mohsen ارسال شده در 9 شهریور اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور کارورزی الناز سلام این خاطره مربوط میشه به یکی از دوستای خیلی صمیمیم که از زبان ایشون نقل میشه ، نسخه نهایی رو مطالعه کردن و جز به جزء ش رو تایید کردن. خب بریم سراغش لازم به ذکره که به درخواست ایشون اسامی کاملا تغییر کرده یکمی هم برای جذب مخاطب آب و تاب دادم بهش. من حمید هستم 44 ساله ساکن تهران کارمند ی نهاد نیمه دولتی هستم و 5 روز هفته رو از 8 تا 5 اونجا مشغولم . قدم 175 هست وزنم 72 تقریبا هیکل معمولی دارم. متاسفانه خیلی اهل ورزش نیستم. همسرم که دختر عموم هم هست 41 سالشه و قدش حدود 170 وزنش تقریبا 70 با سینه های 80 و ی کون تپل هیکل خوبی داره و خدارو شکر از سکس و زندگی زناشوییمون راضی هستم در کل ی سری مشکلات داریم ولی خب چیز غیرقابل حلی نیست و سعی میکنیم هندل کنیم شرایط رو. تو سکس من خیلی فانتزی ها دارم که به همشون نرسیدم ولی به خیلی هاشون هم رسیدم که اگر از این داستان خوشتون بیاد شاید از اونا هم گفتم براتون. از ازدواج ما ک 19 سال ازش میگذره ی دختر ناز نصیبمون شده به اسم الناز که تمام زندگی ماست و مثل هر پدر و مادری جونمون رو براش میدیم. موضوعی که میخوام براتون بگم برمیگرده به تابستون سال قبل که دخترم برای کارورزی میخواست بیاد اداره من و اونجا این دوره رو بگذرونه با اینکه من بهش گفتم اگر بخوای میتونی نیای و من برات اوکی میکنم گفت نه بابا اینجوری درست نیست بعدشم چیزی یاد نمیگیرم. منم خب به حرفش احترام گذاشتم و قرار شد برای کارورزی بیاد اداره حسابداری ما با یکی از همکارا که بچه کاربلدی هست هماهنگ شدم که بهش کارو به اندازه نیاز یاد بده و چند تا همکار اداره خودم (مثل تمام نهاد ها ما قسمت های مختلفی داریم ، مالی ، اداری ، برنامه ریزی ، بودجه و …) میدونستن که الناز میخاد بیاد دو سه هفته ای رو کارورزی کنه. مسافت خونه ما تا اداره ی مقداری زیاد هست و باید از مترو برای رفت و آمد استفاده کنم ، گاهی وقتا هم ترکیب مترو و تاکسی ، من معمولا 7 از خونه میزنم بیرون به الناز گفتم نیازی نیست با من بیای اداره و اون وقت صبح بیدار بشی ، ده اینا بیا اداره بعد از ظهر باهم برمیگردیم اونم قبول کرد. روز اول شد و الناز حدود ده و ربع بود اومد اداره و سلام علیک کرد و همکارایی ک چند ساله من رو میشناسن تعجب کردن گفتن ماشالا چقدر خانم شده و تعجب کردن اونایی هم که نمیدونستن تعجب کردن که به شما نمیخوره دختر به این بزرگی داشته باشید ، یکی از همکارای خانم که من رو چند ساله میشناسه و از من قدیمی تره الناز رو بغل و بوس کرد گفت چقدر بزرگ شدی تو دختر و منم گفتم من دارم پیر میشم خانم فلانی. خلاصه گفتم همکارا براش چایی آوردن و ازش پرسیدم: صبحانه خوردی یا نه خانم خانما؟ الناز: بله بابایی خیلی ممنونم ، شما چطوری هر روز این مسیر رو میای؟ اذیت شدی؟ شلوغ بود؟ الناز: هم مسیر طولانیه ، هم گرمه ، هم خیلی شلوغ پدرم دراومد ، مردم چرا اینجوری میکنن؟ بعد میشه بگی چرا هر روز این مسیر رو میای و جات رو عوض نمیکنی؟ شما که میتونی بیای نزدیک تر چرا نمیای؟ اوووووو چرا انقدر شاکی؟ باید میگفتم آب یخ بیارن برات ، خب گفتم که من به این آدما و این محیط عادت کردم عزیزم ، سخته با 20 سال سابقه برم جای جدید و دیگه عادت کردم به این مسیر ، حالا انقدر غر نزن بیا بریم پایین. بردمش پایین پیش همکارم پوریا و گفتم این شما این الناز خانم ، باهاش مهربون باش دختر باهوشیه ، هرچی فکر میکنی لازمه بهش یاد بده ، هر نمره ای خودش کسب میکنه بهش بده البته که مطمئنم بالاترین رو میگیره ، پوریا هم خندید و گفت حتما همینطوره ، برگشتم بالا تا ساعت 1 که تایم ناهار بود یکی دوبار زنگ زدم به پوریا و دخترم جویای احوالشون شدم. ظهر هم پدر دختری باهم ناهار خوردیم . حدود ساعت 4 بود الناز اومد بالا ، گفتم به به خانم خانما خسته نباشی، چطور بود روز اول؟ نیم ساعت زود تعطیل کردی که. الناز: واییی بابا جووون ممنونم ازت قبول کردی بیام اینجا خیلی خوب شد ، چیزایی که بهمون گفتن رو اینجا میتونم انجام بدم و از نزدیک باهاش و مهمتر توکار آشنا بشم مرسی (ی ماچ گنده به صورت من) قربونت برم عزیزم خداروشکر رضایت داری ، صبح که میخواستی منو قورت بدی ، حالا جلوتر بره شیرین تر هم میشه وقتی از ی سری محاسبات سردر میاری خیلی لذت بخش تر میشه برات. نگفتی زود تعطیل کردی؟ الناز: خب آقای امیری (پوریا) گفتن نیم ساعت آخر روز رو با بابات بگذرون. ناراحتی برم حالا جوش نیار ، ی نیم ساعتی بشین بریم ، چیزی بگم بیارن برات؟ نه ممنونم. به کارت برس که سر ساعت بریم میخوام با بچه ها برم بیرونن. ساعت حدود 4:25 بود گفتم بابا تو برو پایین نیمکت بیرون اداره بشین من میام ، گفت وااا خب باهم میریم دیگه!! گفتم عزیزم شما برو الان از پله ها راه بیافتیم بریم دوتایی همه میخان باهات آشنا بشن سلام و علیک کنن و نه من نه تو حوصله ش رو نداریم ، اونم با لب و لوچه آویزون قبول کرد و رفت ، اومدم بیرون رو رفتیم سمت مترو. که یکی از ایستگاه های خط 1 مترو هست که برای سوار شدن مشکلی نداریم و هنوز قطار خلوته. سوار شدیم و رفتیم گوشه در بسته وایسادیم (جا برای نشستن نبود) ، اون گوشه نزدیک هم وایساده بودیم و از اتفاقای روز باهم حرف میزدیم کم کم به سمت ایستگاه های شاوغ نزدیک میشیدم و ملت هجوم میاوردن جا برای تکون خوردن نبود ما بهم نزدیک تر شدیم دخترم تکیه داده بود به شیشه کنارش منم روبروش بودم ، یکمی فاصله مون کمتر شد و یکمی بدن هامون بهم نزدیک تر ولی هنوز یکمی فاصله داشتیم و دو سه نفری که کنارمون بودن رعایت کردن خدارو شکر تا رسیدیم ایستگاه میدون اعدام و خط عوض کردیم رفتیم خط 7 ، گفت واااای داشتم دیوونه میشدم چقدر شلوغ بودم ، رسیدیم خونه و هیجان زده برای مامانش که اونم ی ساعتی بود از سرکار اومده بود از روز اول کاریش میگفت ، دو سه روزی از این قضیه گذشت و الناز هروز دیرتر میومد سرکار و بعد از ظهر ها باهم برمیگشتیم و گاها بخاطر شلوغی نزدیک هم میشیدم و بدن هامون میچسبید به هم که طبیعی بود تو اون فشار ولی خب هیچ وقت اینجوری صورت به صورت با الناز قرار نگرفته بودم و برام ی جوری بود ، چهارشنبه همون هفته بود که الناز حدود یازده و نیم تازه اومد ، گفتم بابا اینجوری نمیشه چرا انقدر دیر میای دخترم ، منو پیش پوریا بد قول نکن از صبح چندبار زنگ زده ، گفت ببخشید خواب میمونم چیکار کنم من! گفتم خب قربونت برم شبا انقدر بیدار نمون سریال ببین اینستا گردی کن ، حالا برو پایین پیش پوریا. داشتم کارامو انجام میدادم تماس می گرفتم با چند نفر از ارباب رجوع ها که مدارکشون رو بررسی کنم یکی از همکارای قدیمیم اومد و بهش اشاره کردم بشین.تلفنم که تموم شد باهاش حال و احوال کردم و گفتم چطوری چه خبر نیستی حاجی؟ گفت شما نیستی؟ گفتم والا تو میای اداره از دور سر تکون میدی میری من نیستم؟ گفت حاجی اون سری حالمو گرفتی دیگه گفتم زیاد مزاحمت نشم؟ گفتم من؟ گفت آره داداش تو اینستا یادت نیست؟ گفتم مشتی تو خودت کارمند این اداره ای میدونی منم هستم اینجا هم که لونه زنبوره و شلوغ تو تایم اداری عکس زن و دختر میفرستی خب ممکنه بگا برم!! میرم خونه هرچی میخوای بفرست ، همون موقع که اون پست رو فرستادی از اون کصه خانم فلانی کنارم بود. خندید گفت خب باشه اونم زنه خب میبینه خوشش میاد ، خندیدم گفتم دهنت سرویس. ولش کن حالا چه خبرا ردیفی؟ گفت قربونت الان پایین حسابداری بودم عجب بچه ای اومده!!! پشمام! گفتم حسابداری؟ نیروی جدید ندادیم بهشون که!!! یادم رفت بگم من قسمت اداری هستم و تامین جابجایی نیرو با ما هست. گفت نه بچه س فکر نکنم کارمند باشه ، من ی لحظه قفل کردم اومدم بگم الناز رو میگی!!! پشت بندش گفت این دهه هشتادیا چقدر بدنای خوبی دارن لعنتی ها، چه کون نابی داره خوشبحال دوست پسرش! من کامل هنگ بودم و چیزی نگفتم رفیقمم یکمی بعد رفت. به خودم گفتم دخترت رو میاری اینجا این چیزا هم هست سعی کردم فراموش کنم حرفش رو. اون روز هم تموم شد و با الناز حرکت کردیم سمت مترو چهارشنبه ها یکمی زودتر تعطیل می شویم و مترو یکمی خلوت تر بود، بهش گفتم میخوای از شنبه صبح ها صدات کنم با من بیای ، از اون ور بجای یک ماهی که قرار بود بیای سه هفته بیا، گفت یعنی از خوابم بزنم؟ گفتم عزیزم کلا دو هفته س دیگه ، بعدشم ی هفته کمتر میای ، صبح هم زود بیای بیشتر میتونی کارو یاد بگیری ، پوریا همه کاراش رو صبح میکنه میتونی بیشتر ازش یاد بگیری ، یکمی بدخلقی کرد و در نهایت قبول کرد که از شنبه صبح زود بیاد اداره. تو مترو وقتی میخواستیم جابجا بشیم و بریم خط 7 دخترم جلو افتاد و ی لحظه به قولی به چشم خریدار بهش نگاه کردم و دیدم رفیقم بیراه نمیگه بدن الناز قشنگه ، خدارو شکر برعکس من و مامانش به ورزش علاقه داره والیبال و شنا و بعضی وقتا باشگاه میره. به خودم گفتم باید حواسم رو بیشتر جمع کنم دخترم دیگه بزرگ شده ، یادم رفت بگم الناز 17 سالشه و قدش بین من و مادرش هست حدود 173 ورزنش هم نمیدونم ولی نه خیلی لاغره نه خیلی تپل ، پوست گندمی و صورت جذاب با موهای بلند مشکی و پاهای کشیده و باسن برجسته. اون اخر هفته برام ی جوری بود کلا گاهی بی اختیار به کون دخترم خیره میشدم و لعنت میفرستادم به خودم و رفیقم. شنبه رسید و صبح صداش کردم که بریم سرکار یکمی غر غر کرد گفت اه تابستون کی این وقت صبح بیدار میشه تو گرما ، پیاده رفتیم تا ایستگاه نزدیک خونه (حدود 15 دقیقه) و یکمی حرف زدیم و قطار اومد سوار شدیم دوتایی و میشد راحت و با فاصله ایستاد ، رسیدیم خط 1 و خواستیم سوار شیم خیلی شلوغ بود دو تا قطار از دست دادیم. آخر سر بهش گفتم بابا بیا ی جوری سوار بشیم. گفت خیلی شلوغه چطوری؟ گفتم تو جلو برو. قطار بعدی اومد با بدبختی سوار شدیم ی پسره جاشو داد دخترم و شیشه کنار در جلویی تکیه داد و منم با سختی روبروش وایسادم . کاملا چسبیده بودم بهش و بیشتر داشتم متوجه برجستگی های سینه و پاهای خوش تراشش میشدم ، هی به خودم بد و بیراه میگفتم که این فکرا چیه میکنی ، سعی کردم خودم رو کنترل کنم و تقریبا موفق بودم ، اون روز هم رفتیم سرکار و برگشتیم و گذشت ، فرداش بود مجدد اومدیم میدون اعدام (ایستگاه محمدیه) خط عوض کنیم دخترم جلوتر از من رفت سوار شد و پشتش به من بود ، منم پشت سرش سوار شدم نفری که به شیشه تکیه داده بود از جاش تکون نخورد و من از پشت چسبیدم به الناز اولش خیلی ناراحت و معذب بودم ، یکمی بعد برجستگی کون دخترم رو داشتم حس میکردم و سعی میکردم نادیده بگیرمش ولی واقعا با اون فشار و شلوار پارچه ای الناز میشد حس کرد لمبرهاش رو من هی فکرم رو منحرف میکردم که جامون عوض بشه ولی خب هرچی به سمت میدون توپخونه میری فشار بیشتر میشه تا اونجا ملت پیاده بشن ، ایستگاه 15 خرداد بود که اون پسره پیاده شد و الناز چسبید به شیشه و منم روبروش وایسادم و کاملا چسبیده بهم بودیم ، سینه هاش رو حس میکردم تا در بسته بشه ملت جابجا بشن زمان برد منم که داشتم ذهنم رو منحرف میکردم ی لحظه چشمم افتاد ب ی خانم با تیپ کارمندی که اون وسط با فشار وایساده بود ی پسر قد بلند پشتش چسبیده بهش تعجب کردم چرا اینجوری چسبیده به زنه ، که زنه صداش دراومد گفت اقا چیکار میکنی؟؟؟ فاصله بگیر ، گفت خانم شلوغه چیکار کنم شما اصلا نباید بیای این جا برو قسمت بانوان ، دوست زنه که روبروش نشسته بود گفت ببخشید از شما باید اجازه بگیریم؟؟؟ خلاصه پسره دیوث چسبوند اون ی ایستگاه رو من نمیدونم چرا حشری شدم با اینکه چیز خاصی دیده نمیشد شانش اوردم رسیدیم توپخونه و جامون بهتر شد یکمی وگرنه راست میکردم.اون ایستگاه تنها دستاوردمون این بود که تونستیم بریم به سمت در روبرو که بسته بود و اونجا وایسیم که بازم چندایستگاه جلوتر چسبیدم به هم و گفت بابا کمردرد شدم خیلی مسخره س مترو ، گفتم میخای دستم بزارم رو کمرت چیزی نگفت نمیدونم چرا همچین حرفی زدم . چه تاثیری داشت دستم رو رسوندم به کمرش یکمی نوازش کردم اینکار باعث شدم نزدیک تر به من بشه و سینه هاش رو بیشتر حس کنم کم کم راست کرده بودم ، الناز که چشم تو چشم با من بود انگار چیزی فهمیده باشه ی حالتی شد که نمیتونم توصیفش کنم ، شاید تعجب شاید هیجان همراه با ترس خدا خدا میکردم کیرم بزرگتر نشه و زودتر برسیم خودمم شلوارم پارچه ای بود. اون روز رسیدیم اداره خیلی به اتفاقات مترو فکر کردم دیدم اینجوری نمیتونم دو هفته اینده رو بچسبم به دخترم وقتی روز دوم اینجوری راست کردم به خودم بد و بیراه گفتم بابت این افکار ، سرتون رو بیشتر درد نیارم ، الناز از وضعیت تردد مون راضی نبود شبش تصمیم گرفتم ماشین بردارم برای این دو هفته الناز هم راضی و خوشحال از این تصمیم بهش گفتم نیم ساعت چهل دقیقه زودتر میریم فردا عوض آرامش داریم . اونم سرش رو به نشانه رضایت تکون داد. فردا رفتیم و الناز خیلی خوشحال بود به بلوتوث ماشین وصل شد کلی انرژی داشت گفت بابام مجبوری با مترو بری بیای وقتی اینجوری راحت میشه رفت؟ من چیزی نگفتم بهش و لبخند زدم از خوشحالیش خوشحال. حدودای 12 بود که اون رفیقم دوباره اومده بود بهم سر بزنه و ی چند تا کپی از پرونده ش بگیره و مشغول شوخی های همیشگی بودیم گفت اون دختر خوشگله که بهت گفتم رو دیدی؟ من لبخند زدم گفتم اره همون موقع بود الناز از دم اداره ما رد شد و ی سر تکون داد برای من رفیقم گفت دهنت سرویس چطوری با این کانکت شدی بیشرفففف ، اگر مخشو زدی از طرف منم ی ماچش کن ، گفتم چرت و پرت نگو مشغول همین حرفا بود که الناز اومد تو گفت سلاااااام خسته نباشی ، ناهار بریم بیرون بابا جون؟ رفیقم انگار برق سه فاز بهش وصل کرده باشن گفتم هرجایی مد نظرته انتخاب کن بریم گفت باشه و رفت ، رفیقم شوکه شده بود گفتم خب میگفتی!!؟ گ فت حاااااجی!!! شرررررمندهههه!!! بعد سریع به بهونه گرفتن کپی از همکارم رفت بایگانی و پیچید رفت ، دوباره اون افکار اومدن سراغم. بعد از ظهر سوار ماشین شدیم و دخترم گفت خدایا شکرتتتتت از مترو راحت شدیم ، مرسی بابایی ، اون روز بجای 1 ساعت مترو 2 ساعت و نیم تو راه بودیم و رسیدیم خونه خسته و کوفته ، دخترم با شیطنت گفت بابا مجبوری ماشین برداری وقتی مترو هست؟؟؟؟ زدیم زیر خنده خانمم شربت به دست اومد و گفت هلاک شدید که!!! دو روز دیگه هم همینکارو کردیم دخترم میگفت بابا اینجوری من به بیرون رفتن به دوستام نمیرسم و از چهارشنبه دوباره مترو سوار شدیم و فشار و چسبیدن ها و گرما شروع شد این روال ادامه داشت من همچنان مقاومت میکردم که ی موقع راست نکنم باز جلو دخترم. ولی با اون هیکل و سینه و باسن نمیشود ، خصوصا وقتایی ک میخواست دستم رو بزارم پشتش و بهم نزدیک تر میشد. بعد از ظهر یکی همین روزا بود ک یهو تو مترو ی دختره زد زیر گریه ما همه شوکه شدیم گفت گوشیم رو زدن گوشیم رو زدن و کلی گریه زاری ی نفر از اون ور گفت مراقب گوشیهاتون باشید دیروز هم گوشی ی اقا رو زدن فردا سوار مترو شدیم دوباره دخترم جلو و باسنش رو به من حدود سه تا ایستگاه کامل چسبیده بود به من ایستگاه 15 خرداد بود حس کردم میتونه بره جلوتر ولی خودش نمیره برام عجیب بود حس میکردم باسنش رو عمدا داده عقب ولی گفتم نه اشتباه میکنم و الناز اینجور آدمی نیست. دوباره توپخونه جامون بهتر شد و به الناز گفتم ی دستت پایین باشه رو جیبت برای گوشی ، این کار شرایط رو وخیم تر کرد چون ما کاملا چسبیده به هم بودیم و دست الناز نزدیک کیر من که باعث شد راست کنم یکمی و اونم خب خنگ که نیست سفتیش رو ی جاهایی حس میکرد و در نهایت گفت بابا چسبیده به همیم کسی نمیتونه بزنه و حس کردم ناراحت شده و دستش رو اورد بالا. من اول ناراحت شدم که راست کردم کیرم خورده به دستش ولی بعد حس کردم خودش رو داره نزدیک تر میکنه که کیرم بخوره بهش ، این وضعیت چند روزی ادامه داشت و من باز راست میکردم ، دیگه نمیگم هر روز رو همینجوری داستان طولانی شد از حوصله شما خارج شد ببخشید. یکی از روزا ازم خواهش کرد ایستگاه 15 خرداد پیاده بشیم و بریم بازار خرید ، چندتایی لباس تیشرت برای خودش و مامانش خرید. داشتیم رد میشیدیم یهو گفتم اینجارو ی مغازه پر لباس زیر گفت باباااااا ، گفتم چیه برو ببین چی داره بخر ، گفت با شما که نمیشه باید با مامان بیام ، گفتم عزیزم چه فرقی داره گفت نه روم نمیشه گفتم خب من بیرون وایمیسم گفت بااااشه ، خدایی هم خیلی مغازه باحالی بود من بیرون مغازه یکمی اذیتش کردم گفت اون سبزه رو بردار خوشگله گفت بابااااااا ، دو سه تایی برداشت و گفتم مامان چی؟ سایز 80 برای اونم بخر گفت مررررسی سایز مامان رو بلند بلند داری میگی با حالت عصبی طور گفت خودم میدونم!!! منم خندم گرفت و همراه خانم فروشنده یکی دوتا هم برای اون برداشت. خریدن لباس زیرای خوشرنگش منو حشری تر کرد ، ترسیدم برگردم مترو گفتم بیا بریم چهارراه سیروس از اونجا بریم خونه گفت باااشه ، تو راه یه مغازه دیگه رفتیم چندتایی لباس راحتی خرید ، یدونه ش رو می خواست برداره گفت این خیلی جذبه نه گفتم عزیزم بردار خب گفت اخه من شلوارم انقدر جذب نمیپوشم ، گفتم از الان بپوش خب اونم با ی برقی تو چشماش گفت باشه و سه تا ازش خریدددددد. من خیلی داغ کرده بودم و شب حسابی از خجالت پریسا در اومدم اونم گفت چته وحشیییی… دو سه هفته ای گذشت و الناز با اون لباسای جذبش من رو دیونه کرده بود اون کون نازششش من کاملا پذیرفته بودم که دیگه حسم بهش تغییر کرده و دوس دارم دیدش بزنم و با اصرار برای خرید اون لباسا به الناز فهمونده بودم این رو ، پریسا هم خیلی ادم گیری نیست و چیزی نمیگفت. من دیگه به دید زدن راضی نبودم و تو حمام با یکی دو تا عکسی ک از کونش مخفیانه گرفته بودم جق میزدم. حس میکردم از شیطنتی که برای باباش میکنه اونم لذت میبره روزای کارورزیش تموم شده بود و من دیگه از مالیدن دخترم محروم بودم فقط دیدش میزدم ، میدونستمم دوس پسره داره از رفتارش مشخص بود ولی نمیدونستم رابطه شون تا چه حدیه دوشنبه بود داشتیم شام میخوردیم پریسا گفت من فردا داریم میرم یزد. ما دوتایی گفتیم یزددددد ، یزد چیکار؟ گفت مرضیه میخواد زایمان کنه برم پیشش ، گفتم مرضیه خودش مامان داره میره کمکش شما کجا میری؟ گفت زهره که پا نداره نمیتونه این ور و اون ور بره و کمک درستی کنه از من خواهش کردن ، مزون هم هماهنگ کردم فردا شب میرم . یادم رفت بگم پریسا تو مزون یکی از دوستاش مشغوله مرضیه دختر دایی الناز بود ساکن یزد. من خیلی برام عجیب بود که چرا خانمم باید بره یزد یکمی جا خوردم ولی خب موقعیت خوبی بود با الی تنها بشم. سر همین قبول کردم ، خیلی خوشحال بودم ، بعدش گفتم اگر النازم بره چی؟؟ تو همین فکرا بودم پریسا گفت توام بیا بریممم!! الناز گفت نه حوصله گریه بچه این چیزا ندارم گرمم هست همینجا پیش بابا میمونم. منم عین فوتبالیستا دستم رو زیر میز گره کردم و خوشحالی کردم. اون شب به کس پریسا ی حال اساسی دادم حسابی براش خوردم و کردمش و تو فکر بودم حالا چطوری از الناز لذت ببرم کاش یکمی بتونم بمالش. فکرای مختلفی زد به سرم ، گفتم باهاش شوخی کنم بمالش ، چیز خورش کنم ، فیلم سکسی بزارم ، فیلم اروتیک بزارم باهم ببینیم حشری بشه ،همه اینا تو ذهنم داشت می چرخید تا اینکه یادم افتاد الناز مثل مامانش خیلی گرمایی هست و از این طریق میشه ی کارایی کرد فردا اداره همش دنبال راه حل بودم. رفتم خونه شب پریسا رو رسوندیم ترمینال و پدر دختری ی معجون خوردیم و کمر رو پر کردم برای ی جق مشتی. رسیدیم خونه الناز گفت الان که با این معجون من خوابم نمیبره گفتم وااا گفت بیا ی فیلم ببینیم گفتم باشه ولی خوابم گرفت غر نزن. ما سمت جنوب شرق هستیم خونه دو خواب هست ولی خب پذیرایی کوچیک هست معمولا بخوایم چیزی ببینیم دراز میکشیم رو مبل یا جلو تلویزیون. گفتم ی فیلم کوتاه بزار خواهشا گفت باشه چشم ، میخوای اصلا ب قسمت شب آهنگی ببینم؟؟ گفتم نه همون فیلم بزار ، ی فیلم از ادرین برودی گذاشت و خودش رو مبل بود و من رو زمین دراز کشیدم دو تا بالشت گذاشتم زیر سرم. وسطای فیلم بود ک اومد کنار من دراز کشید و سرش رو گذاشت رو بالشت و تو بغل من بود چیز غیر عادی نبود همیشه همین کارو میکنه میاد وسط من و مامانش ولی امشب رو بالشت من سرشو گذاشت و تو بغل من بود ی جورایی اولش تخت پشت بود و سینه هاش خودنمایی میکردن من از وضعیت راضی بودم تا اینکه پشتش رو کرد ب من خودش تو بغلم جا داد ولی باسنش فاصله داشت با من دستم رو گذاشتم روی پاهاش ولی حرکت ندادم زیاد. بعد راحت نبودم زیاد دستم رو اوردم جلو و گذاشتم رو شکمش تقریبا اونم با این حرکت کونش رو کامل داد و عقب و چسبوند به من که راست کرده بودم و با اون شلوارک نازکش کم کم داشت می افتاد لای لمبراش اونم مقاومتی از خودش نشون نمیداد و بیشتر ب عقب میومد من حسابی از این حرکتش تحریک شده بودم و از طرفی دیگه باورم نمیشه دارم کیرم رو به کون دخترم میمالم و اونم داره با من همراهی میکنه جراتم بیشتر شد و بیشتر کیرمو بهش فشار دادم خودمم ی شلوار نخی پام بود شق بودم کیرم قشنگ مشخص میشد. اخرای فیلم بود و من ده دقیقه بود چسبونده بودم بهش و اونم تو بغلم وول میخورد. منم دستم زیر سینه هاش بود میترسیدم دستمو بزارم رو سینه هاش یا پایین تر ببرم رو کصش بزارم فیلم تموم شد و هردو انگار راضی بودیم و شب بخیر گفتیم و رفتیم اتاق های خودموم خوابیدم ی پورن پدر دختری پلی کردم و ی جق مشتی زدم اما نقشه اصلی رو اجرا نکرده بودم اونم دستکاری کولر خونه بود که اگر زودتر انجام میدادم مامانش با خودش میبردش یزد پس صبر کردم برای روز بعدی . پنجشنبه صبح بیدار شدیم و صبحانه خوردیم و اول من رفتم حمام و بعد اون ، من به کارای عقب افتادم رسیدم و اون هم گفت میخواد بره بیرون با دوستاش ناهار بخوره ، ناهار خوردم و خوابیدم بیدار که شدم دیدم الناز تو اتاق با ی دامن خوشکل خوابیده یکمی ساق پاهای نازش رو دیدم و رفتم پای تی وی نشستم. اونم بیدار شد و گفتم آماده باش بریم دور بزنیم. کم کم آماده شدیم و رفتیم پارکینگ ماشین برداریم بهش گفتم بشین تو ماشین من کارت بانکیم بیارم گفت باشه بابا جون سریع رفتم پشت بوم و یکی از فیشای اصلی کولر رو کشیدم اومدم سوار ماشین شدیم رفتیم بیرون و ی دوری زدیم و ی چیزی خوردیم حدود 8 بود برگشتیم. الناز اولین کاری ک کرد دکمه کولر رو زد گفت گرمهههه. ای بابا ، بابایی کولر چرا کار نمیکنه گفتم یعنی چی؟ گفت یعنی دکمه میزنم هیچ اتفاقی نمی افته گفتم اااا ، بزار ببینم یکمی دکمه هاش رو زدم و گفتم بزار برم بالا ، گفت خیلی گرمه گفتم عزیزم میدونم تو برو اتاق ما پنکه رو روشن کن یکمی خنک بشی منم میرم بالا. یکمی بالا چرخ زدم و الکی کولر رو باز کردم و بعد ده دقیقه اومدم گفتم فکنم دینامش مشکل پیدا کرده باید بگیم بیان درست کنن گفت توروخدا زنگ بزن ، گوشیم رو برداشتم و رفتم زنگ بزنم تو پذیرایی الناز از آشپزخونه داشت میرفت اتاق من و مامانش. بعد اومدم گفتم که اره زنگ زدم فلانی گفته فردا میام امشب نمیرسم ، گفت خب یکی دیگه گفتم دخترم شب پنجشنبه س کسی نمیاد امشب رو تحمل کن حالا ، گفت بابا با چی تحمل کنم گفتم امشب پیش من بخواب یا اصلا میخوای اینجا بخواب من پذیرایی میخوابم ، چون پنکه دیواری بود نمیتونست پیشنهاد من ک ساعت ها روش فکر کرده بودم رو رد کنه. خلاصه خدا خدا میکردم شب بشه و بخابیم ، من زودتر رفتم اتاق و شورتم رو درآوردم و ی شلوارک پوشیدم روش به کیرم که صبح شیو کرده بودم گفتم امشب شاید ی صفایی کنیم. با اتفاقاتی که افتاده بود کاملا پذیرفته بودم که باید ی حال اساسی با الناز بکنم. الناز که حسابی گرمش شده بود رفته بود دوش بگیره و صدای درحمام اومد که اومد بیرون و بعد چند دقیقه انگار تازه دوزاریش افتاده باشه چرا کولر خراب شده با ی تیشرت شلوارک اومد اتاق ما. بهش گفتم عافیت باشه گفت سلامت باشی ، گفتم حوله رو بپیچ دور موهات کامل خشک کن سرما نخوری گفت گرمههه گفتم میدونم ، میخوای برو اتاقت لباس زیر اگر داری در بیار با ی شیطنتی گفت نپوشیدمم ی لحظه هر دو سکوت کردیم و می دونستیم انگار قراره چی بشه باورم نمیشد دختر 17 ساله من اینطوری اماده باشه برای رابطه ، بدون اینکه حرفی بزنم رفتم سشوار برداشتم اشاره کردم بشین رو تخت و شروع کردم موهاشو سشوار کشیدن و خشک کردن و بعدش برق رو خاموش کردیم و خوابیدیم و یکمی با گوشی ور رفتیم. یکمی بعد گفتم شب بخیر عزیزم. ی ماچش کردم و چشمام رو بستم.اونم گوشیش رو گذاشت کنار و پشت ب من خوابید ، خیلی لحظات عجیبی بود و هر دو استرس داشتیم انگار. خیره شده بودم ب کون دخترم که زیر اون شلوارک بدون شورت داشت می درخشید و خودنمایی میکرد همینطوری که بهش خیره بودم حس کردم یکی داره میاد سمت من و با حرکات کونش اشاره میکنه ب من که وقتشه منم کیرم رو که از استرس هنوز راست نشده بود نزدیکش کردم ولی نچسبوندم بهش ولی صدای نفس هام و حرکتم کاملا نشون دهنده نزدیک شدنم بود اون باز یکمی کونشو داد عقب تر نفس نفس میزد بچممم!! از این صدای نفس نفس زدنش من حشری تر شدم و کم کم راست کردم چسبوندم به کون الناز اونم انگار ب ارامش رسیده باشه نفس زدن هاش کمتر شد و اروم کیری که داشت کامل شق میشد رو میمالیدم بهش کم کم داشتم کیرمو روش بالا پایین میکردم و تصمیم گرفتم شلوارکم رو بدم پایین حالا رو تخت و خودم و زنم با بدن نیمه لخت کیرمو چسبونده بودم ب کون دخترم ؛، تنها چیزی که جلومون رو گرفته بود خجالت بود و شلوارک نازکش کاملا متوجه میشه که دیگه شلوارکی در کار نیست دو سه دقیقه ای اینجوری چسبونده بودم بهش و داشت بالا پایین میکردم کیرمو منتظر حرکت بعدی بودم از سمت الی جووونم… میخواستم دستم رو ببرم سمت شلوارکش می ترسیدم دستم رو بردم رو کونش گذاشتم یکمی مالیدم رون و کونش رو همزمان با کیرم بهش حال میدادم ، آروم دستم رو بردم سمت لبه شلوارک ک بدمش پایین اونم یهو از من فاصله گرفت گفتم یعنی چی؟ یعنی فقط همین قدر میخواد و میگه بابا جلوتر نریم؟؟؟؟ همه اینا تو 4 5 ثانیه ذهنم رو درگیر کرد که دیدم دوباره کونش رو نزدیک کرد گفتم خب دستت رو نبر سمت شلوارک به همین راضی باش ، دوباره شروع کردم ب همون کار که دیدم کونشو هی عقب جلو میکنه یعنی اینجوری نه دوباره دستم رو بردم شلوارک رو دربیارم که دیدم کونش رو داد بالا که راحت تر در میاد بی اختیارررررررر جووون اون ولی هیچی نگفت من کونشو دیدم از خود بی خود شدم چقدر سفید و ناز بود یکمی مالیدمش و ماچ کردم و خوردمششش از کشو کنارم ژل روان کننده رو زدم به کیرم و کون الی اون که پشتش بمن بود رو فشار دادم سمت خودم و سعی کردم بزارم لای لمبرااش یکمی کیرمو مالیدم و گذاشتم لااااااش بهترین جای دنیا بودم برام اروم شروع کردم به بالا پایین کردن و میترسیدم برم سمت سوراخ دختر 17 سالم داشتم حال میکردم ولی بیشتر میخواستم شلوارکش رو کامل دراوردم و شلوارک خودمم انداختم اونور حالا هردو فقط ی تی شرت داشتیم. شونه ش رو هل دادم که یعنی به شکم بخواب هیچ حرفی نمیزدیم ، تی شرتم رو در اوردم و افتادم رو دخترم و شروع کردم لاپایی (لای لمبراش) کردنش اونم روش نمیشد برگرده صورتش رو از من مخفی می کرد ، خیلی کون نرم و نازی داشت نمیدونستم من اولین نفرم که فتحش کردم اصلا فتح شده؟ ولی تا اون حرف نمیزد نمیرفتم سمتش با اینکه دخترم بود ولی از اینکه ی کون 17 ساله جلومه داشتم لذت میبردم و کیف میکردم ده دقیقه ای کردمش و همزمان گردن و گوشش رو میخوردم و اونم فقط لذت میبرد اه میکشید. هر دو کاملا لخت بودیم من افتاده بودم به جون دخترم . کم کم آبم اومد و ریختم رو کمرش و با دستمال مرطوب کمرش رو تمیز کردم خیلی حس خوبی بود باورم نمیشد به آرزوم رسیده باشم ی روزی این فشارهای مسخره مترو برام سکس به ارمغان بیاره اونم با کی؟؟ یه دونه دخترمممم. نمیخواستم امشب رو اینجوری تموم کنم ، الناز کاملا لخت جلوم بود و من هنوز به معنای واقعی باهاش حال نکرده بودم همچنان پشتش به من بود و چهره ش رو نمیدیدم. بعد یکمی الناز پاشد بره و خواست لباساشو برداره گفتم کجا؟ بهم نگاه نمیکرد گفتم هنوز اولشه خوشگلم ، اونم لباساش رو گذاشت و رفت دیدم رفت سمت حمام گفتم یعنی تموم؟ الان میره اتاقش؟ یا من برم حمام بهش ملحق بشم؟ داشتم با خودم دودوتا چهارتا میکردم که صدای آب قطع شد و الناز اومد بیرون حمام و سمت اتاق دراز کشید رو تخت ولی همچنان پشت به من خب طبیعی بود برام.بهش دوباره نزدیک شدم از پشت شروع کردم ماچ کردن و خوردن کمرش و مالیدن بدنش از کمرش کم اومدم رو سینه هاش که تازه داشتم درست میدیدمشون ی دستش رو سینه هاش بود اروم با بوسیدن دستش از روی سینه هاش برشون داشتم سینه هاش که مثل لیمو آبدار بودن تازه داشت خودنمایی میکرد دوتا سینه ناز با سایز تقریبی 75 جلوم بودن چقدر زیبا چقدر بدن این بچه بی نقص بود حتی ی خالم رو بدنش نبود بی شرف شروع کردم به بوسیدنشون ، حالا اون دستش ک روی سینه ش بود رو صورتش بود از خجالت منم مکیدن سینه هاش رو شروع کردم و لذت میبردم ازشون دستم رو بردم رو دستش رو از رو کصش کنار زدم و دستم رو کردم دهنم بعد مالیدم رو کسش دیگه طاقت نداشت و داشت اه و ناله میکرد و دیگه فقط سینه نبود که لباشو رو هم فشار بده و میگفت اخخ ایییی اوووم اووووییی منم دیدم اینجوری لذت میبره و منم حشری تر میشم رفتم پایین یکمی نافشو خوردم و کس لیسی رو شروع کردم ، کص خوشرنگ نازش تو دهنم بود و اونم دیگه مقاومتی نمی کرد دستاش بجای سر و سینه رو سر من بود و من داشتم از بالا تا پایینشو لیس میزدم و صداش اتاق من و مامانش رو برداشته بود بلند بلند میگفت ایییییی اوووووم جووون جوووون وقتی گفت جووون دیگه منم داشتم رد میدادم تا چند دقیقه قبل فکر میکردم نهایت از رو شلوار یکمی باهاش حال کنم و الان داشتم کصشو میخوردم و هردو داشتیم کیف میکردیم دیگه خجالت رو گذاشتم کنار رفتم سمتش و سعی کردم ازش لب بگیرم در کمال تعجب مقاومت کرد گفتم بیشور الان داشتم کصتو میخوردم ی لب نمیدی گفت اون فرق داره خجالت میکشم زدم زیر خنده گفتم کص و ممه هات فرق دارن؟ خودشم خندش گرفت ، گفتم نمیخای بدونی طعم کصت چطوررره؟ گفت باباااااااا گفتم کوفت دوباره کصشو ی لیس زدم رفتم سمتش و ازش ی لب جانانه گرفتم چقدر این دختر جیگره ازش لب میگیرفتم و کصشو میمالیدم گفتم کصافت چه حرفه ای ام لب میگیره گفت بخدا با بچه ها تمرین کردیم گفتم گمشو خبر دارم دوس پسر داری شیطوننننن یدونه زدم تو رونش گفت نه بابا با اون اونقدری صمیمی نیستم گفتم یعنی ی لب هم نمیدی به بدبخت گفت باباااااا توروخدا خجالت میکشم گفتم خیلی پرویی الان جلو بابات لختیااااا بعد دیدم سرشو انداخت پایین به کیرم زل زده بود منم دستاشو گرفتم کشیدمش سمت خودم و راهنماییش کردم سمت کیر شق باباییش گفت چه خوووبه گفتم کوفت یکمی بهش دست زد و یکمی اول زبون زد بهش من وقتی دیدم داره کیرمو زبون میزنه دیگه روانی شده بودم آروم اروم سرکیرمو کرد دهنش و یکمی زبون زد بهش گفتم نترس بخور اونم ی چشم غره رفت و اروم اروم شروع کرد به خوردن راست میگفت بلد نبود از این کارا یکمی دندون میزد یکمی هم اوق زد بهش گفتم دخترم قشنگم دندون نزن و راهنماییش کردم یکمی خندم گرفته بود. حسابی از خجالت کیرم دراومد. گفت بابا گفتم جوووون گفت حالا چیکار کنیم؟ منظورش سکس بود گفتم هیچی تو بخاب رو تخت به شکم منم از این ژل میزنم به رونت میزارم وسط رونات جوری که به کصت برخورد کنه کیف کنی گفت همین؟ گفتم توقع داری چیکار کنیم؟ از پشت دردت میاد عزیزم گفت اره میدونم خیلی بزرگه تو مترو هم اولین بار بهم خورد فهمیدم خیلی بزرگه خندیدم گفتم پس فهمیدی؟ گفت نه فکردی خرم؟ باز زدیم زیر خنده گفت نه پشت میگن خیلی درد داره میشه از جلو بکنی؟ گفتم خل شدی؟ تو مگه چند سالته 17 انتظار داری پردت رو بزنم؟ گفت خب لاپا که میگی اونقدری برای من لذت نداره داره ها ولی تو فیلما همش از جلو میکنن یا پشت گفتم چشمم روشن فیلمم دیدی پروووو گفت همه تو سن من نگاه میکنن خودتم میدونی. بعدش مگه چندبار لاپا دادی که میگی لذت نداره گفت بخدا ندادم ولی خب انتظارم از سکس بیشتر بود گفتم جلو نه بزار از پشت امتحان کنیم خوشت میاد ، مامانتم پشت رو دوس داره گفت واااای مامان هم کون میده؟ اینو گفت حشریم کرد. دستشو گرفتم گفتم همراه من بیا ، رفتیم دستشویی گفتم خودت رو خالی کن دستشویی کن قشنگ نا بهت بگم چیکار کنی یکی دو دقیقه بعد صدام کرد که خب حالا چی ، رفتم تو دستشویی گفتم پشت به من بشین سر شلنگ رو باز کردم گفتم این رو بگیر دم سوراخش ی سی ثانیه نگه دار نترس چیزی باشه کامل خارج بشه بعد شامپو بدنش رو از حمام اوردم گفتم بدنت و سوراختم بشور با این، رفتم اتاق و بعد چند دقیقه اومد گفت این اخری گفتی خوب بود انگار کامل خارج شد چیزی نمونده بود گفتم خب حالا نمیخواد توضیح بدی خندیدم باز یکمی دراز کشیدیم حرف زدیم قانع کردمش که فکر کص دادن رو از سرش بکنه بیرون و هنوز برای اینکار خیلی جوونه و کم تجربه اونم سعی کرد به حرفام گوش بده ازش خواستم دمر بخوابه رفتم سروقت سوراخ تنگش و شروع کردم به خوردنش زبونم رو میکشیدم دورش و اونم داشت لذت میبرد گفتم سعی میکنم اذیت نشی ، ی بالش گذاشتم زیر و به انگشتم یکمی از اون ژل زدم و دور سوراخش بازی بازی کردم تا یکمی سرش بره تو و کم کم بتونم خوب انگشتش کنم گفت بابا انگشتت نمیره توم اونو (به کیرم اشاره کرد) چطوری میخای بکنی تو گفتم صبر داشته باش خوشکلم بعد ده دقیقه دوتا انگشتم رو راحت کردم توش و نگه داشتم اونم اخ و اوخ میکرد ازش خواستم کیرمو بخوره تا شق بشه باز ، کم کم داشت ساک زدن رو یاد میگرفت و منم باز حشری بودم رفتم پشت دخترم و سعی کردم سر کیرمو جا بدم تو کون تنگش یادم رفت بگم کیرم 17 سانته و یکمی کلفت ، با هر زحمتی بود سر کیرم کردم تو اونم هی میگفت بکش بیرون ایییی اخخخخ مامان !!! مامان جونم نمیتونم نفس بکشم گفتم عزیزم اروم باش کم کم شروع کردم سر کیرمو عقب و جلو کردن و موفق شدم یک سوم کیرم رو بکنم تو اونم کمتر ادا درمیاورد از اون ژل یکی دوبار دیگه زدم و همزمان کصش رو مالیدم تا اروم بگیره بعد چند دقیقه نصف کیرم تو کون دخترم بود و اون یکمی اشک میریخت سعی کردم کاری کنم درد نکشه ولی خب سنش کم بود وقتی نصف کردم تو یکمی نگه داشتم کیرمو تکون ندادم کامل خابیدم روش با دستم سینه هاشو فشار میدادم و با زبون گردنش رو میخوردم و کامل تسلط داشتم بهش یواش یواش شروع کردم ب تلمبه زدن و نصف کیرمو میکردم تو درمیاوردم اونم سر و صدا میکرد و اخ و اوخ میکرد و اییی اییی میکرد بعد چنددقیقه بیشتر کیرم تو کونش بود و کامل بازش کرده بودم و خبری از اشک نبود و اخ و اووخ شده بود جوون جووون دخترم کامل ارضا شده بود و شل شده بود منم قشنگ داشتم تو کونش تلمبه میزدم و لذت مببردم دیگه داشتم ارضا میشدم و کم کم کیرم رو کشیدم بیرون ابمو ریختم کمرش و کنارش بی حال افتادم ی لبخند از روی رضایت زد و گفت دوستت دارم بابایی… نوشته: کیهان لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده