gayboys ارسال شده در 31 مرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد سینه های دختر روستایی من مرضی هستم 30 سالمه و یه پزشکم و داستانی که میخوام براتون بگم برمیگرده به 4 سال پیش وقتی من توی یه روستا تو استان چهار محال و بختیاری دوره ی طرحم تو مناطق محروم رو میگذروندم. خب من توی یه کلینیک کوچیک با دوتا پرستار و یه پزشک آقا بودیم و معمولا سرمون خیلی شلوغ نبود ولی کلا با توجه به اینکه یه روستای محروم بود شرایط سخت بود. داستانی که میخوام براتون بگم از جایی شروع شد که یه دختره حدودا 21 ساله چادری یه روز اومده بود کلینیک و دکتر احمدی که همون آقای دکتری بود که در موردش گفتم اومد پیش من و به یکم عصبانیت گفت این دختره رو تو ویزیت کن، گفتم باشه آقای دکتر ولی چیزی شده؟ گفت که اصلا حتی حاضر نمیشه بمن بگه مشکلش چیه و میگه شوهرم دعوام میکنه اگه بفهمه. گفتم مشکلی نیست آقای دکتر و خودم ویزیتش میکنم و اگه سوالی بود خودم میام خدمتتون و اونم تشکر کرد و رفت دنبال کارش و دختره اومد پیش من. وایساده بود دم در واسه همین بهش گفتم خانوم لطفا در رو ببند و بیا بشین و اونم همین کارو کرد. وقتی اومد نشست و چشمم به چشماش خورد واقعا یه لحظه سوپرایز شدم از زیباییشون ولی خودمو جمع کردم و گفتم خب اسمتون چیه؟ گفت لیلا، خانوم دکتر. گفتم خب لیلا خانوم چی شده؟ گفت خانوم دکتر بچم شیر منو نمیخوره و از اون طرف خونوادم و شوهرم بهم سرکوفت میزنن و از طرفی هم سینه هام سوزش داره و همش دارم درد میکشم و چشماش پر از اشک شد. گفتم عزیزم اینکه مشکلی نیست و اصلا نگرانش نباش و یه دستمال بهش دادم تا اشکاش رو پاک کنه و اونم یه لبخندی زد و شروع کرد اشکاش رو پاک کنه. گفتم لباساتو در بیار تا ببینم سینه هات مشکل دیگه ای هم داره یا نه. شروع کرد با تعجب به من نگاه کردن و منم خندم گرفت و گفتم چیه نکنه انتظار داری از روی چادر ویزیت کنم؟حالا صرف نظر از اینکه منم مثل خودت خانمها!! یکم خجالت کشید و گفت ببخشید خانوم دکتر. گفتم اشکالی نداره درک میکنم بخاطره فضاییه که داریم توش زندگی میکنیم. بعد از اون پاشد و شروع کرد چادرش رو درآورد و لباسش رو در بیاره و منم یه لحظه سرم گرمه نگاه کردن به تقویم روی میز شد و هم اینکه احساس کردم لباساش رو درآورده سرم رو بردم بالا و واقعا شوک شدم از صحنه ای که میدیدم. یک جفت سینه فوق العاده خوشگل که تو فیلمهای پورن فقط مثلش رو دیده بودم. اونقدر سفت و خوشگل بودن واقعا جا خوردم و چند لحظه ای زل زده بودم بهشون که یهو لیلا گفت خانوم دکتر چیزی شده؟ سینه هام مشکلی دارن؟ من فوری به خودم اومدم و گفتم نه عزیزم فک نکنم چیزی باشه یه لحظه نگران شدم و داشتم سعی میکردم با دقت ببینم ولی نگران نشو! گفت آهان و منم تو ذهنم داشتم به خودم فحش میدادم که چه مرضی پیدا کردم امروز و سریع پاشدم رفتم پشت صندلی که نشسته بود و مثلا سعی کردم قیمت کمرش رو معاینه کنم. من راستش تالا فیلمای لزبین دیدم بودم ولی اونقدر منو حشری نکرده بودن ولی دیدن این سینه ها حالم رو خیلی بد کرده بودم و گفتم هرجوری شده باید لمسشون کنم. پس بهش گفتم لیلا جان من لمسشون میکنم تو ببین کجاش درد میگیره؟یهو پاشد و گفت اخه خانوم دکتر زشته… منم که حالم داغون بود و میخواستم هرجور شده سینه هاش رو بمالم بهش گفتم باشه پس بزار برم به آقای دکتر بگم بیاد بررسی کنه که گفت نه نه خانوم دکتر قربون قدت خودت معاینه کن دستت درد نکنه و نشست رو صندلی و منم پشت صندلیش جفت سینه هاش رو باهم گرفتم و واقعا اونجا بود که فهمیدم چرا آقایون اینقدر سینه دوس دارن:) همینطوری که داشتم سینه هاش رو ماساژ میدادم دیوونشون شده بودم و حاضر بودم هرکاری بکنم تا بتونم یکم بخورمشون. یکم که ماساژ دادم شروع کردم جوری انجامش بدم تا کم کم شیر هم خارج بشه از سر پستوناشو وقتی این اتفاق افتاد چون فشاری که روی سینه هاش بود کم شده خیلی حال کرده بود و البته که اونم بخاطره ماساژ حشری شده بود. یه سه چهار دقیقه ای که اینکارو کردم و لیلا تو آسمونا بود با خودم گفتم باید یه کاری کنم که اون معتاد این کار بشه تا بتونم هر کاری دوس دارم بکنم وگرنه اینجوری نمیشه، پس یهو ولش کردم و رفتم نشستم رو صندلیم و اونم که تو آسمونا بود یهو برگشت سمت منو گفت خانوم دکتر پس چی شد؟گفتم مشکلت اینه که شیر مازاد تو پستانت مونده و راه حلش اینه که یه دستگاهی بنام شیر دوش رو تهیه کنی و شیرت رو خارج کنی تا مشکلت حل بشه ولی یه راه حل طبیعی تو و بهترم واسش هست که خب فک نکنم تو خوشت بیاد. گفت خب چیه خانوم دکتر؟حداقل بگید بدونم و بهش گفتم روزایی که درد داری بعد از ظهرا بیای تا خودم برات شیر رو خارج کنم و دردتم نسبت به استفاده از شیردوش کمتره. یکم بهش فک کرد و گفتم بعد از ظهر چه ساعتی؟ و اونجا اگه ب من بهشتم هدیه میدادن انقدر خوشحال نمی شدم ولی تمام تلاشمو کردم به روی خودم نیارم و گفتم ببین اینجا که نمیشه چون این یه لطف حساب میشه از طرف من به تو وگرنه کاری نیست که هیچ دکتری انجام بده و منم نمیخوام برا خودم و خودت مشکل ایجاد بشه پس باید بیای به سوییت من که نزدیک همین کلینیکم هست تا مشکلت رو حل کنم و برا ساعت 6 خوبه و آدرس دقیق رو بهش دادم. پاشد شروع کرد لباساش رو پوشیدن و کلی تشکر کرد و گفت چشم خانوم دکتر و منم عذر خواهی کردم که شیرش رو موقع ماساژ ریختم رو شلوارش و تو دلم داشتم میگفتم ای کاش خورده بودم اون لعنتی رو ولی خودم رو جدی گرفتم و اصن بهش نگفتم که حالا حتما بیا و این چیزا تا فک نکنه خبریه و اونم اصن نگفت میاد یا نه و بعد از خدافظی رفت. بعد که رفت ساعتو نگا کردم دیدم تازه ساعت ده شده و تا بعد از ظهر داشتم با خودم کلنجار میرفتم که چرا بهش نگفتم حتما بیا یا همچین چیزی. ساعت 5 و نیم بود حدودا که خدافظی کردم از بقیه و رفتم سمت سویتم. لباسامو درآورده بودم و داشتم یه سیب میخوردم و یکی از کتابای پزشیکم رو ورق میزدم به امید اینکه یکم از فکره لیلا در بیام که یهو صدای زنگ در اومد و منم تعجب زده رفتم سمت در و پرسیدم کیه که دیدم صدای لیلا میاد که میگه لیلام خانوم دکتر جان. اون لحظه پشت در می خواستم جیغ بزنم از خوشحالی ولی خودمو جدی گرفتم و در رو باز کردم. گفت خانوم دکتر خیلی شرمندم ولی من باز دردم گرفته و مجبور شدم مزاحمتون بشم همونجوری که فرمودید و یه ظرف کره محلی هم آورده بود که گفت اینا رو هم برای شما آوردم خانوم دکتر و منم تشکر کردم و ظرف رو ازش گرفتم گفتم بیا تو. با هم رفتیم تو و بهش گفتم ببین لیلا اگه میخوای خوب بشی و دیگه درد نداشته باشی کارایی که میگم رو باید مو به مو انجام بدی و منم به روش خودم مشکلت رو حل میکنم و اگه میخوای خجالت بکشی و نذاری کارم رو بکنم همین الان برو و همون دستگاه شیردوش رو تهیه کن که گفت نه فدات بشم من میخوام واقعا خوب بشم نه با این دستگاه ها و این چیزا. گفتم خب باشه پس چادرتو و لباست رو در بیار و با حالت دو زانو برو رو تخت خواب بشین. با اون سینه های خوشگلش رفت نشست رو تخت و منم اومدم نشستم پشتش و کامل چسبیدم بهش که قشنگ نفسم میخورد به گردنش و شروع کردم سینه هاشو مالیدن و وقتی حس کردم اونم داره کم کم بی حال میشه چسبوندمش به خودم و سرمو بیشتر بردم تو گردنش و سینه هاشو بیشتر و محکم تر میمالیدم. حدود 10 دقیقه همینجوری داشتم میمالیدم و اونم مسته مست بود که بهش گفتم لیلا بخواب و با یه صدای آرومی گفت چشم خانوم دکتر و وقتی خوابید من افتادم روش و دستاشم محکم گرفتم که تکون نخوره و شروع کردم سینه هاش رو بمکم. وقتی اولین قطره شیر گرمش اومد تو دهنم واقعا تو ابرا بودم و اون یهو به خودش اومد و دید من دارم سینه هاشو میخورم سعی کرد تکون بخوره که من محکم گرفتمش و جیغ زد ولم کن. یه دستش رو ول کردم و یه سیلی زدم تو صورتش و بهش گفتم جنده کوچولوی احمق تو که داری عشق میکنی پس خفه شو که گفت بلند شو از روم روانی. بهش الکی گفتم یه دوربین رو سقف نصب کردم و همه چیز رو تالا فیلم گرفتم و اگه میخوای پا میشم ولی مطمئن باش همش رو میفرستم برا خانوادت پس یا خفه میشی و میزاری هم خودت حال کنی و دردتم کم بشه و هم من حال کنم یا تا ابد بی آبرو میشی حالا کدومو انتخاب میکنی؟ گفت باشه هرکاری میخوای بکن. بهش گفتم نه همینجوریم نیست باید کارایی هم که میگم رو بکنی و باهام همراهی کنی وگرنه فایده نداره و دیدم ساکت شد و گفتم خب پس سکوت نشانه رضاست و شروع کردم اون لبای خوشگلش رو بخورم و اونم همراهی میکرد بعد رفتم سراغ گردنشو یکم خوردم ولی با پیش خودم گفتم اگه واقعا ناراحت بود و نمیخواست منم بیخیال میشم چون دلم یکم به حالش سوخته بود پس زیر چشمی بهش نگاه کردم و دیدم که همین جنده ای که برا من شاخ بازی در میاورد داره عشق میکنه و بعد از اینکه یه بوس محکم از لباش گرفتم دوباره رفتم سراغ سینه های خوشگلش و یه نیم ساعتی داشتم میخوردمشون… اگه داستانم رو دوست داشتید بگید تا بقیه ماجراهام با لیلا رو هم براتون بگم. نوشته: مرضی واکنش ها : AngeliqueHeyd 1 لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده