رفتن به مطلب

داستان سکس خواهر برادر افغان


gayboys

ارسال‌های توصیه شده

     افغان × خواهر × تابو × داستان سکس × داستان افغان × سکس افغان × داستان خواهر × سکس خواهر × داستان تابو × سکس تابو ×

طلا

+بیداری ؟
_تازه رفتم بالا به نظرت خوابم ؟
+😌حوصله داری حرف بزنیم ؟
_خب چرا نمیای بالا ؟
+😔نمیدونم چرا ولی وقتی میبینمت یادم میره حالتو بپرسم ،
_فک کنم دیوونه شدی 😂
+{عکس }
_این عکس الانه ؟سعید داری گریه میکنی ؟
+دست خودم نبود ببخشید 😔
_آخه واسه چی ؟
+هیچی ، همینجوری دلم گرفته ،
_قربون دلت برم ، خب پاشو بیا بالا با هم حرف بزنیم ،
+ازم نخواه ،نمیتونم ، وقتی ببینمت حرفهام یادم میره ،
_قربونت برم بگو ببینم چی شده که داری گریه میکنی ؟
+نمیدونم ،گاهی دلم میگیره و به زندگی خودمون فکر میکنم ،
_خب مگه زندگی خودمون چشه ؟
+هیچی ،
_خب هیچی که نمیشه بگو بینم چی آزارت میده ؟
+طلا تو ی دختر خاصی و به نظر من این حقت نبود که فرهاد شوهرت باشه 😔
_عزیزم مگه فرهاد چشه ؟ من که باهاش مشکلی ندارم ،
+ولی طلا اگه بجای چهل سال هزار سال هم از اقامت مون توی ایران بگذره مردم به چشم بیگانه نگاهمون میکنن و ارزشی برای افغانها قائل نیستن ،
_این چه حرفیه داداشی ؟کی گفته فرهاد اینطور نگاهی داره ؟
+امیدوارم اینجوری که من میگم نباشه ولی به نظرت اگه ارزش برای ما قائل بود تو رو تنها میذاشت ؟
_عزیزم فرهاد شغلش اینه و منو تنها نذاشته تو و مامان پیشمید ،
+یعنی به نظرت اگه زنش ایرانی بود هم دو هفته سه هفته میذاشت و میرفت ؟
_چه فرقی میکنه تازه فرهاد قول داده توی این یکی دوسال خونه بگیره و ازدواجمون رو رسمی کنه ،
+خوشحالم که اینو می شنوم ولی بدون که هیچ زنی حاضر نمیشد با این شرایط کنار فرهاد باشه ،
_تو خودتو نگران نکن حالا هم بخواب فردا حرف میزنیم ،
+میشه ی خواهشی کنم ؟😔
_چی؟!
+اگه حرفی هست توی چت بگیم اینجوری من راحت ترم 😔
_یعنی چی ؟
+نمیتونم توی صورتت نگاه کنم و حرف دلمو بزنم ،
_😬این دیگه چه طرزشه ؟توجه کردم که خیلی وقته ازم فراریی!
+خواهش میکنم 😓
_باشه عزیزم شب بخیر 😘
+شب بخیر ❤️
,
,
,
+خوبی ؟
_😬😬
+ازم ناراحتی ؟
_کل امروز رو ازم فراری بودی الان اومدی میگی خوبی ؟
+دست خودم نیست 😓
_یعنی چی دست خودم نیست ؟
+نگاهت که میکنم به یاد فرهاد میوفتم و شرمنده میشم 😔
_سعید تو رو خدا شروع نکن 😭
+باشه ،ببخشید،
_آفرین داداشم ،
+قربونت ، کاری نداری ؟
_😬همین ،
+پس چی ؟
_خب ی کم از خودت حرف بزن ، اصلاً پاشو بیا بالا با هم حرف بزنیم ،
+😔منو ببخش نمیتونم ،
_😬دیگه چرا ؟
+نمیتونم دست خودم نیست ، میام چشمم میخوره به قاب عکس فرهاد حالم خراب میشه ، از طرفی میبینمت زبونم بند میاد😔
_تو میخوای منو دق مرگ کنی با این حرفهات ،
+اسم مرگ رو نیار ،میدونی که اگه بلایی سر شما بیاد چیکار میکنم 😓
_خب عزیزم حرفهای خوب بزن تا منم حالم خوب باشه ،
+سعیمو میکنم ،
_آفرین داداش خوبم ،
+😘😘
_😀😀چه عجب داداش یاد گرفت بوس بفرسته ،
+😓😔
_باز چی شده ؟
+باور کن دلم میخواد سر تا پات رو بوسه بارون کنم ولی تا میام دوست داشتنم رو نشون بدم به یاد اون یارو میوفتم و حالم خراب میشه ،
_سعید اونقدر به فرهاد بدبین شدی که اسمشو نمیاری میگی اون یارو 😬😭
+طلا تا روزی که تو رو تنها میزاره و عقد رسمی نکنید و ازدواجتون رو پیش خانوادش علنی نکنه من نمیتونم ببخشمش ،
_اینا آرزوی منم هست ولی الان فرهاد گرفتاره و هر چقدر کار میکنه نمیرسه 😓
+باشه خواهری تو خودت رو ناراحت نکن غصه خوردن رو بزار برای من ،
_😓چجوری میتونم خوشحال باشم وقتی تو اینقدر نگران آینده منی ؟
+من دست خودم نیست ،همیشه روی تو حساس بودم ، خدا کنه من اشتباه کنم و پسر خوبی باشه ،
_حواسم هست توی جمله‌ت اسمشو نیاوردی ،
+فرهاد فرهاد خوبه ؟😀
_😀😀آره خوبه ،
+بخوابیم ؟
_باشه شب بخیر 😘
+😘😘😘😘
_آفرین داداش 😘😀
+روزی که خوشحال ببینمت هزارتا از این بوسه ها به صورتت میزنم ،
_پس فردا که اومدم پایین ببینم بوسم میکنی ،
+نه خواهری بذار وقتش برسه ، هنوز نگران زندگیتم 😔
_بیخیال 😬
+بهم فرصت بده 😔شب بخیر ❤️❤️
_شب بخیر ،
,
,
,
+بابت برخورد امروزم ببخشید 😔
_😓😓داداش چرا یهو اینجوری شدی ؟
+بهت گفتم که نمیتونم توی صورتت نگاه کنم 😔
_اگه بدت از فرهاد میاد گناه من چیه که بی اعتنایی میکنی ؟
+طلا میبینمت شرمندت میشم که نتونستم به یک مرد درست و حسابی شوهرت بدیم ،
_آخه فرهاد دوسم داره 😓
+طلا دختری با زیبایی تو اگه ایرانی بود الان زن یک آدم حسابی بود که حتی یک شب تنهاش نمیذاشت ولی فرهاد پولی رو که داره خرج تو میکنه به عنوان یکی از این دخترای خیابونی نگاهت میکنه ،
_ممنون که منو با دختر خیابونی مقایسه میکنی ،
+خواهری تو همه زندگی منی من تو رو با هیچکس مقایسه نمیکنم کسی که ارزش تو رو پایین آورده فرهاده ،
_😓 این دفعه بیاد بهش میگم باید تکلیفم رو مشخص کنه ، یا زن رسمی یا هیچی ،
+طلا بهش فشار بیار ولی نه اونقدری که از دستش بدی ،شاید واقعاً بخوادت ،
_میدونم چی میگی ،مرسی که به فکرمی ،
+این چه حرفیه ؟قول میدم تکلیفت با فرهاد مشخص بشه انقدر برات وقت بزارم که از دستم فراری بشی 😀
_داداش این روزها بیشتر به وجودت احتیاج داشتم تا اون موقع 😭

+😔تمام سعیمو میکنم فردا بغلت کنم ،
_☺️🤗همین الان ،
+نه😔
_تو رو جون خواهری 😘
+دوتا شرط داره ،
_چی؟
+روی تختخواب نمیام و نگاهم نکنی و حرف نزنیم فقط بیای بغلم بخوابی ،
_😬این دیگه چجورشه ؟
+😓 گفتم که خجالت میکشم نگاهت کنم ،
_باشه هرچی داداش بخواد ،
+قول بده بزاری کم کم بهش عادت کنم ،
_اینقدر لوس نشو، بیا دیگه ،
+در رو باز بزار ده دقیقه دیگه میام ،
_باشه بیا ،
,
,
,
_😬کی رفتی ؟
+بغلت کردم خوابم نمیگرفت و تا صبح موهای مشکیت رو بو میکردم 😓چندتاشون رو توی دهنم برده بودم انگار بهترین حس دنیا بود 😔 بارها میخواستم سرت رو ببوسم ولی انگار ی چیزی جلوم رو میگرفت 😓 صبح متوجه شدم اگه چند روز هم بغلم باشی از بغل کردنت سیر نمیشم و خوابم نمیبره ،
_🥹من برعکس تو ی ساعتی بیدار بودم گفتم شاید بخوای حرف بزنیم ولی یادم نمیاد چجوری شد که خوابم برد 🤗
+فرهاد نگفت کی میاد ؟
_چرا ؟میخوای باز بغلم بخوابی ؟😀
+نه اتفاقاً برعکس میخوام برگرده که تو تنها نخوابی و عذاب نکشی😔
_چه عذابی!چرا فک میکنی نبودن فرهاد عذابم میده ؟
+نمیدونم ،بعضی وقتا خودم هم نمیدونم چکار کنم که خوشحالیت رو ببینم ، صبح یک لحظه با خودم گفتم آنچنان محکم بغلت کنم و ببوسمت که بیدار بشی و با هم کلی حرف بزنیم ولی دیدم نمیتونم وقتی تو توی مشکلات غرق شدی من با بغل کردنت هم خودمو هم تو رو گول بزنم 😔
_سعید من حتی اگه مشکل داشته باشم تو باید کنارم باشی و آرومم کنی نه اینکه با ناراحتی پشتم قایم بشی ،
+قول میدم ته این جریانات اونقدر شاد باشیم که از ته دل بخندیم ،
_امیدوارم☺️حالا امشب میای پیشم ؟
+🙂
_ناز نکن ،بیا ☺️
+با همون شرایط اگه میخوای 🙂
_فک کنم از بس از بدی فرهاد گفتی خودم هم دوست ندارم توی اون اتاق بخوابم 😀
+😀😀
_شب منتظرتم ،
+قبلش پیام میدم 😘
_باشه🤗😘
,
,
,
_داداش دو بار اومدم پایین مامان گفت خوابی ،ناهار هم نخوردی ، اومدم بالای سرت چشمات بسته بود بوست کردم تکون نخوردی 🤗☺️
+ببخشید 😔
_چرا؟
+خودت میدونی ،
_باور کن نمیدونم فقط احساسی شدم گفتم مرسی داداشی که کنارمی یهو رهام کردی و رفتی پایین 😬یعنی اینقدر بهت برخورد ؟
+طلا بچه نیستیم من اصلاً ی لحظه یادم رفت که داداشتم و داشتم گردن و شونه‌ات رو میخوردم 😔
_خب؟
+خب نداره اگه نمیگفتی داداشی نمیدونم میخواستم چکار کنم 😔
_☺️🤗 داداش گلم حواست بود ولی احساساتی شدی و داشتی اینجوری ابراز احساسات میکردی ، اصلاً اشتباه کردم حرف زدم ،
+من که فک میکردم هرگز نمیبخشیم ،
_چرا همچین فکری کردی ؟ مگه میشه داداشی که این همه به فکر منه رو ازش ناراحت بشم!
+خواهری بیا ی مدت همدیگه رو نبینیم 😔
_😭😭همین الانش هم دلم برای بغلت تنگ شده بعد میگی ی مدت همو نبینیم!
+خواهری باور کن میترسم 😔
_از من میترسی 😀
+بغلت که میکنم میگم کاشکی من جای فرهاد بودم ولی دوباره که فکر میکنم میبینم اگه فرهاد بودم دیگه خواهری نداشتم 🙂
_شاید‌بتونم از فرهاد دل بکنم ولی از داداشی نه پس همون بهتر که داداشیمی ☺️
+ولی فرهاد اگه لیاقت داشته باشه میتونه هرشب بدون ترس از اشتباه کنارت باشه ،
_تو هم میتونی ، ترست الکیه ، اصلاً من فهمیدم که بغل های داداشی خیلی بیشتر از بغل های فرهاد آرومم میکنه ، اگه میخوای تکلیفم رو با فرهاد مشخص کنم تو باید کمکم کنی ،
+😘😘😘😘
_بوسه ها رو بزار برای شب 🤗
+شب ؟
_نکنه میخوای تنهام بزاری 😬
+میترسم 😔
_باز گفت میترسم 😬 هر اتفاقی هم بیوفته من ناراحت نمیشم ،
+خواهری اینو میگی من پر رو تر میشم ،
_بزار بشی ، من هیچی نمیگم که هر چه دوست داری بغلم کنی ، خوبه ؟
+🥹فک کنم اینجوری که تو صحبت میکنی امشب مهمترین شب زندگیم باشه ،
_چطور مگه 😀
+نمیدونم ،
_باشه، کی میای ؟
+هر وقت تو بخوای ،
_بزار مامان بخوابه بعد ، یا اگه دلت میخواد الان بیا ،
+باید دوش بگیرم ، پس بزارش برا شب ،
_باشه منم دوش میگیرم و ی خورده خوشگل کنم شاید داداشم خواست نگاهم کنه ☺️
+فک کنم همین کار رو میکنم 😘
_مشتاقم ببینم ☺️🤗
+میبینی ❤️
_💋
+💋
_دارم ثانیه شماری میکنم 🤗
+هر وقت آماده شدی بگو بیام 😘
_ببین؟
+بله ؟
_هر کاری انجام بدی من ناراحت نمیشم 💋😍🥰

,
,
,
طلا دختری بیست و شش ساله هست که به خاطر پوست و قیافه تو دل برو شکم لاغر در عین حال سینه هشتاد و باسن تقریباً بزرگ توی چشم همه بود ولی از سه سال پیش که فرهاد وارد زندگیش شد از ترس از دست دادنش مجبورش کرد که چادر بزنه و کمتر بیرون بره ،
من با پنج سال اختلاف سنی تنها مردی بودم که میتونستم با طلا در ارتباط باشم و حالا راه نزدیک شدن بهش رو پیدا کرده بودم و میخواستم تنها مرد طلا باشم و ظاهراً طلا فهمیده بود که هر دو به این رابطه نیاز داریم ،
شب ها طلا برای تناسب اندام سالاد میخورد و امشب که قراری با هم داشتیم حتی برای دیدن مامان پایین نیومد و همین بهانه‌ای شد که مامان ازم بخواد ی سر به طلا بزنم،
قبل از اینکه مامان بخوابه طاقتم سر اومد و به طلا پیام دادم آماده ای ؟
نوشت مثل هر شب ،
نوشتم دراز بکش دارم میام ،
مثل شب گذشته شلوارک و تیشرت تنم بود ولی اینبار شورت نپوشیده بودم،
پله ها رو یکی یکی به سمت بالا با استرس و هیجان بالا میرفتم ، در ضد سرقت واحد بالا نیمه باز بود و وقتی که در رو باز کردم دیدم که طلا مثل هر شب روی پتویی دو تا شده پشت به من دراز کشیده ، در رو قفل کردم و به سمتش حرکت کردم هرچقدر نزدیکتر میشدم بوی خوش یک عطر به مشامم میرسید و دیدن لمبرای بزرگش زیر یک شلوار خواب سفید و سیاه راه راه و یک لباس بافت لش خاکستری بلند که نیمی از لمبراش رو پوشونده بود ولی جایی که قرار بود کیرمو فشار بدم خالی بود ،
بی سر و صدا پشت طلا دراز کشیدم و دستم رو از پهلوش رد کردم و به روی شکمش گذاشتم و با دو بار تکون خوردن سرم رو پشت سرش روی بالشت گذاشتم و تنم رو به تنش چسبوندم و با کیرم در حد یک اتصال کوچیک جایی برای گرم کردنش پیدا کردم ،
حالا بوی یک کرم هم به مشامم میرسید و سرم رو جلوتر بردم تا بیشتر احساسش کنم ،
موهای مشکی و بلند و کم پشتش رو کنار زدم تا گردن و بخشی از سرشونه‌هاش بیرون بیوفته و دماغم رو به اون ناحیه رسوندم ،
کمی طول کشید تا از بوی خوش تنش سیر بشم و لبم رو به پوست تنش برسونم ، با اولین بوسه ای که به گردنش زدم طلا تکونی خورد و موهاش رو با دستش بالای سرش جمع کرد و سرش رو به بالش فشار داد و انگار با حبس نفسش گردنش رو برای بوسیدنم بیشتر نمایان کرد ،
بوسه هایی به گردن زدم و برای تصاحب بیشتر گردن تا صورتش دستم رو از روی شکم آوردم و روی شونش گذاشتم و با انگشتام لباسش رو از روی شونه‌اش بالا و بالاتر بردم ،
به یک لباس مشکی زیر بافتش رسیدم که اگه کار بلد بودم میفهمیدم تن پوش پوشیده ،
برای رسوندن لبام به اون نواحی باید سرمو بلند میکردم و بی شک فشار کیرم بین لمبراش هم بیشتر میشد و وقتی لبام رو به روی شونه‌اش رسوندم احساس سفتی و گرمی بیشتری روی کیرم شدم و توجه به یکی از این حالت ها طلا رو تکونی داد و زانوهاش روی هم ساییده شدن و مشت دستش جلوی سینه هاش به زمین ستون شد ،
با لبام پوست تنش رو میگرفتم و می بوسیدم و به سمت گوش و صورتش حرکت میکردم،
وقتی خودمو به گوشش رسوندم لبهای رژیش همراه با یک لبخند زیبای زیر پوستی رو دیدم ،
از بوسیدنش نمیتونستم لذت کافی رو ببرم و بوسه هام شکل خوردن گرفته بودن ،
دستم رو به زیر صورتش بردم و صورتش رو بالا آوردم تا لپش رو بخورم و با بالا کشیدن خودم هم فشار کیرم رو به لمبراش بیشتر کردم و هم تا نزدیک لباش لبام رو رسوندم ،
وقتی کنار لباش رو میبوسیدم طلا میدید و برای رسیدن لبام به لباش سرش رو به بالا میچرخوند ،
وقتی اولین بوسه رو در شرایط ناپایدار به گوشه‌ای از لباش زدم چشمهای طلا رو دیدم که با خط چشمی مشکی به دنبال دیدن چشمهام بود ،
پام رو به روی روناش آوردم و کیرم رو از جای گرم و نرمش بیرون کشیدم و به لمبرش کشیدم و طلا رو به سمت خودم کشیدم،
تنم رو عقب دادم و شونه طلا رو زیر شونه ام آوردم ،
بار دیگه برای بوسیدن لباش سرم رو جلو بردم و این بار با کمک طلا لبامون در شرایط ایده آلی روی هم قرار گرفته بود که با نگه داشتن لبامون روی هم لبامون شروع به حرکت کردن کرد و با صدای نفس های طلا که از دماغش به صورتم میخورد لب پایینش رو توی دهنم آوردم و با چشیدن طعم لبش برای بهتر خوردنش لبام رو جدا کردم و بار دیگه لبش رو بهتر از قبل توی دهنم آوردم ،
طلا همین کار رو با لبای من میکرد و برای لب گرفتن بهتر پاهام شروع به حالت گرفتن روی تن طلا شد و طلا هر ثانیه طاقباز تر میشد تا جایی که کاملاً روی تنش سوار شدم و بی وقفه لبای همو میخوردیم ،
من این آرامش و سکوت رو دوست داشتم و برعکس من طلا با نگاه خندانش انگار میخواست چیزی بگه که نمیتونست ،
دیگه هر دو میدونستیم باید چکار کنیم و من دستم رو توی موهاش برده بودم و دستای طلا روی تنم می‌چرخید که وقتی برای بوسه زدن و خوردن گوش تا گردنش اقدام کردم تا پایین تر برم طلا متوجه کیر سیخم زیر شلوارکم شد و دستاش رو از روی پهلوهام به روی رونام آورد و یک دستش رو روی کیرم کشید و سعی کرد که توی دستش بگیرش ،
لمس دستش روی کیرم آتیش به دلم انداخت و سریعاً نشستم و با نگاه به چشمای مشکی و زیباش که خط چشم بسیار سکسیش کرده بود تیشرتم رو درآوردم تا اقدام بعدی رو انجام بدم که طلا در اون سکوت با گرفتن دستش به کش شلوارکم به صورت پانتومیم ازم خواست شلوارکم رو در بیارم ،
همین که از روی بدنش بلند شدم تا شلوارکم رو در بیارم طلا نشست و با بیرون زدن کیرم اونو توی دستش گرفت ،
دیدن دستای ظریفش دور کیر شونزده سانتی قرمزم منو دیوونه کرده بود و سریعاً جلو رفتم و در حالت نشسته بغلش کردم و شروع به خوردن لباش کردم ،
دستام رو پایین بردم و به لباس بافتش گرفتم و بالا کشیدم ،
طلا کیرمو رها کرد و دستاش رو بالا آورد و برای چند لحظه لبامون از هم جدا شد و تا جدا شدن آستین از دستاش دیدم که بدن سفید و بی نقص طلا همونجوری که میشد از روی لباس حدس زد بالای شکم لاغرش ابتدای شروع دنده هاش زیر پوست پیدا میشد و یک تنپوش خاص و خوشرنگ که نیم قرمز و نیم سیاه بود به شکل گِل حالت دهنده سینه های بزرگش رو بالا نگه داشته بود و از پایین خط سینه هاش تنپوش باز میشد و به شکل ۷به روی نیمی از شونه هاش میرفت و به شکل آستین نیمی از بازوهاش رو میگرفت ،
از ذوق دیدن سینه هاش یک دستم سریعاً از روی تنپوش به سینش رسوندم که طلا مهلت نداد و برای لب گرفتن جلو اومد و با شروع لب گرفتن دستش رو دوباره به کیرم رسوند ،
دستم رو به سر شونه اش رسوندم و تنپوش رو از روی شونه‌اش پایین کشیدم و به دنبال بیرون انداختن سینه هاش رفتم ،
یکی از سینه‌هاش رو تونستم به راحتی بیرون بندازم و توی دستم بگیرم ولی توی این حالت بیشتر از این نتونستم پیش برم که لبم رو جدا کردم تا بتونم سینه‌اش رو ببینم و شاید بخورم ،
وقتی سینه بزرگش رو یا نوک خوشرنگش دیدم سرم رو فوری پایین کشیدم تا مزش کنم که طلا دستش رو از کیرم برداشت و با انداختن کامل تنپوش از روی شونه هاش دستاش رو از توی آستین تنپوش درآورد و همین عمل باعث شد دو تا سینه‌هاش بیرون بیوفته ،
وقتی دوتا سینش رو توی دستام گرفتم و شروع به خوردنشون کردم طلا روی زانوهاش ایستاد و خودش رو بالا آورد تا راحت تر بتونم بخورمشون ،
خوردن سینه های سفیدش برام تمومی نداشت و اونقدری خواستنی بود که هر لحظه یکی رو توی دهنم میبردم ،
دستای طلا بی‌امان سرم رو به سینه هاش فشار میداد و با گرفتن یکی از سینه‌هاش توی دهنم دستام رو آزاد کردم و به کش شلوارش رسوندم و فقط چند سانت پایین کشیدم که طلا خودشو به عقب پرت کرد و دراز کشید و دستاش به کمکم اومد و خودش عجولانه کش شلوار و شورت سفیدش رو تا دیدن چوچولش پایین کشید و من با دیدن جسارت طلا شروع به درآوردنشون کردم ،
وقتی شورت رو پایین میکشیدم برق کص صاف و سفیدش که کم مو بود و حالا همون موی کم رو اصلاح کرده بود و با لوازم آرایشی برق انداخته بود چشمام رو میزد که با دراومدن شورتش پاهاش رو جفت کرد و سرش رو بالا گرفت تا ببینه من چی میخوام ،
خودمو روی بدنش انداختم و دوباره سراغ لباش رفتم ،
کیرم روی روناش گیر کرده بود که متوجه شدم طلا روناش رو باز کرد و بست و کیرمو بین روناش و نزدیک کصش نگه داشت ،
طلا سرم رو مهار کرد و لبهام رو با لباش می‌مکید،
خودم رو بدون اینکه عجول باشم روی تنش نگه داشته بودم و از لب خوردن لذت میبردم که دیدم طلا سعی داره منو از روی خودش کنار بزنه و منم همین رو میخواستم و همزمان با لب گرفتن چرخیدیم و طلا اومد روی بدنم ،
یک لحظه طلا لباش رو جدا کرد و با لبخند موزیانه ای روی شکمم نشست و بالاتنش رو چرخوند و دستش رو به کیرم گرفت و شروع به بالا و پایین کردن دستش روی کیرم کرد ،
با حدس حرکت بعدیش وقتی میخواست از روم بلند شه یکی از پاهاش رو گرفتم و با زور به سمت سرم کشیدم تا بدونه چی میخوام ،
رونهای خوشگل و ناز طلا به خواسته من باز شد و کس سفیدش بهتر از دفعه قبل جلوی صورتم بود و واضح داشتم برق کصش با حالت و شکل زیباش رو میدیدم که فرصت دیدنم با نشستنش روی صورتم کم شد و دهنم رو باز کردم و دستام رو از کنار به لمبراش رسوندم ،
گره خوردن لبای طلا رو بالاتر از دستش دور کیرم دیدم و منم مشغول خوردن چوچولش شدم ،
بو و مزه خوب کصش منو دیوونه خودش کرده بود و متقابلاً حتماً طلا متوجه بو و مزه اسپری تأخیری شده بود ولی از دوتا قرصی که ترکیبی خورده بودم بی خبر بود ،
کصش رو با لیسیدن باز میکردم و از حرکت کصش روی دهنم میشد فهمید که چه لذتی میبره ،
دوتا دستم رو از دور روناش آوردم و با دو انگشت لبه‌های کصش رو از هم باز کردم و سرخی کصش رو بیرون انداختم و زبونم رو داخل کصش کردم و با تکون دادن زبونم کصش رو قلقلک میدادم ،
ریلکس داشتم از مزه خوب کصش لذت میبردم که یک لحظه تعادلش رو از دست داد و خودش رو به صورتم فشار داد و دوباره به حالت اولش برگشت که تا خواستم دوباره شروع کنم فاصله گرفتم و پاش رو از کنار صورتم بلند کرد و با نشستن کنارم صورتش رو که وحشیانه حشری بود دیدم و طلا به حالتی دلربا زبونش رو به دور لبای خیسش میکشید و خواست که پاش رو اون طرف بدنم بزاره تا روی کیرم بشینه که من نشستم و دستش رو گرفتم تا حالتی رو که میخوام سکس کنیم و طاق بازش کردم و بین پاهاش قرار گرفتم و کیرمو که روی کصش تنظیم کردم نگاهی به صورتش انداختم که در اوج لذت نوک یکی از سینه هاش رو بین انگشتاش گرفته و با فشار کیرم چشماش خمار شد و لب پایینش رو بین دندوناش گرفت ،
صحنه دیوانه کننده ای بود و با اون همه جذبه تأثیر قرص و اسپری رو کم میکرد ،
دستام رو روی روناش گذاشتم و شروع به داخل دادن کیرم توی کس داغش کردم ،
معلوم بود که کیرمو راحت توی کصش جا میداد ولی چیزی از لذتهای دو تامون کم نشده بود و وقتی کیرم رو با چند تلمبه تا ته جا دادم فشار کیرم رو برای ضربه زدن به ته کصش زیاد کردم که صدای نفسی بلند همراه با آه رو شنیدم و چندبار همین کار رو انجام دادم که طلا دهنش رو بست و با وجود دهن بسته صدای لذتش رو توی گلوش میشنیدم ،
دستای طلا بالا رفت و داشت موهاش رو چنگ میزد و زاویه زیبای زیر بغل‌هاش دستمو به تنپوشش رسوندم و تا روی نافش پایین کشیدمش و برای بهتر تلمبه زدن دستام رو کنار زیر بغل‌هاش گذاشتم و همراه با تلمبه زدن نوک سینه هاش رو هر کدوم یکی دو بار مکیدم و خودم رو به لباش رسوندم ،
طلا با چشمای خمارش دستاش رو دور گردنم حلقه کرد و لبامون روی هم نشست یکی از یکی حشری تر لبای هم رو توی دهن میبردیم ،
بدنم از بدنش فاصله داشت و با اینکه دستام خسته میشد ولی تلمبه زدنم لذت بخش شده بود و هر تلمبه طلا رو چند سانتیمتر به بالا میکشوند و بر میگشت،
صدای نفس های طلا به تلاطم افتاده بود و لب خوردنش نا هماهنگ شده بود و هر وقت لبم رو بین لباش میگرفت به صورت ثابت نگه میداشت و توی دهنش میکشید ،
حالا هر چند ثانیه‌ای یک بار لبام رو از روی لباش برمیداشتم و نگاهی به چشماش میکردم و با نگاه طلا لبام رو روی لباش میذاشتم و با یک بوسه دوباره بر میداشتم ،
بدن طلا آماده ارضا شدن بود و طلا با کلافگی دستاش رو از گردنم به شونه هام رسوند و پاهاش رو به کمرم رسوند و سعی میکرد لحظات آخر کیرم رو بیشتر توی کصش حس کنه و منو به خودش فشار میداد ،
داشتم توی صورتش نگاه میکردم که چشماش رو بست و سرش رو به بغل گرفت لب پایینش رو گاز گرفت و از توی گلو چنان آهی کشید بلندتر از صدا با دهن باز و همین رو به صورت مکرر انجام می داد و همزمان با من با پاهاش کصشو به کیرم میکوبید ،
شاهرگ کنار گردنش اونقدری بیرون زده بود که دلم خواستش و لبام رو بهش رسوندم و همزمان با تکون های آخر طلا با مکیدنش گردنش رو سرخ کردم ،
صدای داخل گلوی طلا کمتر شد و دست و پاهاش از روی بدنم داشت می افتاد ولی تلمبه های من ادامه داشت و خودمو نزدیک به ارضا شدن میدیدم که طلا پاهاش از روی بدنم افتاد ولی دستاش رو دوباره به شکل بغل کردن دور گردنم قفل کرد ،
تلمبه زدنم رو خیلی آهسته کردم و لبام رو به سمت صورت و بعد لباش بردم ،
طلا چشماش رو باز کرده بود و لبام رو عاشقانه بوسید ،
دو سه بوسه به لباش زدم و هر بار بعد بوسه نگاه چشماش میکردم و با بوسه آخر سرمو بالا آوردم و به چشماش خیره شدم و هر دو با لبخند نگاه هم کردیم ولی طلا نمیدونست میتونه حرف بزنه یا نه که من با لحجه ای که مامان داشت گفتم دوست دارم خواهری ،
طلا لبخند زد و گفت منم دوست دارم داداشی ،
کنارش افتادم و طلا رو با خودم به بغل انداختم که طلا نگاهش به کیرم افتاد و دستش رو دورش حلقه کرد ،
دستم رو روی صورتش گذاشتم و گفتم فعلاً نفس بگیر ،
طلا با نشاط و پر انرژی گفت من آماده ام ،
دستمو بردم و لای سینه هاش گذاشتم و گفتم اینجاست جایی که میخوام ارضا بشم ،
طلا به منظور اینکه توی کدوم پوزیشن سریعاً گفت چجوری ؟
بلند شدم و ایستادم و گفتم حالا سینه هات رو بیار ،
طلا که متوجه پوزیشن مد نظرم شد جلوم زانو زد که گفتم اول خیسش کن ،
طلا گفت چشم داداشی و کیرمو توی دهنش برد و شروع به ساک زدن کرد و چند ثانیه‌ای نگذشته بود که دهنش پر از تف شد و از کیرم سرازیر شد ،
طلا سریع کیرم و لای سینه هاش گذاشتم و خودشو بهم چسبوند و سینه هاش رو از بغل به کیرم فشار داد تا دور تا دور کیرم رو سینه هاش پوشید و سرش رو پایین گرفت و لباش رو باز کرد و تف توی دهنش رو خالی کرد روی کلاهک کیرم و شروع کرد به بالا و پایین کردن سینه هاش روی کیرم ،
هر چند ثانیه‌ای طلا سرش رو بالا میاورد تا حال منو ببینه و من با نوازش مو و صورتش و لبخندی که روی لبام بود رضایتم رو نشونش میدادم ،
صحنه ای زیبای دیدن کیرم لای سینه های بزرگش منو به اوج رسوند و با دستام صورتش رو گرفتم و بالا آوردم و همزمان با خمار شدن چشمام گفتم داره میاد ،
طلا لبخند زد و کیرم شروع به پاشیدن کرد و از گردن طلا تا سینه و تنپوش و پتوی زیر پامون همه رو کثیف کرد و شرایط برای دوش گرفتن دوتاییمون مهیا شد ،

نوشته: طلا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18