری ولت میکنم که زنگ بزنی به دیگران‌‌…الان تازه میبندمت به تخت…هم پسرت و میکنم هم میگم رفیقام بیان خودت رد بکنند…داشتم میرفتم بیرون که با وجود اینکه دهنش بسته بود اما جیغ جیغش میومد…برگشتم گفت ها چیه چی شد.‌اشاره کرد دهنش رو باز کنم…گفتم چیه.‌گفت بیا منو داشته باش هر کاری میکنی بکن.‌مجید رو ول کن…گفتم نه ولش نمیکنم که.‌باید کورشه دختره رو عقد کنه…فیلمی که از گاییده شدن تو میگیرم تضمین اینه که قشنگ با خانواده کوسکشت با اون ننه جنده و داداش بی ناموست و کس و کار دیگه ات میایید خواستگاری دخترم‌‌.‌سند خونه رو با ۱۰۰۰تا سکه بنام دختره میزنی…عروسی و جشن میگیری بعدش فیلمو بهت میدم.‌تازه پسره باید فیلمتو ببینه که بکنه می‌کنند… ننه اش چطوری کوس میده.‌گفت خدا خودت کمکم کن.‌این دیوونه شده.‌گفتم فک کردی ناموس شوخیه…یادته که شوهرتو یکشب چکارش کردیم چند روز بیمارستان بود.‌‌چرا نگفتی به پسرت.‌.ما ترکها سرمون بره ناموسمون نمیره…گفت بخدا بهش گفتم به قرآن گفتم…عاشقه نمی‌فهمه… گفتم وقتی چوب کلفت رفت کونش چند تا بخیه خورد آبروش رفت.‌میفهمه…گفت علی بیا هر کاری میخوای با من بکن‌…بخدا هرکاری بگی در مقابل ازدواج با دخترت انجام میدم…ولی فیلممو نشون پسرم نده…آبروم میره…فیلم بگیر برای تضمین پیش خودت هم نگه دار اما نشونش ندی‌‌…قول میدم با آبرو بیام عروسم رو ببرم.جهیزیه هم ندی همش رو خودم میخرم…فقط کاری بهشون نداشته باش…گفتم باشه باشه.‌گفتم دست و پات رو باز میکنم.‌قشنگ لخته لخت میشی فیلممو میگیرم‌‌…میکنمت عقب و جلو…بعدش میرم توله ات رو میفرستم بیاد پیشت…گفت اشکال نداره حق داری.‌الان ناراحتی یک اشتباهی میکنی پشیمون میشی‌‌.ولی تو رو خدا قبلش من از روی رساله صیغه رو میخونم فیلم بگیر بله بگیم اقلا زن و شوهر شیم بعد…گفتم برای من فرقی نداره فقط باید آتیش دلم خنک شه.‌گفت باشه.‌رفت رساله آورد.‌صیغه ۱روزه خوند…گفتم زود باش لخت شو…سریع اومد دوربینم روشن بود خوب حرف گوش میداد‌‌…اول بلوزش رو درآورد به چه سفید بود چی سینه های گنده ای داشت سوتین مشکی زده بود سینه ها گنده ناز گردن بلوری سفید.‌گفت علی خجالت میکشم…گفتم گوه میخوری.‌گفت تو رو خدا فحش نده بعدا پشیمون میشی ها.‌گفتم زود باش بکش پایین شلوارتو…وقت ندارم…ننه جنده.‌گفت علی الان دیگه زن شرعیت هستم فحش نده.‌ اون مثل مادرته.گفتم من الان هیچی نمیفهمم…گفت باشه عصبی نشو…شلوارشو در آورد… ‌توی دلم گفتم خدایا قربونت بشم این چه نازنینه خلقت کردی توی۴۲سالگی اینجوریه…۲۰سالگیش چی بوده…گفتم در بیارشون…گفت باشه انداخت بیرون سینه ها و کوسش رو.‌یک کوچولو پشمالو بود‌‌.‌گفتم بشین پایین.‌باز کن کمربند منو و بکش پایین شلوارمو…گفت من،،گفتم نه ننه جندت…گفت باشه تو رو جون شیرین فحش نده…تو که اینجوری نبودی…گفتم اینجوریم کردین لامصب ها…نشست آروم شلوارمو در آورد شورت و که کشید بیرون کیرم عین زندانی که از سلولش فرار کرده خودشو انداخت بیرون…تا کیرمو دید گفت.وای نه…گفتم جان الان گاییدن رو به پسرت نشون میدم…که کیر چیه و گاییدن چیه…گفتم بکن دهنت لامصب.‌گفت باشه بلدم میخورمش.‌شروع کردن ساک زدن قشنگ می‌خورد… گفت علی چی کلفته.‌گفتم هنوز کلفتیش مونده…وقتی رفت کونت تازه میفهمی کلفت چیه…گفت تو میخوای فیلم داشته باشی یا زجرم بدی.‌گفتم هر دو.گفت نه مهربون باش من هم از ته دل بهت کوس میدم…تا تو هم کیف کنی…میدونم یک سال بیشتر مجردی.‌من هم چندماهه شوهر ندارم‌‌…هرچند که چندساله باهاش رابطه خوبی نداشتم‌‌…بلند شد نشست رو تختش…گفت نمیخوای دوربینت و خاموش کنی.‌بیا بغلم کن ببینم اصلا اینقدر آبجیم خدا رحمتی میگفت علی مهربونه ببین راست می‌گفت یانه…بیا قربونت بشم با اون کیر کلفتت…لباساش رو در آوردم هنوز خیلی عصبی بودم‌ اما.‌لامصب خیلی خیلی خوشگل و نازه کلکش گرفت با هیکلش و صداش رامم کرد…گفت مث اسب وحشی میمونی…بیا بغلم کن…چرا بوسم نمیکنی مگه بد شکلم.مگه زن دوست نداری.‌همه چیز و از سرت بریز بیرون بیا باهم باشیم…مگه نمیگن زن مثل کبابه خواهر زن نون زیر کباب…گفتم لعنت بهت بیاد تو که اینقدر زبون داری چرا شوهرت طلاقت داد.‌گفت طلاق نداد .طلاق گرفتم…چون با اون کیر کوچیکش زن بازی هم میکرد‌‌…همه چی ازش گرفتم طلاقمم گرفتم.‌.ولی تو مرد خوبی بودی آبجیم همیشه ازت تعریف میکرد‌.هر وقت میومد خونه مامان من هم میرفتم اونجا هم رو می‌دیدیم… صحبت می‌کرد ازت راضی بود.‌علی الان منو دوست داری…گفتم نه…تو بهم کلک زدی مواظب دخترم نبودی.‌تو مگه خاله اش نبودی مگه خاله مث مادر نیست.گفت بخدا نمیدونستم …علی من نماز میخونم روزه میگیرم دروغ نمیگم.‌.اگه الان صیغه تو نبودم به این راحتی نمیومدم پیشت.‌گفتم نمی دونم از تو پسرت ناراحتم… گفت بزار برن سر زندگیشون…خودم به دختره درس زندگی میدم پریشب بلد نبود یک املت ساده بسازه…خواهرم یاد نداشته خوب بزرگش کنه…ولی من همه چی یادش میدم.‌.پسره هم گرفتار دخترته…خوب شد کتکش زدی که بدونه دختره صاحب داره…مث من نباشه که یک عمر ببینه شوهرش هر روز با یکیه.بزار ازت بترسه.‌بقیه اش بامن…گفتم شهره خیلی زبون بازی…گفت نه بخدا راست میگم.شاید تو از پسرم بدت بیاد ولی من عاشق دخترتم‌‌.‌این بچه این چند روز به حرفم گوش داده میخواد درس بخونه کنکور هم قبول بشه.‌اون مادر میخواد…گفتم حتما تو پیر پاتال میخوای مادرش بشی…گفت علی خیلی نامردی تا نیم ساعت قبل نمیدونستی که من ازت بزرگم…من پیرم ها…خداییش من خوشگلم یا آبجی خدارحمتیم‌.دروغ نگو راست بگو.‌من رک میگم الان لخت دیدمت تو رو ازت خوشم اومد مردی و رو ناموست غیرت داری‌فقط خیلی بی ادبی…گفتم میخوای زنم بشی.گفت چرا نشم.‌نمیخای مامان بچه ات بشم…گفتم نه من نمیخوامت…خیلی بهش برخورد‌‌…روش رو بر گردوند دمرو شد.گفت پس بکن برو‌‌…حقیقتا دلم خیلی میخواست بکنمش.ولی وقتی فهمیدم ازم بزرگه دل زد شدم ازش.‌من زن جوون میخواستم که برام بچه بیاره…امیدم از دخترم بریده شد‌.اصلا دلم نمیخواست زن این پسره بشه…ولی چون در برابر عمل انجام شده قرار گرفتم مجبورم بدم بهش…ولی اینو امروز میکنمش. بزار دخترم بره سر زندگیش،،زن یا حتی دختر باکره جوون میگیرم…دمر شد.گفتم با دستات کون تپلت رو بازش کن…گفت آخه دردم میاد کلفته نزار عقب…بزارش جلو… گفتم خودت برگشتی اگه نه میخواستم بکنم توی کوس تپلت…گفت باشه برمیگردم…برگشت نگاهش کردم…چشماش پر اخم بود.بهش برخورده بود…نتونسته بود جلبم کنه…مغرور بود اگه نه گریه میکرد.‌هیچی مث این برای یک زن بد نیست که بهش بگی نمیخامت‌‌‌‌‌…فک کرد الان با این همه عشوه و ادا من سریع قبول میکنم.داد بالا پاهاش رو…آب دهن زدم روی کوسش وزدم سر کیرمم.گذاشتم دمش بهم نگاه می‌کرد ساکت بود…خوب جا مو درست کردم سرش رو گذاشتم داخل گفت آخ…گفتم جون…گفت مرض تو که دوستم نداری چرا میگی جون…تا اینجوری گفت با یک فشار تا ته دادم توش…جیغ زد گفت وای خدا لعنتت کنه پاره شدم…لعنتی جر خورد رحمم…چقدر کلفته بی صاحاب…سریع سینه نازش رو گذاشتم دهنم و تلمبه زنی رو شروع کردم…گفت علی جان غلط کردم تورو خدا آروم بکن من خیلی وقته رابطه نداشتم دردم میاد لذتی نداره برام…گفتم مگه قرار لذت هم ببری…گفت خیلی بد و بی رحمی…زن شرعیت هستم…آروم بکن باهم لذت ببریم…چرا وحشی شدی.‌گفتم برو از پسر کونیت بپرس …گفت چقدر بد کینه این شما ترکها‌‌…خب میخوای دامادت بشه دیگه میشه…چرا منو آزارم میدی. علی علی علی جان آروم بکن بخدا بد درد دارم .قربونت بشم دوستم نداری اشکالی نداره فقط آروم بکن…چندتا محکم در آوردم تا تهش کردم توش‌‌…گریه کرد گفت علی بخدا دردم میاد…اینجوری نکن.‌مال شوهرم کوچیک بود.‌من مجید رو هم سزارین کردم…آخه کیرش نازک و کوچیک بود.‌نخواستم گشاد شدم. ولش کردم از روش اومدم کنار دستش رو گذاشت روی کوسش و پاهاش و جمع کرد گریه کرد…یکوری شد…گریه کرد…گفت خدایا چقدر من بدبختم…نشستم روی تخت…خیلی ناراحت شدم هم از خودم بدم اومد هم از این همه جریانات پیش آمده.‌گفتم پاشو لباساتو بپوش نمیخوام دیگه صدای ناله ات رو بشنوم…بدم میاد از رفتارت.‌گفت علی آقا بخدا دردم میاد دروغ نمیگم…آروم بکن من هم حال کنم.آدمم خب…جونه بادمجون که نیست…کیرت مث پتک گنده است…داره گوشت تنم رو له میکنه.‌.الان میفهمم چرا آبجی بیچاره ام بعد روز عروسیش تا چند روز بی‌حال و مریض بود‌‌…من فک کردم ادا اصول در میاره…گفتم باشه تو راست میگی…فقط بنده حرفی.زبون درازی…بلند شد گفت لعنتی دردم میاد چرا نمیفهمی.‌گفتم خب چی میگی من که دیگه نمی خوام بکنمت…بزار سر و صورت پسره داغونه خوب شه بعد بیا عروست رو ببر.بلند شدم لباس بپوشم…پاشد با اون چشمها و بدن خوشگلش…اومد بغلم نگاهم کرد…چقدر پدرسگ چشماش قشنگ بود.لامصب چند سال بود دقیق ندیده بودمش تازه اصلا آرایش نداشت…گفت بیا مث پسرای خوب ازپشت آروم بکن بزار آبت بیاد یک‌کم آروم شی…میدونست مردها ارضا بشن آروم میشن.نمیخواست اینجوری برم پیش پسرش…گفتم نترس کار به پسرت ندارم.‌گفت لامصب چیکار به پسرم دارم اومدی آتیش انداختی تو من داری بدون اینکه آتیش و خاموش کنی میری دنبال کارت.‌کارتو تموم کن برو…داگی وایستاد گفت بکن برو ولی خوب و خوشگل…آروم بکن بزار بهش عادت کنم بعدش محکم بکن…گفتم لعنت بهت شهره…دوباره کیر رو خیس کردم…گذاشتم توی کوسش ولی آروم کردمش ناله میکرد‌بالش گذاشت زیر سرش گفت مرسی عزیزم…خیلی خوبه…چقدر بزرگه تمام توی بدنم رو پر کرده…پوست کوسم و میخاد بکشه بیرون…لعنتی مست کیر شده بود چرت وپرت میگفت…گفتم چطوری میخواستی توی کونت تحمل کنیش…گفت ساده من تموم عمر به اون پفیوس کون دادم کوس که ندادم …اینقدر تنگه…بی پدر هر شب می‌کرد توی کونم…ولی نازک بود کیرش.‌پسر خوبی باشی تا دلت بخواد بهت کون میدم…دوستت دارم…ازون بدم میومد.‌ولی لامصب هروقت تو رو با آبجی میدیدم کیف می‌کردم از تیپ وتارت…گفتم الان بزارم توی کونت یانه.گفت علی یک کم آروم کوس بکن.بخدا چندساله سیر کیر نشدم…چقدر دلم کیر میخواست ولی نمدونستم چکار کنم. آروم آروم میکردمش…گفت برمیگردم توی اون حالت اول بکن…تو رو خدا آروم بکن…برگشت رفتم دوباره روش عرق کرده بود چقدر بدن نازی داشت…موهای خوشگلی داشت ناز و بلند و مشکی…گفت بکن علی جون…گذاشتم توش ولی تا نصفه میکردم…میگفت از پشت دردم نمیومد ولی از جلو درد داره…گفتم تحمل کن غرغر نکن…کشتی منو…گفت بخور ممه هامو بخور…گذاشتم دهنم لبای خوشگلش نیمه باز قشنگ بود دلش لب و بوس میخواست.‌نمیبوسیدمش…جیغ زد گفت لعنتی بی پدر بوسم کن دلم لب میخواد زجرم نده…خنده ام گرفت…گریه کرد گفت نخند مسخره ام نکن.مگه من چه کارم شده…چی ناز گریه میکرد…میدونستم بوسش کنم چون نازه پا بندش میشم…هر زنی موقع دادن لب نمیده…ولی این خودش پیش قدم بود معلوم بود کم بود محبت داشت…نگاهم کرد آروم میکردم داخلش…اشکای قشنگش میومد…نمیدونم چرا همش فک میکردم کلک خودش بوده دخترم رو بگا داده…لجم می‌گرفت… گفت علی محکم بغلم کن آخراشه میخوام خالی شم…دستامو انداختم زیر سر و شونه اش بغلش کردم بهم نگاه کرد…لب و گذاشتم روی لبش چندتا تلمبه محکم زدم لباش و بالا پایین چند بار محکم گرفتم توی دهنم و بوسیدمش…گفتم ولی خیلی خوشگلی…چندتا آه محکم کشید پاهاش رو دورم محکم قلاب کرد.گفت حالا جرش بده محکم بکنش…فقط لبام و ول نکن…گفتم باشه پلنگه چش قشنگه…لباشو محکم مکیدم…تندتند کردمش توی بغلم ولو شد و پاهاش سست شد . گفت کشتی منو پسره خوب خیلی واردی بعد یک عمر امروز برای اولین بار فهمیدم زن بودن چیه و مرد کیه؟گفتم پس من چی گفت عجله نکن نازنینه من…خیلی خوب بود بذار حالم جا بیاد…گفت چه طوری دوست داری دمر کنم یا قنبلش کنم…گفتم دمر کن …بالش گذاشت زیرش…گفت از توی اون کشو یک کرم هست پمپی اونو بیار…حالا سوراخش رو پر کن…حالا بزار توش…فقط آروم خیلی ماشالله کلفته…گفتم چشم نازی جون…واقعا نون زیر کبابی…خندید… گفتم دیگه گریه نکن…گفت دلم نمیخواد ولی وقتی ناراحت میشم دست خودم نیست…تا خواستم بکنم داخل گفت، علی بگو مجید کجاست…گفتم الان میگم…زنگ زدم سید رضا.گفتم سید گوشی رو بده اون پسره…گفت مهندس از ترس شاشیده خودش…گفتم شرمندتم سید.گفت اشکال نداره…گفتم مجید مرتیکه خر کلید خونه دست سیده بگیر ازش برو خونه ما خودتو تمیز بشور حموم برو من الان با مادرت میام.دست از پا خطا کنی کشتمت. گفت چشم عمو علی چشم فقط به مامانم کاری نداشته باش.باشه،گفتم پاشو برو شیرین ترسیده تنهاست زر نزن…گفت باشه.قطع کردم…برگشت طرف من گفت خیلی آقایی دمت گرم…ممنونم…خودم براش عروسی بگیرم کیف کنی…گفتم نمیخواد بیا بریم حموم.میایی ؟؟گفت آره بریم ترسیدم عرق کردم.کوسمم درد میگیره.توی حموم آبتو میارمش…رفتیم زیر دوش حمومش بزرگ بود.بغلش کردم بوسیدمش آب می‌ریخت روی سر و صورتمون…موهاشو شامپو زدم گفت موهامو کشیدی سرم درد میگیره…گفتم ببخشید عصبی بودم‌… گفتم بچرخ از پشت ببینمت…لامصب چی ساختی مث قالی کرمان میمونی. خندید گفت تو که ازم خوشت نیومد…گفتم الان که میاد…گفتم شهره ژیلت داری خندید گفت برای پشمام.گفتم پس چی مثل نمد ساختیش.خندید گفت الان میرم میارم…رفت آورد…زیر دوش گفتم برگرد.‌از لای کون براش تراشیدم تا نوک انگشتاش جلو عقب…سفید بود سفید تر شد برق افتاد بدنش…آب کشیدمش…برگردوندمش…کوسشو لیسیدم…گفت آی فدات شم چقدر کیف داره…چقدر دلم میخواست بگم بخوریش ولی میترسیدم ازت…دوستش داری…گفتم دیوونه اشم…گفت علی چرا منو نخواستی…گفتم راستش من میخوام زن جوون بگیرم برام بچه بیاره…آخه فقط یک دختر دارم که اون هم دوستم نداره…گفت دیوانه اون برات میمیره چی رو دوستت نداره‌.همش این چند روز فکر تو بود.‌بابام تنهاست بابام گناه داره‌‌…اون ازم خواستگاری کرد برات…که من دعواش کردم…فک کنم به مجید هم گفته اون راضیه…گفتم نمیشه شهره جون دليل من رو که شنیدی…دلم بچه میخواد…گفت بیشعور مگه من مردم که نتونم بچه بیارم.من ۴۲سالمه و خیلی هم جوونتر دیده میشم…و پریودیم سروقته.‌تا وقتی پریود بشم حامله هم میشم…گفتم اگه نشدی.گفت خودم برات زن میگیرم…گفتم الان بزار برات بخورمش…گفت باشه گفتم دستاتو بزار لبه وان قمبلی کن…تقریبا یک ربع کون و کوس تپلش رو خوردم…اینقدر لامصب ناز و گوشتیه این کوس که ازش دل نمیکندم…بلندشدم سرپا از پشت دوباره کردم کوسش…گفت ممنونتم که درکم کردی…چون خوردیش دلم میخواست بکنیش…بهت قول میدم هر وقت کون خواستی بهت بدمش…گفتم باشه عزیزم…چندتا تلمبه زدم تا خواستم بکشم بیرون دیر شد ریخت داخلش.گفتم ریختم توش شهره گفت اشکال نداره علی جون نزدیک پریودمه. خطری نیست،گفتم مرسی خیلی نازی آروم شدم میدونستی حالم چطوره.گفت آره لحظه ای که نشستی روی پشتم تا کونم و حس کردی کیرت بلند شد.فهمیدم آبت نیاد عصبی تر میشی.بعدم خودم دلم خواست.ولی زجرم دادی هم روحی هم جسمی.ولی حق داشتی.من از طرف خودم و پسرم ازت معذرت میخوام. خیلی تمیز همدیگه رو شستیم و اومدیم بیرون…حوله پسرش و داد بهم اومدم بیرون نشستم روی تختش.اومد پیشم.خشک کرد خودشو.با حوله خودش موهای منو خشک کرد‌خم شد بوسم کرد.نشست روی پام.گفت حالا میخوای چکار کنی؟گفتم تا تو چی بخوای.گفت بپوش بریم پیش بچه ها.گفتم باشه بریم.تا بلند شد حوله رو انداخت کنار نتونستم تحمل کنم دوباره بغلش کردم.درازش کردم ولی این دفعه از بالا لب و گردن شروع کردم بوسیدن.وخوردن سینه های نازش.سر سینه هاش گنده میشد توی دهنم.تمام بدنش رو بوسیدم لیسیدم…بوی عطر میداد.‌گردنش و مکیدم کبودش.لباشو آورد جلو خیلی بوسیدمش.نمیتونستم ازش دل بکنم. گفت چی شده تو که دوستم نداشتی…گفتم اولا که خیلی وقت بود ندیده بودمت.دوما هر وقت که دیده بودمت با حجاب بودی.سوما هنوزم فک میکنم مقصراین کار تویی که دخترم بی آبرو شد…گفت نه بخدا دروغ نمیگم من نمیدونستم. بعدشم اون عروس خودمه.علی پسر من مث باباش نیست.مث خودمه نماز خونه باخداست. هرچی من بگم گوش میده الان پرستاری استخدامه. هنوز میخواد درس بخونه.‌دخترت بحرف من و اون گوش میده میخواد درس بخونه.‌چقدر تو لجبازی…بزار زندگی کنند دیگه …خونه هست زندگی هست همه چی هست.‌لج نکن…مگه نگفتی از من خوشت اومده دوستم داری.‌خب من مال تو اون مال پسرم.‌گفتم نمیدونم شهره‌‌…همش فک میکنم.کلکی تو کاره.گفت وای چه کلکی‌‌ علی یعنی من اصلا به چشمت نمیام.‌گفتم چرا خداییش خيلي ازت خوشم اومد…آتیش زیر خاکستری…درسته ساکت و مذهبی هستی ولی زیر کیر خوب مستی من زن اینجور دوست دارم…ولی بچه دوست دارم…گفت لعنتی من هنوز جوونم بهت قول میدم بجای یکی برات دو سه تا بچه بیارم…قربونت بشم لج نکن دلتو باهام صاف کن…الان که من دوستت دارم تو هم دوستم داشته باش.بخدا من یک عمر تنها بودم.شوهرم فقط پول می‌آورد عشق نمی‌آورد.زندگی باهاش هر روز مث مرگ بود.‌زنهایی که همیشه باهاشون می‌خوابید هیچکدوم یک ذره جذابیت نداشتند‌‌…حتی یکبار با یکی دیدمش زنه زد تو سرش گفت این زن توست اونوقت دنبال هرزه گردی هستی‌‌…کلا من شانس ندارم.تو الان منو میبینی ولی چون بهت گفتم ۴۲سالمه فک میکنی پیرم.به چشمت نمیام. گقتم شهره بهم حق بده ۲۰ساله ما باهم فامیل هستیم اما سرجمع ۲۰بار هم رو ندیدیم و۲۰دقیقه بغیر امروز پیش هم نبودیم.امروز هم اجباری شد.‌ازت دلخور بودم میخواستم تلافی کار پسرت رو سر تو در بیارم…اما الان دارم گرفتار خودت میشم…گفت مگه بده.‌گفتم نمیدونم چی بگم…گفت هیچچی نگو بر میگردم ماساژم بده بخدا کمر درد شدید دارم…زورتو انداختی روم اون اول هم به کمرم ضربه زدی خيلي دردم اومده.‌گفتم باشه.بچرخ…دمر شد صاف دراز کشید‌‌…از شانه ها شروع کردم مالش.گفت فدای دستهای گرم و گنده ات چقدر خوبه آخ…برو پایین گودی کمرم…گفتم خب لعنتی کون به این بزرگی کمر قوس افتاده نمیخای کمر درد هم بگیری‌‌…گفت بدت میاد ازش‌‌…گفتم نه عاشقشم…گنده سفید بزرگ چقدر نازه…گفتم الان بکنمش.کیرم خيلي بزرگ شده…اینو دیده ذوق کرده…گفت کو بزار ببینمش‌‌…رفتم جلوش…گفتم بخورش.‌چندتا ساک زد گفت بدو برو بزار توش…سوراخم خارش گرفته…گفتم چشم اول خوب سوراخشو لیسیدم زبون و لوله کردم دادم توش گفت لعنتی با کارهات داغ ترم میکنی…گفت فقط همون کرم که بهت گفتم بزن…چرب و نرمش میکنه…گفتم باشه کرمو زدم…گذاشتم داخلش…باور کنید راحت‌تر رفت توی کونش از توی کوس…گفتم چقدر ازین کار کشیدی که اینقدر سوراخش روونه.گفت زیاد.بی پدر اگه هرشب نمی‌کرد هر دوشب یکبار اینو میکرد‌قبلش هم کیر مصنوعی کلفت براش خریده بود تا صبح میگفت باید توش باشه…خیر نبینه که خیر ندیدم از دستش.کوس دوست نداشت…گفتم بهتر الان در عوض اینقدر من این کوس رو بکنم که جیگرش در بیاد…تلمبه میزدم توی کونش آروم ناله می‌کرد.‌روش دراز کشیدم…پشت گردنش و بوسیدم…گفت مرسی مهربون…آروم بکنش کیف کن هول نشو مال خودته.هر وقت میخای بهم بگو…علی جون گفتم جونم…گفت دیگه پسرمو کتک نزنی ها داغون شده‌‌.گفتم حقش بود.‌ولی دیگه دامادمه کارش ندارم…فقط مادرشو میگایم…گفت اشکال نداره هرچی دوست داری بکن…گفت بزار برات قنبل کن…بکنش.‌گفتم چشم…چون یکبارم آبم اومده بود ایندفعه میدونستم دیر تر آبم میاد…کشیدم بیرون داگی شد…کردم کونش تندترش کردم چقدر قشنگ ناله می‌کرد.‌درش آوردم بیرون یکباره محکم کردم کوسش.گفت وای چقدر خوب بود‌‌…یک کمبودی احساس می‌کردم.‌نگو کوسم کیر میخواست…ولی کلفته اذیتم میکنه…گفتم لامصب همه از کون دادن می‌نالند تو از کوس دادن. گفت آخه تنگه دردم میاد.‌محکم کمرش و گرفتم تا تونستم تندتر تلمبه زدم.کشیدم بیرون کردم کونش همونجا ریختم توش…گفت وای چقدر حال داد…برگشت روی دو زانو وایستاد لبا رو گذاشت روی لبهام.چندتا بوس خوشگل داد…گفت حوله ات رو بردار بریم حموم من نماز میخونم باید پاک شم…دوباره رفتیم حموم…زیر دوش آبگرم سینه های نازش رو مالوندم.گفت خسته نشدی… گفتم نه خیلی ناز و خوشگلی…چقدر خدا با آرامش خلقت کرده.گفت چی فایده کم شانسم.‌گفتم نه دیگه ناشکری نکن…الان یک شوهر خوب گیرت اومده.یک عروس بدرد نخور و لوس…خندید گفت باور کن علی فقط دوسال طول میکشه به این دخترت درس خانه داری یاد بدم.گفتم حقته خودت خواستی. گفت علی من آبجیم رو خیلی دوست داشتم…اون ازت خيلي تعریف می‌کرد… تو رو خدا منو هم مث آبجیم دوست داشته باش…سرش و گذاشت روی شانه من…بغلم کرد …گفت من پیر نیستم…بخدا مگه چند سالمه…گفتم دیوونه میدونم پیر نیستی میخواستم اذیتت کنم…گازم گرفت گفت پس خیلی بدی…گفتم بخدا بشوریم بریم بیرون این دوباره شق شد.‌گفت ماشالله بهت.‌میتونی دوباره بکنی گفتم آره.گفت فقط کوس بکن…گفتم بچرخ داگی شو…دستها دستهارو بزار روی وان…یک مربع کامل محکم گاییدمش.صداش حموم و برداشته بودکشیدم بیرون کوسش هوا گرفته بود صدا داد…گفتم غذاشو خورد عاروقش رو زد‌.اینقدر قشنگ بلند خندید گفتم ساکت همسایه ها هم فهمیدن…کارمون تموم شد اومدیم بیرون خشک کردیم لباس پوشیدیم‌.رفتیم توی حال وای وای چی دیدیم.‌.شیرین با چشمای پر از خشم نشسته بود روی مبل منتظر ما.پسره نبود…شهره گفت وای خاله ترسوندیم…هيچي نگفت.‌گفتم تو اینجا چکار میکنی…مجید کو…گفت پسره بی غیرت میگم برو بابامو از حموم بکش بیرون دهن ننتو سرویس کرد…خودش ادعای غیرتش میشه اونوقت اومده سراغ ننه تو…میگه گناه دارن چند وقته تنها هستن…ظهره رفته کباب بگیره تا خستگیت در بیاد بیای بیشتر کتکمون بزنی و بیشتر ننه اشو بکنی.گفتم خجالت بکش دختره عوضی باور کن میخواستم دوباره کتکش بزنم .خاله اش نزاشت.گفت علی خواهش میکنم…بچه است ناراحته.حق داره…گفت اینم دختر تویه دیگه زود عصبانی میشه و بد دهنه…شیرین رفت بغل خاله اش گریه کرد.گفت خاله اینو اینجوری نبین خيلي بیرحمه من و مجیدو خيلي کتک زد…وقتی مادرم حامله بود مریض بود این نبود.دنبال کیف وحالش بود‌‌…وقتی اینو گفت دلم شکست…نشستم روی مبل…اشکام به یاد خانومم همینجور می‌ریخت… جورابامو پوشیدم کتم رو برداشتم داشتم دیگه میرفتم…نمیدونستم کجا.ولی دلم آتیش بود‌.وقتی دخترم منو مقصر میدونست بقیه چی فک میکردن.‌شهره دید دارم میرم…اومد پیشم گفت علی نرو.کجا میری.‌تا دید دارم گریه میکنم.گفت وای نه تو رو خدا گریه نکن…گفتم شهره وقتی جیگر گوشه ات بهت تهمت میزنه.میگه تو دنبال عشق وحالت بودی و نبودی مادرم مرد…من از بقیه چی توقع دارم‌.بعدش تو میگی چرا به داداشم و مامانم بدو بیراه میگی.اینها حرفهای اوناست که به این یاد دادن.به جان خودش به روح مادرش من دو روز از پرواز موندم بخاطر جنگ اوکراین و روسیه…الانم این تو و عروست و پسرت.گفت نه نرو بخدا جوونه بخاطر من ببخشش‌…تو پدری نباید دلت از بچه ات بشکنه‌.گفتم مهم نیست بشاش به دل من…از در رفتم بیرون دیدم مجید دم در ورودی حال بود حرفهای ما رو شنیده بود‌‌…گفت عمو علی نرو شیرین عصبانی بود شکر خورد.‌…من بهش گفتم بابات مرد خوبیه.‌تو بابای بد ندیدی…بابای من هر شب با مادرم درگیر بود‌‌…مامانم هر شب گریه میکرد‌…نرو این حرفها رو دایی بهش یاد داده. من سر این حرفها با دایی درگیر شدم…اونها حسودی می‌کنند… بخدا هرچی منو کتک زدی مهم نیست گفتم مثل پدرمه ناراحت نشدم دردم اومد.اما اگه بری من شیرین مامانم بی صاحب میشیم…وقتی اومدم توی خونه اول ترسیدم بلایی سر مادرم آورده باشی،ولی وقتی لباس هاتون رو دیدم خودتون رو ندیدم…فهمیدم با مامانم حموم هستین صدای خنده ها و ناله ها و شوخی هاتون رو شنیدم بجای اینکه عصبی بشم خوشحال شدم.چون چندسال اینقد صدای مادرم رو قشنگ نشنیده بودم…فهمیدم چقدر پیش تو راحته.بلند حرف میزد شنگول بود.عمو من بی‌غیرت نیستم‌‌…ولی با عقلم تصمیم میگیرم نه قلبم…باید منطقی بود…گفت بیا نرو بیا با هم ناهار بخوریم…برگشتم…اومدم پیش شهره…دیدم شیرین نیست…رفته بود صورتش رو شسته بود برگشت دید من هم هستم…اومد محکم توی بغلم گفت غلط کردم بابایی بخدا گوه خوردم. چرت و پرت گفتم.من که بغیر تو کسی و ندارم…ناراحت بودم چرت گفتم.گریه کرد بوسیدمش.‌صورت مجید طفلک زیر چشم و لباش داغون بود.سر سفره گفت فک کنم باید چندوقت فقط شیر و سوپ بخورم دهنم داغونه‌‌.مادرش گفت حقته تا تو باشی دیگه برای خودت سر خود بی ادبی نکنی یکدفعه همه زدن زیر خنده…خلاصه که فرداش من و شهره عقد کردیم.بعدشم بدون اینکه به کسی بگیم بچه ها رو عقد کردیم.‌فقط یک عروسی بزرگ براشون گرفتیم…خونه ویلایی موند دست اونا.شهره اومد پیش من…الان دخترم و خانومم باهم حامله هستن…به امید خوشبختی همه. نوشته: علی آقا
    • ویدیو ایرانی سکس با میلف سکسی و حشری اول ساک میزنه و تو پوزیشن داگی تا خایه تو کصش تلمبه میزنه و بعد لنگاشو میده بالا و کصشو میگاد جرش میده آه و ناله میکنه . تایم: 09:05 - حجم: 57 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • ویدیو ایرانی ساک زدن دانشجوی سکسی و خوش هیکل . تایم: 03:03 - حجم: 20 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.