رفتن به مطلب

داستان سکسی مرد متاهل زنپوش


poria

ارسال‌های توصیه شده

     مرد متاهل × زنپوش × سکس مرد متاهل × داستان مرد متاهل × سکس زنپوش × داستان زنپوش ×

زندگی پنهانی یک زنانه پوش متاهل - 1

سلام به همه دوستان اسم من آرمین و الان ۳۵ سالمه و میخوام خاطرات جنسی خودم رو از بچگیم تا الان بدون کوچک ترین دروغ یا حتی اغراق
اول از هرچی بگم سعی میکنم جوری بنویسم هم بتونین با کیر خودتون ور برین هم از خاطراتم لذت ببرید و اگه دوست داشته باشید تا به امروزم رو براتون مینویسم.
این قسمت مربوط میشه به دوران ۱۰ تا ۱۶ سالگیم و سعی میکنم این فصل خاطراتمو سریع و خلاصه بگم تا برسم به اوج دوران جنسیم و تمایلات زنونه ام.
مشخصات ظاهریم رو بهتون بگم که بدن من از بچگی خیلی کم مو بود و پوستم از تمام آدمای اطرافم حتی خواهر و مادرم هم سفیدتر و حتی دخترونه تر، نه لاغر بودم و نه تپل.
اصالت من آذری و خودم متولد جنوب تهران، از اول دبستان بچه های کلاس پنجم اسم روم گذاشتن و شدم آرمین خوشگله که بعد ها وقتی بزرگتر شدم یه لقب دیگه بهم دادن که میگم بهتون.
تا کلاس چهارم دبستان من تحت حمایت معلم های مدرسه بودم و خیلی کم پیش میومد که زنگ های تفریح برم توی حیاط مدرسه و با بقیه بچه ها دمخور بشم. کلا معلم هام که همه سال های دبستان خانم بودن خیلی دوستم داشتن و معلم سال سوم خانم زاهدی حتی من رو چند باری برد خونش و تقریبا همبازی دخترش که ۳ سال از من کوچیکتر بود شده بودم، عملا من نه توی محل نه مدرسه دوست خاصی نداشتم و تنها دوستم دختر معلمم بود که همیشه بازی های دخترونه با هم میکردین مثل عروسک بازی و ادای آشپزی.
سال چهارم رسید و من با یه پسری به اسم مجید که هم بچه محلمون بود و هم مدرسه ای و کلاس پنجمی دوست شدم اون هم دقیقا مثل من سفید، بور و خوشگل بود و فرقش این بود که چشمای اون سبز بود و البته پسر قلدری بود و برعکس من از کسی نمی ترسید. مجید پدر نداشت و با مادرش زندگی می کرد و خونه شون دقیقا خونه روبرویی خونه ما توی کوچه مون بود.
کم کم با هم صمیمی شدیم و تمام وقتمون باهم می گذشت از مسیر رفت و برگشت مدرسه تا داخل مدرسه و محل. حتما همتون کنجکاوی های جنسی بچگی رو تجربه کردید، من و مجید هم از این قاعده مستثنی نبودیم و یک روز که خونه مجید اینا تنها بودیم و مادرش سر کار بود دقیق یادم نیست چطور شروع شد ولی قرار شد نوبتی بخوابیم روی هم، البته از قبل این ماجرا شروع شده بود از جایی که همو انگشت میکردیم و میخندیدیم و با هم کلا راحت شده بودیم. اون روز مجید گفت اول تو بخواب رو من، من هم قبول کردم و اون دراز کشید.
جفتمون شلوار پامون بود ولی به طرز عجیبی حس اون لحظه همیشه وصف ناپذیر بوده برام، دو سه دقیقه بدون اینکه بدونم دقیقا چیکار دارم میکنم توی همون حالت بودیم که مجید گفت نوبت منه و جامون رو عوض کردیم.
من دراز کشیدم و مجید خوابید روم، بعد دو سه دقیقه پاشد و گفت اینجوری حال نمیده و بیا لخت بشیم. من هم بدون مکث قبول کردم چون خودم هم بهش فکر کرده بودم. با خجالتی که نمیتونم توصیفش کنم و البته خیلی سریع لخت شدیم و این بار بدون تعیین نوبت من دراز کشیدم و چشامو بستم و هر چه بادا باد.
مجید کیرش که چه عرض کنم، دودولش از من یه خورده بزرگتر بود و سفت تر میشد، خیلی آروم و جوری که انگار قبلا جایی دیده خوابید روم و دودولش رو گذاشت لای کونم و چندبار پرسید توشه که من هم بیخود تایید میکردم میگفتم اره. چند دقیقه ای همینطور تکون میداد تا اینکه من گفتم نوبت منه و جامون رو عوض کردیم.
من دودولم همون طوری که مجید انجام داده بود گذاشتم لای کونش و مثل خودش ازش می پرسیدم توشه؟؟ اونم تائید میکرد. اون روز تموم شد و این کار من دقیقا به همین شکل تا آخر اون سال ادامه داشت تا اینکه ما خونه مون رو عوض کردیم و از اونجا دور شدیم و دیگه هیچوقت مجید رو ندیدم.
سه سال از اون ماجراها گذشت و من بیشتر از قبل اجتماعی شده بودم، توی محله جدیدمون دیگه کسی بهم نمی گفت آرمین خوشگله و من هم شجاع تر بودم.
ما هر سال با خانواده شب های محرم میرفتیم محله مادربزرگم که همه ی عموها و عمه های منم اونجا زندگی می کردن. من سیزده سالم شده بود و دوتا پسر عمو و یه پسر عمه هم تقریبا همسن خودم داشتم. یه روز یکی از پسر عموهام که دو سال بزرگتر بود گفت این پسره علی هست وسط کوچه، کونیه و همه محل ترتیبشو دادن. علی هم سن من بود سبزه و لاغر. گفت ردیف کنم ببریمش زیر زمین مادرجون بکنیمش؟ بعد گفت حتی خواهرش هم جنده س و با خودش میاره که خالی بندی میکرد. ما هم به اتفاق گفتیم آره ردیف کن. فردا شب همه توی گیر و دار رفتن به هیئت بودن که محسن پسر پسرعموم گفت امشب علی رو میارم، ماهم مونده بودیم راست میگه؟ که راست میگفت، خلاصه شب شد همگی پنج نفری رفتیم زیرزمین و اونجا با کلی استرس قرار شد نوبتی بریم پائین و بقیه بالای زیرزمین نگهبانی بدن. من نفر سوم رفتم دیدم علی شلوارش تا زانو پائینه و دولا شده روی فرش های توی زیرزمین. من بدون کلامی رفتم و دودولم رو از لای زیپم کشیدم بیرون و گذاشتم لای کونش. یه چند ثانیه همینجوری تکون دادم که برگشت و نگاه کرد گفت بکن توو دیگه. من مونده بودم کدوم توو منظورشه، من قبلا همین کارو میکردم مجید میگفت توشه.
خلاصه اصلا کیر من به حدی نرسیده بود که بخواد بره توی کون و اصلا بلد هم نبودم، سریع جمعش کردم و نوبتم رو دادم به نفر بعدی. این اتفاق ۳ شب دیگه هم اتفاق افتاد و من شب آخر نفر آخر رفتم و کون علی کاملا گوه مال شده بود و من کاری نکردم و اومدم بالا.
بعد از اون روزها من با یکی از پسر عموهام به اسم نوید که ۲۰ روز از من کوچیکتر بود صمیمی شدم. چند باری همون کارای دوران دبستان با مجید رو باهم میکردیم. محرم سال بعد هممون منتظر بودیم دوباره علی رو ببریم زیر زمین که فهمیدیم مامان بابای علی وقتی ماجرای علی خیلی پیچیده بود تو محل و حتی مردای سن بالای محل هم کرده بودنش رو فهمیدن و یه آبروریزی خفن شده بود از اونجا رفتن.
خلاصه ش میکنم محسن یه شب گفت سعید که میشد پسرعمه مون هم کونیه. سعید یکسال بزرگتر از من و سفید و بور و تپل بود. فردا شبش بی مقدمه وقتی ما با خانواده رسیدیم نوید گفت آرمین بریم سعیدو بکنیم. من هاج و واج گفتم بریم. رفتیم خونه عموم دیدم محسن جلو در وایستاده و گفت علی خر کیه سعید خودمونو عشق است وایستید داداشم بیاد بعد یکیتون بره تو. خلاصه محمد اون یکی پسر عموم اومد بیرون و من با کلی کنجکاوی رفتم تو. سعید لخت مادرزاد نشسته بود رو زمین، خیلی عادی سلام و احوال پرسی کردیم و سعید پرسید آرمین تو هم کون میدی؟ گفتم نه، با حالتی که انگار نا امید شده بود گفت میخوای کیرتو بخورم؟ اون موقع ها اصلا واژه ساک زدن به گوشمون هم نخورده بود. بعد طوری که انگار هزار ساله اینکاره ست بدون اینکه منتظر جواب من بشه اومد و کمربندم رو باز کرد. خودمم کمک کردم کیرم اومد بیرون، این اولین باری بود که کیرم روبروی صورت یه نفر بود. سعید گفت وای آرمین کیرت چقدر سفید و تمیز و خوشگله، من حرفی نداشتم و سعید آروم سر کیرم رو کرد توی دهنش و چندبار تکرار کرد که کیر تو بو نمیده واسه اونا سیاه و بد بوئه. همین خوردن کیر من انقدر طولانی شد تا نوید در زد اومد تو گفت نوبت منه دیگه آرمین الان هیئت تموم میشه بقیه میان. منم سریع طوری که انگار نوید نامحرمه سریع کیرمو کردم تو شلوار و رفتم بیرون.
اون محرم با همون یه تجربه تموم شد و من دیگه به غیر نوید بقیه رو خیلی نمی دیدم.
از نوید بگم، نوید با اینکه هم سنم بود ولی از من درشت تر و قوی تر و پوستش سبزه بود خیلی ساده و کم آی کیو.
ما دیگه پانزده سالمون شده بود و کنجکاوی های جنسی مون بیشتر و بیشتر. من و نوید رسما هربار همو میدیدیم برای هم ساک میزدیم تا فرصتی گیر میاوردیم بی خودی بدون اینکه آن چنان لذتی در کار باشه کیر همو میخوردیم. شبایی که من خونه عموم میموندم کنار هم میخوابیدیم و با هم ور میرفتیم انگشتمون رو تف میزدیم و میمالیدیم به کون هم نوبتی. بعدها هر جای خلوتی پیدا میکردیم به کیرمون تف میزدیم و همو لاپایی نوبتی لاپایی میکردیم و کم کم جق زدن رو یاد گرفتیم. تازه فهمیدیم این کارهایی که ما میکنیم به جز استرس لذت هم داره. اون اوایل یه آبی موقع ارضا شدن ازمون میومد که خیلی شفاف بود و به طرز باور نکردنی ای با حس فوق العاده. کم کم آب من رنگش سفید شد و موقع ارضا شدن شدت داشت و می پاشید ولی برای نوید خیلی اروم میریخت بیرون. از اونجایی که همیشه میتونستم سر نوید شیره بمالم و نظرم رو بهش تحمیل کنم بهش میگفتم این نشونه اینه که تو کونی هستی و تو باید بیشتر بدی و اون هم قانع میشد. دیگه تقریبا همیشه من بودم که اونو لاپایی میکردم و وقتی آبم میومد جمع می کردیم خودمونو و میرفتیم سراغ بازی با بقیه.
گذشت و گذشت تا تابستون ۱۶ سالگیم، یه روز عمه م اینا خونه مون بودن و موقع رفتن سعید گفت آرمین بیا بریم خونه ما چند روز حالا که مدرسه ها تعطیله و عمه م هم همینو به مامانم تکرار کرد خلاصه من واسه یه هفته قرار شد برم خونه عمه م.
توی فامیل سعید تنها کسی بود که اتاق شخصی داشت و ما قرار بود شب ها باهم تو اتاق سعید بخوابیم. واسه سعید کامپیوتر خریده بودن و توش چند تا بازی بود. شب اول ما به بهونه بازی با کامپیوتر زودتر از موعد خواب رفتیم توی اتاق شروع کردیم به سونیک بازی کردن تا زمانی که همه رفتن واسه خواب. سعید یهو بیخیال بازی شد و گفت آرمین یه چیزی بگم؟ خب منم میدونستم چی میخواد تقریبا. گفت هنوز کیرت تمیز و سفیده؟ خندیدم و گفتم آره خب. گفت میشه ببینمش؟ گفتم نه بابا یه موقع مامانت یا یکی میاد تو دهنمون سرویسه. پاشد رفت در اتاق رو قفل کرد گفت بیا خیالت راحت. منم از خدا خواسته ولی با منت قبول کردم کیرمو درآوردم، توی تاریکی مثل جنده های هفت خط شروع کرد قربون صدقه کیرم رفتن، شاید واستون عجیب باشه ولی آره سعید کیر زیاد دیده بود و از بینشون به گفته خودش عاشق کیر من بود. خیلی آروم شروع کرد به لیس زدن که من به یه دقیقه نشد آبم اومد و ریخت روی لباس و دست و تختش، یه کثافت کاری که نگو و نپرس. با هزار بدبختی توی نور چراغ خواب اونجارو تمیز کردیم و علیرغم اینکه سعید خیلی دلش میخواست کون هم بده ولی من هم ترسیده بودم هم حسش نبود پس خوابیدیم.
فردای اون روز دقیق یادمه جمعه بود و عمه وشوهر عمه و دختر عموم رفتن مهمونی و ما موندیم خونه، چی ازین بهتر. ترسم دیگه ریخته بود و دلم میخواست کون سعید رو واسه اولین بار بکنم. چون اون سال محرم هم قسمت من نشد کونش. خلاصه شروع کردم سوال کردن که از کی کون دادی و کی اولین بار کونت گذاشت و این حرفا که فهمیدم حداقل سه ساله داره میده یعنی از ۱۴ سالگیش و بزرگترین آدمی که کردتش کلوپی محلشون بوده که حدودا ۳۰ سالش بوده. ازش پرسیدم تا حالا توی کونت هم کردن گفت آره خیلی درد داره ولی اونی که میکنه خیلی حال میکنه و منم خوشم میاد. اون موقع نفهمیدم یعنی چی. پرسیدم منم میتونم بکنم توی کونت دردت نمیاد؟ گفت واسه تو خیلی بزرگ نیست دردم نمیاد حال هم میده تازه. رفت از اتاق مامانش یه کرم آورد گفت شروع کنیم؟ یخورده از کرم رو مالید به کونش و آروم انگشتشو کرد تو کونشو آخ و اوخ میکرد. حال عجیبی داشتم، شوک و ترس به همه چی قالب بود.
یخورده از کرم رو مالید روی کیر من همونجا داشت آبم میومد که کیرمو کشیدم از دستش. یه خورده صبر کردیم دوباره شروع کرد و بعد نشست روی زانوهاش و دستش رو گذاشت رو زمین طوری که کون واقعا بزرگش جلوم بود. هیچوقت کیرم رو انقدر بزرگ و شق کرده ندیده بودم. کیرم رو گذاشتم روی سوراخ کونش و آروم فشار دادم. فکر کنم ۱۰ ثانیه از تماس کیرم به سوراخ کونش گذشته بود که ارضا شدم و آبم اومد و نشستم رو زمین.
قشنگ مشخص بود ناراحت شده، رفتاراش خیلی ناز و دخترونه بود ولی با این حال اومد کنارم گفت عیبی نداره یه خورده دیگه دوباره شروع میکنیم. یهو گفت میخوای به کونت کرم بزنم ببینی چه حسی داره؟ یخورده مکث کردم و یه چیزی از درونم خواست اجازه بدم اینکارو بکنه.
رفتم روی زمین دراز کشیدم و پاهامو باز کردم گفتم اینجوری خوبه؟ گفت عالیه. بهش گفتم فقط هر لحظه ای که گفتم کافیه دیگه ادامه نده اونم قبول کرد.
اومد و بین پاهام نشست و یه خورده کرم زد به سوراخ کونم و شروع کرد به تکون دادن انگشتش روی سوراخم. چند دقیقه همین کار رو کرد تا اینکه به خاطر اصطکاک سوراخم داغ داغ شده بود، بعد گفت شاید اولش درد داشته باشه ولی تا میتونی خودتو شل کن.
اروم سز انگشتشو کرد توی کونم تقریبا هیچ دردی نداشت، مدام می پرسید: خوبه؟ درد نداره؟ بعد یه خورده انگشتش رو بیشتر کرد تو که حس کردم یه چوب بزرگ رفته توی کونم سریع خودمو پرت کردم جلو و انگشتش در اومد. خیلی درد وحشتناکی بود. تا یه ساعت هنوز فکر میکردم انگشتش تومه. خلاصه گذشت و هی میگفت کیف داد در حالی که اصلا کیف نداشت و فقط درد داشت. رفتیم غذا خوردیم و سعید گفت آرمین دلم میخواد کیر خوشگلت بره توی کونم.
خیلی کنجکاو بودم ببینم چطوری کیر من با وجود اینکه کوچیک بود ولی حداقل اندازه دو تا انگشت یا بیشتر بود میره توی کونش؟
قبول کردم و رفتیم دوباره تو اتاق، دوباره کرم زد به کونش و کیر من ولی اینبار کیرم مقاوم تر شده بود، همونطوری مثل قبل کونش رو سمتم قمبل کرد منم کیرمو گذاشتم روی سوراخ کونش.
گفت خیلی آروم فشار بده، منم از ترس اینکه دوباره ارضا نشم و نیمه کاره نمونه با تمام قدرتم کیرمو فشار دادم که هنوزم یکی از بهترین خاطراتمه اون لحظه. کیرم خیلی راحت از لای کونش تپل سعید و حلقه کونش رفت تووو و سعید یه داد تقریبا بلند کشید و گفت عوضی میگم یواش میخواستم بکشم عقب که صداش هنوز توی گوشم به حالت التماس سه چهار بار گفت نه نه نه نه وایسا الان خوب میشه.
یه چند ثانیه توی همون حالت موند و بعد همونطوری کیرم توش بود خواست دراز بکشه که همون تکون حاصل از دراز کشیدن باعث شد دوباره ارضا بشم و سریع کیرمو در بیارم و دوباره یه کثافت کاری دیگه، این بار هم آب من ریخت روی فرش اتاقش هم کیرم گوه مال شده بود و اتاق رو بوی گوه توی کسری از ثانیه برداشت.
بازم تمام زمان باقی مونده مون رو تا مامان و باباش برگردن گذاشتیم روی تمیزکاری و پاک کردن آثار اون گندکاری.
بابای سعید مغازه کفش فروشی داشت توی به پاساژ خلوت و مغازه رو تابستون ها میداد دست سعید و خودش گاهی میومد سر میزد.
اون یه هفته ای که من اونجا بودم بدون اغراق ، سعید توی اتاقش و همون مغازه کفش فروشی باباش حداقل ۲۰ بار منو ارضا کرد.
اون هفته هم تموم شد و من با کلی تجربه جدید برگشتم خونه…

رفقا سعی کردم خیلی خلاصه این ۶ سال اول رو بنویسم و واقعا هم اینکارو کردم و با اینکه این قسمت طولانی شد ولی کلی خاطره که دوران راهنماییم و با نوید پسر عموم بود رو مجبور شدم فاکتور بگیرم. البته اگه دوست داشتین وقتی همه خاطراتم تا امروزم رو نوشتم برمی گردم یه سری اتفاق های جالب و البته سکسی ش رو می نویسم براتون.
نظراتتون رو بدید. دوباره تاکید میکنم من هرچی اینجا نوشتم خاطرات واقعی خودمه بدون اضافه گویی.
توی قسمت بعد خاطراتم میخوام دوران ۱۶ تا ۲۰ سالگیم و اولین کون دادنم و … رو بنویسم.

ادامه دارد

نوشته: Armin_Golden

  • Like 2
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...


زندگی پنهانی یک زنانه پوش متاهل - 2

درود دوباره خدمت همه
این بخش مربوط میشه به مرور خاطراتم از ۱۶ تا ۲۰ سالگیم
بعد از اون چند روزی که با سعید گذروندیم من برگشتم خونه و آماده شدم واسه سال اول دبیرستان، ورود به دبیرستان همینطوری استرس داره و برای من این استرس بیشتر بود چون بر خلاف همه دوستای دوره راهنماییم که بنا به سهمیه توی یه دبیرستان ثبت نام کرده بودن من یه دبیرستان دیگه رفتم و هیچ کسی رو نمیشناختم.
از همون روز اول مشخص بود که ظاهر من با همه فرق میکنه و از شانس من کلاس ما شده بود جایی که پر شاگردهای دوساله بود (سال دومی که داشتن اول دبیرستان رو میخوندن).
همون ماه اول بود که یکی از همین دوساله های قلدر به اسم بهروز نیمکت پشت سر من بود. یه روز وقتی معلم رو به تخته بود شروع کرد از پشت کونمو لمس کردن، نمیدونم دلیلش چی بود که هیچ واکنشی نشون ندادم، اونم کارشو تا زمانی که معلم برگرده به کارش ادامه داد و بعد دستشو کشید. بعد از اون روز با بهروز یهو صمیمی تر شدم، هوامو داشت منم خوشم میومد اونم گاه و بی گاه سر کلاس منو دستمالی میکرد. تا اینکه یه روز جسارتش بیشتر شد و من غافلگیر، زمانی که معلم حواسش به درس بود یهو بهروز دستشو کرد توی شلوارمو از زیر شرت کونمو گرفت، بدون اینکه برگردم مچ دستشو گرفتمو کشیدم بیرون و با ناراحتی گفتم نکن که جوابش این بود: جووووووون
اون روز هم گذشت، یه چند نفری توی مدرسه موقع جر و بحث هایی که پیش میومد بهم میگفتن برو بابا چاقال، که کم کم تازه فهمیدم ماجرای من و بهروز پیچیده تو مدرسه.
چند وقت بعد دوباره سر کلاس بهروز دستشو از پشت کرد توی شورتم که این بار حس کردم دستش خیسه که بعدا فهمیدم تف زده بود به انگشتاش.
اینبار اعتراضی نکردمو اونم ادامه داد، از اونجایی که معلممون اون روز سرشو گذاشته بود رو میز و چرت میزد بهروز با خیال راحت به کارش ادامه داد، دروغ چرا منم داشت خوشم میومد، تو همین حین سعی میکرد انگشتشو فرو کنه توی کونم که اصلا نه زاویه دستشو پوزیشن من این اجازه رو می داد نه سوراخ کون من.
اون روز بعد مدرسه بهروز گفت آرمین تو فقط مال خودمی، خیلی بهم چسبید این حرفش (کسایی که حس زنونه دارن درک میکنن حس منو توی اون لحظه). توی مسیر برگشت به خونه پرسید میخوای کیرمو ببینی؟ شده بودم مطیعش هرچی میگفت قبول میکردم، گفتم آره میخوام ببینم که قرار شد عصر به بهونه درس خوندن برم خونه شون.
عصر اون روز رفتم خونه شون اولش همش درباره مدرسه و بچه ها و فوتبال حرف زدیم، هر لحظه اعتمادم داشت بهش بیشتر میشد. تا اینکه پرسید یادته واسه چی اومدی اینجا؟ دلم یهو ریخت و جواب دادم آره میخوام کیرتو ببینم که گفت من خجالت میکشم بزار اول کیر تورو من ببینم تا منم نشونت بدم. بازم قبول کردم ولی با کمی استرس و خجالت زیپمو باز کردم سر کیرمو درآوردمو بعد یه جوووووووون بلند گفت پسر چقدر کیرت خوشگله من اصلا روم نمیشه کیرمو نشونت بدم. توی همین حین ازم خواست شلوارمو کامل بکشم پائین کیر و تخمامو باهم ببینه و بدون معطلی خودش کمربند و دکمه شلوارمو باز کرد و شلوار و شورتمو تا زانو داد پائین. جوری رفتار میکرد انگار هوش از سرش پریده، دوتا دستشو گذاشت روی لپ های کونمو اومد جلو کیرمو بوسید. چند دقیقه ای همین طور چند تا بوس از کیرم کرد و کونمو آروم میمالید و آروم میگفت تو از همه دخترا هم دخترتری.
آدم خنگی نیستم و نبودم میدونستم که قراره چه اتفاقی قراره بیوفته و توی دلم رخت میشستن، ازش خواستم که دیگه نوبتشه و باید شلوارشو در بیاره مال اونم ببینم.
پاشد همزمان موقع درآوردن شلوارش اومد پشت سرم و کونمو برانداز کرد. منم بدون اینکه برگردم اجازه دادم کارشو بکنه، بعد بدون اینکه بیاد جلوم دستمو گرفت هدایت کرد دور کیرش، اون موقع برای اولین بار با تمام وجودم تقریبا متوجه شدم عاشق کیرم ولی هنوز به فانتزی هام مسلط نبودم و نمیدونستم چی میخوام. خیلی آماتور و نابلد دستمو روی کیرش تکون دادم و اونم مدام جووون جووون میکرد. یادم نیست چطور شد که با کیرش رو در رو شدم، چند ثانیه فقط بهش زل زدم. یه کیر سیاه تقریبا دو برابر طول کیر من ولی کلفتیش تقریبا یکی بود با مال خودم.
دستشو گذاشت روی شونه م و به سمت کیرش سیاهش منو روی زانو نشوند. تمام وجودم هیجان بود، قلبم با سرعت باورنکردنی داشت تاپ تاپ میکرد. قبل از هرچیزی بی اختیار کیرشو بو کردم، با وجود سیاهیش بوی صابون میداد و خیلی تمیز به نظر میرسید. به تقلید از خودش چند بار بوسش کردم و کم کم باهاش ارتباط گرفته بودم. کیرشو از دست من درآورد یه دستشو گرفت بهش و یه دستشو به سرمو بهم فهموند باید بخورم براش. وقتی سر کیرشو گذاشتم توی دهنم داشت از حال میرفت منم همون حال رو داشتم، مزه کیرش فوق العاده بود. توی یه عالم دیگه ای بودم که با اولین فتیشم مواجه شدم. بهروز که توی اوج لذت بود دستشو کرد لای موهامو محکم موهامو کشید و سعی کرد کیرشو بیشتر بکنه توی دهنم، کشیدن موهام باعث شد شهوت تمام وجودمو بگیره جوری دیوونه شده بودم که تا ابد توی خاطره م خواهد بود. چند ثانیه بعد با سرعت خودشو کشید عقب و آبش رو ریخت کف دستش، من هنوز وارد این دنیا نشده بودم هنوز هیجان بهم قالب بود که با صدای بهروز به خودم اومدم: آرمین بجنب الان مامانم اینا میان. نفهمیدم چقدر سریع شلوارمو کشیدم بالا و منتظر شدم تا بهروز دستاشو بشوره و بیاد. یه خورده نشستیم و دفتر و کتاب رو باز کردیم که مثلا درس میخونیم. توی اون نیم ساعت یه ساعتی که مامانش بیاد یه سره قربون صدقه م میرفت و ازم تعریف میکرد.
دیگه کارمون تا یه ماه تقریبا شده بود ساک زدن من واسه بهروز و ارضا شدنش کف دستش، توی مدرسه هم دیگه کاری نمی کردیم و فقط توی خونه ما و یا خونه اونا.
خیلی بیشتر از همیشه هوامو داشت و تقریبا منم واسه خودم توی محل بچه پررویی شده بودم و چند نفری هم ازم حساب میبردن.
یه روز خانواده من عصر تا شب قرار بود برن مهمونی و زمان امتحان های ترم یک شده بود و من نرفتم و بهروز اومد خونه ما. من خیلی دلم میخواست کون دادن واقعی رو تجربه کنم، بعد از اینکه یه خورده درس خوندیم و شوخی کردیم رفتم سراغ کیرش، من واقعا عاشق کیرش شده بودم. چند تا بوسش کردم ولی دیگه دلم ساک زدن نمیخواست واقعا این کونم بود که دادن میخواست. آروم خودمو کشیدم بالا و برای اولین بار رفتم سمت صورتش تا بهش بگم موضوع رو ولی اون فکر کرد میخوام لبش رو ببوسم که سریع شروع کرد ازم لب گرفتن، اونجا بود که با یکی دیگه از علایق که چه عرض کنم با یکی از بدترین رفتارهای جنسی ای که اصلا تا به امروز هم باهامه آشنا شدم. من از بوسیدن لب متنفرم خیلی حس بدی بهم میده. چند ثانیه از لب تو لب شدنمون نگذشته بود که خودمو کشیدم عقب و تمام حس شهوتم پرید. نشستم پائین بهش گفتم دیگه این کارو نکن اصلا دوست ندارم که گفت خودت اومدی. گفتم چیز دیگه ای میخواستم بگم که کلا پرید. پیله شد که چی میخواستی بگی و منم واقعا حسم پریده بود نمیتونستم بهش بگم تا از بس اصرار کرد بعد از چند دقیقه بهش گفتم میخوام کیرتو بکنی توی کونم که یهویی دوباره شهوت اومد سراغم. پرسید لاپایی؟ گفتم نه توی کونم، مشخص بود کپ کرده بود، قبل از اینکه قبول کنه شروع کردم شورت و شلوارشو کامل درآوردم آب دهنمو مالیدم روی سوراخ کونم و سجده کردم جوری که پشتم بهش بود، کلامی حرف نمیزد ولی صدای نفسش کاملا گویای حالش بود که بدتر از من بود. دوباره آب دهنمو ریختم کف دستم و مالیدم به کیرش، حس کردم کیرش از همیشه بزرگتر شده که همین باز شهوتم رو بیشتر کرد، همونطور که دستم به کیرش بود ازجاش بلندش کردم و کشیدمش سمت خودم و لحن ملتمسانه و سراسر هیجان بهش گفتم فقط بکن. پرسید مطمئنی جواب دادم خفه شو بکن.
صدای تف کردنش رو شنیدم که اونم کیرش و کون منو خیس کرد باهاش کیرشو گذاشت دم سوراخم مشخص بود اونم اولین تجربه شه، قبلا گفتم کیر بهروز بلند بود ولی کلفت نبود ولی واسه کون من که فقط یه بار یه دونه انگشت پسر عمه م رفته بود توش هم زیادی بزرگ بود. بعد از کلی کلنجار رفتن کلاه کیرش رفت داخل، دنیا دور سرم چرخید ولی من تصمیمم رو گرفته بودم، سعی کردم طاقت بیارم، کسایی که تا حالا کون ندادن نمی تونن تصور کنن چقدر دردش زیاده.
ازش خواستم یه خورده توی همون حالت بمونه که حس کردم کونم آتیش گرفت این همون موقعی بود که اولین بار آب یه نفر توی کونم خالی شد البته نه همش چون بهروز نتونست طاقت بیاره و سریع کشید بیرون، بیرون کشیدنش هم دردناک بود ولی تمام حواس من پیش آبی بود که توی کونم رفته بود.
بهروز ولو شد روی زمین من فکر کنم حداقل ۵ دقیقه همونجوری توی حالت سجده یا به قول امروزی داگی موندم.
اون روز گذشت به خاطر امتحانات تا یه ماه پیش نیومد تا دوباره اون حال رو تجربه کنم ولی تمام مدت درباره ش با هم صحبت میکردیم و من توی تنهاییم مدام انگشتمو سعی میکردم بکنم توی کونم. بعد از یه ماه من میتونستم دوتا انگشتمو راحت بکنم توی سوراخم گاهی اوقات با ماژیک ولی هنوزم دوتا انگشت یا ماژیک به نظرم کوچیک تر از کیر بهروز بود.
اواسط بهمن یه روز خونه بهروز خالی شده بود، هردومون میدونستیم برنامه چیه و قراره چیکار کنیم. من چند روز بود یاد گرفته بودم چطور خودم رو تمیز کنم تا چیزی که میره توی کونم گوهی نشه. وقتی رسیدم خونه شون رفتم توی دستشویی و آب رو ولرم تنظیم کردم و سر شلنگ رو خوب شستم و فشار دادم روی سوراخم، یخورده که آب توی کونم میرفت خالیش میکردم اینکار رو نزدیک ۱۰ بار تکرار کردم تا آبی که میومد بیرون کاملا شفاف بود.
رفتم بیرون از اونجایی که دلم به شدت واسه کیرش تنگ شده بود به سرعت رفتم سراغ کیرش و لختش کردم. برای اولین بار تیشرتش رو هم درآوردم و کامل لخت جلوم وایستاده بود. ازش خواستم مثل خانوم ها باهام رفتار کنه و لباس هام رو در بیاره. بلد نبود، توقعم برآورده نشد ولی منم لخت جلوش بودم، کیرش بدون اینکه بهش دست بزنم توی بزرگترین حالتش بود و من مدام داشتم توی ذهنم سایزش رو با ماژیک مقایسه میکردم. جلوش زانو زدم بی اختیار عشوه داشتم و حس میکردم دختر وجودم بیدار شده. بعد از بوسیدن کیرش لبامو گذاشتم دور سرش و زبونمو آروم زیر کیرش تکون میدادم، بهروز انگار مرده بود اصلا هیچ کاری نمی کرد، این اولین بار بود که منو تمام لخت میدید شاید به همین خاطر بود ولی من دلم میخواست موهامو بگیره توی مشتش، خودم دستش رو گذاشتم روی سرم و دستش رو توی موهام مشت کردم متوجه منظورم شد و کارش رو شروع کرد، کشیدن موهام باعث شد فقط به کون دادن فکر کنم. ازش خواستم دراز بکشه روی زمین، بعد طوری که پشتم بهش بود پاهامو باز کردم و نشستم روی پاهاش با آب دهنم حسابی کونم رو لیز کردم و کیرش هم به خاطر ساک کوتاهی که زدم هنوز خیس بود.
چندبار دوتا انگشتمو کردم توی سوراخم تا آماده بشه خودمو کشیدم عقب روی کیرش تنظیم کردم، خیلی آروم نشستم روش و سرشو راحت جا دادم.
خیلی سخت نبود، تمرین با ماژیک کار خودشو کرده بود، جسارتمو بیشتر کردمو بیشتر نشستم روی کیرش که آروم آروم به خودم اومدم دیدم کامل چسبیدم به بدن بهروز و تا ته رفته داخل، ولی باز بهروز نتونست خودشو کنترل کنه، با اینکه قبلش من با آب ولرم توی کونم رو شسته بودم ولی دمای آب کیرش مثل آب جوش بود وقتی همراه با نبضش آبش ریخت توم تمام بدنم داغ شد انگار همه حس لامسه م رفته بود توی روده م، قطره قطره آبش رو داشتم حس میکردم. من میخواستم توی همون حالت روی کیرش بالا و پائین کنم ولی کیرش داشت کوچیک میشد و میل بیرون اومدن داشت ولی من نمیخواستم تموم بشه و خودم فشار میدادم روش اما نشد و بعد یک دقیقه کشیده شد بیرون.
تا آخر زمستون اون سال ۳ بار دیگه فرصت پیش اومد که به بهروز کون بدم ولی عملا فقط اون ارضا میشد و من هنوز طعم واقعی کون دادن رو نمیدونستم چیه.
عید شد و زمان دید و بازدید و خونه عمه م و سعید پسرش، ولی اینبار من هم دادن رو تجربه کرده بودم و سعید تنها کونی بینمون نبود. اون از هیچی خبر نداشت و منم بهش نگفته بودم. توی مهمونی که اصلا فرصتی پیش نیومد جز چند باری که سعید از روی شلوار کیرمو لمس میکرد. وسطای تعطیلات اونا اومدن خونه مون و موقع برگشت مثل تابستون من باهاشون رفتم خونه شون، شب مثل همیشه سعید شروع کرد به ور رفتن با کیرم که اصلا رو مودش نبودم خودشم انقدر پرخوری کرده بود خیلی حال مساعدی نداشت.
فردا صبح گفت بریم کلوپ؟ عمه م شنید گفت حالت بده دلت درد میکنه کجا برید خودت کامپیوتر داری بشینید با همون بازی کنید. ( هم نسل های من یعنی دهه شصتی ها یادشونه که چقدر حال میداد عیدها عیدیهامون رو میبردیمون کلوپ تا چشممون در بیاد بازی میکردیم)
سعید دلش درد میکرد و حالت تهوع داشت یدونه نمکدون برداشت گذاشت جیبش گفت حالم بد شه ی ذره میریزم رو زبونم خوب میشم، منم یادم بود که کلوپی محلشون ترتیب کون سعید رو داده و میخواستم ببینم کیه و خودتون میدونید چرا.
راه افتادیم توی مسیر از سعید پرسیدم میریم همون کلوپی که قبلا به صاحبش کون دادی؟ چشماش چهارتا شد اصلا یادش نبود که بهم گفته. پرسید تو از کجا میدونی کی بهت گفته؟ گفتم کصخل خودت گفتی فلان موقع که یادش اومد خلاصه رسیدیم. صاحب کلوپ اسمش رضا بود یه مرد حدودا سی سال به بالا سبزه، درشت. تا مارو دید پاشد رفتیم سمتش سعید رو بغل کرد ماچ و بوسه و تبریک عید از سعید خواست منو معرفی کنه که گفت پسر دائیمه. باهم دست دادیم و رفت یه دستگاه رو روشن کرد بازی کنیم. میزش سمت راست ما بود موقع بازی هربار نگاش میکردم داشت با چشماش منو رسما میکرد. وسط بازی سعید حالش بد شد نمکدون رو درآورد ریخت رو زبونش ولی یهو گند زد به همه چی. یهو هرچی توی این چند روز خورده بود رو بالا آورد وسط کلوپ، یه کثافت کاری اساسی. رضا پاشد با عصبانیت گفت این چه وضعشه و این حرفا. خلاصه همه رو از مغازه بیرون کرد و گفت تعطیله برید دو سه ساعت دیگه بیاید ادامه بازیتونو کنید بعد هم کرکره رو داد پائین که مغازه رو تمیز کنه. سعید هم حالش بد رنگش گچ تکیه داده بود به دیوار روی زمین نشسته بود.
من سریع گفتم آقا رضا خودم تمیزش میکنم نگران نباش. رضا جواب داد تمیز کردن رو خودم انجام میدم ولی سعید حالش خوب نیست تو باید جور چیز دیگه ای رو بکشی. کامل متوجه منظورش بودم ولی خودمو زدم به اون راه. سعید از اونور گفت آقا رضا به خدا اون اینکاره نیست ولش کن. رضا جواب داد بعد یه عمر گدایی شب جمعه مو نشناسم باید بمیرم. رو به من گفت مگه نه؟ اسمتم نمیدونم. گفتم آٰرمین. گفت آرمین جون این فامیلتون همیشه به کیر من حال میده ولی الان حالش خوب نیست اذیت میشه میخوای فداکاری کنی جورش رو بکشی؟ بعد از یخورده فکر کردن همراه یخورده استرس نمایشی قاطی استرس واقعی که داشتم گفتم قبوله ولی جیش دارم برم دستشویی اول. ته مغازه دستشویی بود رفتم که خودمو تمیز کنم. همه وجودم میخواست که بهش بدم ولی نمیخواستم نشون بدم ذوقمو.
اومدم بیرون رضا اومد به سعید گفت بگیر بخواب تا خوب شی.
بعد ازم پرسید قبلا دادی؟ با مکث گفتم نه. گفت بشین رو صندلی، شلوار و شورتشو کشید پائین کیرش تا اومد بیرون کپ کردم تا حالا همچین چیزی ندیده بود هنوز کامل راست نشده بود ولی خیلی بزرگ و سیاه بود تا نزدیکش شدم یه بوی عجیبی به مشامم خورد بوی عرق بود مشخصا ولی چیزی که عجیب بود اصلا بدم نیومد و شروع کردم به بو کشیدم این کارم باعث شد شروع کنه بلند شدنش و ترس من بیشتر شد خیلی بزرگتر مال بهروز بود اون بو خیلی حشریم کرده بود دهنمو باز کردم و گذاشتمش توی دهنم وقعا جا نمیشد تا شروع کردم عقب و جلو کردن گفت دندونات نخوره بهش، چندبار دوباره خورد دندونام که گفت پاشو بکش پائین شلوارتو، شورت و شلوار رو تا زانو دادم پائین بعد برم گردوند رو به میزش دستشو روی گردنم و سینه م رو چسبوند روی میز، از کنار صورتم روی میز یه قوطی فلزی برداشت که بعد دیدم وازلین بود. یخوردشو مالید روی سوراخ کونم آروم آروم سعی داشت انگشتشو بکنه تو، وقتی اولین انگشتشو کرد تو اصلا دردم نیومد و توی افکار خودم بودم که گفت پسر جون مطمئنی تا حالا کون ندادی؟ هیچی نگفتم تا یهو انگشت دوم رو کرد که این بار واقعا دردناک بود، هیچ راه جلو رفتنی نداشتم چسبیده بودم به میز یخورده توی همون حالت نگه داشت بعد آروم عقب و جلو کرد دیگه درد نداشتم ولی سوزش کمی بود. گفت حالا میخوام با کیرم کونت رو افتتاح کنم حاضری؟ جوابی ندادم، از کنار دستم داشتم نگاش میکردم کیرشو با همون وازلین چرب کرد و گذاشت دم سوراخم دوباره قلبم داشت از سینه م میومد بیرون، یه دستشو گذاشت روی کمرم و یه دستش کیرشو روی سوراخ کونم تنظیم کرد با اولین فشارش سر کیرش رفت داخل و تمام وجودم شد درد و سوزش، چشمام سیاهی رفت و آخخخخخ بلندی گفتم ولی بازم راه فرار نداشتم همون طوری نگهم داشت یه خورده بعد دوباره شروع کرد فشار دادن حس میکردم کیرش داره میره داخل که دیگه انگار رسید به تهش. نفسام تند تند شده بود و فقط درد داشتم شروع کرد به حرف زدن یادم نیست چیا میگفت ولی حداقل ۳ دقیقه همون حالت موندیم تا اینکه گفت الان دیگه خوشت میاد راست میگفت وقتی داشت کیرشو میکشید عقب حس عجیب و خوبی بود ولی وقتی دوباره میکرد توش دوباره یه خورده درد داشت البته هر لحظه کمتر میشد. این کون دادن واقعی بود به یه کیر واقعی. یخورده داشت میسوخت که بهش گفتم و اونم کیرشو درآورد تا دوباره چربش کنه، وقتی کیرشو دید تازه فهمید که من کونمو از قبل تمیز کردم و گفت تو میگی تا حالا کون ندادی بعد کونت رو به این خوبی تمیز کردی؟ جواب دادم کون ندادم ولی خودم خودمو انگشت کردم قبلا. کیرشو دوباره گذاشت روی سوراخمو هلش داد توو، اینبار سرعت تلمبه زدنش بیشتر شد و بعد حدود دو سه دقیقه تمام بدنش شروع کرد به لرزیدن و خودشو چسبوند بهم و همه آبش رو توی کونم خالی کرد و وقتی کیرشو درآورد همش از کونم ریخت روی شورتم، همون لحظه متوجه نگاه سعید شدم که نشسته و داره مارو نگاه میکنه. رضا برگشت و طوری که هنوز نفسش بالا نیومده بود به سعید گفت از این فامیلت یاد بگیر چیکار میکنه کونش تمیز میشه هربار گوه نزنی به کیر منو کون خودت.
خودمونو جمع و جور کردیم رضا موقع بیرون اومدن ۱۰ تا هزار تومنی داد به من گفت اگه بازم بیای پیشم یدونه از این دستگاه هارو میدم به خودت، خداحافظی کردیم و رفتیم سمت خونه. تمام مسیر من اصلا حرفای سعید رو نمیشنیدم و توی افکار خودم و شورتی که خیس بود و من از این خیسی داشت خوشم میومد. وقتی رسیدیم خونه من رفتم دستشویی که تازه داشت درد کونم شروع میشد تا اون موقع اصلا دردی نداشتم ولی کم کم درد وحشتناکی سوراخ کونم رو گرفته بود، هر ۵ دقیقه حس میکردم باید برم دستشویی طوری که انگار ۳روزه دستشویی نکردم ولی هربار میرفتم خبری نبود و فقط درد داشتم، وقتی به سوراخ کونم دست میزدم جوری تنگ شده بود که حتی انگشتم هم نمیرفت توش باورم نمیشد کیر رضا با اون اندازه ۳ ساعت پیش داشت توی همین سوراخ عقب جلو میشد. خلاصه تا شب که خوابم ببره دهنم سرویس شد از درد و دستشویی رفتن. عمه م هم فکر میکرد منم مثل سعید دل پیچه گرفتم که تند تند میرم دستشویی واسه همین کلی دارو گیاهی می داد به خوردم. هربار هم که چیزی از کونم میومد بیرون جوری میسوخت انگار اونجا آتیش گرفته ولی این درد لذت بخش بود مخصوصا فرداش که درد تقریبا از بین رفته بود و سوراخم دیگه اونقدر تنگ نبود، همه ش لحظه دادن توی ذهنم میومد…

ادامه دارد …

نوشته: Armin_golden1

  • Like 2
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...


زندگی پنهانی یک زنانه پوش متاهل - 3

سلام مجدد خدمت مخاطبای قشنگم
فردای روزی که به رضا و کیر کلفتش دادم دیگه کم کم درد از بین رفته بود و همش توی ذهنم اون لحظات مرور میشد و دلم میخواست یه بار دیگه اون حس رو تجربه کنم. سعید هم یسره سوال پیچم میکرد که چطور بود حال داد بهت و بعد بهم گفت رضا کلوپی یه رفیق داره یارو خیلی پولدار و باکلاس و چندباری دونفری کردنش، حرف های سعید بیشتر داشت حشریم میکرد تا اینکه گفتم فردا دوباره بریم کلوپ؟ گفت باشه بریم ولی بهم یاد بده چطوری کونمو تمیز کنم که بهش توضیح دادمو همون موقع رفت امتحان کرد و کلی خوشحال اومد گفت فردا بریم.
من چند وقتی بود که تو خونمون یواشکی وقتایی که خونه تنها بودم شورت های خواهرمو میپوشیدم و میرفتم جلو آینه و خیلی حس خوبی بهم میداد و می خواستم روزی که میریم کلوپ هم شورت دخترونه بپوشم. دختر عموم حدود ۲۲،۲۳ سالش بود و یک سالی بود دانشجو بود و چون خونشون شهرستان بود عمه م یه اتاق داده بود بهش و اونجا ساکن بود با کلی ترس بدون اینکه به سعید بگم توی اولین فرصت رفتم تو اتاقش و یه دونه شورت توری صورتی از کشوی لباسش برداشتمو گذاشتم توی کوله پشتی م.
فردای اون روز قبل بیرون رفتن توی دستشویی شورتمو عوض کردم و شورت دختر عموم رو پوشیدمو رفتیم سمت کلوپ. وقتی رسیدیم تا رضا مارو دید برق توی چشماشو قشنگ دیدم. سلام علیک کردیم و رفتیم جلوی یکی از دستگاه ها واسه بازی. رضا اومد کنارمو نشست بعد یخورده حرف های معمولی ازش پرسیدم آقا رضا این آتاری ها قیمتش چنده که یه لبخند ریز زد و گفت شیطون قابل تورو نداره حالا میگم بهت. رضا چند باری رفت پشت میزشو اومد تا اینکه مغازه خلوت تر شد گفت: میخواید برید بالا یه خورده استراحت کنید تا منم بیام پیشتون؟ سعید راهو بلده. یه نگاه به سعید کردم و قبول کردیم بریم خونه ای که بالای مغازه بود و درش دقیقا کنار مغازه، موقع رفتن رضا گفت الان یکی رو پیدا میکنم وایسته کلوپ منم میام پیشتون. سعید کلید رو گرفت رفتیم بالا. حدود نیم ساعت بعد رضا هم بالاخره اومد ما هم تا قبل اینکه بیاد نوبتی رفتیم دستشویی و خودمونو تمیز کردیم. یه چند دقیقه ای دوباره حرفای بیخودی زدیم که رضا یهو حرف همون دوستش که سعید ازش برام گفته بود رو پیش کشید، گفت از تو واسش تعریف کردم که چقدر نازی خیلی دوست داره ببینتت، زنگ بزنم بهش بیاد؟ اگه اومد و دیدی دوسم نداشتی بهش میگم میره خیلی آدم حسابیه. گفتم نه خودت باشی راحت ترم کس دیگه ای باشه خجالت میکشم و اونم اصرار نکرد. بعد پرسید ناقلا اومدی دنبال دستگاه سگا؟؟؟ خندیدم گفتم نه بابا حوصله مون سر رفته بود گفتیم بیایم یخورده بازی کنیم.
سعید اومد چسبید به رضا و از روی شلوار کیرشو میمالید از من پرسید نمیخوای کمک سعید کنی؟ دستمو گرفت کشید سمت خودش می خواست لبامو بوس کنه که از تجربه ای که قبلا داشتم میدونستم خوشم نمیاد گفتم میشه این کارو نکنی دوست دارم گفت آخه لبات خیلی خوشگله ولی هرچی تو بگی. با سعید دوتایی زیپ شلوارو باز کردیم بلند شد و خودش کامل لخت شد و دوباره نشست وسط ما.
با دست داشتیم کیرشو میمالیدیم که سعید رفت پائین تا براش بخوره چند ثانیه بعد سر من رو هم برد سمت کیرش، سر سعید رو آورد بالا، تا لبم به کیرش خورد آه بلندی کشید، کیرش دوباره همون بو رو میداد، خیلی خوشم اومده بود از بوی کیرش، داشتم کوچولو کوچولو کیرشو میخوردم که صدای لب گرفتنشون اومد سرمو چرخوندم دیدم داره وحشیانه لبای سعیدو میخوره بهم فرصت نداد دوباره سرمو چرخوند سمت کیرش گفت تو بخور تا جایی که میتونی بکن تو دهنت، خیلی بزرگ بود منم اون موقع ها تازه کار بودمو تمام تلاشمو میکردم دندونام نخوره بهش مثل دفعه قبل.
من مشغول خوردن بودم که سعید بلند شد لباساشو درآورد و کامل لخت شد رضا هم مدام قربون صدقه بدن تپل و سفیدش می رفت، بعد به سعید گفت تو هم بیا بخورش که فهمیدم منظورش اینه منم لخت بشم، دوباره حس هیجان اومد سراغم چون اولین بار بود قرار بود جلوش لخت بشم و از طرفی اولین بار بود کسی جز خودم قرار بود تو تنم شورت دخترونه ببینه.
از عمد یه خورده لفتش دادم و اول تیشرتمو درآوردم و خیلی آروم دکمه شلوارمو باز کردم، حس دخترونه ای که داشتم واقعا فوق العاده بود برای خودم، رضا تا لبه شورتمو دید که صورتیه انگار که شصتش خبردار شد منو کشید سمتش تا خودش شلوارمو در بیاره، وقتی یه خورده داد پایین شلوارمو با یه بدن سفید وبی مو توی شورت دخترونه صورتی روبرو شد که قشنگ هوش از سرش پرید و عین دیوونه ها قربون صدقه م میرفت.
سعید سرشو برگردوند و قیافش شبیه علامت تعجب شده بود، اون دوتا کامل لخت بودنو من با یه شورت صورتی، دوتاشون چند ثانیه چیزی نمیگفتن فقط نگاه میکردن که خیلی داشت بهم حال میداد. رضا یهو گفت آرمین جون مادرت بزار زنگ بزنم میثم دوستم تا اونم بیاد ببینه تو چه فرشته ای هستی. اینبار با کمی مکث گفتم باشه که سریع پرید رو تلفنو زنگ زد سریع هم قطع کرد گفت تا یه ربع دیگه اینجاست دفترشون نزدیکه.
گفت تا میثم میاد من یخورده خوراکی آماده کنم شمارم از خودتون پذیرایی کنید رفت آشپزخونه سعید دوباره سوالاش شروع شد که این شورتو از کجا آوردی که بهش توضیح دادم کرک و پرش ریخته بود میگفت تو عجب دیوثی هستی چرا نگفتی منم بپوشم؟
رضا خوراکیارو آورد که دیدم مشروب و مزه هم آورده گفت این واسه منو رضا شما مزه بخورید. چند دقیقه بعد زنگ در صداش دراومد قلب من دوباره داشت میزد بیرون و که یهو یه مرد بالای چهل سال کت و شلواری و خوشتیپ اومد داخل حالا رضا یه شلوار پاش کرده بود سعید لخت و منم با همون شورت صورتی.
میثم با سعید کلی گرم گرفت و بوسش کرد و بعد اومد سراغ من باهام دست داد و گفت: عجب خانوم خوشگلی هستی شما، سعید نگفتی بودی همچین دختری تو فامیلتون داری.
این حرفش خیلی حال داد بهم، کتش رو درآورد نشست روی مبل من و سعید رو هم نشوند دو طرف خودش، سعیدو خیلی تحویل می گرفت و از رفتارش مشخص بود خیلی آدم حسابی تر از رضاست رضا از وقتی من اومدم به سعید کمتر توجه میکرد.
رضا ازش پرسید مشروب بریزم برات گفت آره بریز کله مون یه خورده پر شه، نیم ساعتی حرف زدیم دو سه پیک خوردن و میثم باهامون ور میرفت ماهم لخت دوطرفش نشسته بودیم. کم کم شروع کرد لباساشو درآوردن تا اونم کامل لخت شد یه بدن شیو شده با یه کیر سفید و خوش تراش داشت که هنوز خواب بود و سایزش کامل مشخص نبود، قبل ازینکه چیزی بگه من رفتم سمت کیرشو ناخودآگاه بو کشیدم این بو کشیدن کم کم شده بود عادت من بوی خوبی میداد اندازه ش اون موقع طوری بود که حس کردم میتونم همشو توی دهنم جا بدم خیلی دلم میخواست اینکار کنم و رفتم جلوی مبل زانو زدم همه کیرشو کردم تو دهنم در عرض چند ثانیه بیدار شد و دیگه تو دهنم جا نمیشد سعید رفت روی مبل وایستاد و میثم شروع کرد کیر کوچولوش رو واسش خورد که یهو دست رضا از زیر شورتم رفت سمت کونمو انگشتشو رسوند به سوراخمو باهاش بازی کرد.
مشخص بود یه خورده دوتاشون مست شدن لحنشون کند شده بود و میثم دائم از رضا به خاطر دعوتش تشکر میکرد. میثم به رضا گفت نظرت چیه اول سعید زن من باشه آرمین مال تو بعد زنامونو عوض کنیم؟ هر لحظه حرفاش حشری ترم میکرد، رضا تائید کرد دستشو انداخت زیر کتفم بلندم کرد رفتیم روی مبل روبرویی اون نشست من دیگه اونارو نمی دیدم چون پشتم بهشون بود ولی دلم میخواست ببینمشون که چیکار می کنن.
یه خورده واسه رضا خوردم بعد پاشدم نشستم روی مبل گفتم شورتمو در میاره و پاهامو گرفتم بالا خودش همون کاری که میخواستم رو انجام داد و شروع کرد لیس زدن سوراخ کونم، الان دیگه اون دوتا هم توی دیدم بودن، میثم داشت سر سعید رو با زور فشار میداد روی کیرش تا تهشو توو دهنش جا کنه اونم همش اوق میزد معلوم بود اولین بار سعید نبود چون اعتراضی نمیکرد و تمام تلاشو میکرد تا تهشو بخوره.
منم پاهامو آوردم پائین رضا جلوم سرپا وایستاد کیرش سیخ سیخ شده بود با کیر میثم از دور مقایسه کردم واسه میثم انگار درازتر بود ولی باریک تر و صاف تر، کم کم شروع کردم که منم همشو بکنم تووو دهنم ولی واقعا کلفت بود اصلا راه نداشت از یه حدی بیشتر بره توو دهنم و بازم چندباری دندونام خورد بهش که اذیتش میکرد ازم پرسید دوست داری چه مدلی بکنمت عشقم؟ گفتم نمیدونم، برم گردوند گفت زانوتو بزار روی مبل قمبل کن سمت من، وازلین رو آورد و مالید به سوراخمو با انگشتش چربش کرد، از زیر دستم داشتم اون دوتا نگاه میکردم که دیدم میثم خیره شده به کونم و یهو گفت رضا نظرم عوض شد بیا الان زنامونو عوض کنیم تو با اون کیر کلفتت حیفش میکنی چیزی به من نمیرسه. منم از پیشنهادش خیلی خوشحال شدم تا اون موقع نمیدونستم که کلا تنوع طلبم ولی از درون کلی ذوق کردم.
میثم سعیدو بوسید گفت عشقم زود میام پیشت و اومد سمت من وازلین رو گرفت گفت الان حالی میدم به سوراخت تا ابد فراموش نکنی، راست میگفت هنوزم یادم میوفته دلم میخواد باز بهش بدم.
میخواست کار رضا رو ادامه بده و کونمو چرب کنه که بهش گفتم آقا میثم میشه منم مثل سعید یه خورده بخورم برات؟ کلی کیف کرد گفت بله که میشه فدات شم، سرپا وایسم یا بشینم رو مبل؟ ازش خواستم نشست روی مبل یخورده سرشو خوردم صدای ناله ش دراومد تازه داشتم یاد میگرفتم ساک زدن چه شکلیه، آروم آروم سعی کردم بیشتر بکنمش توو دهنم برعکس مال رضا راحت میرفت توی دهنم تا اینکه میرسید به ته زبونم اوق میزدم، خیلی حال میداد هر لحظه لیزتر داشت می شد کم کم اوق زدنم کم شد اونم جسارتش بیشتر شد سعی میکرد سرمو بیشتر فشار بده، بعد چند دقیقه تلاش گفت بریم سر وقت اصل کاری ببینم چی داری اون پشت رضا دوروزه مخ منو خورده.
همون حالتی که واسه رضا قمبل کرده بودم برگشتم روی مبل و میثم شروع کرد با انگشت سوراخمو آماده کردن، اولین انگشتش راحت رفت تو اینبار برعکس دو روز قبل که دوتا انگشت رضا باعث شد دردم بگیره انگشت دوم میثم راحت رفت تو، کیر رضا کارشو کرده بود کونم گشادتر شده بود. یخورده دوتا انگشتشو عقب جلو کرد و گفت فک کنم کافیه بقیه ش هم وظیفه و سهم سالارخان باشه.
کیرشو داشت چرب میکرد که من سعید و رضا رو زیر نظر داشتم یهو رضا از روی مستی و شهوت تمام کیر کلفتشو با فشار طوری که انگار لجش گرفته بود میثم اول میخواد منو بکنه با تمام قدرت کرد تو کون سعید، سعید طوری داد کشید که فکر کنم صداش تا سه تا محله اونورتر رفت میثم گفت رضا جوون یواشتر همش مال خودته.
صدای بلند سعید عجله و شهوت میثم رو هم بیشتر کرد بلافاصله گرمای کیرشو روی سوراخ کونم حس کردم سرشو سریع هول داد تو یه درد مختصری داشت من بهش فرصت ندادم فکر کنه خودم آروم کونمو فشار دادم عقب تا بیشتر بره داخل. راحت داشت میرفت توم ولی انگار تموم نمیشد تا اینکه بالاخره رسید تهش یه خورده همونجا نگهش داشتم تا اون درد کمی که داشت برطرف شد و اومدم جلو و دیگه فرمونو دادم دست خودش.
رضا اونور همچنان داشت مثل وحشیا سعیدو میکرد میثم هم آروم شروع کرد عقب جلو کردن دیگه من رو ابرا بودم سرعتش رو که بیشتر کرد کونم یه خورده داشت می سوخت و نیاز بود بود دوباره کیرشو چرب کنه کیرشو در آورد و قربون کون تمیز من می رفت و گفت بیا بریم کنار بچه ها رو اون مبل.
رفتم روی اون مبل همون جوری قمبل کردم دوباره کیرشو کرد توم و خیلی راحت رفت توش لذتش چند برابر شده بود رضا بعد از چند تا تلمبه محکم کیرشو از سعید کشید بیرون مبل رو دور زد اومد کنار مبل کیرشو گرفت سمت صورتم با لحن مستی گفت بخورش، سرمو چرخوندم سمت میثم انگار که واقعا شوهرمه ازش اجازه بگیرم رضا عصبی شد گفت از اون میخوای اجازه بگیری؟ میگم بخورش، خواستم بخورم که تا دهنم نزدیکش شد دیدم بوی گوه میده و یخورده گوه مال شده بود، گفتم کثیفه صداشو بلند کرد گفت: میگم بخور، مشخص بود الکل روش تاثیر گذاشته بود و از تعویض جاش با میثم ناراحت بود.
میثم کیرشو همونجا توو کون من نگه داشت دست رضارو گرفت گفت: رضا جون آرمین راست میگه کثیف شده مریض میشه برو بشورش یه آبی هم به صورتت بزن بیا برات میخوره. رضا رفت دستشویی فضا یخورده سنگین شده بود سعید هم مشخص بود کمی بغض داشت میثم بهش گفت رضا اومد تو هم برو یه آبی به صورتت بزن خودتم تمیز کن بیا که کارت دارم عشقم که یه خورده حال سعید با این حرف بهتر شد.
رضا بیشتر از یه ربع اومدنش طول کشید و توی این تایم میثم منو چند بار اینور و اونور کرد و هر بار میخواست آبش بیاد کیرشو در میاورد و کیر منو برام میخورد. وقتی رضا اومد سرحال تر شده بود و یه معذرت خواهی ریز کرد و رفت بغل سعید، فک کنم یادش اومد که من موندنی نیستمو باید هوای سعیدو بیشتر داشته باشه.
سعید رفت دستشویی میثم گفت حالا بیا کیرت بکن تو دهن زن من. اومد پشت مبل منم رفتم جلو تر طوری که سرم از پشتی مبل بیرون تر بود و شروع کردم خوردن کیرش، میثم ریتمش تند تر شده بود صدای نفسهاش بلند که با تمام قدرتش تخماش کوبیده میشد به تخمای من تا اینکه چسبید بهم و کونم از تووو حرارت آبش و نبض کیرشو داشت حس میکرد، خیلی خوب بود اون لحظه خالی شدن آب کیر توی کونم حس دخترونه و عشوه مو بیشتر کرد دیگه داشتم تورو ساک زدن هم حرفه ای میشدم رضا می گفت آفرین دختر اینجوری باید ساک بزنی.
میثم دستمال کاغذی رو برداشت گرفت زیر منو آروم کیرشو درآورد و نشست کنارم، رضا تو اون موقعیت گفت حالا وقتشه زنامون عوض بشن. میثم گفت بزار آرمین یه خورده استراحت کنه بره دستشویی بعدش واسه تو.
یه ربعی استراحت کردیم و میثم دوباره پیک زد من تا از دستشویی اومدم رضا انقدر هول بود گفت بیا اینجا که مال خودمی حالا. برم گردوند روی مبل به همون حالتی که اول می خواست بکنه و نشده بود، اینبار فقط کیر خودشو چرب کرد و هم اون هم حواسمون نبود من کونمو تازه شستم و خیلی چرب نیست هرچی اولش تلاش کرد کیرش نرفت تو سوراخم تا دوباره با انگشت داخلشو برام چرب کرد، اینبار با فشاری که داد دوباره درد توو وجودم پیچید و برعکس دوروز قبل بدون معطلی فشار داد بقیه ش رو داخل که دوباره چشام از درد سیاهی رفت ولی چیزی جلودارش نبود و شروع کرد کردن کونم، درد داشتمو خیلی خوش میگذشت تا اینکه چند بار درش آورد و هی چربش میکرد تا سوراخم باهاش ارتباط گرفته بود ولی وقت ارضا شدنش بود کیرشو درآورد آبشو ریخت روی کمرم چند قطره تا موهامو روی گردنم هم ریخت و خودشم همونجا رو زمین ولو شد.
میثم هم داشت با سعید حال میکرد، خوابونده بودش روی کمرش روی مبل و کیرش توی کون سعید با دستشم کیر سعیدو چرب کرده بود داشت براش میمالید که خیلی سریع آب سعید اومد مشخص بود با ارضایی که توو کون من شده بود دیگه جون ارضا شدن نداشت.
ازم پرسید میخوای آب تورو هم بیارم که جواب دادم نه بعد کون دادن وقتی ارضا میشم حسمو دوس ندارم، گفت چون این کیر مال تو نیست اشتباهی روی توئه، تو واقعا دختری. بعد ازم پرسید تا حالا آب کیر خوردی جواب دادم چند بار آب خودمو خوردم واسه کسی دیگه رو نه. گفت بیا با زبونت آب سعیدو از رو شکمش بخور ببین چطوره، انگار برده ش شده باشم بی معطلی حرفشو گوش کردم زبونم زدم به آب سعید که یه حالت تهوعی ریزی بهم دست داد گفت بیخیال بعدا آب خودمو میدم بخوری.
رضا روی فرش خوابش برده بود، چشم من خورد به ساعت دیدم نزدیک شش ساعته از خونه اومدیم بیرون و ۴ ساعته توو خونه رضاییم به سعید گفتم بجنب که مامانت جرمون میده میثم گفت قبل رفتن خودتونو خوب تمیز کنید خودم میرسونمتون قبلا هم سعید رو رسونده بود من موهامو بدنمو تمیز کردم سعید هم همینطور، لباس پوشیدیم و میثم گفت بریم رضا حالا حالاها خوابه.
تو ماشین بهمون ۳۰ هزار تومن پول داد (اون سال یادمه مستاجرمون اجاره ش ماهی ۶۰ هزار تومن بود) گفت باهم تقسیم کنید. این دومین باری بود که من بعد کون دادن داشتم پول میگرفتم. مارو سر خیابون پیاده کرد و گفت سعید آرمین هر موقع اومد پیشت بهم خبر بده خودتم که زودی دوباره میبینمت.

دوستای عزیزم اینم از خاطرات تعطیلات عید هفده سالگی من
قسمت بعدی درباره وقتیه که برگشتم خونه و بعد بیست روز بهروز رو دیدم و خیلی سریع فهمید کونم گشادتر از قبل شده و آشناییم با دوتا پسر دانشجوی اهوازی…

منتظر خوندن نقد و نظراتتون هستم، منتظر قسمت بعدی باشید

ادامه دارد…

نوشته: Armin_Golden

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 1 ماه بعد...


زندگی پنهانی یک زنانه پوش متاهل - 4

سلام دوستای خوبم
یخورده برای قسمت جدید وقفه افتاد که همین اول معذرت میخوام از کسایی که پیگیر بودن و پیام دادن و ممنونم از محبتتون.
اون روز با رضا و میثم و سعید هم گذشت و مدتی که پیش سعید بودم تا برگردم خونه مون با اون پول عشق و حالی نبود که نکنیم بازم کلی ازش موند که جاساز کردم آوردم خونه. تعطیلات تموم شد و من رفتم مدرسه بعد از نزدیک یه ماه بهروز رو دیدم کلی دلم تنگش شده بود قرار شد بعد مدرسه بریم پارک حرف بزنیم و وقت بگذرونیم و توی پارک قرار شد ۲ روز بعد بریم خونه بهروز اینا
روز قرار شد و بعد مدرسه مستقیم رفتیم خونشون، هنوز لباس های گرم تنمون بود چون هوا سرد و گرم میشد اون روز از اون روزای گرم بود من حس میکردم همه تنم خیس عرق شده تا رسیدیم لباسامو کم کردم دیدم بعله تیشرتم و زیرپوش و شورت خیس خیس شده دستمو کشیدم روی خیسی ها یه حالی بود که خوشم اومد بعد دستمو بو کردم خیلی خوشم اومد چرخیدم دیدم بهروز دم یخچال داره بطری سر میکشد سریع رفتم سراغش خدا خدا میکردم اونم عرق داشته باشه بدنش ببینم واسه اون چطوریه. شروع کردم پلیور شو درآوردن که گفت: اووووووو چته؟ چقدر عجله داری مثل اینکه کونت یه ماه کیر ندیده خیلی تشنه ست.
خبر نداشت چه تعطیلاتی داشتم، خلاصه لباس رویی رو در آوردم دیدم اندازه من عرق نداشت ولی زیر بغلش خیس بود واسه اونم بو کردم اندازه واسه خودم نه ولی از بوی عرق اونم خوشم اومد باز بدون اینکه چیزی بگم رفتم سراغ شلوارش کشیدم پایین که گفت نه تو مثل اینکه خیلی زده بالا، از روی شورت دست کشیدم روی تخماشو بین پاهاش خیس خیس بود دستمو بو کشیدم محشر بود بی اختیار با صورت رفتم لای پاهاش، اونم کم کم حشری شد دستش رفت لای موهام و گفت مثل اینکه دوره آموزشی گذروندی.
چند دقیقه همینطور گذشت تا اینکه بهروز پشتم آماده کردنم بود، میخواست با وازلین سوراخمو چرب کنه بهش گفتم اونو نمیخواد تف بزن به کیرت یخورده م خودم سوراخمو خیس کردم گفتم کیرتو بکن توش، از رفتارش مشخص بود تعجب کرده ولی همون کاری که گفتمو کرد و کیرشو گذاشت روی کونم میخواست حرف بزنه خودمو هول دادم سمتش کیرش راحت تا ته رفت توی کونم
بهروز گفت تو این چند روز چیکار کردی با خودت؟ چی کردی توش انقدر گشاد شدی؟ اصلا کی وقت کردی شما که همش مسافرت بودین؟
کلی سوال توی همون حالت که کیرش توم بود پرسید که فقط بهش جواب دادم بعدا میگم بهت.
طبق معمول آبش اومد توی کونم خالی کرد ولی واقعیت رو بگم به من مثل قبل حال نداد، کیرش خیلی به نظر کوچیک بود. حالش که جا اومد گفت تعریف کن ببینم کونتو با چی گشاد کردی؟
منم همه ماجرا رو تعریف کردم براش اولش فاز برداشت ولی کم کم شل کرد و تعریف کرد اونم دختر خاله ش رو توی تعطیلات دوبار لاپایی کرده و باهاش یه جورایی دوست شده.
دوماهی گذشت و ما کلا یه بار فرصت پیش اومد سکس کنیم یه روز وسط امتحانای خرداد توی پارک داشتیم درس میخوندیم که بهروز گفت آرمین حواست هست این منوچهر موتوری چقدر تو کفته؟ (منوچهر یه مرد حدودا ۳۵ تا ۴۰ ساله ست که توی خیابون بین خونه ما و بهروز اینا موتور فروشی داره قد و هیکل خیلی درشتی هم داره) گفتم دیده بودم با چشماش هر بار رد میشم دنبالم میکنه ولی واقعیت فکری نکردم درباره ش .
گفت رفته بوده ازش موتور بخره بهش گفته اگه تورو باهاش آشنا کنم تخفیف خوبی بهش میده. گفتم میدونه تو کونم میذاری که گفت نه چیزی نگفته. یخورده درباره ش حرف زدیم و گذشت
اون روز توی پارک قرار گذاشتیم بعد آخرین امتحان بریم خونه شون یه کون حسابی بهش بدم.
امتحان ها تموم شد رفتیم سمت خونه، من کلی استرس داشتم چون یه ست دخترونه قرمز زیر لباسام پوشیده بودم و کل زمان امتحان یه شورت نازک لای کونم داشت شهوتیم میکرد و با باقی اون پول کون دادنم به میثم و عیدی هام یدونه موبایل سونی کا ۷۵۰ خریده بودم که هنوز سیمکارت نداشت و میخواستم از سکس اونروز فیلم بگیرم یواشکی و به بهروز بعدا هم فیلم هم گوشی رو نشون بدم.
رسیدیم خونه و بهروز دوباره سریع رفت سر یخچال تا آب بخوره، منم رفتم اتاقش لباسامو در بیارم مثلا ولی سریع گوشی رو در حال فیلمبرداری گوشه ی اتاقش جاساز کردم طوری که دیگه خودمم نمیدیدمش. سریع رفتم بیرون که اون شک نکنه که بهروز تا منو دید هول شد پرسیدم چیکار میکنی؟ گفت دارم شربت درست میکنم خنک بشیم گفتم حله من برم دستشویی برای شما تمیزکاری. توالت روبروی همون آشپزخونه بود بهروز گفت شربتا آماده ست من میرم اتاق تا بیای.
پنج دقیقه بعد از دستشویی اومدم دیدم لخت روی تخت دراز کشیده داره شربت میخوره خواستم منم آروم آروم لخت شم تا لباس دخترونه هام دیوونه ش کنه که اصرار کرد بیا اول شربت بخور. نشستم کنارش شربتو سر کشیدم و بهش گفتم سورپرایز دارم برات که گفت اتفاقا منم سورپرایز دارم برات بعد رفت توی گردنم شروع به لیس زدن کرد داشتم داغ میشدم و یادمه همش حواسم سمت نشون دادن لباسام بود که حس کردم خیلی خوابم میاد. نفهمیدم چی شد که با صدای میکسر بهروز توی آشپزخونه از خواب بیدار شدم، گیج بودم دهنم خشک. همه لباسام هم تنم بود ولی آخرین چیزی که یادم بود میخواستم لباسمو در بیارم.
بهروز رو صدا زدم اومد سمتم گفت میدونستم الان بیدار میشی پاشو معجون درست کردم باهم بخوریم جون بگیریم. گفتم ساعت چنده من چقدر خوابیدم؟
بهروز: یه سه ساعتی هست که خوابی، تازه اومده بودی که پرسیدی مادرم اینا کی میان گفتم آخر شب بعدم خواستی یه چرت بزنی سرحال شی چرتت شد سه ساعت.
توی کونم حس درد بعد سکس داشتم اونم خیلی شدید و کم کم داشت بیشتر هم میشد ولی من چیزی از دادن یادم نمیومد، ازش پرسیدم یعنی اصلا سکس نکردیم؟ یخورده مکث کرد و سرش رو مشغول معجون و بعد گفت: چرا وقتی که خواب بودی اومدم کنارت داشتم روی بدنتو ناز میکردم یهو شورتتو دیدم بعد آروم شلوارتو درآوردم دیدم چی پوشیدی، حرفشو قطع کردم گفتم خیلی نامردی من کلی ذوق داشتم که لباسمو نشون بدم، بعد ازش پرسیدم سوتینم هم دیدی؟ گفت: آره یه لحظه چشمم خورد به رنگش از زیر لباست کنجکاو شدم نگاه کردم دیدم سوتین ست همین شورت ست دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم همانطور که خواب بودی یه دور کردمت.
اصلا حرفاش قانعم نکرد چون من خوابم تقریبا سبک بود و اون چطوری منو کرد و من بیدار نشدم و دردی که داشتم خیلی بیشتر از درد کون دادن به حتی رضا و میثم بود چه برسه به کیر باریک بهروز، خیلی شک کردم توی مسیر خونه همش به دردی که داشتم و سه ساعتی که هیچی ازش یادم نیست فکر میکردم و حرفای شک برانگیز بهروز.
شب توی خونه نشسته بودم پای تلویزیون که یهو یادم افتاد گوشی خونه بهروز جا مونده، حالا بخاطر استرس اینکه با کلی داستان این گوشی رو خریدم نکنه یکی برش داره و پس نده اصلا حواسم به این نبود که من گذاشتم فیلم بگیره، اگه گوشی برسه دستم میتونم بفهمم ظهر چه اتفاقی افتاده اونجا. خلاصه شب رو صبح کردم صبح رفتم سمت خونه شون که توی مسیر مثل همیشه منوچهر موتوری جلو مغازه منو دید و دوباره همون شکلی نگاه کرد ولی اینبار یه لبخند شیطونی هم اضافه شده بود از کنارش رد شدم رسیدم بهروز اومد پایین رفتیم بیرون سر حرف رو باز کردم گفتم با اینکه یادم نمیاد دیروز چی شد ولی انگار خیلی خوش گذشته بازم میخوام بهت بدم کی خونه تون خالی میشه، جواب داد فردا مادرم ظهر دو ساعت نیست گفتم حله فردا خونتون.
یخورده خیالم راحت شد تازه متوجه موضوع فیلم برداری شدم و یه خورده خوشحال.
فرداش سر ظهر برعکس همیشه که قبل دادن دوس دارم به خودم برسم اینبار عجله ای رفتم چون اولویت اولم دادن نبود. رسیدم رفتم تو خونه ازش آب خواستم رفت بیاره اصلا معطل نکردم رفتم توی اتاق مستقیم روگوشی و بعد انداختمش توی کوله پشتیم که بهروز اومد آب رو خوردم الکی خودم رو زدم به حالت تهوع و گفتم از صبحم اسهال شدم فکر نکنم بتونی کونم بزاری کیرت پر گوه میشه میخوای حالا برات بخورم ارضا بشی که گفت نه بابا چه اجباریه حالت تهوع هم داری. خواستم برم خونه که گفت حالا سکس نمیکنیم میتونی که بمونی که گفتم برم یه خورده استراحت کنم سرم گیج میره.
رسیدم خونه اون تایمی که گوشی شارژ بشه و بتونم روشنش کنم اندازه یک سال گذشت، رفتم توی گالری یدونه ویدیو بود تایمش نزدیک پنج ساعت بود.
ویدئو رو پلی کردم:
بعد از کار گذاشتن گوشی اولین تصویر بهروزه که با دوتا لیوان شربت اومد توی اتاق دقیقا توی یک متری دوربین لیوانارو گذاشت رو میز زدم جلو تر تا ادامه ش رو ببینم که شروع کرد به درآوردن لباساش و یکی از لیوان ها رو برداشت و رفت روی تخت دراز کشید من اومدم و کنارش نشستم و شربت رو خوردم و بهروز رفت توی گردنم و نزدیک دو دقیقه بعد من همونجوری توی بغلش خوابم برد، من رو از خودش جدا کرد دید کاملا خوابم چندتا هم زد توی صورتم که من برای اونا هم هیچ واکنشی نداشتم.
همونطور که داشتم فیلم رو میدیدم هیجانم رفته بود بالا و حس عجیبی رو داشتم تجربه میکردم.
منو رو خوابوند روی تخت و رفت از اتاق بیرون یک دقیقه نشد که صدای حرف زدنش با یه مرد شنیده شد بعد چیزی که تو فیلم دیدم تا مرز سکته منو برد، باورم نمیشد منوچهر موتوری در حالی که بهروز کاملا لخت کنارش بود اومد توی تصویر.
منوچهر: پسر ناز شصتت میدونی من چند وقته تو کف این بچه خوشگلم؟
بهروز: آقا منوچهر اینم از این دیگه چی؟ موتور ۱۲۵ رو کی سند میزنی؟ سر قولت هستی دیگه؟
بعد شروع کرد به دست کشیدن روی صورتم و ازش پرسید چقدرشو ریختی توی شربت؟ همشو ریختی دیگه؟ این بیدار نشه؟ (فیلم رو بردم عقب دیدم بعله بهروز از جیبش یه ظرف در میاره هرچی توشه رو میریزه توی لیوانی که من قرار بوده بخورم) بعد هم بهروز ظرف خالیش رو نشونش داد، منوچهر هم توی کسری از ثانیه لخت شد و رفت سمت من از بهروز خواست کمک کنه منو لخت کنه بهروز نگهم داشت اون تیشرتمو در آورد وقتی سوتین قرمز کوچولوم رو که دیدن جفتشون ولم کردن رو تخت و مشخصا کپ کرده بودن.
میخوام حس وقتی رو که داشتم این صحنه هارو میدیدم رو، اگه بشه براتون توصیف کنم:
اون موقع ها جثه م خیلی درشت نبود و بهروز از من درشت تر بود و منوچهر دوبرابر من و یک مرد بالغ بود و من یه پسر سفید و بدون هیچ مویی با یه سوتین قرمز بچگانه لای دست این دوتا.
لحظه ی دیدن این صحنه ها از سر کیرم آب روونه شده بود، کونم همچنان از دیروز درد زیادی داشت ( این همون درد جذاب ست که کسایی کون دادن میدونن منظورم رو اصلا واسه همین دوباره کون میدیم)
جفتشون همزمان رفتن سراغ شلوارم و کشیدن پایین
منوچهر: این واقعا پسره یا دختر؟
بهروز: این اولین باره اینجوری لباس میپوشه، شانس توئه منوچهر خان
برو بشین اونور که من به آرزوم رسیدم خیالت راحت نوبت تو هم میشه
اینجا داشتم فکر میکردم منظورش اینه بعد کردن من میخواد بهروز هم بکنه؟
منوچهر اومد عین دیوونه ها جون جون کنان روی تخت و شروع کرد لبام رو خوردن که توی فیلم معلوم نبود، بهروز بهش گفت خیلی بدش میاد لباش رو بوس کنی، جواب داد الان تو وکیلشی؟ خفه شو جقتو بزن.
همچنان موقع نگاه کردن حشری بودم یه خورده بعد کیرشو سعی کرد بزاره توی دهنم که انگار نتونست، بعد رفت سراغ یه کیف و گذاشتش روی میز همونجایی که بهروز لیوانارو گذاشته بود بعد از توی کیف یه ژل درآورد برگشت سمت من کیرش خیلی مشخص نبود ولی اونقدرا هم از مال بهروز بزرگتر نبود انگار. از بهروز پرسید مادرت یهو سر نرسه گفت خیالت راحت تا دیر وقت نمیان.
شورتمو کشید پایین به بغل خوابوندتم و زانوهام رو جمع کرد توی شکمم، میخواست کونمو چرب کنه بهروز لاشی گفت نمیخواد گشادش کنی، کونش گشاد شده معلوم نیست عید کجا بوده جنده شده، کیرتو بکن توش حالشو ببر اونم که خوابه حالیش نیست.
اونم نامردی نکرد سه ثانیه بعد صدای دادش رفت هوا و گفت عجب کونی داره این عین واسه خودم گشادش میکنم. نفهمیدم منظورشو.
بعد شروع کرد عقب و جلو سرعتشم هر لحظه بیشتر میکرد تا اینکه خودشو نگه داشت و توی کونم ارضا شد، کلا پنج دقیقه هم نشد کردنش. یخورده با هم حرف زدن که زدم جلو تا اینکه دیدم اومدم بالا سر من دارن حرف میزنن.
منوچهر: دست تو همین الانم میره توش
بهروز: اونقدرام گشاد نیست، خودش میگفت کیر اونایی که کردنش خیلی کلفت از من بوده ولی اندازه دست من.
منوچهر: حالا من برات گشادش میکنم تو دستتو بکن توی کونش
بهروز: من که میگم اگه بره جر میخوره کونش خون میاد
بعد منوچهر طوری که کسی توی یه کاری خیلی مهارت داره همونطوری که بودم اومد انگشتاشو دونه میکرد توی کونم تا گشاد بشه بعد نیم ساعت تقریبا گفت بیا دستت الان میره توش برای من اگه یه خورده کوچیکتر بود دستم میرفت توش.
بهروز دستشو چرب کرد داشت تلاش میکرد که دستشو بکنه توی سوراخ من، خیلی جزئیات این لحظه توی فیلم مشخص نبود ولی یهو در حال دیدن فیلم شهوت جاشو داد به غصه و یهو خیلی دلم گرفت و اشک از گوشه چشم اومد پایین و تازه دلیل درد سوراخمو داشتم میفهمیدم.
دونفر آدم بزرگ داشتن تمام تلاششونو میکردن دستشونو به زور بکن توی سوراخ کون یه پسر ۱۷ ساله بیهوش. مطمئن نیستم، شاید اگه ازم میخواستن و اوضاع طور دیگه ای پیش رفته بود با رضایت خودم اجازه میدادم این کارو کنن چون بعدها با آدمای دیگه تجربه ش کردم…
دیدن فیلم دیگه برام سخت شده بود و به جرات این اولین بذرهای کینه ای بود که توی زندگیم تو دلم کاشته شد.
بعد از کلی تلاش بهروز گفت نمیشه بخدا منوچهر گفت عیبی نداره دو سه بار دیگه ردیفش کنی دست خودم تا مچ میره توش. بهروز هم گفت اول شما موتور من رو بده بعد دوباره آرمین رو میارم برات.
بعد بهروز گفت حالا نوبت منه، فکر میکردم یا اونم میخواد منو بکنه یا منوچهر اونو بکنه ولی از اینجا فیلم داشت برام جذاب میشد اولش کیر بهروز رو درآورد شروع کرد ساک زدن بازم نظرم همون بود تا اینکه چند دقیقه بعد اومد روی تخت به سمت دوربین و بهروز قمبل کرد و چیزی دیدم که اصلا باورم نمیشد بهروز داشت کونش میزاشت. ده دقیقه بعد از اینکه ارضا شد دوباره اومد سراغش اینبار منوچهر منو هل داد اونور تخت خودش روی کمر خوابید و بهروز اومد دستشو تا مچ کرد توی کونش، خیلی راحت تر وسریع تر از باور من رفت توی سوراخش. بعد از حدود یه ربع ور رفتن با کونش اب منوچهر اومد و خلاصه بگم خودشون و من رو با دستمال کاغذی تمیز کردن لباسامو پوشوندن و دو ساعت از فیلم هم خالی بود و رفت آمد های بهروز به اتاق. قطعش کردم و فیلم رو روی هارد کامپیوتر کپی کردم.
شب تا خود صبح درست نخوابیدم و کلی ایده به ذهنم رسید که هم سود کنم هم دهن جفتشون سرویس بشه. فرداش بهروز زنگ زد گفت بریم پیش منوچهر میخواد موتور ازش برداره که گفتم اوکی رسیدیم دم مغازه منوچهر اومد و کلی تحویل گرفت و چش چرونی و چندباری دست کشیدن بیخودی روی بدنم، قولنامه موتور رو به نام بهروز زد رفتیم سوار موتور شدیم و رفتیم خونه بهروز اینا توی حیاط مامان باباش هم بودن و سر یه مرغ بی گناه رو هم بریدن. اونا که رفتن تو به بهروز گفتم شیرینی موتورت یه حال توپ به کون من بده، خبر نداشت چه نقشه ای دارم.
میدونستم میخواد به منوچهرم بگه دوباره کون منو جر بدن، گفت: ای جووونم چه شیرینی هم بدم، پنجشنبه صبح تا شب مامان و بابام میرن کرج ختم زن عموم.
واسه اینکه مطمئن بشم به اونم میگه، گفتم اووو میشه ۳ روز دیگه، فردا خونه ما خالیه دو سه ساعت، که قبول نکرد منم تا حدی مطمئن شدم. گفتم حله پنجشنبه خوبه. خداحافظی کردم گفت میرسونمت که اجازه ندادم. رفتم روبروی مغازه منوچهر قایم شدم خیالم راحت شه که میاد بهش خبر بده پنج دقیقه نشد اومد تا خبر قرار پنجشنبه رو به منوچهر داد.
پنجشنبه رسید منم کلی روی نقشه م فکر کرده بودم رفتم خونه شون واسه اینکه غافلگیر نشم دوباره بیهوشم کنن دوباره دوربین رو کار گذاشتم بهروز دوباره با شربت اومد توی اتاق یکی از لیوان ها توی دستش یکی روی یه سینه. نشست روی تخت کنارم گفت بزن خنک بشی تا نشست گفتم میشه اون آینه قدی توی پذیرایی تون رو بیاری توی اتاق خیلی حال میده دادنم رو ببینم میدونستم آینه چون بزرگ بود مجبوره از دوتا دستش استفاده کنه پاشد با لیوان بره گفتم با اون که نمیتونی، برگشت لیوانشو گذاشت توی سینه و رفت بیرون. پاشو هنوز از چارچوب در بیرون نذاشته بود جای لیوان هارو عوض کردم و اندازه اونی که خورده بود از لیوانی که خواب آور داشت ریختم پشت تخت و لیوان اونو گرفتم دستم و شروع کردم خوردن شربت پرسید کجا بزارم؟ گفتم همونجا خوبه. اومد گفت به به شربت رو زدی حال کردیا، ادامه لیوان ها رو همزمان سر کشیدیم با توجه به صد بار دیدن فیلم اون روز میدونستم حدودا ۱۰ دقیقه بعد کامل اثر میکنه و اینکه اون روز منوچهر از قبل من توی خونه بود چون بلافاصله بعد بیهوشی اومد توی اتاق. ولی من خودم رو زودتر زدم به خواب آلودگی و مثلا بیهوش شدم که زودتر بره سراغ منوچهر تا دارو روی خودش اثر نکرده. اونم طبق انتظارم عمل کرد و سریع رفت و با منوچهر برگشت. سریع اومدن سراغم که لختم کنن حرکات بهروز کند شده بود و کم کم بعد اینکه گفت سرم سنگین شده خوابش برد، اون یکی اصلا نمیدونست جریان چیه که من از جام پاشدم. چند بار پرسید جریان چیه؟؟؟ گفتم جریان لاشی بازیه، جریان اینه که فکر کردید دوتایی یه بچه خوشگل گیر آوردین، اونم حالیش نیست هرکاری خواستید میکنید باهاش. نه منوچهر جون اینجوری نیست که.
لات بازی درآورد و گفت حالا که فهمیدی که راحت تر میکنمت و هرکاری دلم بخواد میکنم میخوای جلومو بگیری؟ گفتم اتفاقا اگه لاشی بازی در نمی آوردی شاید واسه همیشه میذاشتم هرکاری دلت میخواد با خودمو کونم بکنی ولی الان جریان فرق میکنه.
منوچهر: الانم هیچ غلطی نمیتونی بکنی کونتو میدی و میری.
من: قبول، ولی قبل اینکه بهت بدم بیا یه فیلم با هم ببینیم
منوچهر: چه فیلمی؟ دیره، وقت نیست باشه واسه دفعه بعد خونه من
من: زمانش کوتاهه بعد هرکاری خواستی بکن
منوچهر: حله بزار، سی دی آوردی؟ بلدی با دستگاه بهروز اینا کار کنی؟
من: دستگاه نمیخواد توی گوشیمه
گوشی رو آوردم فیلم رو از همونجا که داره به بهروز کون میده براش پلی کردم گفتم خوب ببین تا هرجا خواستی ببین بعد هم فیلم رو از روی گوشیم پاک کن اصلا گوشی رو بشکن.
به معنای واقعی کپ کرده بود و داشت زیر لب نمیدونم به کی ولی فحش میداد. یه خورده که گذشت باز تکرار کردم گفتم کاملش سه ساعته و نقش اول خودتی اگه خواستی پاکش کن ولی چند تا کپی ازش دارم یکیشم با یه نامه توی اتاقم لای وسایلم گذاشتم که اگه لازم باشه اتاقمو بگردن راحت پیدا میشه البته توی اون سی دی فیلم تجاوز تون به منم هست.
لباش خشک شده بود و سفید، داشت سکته میکرد بوی تریاک هم میداد مشخص بود اومده که حسابی هم بده هم بکنه و الانم داشت حالش بد میشه، گفتم حالا سکته نکنی بیوفتی رو دست این بدبخت. پرسید چی میخوای؟
من: یه چیز که نمیخوام، اصلا محدودیت نداره تا آخر عمرت آبروت رو نگه میدارم دستم کاری که من میخوام رو درست انجام ندی آبروت کف خیابونه اول جلوی مغازه ت.
منوچهر: باشه هرکاری بگی حله.
دیگه لات بازی در نمی آورد و زد تو فاز اینکه بخواد خرم کنه که زود فهمید راه نداره، از کوله پشتی م همون ست شورت و سوتین قرمزی که اونروز تنم بود در اوردم گفتم بیا اینارو تن بهروز کنیم، با تعلل اومد و اول لختش کردیم و بعد گوشی رو برداشتم اومدم سمتشون
من: اون موقع نوبت شما بود حالا نوبت منه، حالا وقتی شروع کردم فیلم گرفتن همه ی اون کاری که اونروز با من کردی باهاش بکن. اول کونش بزار بعدم با دستت کونش رو گشاد کن
منوچهر: داداشی این که تا حالا کون نداده تحمل کیرمم نداره چه برسه به دستم
من: مگه من بیهوش بودم بهت نگفت کیرتو بکن توش حالش رو ببر اونم که خوابه حالیش نیست؟
منوچهر: داداشی شرمنده حق با توئه ما اشتباه کردیم بیا بیخیال این ماجرا شو هرکاری بخوای واسه جبران میکنیم
من: داداش داداش نکن جون بچه ت من با تو الان کاری ندارم جبران تو باشه واسه بعد الانم از بدن و صورت تو نمیگیرم کارم تسویه حساب با بهروزه که این حرکت رو روم پیاده کرد.
منوچهر: بابا بیخیال کیر من اصلا واسه کون این راست نمیشه که بخوام بکنم توش
من: عیبی نداره وسایلتو بیار میخوام جوری گشادش کنی دوتا دستام بره توش
منوچهر: نمیشه …
من: شما بکن میشه
شروع کرد به انگشت کردنش یه پنج دقیقه ای ور رفت و گفت این کونش تمیز نیست دستم بو گوه گرفت، دیدم راه نداره کثافت کاری میشه، ازش خواستم چهار تا انگشتشو بکنه توش بعد تمومش کنه وقتی داشت انگشت چهارم رو میکرد توی دیدم کیرش راست شد، گفتم آقا منوچهر الان وقتشه بکنیش، با قر و فر راضی شد رفت پشتش و شروع کردن کردن بعد چند دقیقه گفتم کافیه.
فیلمی که میخواستم داشتم اتفاقا از تمام صورت و جزئیات منوچهرم فیلم گرفتم.
بهروز رو تر و تمیزش کردیم و لباساشو پوشوندیم خوابوندیم روی تخت، به منوچهر گفتم هیچی به بهروز نگه و فقط بگه دوباره منو دوتایی کردن و کونمو گشاد تر کردن اونم همچنان بهت زده رفت، نفهمیده بود از کجا خورده.
منم رفتم کنار بهروز خوابیدم تا اینکه دو سه ساعت بعد داشت بیدار میشد منم بیدار شدم ولی اون گیج بود و تحت تاثیر خواب آور ولی من سرحال و آگاه. ولی خودمو زدم به خواب. پاشد رفت بیرون و اومد قشنگ مخش ریده بود، اومد سمتمو تکونم داد منم آروم آروم مثلا از خواب بیدار شدم.
من: بهروز بازم که من خوابم برد چرا اینجوری میشه سرم خیلی درد میکنه
بهروز: چی شده؟ من کی خوابم برد؟
من: تو هم خواب بودی؟ کی بیدار شدی؟
بهروز: همین الان، چی یادته؟
من: (به دروغ) داشتم برات ساک میزدم که خوابم گرفت داشتم میخوابیدم بهت گفتم من خوابم میاد دوباره هر جوری خواستی کونم بزار
بهروز: هیچی یادم نمیاد
من: دوباره کونم درد میکنه، مثله اینکه کیرت جدیدا کلفت تر شده ها…، من کون دادم تو چرا دستت به کونته و گشاد راه میری؟
بهروز: نمیدونم حاجی کونم خیلی درد میکنه و میسوزه
من: حتما من خواب بودم کون منو دوس نداشتی کون خودت گذاشتی(خنده)
بهروز: زر نزن بخدا خیلی درد میکنه بیا ببین چی شده؟
شلوارشو کشید پایین سمتم خم شد لای کونشو باز کرد دیدم اوه اوه کونش توی وضعه ناجوریه
من: پرسیدم داداش این چند روز یبوست داشتی؟ زیاد زور زدی؟
بهروز: اره، دیروز خوب شدم ولی راست میگی خیلی زور میزدم، یعنی میتونه واسه اون باشه؟
من: احتمالش زیاده، چون امروز کون منم کردی احتمالا بیشتر تحریک شده بواسیرت زده بیرون
بهروز: دردش داره میگاد، بیخیال حالا من چرا خوابیدم؟
یه شیر موز درست کردیم و خوردیم و من رفتم خونه و فیلم هارو دیدم عالی شده بودن و نزدیک بیست تا فیلم یکی دو دقیقه ای. همونی که میخواستم.
فرداش با موتور اومد دنبالم گفت بریم یه دکتر کونشو بررسی کنه خیلی درد داشت گویا، میدونستم بعد ۲۴ ساعت دردش کم میشه از طرفی دکتر تا ببینه ماجرا رو میفهمه و احتمال بگایی داره و اینکه ممکن بود من به هدفم که طولانی مدت بود نرسم، بهش گفتم داداش الکی میری کونتو جلو دکتر هوا میکنی کلی هم هزینه. از کون دادن بدتر نیست که؟ از من بپرس این فردا صبح خوب میشه اگه نشد فردا میریم دکتر.
(بخاطر اینکه زودتر برسم به باقی خاطراتم که لحظه های جنسی و سکسی تر داره، اینجارو مختصر میگم)
بعد یه هفته سرکار بودن بهروز ماجرارو واسش تعریف کردم و فیلمارو نشونش دادن یه دعوای بزن بزن هم کردیم و حدودا دو سال من رسما از جفتشون اخاذی کردم، توی اون مدت یه موتور و نزدیک چهار میلیون پول از منوچهر و بارها ماشینش واسه دور دور گرفتم ولی خیلی پاپیچش نمیشدم دیگه، هیچ وقت باهاشون سکس نکردم و بهروز رو چند باری اذیت و تهدید کردم ولی بخاطر دو سال خاطره ای که باهاش داشتم فاصله رو به مرور زیاد کردم تا حدی که دیگه بیخیال هم شدیم بعد دوسال.

اینم از آخر ماجرای من و بهروز، کسی که خیلی خاطره های خوبی باهاش داشتم و عاشقش هم شده بودم ولی عشق جاش رو به نفرت داد و خیلی چیزها یادم داد برای ادامه زندگیم.
رفقا درسته گرایش جنسی من این طوری هست که واستون تعریف میکنم ولی میخوام اینو بدونید شخصیت آدما از تمایلات جنسی ش کاملا متفاوته، من تقریبا تا الان که ۳۵ سالمه و دارم خاطراتمو براتون مینویسم حتی یکبار هم اجازه ندادم کسی حقمو بخوره و در برابر هر زورگویی به سبک خودم تلافی کردم و به نوعی انتقام گرفتم. این شخصیت منه و احتمالا خیلی از شماها و کسایی تمایلات جنسی شون مثل منه، ما آدم های ضعیفی نیستیم، لطفا کسی به خودش اجازه نده که فکر کنه هر کاری میتونه بدون اجازه انجام بده.

بخش بعدی خاطراتم مربوط به زندگی من با دوتا پسر شهوتی به مدت ۲ ساله که همراه شد با شروع کامل زنونه پوشی من

منتظر خوندن نقد و نظراتتون هستم، منتظر قسمت بعدی باشید

ادامه دارد…

نوشته: Armin_Golden

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18