dozens ارسال شده در 24 مرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد زنم از لیسیدن متنفر بود! سلام بهزادم ۳۴ تهران، حشری و داغ البته این داستان مال شش سال پیشه تازه ازدواج کرده بودم،اسمش ترانه بود خیلی دوسش داشتم، اما رفتارهای اون یه جوری بود که کارمون به طلاق کشید… رفتارهاش به کنار اندام زیبا و خوشگلی داشت و صورت ملیح و جذابی منو دیوونه میکرد لحظه شماری میکردم که شب ازدواج برسه بریم خونه خودمون، خونه پدر و مادرش اصلا اجازه موندن و خلوت با هم نداشتیم شب ازدواج فرا رسید و یه سکس سرد کردیم، مثل جنازه روی زمین دراز کشید و آلت بزرگ منو دید و به شکم خوابید تا من کارمو بکنم، حین کردن یک کم آخ و اوخ کرد و کمی درد کشید آبمو ریختم روی پشتش دست کشید به آب منو با حالت خیلی بدی بود کشید و اخ و اوخی کرد که حالم بد شد… تا چندین روز نزدیکش نشدم بدم اومده بود از رفتارش به فکر راه چاره بودم و از این که با کسی مطرح کنم و مشورت بگیرم خجالت میکشیدم، فیلم های پورن نگاه میکردمو جق میزدم، با خودم گفتم باهاش صحبت کنم و اگه لازم شد بهش فیلم پورن نشون بدم شاید حشری بشه و یاد بگیره… سر صحبتو که باهاش باز کردم و در مورد سکس صحبت رو شروع کردم دیدم اخماش تو یه هم شد، گفت تنفر دارم خوشم نمیاد نمیخوام ادامه بدی! گفت اصلا حسی به این موضوع ندارم، بیشتر از لذت ازش تنفر دارم اگرم بهت اجازه دادم باهام سکس کنی بخاطر اینه که رسمه و رسومه و تو هم نیاز داری، همین قدر خودتو خالی کنی خوبه و آبتم باید تویه دستمالی چیزی بریزی! جا خوردم هر چه کنجکاوی از من که کنه ماجرا و علت این مطلب رو در بیارم جواب نگرفتم، احساسم این بود که یک رفتار وسواس گونه داره یا یه ماجرای بد تویه کودکی ولی اون حاضر نبود از گذشته اش بگه من تشنه تشنه و هر روز با دیدن اندامش و فیلم های پورن حشری تر میشدم تا اینکه یک روز وحشی شدمو افتادم به جونش، لباساشو از تنش به زور در آوردم اولش یک کم مقاومت کرد بعد تسلیم شد، فکر میکرد میخوام دوباره یک سکس کنم و خالی بشمو برم اما من نقشه دیگه ای داشتم شلوارشو در آوردم و شورتشو از پاش کندم و وحشیانه شروع به خوردن کصش کردم، کص و کونشو مثل فیلمها میخوردم میمکیدم ، حتی زبون میکردم توش ولی اون با دیدن این کارای من تعجب کرده بود و جیغ داد و فحش بهم میداد فکر میکردم حشری میشه رامم میشه اما میگفت این چه کاریه میکنه حالم به هم خورد خیلی کثیفی، عصبانی شدم بهش پاهاش جوری فشار دادم که دردش بگیره دیگه دست و پا نزنه، داد کشید، رفتم روی صورتش نشستم تا صداش بیرون نره ، کیرمو با زور کردم تویه دهنش واقعا کلافه و دیوونه شده بودم از رفتارهاش نمیدونستم چیکار باید بکنم کیرمو گاز می گرفت با دستم دماغشو فشار دادم و با حالت تهدید گفتم میخوریش و گازم نمیزنی و الا خفت میکنم، اشک تویه چشماش جمع شده بود، ترسیده بود سرشو تکون داد یعنی باشه خیالم راحت شد با کله رفتم تویه کصش شروع به خوردن کردم، یه جوری میخوردم که داد از نهاد هر زنی بود بلند می شد اما اون یه تکون هم نخورد، من وحشیانه به خوردن و همزمان تلمبه زدن تویه دهنش ادامه دادم تا اینکه همه آبمو خالی کردم تویه دهنش… خودش یه تکونی داد و ازم جدا کرد هرچی آب تویه دهنش بود رو خالی کرد بیرون پا شد رفت یه دهنشو شست و گریه می کرد بعدم رفت یه گوشه نشست و زانو غم و گریه…… حالا که خنک شده بودم فهمیدم چه غلطی کردم هر چی رفتم از دلش در بیارم جواب نداد… ازش عذرخواهی کردم به تلویزیون دیدن و گوشی بازی کردن مشغول شدم گفتم یه خورده گریه میکنه آروم میشه… خوابم برد صبح بلند شدم اونم همون گوشه خوابش برده بود خودشو مچاله کرده بود بلند شدم روش پتو انداختم و بوسش کردمو رفتم. عصر با یه شاخه گل و یه کادو برگشتم خونه ولی خونه نبود یه کاغذ نوشته بود میرم خونه مون دنبالم نیا… هرچی بهش زنگ زدم جواب نداد، به مادرش زنگ زدم اونم سرد جواب داد هر چی رفتم در خونه شون و عذرخواهی جواب نداد، دیگه منم سرد شدم، تا نامه دادگاه اومد تویه دادگاهم راجع موضوع صحبتی نکردیم البته به مشاور ها یه اشاره ای به موضوع کردم اونا هم وجود رفتار وسواس گونه رو تایید کردن به خانواده اش هم گفتن باید پیش متخصص روانشناس بره اما اون اصرار به طلاق داشت و گفت دیگه نمیتونه این زندگی رو ادامه بده مهریه رو هم بخشید و از زندگیم جدا شد و من هم دیگه ازدواج نکردم و دور ازدواج رو یه خط قرمز کشیدم… بد ترین خاطره عمرم مربوط به بهترین دوره زندگیم بود نوشته: Behzadfada لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده