gayboys ارسال شده در 31 مرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد زندانی حشری سلام بر دوستان کونباز به نظر من سکس گناه نیست یک چیز مقدسه چون اوج لذته. من نیما هستم ۲۷ سالمه کیرم 18 سانته و کلفت قدم 178 بدنم خوبه بد نیست. اسم دوست دخترم لیلا هستش اون 30 سالشه از من بزرگتر هستش با بدنی خوب سینه و باسن خوشگل. یک روز مادرم زنگ زد گفت دایی اینجاست دارم شام درست میکنم برو زندایی الهام بیار گفتم باشه زنگ زدم جواب داد گفتم زندایی جون مادرم گفت بیام دنبالت اونم گفت من آماده هستم رفتم در خونه سوار ماشین شد کلی سلام و احوالپرسی حرکت کردیم. زندایی الهام قدش از من بلندتر بود سفید با سینه های بزرگ صورت کشیده. داشتم می رفتیم سمت خونه دیدم پیام آمده از طرف لیلا دوست دخترم ، اشغال عوضی خیانتکار بی شرف برو گمشو دیگه نمیخوام ببینمت سریع ماشین پارک کردم از ماشین پیاده شدم بهش زنگ زدم جواب نمیداد ، با خودم گفتم چش شده مگه چیکار کردم ؟ دوباره پیام داد زنگ نزن عوضی ، بهش پیام دادم فقط یک لحظه جواب بده بگو چرا مگه چیکار کردم. زنگ زد گفت اشغال اون کیه جلو نشسته بود فکر کردی ندیدمت ، خندیدم بهش گفتم الان کجایی ؟ گفت در فلان پاساژ گفتم آمدم زندایی گفت چی شده گفتم هیچی سو تفاهم شده الان میرم خونه با زن دایی رفتم در پاساژ بهش زنگ زدم گفتم بیا آمد زندایی دید چپ چپ نگاه میکرد صداش کردم بهش گفتم بیا تو ماشین بشین به زور آمد عقب ماشین نشست سلام سردی کرد با زندایی سلام کرد گفت این خانوم کیه ؟ بهش گفتم از خودش بپرس زندایی گفت شما دوتا دوست دختر و دوست پسر هستید ؟ گفت بله بهش گفت من زندایی نیما هستم دیدم هیچی نگفت رنگش پرید حرکت کردیم خندیدم بهش گفت خو چرا نگفتی ؟ بهش گفتم اگر میگفتم باور نمیکردی گفتم با خودش بیام حالا بریم زندایی ببریم خونه مادرم بعد لیلا جان ( دوست دخترم) بعد دوتایی میرم بیرون گفت نه عزیزم ببخشید من شرمنده شدم منو پیاده کن یک خرید دارم بعد زود برم خونه شب یا فردا قرار میزاریم زدم کنار آمد صورتم بوسید معذرت خواهی کرد و رفت. حالا نوبت زندایی الهام شد شروع کرد به حسودی کردن خخخخخ این دختره خرابه این مشکل داره من ازش خوشم نمیاد. بهش گفتم زندایی خو حق داره. گفت آره حق داره ولی نباید تو رو جلوی من میبوسید. ( آخه من با زندایی الهام خیلی راحت هستیم توی تمام مهمانی ها و جشن ها شوخی میکنیم) زندایی بهم گفت ولش کن بدرت نمیخوره بهش گفتم نمیشه همیشه کنارمه هر وقت لازمش داشتم آمده. گفت هر جور صلاح میدونی. رسیدیم خونه من رفتم تو اتاق خواب خودم زنگ زدم با لیلا داشتم صحبت میکردم دیدم در باز شد زندایی الهام بود فهمید که دارم با لیلا حرف میزنم از عمد آمد شروع کرد با صدای بلند قربون صدقه رفتن من که حرص لیلا رو دربیاره لیلا ناراحت شد قطع کرد. نگاه کردم گفتم این چه کاری آخه ؟ خندید گفت غمت نباشه دوست دختر میخوای چیکار زندایی من هستم. منم عصبانی شدم گفتم بله تو هستی حالا جاش پر میکنی پس سکسمو چیکار کنم ؟ بلند شد از اتاق رفت بیرون. هرچی زنگ زدم به لیلا و پیام دادم جواب نداد. منم رفتم بیرون تا شب چند بار دیگه بهش زنگ زدم و پیام دادم فایده نداشت. شب آمدم خونه خوابیدم صبح تقریباً ساعت 9 بود گوشیم زنگ خورد فکر کردم لیلا دوست دخترم دیدم زندایی الهام سلام کردم گفت کجای ؟ گفتم تو تخت خواب گفت بیا کارت دارم گفتم کجا گفت خونه هستم بلند شدم دست و صورتم شستم لباس پوشیدم سوار ماشین شدم رفتم زنگ زدم درب باز کرد رفتم داخل دیدم با یک شلوارک تنگ که خط کسش پیدا بود یک تک پوش بندی خط سینه ی سفیدی که داشت ساق پای سفید ، یک لحظه خشکم زد گفت چیه بیا جلو باورم نمیشد تا حالا اینجوری ندیده بودم خودش آمد جلو دستم گرفت انگشتم گذاشت تو دهنش و میک زدن بعد بغلم کرد ازم لب گرفتن قلبم تند تند میزد تعجب کردم باهاش همکاری کردم و لب گرفتن ادامه دادم و منم بغلش کردم لبش جدا کرد گفت چیه ناراحت شدی دوست دختر نداری باهاش سکس کنی ؟ دایت خو بلد نیست ببینم تو چی ؟ میگن حلال زاده سر داییش میره امیدوارم تو مثل اون نباشی ، بهش گفتم زندایی دایی کجاست ؟ گفت اولاً نگو زندایی بگو الهام دوماً اون سر کاره عصری میاد سوما بیا ببینم چیکاره ای. دوباره همدیگه بغل کردیم و لب گرفتیم گفت اینجا جاش نیست بریم تو اتاق رفتیم سمت تخت خواب هلم داد افتادم رو تخت چهار دست و پا آمد ازم لب گرفت گفت خوب ببینم چی داری ؟ گفتم تو چی میخوای ؟ گفت همونی که به دوست دخترت میدادی ، گفتم باشه مال خودت کمربند باز کردم دکمه شلوار باز کردم شلوار و شورت با هم کشیدم پایین کیرم افتاد بیرون گفت ای جونم با دست بازی می کرد ازم لب گرفت منم لباسشو درآوردم عجب سینه های چه بدن لطیفی سینه هاش فشار میدادم دیدم رفت پایین شروع کرد به خوردن کیرم البته فقط سر کیرم رفت تو دهنش چون کلفته کیرم زبون میزد با دست بازی میکرد منم تو اوج بودم وای خدا باورم نمیشه این همون زندایی الهامه دارم باهاش سکس میکنم. بلندش کردم خوابوندمش رو تخت شلوار و شورت کامل درآوردم شلوار و شورت زندایی جون درآوردم پاهاش بست گفت نگاه نکن بیا تو بقلم گفتم نه پاهاش باز کردم چه کس سفید و بی مویی شروع کردم به خوردن و زبون زدن و انگشتم میکردم تو کسش اونم همش هی ناله میکرد و سینه های خودشو فشار میداد واقعاً کسش از کس دوست دخترم سفید تر بود گفت بسه نیما بکن داخل بلند شدم کیرم گذاشتم تو کسش با یک فشار تا نصف کردم توش جیغ کشید گفت یواش پاره شدم آروم تا آخر کردمش داخل تلمبه زدن یواش و شروع کردم خوابیدم تو بقلش و میکردم و مثل دیونه ها همدیگه رو میخوردیم با ناخون هاش محکم رو کمرم چنگ کشید لبشو ازم جدا کرد لرزه شدید کرد کیرم خیس خیس شد تو کسش آروم شد نگاش کردم خندید گفتم ارضا شدی ؟ با سرش آورد پایین گفت آره و من به تلمبه زدن ادامه دادم هنوز به دو دقیقه نشد آبم داشت میومد کیرم درآوردم آبم ریختم رو کسش ازش دستمال گرفتم اول اونو تمیز کردم بعد خودمو جفتش دراز کشیدم گفت این همه عصبانی شدی به خاطر سکس دوست دخترت همش همین بود به این سرعت تمام شد ؟ بهش گفتم نه عزیزم بعد از چند روز سکس داشتم اونم با کسی اولین باره اوج لذت بودم برای همین زود آمد. گفت یکم استراحت کن من دوباره میخوام نگاش کردم گفتم جدی زندایی ؟ گفت زندایی مرض بهم بگو الهام جون گفتم چشم گفت بله باید جور دایتو بکشی ، گفتم حرفی نیست بلند شدم رفتم دستشویی خودمو تمیز کردم آمدم بهش گفتم حالا ساک بزن شروع کرد به خوردن کیرم دوباره کیرم سفت شد بهش گفتم بشین روش دراز کشیدم پاهاش باز کرد نشست رو کیرم چشماش بست و سرش آورد بالا گفت احححححح ودستاش گذاشت رو سینم یکم عقب و جلو کرد شروع کرد به بالا و پایین کردن منم حرکت سینه هاش دیدم دیون شدم و سینه هاش گذاشتم تو دهنم نوبتی نوک سینه هاش میخوردم بلند شد برعکس نشست رو کیرم کونش رو به صورتم گذاشت دستاش گذاشت رو پاهام کون قلمبه و نرمش همش بالا و پایین میشد رو کیرم چند دقیقه ای همینجوری داشت میکرد منم چندتا محکم زدم رو کونش بلند آح میکشید ارضا شد روبه کمر آمد تو بقلم خوابید هنوز کیرم تو کسش سینه هاش فشار دادم کیرم مثل فنر از کسش پرید بیرون گفت حالا نوبت تو هستش بلندش کردم بهش گفتم از کون بهم میدی گفت صد سال با کیر به این کلفتی پارم میکنی حالت داگی گذاشتمش از پشت کردم تو کسش و تلمبه زدن کون نرم و سفید کیرم خودمو داشتم میدیدم که چطوری تو کس زندایی عقب و جلو میشه حال میکردم ده دقیقه همینجوری تلمبه میزدم گفت خسته شدم کمرم درد گرفت درش آوردم خوابید پاهاش باز کرد رفتم تو بقلش کیرم گذاشتم داخل چون یک بار آبم اومد بود طول کشید برای بار دوم بقلش کردم و تلمبه زدن سینه رو سینه لب رو لب دیونه شدیم دوتامون گفتم الهام جون میزاری ایندفعه بریزمش داخل همه لذتش اینه گفت بریزش عزیزم اشکال نداره منم شدت تلمبه رو بیشتر کردم داشتیم همدیگه رو میخوردیم از لذت آبم اومد تا آخر خالیش کردم تو کسش گفت اوف سوختم عزیزم دیگه بی حال افتادم کنارش دیگه جون نداشتم گفت خوب بود ؟ گفتم عالی بود همیشه بهم میدی گفت هر روز بهت میدم ولی به شرطی که لیلا رو مسدود کنی. گفتم چشم جلوی خودش بهش پیام دادم لیلا هیچ وقت دیگه بهم زنگ نزن برای همیشه خداحافظ و بعد مسدودش کردم و شمارشم پاک کردم. هرچند چند باری با خط های دیگه زنگ زد ولی من تحویل نگرفتم. از اون روز به بعد دنیا و زندایی جون ولی زندایی آنقدر حشری بود بهم گفت هرچند بار اول تقریباً ده دقیقه و بار دوم بیست دقیقه طول کشید ولی کمه قرص بگیر از داروخانه یک ساعت قبل از اینکه بیای بخور تا سکس طولانی تر داشته باشیم. از اون روز تا الان بالای یک ساعت هر سکسمون زمان میبره و جالبیش اینه فقط برای سکس زنگ میزنه میگه بیا دلم میخواد. خوشحال هستم که چنین چیزی رو پیدا کردم که هیچ وقت کمبود سکس ندارم. نوشته: نیما لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده