migmig ارسال شده در 30 مرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مرداد زن پسر عموم آرش هستم الان ۳۷ سالمه، ورزشکار هم نیستم داستانی که مینویسم یکی از خاطرات سکسی من و واسه سال ۸۹ هست بدون هیچ تخیلی و کاملا واقعی هست، عموی بزرگ من که ۴تا پسر هم داره تو یه شهر دیگه زندگی میکنن که از شهر ما ۴ ساعت فاصله دارن، و عموی کوچیکم هم که تو شهر خودمون هستن یه خواهرزن گوشت خالص به اسم لیلا داشت که از من ۵ سال بزرگتر بود و همه ی پسر و مردای فامیل چششون به دنبالش بود و اونم به هیچ کسی پا نمیداد، لیلا به قدری خوشگل و سکسی و خوش اندام بود که هرکی میدید فکش باز میموند، خلاصه میکنم که عموی بزرگم لیلا رو به پسر سومش خواستگاری کرد و ایناهم بله رو گفتن و پسرعموم و عموی کوچیکم باجناق شدن، این مقدمه رو گفتم که داستانی که سال ۸۹ واسه من و لیلا افتاد رو تعریف کنم، داستان از اونجا شروع شد که تابستون همون سال عروسی یکی از فامیلامون تو یکی از روستاهای شهرمون بود، و عموی بزرگمم به همراه پسراش و عروساش اومده بودن، عروسی ساعت ۳ نصف شب تموم شد و بعد عروسی هر خانواده به صورت گروهی داشتیم میرفتیم طرف ماشینا که لیلا اینا همراه ما میومدن و پسر ۳ سالش خوابیده بود و اینم بغلش گرفته بود که نصف راه گفت من خسته شدم یکی این بچه رو از من بگیره که من بلافاصله گفتم بده به من ، وقتی خواستم بچه رو بگیرم طوری دستم رو از زیر گرفتم که دستم خورد به دوتا ممه هاش و خیلی بهم کیف داد و رسیدیم تا ماشینشون و گذاشتم تو ماشین که رفتن خونه خواهر لیلا که بعدش من ندیدمش و عروسی تموم شد و برگشتن شهرشون، و بعد از ۲ یا ۳ ماه از این ماجرا شرکتی که من باهاشون کار میکردم تو شهر عموم اینا یه کار گرفته بودن و قرار بر این شد که من و دوتا از همکارام باهم بریم کار رو انجام بدیم که ۱۰ تا ۱۵ روز کار بود، و من خوشحال بودم که شاید بتونم لیلا رو یکبار دیگه فقط ببینم و اصلا به چیزه دیگه ای فکر نمیکردم، بعد چند روز رفتیم کار رو شروع کردم که بعد سه روز من به همکارام گفتم من امشب میرم خونه عموم اینا و فردا میام، اونجا بهمون خونه داده بودن و همه چی تکمیل بود، با دوستام تو اون خونه میموندیم، شب رسیدم دم در خونشون در رو زدم و بعد باز کردن در با دیدن من یه لحظه شوکه شدن چون نمیدونستن من اونجام، و ماجرا رو تعریف کردم که اینجا کار داریم و گفتم یه سر بهتون بزنم، خلاصه بعد کلی احوال پرسی و روبوسی رفتم داخل، خونه عموم اینا طوری هست که دوتا واحد ساختمانی داره با حیاط مشترک، لیلا و شوهرش تو یکی از این واحدها زندگی میکنن، من رفتم خونه عموم اینا، و موقع شام لیلا اینا هم اومدن و باهم شام رو خوردیم و من خیلی خوشحال بودم که حداقل لیلا رو میبینم. بعد شام پسر عموم گفت ماهواره یه سریال میده میریم اونو ببینیم اگه میخوای توهم بیا بریم چای هم خونه ی ما میخوریم منم از خدا خواسته قبول کردم، عموم اینا ماهواره نداشتن، رفتیم و نشستیم داشتیم فیلم میدیدیم و لیلا هم کلی پذیرایی کرد، بعد اینکه سریال رفت تبلیغات پسرعموم گفت برم به ماشین گاز بزنم بیام، اونا تو شهرشون کلا یه پمپ گاز بود و روزا خیلی شلوغ بود و این شبا میرفت و به منم گفت که باهاش برم منم گفتم که خستم و میخوام برم خونه عموم اینا بخوابم، گفت حالا بشین سریال رو ببین منم زود برمیگردم، منم باز از خدا خواسته نشستم وگرنه من چه میدونستم سریال چیه، فقط به عشق لیلا نشسته بودم که دیدش بزنم، لیلا یه جوری رفته بود تو نخ سریال که با دقت نگاه میکرد در حد چند کلمه حرف زدیم ، و منم حوصلم سر رفته بود، اون موقع یه گوشی سونی اریکسون داشتم که داخلش دو سه تا فیلم سوپر داشتم، نسشته بودم رو مبل صدای گوشی رو قطع کرده بودم و داشتم سوپر میدیدم و لیلا هم با بچه هاش داشتن تلویزیون رو نگاه میکردن، یه طوری به گوشی خیره شده بودم که اصلا حواسم نبود و کیرمم هم سیخ شده بود که یهو دیدم لیلا نشست پیشم و من تا گوشی رو برگردونم اون دید که من دارم چی نگاه میکنم، و مثلا که ندیده بهم گفت که چی بود چرا قایم کردی که من گفتم هیچی نیست و برگشت گفت ای شیطون دیدم که چی نگاه میکردی بیار باهم ببینیم که من خجالت میکشیدم و نشونش ندادم، بعد چند دقیقه بهم گفت شلوار راحتی میخوای واست بدم منم گفتم اگه باشه بده دستت درد نکنه، و رفت داخل اتاق و بعدش صدام زد که گذاشتم اینجا بیا عوض کن، منم رفتم که عوض کنم و بهش گفتم برو بیرون که شلوارم رو عوض کنم و اون گیر داد ببینم شلوارت چی داری که این فیلمهارو میبینی، گفتم زشته بچه هات میان، گفت که نمیان فیلم میبینن و حواسش هست، اون لای در وایساده بود و به من نگاه میکرد و منم شلوارم رو درآوردم ولی شورت پام بود ولی از اونجایی که کیرم سیخ شده بود قشنگ معلوم بود اندازه کیرمم هم مثل بعضی از دوستان کذایی نیست و ۱۴ سانته، یه لحظه اومد داخل و کیرم رو تو دستش گرفت و فشار داد، من یه لحظه جا خوردم که چیکار داره میکنه و واقعیتش ترسیدم و اون بدون هیچ مکث کردن لبش رو گذاشت رو لبام و کیرم دستش بود در حد سی ثانیه لب رفتیم و بعدش شورتم رو کشید پایین و کیرم رو گذاشت دهنش و واسم ساک زد، یعنی یه طوری واسم لذت داشت و طوری حرفه ای میخورد که فکر کنم سی ثانیه طول نکشید که آبم اومد و تمامش رو تو دهنش خالی کردم و اونم یکمیش رو قورت داد و بعد دستش رو جلو دهنش گرفت و گفت شلوارت رو بپوش بیا و از اتاق رفت به سمت دستشویی که دهنش رو بشوره، وای مثل اینکه من خواب میدیدم اصلا واسم قابل باور نبود ، لیلا که همه فامیل تو کفش بودن واسم ساک زد، زیر شلواری رو پوشیدم و رفتم رو مبل نشستم که بعد چند دقیقه با خنده اومد پیشم نشست و بهم میخندید و میگفت زیر یه دقیقه آبت اومد چرا داری این فیلمهارو میبینی، منم گفتم که تو حرفه ای ساک زدی و من اصلا آمادگیش رو نداشتم و واسم باورکردنی نبود، راستش قبل این ماجرا خیلی سکس داشتم و مدت زمان سکسم مثل بعضیا بازم کذایی نیست و در حد ۱۵ تا ۲۰ دقیقه هست مونده بود به طرف مقابلم، ولی ایندفعه خجالت زده شدم، ازش پرسیدم که چرا اینکار رو کردی، گفت که اون شب بعد عروسی که به ممه هام دست زدی فهمیدم که بهم علاقه داری گفتم بهت یه حالی بدم، دیگه روم باهاش باز شده بود و راحت حرف میزدیم و گفتم ای کاش فرصت باشه باهم سکس کنیم که گفت تو زیر یه دقیقه آبت میاد من اینطوری دوست ندارم و نمیتونم باهات سکس کنم اون موقع تو حال میکنی و منم حالم گرفته میشه، من میگفتم نه اینطوری نیست کمتر از ۱۵ دقیقه طول نمیکشه و اونم فقط داشت میخندید، داشتیم حرف میزدیم که پسرعموم برگشت و دیگه نشد حرف بزنیم و بعد چای و شیرینی و یکمی با پسرعموم حرف زدن و اینکه فیلم هم تموم شده بود من رفتم خونه عموم اینا دیدم که زن عموم تو یکی از اتاقها واسم رخت خواب پهن کرده و خودشونم خوابیده بودن و رفتم دراز کشیدن و تا صبح اصلا نتونستم یه ثانیه هم بخوابم و همش به اتفاقی که افتاده بود فکر میکردم و همش فکر میکردم که الان لیلا میاد پیشم و باهم سکس میکنیم که غیر ممکن بود، که دیدم هوا داره روشن میشه و من اصلا نخوابیدم فکر کنم هزار دفعه اون اتفاق رو مرور کردم، دیگه دیدم هوا روشن شده بود و بعد این اگه بخوابم تا ظهر باید بخوابم که نمیشد و باید سر کار میرفتم و پا شدم و از خونه عموم اینا بدون خدافظی رفتم چون همشون خواب بودن، رسیدم پیش دوستام و کارمون رو شروع کردیم و اگه مجبور نبودم اون روز رو اصلا کار نمیکردم چون کارمون یه جوری بود که اگه یه نفرمون نباشه نمیشد کار کرد، و همش منگ بودم هم از اینکه نخوابیده بودم و هم اینکه هی به اون اتفاق فکر میکردم هم خوشحال بودم که لیلا واسم ساک زده و هم اینکه ناراحت که چرا نشد بکنمش، تو این فکرا بودم و ساعت ۱۲ ظهر شده بود که گوشی سونی اریکسونم که بانی اون اتفاق شده بود زنگ خورد جواب که دادم دیدم لیلاس ، من شمارش رو نداشتم شبم اصلا یه طوری گیچ بودم که اصلا یادم نیوفتاد که ازش بگیرم، ولی اون شمارم رو پیدا کرده بود و بهم زنگ زده بود، کلی حرف زدیم و من کلی واسش کس لیسی کردم که اگه فرصت بشه جوری میکنم که به توهم خوش بگذره و اون فقط داشت میخندید، بعدش بهم گفت من برنامه رو جوری میچینم که بتونیم سکس کنیم ولی اگه اونجوری که میگی منم حال نکنم بار اول و آخرت میشه، منم قبول کردم و بهش قول دادم که حتما بهش خوش میگذره و پرسیدم حالا جچوری باید فرصت پیدا کنیم که لیلا گفت کاریت نباشه من جور میکنم و بهت خبر میدم، تا عصر همش فکر میکردم که یعنی میشه من با لیلا سکس کنم یا سره کارم گذاشته، عصر بهم زنگ زد که برنامه رو ردیف کرده و گفت که امشب یکم دیر بیا خونمون، گفت که پدرشوهرش اینا (عموم) زود شام میخورن و تو بعد شام اینا بیا، منم بهت میگم شام رو بیا طرف ما و یه کاری میکنم که شبم خونه ی ما بخوابی و گفت که شوهرش صبح ساعت ۶ میره سرکار، بعد رفتن اون سکس میکنیم، من اولش خوشحال بودم که برنامه کردن لیلا داره جور میشه ولی بعدش خیلی میترسیدم که اگه یکی بفهمه چی میشه اون موقع من رسوا میشم و باید خودکشی کنم، خلاصه دودل بودم که برم یا نه ولی از اونجایی که کردن لیلا آرزوی همه بود و کیرم به جای عقلم تصمیم میگرفت قبول کردم ولی بازم ترس داشتم، میترسیدم پیش لیلا بد قول بشم و ضایع بشم و اونم باز واسم بخنده خلاصه با اینکه قبلا زیر ۱۵ دقیقه سکس نمیکردم ولی از خودم مطمئن نبودم چون لیلا با بقیه فرق داشت رفتم گشتم یه قرص پیدا کردم که بخورم و ضایع نشم ، شب طبق برنامه من دیر وقت رفتم خونه عموم اینا و قبلش با لیلا هماهنگ کردم که رسیدم دم در، رفتم داخل که زن عموم گفت بشین واست شام حاضر کنم که لیلا طبق برنامه به مادر شوهرش گفت شما خسته شدید و ما شاممون اضافه مونده من برم حاضر کنم آرش بیاد اونجا میخوره، چون میدونست قراره من بیام شام رو زیاد درست کرده بود، تا اینجا خوب پیش رفته بود، بعد شام بازم فیلم دیدن و خوردن تخمه و یکمی تخته و نر بازی کردن با پسرعموم، ساعت ۱ شده بود که دیدم خبری نیست که اینجا میمونم یا میرم خونه عموم اینا و مثل اینکه برنامه داره خراب میشه گفتم من دیگه خوابم میاد میرم بخوابم شماهم بخوابید که صبح زود باید سره کار برید، که یه دفعه لیلا تعارف کرد دیر وقته الان اوناهم خوابیدن و شبم اینجا بخواب، که پسرعموم بیچاره از همه جا بیخبر هم اصرار کرد، لیلا رفت از اتاق واسه من و شوهرش تشک و لحاف آورد و تو حال پهن کرد و خودش و بچه هاش رفتن اتاق خوابیدن، اون شبم مثل شب قبل اصلا یه ثانیه نخوابیدم و دراز کشیده بودم و لحظه شماری میکردم که پسر عموم بره و من زنش رو بکنم، مگه ساعت تکون میخورد، به نظرم یه دقیقه یه ساعت طول میکشید برمیگشتم به پسرعموم نگاه میکردم و تو دلم میگفتم دیوث پاشو برو میخوام زنت رو جر بدم، فکر کنم از ساعت ۱ تا ۵ونیم ۱۰۰ بار به ساعت نگاه کردم، ساعت ۵ شده بود رفتم آشپزخونه یه لیوان آب برداشتم و قرصی که گرفته بودم رو خوردم چون طرف گفته بود یه ساعت قبلش باید بخوری و منم فکر میکردم پسرعموم ساعت ۶ میره ساعت ۵ خوردم، ساعت ۵ونیم دیدم پسرعموم بیدار شد و حاضر شد و رفت ، دیگه داشتم به این برنامه لیلا ایمان میاوردم که همه چی طبق برنامه داره جور میشه، با خودم فکر میکردم زنها با این فرشته هستن ولی دستهای شیطان رو از پشت میبندن، و منتظر بودم که لیلا بیاد و خودم میترسیدم برم اتاق ، میگفتم شاید بچه ها بیدار بشن، بعد یه ربع دیدم لیلا اومد، و همین که رسید پیشم لب تو لب شدیم و داشتیم لبای هم رو میخوردیم و همزمان من داشتم با ممه هاش ور میرفتم اونم داشت از رو شلوار با کیرم ور میرفتم، تو این حس و حال بودیم که یه دفعه صدای باز شدن در حیاط رو شنیدیم ، هر دوتامون خیلی ترسیدیم خوبه حالا لخت نشده بودیم، لیلا زود رفت داخل اتاق و منم لحاف رو کشیدم و خودم رو زدم به خواب، دیدم پسرعموم اومد داخل و تو دستش چند تا نون بربری هست و رفت گذاشت آشپزخونه و برگشت رفت، تو دلم به خودم فحش میدادم که این بدبخت به فکر این که خونش مهمون هست رفته واسه صبحانه نون تازه گرفته آورده و من میخوام با زنش حال کنم، و میخواستم منصرف بشم و اینکار رو نکنم ولی از اونجایی که کیرم به جای عقلم دستور میداد بعد چند دقیقه کلا از یادم رفت و البته تقصیر زنش هم بود اگه اون بهم پا نداده بود من اصلا جرات اینکار رو نداشتم، بعد چند دقیقه دیدم لیلا اومد و ما ادامه کارمون رو شروع کردیم و بلافاصله هردومون لخت شدیم ، اولش واسم چند دقیقه ساک زد که تو عمرم هیچ کس بهم همچین ساکی نزده بود و تا الان هم نزدن، خیلی حرفه ای اینکار رو میکرد ، بهش گفتم من دیگه نمیتونم تحمل کنم میخوام کوست بذارم، به پشت خوابوندمش و خودم اومدم روش و اون پاهاش رو دورم حلقه زده بود، بلافاصله کیرم رو کردم تو کوسش و به سرعت تلمبه زدم و همزمان داشتم ممه هاش رو میخوردم و لیلا هم خیلی ریز و آهسته از روی حال کردن ناله میکرد، و هر از گاهی با دستاش دو طرف صورتم رو میگرفت و لبام رو میخورد، هر دوتامون خیلی داشتیم حال میکردیم با اینکه قرص هم خورده بودم بعد ۵ دقیقه آبم داشت میومد و من خیس عرق شده بودم بهش گفتم من خستم شده و دو شبه از فکر تو نخوابیدم بذار من بیام پایین تو بیا بالا، من دراز کشیدم لیلا اومد رو من و قبل اینکه بکنم تو کوسش بازم یکمی کیرم رو خورد مثل اینکه عاشق خوردن کیر بود، بعد خودش کیرم رو هدایت کرد تو کوسش من فقط ممه هاش رو میخوردم و اون بالا و پایین میکرد که بعد چند دقیقه آبم داشت میومد و بهش گفتم که داره میاد اونم گفت اشکالی نداره بذار بیاد بریز داخل ، یکسره ادامه داد و آبم اومد و تو کوسش خالی شدم ولی لیلا همچنان ادامه میداد و در یه لحظه دیدم وایساد و لش افتاد روم و هیچی نمیگفت ، فهمیدم که اونم ارضا شد، هیچی نمیگفت و کل وزنش افتاده بود روم، داشتم له میشدم وزنش از من بیشتر بود، بعد حدودا یه دقیقه سرش رو بلند کرد و چندتا لب پشت سرم هم از لبام گرفت و ازم تشکر کرد و گفت خیلی خوش گذشت، اومد بغلم دراز کشید و سرش رو گذاشت رو شونم، یکمی حرف زدیم گفتم چطور بود اونم تعریف میکرد و میگفت عالی بود ، میگفت سه ماهی هست که سکس نداشته ، مثل اینکه شوهرش مشکل پیدا کرده بود، من زیاد نپرسیدم که حالمون خراب نشه، دیدم کیر من نخوابیده همون طوری سیخ مونده ، چون بعد ارضا شدن بلافاصله کیرم میخوابه، بعدا فهمیدم علتش از قرصی بود که خورده بودم، هردومون خیس عرق بودیم ، داشت با کیرم بازی میکرد، بعد از اینکه حالمون به خودمون اومد پرسیدم که یه بار هم بکنیم اونم گفت با کمال میل، و ایندفعه من کم کار بودم فقط دراز کشیده بودم لیلا اولش شروع کرد بازم ساک زدن و بعد اومد رو من ولی ایندفعه با حال نشسته، کیرم رو کرد تو کوسش و بالا و پایین میکرد، منم فقط با دستام ممه هاش رو گرفته بودم و با بالا و پایین رفتن لیلا دستای منم بالا و پایین میشد، بهش گفتم لیلا میتونم ازت یه چیزی بخوام، اونم نمیدونست من چی میخوام گفت با کمال میل بگو، گفتم میخوام از پشت هم بکنم، همین که این رو گفتم کیرم رو از کوسش درآورد و همون طوری آروم نسشت رو کیرم و آروم آروم کرد تو کونش، یه چند لحظه تکون نخورد و بعد کلا نسشت که کیرم تا ته رفت تو کونش، بازم چند لحظه اونطوری موند تکون نخورد و بعد شروع کرد یواش یواش بالا پایین شدن که هی تندتر میکرد و منم واسم یه لذتی داشت که تا حالا تجربه نکرده بودم، حدود ۵ دقیقه از کون کردمش، و بعد درآورد و کرد تو کوسش و گفت از کوس دوست دارم، ولی واسه من کونش لذتش بیشتر بود ولی کوسش هم تنگ بود و خیلی خوب بود، ولی میخواستم هردومون لذت ببریم و وقتی که کیرم رو از کونش درآورد چیزی نگفتم و گذاشتم هرجور خودش دوست داره ادامه بده، کرد تو کوسش و بازم اومد لبم رو گرفت و همزمان هم تلمبه میزد و هم لبم رو میخورد و منم باز دوستام رو ممه هاش بود، جوری هردومون خیس عرق شده بودیم که انگار زیر دوش حموم بودیم، فکر کنم از شروع سکس دوم بیشتر از نیم ساعت همین طوری رو من بود که بازم مثل دفعه اول لش شد رو من، فهمیدم که بازم ارضا شده، ولی من هنوز بار دوم ارضا نشده بودم ، بعدش ازم لب میگرفت و تشکر میکرد که خیلی خوش گذشته، گفتم بخواب نوبته منه که تموم بشم، رو به زمین خوابید زیر شکمش بالش گذاشتم کونش جوری قمبل کرد و دیده میشد که اگه دفعه اولم بود شاید همون لحظه آبم میومد، از پشت کردم تو کوسش و خودمم خوابیدم روش و در حدود ۲ یا ۳ دقیقه تلمبه زدم و با تمام فشار آبم رو خالی کردم تو کوسش، و بی حال افتادم بغلش و دراز کشیدم هردومون طوری خسته شده بودیم که حال حرف زدن هم نداشتیم، بعد چند لحظه بازم اومد سرش رو گذاشت رو شونم و شروع کرد از زندگیش واسم گفتن که نمیخوام اینجا بنویسم، فهمیدم لیلا بیشتر از من به این سکس احتیاج داشته، ساعت رو نگاه کردم دیدم ساعت ۸ شده، و من باید ۸ونیم سر کارم باشم، یکم لب تو لب شدیم ازش تشکر کردم و گفتم که هیچ وقت حتی تصور هم نمیکردم که یه روزی بتونم با تو سکس کنم ، دیرم شده بود سریع لباسام رو پوشیدم و یه لقمه از نون تازه ای که شوهرش گرفته بود برداشتم و ازش خدافظی کردم و رفتم سره کارم، با ماشین شرکت اومده بودم و باید سریع میرفتم دنبال همکارام که بریم سره کار ،تو راه هی به نونی که تو دستم بود نگاه میکردم و هم اینکه کاری که با لیلا کرده بودم جلو چشام میومد، پشیمون بودم و میخواستم گریه کنم ولی نمیتونستم، بعد به خودم دلداری میدادم و یاد حرفهای لیلا در مورد زندگیش میوفتادم و لیلا و شوهرش رو مقصر این کار میدونستم و با خودم میگفتم لیلا احتیاج داشته اگه منم نبودم حتما با یه نفر دیگه این کار رو میکرده ، تا رسیدم پیش دوستام و رفتیم سره کارمون که تو راه با اونا حرف میزدیم و این موضوع از یادم رفت و یکم آروم شدم، و رسیدیم سره کارمون چون دو شب بود نخوابیده بودم و سکس دو ساعته با لیلا داشتم خیلی خسته بودم و تا ساعت ۱۲ تونستم تحمل کنم، به دوستام گفتم من حالم خوب نیس باید برم خونه بخوابم میخوایین شما هم تعطیل کنید بریم که اونا گفتن ما کار میکنیم، اونا کار کردن من رفتم خونه ای که از طرف شرکت واسم داده بودن، از ساعت ۱ ظهر خوابیدم بیدار شدم دیدم ساعت ۱۰ شبه و تلفنم چند باز زنگ زده، چند بار دوستام بودن که قرار بود برم دنبالشون و من خواب مونده بودم که خودشون اومده بودن و چند بار هم لیلا زنگ زده بود، بهش زنگ زدم که تلفن رو جواب داد شروع کرد به فحش دادن که چرا جواب ندادم و اون نگران شده که اتفاقی واسم افتاده، که منم گفتم تو خستم کردی و اومدم مثل مرده ها خوابیدم، بعد بازم یه کم قربون صدقم رفت و گفت که امشب نمیایی، گفتم نه دیگه هم دیر وقته هم اینکه تابلو میشه، ماهم چهار پنج رو کار داریم ، یکی دو روز دیگه میام، اونم قبول کرد، بعد دو روز دیدم پسرعموم بهم زنگ زد که امشب دعوتم که برم خونشون، شام تدارک دیدن، میگفت اون روز نمیدوستن من میرم نتونستن ازم خوب پذیرایی کنن، میخوان عوضش در بیاد، بعدا فهمیدم که لیلا بهش گفته بهم زنگ بزنه که من قبول کنم برم، تو دلم گفتم تو خبر نداری زنت ازم خیلی خوب پذیرایی کرده، و خلاصه قبول کردم و شب رفتم خونشون، و مثل دو شب پیش صبح بعد رفتنه شوهرش، منو لیلا بازم یه سکس طولانی و عالی باهم کردیم و انواع پوزیشن ها رو از جلو و عقب انجام دادیم که نمیخوام ریز به ریز توضیح بدم زیاد طولانی میشه ،که این بار من دوبار ارضا شدم و لیلا خودش میگفت سه بار ارضا شد، و کار ما تو اون شهر تموم شد و برگشتیم شهرمون ولی هی تلفنی باهم حرف میزدیم ، میگم این زنا با اینکه فرشته هستن ولی شیطون هم قول میزنن، لیلا منو منحرف کرد که من برم بازم باهاش سکس کنم، و قرار بر این شد که من طرف صبح برم برسم خونشون ، خلاصه من اینبار با ماشین خودم صبح ساعت ۷ راه افتادم و ۴ ساعت رانندگی کردم فقط واسه سکس با لیلا، هیچ کاره دیگه ای تو اون شهر نداشتم، رسیدم دم در خونشون، بهش زنگ زدم گفتم که رسیدم، اونم اومد در رو باز کرد من رفتم داخل، بچه هاش پیش مادرشوهرش (زن عموم) بودن ، بدون اینکه عموم اینا بدونن من اومدم با لیلا رفتیم خونه لیلا اینا، همین که داخل خونه شدیم رفتیم داخل اتاق، پشت در اتاق لب تو لب مثل دوتا مرغ عشق بودیم که یه لحظه صدای در اومد و در همین لحظه لیلا با دوتا دستش زد به سینه من و من رو هل داد عقب، سرمون رو برگردوندیم دیدیم که زن عموم اومده داخل، و اگر در حد ۱۰ ثانیه لیلا من رو هل نمیداد زن عموم مارو لب تو لب هم میدید و آبروی هر دومون میرفت، یعنی اگه لخت بودیم چی میشد، همین دیگه اگه بدن به جای عقل از کیرش دستور بگیره همین میشه و یا عقلت رو بدی دست یه زن همین طوری میشه ، ولی بازم از دیدن من و لیلا توی اتاق خواب شوکه شد و با تعجب پرسید کی اومدی چرا بیخبر اومدی، من که زبونم بند اومده الانم یادم نیست اون موقع بهش سلام دادم یا نه، ولی لیلا باز زرنگ بازی درآورد که گفت آرش اینجا کار میکرده و کارشون تموم شده میخواست بره شهرشون، من بهش زنگ زدم که بیاد یکم وسایل هست بدم ببره به خواهرم ، خلاصه لیلا الکی یه کم خرت و پرت جمع کرد و داد بهم و قرار شد ببرم شهر خودمون بدم به خواهرش و پیش مادرشوهرش کلی تشکر و معذرت خواهی که واسه من زحمت شده، منم خداحافظی کردم و راه افتادم به سمت شهرمون که باید ۴ ساعت رانندگی میکردم، یعنی رفت و برگشت ۸ ساعت رانندگی واسه هیچی، تو راه هی به خودم و لیلا لعنت میگفتم، و به این فکر میکردم اگه زن عموم مارو میدید چی میشد، بعدش هی تلفنی حرف میزدیم و لیلا میگفت بیا ولی من دیگه جرات نمیکردم، که یواش یواش دیگه ازم سرد شد و تلفن زدنش هم کم شد تا دیگه اصلا صحبت نکردیم… ببخشید طولانی شد،،، امیدوارم خوشتون بیاد نوشته: آرش لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده