رفتن به مطلب

داستان سکسی زن اقوام


migmig

ارسال‌های توصیه شده


زن پسر عموم

آرش هستم الان ۳۷ سالمه، ورزشکار هم نیستم داستانی که مینویسم یکی از خاطرات سکسی من و واسه سال ۸۹ هست بدون هیچ تخیلی و کاملا واقعی هست، عموی بزرگ من که ۴تا پسر هم داره تو یه شهر دیگه زندگی میکنن که از شهر ما ۴ ساعت فاصله دارن، و عموی کوچیکم هم که تو شهر خودمون هستن یه خواهرزن گوشت خالص به اسم لیلا داشت که از من ۵ سال بزرگتر بود و همه ی پسر و مردای فامیل چششون به دنبالش بود و اونم به هیچ کسی پا نمیداد، لیلا به قدری خوشگل و سکسی و خوش اندام بود که هرکی میدید فکش باز میموند، خلاصه میکنم که عموی بزرگم لیلا رو به پسر سومش خواستگاری کرد و ایناهم بله رو گفتن و پسرعموم و عموی کوچیکم باجناق شدن، این مقدمه رو گفتم که داستانی که سال ۸۹ واسه من و لیلا افتاد رو تعریف کنم، داستان از اونجا شروع شد که تابستون همون سال عروسی یکی از فامیلامون تو یکی از روستاهای شهرمون بود، و عموی بزرگمم به همراه پسراش و عروساش اومده بودن، عروسی ساعت ۳ نصف شب تموم شد و بعد عروسی هر خانواده به صورت گروهی داشتیم میرفتیم طرف ماشینا که لیلا اینا همراه ما میومدن و پسر ۳ سالش خوابیده بود و اینم بغلش گرفته بود که نصف راه گفت من خسته شدم یکی این بچه رو از من بگیره که من بلافاصله گفتم بده به من ، وقتی خواستم بچه رو بگیرم طوری دستم رو از زیر گرفتم که دستم خورد به دوتا ممه هاش و خیلی بهم کیف داد و رسیدیم تا ماشینشون و گذاشتم تو ماشین که رفتن خونه خواهر لیلا که بعدش من ندیدمش و عروسی تموم شد و برگشتن شهرشون، و بعد از ۲ یا ۳ ماه از این ماجرا شرکتی که من باهاشون کار میکردم تو شهر عموم اینا یه کار گرفته بودن و قرار بر این شد که من و دوتا از همکارام باهم بریم کار رو انجام بدیم که ۱۰ تا ۱۵ روز کار بود، و من خوشحال بودم که شاید بتونم لیلا رو یکبار دیگه فقط ببینم و اصلا به چیزه دیگه ای فکر نمیکردم، بعد چند روز رفتیم کار رو شروع کردم که بعد سه روز من به همکارام گفتم من امشب میرم خونه عموم اینا و فردا میام، اونجا بهمون خونه داده بودن و همه چی تکمیل بود، با دوستام تو اون خونه میموندیم، شب رسیدم دم در خونشون در رو زدم و بعد باز کردن در با دیدن من یه لحظه شوکه شدن چون نمیدونستن من اونجام، و ماجرا رو تعریف کردم که اینجا کار داریم و گفتم یه سر بهتون بزنم، خلاصه بعد کلی احوال پرسی و روبوسی رفتم داخل، خونه عموم اینا طوری هست که دوتا واحد ساختمانی داره با حیاط مشترک، لیلا و شوهرش تو یکی از این واحدها زندگی میکنن، من رفتم خونه عموم اینا، و موقع شام لیلا اینا هم اومدن و باهم شام رو خوردیم و من خیلی خوشحال بودم که حداقل لیلا رو میبینم. بعد شام پسر عموم گفت ماهواره یه سریال میده میریم اونو ببینیم اگه میخوای توهم بیا بریم چای هم خونه ی ما میخوریم منم از خدا خواسته قبول کردم، عموم اینا ماهواره نداشتن، رفتیم و نشستیم داشتیم فیلم میدیدیم و لیلا هم کلی پذیرایی کرد، بعد اینکه سریال رفت تبلیغات پسرعموم گفت برم به ماشین گاز بزنم بیام، اونا تو شهرشون کلا یه پمپ گاز بود و روزا خیلی شلوغ بود و این شبا میرفت و به منم گفت که باهاش برم منم گفتم که خستم و میخوام برم خونه عموم اینا بخوابم، گفت حالا بشین سریال رو ببین منم زود برمیگردم، منم باز از خدا خواسته نشستم وگرنه من چه میدونستم سریال چیه، فقط به عشق لیلا نشسته بودم که دیدش بزنم، لیلا یه جوری رفته بود تو نخ سریال که با دقت نگاه میکرد در حد چند کلمه حرف زدیم ، و منم حوصلم سر رفته بود، اون موقع یه گوشی سونی اریکسون داشتم که داخلش دو سه تا فیلم سوپر داشتم، نسشته بودم رو مبل صدای گوشی رو قطع کرده بودم و داشتم سوپر میدیدم و لیلا هم با بچه هاش داشتن تلویزیون رو نگاه میکردن، یه طوری به گوشی خیره شده بودم که اصلا حواسم نبود و کیرمم هم سیخ شده بود که یهو دیدم لیلا نشست پیشم و من تا گوشی رو برگردونم اون دید که من دارم چی نگاه میکنم، و مثلا که ندیده بهم گفت که چی بود چرا قایم کردی که من گفتم هیچی نیست و برگشت گفت ای شیطون دیدم که چی نگاه میکردی بیار باهم ببینیم که من خجالت میکشیدم و نشونش ندادم، بعد چند دقیقه بهم گفت شلوار راحتی میخوای واست بدم منم گفتم اگه باشه بده دستت درد نکنه، و رفت داخل اتاق و بعدش صدام زد که گذاشتم اینجا بیا عوض کن، منم رفتم که عوض کنم و بهش گفتم برو بیرون که شلوارم رو عوض کنم و اون گیر داد ببینم شلوارت چی داری که این فیلمهارو میبینی، گفتم زشته بچه هات میان، گفت که نمیان فیلم میبینن و حواسش هست، اون لای در وایساده بود و به من نگاه میکرد و منم شلوارم رو درآوردم ولی شورت پام بود ولی از اونجایی که کیرم سیخ شده بود قشنگ معلوم بود اندازه کیرمم هم مثل بعضی از دوستان کذایی نیست و ۱۴ سانته، یه لحظه اومد داخل و کیرم رو تو دستش گرفت و فشار داد، من یه لحظه جا خوردم که چیکار داره میکنه و واقعیتش ترسیدم و اون بدون هیچ مکث کردن لبش رو گذاشت رو لبام و کیرم دستش بود در حد سی ثانیه لب رفتیم و بعدش شورتم رو کشید پایین و کیرم رو گذاشت دهنش و واسم ساک زد، یعنی یه طوری واسم لذت داشت و طوری حرفه ای میخورد که فکر کنم سی ثانیه طول نکشید که آبم اومد و تمامش رو تو دهنش خالی کردم و اونم یکمیش رو قورت داد و بعد دستش رو جلو دهنش گرفت و گفت شلوارت رو بپوش بیا و از اتاق رفت به سمت دستشویی که دهنش رو بشوره، وای مثل اینکه من خواب میدیدم اصلا واسم قابل باور نبود ، لیلا که همه فامیل تو کفش بودن واسم ساک زد، زیر شلواری رو پوشیدم و رفتم رو مبل نشستم که بعد چند دقیقه با خنده اومد پیشم نشست و بهم میخندید و میگفت زیر یه دقیقه آبت اومد چرا داری این فیلمهارو میبینی، منم گفتم که تو حرفه ای ساک زدی و من اصلا آمادگیش رو نداشتم و واسم باورکردنی نبود، راستش قبل این ماجرا خیلی سکس داشتم و مدت زمان سکسم مثل بعضیا بازم کذایی نیست و در حد ۱۵ تا ۲۰ دقیقه هست مونده بود به طرف مقابلم، ولی ایندفعه خجالت زده شدم، ازش پرسیدم که چرا اینکار رو کردی، گفت که اون شب بعد عروسی که به ممه هام دست زدی فهمیدم که بهم علاقه داری گفتم بهت یه حالی بدم، دیگه روم باهاش باز شده بود و راحت حرف میزدیم و گفتم ای کاش فرصت باشه باهم سکس کنیم که گفت تو زیر یه دقیقه آبت میاد من اینطوری دوست ندارم و نمیتونم باهات سکس کنم اون موقع تو حال میکنی و منم حالم گرفته میشه، من میگفتم نه اینطوری نیست کمتر از ۱۵ دقیقه طول نمیکشه و اونم فقط داشت میخندید، داشتیم حرف میزدیم که پسرعموم برگشت و دیگه نشد حرف بزنیم و بعد چای و شیرینی و یکمی با پسرعموم حرف زدن و اینکه فیلم هم تموم شده بود من رفتم خونه عموم اینا دیدم که زن عموم تو یکی از اتاقها واسم رخت خواب پهن کرده و خودشونم خوابیده بودن و رفتم دراز کشیدن و تا صبح اصلا نتونستم یه ثانیه هم بخوابم و همش به اتفاقی که افتاده بود فکر میکردم و همش فکر میکردم که الان لیلا میاد پیشم و باهم سکس میکنیم که غیر ممکن بود، که دیدم هوا داره روشن میشه و من اصلا نخوابیدم فکر کنم هزار دفعه اون اتفاق رو مرور کردم، دیگه دیدم هوا روشن شده بود و بعد این اگه بخوابم تا ظهر باید بخوابم که نمیشد و باید سر کار میرفتم و پا شدم و از خونه عموم اینا بدون خدافظی رفتم چون همشون خواب بودن، رسیدم پیش دوستام و کارمون رو شروع کردیم و اگه مجبور نبودم اون روز رو اصلا کار نمیکردم چون کارمون یه جوری بود که اگه یه نفرمون نباشه نمیشد کار کرد، و همش منگ بودم هم از اینکه نخوابیده بودم و هم اینکه هی به اون اتفاق فکر میکردم هم خوشحال بودم که لیلا واسم ساک زده و هم اینکه ناراحت که چرا نشد بکنمش، تو این فکرا بودم و ساعت ۱۲ ظهر شده بود که گوشی سونی اریکسونم که بانی اون اتفاق شده بود زنگ خورد جواب که دادم دیدم لیلاس ، من شمارش رو نداشتم شبم اصلا یه طوری گیچ بودم که اصلا یادم نیوفتاد که ازش بگیرم، ولی اون شمارم رو پیدا کرده بود و بهم زنگ زده بود، کلی حرف زدیم و من کلی واسش کس لیسی کردم که اگه فرصت بشه جوری میکنم که به توهم خوش بگذره و اون فقط داشت میخندید، بعدش بهم گفت من برنامه رو جوری میچینم که بتونیم سکس کنیم ولی اگه اونجوری که میگی منم حال نکنم بار اول و آخرت میشه، منم قبول کردم و بهش قول دادم که حتما بهش خوش میگذره و پرسیدم حالا جچوری باید فرصت پیدا کنیم که لیلا گفت کاریت نباشه من جور میکنم و بهت خبر میدم، تا عصر همش فکر میکردم که یعنی میشه من با لیلا سکس کنم یا سره کارم گذاشته، عصر بهم زنگ زد که برنامه رو ردیف کرده و گفت که امشب یکم دیر بیا خونمون، گفت که پدرشوهرش اینا (عموم) زود شام میخورن و تو بعد شام اینا بیا، منم بهت میگم شام رو بیا طرف ما و یه کاری میکنم که شبم خونه ی ما بخوابی و گفت که شوهرش صبح ساعت ۶ میره سرکار، بعد رفتن اون سکس میکنیم، من اولش خوشحال بودم که برنامه کردن لیلا داره جور میشه ولی بعدش خیلی میترسیدم که اگه یکی بفهمه چی میشه اون موقع من رسوا میشم و باید خودکشی کنم، خلاصه دودل بودم که برم یا نه ولی از اونجایی که کردن لیلا آرزوی همه بود و کیرم به جای عقلم تصمیم میگرفت قبول کردم ولی بازم ترس داشتم، میترسیدم پیش لیلا بد قول بشم و ضایع بشم و اونم باز واسم بخنده خلاصه با اینکه قبلا زیر ۱۵ دقیقه سکس نمیکردم ولی از خودم مطمئن نبودم چون لیلا با بقیه فرق داشت رفتم گشتم یه قرص پیدا کردم که بخورم و ضایع نشم ، شب طبق برنامه من دیر وقت رفتم خونه عموم اینا و قبلش با لیلا هماهنگ کردم که رسیدم دم در، رفتم داخل که زن عموم گفت بشین واست شام حاضر کنم که لیلا طبق برنامه به مادر شوهرش گفت شما خسته شدید و ما شاممون اضافه مونده من برم حاضر کنم آرش بیاد اونجا میخوره، چون میدونست قراره من بیام شام رو زیاد درست کرده بود، تا اینجا خوب پیش رفته بود، بعد شام بازم فیلم دیدن و خوردن تخمه و یکمی تخته و نر بازی کردن با پسرعموم، ساعت ۱ شده بود که دیدم خبری نیست که اینجا میمونم یا میرم خونه عموم اینا و مثل اینکه برنامه داره خراب میشه گفتم من دیگه خوابم میاد میرم بخوابم شماهم بخوابید که صبح زود باید سره کار برید، که یه دفعه لیلا تعارف کرد دیر وقته الان اوناهم خوابیدن و شبم اینجا بخواب، که پسرعموم بیچاره از همه جا بیخبر هم اصرار کرد، لیلا رفت از اتاق واسه من و شوهرش تشک و لحاف آورد و تو حال پهن کرد و خودش و بچه هاش رفتن اتاق خوابیدن، اون شبم مثل شب قبل اصلا یه ثانیه نخوابیدم و دراز کشیده بودم و لحظه شماری میکردم که پسر عموم بره و من زنش رو بکنم، مگه ساعت تکون میخورد، به نظرم یه دقیقه یه ساعت طول میکشید برمیگشتم به پسرعموم نگاه میکردم و تو دلم میگفتم دیوث پاشو برو میخوام زنت رو جر بدم، فکر کنم از ساعت ۱ تا ۵ونیم ۱۰۰ بار به ساعت نگاه کردم، ساعت ۵ شده بود رفتم آشپزخونه یه لیوان آب برداشتم و قرصی که گرفته بودم رو خوردم چون طرف گفته بود یه ساعت قبلش باید بخوری و منم فکر میکردم پسرعموم ساعت ۶ میره ساعت ۵ خوردم، ساعت ۵ونیم دیدم پسرعموم بیدار شد و حاضر شد و رفت ، دیگه داشتم به این برنامه لیلا ایمان میاوردم که همه چی طبق برنامه داره جور میشه، با خودم فکر میکردم زنها با این فرشته هستن ولی دستهای شیطان رو از پشت میبندن، و منتظر بودم که لیلا بیاد و خودم میترسیدم برم اتاق ، میگفتم شاید بچه ها بیدار بشن، بعد یه ربع دیدم لیلا اومد، و همین که رسید پیشم لب تو لب شدیم و داشتیم لبای هم رو میخوردیم و همزمان من داشتم با ممه هاش ور میرفتم اونم داشت از رو شلوار با کیرم ور میرفتم، تو این حس و حال بودیم که یه دفعه صدای باز شدن در حیاط رو شنیدیم ، هر دوتامون خیلی ترسیدیم خوبه حالا لخت نشده بودیم، لیلا زود رفت داخل اتاق و منم لحاف رو کشیدم و خودم رو زدم به خواب، دیدم پسرعموم اومد داخل و تو دستش چند تا نون بربری هست و رفت گذاشت آشپزخونه و برگشت رفت، تو دلم به خودم فحش میدادم که این بدبخت به فکر این که خونش مهمون هست رفته واسه صبحانه نون تازه گرفته آورده و من میخوام با زنش حال کنم، و میخواستم منصرف بشم و اینکار رو نکنم ولی از اونجایی که کیرم به جای عقلم دستور میداد بعد چند دقیقه کلا از یادم رفت و البته تقصیر زنش هم بود اگه اون بهم پا نداده بود من اصلا جرات اینکار رو نداشتم، بعد چند دقیقه دیدم لیلا اومد و ما ادامه کارمون رو شروع کردیم و بلافاصله هردومون لخت شدیم ، اولش واسم چند دقیقه ساک زد که تو عمرم هیچ کس بهم همچین ساکی نزده بود و تا الان هم نزدن، خیلی حرفه ای اینکار رو میکرد ، بهش گفتم من دیگه نمیتونم تحمل کنم میخوام کوست بذارم، به پشت خوابوندمش و خودم اومدم روش و اون پاهاش رو دورم حلقه زده بود، بلافاصله کیرم رو کردم تو کوسش و به سرعت تلمبه زدم و همزمان داشتم ممه هاش رو میخوردم و لیلا هم خیلی ریز و آهسته از روی حال کردن ناله میکرد، و هر از گاهی با دستاش دو طرف صورتم رو میگرفت و لبام رو میخورد، هر دوتامون خیلی داشتیم حال میکردیم با اینکه قرص هم خورده بودم بعد ۵ دقیقه آبم داشت میومد و من خیس عرق شده بودم بهش گفتم من خستم شده و دو شبه از فکر تو نخوابیدم بذار من بیام پایین تو بیا بالا، من دراز کشیدم لیلا اومد رو من و قبل اینکه بکنم تو کوسش بازم یکمی کیرم رو خورد مثل اینکه عاشق خوردن کیر بود، بعد خودش کیرم رو هدایت کرد تو کوسش من فقط ممه هاش رو میخوردم و اون بالا و پایین میکرد که بعد چند دقیقه آبم داشت میومد و بهش گفتم که داره میاد اونم گفت اشکالی نداره بذار بیاد بریز داخل ، یکسره ادامه داد و آبم اومد و تو کوسش خالی شدم ولی لیلا همچنان ادامه میداد و در یه لحظه دیدم وایساد و لش افتاد روم و هیچی نمیگفت ، فهمیدم که اونم ارضا شد، هیچی نمیگفت و کل وزنش افتاده بود روم، داشتم له میشدم وزنش از من بیشتر بود، بعد حدودا یه دقیقه سرش رو بلند کرد و چندتا لب پشت سرم هم از لبام گرفت و ازم تشکر کرد و گفت خیلی خوش گذشت، اومد بغلم دراز کشید و سرش رو گذاشت رو شونم، یکمی حرف زدیم گفتم چطور بود اونم تعریف میکرد و میگفت عالی بود ، میگفت سه ماهی هست که سکس نداشته ، مثل اینکه شوهرش مشکل پیدا کرده بود، من زیاد نپرسیدم که حالمون خراب نشه، دیدم کیر من نخوابیده همون طوری سیخ مونده ، چون بعد ارضا شدن بلافاصله کیرم میخوابه، بعدا فهمیدم علتش از قرصی بود که خورده بودم، هردومون خیس عرق بودیم ، داشت با کیرم بازی میکرد، بعد از اینکه حالمون به خودمون اومد پرسیدم که یه بار هم بکنیم اونم گفت با کمال میل، و ایندفعه من کم کار بودم فقط دراز کشیده بودم لیلا اولش شروع کرد بازم ساک زدن و بعد اومد رو من ولی ایندفعه با حال نشسته، کیرم رو کرد تو کوسش و بالا و پایین میکرد، منم فقط با دستام ممه هاش رو گرفته بودم و با بالا و پایین رفتن لیلا دستای منم بالا و پایین میشد، بهش گفتم لیلا میتونم ازت یه چیزی بخوام، اونم نمیدونست من چی میخوام گفت با کمال میل بگو، گفتم میخوام از پشت هم بکنم، همین که این رو گفتم کیرم رو از کوسش درآورد و همون طوری آروم نسشت رو کیرم و آروم آروم کرد تو کونش، یه چند لحظه تکون نخورد و بعد کلا نسشت که کیرم تا ته رفت تو کونش، بازم چند لحظه اونطوری موند تکون نخورد و بعد شروع کرد یواش یواش بالا پایین شدن که هی تندتر میکرد و منم واسم یه لذتی داشت که تا حالا تجربه نکرده بودم، حدود ۵ دقیقه از کون کردمش، و بعد درآورد و کرد تو کوسش و گفت از کوس دوست دارم، ولی واسه من کونش لذتش بیشتر بود ولی کوسش هم تنگ بود و خیلی خوب بود، ولی میخواستم هردومون لذت ببریم و وقتی که کیرم رو از کونش درآورد چیزی نگفتم و گذاشتم هرجور خودش دوست داره ادامه بده، کرد تو کوسش و بازم اومد لبم رو گرفت و همزمان هم تلمبه میزد و هم لبم رو میخورد و منم باز دوستام رو ممه هاش بود، جوری هردومون خیس عرق شده بودیم که انگار زیر دوش حموم بودیم، فکر کنم از شروع سکس دوم بیشتر از نیم ساعت همین طوری رو من بود که بازم مثل دفعه اول لش شد رو من، فهمیدم که بازم ارضا شده، ولی من هنوز بار دوم ارضا نشده بودم ، بعدش ازم لب میگرفت و تشکر میکرد که خیلی خوش گذشته، گفتم بخواب نوبته منه که تموم بشم، رو به زمین خوابید زیر شکمش بالش گذاشتم کونش جوری قمبل کرد و دیده میشد که اگه دفعه اولم بود شاید همون لحظه آبم میومد، از پشت کردم تو کوسش و خودمم خوابیدم روش و در حدود ۲ یا ۳ دقیقه تلمبه زدم و با تمام فشار آبم رو خالی کردم تو کوسش، و بی حال افتادم بغلش و دراز کشیدم هردومون طوری خسته شده بودیم که حال حرف زدن هم نداشتیم، بعد چند لحظه بازم اومد سرش رو گذاشت رو شونم و شروع کرد از زندگیش واسم گفتن که نمیخوام اینجا بنویسم، فهمیدم لیلا بیشتر از من به این سکس احتیاج داشته، ساعت رو نگاه کردم دیدم ساعت ۸ شده، و من باید ۸ونیم سر کارم باشم، یکم لب تو لب شدیم ازش تشکر کردم و گفتم که هیچ وقت حتی تصور هم نمیکردم که یه روزی بتونم با تو سکس کنم ، دیرم شده بود سریع لباسام رو پوشیدم و یه لقمه از نون تازه ای که شوهرش گرفته بود برداشتم و ازش خدافظی کردم و رفتم سره کارم، با ماشین شرکت اومده بودم و باید سریع میرفتم دنبال همکارام که بریم سره کار ،تو راه هی به نونی که تو دستم بود نگاه میکردم و هم اینکه کاری که با لیلا کرده بودم جلو چشام میومد، پشیمون بودم و میخواستم گریه کنم ولی نمیتونستم، بعد به خودم دلداری میدادم و یاد حرفهای لیلا در مورد زندگیش میوفتادم و لیلا و شوهرش رو مقصر این کار میدونستم و با خودم میگفتم لیلا احتیاج داشته اگه منم نبودم حتما با یه نفر دیگه این کار رو میکرده ، تا رسیدم پیش دوستام و رفتیم سره کارمون که تو راه با اونا حرف میزدیم و این موضوع از یادم رفت و یکم آروم شدم، و رسیدیم سره کارمون چون دو شب بود نخوابیده بودم و سکس دو ساعته با لیلا داشتم خیلی خسته بودم و تا ساعت ۱۲ تونستم تحمل کنم، به دوستام گفتم من حالم خوب نیس باید برم خونه بخوابم میخوایین شما هم تعطیل کنید بریم که اونا گفتن ما کار میکنیم، اونا کار کردن من رفتم خونه ای که از طرف شرکت واسم داده بودن، از ساعت ۱ ظهر خوابیدم بیدار شدم دیدم ساعت ۱۰ شبه و تلفنم چند باز زنگ زده، چند بار دوستام بودن که قرار بود برم دنبالشون و من خواب مونده بودم که خودشون اومده بودن و چند بار هم لیلا زنگ زده بود، بهش زنگ زدم که تلفن رو جواب داد شروع کرد به فحش دادن که چرا جواب ندادم و اون نگران شده که اتفاقی واسم افتاده، که منم گفتم تو خستم کردی و اومدم مثل مرده ها خوابیدم، بعد بازم یه کم قربون صدقم رفت و گفت که امشب نمیایی، گفتم نه دیگه هم دیر وقته هم اینکه تابلو میشه، ماهم چهار پنج رو کار داریم ، یکی دو روز دیگه میام، اونم قبول کرد، بعد دو روز دیدم پسرعموم بهم زنگ زد که امشب دعوتم که برم خونشون، شام تدارک دیدن، میگفت اون روز نمیدوستن من میرم نتونستن ازم خوب پذیرایی کنن، میخوان عوضش در بیاد، بعدا فهمیدم که لیلا بهش گفته بهم زنگ بزنه که من قبول کنم برم، تو دلم گفتم تو خبر نداری زنت ازم خیلی خوب پذیرایی کرده، و خلاصه قبول کردم و شب رفتم خونشون، و مثل دو شب پیش صبح بعد رفتنه شوهرش، منو لیلا بازم یه سکس طولانی و عالی باهم کردیم و انواع پوزیشن ها رو از جلو و عقب انجام دادیم که نمیخوام ریز به ریز توضیح بدم زیاد طولانی میشه ،که این بار من دوبار ارضا شدم و لیلا خودش میگفت سه بار ارضا شد، و کار ما تو اون شهر تموم شد و برگشتیم شهرمون ولی هی تلفنی باهم حرف میزدیم ، میگم این زنا با اینکه فرشته هستن ولی شیطون هم قول میزنن، لیلا منو منحرف کرد که من برم بازم باهاش سکس کنم، و قرار بر این شد که من طرف صبح برم برسم خونشون ، خلاصه من اینبار با ماشین خودم صبح ساعت ۷ راه افتادم و ۴ ساعت رانندگی کردم فقط واسه سکس با لیلا، هیچ کاره دیگه ای تو اون شهر نداشتم، رسیدم دم در خونشون، بهش زنگ زدم گفتم که رسیدم، اونم اومد در رو باز کرد من رفتم داخل، بچه هاش پیش مادرشوهرش (زن عموم) بودن ، بدون اینکه عموم اینا بدونن من اومدم با لیلا رفتیم خونه لیلا اینا، همین که داخل خونه شدیم رفتیم داخل اتاق، پشت در اتاق لب تو لب مثل دوتا مرغ عشق بودیم که یه لحظه صدای در اومد و در همین لحظه لیلا با دوتا دستش زد به سینه من و من رو هل داد عقب، سرمون رو برگردوندیم دیدیم که زن عموم اومده داخل، و اگر در حد ۱۰ ثانیه لیلا من رو هل نمیداد زن عموم مارو لب تو لب هم میدید و آبروی هر دومون میرفت، یعنی اگه لخت بودیم چی میشد، همین دیگه اگه بدن به جای عقل از کیرش دستور بگیره همین میشه و یا عقلت رو بدی دست یه زن همین طوری میشه ، ولی بازم از دیدن من و لیلا توی اتاق خواب شوکه شد و با تعجب پرسید کی اومدی چرا بیخبر اومدی، من که زبونم بند اومده الانم یادم نیست اون موقع بهش سلام دادم یا نه، ولی لیلا باز زرنگ بازی درآورد که گفت آرش اینجا کار میکرده و کارشون تموم شده میخواست بره شهرشون، من بهش زنگ زدم که بیاد یکم وسایل هست بدم ببره به خواهرم ، خلاصه لیلا الکی یه کم خرت و پرت جمع کرد و داد بهم و قرار شد ببرم شهر خودمون بدم به خواهرش و پیش مادرشوهرش کلی تشکر و معذرت خواهی که واسه من زحمت شده، منم خداحافظی کردم و راه افتادم به سمت شهرمون که باید ۴ ساعت رانندگی میکردم، یعنی رفت و برگشت ۸ ساعت رانندگی واسه هیچی، تو راه هی به خودم و لیلا لعنت میگفتم، و به این فکر میکردم اگه زن عموم مارو میدید چی میشد، بعدش هی تلفنی حرف میزدیم و لیلا میگفت بیا ولی من دیگه جرات نمیکردم، که یواش یواش دیگه ازم سرد شد و تلفن زدنش هم کم شد تا دیگه اصلا صحبت نکردیم…
ببخشید طولانی شد،،، امیدوارم خوشتون بیاد

نوشته: آرش

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18