رفتن به مطلب

داستانی گی با مرد میانسال


mohsen

ارسال‌های توصیه شده


گی آقای آجیلی و محسن

دوست عزیز سلام ، این داستان دارای محتوای گی (همجنسگرایی) است.
این داستان خاطراتی از خودم یا دوستانی است که خاطرات خود را به صورت کلی تعریف کردند و اینجا به شکل لذت بخش برای خوانندگان مینویسم.بابت انتقال تجربیات به بی تجربه ها. کمی مقدمه های داستان زیاده.

اسم من فرشید 42 سالمه و دو سه سالی بود که طلاق گرفته بودم. بخاطر شرایط جدایی و مهریه و … کارم رو از دست دادم و با پولی که داشتم و پس انداز باقی مونده و قرض و وام و بخاطر دوری از همه آدمها و آشناها که شرق تهران بودن رفتم سمت غرب تهران یه مغازه گرفتم و با کمی آشنایی که در مورد خشکبار و تنقلات اینا داشتم یه مغازه کوچیک راه انداختم. خونه نزدیک آزادی بود و مغازه غرب و روزی دو سه ساعت توی راه بودم و ترافیک . خداروشکر بعد از چندماه اوضاع خوب شد و دیگه درآمد خوب بود. من از دوران دبیرستان و خدمت و دانشگاه حس داشتم به پسرای خوشگل و ظریف، دوران دبیرستان بود که با دو سه تا از همکلاسی ها و بچه محل ها سکس کرده بودم. دوران دانشگاه هم یه دوستی داشتم به نام داوود که همکلاسی بود و خیلی پسر خوشگل و ظریفی بود و رفاقتمون که خیلی صمیمی شد یک بار سکس کردیم و بعدش دیگه جور نشد و قاطی زندگی و ازدواج شدیم. اتفاقا مشکل اصلی ازدواج ما هم شاید همین حس من بود و لذت نبردن همسر و خودم بود که اختلافات رو بیشتر کرد. سال ها بود که فراموش کرده بودم یا شاید بهتر بگم سرکوب کرده بودم.
تا اینکه یه روز یه پسر شاید حدود 25 / 26 اومد توی مغازه، تازه کرونا تموم شده بود و چیدمان مغازه برگشته بود به حالت عادی، یه شلوار جین تنگ پوشیده بود و یه پیراهن رنگ شاد مدل هاوایی طوری. خیلی مودب بود و لحن اش خیلی آروم و شاید یه کم ادا هم داشت، یه کم خرید کرد و حین حساب که نزدیک شده بود، چشمای مشکی و مژه های بلندش توی اون صورت سفیدش توجه مو جلب کرد. خوشگل بود و هیکل توپر و قشنگی داشت. حواسم پرت بود و اصلا نفهمیدم چطوری حساب کردم و رفت. موقع رفتن هیکل اش رو از پشت برانداز کردم. رونهاش توی اون شلوار تنگ خیلی قشنگ بود و کون اش وقتی راه می رفت خودنمایی می کرد و می شد فهمید که حسابی خوش فرمه.
مثل یه جرقه من رو برد به دوران جوونی و لذت از بدن پسرهایی که باهاشون بودم. چندتا مشتری اومد و رفت و دیدم دوباره وارد مغازه شد. با لبخند و همون لحن آرومش گفت : بجای 180 تومن 18 تومن کشیدید. توی دلم گفتم بعله عزیزم. حواسم به تو بود.با مهربونی و خوشرویی گفتم البته قابل نداره ها. می موند عزیزم. کارتش رو داد و کسری رو زدم و از فرصت استفاده کردم و بهش گفتم شما خیلی شبیه یه دوست قدیمی هستی . حواسم پرت صورت اتون شد. انگار خجالت کشیده باشه فقط لبخند زد. کارتش رو گرفته بودم دستم و گفتم یه کم حرف بزنم باهاش. پرسیدم همین محله هستید؟ گفت بله . همین گلها میشینم. کارتش رو دادم و به عنوان تشکر یه چند تا ساشه نسکافه دادم بهش و خداحافظی کرد و رفت.
نمی دونم چرا بعد از مدتها فکرم مشغول شده بود.پسره کمی وایب گی می داد ولی خب همه خیالات من بود انگار، مثل وقتای نوجوانی و دبیرستان که توی کف کسی می موندم. تنها چیزی که به فکرم رسید تغییر مسیر رفت و آمدم بود که شاید ببینمش یا دفعه بعد اومد شاید تعقیب اش کنم. فرداش به خودم خندم گرفت که شبیه احمق ها به چی فکر می کردم. اما ناخودآگه مسیرم رو تغییر داده بودم و از گلها میرفتم و میومدم. بعد از دو سه هفته که اصلا یادم رفته بودش دیدم پیاده با خرید توی دستش و یه کیف داره میره پایین . غروب بود و براش بوق زدم و نفهمید. کنارش ترمز زدم و گفتم من تا پایین میرم . بیا برسونمت. نگاه کرد اول نشناخت و بعدش یادش اومد و با تعارف اون و اصرار من سوار شد. فهمیدم از دانشگاه میاد و خرید خونه رو هم انجام داده. رسوندم سر کوچه و گفت مرسی من اینجا پیاده میشم و نایستادم و پیچیدم توی کوچه که بدونم خونه اشون کجاست. پیاده شد و خداحافظی کرد و یه کم ایستادم که ببینم کدوم خونه است و شمالی بود و جلوتر از ماشین بود و واحد رو هم از زنگ واحد فهمیدم.
چند روز بعد که اومده بود توی راستای ما خرید از جلوی مغازه رد می شد و منم ایستاده بودم جلو در که از دور دیدمش و با لبخند نزدیک شد و احوالپرسی کردم. عصر بود و هوا گرم بود و بهش گفتم خیلی عرق کردی، بیا تو یه آبی بخور و منتظرش نشدم و در کشویی رو باز کردم و رفتم داخل و مجبور شد بیاد داخل، تعارف کردم و نشست روی چهارپایه و از توی یخچال بهش آب دادم. دنبال بهانه بودم بیشتر حرف بزنم. اسمش رو پرسیدم که گفت محسن ه و از دانشگاه پرسیدم که کدوم دانشگاهی و ترم تابستون داشت و آزاد می خوند. زبان میخوند و شروع کردم از زبان و رشته اش سوال کردم و کلی حرف زد و حس می کردم گوش شنوا پیدا کرده و منم سعی می کردم بیشتر حرف رو کش بدم که حرف بزنه.
من محو لب ها و رونها و سینه هاش که از زیر تیشرت کمی برجسته بود بودم و گاهی اشتباه می کردم توی حرف و می خندید. محسن پسر خوشتیپ و تمیز و مرتبی بود. ته ذهنم درگیر بودم که این چه کاریه آخه. از سن من گذشته این کارا و از طرفی حسم رو نمی تونستم بیخیال بشم. این حرف زد باعث شد روابط بیشتر بشه و هفته ای یک دو بار میومد مغازه و گپ میزدیم. فکرم به جایی نمی رسید و اصلا هر چقدر هم وایب مثبت می داد ولی نمیدونستم از کجا شروع کنم. بخاطر مکانیک آشنا برای ماشین شماره رد و بدل کردیم و توی واتس آپ براش چیز می فرستادم و اینستاش رو فالو کردم و هر چی بیشتر اینستاش رو مرور میکردم تنهایی و تفاوت اش با پسرهای دیگه رو حس می کردم.
اما یه دیوار محکم بین ما بود که اصلا نمی فهمیدم چیه. گاهی ترس از اینکه اصلا این گی نباشه و توی یه محل هستیم و … گاهی پشیمون می شدم و گاهی دلم می خواست . وسطای تابستون بود که بهش گفتم اهل استخر هستی و گفتم بریم استخر. خیلی مایل نبود و دیگه توی تعارف قرار شد جمعه بریم استخر. منتظر دیدن اون بدن بودم. بالاخره روز موعود رسید و توی رختکن که با مایو دیدمش داشتم دیونه میشدم. بدنش ترو تمیز بود و کم مو. کون خوشگل اش داخل مایو خودنمایی می کرد و اون سینه هاش داشت دیونه ام می کرد. داخل استخر یه کم بودیم و یکی دوباره هم نزدیک شدم و بدنش رو لمس کردم.هیکل من بزرگتر از اون بود و حس ظریف بودن و کوچیک بودنش شهوتم رو بیشتر می کرد. اول متوجه شدم که کمی معذبه و ترجیح می ده توی آب باشه تا بریم سونا یا بیرون. با پیشنهاد من رفتیم کنار بوفه و آبمیوه گرفتم و روی صندلی ها دراز کشیدیم . به بغل دراز کشیده بودم و چشم از بدن اش بر نمی داشتم.
هرچی بیشتر تلاش می کردم نمی شد و اصلا نمی دونستم چه کنم. بالاخره سر سال اجاره مغازه رسید و مالک یه عدد فضایی گفت و من دربه در شدم و رفتم چند تا محله اونورتر و یه غرفه توی تره بار پیدا کردم و مشغول جمع و جور کردن بودن و روزی دو سه بار وانت رو پر می کردم و می بردم اونجا. دو روزی گذشته بود که دیدم اومد و منم خسته بودم . وقتی متوجه شد از اونجا میرم ناراحت شد و فردا طفلکی اومد کلی کمک کرد. موقع ناهار انگار دلش پر باشه گفت من خیلی آدم اجتماعی ای نیستم. تنها رفیق ام تو بودی و تو هم که از محل رفتی. ناراحت شدم و گفتم داداش بیخیال. ما که رفیق ایم و همو می بینیم. هروقت خواستی بیا اینجا و یه کم شوخی کردم ولی تا رسوندن به خونه خیلی ساکت بود و حرفی نمی زد.
خونه هنوز فکرم درگیر ناراحتی اش بود. پیام دادم داداش خوبی ؟ با ناراحتی گفت ممنونم و اوکیه . چت ادامه داشت و حرفهامون دیگه داشت رومانتیک می شد. دلم تنگ میشه و این حرفها و دو سه شب همینجوری چت می کردیم و موضوع بیشتر سر خودش بود که تعریف می کرد و اینکه اجتماعی نیست و احساساتی ه و آسیب میبینه و روحیات اش فرق داره و از این حرفها.
جرات کردم و بهش گفتم تو گی هستی ؟ و ساکت شد. چند تا پیام دادم و دیدم حتی سین هم نمی کنه. بین اینکه حرفم درسته و یا اینکه خیلی گند زدم مونده بودم. از خستگی خوابم برد و نیمه های شب بیدار شدم و دیدم کلی پیام داده و بالاخره خیالم راحت شد و وصال نزدیک شد. درباره خودش گفت و اینکه چون می دونه دیگه توی اون محله نیستم این حرفها رو می زنه . دوران دبیرستان با یکی از همکلاسی هاش سکس داشته و بعدش یه نفر دیگه باج گیری کرده و سکس کرده و بعدش هم کل دبیرستان به عنوان پسر بات و کونی مسخره اش می کردن و دستمالی و اذیت اش می کرد و بعدش هم یه پارتنر سال اول دانشگاه داشته که سکس کردن و پسره اذیت اش کرده و پیشنهاد گروپ داده که با دوست بکننش و با دعوا تموم شده و اونم یه جورایی افسرده شده و کلی داستان تعریف کرده بود. نگاه کردم دیدم دو ساعتی هست که آف شده و منم به سیم آخر زدم و چون میدونستم فردا باید بره دانشگاه، بهش پیام دادم که عزیزم من با تمام وجود تورو میخوام و دوست دارم با هم باشیم و هر شرایطی که بگی من هستم و گفتم صبح میام دنبالت بریم دانشگاه، بیدار شدی بهم بگو چند بیام دم در؟
خوابم نمی برد و چند بار چرت زدم و ساعت 6 بود که دیدم پیام داد و فقط نوشته 7 . دوش گرفتم و تر و تمیز رفتم دنبال اش. دم در سوار شد و دیدم مرتب تر از همیشه است. خجالت می کشید انگار. تا خیابون اصلی و همت که برسیم ساکت بود. شروع کردم حرف زدن درباره مغازه و اینکه چه جنسی بیارم و نیارم و اونم انگار آروم تر شده بود. دانشگاه کرج بود و سمت کرج راه افتادیم. یه کم ترافیک بود ولی خب برای من خوب بود. آروم آروم بحث کشید به رابطه و یخ اش باز شد و حرف زد. خیلی بچه خوبی بود و بخاطر همین با خودم قسم خوردم به هیچ عنوان نگذارم اذیت بشه. با صداقت باهاش حرف زدم و اونم خیالش راحت شد.
نزدیک دانشگاه که بودیم خودش حرف سکس رو کشید وسط و گفت که بالاخره این رابطه سکس هم داره و اصلا نمی دونه که من می خوام یا نه و اینکه اصلا چجوری هستم. منم صادقانه از تجربیات ام گفتم و اینکه دیدن اون باعث شد حس خودم دوباره زنده بشه . رسیدیم و رفت کار اداری اش رو انجام داد و ناهار خوردیم و عصر داشتیم برمیگشتیم. توی تمام مدت من در حد نوازش پاش و بوسیدن صورت اش احساسم رو بهش بروز دادم . ولی خیلی دوست داشتم لبهاش رو ببوسم. توی گرمدره بنزین زدیم و وقتی از زیرگذر رد می شدیم که تاریک بود و خلوت ، ماشین رو نگه داشتم و صورتم رو بردم نزدیک اش رو توی چشمام نگاه کرد و گفتم اجازه هست ؟ گیج بود و به لبهاش نگاه کردم و فهمید و چشماش رو بست و منم یه بوسه دو سه ثانیه ای از لبهای قلوه ای و خوشگل اش کردم و راه افتادم. گاهی دستم رو می گذاشتم روی رونش و نوازش می کردم و کم کم اون هم حس اش بیشتر شد و دستش رو گذاشت روی کیرم و آروم نوازش می کرد. تا برسیم خونه من دیگه شق شق شده بودم و خداحافظی کردیم و رفت.
روابط امون صمیمی تر می شد و هر وقت می تونست میومد پیش من یا باهم می رفتیم استخر. یکی دوبار بعد از جایی رفتن بهش گفتم بریم خونه شام یا ناهار ولی خب خیلی بازخورد خوبی نگرفتم.
بالاخره یه روز که اومده بود پیشم و توی راه باهاش شوخی کردم که خانمم ناهار چی بخوریم. شوخی شوخی حرف های سکسی بیشتر شد و یه جورایی کنایه گفتم : تو که قابل نمیدونی بیای خونه من. من تنهایی حوصله ام توی اون خونه سر میره. یه جورایی ساکت شد. چهارشنبه بود که بهم پیام داد که آخر هفته می تونم بیام پیش ات ؟ خونه !!
دیگه وقت اش بود، حرفی از سکس نبود ولی خب هر دو میدونستیم تهش چیه ، بهش زنگ زدم که جمعه صبح بیام دنبالت ؟ یه کم من و من کرد و گفت : جمعه مهمون داریم. گفتم باشه پنج شنبه 10 میام دنبال ات.
روز موعود رفتم دنبالش و آوردمش خونه. اومد داخل و محکم بغل اش کردم و گفتم خوش اومدی عشقم یه بوسه طولانی از لبهای داغ اش کردم و دستم دورش حلقه شد و بعد چند تا بوسه از صورت و گردن اش کردم و همونجوری توی بغل روی کاناپه نشستیم.
سرش پایین بود و من سعی می کردم نزدیک تر باشه و دستم بیشتر دورش باشه و بدنش رو لمس کنم. صداش کردم محسن. سرش رو با خجالت بالا آورد و دوباره یه بوسه از لبهای قشنگش که ادامه دار شد و لبهاش رو خوردم. چند دقیقه ای اینجوری بود و دستم روی بدن اش می چرخید. دستش که رفت روی کیرم و شروع کرد مالیدن آروم توی گوشش گفتم : یه بغل داغ میخوای؟ یه جوون به عنوان تایید گفت و تیشرت اش رو در آوردم و پیرهن خودم رو هم درآوردم و خوابوندمش روی کاناپه و یه کم لبهاش رو خوردم و بعد گردنش و بعد سینه هاش رو . مچ دستاش رو گرفته بودم و به سمت بالا و کنار سرش نگه داشتم و روی سینه ها و شکم اش با زبونم می چرخیدم و از نرمی و برجستگی سینه اش لذت می بردم. اگرچه بدنش خیلی کم مو بود ولی معلوم بود شیو کرده، وسط کار گفت : اینجا دوست ندارم . بلند شدم از روش و کنارم نشست. گفتم چی ؟ گفت : بریم توی اتاق روی تخت. گفتم باشه عزیزم. بلند شدم و اول شلوارم رو درآوردم و اون هم سریع شلوار رو درآورد و با یه شورت کولسی تنگ جلوم ایستاده بود و بهم نگاه می کرد. نزدیکم شد و بدن و کیرم رو از روی شورت می مالید. بهش گفتم میخوای سرویس بری ؟ کلا لحن و حالت اش عوض شده بود و با ناز و ادا گفت : توی خونه تمیز تمیز کردم و خالی ام، بعد دستش رو روی کیرم گذاشت و ادامه داد : آماده آماده برای پذیرایی از این ! از پشت بغلش کردم و آروم آروم رفتیم سمت اتاق و هل دادم روی تخت و اول از توی کمد کاندوم و ژل روان کننده ای رو که بعد از دو سال و به عشق فتح سوراخ محسن خریده بودم رو گذاشتم روی میز کنار تخت و ادامه بوسیدن و خوردن لب ها و گردن و سینه ها.
توی اون حالت سعی می کرد دستش رو برسونه به کیرم و بعد چند دقیقه که از روش بلند شدم و روی زانوهام بودم که نزدیک شد و دستش رو کرد توی شورتم و کیرم رو بیرون کشید و با دست شروع کرد مالیدن و بعدش بهم نگاه کرد و با یه فیس حشری و لوندی خاص گفت : فکر نمی کردم اینقدری باشه و یه چشمک زد و سرش رو برد پایین و یه بوس کوچولو از سرش کرد و کیرم رو کرد توی دهنش. دستم رو پشتش می کشیدم و اون هم خیلی عالی داشت ساک می زد. شق شدن کیرم رو توی دهنش حس می کردم و دستم رو رسوندم به کونش و کمی شورتش رو دادم پایین و شروع کردم به مالیدن سوراخ و لپ های ژله ای کونش. یه کم بیشتر خم شدم که دستم مسلط تر باشه که کیرم تا حلقش رفت و سرش رو عقب آورد و آب دهنش رو قورت داد و خواست دوباره شروع کنه که گفتم صبر کن برش گردوندم و شورتش رو درآوردم و بعدش شورت خودم رو اول خواستم روی تخت بایستم دیدم نمیشه اومدم کنار تخت و گفتم بیا اینجا، محسن لخت مادرزاد اومد کنار تخت و جلوم زانو زد و من از بالا نگاهش می کردم. کیرش خیلی کوچولو بود و خواب بود. رونهای تپل اش از بالا و اون زاویه خیلی باحال بود، کیرم رو گرفته بودم توی دستم و یه کم مالیدم به صورتش و بعد گرفت توی دستش و کرد توی دهن و ادامه ی ساک زدن. چند بار کیرم رو از توی دهنش در می آورد می زد به صورتش و کمی کلاهک اش رو می لیسید و دوباره ادامه ساک زدن و من دستم توی موهاش بود و زل زده بودم به چشماش که در حالی که کیرم توی دهنش بود داشت بهم نگاه می کرد و از چشماش رضایت و شهوت می بارید. کیرم حسابی شق شده بود و وقتی درآورد گفتم کافیه و آبم میاد. بهش گفتم روی تخت به شکم بخواب. اول فکر کرد میخوام همینجوری بکنم و گفت لطفا کاندوم بگذار . گفتم نه . می خوام اول یه کم از بدنت لذت ببرم.
مثل یه بره مطیع به شکم دراز کشید و بدن تپل و سفید با اون لپای کون گردش روی روتختی دیوانه کننده بود. کیرم رو گذاشتم لای پاش و آروم روش خوابیدم و یه دستم رو دور گردنش و دست دیگه رو روی شکم و سینه هاش و پاهام رو کنار پاهاش و با تمام بدنم بدن نرم و ظریف اش رو احاطه کردم. من این حالت رو دوست داشتم . لذت بردن از حجم بدن محسن. یه کم ازش لب گرفتم و بدنش رو مالیدم و کیرم رو لای پاش مالوندم. بهش گفتم : ای کاش هر شب پیش من بودی و تا صبح بدنت رو بغل می کردم. شهوت هر دومون رو فراگرفته بود و با لوسی خاصی گفت : من مال خودتم . شش دانگ مال توام. از روش کنار اومدم و کمی ژل روان کننده از میز کنار تخت برداشتم و همونجوری که کنارش نیمه خیز بودم و شروع کردم لبهاش رو خوردن با انگشت آروم آروم سوراخ تنگ و نرم محسن رو انگشت کردن و باز کردن. بعدش طاق بازش کردم و اومدم روش و ادامه باز کردن سوراخ محسن و لبهاش رو خوردن، وقتی که انگشت بیشتر از حد داخل می رفت یا به سمت بالا و پایین می رفت و کمی فشار میومد یا دردش میومد روی چهره اش مشخص می شد و من بیشتر حشری می شدم. وقتی حس کردم دیگه اونقدر باز شده که اذیت نشه، گفتم دیگه بسه و وقت پذیرایی اصلیه . از روش بلند شدم و یه کاندوم برداشتم و گوشه اش رو باز کردم که محسن گفت : بذار من کاندوم رو بکشم .
نشستم و محسن کاندوم رو کشید روی کیرم و بعد بهش گفتم داگی بشین لب تخت و خودم رفتم پایین و پشتش ایستادم . یه کم دیگه سوراخش رو مالیدم و بعد سر کیر رو گذاشتم روی سوراخش و یه کم فشار دادم. در حد سر کلاهک رفت داخل و آروم بی حرکت ایستادم و بهش گفتم ، هر وقت اذیت بودی یا دردت اومد بگو که … یه دفعه حرفم رو قطع کرد و گفت : دردش خوبه و با یه لحن حشری گفت بهم رحم نکن. می دونستم از شهوت زیاده و آروم آروم کیرم رو فشار دادم توش. خیلی باز نشده بود و از پریدن ها و آه کشیدن هاش متوجه شدم که درد و فشار داره. کامل که داخل شد. یه کم مکث کردم و چند بار یه کم بیرون کشیدم و دوباره فرو کردم. هنوز سوراخش تنگ بود و با عقب و جلو کردن من حتی آروم دردش میومد ولی خیلی تحمل می کرد و با آه کشیدن و جون گفتن تایید می کرد که ادامه بدم. بعد از چند بار دیگه روون شد و تلمبه زدن من شروع شد. با دستام دو طرف کمرش رو گرفته بودم و عقب و جلو می کردم و صدای ناله و آهش با ریتم تلمبه زدن من هماهنگ بود.
دستام رو که ول می کردم و تلمبه می زدم، پهلوهاش و بدنش میلرزید و من دوست داشتم سهم بیشتری از بدنش رو داشته باشم. بلندش کردم روی زانو و از پشت گردن و سینه هاش رو گرفتم و ادامه دادم. گاهی ازش لب میگرفتم و گاهی با دو دست سینه هاش رو می چلوندم و نوک سینه هاش رو می کشیدم. شکمم روی کمرش جا گرفته بود و دستام از بالا تا پایین روی بدنش می رقصید و گرمای داخل بدنش رو که با کیرم حس می کردم و فکر اینکه این پسر بالاخره مال من شد دیونه ام می کرد.
رهاش کردم و روی سینه دراز کشید روی تخت و دستاش رو بالای سرش به حالت کشیده نگه داشته بود. کیرم هنوز توش بود و توی اون حالت کون و پهلوهاش گردتر و جذاب تر می شد. دستام رو روی پهلوهاش گذاشتم و چند تا تلمبه محکم و با فاصله داخل اش زدم که با آه های شهوتی همراهی می کرد و یه دفعه بهم گفت : به کونم سیلی بزن. اگرچه سکس بود ولی محسن رو دوست داشتم و دلم نمی اومد اذیت بشه ولو با سیلی به کونش، یه چند تا آروم زدم که با دلخوری گفت : محکم عزیزم . سرخش کن. کیرم داخل اش بود و خیلی مسلط نبودم برای سیلی زدن. کیرم رو کشیدم بیرون و محکم تر سیلی زدم به لپای کونش . خون زیر پوستش اومد و قرمز شد. چند تا دیگه زدم و با آه و ناله و اینکه جون می خوام گفتن ادامه دادم. لپای کونش رگه رگه قرمز شده بود و زیر دستام میلرزید و قرمز قرمز شده بود.
حس تسلط به بدن کسی تا این حد لذت بخش بود. بهش گفتم بسه و رفتم روی تخت. محسن که برگشت دیدم سینه هاش هم سرخ شده از چلوندن و کشیدن سینه هاش موقع کردنش. طاق باز خوابوندمش و یه کم ازش لب گرفتم و پاهاش رو باز کردم و کیرم رو داخل کردم و چشم توی چشم اش شروع کردم به گاییدن سوراخش که حالا نرم نرم و باز باز شده بود. رونهاش رو با دستام گرفتم و به سمت بیرون فشار دادم و پاهاش باز باز بود و انگار که کشاله هاش کشیده بشه دردش میومد و با مالوندن سینه هاش و آه و ناله کردن از کرده شدن لذت می برد.با تلمبه های من آروم آروم کیرش شق می شد. خسته شده بودم و بدون اینکه کیرم رو بکشم بیرون دستم رو دور کمرش انداختم و کشیدم سمت خودم و خودم دراز کشیدم و محسن حالا روی کیر من بود و شروع کرد سواری کردن روی کیر. پاهام رو خم کرده بودم که راحتتر بالا و پایین بره و اون هم حسابی پایین می اومد و کیرم رو که روی پروستاتش میخورد رو حس می کردم. داغ داغ شده بودم و بدن محسن روی کیر من می رقصید. سینه هاش با ریتم بالا و پایین رفتن روی کیرم می لرزید و کل بدن خیس از عرق اش که سرخ و سفید بود من رو بیشتر حشری می کرد. می دونستم وقتشه و الان آبم میاد. بلندش کردم و خوابوندمش و پاهاش رو دورم حلقه کرد و من با فشار و تمام توانم داخل اش تلمبه می زدم و لبهاش و سینه هاش رو می خوردم و گاهی بخاطر دیدن اون چهره اش که درد توش موج میزد گاز می گرفتم. چند تا تلمبه و اومدن آبم. همونجوری کیرم داخل اش بود و طاق باز و درحالی که لنگ هاش به شدت باز شده بود روش خوابیدم و سرم کنار سرش بود. کیرش بین بدن من و اون بود و محسن شروع کرد خودش رو زیرم تکون دادم و دستش روی پشتم نوازش می کرد و کیرش روی شکمم مالیده می شد و آبش اومد. صورتش رو بوسیدم . توی ذهنم این بود که ای کاش می شد بدون کاندوم بودم و حس اینکه آبم داخل این پسر خوشگل و سکسی یادگاری بمونه رو تجربه می کردم. حس اینکه محسن مال منه و بدنش و لذت بردن از این بدن مال منه هنوز شهوتی ام می کرد.
چشماش رو بسته بود و من دلم نمی خواست کیرم رو از توش بکشم بیرون. ولی نمی شد. از روش بلند شدم و با دستمال کاغذی بدنش و بدنم رو تمیز کردم و رفتم سرویس و برگشتم. روی تخت به بغل دراز کشیده بود، تنش خسته و سرخ بود و رفتم بغل اش دراز کشیدم و کل بدنش رو کشیدم داخل آغوش خودم و کمی استراحت کردیم.
رفتیم دوش گرفتیم و با عشق بدن خوشگل اش رو شستم و خواست لباس بپوشه که گفتم محسن فقط شورت بپوش. ناهار سفارش دادم و لخت توی بغلم باهم ناهار خوردیم. قرار نبود شب بمونه ولی هم اون و هم من دوست نداشتیم تموم بشه. تا شب محسن توی بغل من بود و فیلم نگاه کردیم و شام خوردیم و دوست داشتم یه بار دیگه سکس کنیم ولی محسن اصلا نمی تونست و می گفت سوراخم درد داره و نمی تونم، تا نصفه شب بیدار بودیم خوابم می اومد و گفتم بخوابیم ؟ گفت باشه. رفتیم توی اتاق هر دو شورت رو هم درآوردیم و لخت توی بغلم خوابید. چند بار شب بیدار شدم و بدن لخت و نرم اش با ته مونده شهوت من بازی می کرد. کیرم شق بود و لای پاش بود و بدنش کاملا چسبیده بود بهم .اما دوست نداشتم وقتی نمیخواد سکس کنیم.
صبح که بیدار شد، انگار خجالت می کشید و حس عجیبی داشت. براش صبحانه درست کردم و خوردیم. گفت من باید برم خونه دیگه . گفتم باشه عزیزم اماده شو بریم. نزدیک ام شد و گفت : ببخشید من نتونستم دیشب. اومد بگه جبران می کنم ولی حرفش رو خورد و فقط نگاهم می کرد. خندیدم و بوسیدمش و گفتم عیب نداره. من که سیراب نمی شم و حالا فرصت هست. یه کم نگاه کرد و بدون اینکه حرفی بزنه جلوم زانو زد و شورتم رو کشید پایین و کیرم که نیمه خواب بود رو توی دستش گرفت و یه کم مالید. دوست نداشتم بخاطر من کاری کنه و خواستم بلندش کنم که کیرم رو کرد داخل دهنش و خیلی آروم و با لوندی ساک می زد جوری که کیرم شق شق شده بود. میدونستم ادامه بده آبم میاد. دستم رو گذاشتم روی شونه اش سرش رو بالا کرد و نگاهم کرد و کیرم رو کشیدم بیرون و گفتم آبم میاد. با یه حالت بی حیایی طوری خاصی گفت : عیب نداره . من میخوام آبت بیاد و ادامه داد.
دستاش رو روی رون پام و بدنم بالا و پایین میکرد و اینکارش باعث می شد داغ داغ بشم. سرش رو گرفته بودم توی دستم و کمی فشار میدادم و اون هم سعی می کرد هماهنگ باشه و عق نزنه که یه دفعه ارضا شدم و حتی فرصت نشد کیرم رو بکشم بیرون و آبم پر شدن توی دهنش. توی اون حالت سعی کردم کیرم رو بکشم بیرون ولی کیرم توی دستش بود و نگاهم کرد و متوجه شدم همه آب رو قورت داد و چند بار دیگه کیرم رو داخل دهنش کرد و بعد دیگه تمام. بلندش کردم . یه کم آب ریخته شده بود پایین لبش، با انگشت اومدم پاکش کنم که خودش فهمیدم و با انگشت پاکش کرد و کرد توی دهنش.
صورتش رو بوسیدم و گفتم : مجبور نبودی عزیزم. خودش رو چسبوند بهم و کیرش که حالا کمی شق شده بود از روی شورتش بهم می خورد.سرش پایین بود با یه ناز خاصی و توام با خجالت گفت : اینکار رو دوست دارم. بعد انگار یاد سکس های قبلی اش بیفته حرف اش رو اصلاح کرد و گفت : دوست داشتم برات اینکار رو کنم به جبران دیشب.
اون روز شروع رابطه من و محسن شد. رابطه ای که باعث شد هر دومون از اون حال قدیم رها بشیم و یه آدم برای تکیه داشته باشیم.
امیدوارم لذت برده باشید.
مخلص همگی

نوشته: taymori animon

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18