kale kiri ارسال شده در 8 اسفند، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، 2023 خواهرزن × سکس خواهرزن × سکس با خواهرزن × داستان خواهر زن × داستان سکس خواهرزن × سکس محارم × داستان محارم × خواهرزنی که مال من بود، مال من شد مال من موند سلام خدمت دوستان قبل از خوندن خاطره بنده یه نگاه کلی به داستان بندازین بعد بخونینش، چون خاطره ای که دارم مینویسم خاطره دوازده سیزده ساله و از اول همه چیو توضیح دارم که از کجا شروع شده و به کجا ختم شده،،، واقعی بودن و تخیلی بودنش قضاوتش با شماست ،مردم راست و دروغ هرچی رو خوب میفهمن رابطه من و خواهرزنم مثل رابطه خیلیا نیست که حشرم زد بالا و خواهرزنم سرشو گذاشت روی شانه هام و گریه کرد و درد دل کرد و بعدش فورا لخت شد ، نه عزیزم هیچ زنی به فامیل خودش به سرعت پا نمیده و خیلی خیلی طول میکشه تا رابطه ای برقرار شه پس اگه دوستان حوصله خوندن ندارن نخونن ولی قول میدم ازش لذت ببرین اگه کسی دنبال خوندن قسمت سکسی داستان هستش میتونه به آخرای داستان مراجعه کنه و فقط اونو بخونه بریم سروقت اصل ماجرا توی اتوبوس نشسته بودم بعداز ی چرت سی چهل دقیقه ای بیدار شدم و فاکتورهای خریدمو درآوردم و پشت یکیشون مقدار خرید نقدی و چکی رو حساب کردم و تاریخ چک هارو نوشتم و یادم افتاد به خانوم خسروی زنگ بزنم(اسامی مستعاره،) بعداز یکی دوتا بوق برداشت سلام آقا سعید خوبی، چه عجب تماس گرفتن، جانم در خدمتم گفتم خانم خسروی فردا ، یا پس فردا کارهای جدیدم میرسه ، الان دارم از تهران برمیگردم گفتم خبرت کنم خسروی: وای مرسی لطف کردی آقا سعید من:خواهش میکنم خانوم انجام وظیفه کردم باعث افتخاره شما مشتری من هستین خسروی:نه بابا این چه حرفیه ،شما لطف دارین من:فدات شم خوشحال میشم زودتر ببینمت فقط دردت به جونم تا سایزبندی و رنگ بندیش تکمیله بیا کارارو ببین بعدا گله نکنی فلان رنگ و سایز رو میخوام،،خخخ خسروی:چشم فردا ناشتا میام من:نه بابا ناشتا چیه من میگم یا فردا یا پس فردا جنسام میاد بعد تو میگی فردا ناشتا میام خسروی:نترس خرج رو دستت نمیزارم صبحونه میخورم و میام من: اونو که در خدمتم ، صبحونه چیه بهترین رستوران در خدمت هستم فقط میگم نیای اینجا و کارام نرسیده باشه خسروی: باشه همون پس فردا ناشتا میام من:تو تا صبحونه رو گردن من نندازی ول کن نیستی، خسروی: خخخ شوخی کردم قبلش زنگ میزنم من: باشه فدات منتظرم،خدافظ چند وقتی بود که بدجور روش کراش پیدا کرده بودم شب و روز تو فکرش بودم، بدجور خوشگل و خوش استایل و تودل برو بود،، لعنتی وقتی از پشت باسنشو نگاه میکردی میتونستی دوتا کف دستت رو بچسبونی به هم و وسط شکاف باسنش جاش بدی دیوونم کرده بود ، مدتی بود دلیل زود زود خرید کردنم شده بود و هرچی هم که میخریدم واسه مغازه سعی میکردم باب سلیقه اون باشه دیگه بعد از شش ماه سلیقشو میدونستم وقتی هم زنگ میزدم سرصبح تا ساعت دو زنگ میزدم میگفتم نکنه شوهرش ساعت دو به بعد خونه باشه اخه یبار ساعت پنج و شش زنگ زدم خیلی رسمی جواب داد، دلیلشم نپرسیدم ولی وقتی زنگ میزدم سعی میکردم از کلماتی مثل دردت بجونم ، فدات شم ی جوری استفاده کنم که جاش باشه و نتونه اعتراض کنه روز بعد جنسام رسید، غروب بود که زنگ زد و از حرف زدنش مشخص بود کسی پیششه خسروی:اقاسعید سلام جنسات رسید من:اره رسید دارم میچینمشون، خواستم زنگ بزنم گفتم بذار فردا صبح زنگ بزنم نکنه الان نتونی جواب بدی خسروی: اره اره کار خوبی کردی ولی وای بحالت اگه ازش بفروشی خخ من:اتیکت زدم نوشتم تا خانوم خسروی نیاد فروشی نیست خخخ خسروی:آفرین کار خوبی کردی،خخخ فقط آقا سعید فردا با شوهرم میام ی وقت سوتی ندی تخفیف زیاد ندی خودمونی هم حرف نزنی باهام ، خودم تخفیف شو بعدا ازت میگیرم خخخ من: باشه چشممممم فعلا خدافظ مهدی توی حیاط پارکینگ الان میاد بالا خدافظ من: فدات شم خدافظ مراقب خودت باش ، کارن هم بجان ببوس، مهدی هم بجام ببوس،،، خسروی:کارنو چشم میبوسم ولی مهدیو عییی دلم دراد،عمراااا خخخ من:خخخ باشه خدافض ی چیزای داشت اتفاق می گرفت، ادم خانوم بازی بودم بخاطر شغلم همه جور آدم دم دستم بود ولی این ی جور دیگه داشت دلمو میبرد جرأت مستقیم حرف زدن و قول و قرار و پیام دادن زیاد هم نداشتم،، فقط میدونست این زنگ زدنش خیلی خبرا پشتش بود ساعت ده یازده روز بعد دیدم خسروی اومد داخل مغازه تا منو دید لبخند زد و گفت سعید سوتی ندی بدبخت میشم منم توی دلم گفتم انگار ده دفعه زیرم خوابیده و سر و سری باهم داریم که اینجوری میگه ،،، گفتم چشم (ی چیزی رو یادم رفت بگم،چند وقت پیش ی داستانی توی کونباز خواندم در مورد خواهرزن،،، همین عنوان انگیزه شد که منم این خاطره رو بنویسم براتون) همون لحظه گفتم بخدا من اینو باید بکنم کمتر از ده ثانیه بعد ی اقایی پا به پای بچه ش داشت وارد میشد و داشت طرز درست گرفتن بستنی رو نشون بچه ش می داد و باهاش حرف میزد و وارد مغازه شد واییییییی وای ، وای خدای من چی میدیدم داشت قلبم میومد توی دهنم چندش آور ترین و منفورترین آدم زندگیم،، بدذات ترین ادم زندگیم داشت از مغازه وارد میشد مهدی بود اره درسته مهدی، هم خدمتی دوران سربازیم چشام داشت از حدقه در میومد، توی آسمان ها دنبالش بودم اینجا توی مغازه خودم دارم میبینمش آرزو داشتم شوهر خسروی نباشه، ولی بود چون به محض ورودش خسروی گفت کارن مامان لباستو کثیف نکنی گفتم بخشکی شانس گفتم به به اقای،،، چطوری اقا مهدی،خوش اومدی داداش بفرما تا مهدی کارن رو به مادرش سپرد و اومد بغلش کردم و لپاشو غرق بوس کردم وانمود کردم از دیدنش به شددددت خوشحال شدم و دارم ذوق مرگ میشم،، کل خاطراتم با این حرومزاده جلو چشمم رژه رفت و از دیدنش به شدددت ناراحت و عصبانی بودم ولی مجبور شدم بخاطر زنش وانمود کنم بهترررررین اتفاق زندگیم رقم خورده مهدی مهدی همون هم خدمتیم بود که جفتمون با بهمن یه جا خدمت می کردیم،، توی دفتر رکن چهار پادگان ارتش اون گروهبان وظیفه بود و من و بهمن سرباز وظیفه اون ارشدتر از من،، من ارشدتر از بهمن توی دو تا اتاق تودرتو که رییس رکن و معاونش و افسر عواید ( که من سرباز عواید بودم، ولی جمعی همین رکن چهار) دوتا درجه دار رسمی دیگه بودیم من و مهدی کارمون بیشتر دفتری بود تایپ نامه، آمار آذوقه پادگان و گردان ها و آمار مهمات و صدور حواله بنزین به خودروهای پادگان که از پمپ بنزین پادگان بنزین تحویل بگیرن بهمن همکارش امربری بود، صبحانه و ناهار و چای دادن به پرسنل هر وقت میخواست مرخصی بگیره یکی باید جای خودش معرفی میکرد بعد میرفت که اکثر مواقع کسی قبول نمی کرد امربر شه و من بخاطر اطلاع از زندگی بهمن و داشتن پدر دیالیزی و غیره خودم کاراشو انجام میدادم و توسط بچه ها مسخره هم میشدم نمیخوام وارد جزییات پادگان شم و بگم من فلان بودم و بهمان بودم ولی واقعا بخاطر کمبود بنزین فرماندهان گردانها مجبور بودن با سرویس تردد کنن بخاطر همین وقتی میومدن ساختمان ستاد، کلی خایه مالی منو ومهدی رو میکردن که زیر سبیلی حواله بنزین بهشون بدیم که توی در و همسایه با سرویس خصوصی تردد کنن بخاطر همین واقعا جایگاه خاصی داشتیم ناگفته نمونه من به واسطهی پسر عموم توی رکن چهار بودم وگرنه سرباز وظیفه جاش همچین جایی نبود مهدی بچه استان همجوار ما بود، منم بومی شهرستان خودمون،، مهدی نود روز ی بار مرخصی میرفت بچه های بومی مرخصی روزانه زیاد میرفتن خدا نکنه کسی جیم میزد یا غیبت میکرد یا سیگار می کشید یا هر کار خلاف دیگه ای انجام می داد ،مهدی چنان زیرابشو میزد چنان بدگویی می کرد پیش سرهنگ ،،،، که نگو و نپرس خودشو چنان سربه زیر و پاک نشون میداد انگار معصوم ترین ادم زندگیتو میدیدی،، همون موقع هم بارها باهاش درگیر شده بودم خیلیا باهاش درگیر شدن و ازش کینه داشتن ولی فایده ای هم نداشت بیشتر کینه من از مهدی واسه زمانیه که واسه مرخصی نیمه اول و دوم عید قرار بود مرخصی بریم جفتمون نیمه اول رفتیم فرمانده قرارگاه که به ما مرخصی میداد به همه گفت بابت ی روز غیبت ده روز اضافه خدمت میزنه،،، مرخصی ما دست قرارگاه بود و قبلشم باید بلامانع از رکن هم می گرفتیم،،، خلاصه من با ی روز غیبت برگشتم پادگان و تا آخر تعطیلات که کادریها میومدن پادگان باید نگهبانی میدادیم،، و مهدی با یازده روز غیبت برگشت فرمانده پادگان ازش کفری بود ولی غیبتش باعث لطمه به سرهنگ رکن نشده بود و سرهنگ ،،، هم نذاشت فرمانده قرارگاه جاشو عوض کنه چند روزی گذشت و مهدی نامه غیبت ما رو اماده کرد که بره واسه امضا که بفرستن رکن یک تیپ و بعدش واسه لشکر بفرستن و در پرونده ما در گروهان ثبت شه خلاصه من دیگه پیگیرش نبودم من سه روز اضافه خوردم و مهدی سی و سه روز یک سال چند ماه بعد که مهدی ترخیص شده بود و نوبت ترخیصی من شده بود وقتی متوجه سی و سه روز اضافه خدمت خودم شدم که دیگه دیر شده بود و مهدی رفته بود و من مونده بودم چطور ثابت کنم که من یک روز غیبت کردم و مهدی یازده روز خلاصه دستم به مهدی میرسید تیکه پارش میکردم ولی تنها کاری ازم برمیومد کونمو بذارم توی اب سرد و سی و سه روز بیشتر خدمت کنم،،تمام آرزوم این بود مهدی رو ببینم و ،،،، (درحال تایپ همش تمرکز میکنم یهو اسمای اصلی رو به جای اسم های مستعار تایپ نکنم،، اگرم تایپ شد ببخشید دیگه، ولی مطمئن باشین اخر سر چند بار چک میکنم بعد میفرستم) مهدی توی مغازه خودم بود و توی بغلم جا خشک کرده بود توی دلش داشت به من میخندید و من داشتم ماچ بارانش میکردم و بازم کونم داشت میسوخت، چون تمام نقشه م این بود به بهانه هم خدمتی بودن بهش نزدیک شم و خسرویو ی روزی بکنم و چون میدونستم توی شهر ما غریبه و از شهر ما زن گرفته احتمالا با من راحتتر جور شه و بتونم باهاش رفت و آمد داشته باشم،، هرچند من مجرد بودم و اون متاهل خلاصه بعد از کلی حال و احوال و سراغ اینو و اونو گرفتن و خاطره تعریف کردن واسه ندا خانوم و همدیگرو شاهد قرار دادن ،، ندا خانوم هم از موقعیت استفاده کرد و مثلا چون با شوهرش رفیق هستم دیگه راحت تر لباس پرو میکرد وقتی ندا می رفت اتاق پرو و از لای در خودشو نشون مهدی میداد که سلیقه مهدی رو بپرسه منم زیر چشمی میدیدمش ندا هم از گوشه چشم حواسش به من بود و وقتی مهدی حواسش نبود حالت پانتومیم میگفت چطوره به تنم؟ منم با کله میگفتم اره یا نه جالب بود نظر من و مهدی خلاف هم بود و بعضی وقتا هم از دق دلم اگرم خوب و مهدی هم میگفت خوبه میگفتم بده ندا همون چیزایی که من گفتم خوبه رو گفت خوشم میاد و خرید کرد شماره مهدی رو گرفتم و این شد شروع رابطه من و مهدی تمایلی به رابطه با مهدی نداشتم قصدم بیشتر نزدیک شدن به ندا بود و اینکه رابطمو با مهدی اینقدری جلو ببرم که اگه ی روزی من و ندا رو باهم دید جا نخوره و شک نکنه،،، بشدتتتتت هم ازش متنفر بودم رابطه خاصی هم با مهدی برقرار نشد، چند باری هم که زنگ زدم و دعوتش کردم خونه بهانه آورد و گفت راضی به زحمت مادرت و خانوادت نیستم ایشالله متاهل که شدی مزاحمت میشم من هر دفعه از دفعه قبل بیشتر ازش متنفر میشدم و هیچ وقت هم اون منو دعوت نکرد وگرنه با کله میرفتم و اینقدر کادو میبردم که کف کنه، چند باری هم که مجردی دعوتش کردم نیومد ولی در کل دوسه بار دیگه با ندا اومد مغازم اون شب که ندا و مهدی رفتن، ساعت دوازده و یک بود پیام اومد برام ندا بود،،همون خانوم خسروی که سیو کرده بودم اولش خیلی رسمی پیام داد و کلی معذرت خواهی و تشکر بعدش میخواست رفتارای قبلشو ماست مالی کنه و بگه من اگه با تو راحت بودم چون آدم با شخصیتی بودی و هیچ وقت هیزی ازت ندیدم و منم آدم سبکی نیستم با همه راحت برخورد نمیکنم و فلان و بهمان ولی وقتی بهش پیام دادم که واقعا برات متاسفم که زن همچین ادمی شدی و حیف تو نیست زن این شدی کاش پیر دختر میموندی و شوهر نمیکردی چند تا استیکر متعجب فرستاد بعدش پرسیدم واقعا چقدر هول شوهر بودی که به این چندش جواب بعله دادی؟ چون قبلا بخاطر اینکه مخشو بزنم توی مغازه وقتی تنها میومد گفته بودم که ماشاالله خیلی خوشگلی و خوب موندی، یا آدم بیخیالی هستی که مشکلات زندگی روی پوست و روحیه ات تأثیر نداشته یا شوهرت خوبه که اینقدر خوب موندی اونم در جواب گفته بود واااا اقا سعید مگه من چند سالمه که میگی خوب موندی ، ضمنا ادم بیخیالی هستم و تو فکر هیچی نمیرم، ولی از لحاظ شوهر هم ، ،،بره بمیره مردتیکه،، و همین جواب روزای اولش بود که فهمیدم دل خوشی ازش نداره و میشه رو مخش کار کرد و اون روزیم که گفتم شوهرتو بجام ببوس جواب داد، عییییی دلم دراد و همین شناختی که ازش داشتم بهم این جسارت رو داد که اینجوری باهاش حرف بزنم قبلا ندا از اختلافاش با شوهرش و خانوادش حرفی نزده بود ولی اون شب وقتی پرسید چرا اینجوری میگی مهدی که رفیقته اونجوری که تو تحویلش گرفتی داداش ، داداشو تحویل نمیگیره جواب دادم هرچقدر من تحویلش گرفتم بخاطر تو بود که تو دیگه راحت تر بیای مغازه من و از این به بعد هم میخوام بیشتر باهاش باشم که مشتری خوبی مثل شمارو از دست ندم همه حرفام نشان از زدن مخ ندا بود و ندا هم اینو میدونست و خودش هم داشت همراهی میکرد که مخشو بزنم وگرنه اعتقاد دارم زن و دختر تا خودشون نخوان کسی نمیتونه مخشونو بزنه و شروع کردم از خاطراتم و اخلاق گوه مهدی گفتن و لابه لای حرفای من هم ندا میگفت همین اخلاقو توی خانواده هم داره و زیر آب همه رو پیش این و اون میزنه و فوق العاده آدم موذی و آب زیرکاهی هستش و دلش ازش خون بود ساعت سه و چهار صبح بود و من و ندا داشتیم پیام میدادیم هر بدی مهدی رو که میگفتم ی خوبی ندا رو هم میگفتم تا حدی با هم صمیمی سدیم که ساعت چهار صبح ندا گفت دردت به جونم برو بخواب فردا باید بری مغازه برو فدات شم مراقب خودت باش،(ندا در کل خیلی خوش سر زبون بود و از کلماتی مثل فدات شم و قربونت برم و اینا استفاده میکرد) ندارو کاملآ پخته بودم و مال خودم میدونستمش ولی هیچ حرفی از پیشنهاد رفاقت و دوستی نزدم و نشنیدم ولی همه چی کامل و مشخص بود نه سکس چتی در کار بود نه چی پوشیدی و چی پوشیدمو لباستو در بیار و لباسمو در میارم،، ولی اخرش وقتی سرمو روی متکا گذاشتم حس کردم کار نیمه تمومو تموم کردم فقط باید رابطمو با مهدی شروع میکردم که قرار بود ندا مشوق رابطه من و شوهرش بشه و ما به هم نزدیکتر شیم و بعدش دیگه این من و ندا بودیم که باید رابطمونو پیش میبردیم اونم به دلخواه خودمون من از مهدی تنفر داشتم، قبلشم همش فکرم این بود این خانوم خسروی رو بکنم،حالا هم با کردن ندا داغ دلم از مهدی کمتر میشد و به خواست دلم هم میرسیدم از اون طرف هم ندا از خیانت و اخلاق گند مهدی و دست بزن داشتنشو و رفتار بدش با خانواده ندا (بجز پدر ندا) ،،،، دلش خون بود و این همه چیزو واسه ی رابطه محیا میکرد خلاصه همانطور که قبلا گفتم هرچی تلاش کردم با مهدی رابطه برقرار کنم نشد و که نشد و رابطه ما در همون حد مغازه باقی موند ولی ندا بدون اطلاع مهدی میومد مغازه و از بی عرضه بودن من و خودش شاکی بود که چرا نتونستیم مهدی رو وارد رابطه کنیم چون خودشم در حدی که تابلو نباشه تلاش کرده بود ولی بینتیجه بود رابطه من و ندا در حد لب گرفتن و مالیدن همچین چیزایی پیش رفت و دوبار هم قرار بود برم خونه ندا که نافرجام موند تا اینکه دو سه ماهی گذشت و عروسی داداشم بود و ندا همش اه و ناله و نفرین مهدی میکرد که اگه با تو در رفت و آمد بود ماهم میتونستیم بیاییم عروسی داداشت منم به ندا گفتم این دیگه آخرین نقشه منه اگه گرفت که خوب اگرم نگرفت که دیگه به درک ، کلا مهدی رو میذاریم کنار و رابطه خودمونو پیش میبریم نقشه من این بود توی هفته آینده حتما با مهدی بیا مغازه تا اونجا مهدیو راضی کنم بیاد عروسی بابک داداشم همین کار رو ندا انجام داد و من اینقدر التماس و خواهش کردم و قسم خوردم اگه اقا مهدی نیای عروسی داداشم منم روز عروسی داداشم میام مغازه و عروسی نمیرم، اصلا میام خونه شما و سر دلت میشینم حالم از خودم دیگه بهم میخورد اینقدر اصرار کردم ، دوست داشتم کلشو بکنم،، باور کنین ندا دیگه داشت خندش میگرفت چون خبر از تنفر من داشت و میدید چقدر تحویلش میگیرم و اسرار به اومدنش به عروسی میکردم،، حتی گفتم اگه خانومت نمیاد خودت تنها بیا،،، مهدی بخدا خوش میگذره بیا دیگه کم ضدحال بزن ندا هم گفت خب برو دیگه اقا سعید و ناراحت نکن دوست داره توی عروسی داداشش باشی مهدی با بابک همزمان سربازی ی سلام علیکی داشت اخرش مهدی راضی شد بیاد همون روز عروسی ندا زنگ زد و گفت خبر بد دارم و خبر بد ندا این بود مهدی گفته مادر و خواهرت مهمون ما هستن و نمیشه عروسی بریم و احتمالا همین حالا حالا هاست مهدی زنگ میزنه و میگه عروسی نمیام مهدی زنگ زد و همون حرفایی که آمادگیشو داشتم زد و منم محکمتر دعوتش کردم و گفتم خواهرزن و مادرزنم باید بیاری مهدی ابرومو نبر، کلی پز تورو دادم کلی کلاس گذاشتم جون کارن اذیتم نکن و بیا بالاخره بازم سماجت من جواب داد و قرار شد اگه اونا قبول کردن بیان منم مطمئن بودم ندا اونارو راضی میکنه کلا مهدی آدم نچسب و گنده دماغی بود خودم مهدیو میشناختم و ندا هم اخلاقشو میدونست وگرنه ندا به من سفارش می کرد که زیاد اصرار نکن چون بهت شک داره و فکر میکنه ادم بدی هستی خودم میدونستم جواب رد دادن به مهمونی و عروسی و دعوت مجردی از روی نچسبی مهدیه نه از روی اینکه به من یا زنش شک داشته باشه و با جواب رد دادن به من حلو من و زنشو بخواد بگیره اتفاقا اصلا در مورد حجاب و رفت و آمد ندا به بیرون و رابطش با دوستاش و خانواده خودش و زنش حساس نبود و کاملا ندا آزاد بود ی جورابی واسه اینکه خونه خالی داشته باشه و زنش موی دماغش نشه کاری به ندا نداشت بهرحال گفتم فکرنکنین به من و ندا شک داشته،،کلا نچسب و رو مخی بود این مهدی روز عروسی داداشم رسیده بود و لحظه به لحظه با ندا در ارتباط بودم که ببینم کی میرسن تالار تموم رفیقام توکف ندا بودن ارزوشون بود جواب سلامشونو بده، به کسی در مورد رفاقتم با ندا حرفی نزده بودم فقط پیش یکی دوتا شون گفته بودم بدجور میخوامش ولی هیچ رفتار و چراغ سبزی ازش نگرفتم و جریان مهدی رو هم از خیلی وقت پیش، شاید قبل از آشناییم با ندا به دوستام گفته بودم ، همه دوستام مست بودن و منو سوژه کرده بودن داد میزدن نترس بابا یا خودش میاد یا نامش(نامه اش) سه چهارتا میز نشسته بودن و خیلیییی از فامیلای دیگه هم بودن که در حال پذیرایی شدن بودن و کلی از اقوام هم داشتن میرقصیدن (ما کورد هستیم) یک دفعه نصفی از دوستام با حالت مستی در حالی که از خنده سرخ شده بودن و از کنار دهنشون مزه هایی که با مشروب میخوردن سر میخورد میومد بیرون داد میزدن نترس بابا و نصف دیگه رفیقام با همون حالت جواب میدادن یا خودش میاد یا نامش نترس بابا یا خودش میاد یا نامش همه تالار داشتن به ما نگاه میکردن تنها کاری که تونستم انجام بدم که لااقل فامیلا بویی نبرن این بود فرار کردم داخل حیاط تالار همه دوستام به سفارش من منتظر بودن مهدی بیاد و دهنشو سرویس کنن و اینقدر مستش کنن که من کار خودمو بتونم بکنم مهدی با ی پیرزن مهربون گیس سفید و دو تا داف خوشگل قد بلند با لباسای خوشگل طرح ماهی وارد شدن خودش و خواهرش ترکونده بودن رفتم با پته پته کردن خوش آمد گفتم،وقتی دیدمشون اب دهنم خشک شد انگار اولین باریه که ندا رو میدیدم ندا حالمو میدونست که چقدر کف کردم من مونده بودم به ندا نگاه کنم یا فروزان خواهرش دیونه شده بودم،، دوستامم دست بردار نبودن و اذیتم میکردن داد میزدن یکی کم بود شد دوتا یکی کم بود شد دوتا توی اون شلوغی صدای باند و خواننده بعید بود کسی از قهقهه و سرو صدای اونا چیزی دستگیرش بشه بعداز پذیرایی ندا و فروزان و مادرشو به مادرم و خواهرم و زن داداشم سپردم و مهدیو به دوستام،، دیگه فکر انتقام و اذیت کردن مهدی نبودم چون دوستام از خجالتش در اومده بودن و هیکلشو خوشگل کرده بودن و اونم مجبور شده بود بره توی حیاط و با اب و دستمال خودشو تمیز کنه و توی حیاط مونده بود که به اصرار من واسه شام اومد داخل تالار و همش میگفت لباسم خیلی کثیفه روم نمیشه بیام داخل وحید عمدا زمانی که کنار مهدی روی میز پذیرایی نشسته بود بالا آورده بود و کل هیکلشو استفراغی کرده بود توی مراسم دستم به ندا که نرسید فقط دوسه بار تلفنی حرف زدیم و هرچی اصرار کردم دودقیقه بپیچونه و بیاد پیشم قبول نکرد و همش میترسید کسی ببینه و حق هم داشت حشرم بالا زده بود و کاری از دستم برنیامد ولی از ندا قول گرفتم اولین رابطه و سکسی که با ندا داشته باشم همین تیپ و آرایش رو برام بزنه،،، که سالها رابطه من با ندا و اون تیپ و آرایش حسرتش به دلم موند عروسی تموم شد عروسی تموم شد و گیر دادن مادر و خواهر و زن داداشام که حالا دیگه دو تا شده بودن شروع شد و فکر میکردن من بخاطر فروزان اونا رو دعوت کردم و سر و سری با فروزان دارم و خبر نداشتن دلیل دعوت اونا ندا بوده خودم هم بدجور شیفته فروزان شده بودم بخاطر اینکه همه کارای عروسی داداشمو خودم انجام داده بودم و فیلمبردار هم خودم هماهنگ کرده بودم به فیلمبردار گفتم ازشون تا میتونی فیلم بگیر، اونم نامردی نکرده بود و از عروس و داماد بیشتر توی فیلم بودن بعدها زن داداشم گفت والا نمیدونم عروسی من بود یا عروسی فروزان،خخخخ، چراغ سبز من و اعتراض نداشتن من باعث شد مادرم با مادر فروزان و ندا تماس بگیره و قرار خواستگاری رو بذارن اولین کسیم که جریان خواستگاری رو به ندا گفته بود خواهرم بود یه ربع بعد ندا زنگ زد باورش نمیشد ، که من فروزانو میخوام اولش جدی نگرفت ولی وقتی که دید من جدی هستم بدجور مخالفت کرد و میگفت تو فقط باید مال من باشی اگه فروزانو بگیری من باهات کات میکنم رابطه ای که کامل نشده بود داشت کات میشد و ندا میگفت بخدا بجون کارن من و مهدی دوبار تا پای طلاق رفتیم ولی نشده، به خدا من مطمئنم زیاد طول نمیکشه که ازش جدا میشم، اگه دوستم داشتی و خواستی باهم ازدواج میکنیم اگرم نخواستی تا اخر عمرم ازدواج نمیکنم و کنارت میمونم و تآمینت میکنم نمیذارم هیچ کمبودی داشته باشی منم گفتم من نمیتونم بخاطر خودم و نفرتم از مهدی و دوست داشتن تو باعث جدایی کارن از پدر یا مادرش بشم فکرشو از سرت بیرون کن اگرم منو لایق خواهرت نمیدونی اشکال نداره من خانوادمو منصرف میکنم ولی من روزی که به خاطر من طلاق بگیری از این شهر میرم ضمنا اطمینان داشته باش خانواده من دست بردار نیستن و آخرش منو زنم میدن و اگرم کس دیگه ای رو بگیرم بین من و تو خیلی فاصله میفته بخاطر همین بهتره فروزان مال من شه،، ندا فهمید حریف من نمیشه و من علیرغم اینکه دوستش دارم ولی تصمیمم واسه ازدواج با فروزان جدیه مجبور شد وانمود کنه با این قضیه کنار اومده و مخالفتی نداره ولی شرط گذاشت که دیگه نزدیکش نشم و رابطمونو تموم کنیم و فقط در حد شوهر خواهر وخواهرزن صمیمی با هم باشیم ولی بعدها فهمیدم خیلی تلاش کرده که فروزان و خانوادشو منصرف کنه و دروغ گفته که با ازدواج من کنار اومده ولی،،،، اینقدر سریع همه چی ردیف شد که چی شد و چطور شد که من فروزان رو گرفتم خودم هم نفهمیدم ولی واقعا از انتخابش و ازدواجم راضیم و جونم رو هم براش میدم،، همه زندگیم شده فروزان،،، طی رفت و امدم با خانواده خسروی ، رابطه من و ندا در همون سطح موند ندا بخاطر اذیت کردن من بهترین وخوشگل ترین تیپ ها رو میزد و جلو من طی مراسمات جولان میداد و وقتی میدید چشمم دنبالشه اروم بدون اینکه کسی متوجه شه میگفت چشاتو درویش میکنی با خودم درش بیارم؟ لیاقتشو نداشتی ،،، راست میگن سیب سرخ مال دست چلاقه،، هرشب میدمش مهدی تا تو جونت دربیاد خیلی طول کشید تا ندا رو اروم کنم و با قضیه کنار بیاد و خوشبختانه کنار اومد و موفق هم شدم که شبا حرف بزنیم و درد دل کنیم و دو تا دوست اجتماعی باشیم ولی کدوم دوست اجتماعی هستش که ته دلش نخواد سکس داشته باشه میگفت سعید از ته دل واسه فروزان خوشحالم که تورو داره ولی خیلی از شبا بخاطر بخت سیاهم تا صبح گریه میکنم، که از دستت دادم من آخرش از مهدی جدا میشم دیگه تحملش سخت شده کارش به جایی رسیده که دیگه حتی چتهاشو با دختر خالش پاک نمیکنه و راحت وقتیم که خونه هستم توی حیاط پارکینگ با دختر خالش حرف میزنه،، البته توی پارکینگ،، سعید تو باید مال من میشدی با هیچ کس به اندازه تو راحت نیستم ولی تو به همه چی گند زدی خیلی از شبا به خودکشی فکر میکنم ولی آخرش بخاطر کارن منصرف میشم ندا از مهدی خیلی ناراضی بود ولی حریف پدرش و چرب زبونی مهدی نمیشد،البته چرب زبونی واسه پدر ندا،،وگرنه آدمی نبود کسی دلخوشی ازش داشته باشه،، آدم کثیفی بود که نگو و نپرس،،، روزه و نمازش قضا نمی شد ولی به والله خودم چندین بار درحال خوردن دیدمش ولی دیوار حاشا بلنده ندا که بهتر از همه میشناختنش ، ولی امان از حاجی که مهدیو از همه بیشتر میخواست و میپرستیدش ی موی مهدیو به همه ما ترجیح میداد حتی دختر و پسرش مهدی لعنتی با دختر خالش در رابطه بود ، اینقدر زیراب برادر ندا رو پیش حاج محسن زده بود که حاجی،پدر ندا رو میگم ، پسرشو از کارخونه ش بیرون کرده بود ، ی کارخونه نه زیاد کوچیک نه زیاد بزرگ با حدود سی نفر پرسنل داشت که کارش ریخته گری و ساخت قطعه واسه ایرانخودرو بود فردین برادر ندا مدتی توی آژانس بود و بعدش بی خبر کشورو ترک کرده بود و هیچ خبری ازش نبود و ندا میدونست همه این کارا کار مهدیه ولی همش در حدی بود که قادر به اثباتش نبود ندا از مهدی متنفر بود و همه در دلش پیش من بود چون من از هرکس دیگه ای بهتر ذات مهدیو میشناختم ندا رو درک میکردم مهدی به واسطه خالش که همسایه پدر ندا بودن با ندا ازدواج کرده بود و همونطوری که گفتم بچه استان همجوار ما بود من تمام تلاشمو واسه ریکاوری و برگرداندن ندا به زندگی و دلگرم کردنش کردم و از طرفیم میترسیدم با کسی ارتباط بگیره، چون فوقالعاده جذاب بود و یکی دوبارم که شماره گرفته بود منو در جریان گذاشت و من نذاشتم تماس بگیره، بقول خودش نیاز جنسی نداشت ولی بدجور به همدم نیاز داشت که من تمام تلاشمو کردم، حتی بارها فروزان به من شک کرد با کسی در ارتباطم ولی خداروشکر به خیر گذشت و قرار شد روزا که مغازه هستم تماس بگیره و دیگه شبا چت نکنیم، حتی دو سه بار هم زمانیکه بدجور حال ندا خراب بود و گریه میکرد و از پشت تلفن میگفت بخدا قید کارنم زدم الان خودمو میکشم و فلان میکنم فورا خودمو بهش رسونده بودم و با قدم زدن توی پارک و رفتن به رستوران و پا به پاش را رفتم و زانو به زانو کف پارک نشستن پشت شمشادها ارومش کرده بودم ، و زور من از زور تنفر ندا نسبت به مهدی کمتر بود همش سعی میکردم با خودم سرگرمش کنم که کار احمقانه ای نکنه پدرشم که هیچ اعتراضی نسبت به مهدیو بر نمی تابید و همه جوره به مهدی حق میداد و ندا از پدرش ناامید بود و روی برگشتن به خانه پدرشو نداشت و برادرشم که تا وقتی ایران بود زیر پرچم حاجی بود و بعدشم که از ایران رفت روزها میگذشت و ما در کنار هم خوب بودیم و سنگ صبورش بودم چندباریم که از فروزان ناراحت بودم امیدم به ندا بود که خواهرشو نصیحت میکرد و فروزان هم رفتارشو اصلاح میکرد من و ندا خوشحال بودیم که همدیگرو داریم و آشنایی ما واسه قبل از ازدواج من و خواهرش بود و چون بین ما سکسی هم اتفاق نیفتاده بود عذاب وجدانی نداشتیم و ولی ولی ته دل جفتمون ی آتیش بود آتشی که زیر خاکستر بود و منتظر ی جرقه و این من و ندا بودیم که جلو این جرقه رو گرفته بودیم دیگه راحت جلو مهدی دست زنشو میگرفتم و میرقصیدم و در گوش ندا به شوخی میگفتم بگو ببینم کون کی داره میسوزه؟؟؟میگفت کون اون حرومزاده،،،، دهن هرچی ادم زیراب زن و پفیوزه،، گوه توی دهن مهددددی و غش غش میخندیدیم،،، مهدی مثل کیسه آرد فقط کنار پدر زنم مینشست و وز وز میکرد،، حتی ی بار هم نشد در تمام مراسمات عروسی و بله برون یا حتی بعدها در مراسمات خانوادگی خانواده خسروی برقصه و شادی کنه همش ی کت شلوار طوسی می پوشید و مثل ربات راه میرفت یا دم دست حاجی بود ،، من و ندا و فروزان و خواهرم و زن داداشام و برادران و دامادمون و بقیه فامیل هر مراسمی که بود میترکوندیم وقتایی هم که من و ندا دست همو میگرفتیم لبمو در گوشش میکردم و میگفتم گوه تو دهن کی؟؟؟؟اونم جیغ میزد هرچی ادم زیراب زنه. ،بعدش به خاطر اینکه تابلو نباشه رو به مهدی میکرد و داد میزد ،، مهددددی،،، که کسی شک نکنه خوشی های ما تموم شدنی نبود فروزان رو گرفته بودم و دوستش داشتم با ندا هم عالمی داشتم بعضی وقتا پیام و زنگ میزد میگفت آخرش خواهرمو کردی منم میگفتم اره ولی دستم به خودت نرسید بعدش میگفت سعید بی ادب نشو قرار شد همه اون خاطرات رو بندازیم دور و فقط دوتا رفیق باشیم باهم من و ندا همه رو انداختیم دور و رابطه ای باهم نداشتیم ولی راحت باهم حرف میزدیم و وقتایی هم که تماس بدنی با هم داشتیم داغ بودن همو حس میکردیم و آتشی در وجودمون بود که فقط خودمون حسش میکردیم از سکسهامون وقتی بحثش پیش میومد که خیلی کم هم پیش میومد حرف میزدیم، وقتی می خواستیم به کسی فحش بدیم دیگه کلاس نمیذاشتیم و راحت میگفتیم کیر تو دهن فلانی جنده ، کونی، و فلان و بهمان ولی این ادبیات فقط بین من و ندا بود و وقتی بقیه بودن کاملا رابطه ما عادی بود (ده یازده سال بعد) زمان وضع حمل دوم و سزارین فروزان رسید اخه ما نه سال پیش صاحب ی پسر بنام سامان شدیم ولی ندا همچنان فقط کارن رو داشت و همیشه منتظر جدا شدنش از مهدی بود کارن هم حدوداً پانزده سالش شده بود زمانیکه فروزان ،سامانو باردار بود منم در طول حاملگی فروزان با سکس محدود و کم روبرو شدم و تحمل کردنش در اولین بارداری فروزان قابل تحمل بود ولی در زمان بارداری دومش برام سخت بود زمانی که ساسان داشت به دنیا میومد تحملش خیلی برام سخت شده بود و سکس خونم بدجور افت کرده بود و همین باعث شده بود به ندا گرایش بیشتری پیدا کنم و اونم بیشتر و بهتر راه میومد باهام بعدها که بازم حرفامون دوباره رنگ و بوی رابطه گرفته بود و بخاطر فروزان مثلا میخواست خیانت نکنه به خواهرش ، بعضی وقتا که بحث سکس پیش میومد و میفهمید حشرم بالا زده و خودشم حالش بد بود بعضی وقتا تلفنی یا پیامی ، سکس چت میکردیم و اون سعی میکرد بجای اسم خودش اسم فروزان رو بیاره مثلا میگفت وای سعید فروزان حالش بده، کیر میخواد بیا سینه هاشو بخور بیا کسشو لیس بزن بذار فروزان کیرتو بخوره فروزان داره تا ته کیرتو میخوره وای سوراخ کون فروزانو چربش کن انگشتتو بفرست توش ی بار در حال همین حرفا گفت وای فروزان از کون تا حالا نداده، سوراخشو چرب کن ی زمانی دوست داشت کیر خودت بازش کنه ولی همه چیزو خراب کردی،، اخخخخ کیرتو بذار در کونش فشارش بده تا ته بره تا دل مهدی اتیش بگیره که زنشو داری میکنی (اینجا سوتی بنده نیست،،اینجا ندا قاطی کرده بود و ی بار اسم فروزانو به زبان میاورد و در ادامه منظورش خودش بود که مثلا داره با من سکس میکنه) اینجا بود که کاملا همه چی دستم اومد و فهمیدم با ندا سکس داشته باشم تا کجاها خودشو اماده کرده خلاصه رابطه من و ندا طی این ماههای آخر حاملگی فروزان بازم جوش خورده بود (ی توضیح خدمت خوانندگان خانوم سایت بدم در اکثر مواقع مردها زنشون و زندگیشونو دوست دارن فقط بخاطر شهوت زیاد دوست دارن با کس دیگه ای هم سکس داشته باشن و قصدشون خیانت نیست ولی چکار میتونن بکنن که دست خودشون نیست،، در کنارشم خیلیم زنشونو دوست دارن و همه جوره بهش میرسن،،، درسته الان میگین خب اگه این دلیل، دلیل درستیه زنها هم دوست دارن این کارو انجام بدن و مردها حق اعتراض ندارن در جواب شما باید بگم ما مردها موجودات مغرور و بی منطقی هستیم با وجودیکه میدونیم حق با شماست ولی بازم قبول نمیکنیم و به خودمون حق میدیم با کس دیگه ای رابطه داشته باشیم ولی همسرمون به ما وفادار بمونه حداقل در حد ارضا شدن به خودمون حق میدیم که من همه جوره به شما حق میدم و ازتون عذر خواهی میکنم) موقع سزارین فروزان بود و پدر فروزان هم حالش بد بود کرونا گرفته بود و اگه خدا قهرش نگیره همگی منتظر مرگش بودن مادرزنم پیش حاجی بود و مهدی هم طبق عادت دم دستشون بود و سرکار هم میرفتن، مهدی فیلمبردار صدا و سیما بود و کارش واقعا ساعت کاری خاصی نداشت، مخصوصاً زمان فیلمبرداری از سریال یا فیلم سینمایی شب و روز سرکارش بود، زمانیم خونه بود دم دست حاج خانوم و حاج آقا بود بخاطر همین ندا همراه کارن اکثر مواقع تا غروب که مغازه بودم خونه ما بودن سه چهار روز مغازه رو علیرغم میل باطنیم تعطیل کردم چون اوج کار مغازه دار برج شش و دوازده است آخرای شهریور بود خونه بودم که سامان بدجور گیر داده بود من لباس ندارم کفش ندارم فردا پس فردا مدرسه باز میشه دوستام خرید کردن ووو و،،، فروزان گفت سعید تورو خدا سامانو ببر براش خرید کن با ندا برین و برگردین، ی زنگم بزن سمیرا(خواهرت) بگو بیاد پیشم کارن هم اینجاست،،برین واسه سامان خرید کنین و برگردین خلاصه دارم تعریف میکنم من و ندا و سامان سوار شدیم به طرف بازار از پارکینگ در اومده بودیم که ندا گفت مگه طرح ترافیک نیست بیا با تاکسی بریم خواستم جواب بدین که ی چشمک ریز زد منم گفتم آخ راست میگی ها خب بذار ماشینو ی جایی پارک کنیم که بعدا فروزان گیر نده چرا با ماشین نرفتین سوار تاکسی شدیم سامان اول سوار شد بعد ندا بعد من، ندا خودشو توی بغل من انداخته بود باور کنین جفتمون شاید روی ی صندلی نشسته بودیم تنگ هم بودیم که حالم خراب شد اروم در گوشش گفتم حالمو بد نکن کار دستت میدم هااا گفت اگه اینکاره بودی که گند به همه چی نمیزدی خفه شو خخخخ دستمو روی رانش گذاشتم و اروم اروم جوریکه سامان نفهمه ندا رو میمالیدم ، پای چپمو زیر ران پاش گذاشته بودم و شکم و ران ندا رو میمالیدم، حشرم بالا زده بود نفس زدن ندا هم عوض شده بود هر چند دقیقه ی بار ی نفس عمیق میکشید منم هر لحظه بیشتر میمالیدمش و ندا خودشو با سامان مشغول کرده بود ، بعد از مدتهااااا که داشتم ندا رو میمالیدم دستم توی پاش بود که انگشتمو از روی ساپورت به کوسش رسوندم دستمو گرفت و دستمو پس زد گفت سعید نکن بجون خودت الان اینجا لخت میشم هاااا حالم بد بشه و ارضا نشم سردرد میگیرم، نکن، سعید نکن اینجا جاش نیست، بازم با حرص و شهوت دستمو پس زد خبر از حال و روزش و سیستم بدنش و شهوتی بودنش و تایم ارضا شدنش داشتم و خوب میدونستم ارضا نشه سردرد میگیره و موقع سکس هم حداقل باید سه چهار بار ارضا شه تا اون سکس رو بعنوان ی سکس دلچسب بپذیره وگرنه با یکی دوبار ارضا شدن حالش خوب که نمیشه هیچ اعصابشم بهم میریزه، اینم میدونستم تایم ارضا شدنش خیلی کوتاهه و موقع سکس هر پنج شش دقیقه یکبار ارضا میشه،، بارها باهاش سکس چت داشتم و تلفنی باهاش سکس کرده بودم ولی هیچوقت به سکس واقعی دستم نرسیده بود فقط یبار که سفر دو روزه رفته بودیم شب بین راه توی ی پارکی حوالی اندیمشک چادر زده بودیم که موقع خواب مهدی کنار خوابید بعد کارن خوابید بعد ندا و فروزان بعدش سامان یکی دوسالش بود وسط من و فروزان خوابیده بود و منم این سمت چادر بودم یعنی چهار تا آدم بزرگ و دوتا بچه کنار هم بودیم من بازوم زیر سر فروزان بود که دیدم دستم به ندا رسیده و روبه من و پشت به کارن و مهدی خوابیده اونجا بود که آروم دستمو به سینه های ندا رسوندم و اونا رو میمالیدم ، ندا با چشم و ابرو میگفت نکن، میگفت فروزان و مهدی میفهمن ولی اصلا جاشو تغییر نمی داد و روشو اونور نمیکرد و اجازه میداد سینه هاشو بمالم، ی سینه ی خوشگل و خوش فرم به اندازه توپ هفت سنگ، به همون سایز و سفت و شق و رق بود حالی که اون شب داشتم فقط کسی میدونه که همچین حالی در همچین مواقعی انجام داده، با ترس و لرز و پر از شهوت و پر از هیجان در سکوتتتتت مطلق،،، سینه هاشو میمالیدم و به چشماش نگاه میکردم و سفیدی چشماش توی نور کمی که از پارک به چادر می خورد و داخل چادر رو تا حدودی روشن کرده بود میدیدم نفسش حبس شده بود عین من شهوتش به آسمون رسیده بود عین من انگشتام سینه هاشو میمالید و اون دستش توی پاش بود و کوسشو میمالید و من اینو از تکونهای خیلی کم پتوش میفهمیدم، هراز چند گاهی انگشتمو دور لبش می کشیدم و لباشو لمس میکردم و اونم انگشتمو توی دهنش میکرد و مکش میزد همه خسته راه بودن و خوابیده بودن من و ندا بیدار بودیم با ی دستش دستمو هدایت میکرد سمت سینه هاش یا لباش ، و با ی دستش خیلی ریز کوسشو میمالید منم که فقط با ی دست فقط میتونستم سینه و لباشو فقط لمس کنم، من میمالیدم و اون میمالید ، من سینه هاشو اون کوسشو چندبار لرزش خیلی خفیف بدنشو حس کردم و فهمیدم ارضا شده و بعد از هربار ارضا شدن ی نفس عمیقی کشید و نفسشو رها میکرد انگار زیر آب بوده و بازم ادامه میداد و از من مالیدن میخواست، با چشاش فروزانو میپایید درحالیکه فروزان سرش روی بازوم بود و عمیق خوابیده بود و سامانو توی بغلش جا داده بود که سردشم نشه، منم با چشام مهدی و کارن رو میپاییدم کارن که هفت هشت سالش بیشتر نبود و مطمئنا مشکل ساز نبود ولی تمام حواسم به مهدی بود،،، ندا با چشاش میپرسید مهدی در چه حاله ، خوابیده، منم بهش میفهموندم روش اونوره و خوابیده و ندا لبخند ریزی میزد و میگفت نکن، ولی منکه میدونستم نکن گفتنش یعنی چی حدود نیم ساعت ندا رو مالیدم و سینه هاشو چنگ میزدم، نوکشو بین انگشتام میگرفتم و ول میکردم ، در حالیکه ندا سوتینشو بالا زده بود تا راحت تر سینه هاشو لمس کنم وقتی انگشتامو لیس میزد و زبون میکشید و بعدش مک میزد حس میکردم نوک انگشتام گز گز میکنه از بس محکم مکشون میزد یکی دوبار مهدی جابجا شد، من و ندا تا مرض سکته کردن رفتیم و برگشتیم ولی با سوال ندا که با چشماش و لباش می پرسید ، خوابید؟؟؟منم با لبخند پلکمو میبستم و بفهمونم بهش که اره خوابید ، بازم کارمونو ادامه دادیم،، واسه بار چندم ندا ارضا شد و نفس عمیقی کشید،، واقعا انگار اکسیژنی توی چادر نبود ندا دستمو پس زد و آروم لباساشو درست کرد و با اشاره لب و دهن گفت فروزانو بکن، اخه من ارضا نشده بودم یکم جابجا شد و کاری کرد فروزان بیدار شه و گفت سامانو بده به من بخواب، فروزان گفت جاش خوبه ولی ندا با ی حرکت سامانو برداشت و گذاشت وسط خودشو و فروزان منم فروزانو توی بغلم جاش دادم و پشت به من خوابید، کیرم داشت میترکید ، هرچی با دست و پچ پچ فروزانو هالی کردم که حالم خوش نیست فایده نداشت و پسم زد و گفت بخواب منم از خودارضایی متنفر بودم، با همون حال خوابیدم و ندا رو نگاه میکردم و اونم با زبون درازی و شکلک میگفت خوب شد که فروزان هم بهت نداد، و غش غش، اروم و بیصدا میخندید منم با همون حال خوابیدم و تا صبح بیضه درد امونم رو برید الان توی تاکسی بودم و بعد از سالها با حال خراب و موقعیتی بس بدتر از چادر داشتم ندا رو میمالیدم پامو زیر پاش مینداختم پهلو هاشو میمالیدم و توی پاشو میمالیدم و کوسشو یبار توی مشتم گرفتم ولی ایندفعه با وجود شهوتی بودن ندا ،، جدآ اجازه بیشتر رو بهم نمیداد و منم بازم بازنده بازی بودم پیاده شدیم ندا گفت ساپورتمو پاره کردی دیوونه خخخ، خودت باید یکی برام بخری گفتم ندا، جووووووون بخواه نه ساپورت توی شلوغی بازار و مغازه ها کیرم وسط چاک کون ندا بود، ندا همش چشم غره میرفت که نکن زشته ولی مگه این کیرم حرف حالیش بود البته منم جاهایی اینکارو میکردم که کمترین ریسک رو داشت بعدش ندا گفت ، سعید واسه کادو زایمان فروزان چیزی خریدی، گفتم نه و رفتیم و واسه فروزان خرید کردیم ، و واسه ندا هم خرید کردم ی جایی لباس زیر میفروخت باهم رفتیم و دو دست واسه فروزان خریدیم و دو دست هم واسه ندا ندا میگفت چه حسی داری واسه دوتا زن لباس زیر میخری که باب سلیقه خودته گفتم مال فروزان که برام عادیه ولی مال تو رو باید بدترینش رو انتخاب میکردم چون اون مهدی لاشی ازش لذت میبره ندا گفت سعید بجون خودت بجون کارن لباسایی که اولین بار با مهدی اومدم مغازت و خریدم و همشو باب سلیقه تو برداشتم هنوزم دارمش و هیچوقت واسه مهدی نپوشیدمش، هیچ کدومشو باب سلیقه مهدی برنداشتم خودتم خوب میدونی الانم بجون خودت هیچوقت این لباسای زیر رو واسه اون نمیپوشم گفتم خب پس واسه من میخوای بپوشی با مشت زد توی سینه م گفت خفه شو،، حسرتشو به دلت میذارم گفتم جون خودت این مشکیو بپوش واسم بازم خندید گفت باشه چشم بهش میگم و با کلی عشق و حال کردن رفتیم سمت ماشین خودم و برگشتیم خونه سامان سرمست از خریداش بود و کلی ذوق داشت و هوا هم تاریک شده بود من ندا و کارن رو بعداز شام رسوندم خونشون و برگشتم دوروز بعد با هماهنگی دکتر فروزان فروزانو واسه بستری همراه خواهرم و ندا و کارن و سامان بردیم بیمارستان و بستری شد و قرار شد پس فردا فروزانو سزارین کنه ی بیمارستان خصوصی بود که دکترش فقط اونجا عمل سزارین انجام میداد ندا پیش فروزان موند ماهم برگشتیم خونه، حدودا غروب بود فروزانو بستری کردن کارن پیش من و سامان بود و مهدی هم اون زمان سرفیلم برداری بود و ی برداشت داشتن که باید توی کویر فیلم برداری میکردن، بخاطر همین چند روز نبود و کارن هم پیش ما بود کارن حدودا پانزده سالی داشت و سامان حدود نه سالش بود دومین روز مدرسه سامان بود دقیقا روز بعدش قراربود فروزان سزارین شه ساعت دوازده و نیم بعدازظهر بود که داشتم فلاسک چای و وسایل واسه خواهرم که پیش فروزان بود میبردم و میخواستم کارن رو هم برسونم مدرسه،ش که گوشیم زنگ خورد،کارن گروه مخالف سامان بود و مدرسه ی دیگه درس میخوند بعد از معرفی کردن خودش فهمیدم مدیر مدرسه سامان هستش و دوستای سامان اونو هول دادن و از پله مدرسه افتاده و پاش شکسته و اونو با آمبولانس بردن بیمارستان دنیا جلو چشمم تیره و تار شد خدایا من چیکار باید میکردم، زنم بیمارستان فلان بود و پسرم بیمارستان ،،،، کارن رو رسوندم مدرسه ش، هرچند اسرار کرد عمو بذار منم بیام قبول نکردم و خودم رفتم بیمارستان پیش سامان، و دیدم کار پذیرشش تا حدودی انجام شده و دکتر معاینه کرده و دستور داده امادش کنن بعد از رضایت پدرش عملش کنن دنبال کارای سامان بودم، قبلش کلی بغلش کردم و گریه کردیم و بعد که اروم شدم و اه ناله سامان هم کمتر شد دنبال کارش افتادم که عملش کنن یااااا خدااااا سمیراااااا فروزااااان اصلأ گوشیم کووو گوشیم داخل ماشین بود و نه بار تماس گرفته بودن و بیست و یک بارم ندا زنگ زده بود ندا از طرف کارن باخبر شده بود ولی سمیرا و فروزان بی خبر بودن خلاصه خواهرم رو هم مطلع کردیم و قرار شد فروزان نفهمه ولی از اونجایی که خانوما فوقالعاده باهوش و زیرک هستن و با توجه به حس ششم خانوما و حس مادرانه فروزان و پچ پچ کردن سمیرا با تلفن و سوتی دادنش،،فروزان فهمید که ما درگیر ی مشکلی شدیم که داریم از فروزان مخفیش میکنیم آخرش مجبور شدیم اتفاقی که واسه سامان افتاده بود رو به کارن نسبت بدیم و بگیم کارن افتاده و پاش شکسته و با صحبت کردن کارن با خالش، ی جورایی فروزان رو از نگرانی در بیاریم قرار شد سمیرا دیگه کامل پیش فروزان بمونه و ندا و کارن پیش سامان بمونن و منم در تردید بین دو بیمارستان باشم البته خانواده بچه ای که بچه منو هول داده بود هم اومده بودن که دیگه وارد جزییات نمیشم روز بعد هم فروزان رو بردن اتاق عمل هم سامان منم حیرون و سیرون بین دو تا بیمارستان که فاصله کمی هم نداشتن در تردد بودم فقط خدا حالمو میدونست ساعت نه و ده سامان از اتاق عمل اومد بیرون و خداروشکر بعد از ریکاوری و هذیان گفتن حالش خوب بود اهااااا اینو یادم رفت بگم سوپروایزر بخشی که سامان بستری بود برادر صمیمیترین دوستم یعنی وحید بود و خیلیییئی خیالمو بابت سامان راحت کرده بود که خودش و همکاراش کاملا مراقبش هستن و نمیذارن کمترین دردی رو حس کنه و براش ارام بخش میزنن که منم با خیال راحت دنبال بیمارستان فروزان باشم و این یعنی آسودگی خیالم از طرف سامان،، هرچند ندا هم پیشش بود ی بار توی راهرو بیمارستان نشسته بودم و سرم پایین بود و سرمو توی دوتا دستم گرفته بودم و داشتم گریه میکردم که حس کردم یکی بغل دستم نشست و دستشو روی کتفم گذاشت و آرنج دستش وسط کمرم بود و داشت شانه و سرمو نوازش میکرد و گفت سعید دردت به قلبم، سعید بخدا نفسمی توووو جون سامان ، جون من جون فروزان گریه نکن، بخدا اشکاتو میبینم دلم اتیش میگیره تورو خدا گریه نکن، بخدا هر وقت خوشحالی دلم قنج میره وقتی دلت گرفته دلم اتیش میگیره سعییید با توام جون ندا گریه نکن،، سعید تو دلیل زنده بودنمی بخدا اگه بگم از کارن بیشتر دوست دارم دروغ نگفتم درد اون اشکات به چشام گریه نکن تو واسه من کوه هستی، پشتم به تو گرمه،، کوه که گریه نمیکنه پاشو ابی به صورتت بزن، وقتی سرمو بالا گرفتم دیدم به پهنای صورت گریه کرده و از گریه من واقعا ناراحته میدونستم خیلیی منو میخواد و همین گریه های صادقانش بیشتر حالیم کرد که دوستم داره گفت بخدا جفتشون صحیح و سالم میان خونه اصلا سه تاشون صحیح و سالم میان خونه بخدا ی گوسفند نذر سلامتی خودت و بچه هات کردم تورو خدااااا گریه نکن گفتم ندا،، جون تو و جون سامان، مراقبش باش تا برگردم اگه حال همشون خوب شه بخدا ی سور اساسی میدم خودم دوتا گوسفند نذرشون کردم دعا کن زودتر برگردن خونه اونم همش ایشالله ماشالله امید خدا میگفت منم راهی بیمارستان فلان شدم از اونجا هم خداروشکر خبرای خوبی گرفتم و کلی گل و شیرینی به پرسنل دادم ، اونا هم سراغ پسرمو میگرفتن و امیدواری میدادن،، البته فروزان هنوز بیخبر بود هوا داشت تاریک میشد برگشتم بیمارستان پسرم چون توی بیمارستان زنم، منو راه نمیدادن و گفتن پسرت(ساسان اسمشو بعدا گذاشتم) باید یکی دو روز توی دستگاه بمونه ولی جای نگرانی نیست خواهرم و زن داداشام مدام جابجا می شوند و مراقب فروزان و ساسان بودن، مادرم و برادرام هم تلفنی جویای احوال بودن و همون یکی دو روز اول هم کلی اسباب بازی واسه سامان آوردن و واقعا از وجودشون دلگرم بود ولی از ی طرف دیگه حال حاج محسن تعریفی نداشت و توی خونه زیر نظر پزشک که روزی دو بار ویزیتش میکرد بستری بود و منم اینو میدونستم ندا و فروزان تحمل دیدن ی داغ دیگه رو ندارن چون بعد از چهار پنج سال که برادر خانمم ازش بی خبر بودیم توی ترکیه سنگ کوب کرده بود و فوت کرده بود و الان چند سالی از اون اتفاق گذشته بود و جالب اینجا بود که برادرزنم دوبار با مهدی تماس گرفته بوده و مهدی ازش خبر داشت ولی به کسی حرفی نزده بود و همینم باعث اختلاف بیشتر بین ندا و مهدی شده بود که در نهایت طلاق عاطفی ندا و مهدی شده بود و رسما فقط همخونه بودن خلاصه نگرانی من یکی دوتا نبود هوا تاریک شده بود و همه رفته بودن خونه هاشون، زن داداشم پیش فروزان و ساسان بود خواهرم بچه کوچیک داشت خونه خودش بود و ندا و کارن هم پیش سامان بودن بیمارستان خصوصی بود و اتاق سامان یک تخته بود که ی صندلی هم واسه همراه گذاشته بودن که باز میشد و به تخت خواب تبدیل میشد منم که گیج و ویج توی راهرو بیمارستانها بودم برادر وحید منو برد اتاق استراحت خودش و گفت اگه به من اعتماد نکنی و نری خونه استراحت کنی بجون وحید دیگه هیچوقت حرفی باتو نمیزنم خیالت راحت باشه برو سامان هم الان آرامبخش تزریق میکنم که تا صبح بخوابه منم اومدم جریانو به ندا و کارن گفتم ندا رو راحت قانع کردم که بره خونه با کارن ولی کارن زیر بار نرفت و گفت من پیش سامان میمونم عمو شما برین خونه مامان توهم برو خونه خودمون از من اسرار از اون انکار که دیدم ندا خیلی زود قانع شد و به کارن گفت خب مامان فردا چهارشنبه س اجازتو از مدرسه میگیرم که فردا مدرسه نری البته بابت اطلاع دوستان عرض میکنم مدرسه خیلی کم و به ندرت باز بود بخاطر کرونا و طی زمانهایی مدارس جسته و گریخته باز و بسته میشوند و اکثرا به صورت آنلاین تدریس می کرد خلاصه همین حرف ندا ی جایزه واسه کارن محسوب میشد و با ذوق بیشتری پیش سامان موند وقتی به ندا نگاه کردم ی حالی شدم و فهمیدم ندا چی تو سرش هست با هماهنگی برادر وحید ،کارن بیمارستان موند،،اخه جثه کارن درشت بود و برادر وحید گفت نباید همراه مریض نوجوان و کم سن باشه ولی باشه اشکال نداره بذار پسرخالش پیشش بمونه، خودم هم حواسم بهش هست،برو خیالت راحت باشه ندا گفت سعید جان من ماشینم توی پارکینگ بیمارستانه، تو اگه میخوای برو خونه استراحت کن منم برم بوفه خرید کنم ی ربع دیگه میرم خونه خودمون منم گفتم باشه مقدار زیادی موز و شیرینی و آبمیوه و گل و اسباب بازی داخل یخچال و کمد سامان بود برداشتم و راه افتادم سمت خونه خودم ی ربع بعد زنگ زدم ندا و گفتم من خیلی گرسنمه ، اخرشب هم باید ی سر بزنم بیمارستان فروزان، چون باید وسایل واسه ساسان ببرم، پوشک و لباس و دارو و همچین چیزایی، اگه توهم گرسنه ای بیا بریم ی جایی غذا بخوریم و منم وسایل ساسانو ببرم بدم زن داداشم گفت اصلا حوصله اون قیافه گرفته و ناراحت تو رو ندارم چشمم به تو میفته دلمو آتیش میزنن دلم میخواد بشینم واسه تو ی دل سیر گریه کنم ولی با این مردم چکارکنم که میترسم حرفی برام درست کنن و زد زیر گریه حالا من بودم که تلفنی اونو اروم میکردم ندا گفت به شرطی میام اول بری خونه ی دوش بگیری اون لباساتو عوض کنی ریشتو بزنی مثل همیشه خوشتیپ کنی بعد افتخار میدم ببریم رستوران حیف من نیست با اون شکل تو برم رستوران خخخ پشت سرم میگن نیگا شکل شوهرش،، بیچاره چقدر بدبخته خخخ گفتم خیلیم دلت بخواد اصلا نمیرم خونه گفت دلم که میخواد ،، ولی دلم نمیاد با اون قیافه ببینمت، برو خونه و برگرد دوست دارم سرحال ببینمت هاااا قرار شد برم خونه دوش بگیرم و اونم ی سر بره خونه و برگرده اون واسه خیلی چیزا خودشو اماده کرده بود که چند ساعت بعد همه رو فهمیدم منم احتمال هر چیزی رو میدادم ی دوش اساسی گرفتم اومدم ی چایی خوردم و همزمان با عرض پوزش از بچه های سایت و به امید اینکه بدآموزی نداشته باشه ی تیکه شیره خونه داشتم چون ما کوردها واسه مهمون همه رقم از تریاک و مشروب توی خونه واسه پذیرایی داریم،، ی تیکه شیره سوخته بالا انداختم و عطر و ادکلن و لباس سفید و کت و شلوار پوشیدم و به ندا زنگ زدم که ماشینتو تکون نده خودم میام دنبالت که اگه بعدا مهدی یا کارن از کسی سوال کردن ندا خونه بوده یا نه، جواب بدن ماشینش داخل پارکینگ بوده پس حتما خونه بوده، و کسی نفهمه که پیش من بودی ندا با خنده ای که من فقط معنیشو میدونستم پرسید مگه قراره برنگردم خونه نکنه میخوای برم بیمارستان پیش فروزان،،، یااااااا پیش کارنو سامان یاااااا پریدم وسط حرفشو گفتم یااااااااا پیش سعید و خاطراتش گفت تو غلط کردی من با تو هیچ جا نمیام خودت هرجا دوست داری برو گفتم اذیتم نکن ندا بخدا الان دستم بهت میرسه چنان میزنمت صدای بز بدی گفت آقا گرگه ماشینو در خونه نیاری همسایه ها ببینن خودم میام سر کوچه گفتم مگه نگفتی نمیام گفت غلط کردی میام غذامو میخورم و برمیگردم نمیزارم قسرر در بری گفتم جوووون حالا بیا خودم برت میگردونم خونه خیالت راحت،خخخخخخ گفت کوفت،،، و با حالت بچه گونه ای گفت من میدونم امشب میخوای چکار کنی بخدا اصلا نمیام گفتم لوس نشو من راه افتادم هااا بیست دقیقه بعد سرکوچه بودم که ندا اومد تا منو دید گفت عروسی تشریف میبری گفتم نه احتمالا خواستگاری برم، دسته گلی که خریده بودمو بهش دادم چنان ذوق مرگ شد و بعدش اشک تو چشماش جمع شد که پشیمون شدم گفت مهدی یبارم گل برام نگرفت، عاشق نسترن بود، اینو خیلی وقت بود میدونستم بدون اینکه ازش پرسیده باشم گلارو چنان بو می کشد و گلبرگاشو با انگشتاش لمس میکرد و ذوق میکرد که به خودم لعنت فرستادم که چرا من تا حالا گل براش نخریده بودم از تیپ و ارایشش بگم انگار ی میکاپ کار استاد ی روز کامل روی صورتش کار کرده بود بوی ادکلن و مواد آرایشی ادمو مست میکرد مانتویی رو پوشیده بود که من دوست داشتم ساپورتی پوشیده بود که من دوست داشتم، ترکیب صورت و تیپ و آرایش محشرررر بود گفتم عروس خانوم جای بخصوصی منو دعوت کردن گفت دردو عروس خانوم، کوفت و عروس خانوم، عروس خانوم خوشگلت داره پسر برات میزاد، من کلفتشم نیستم، ضمنأ جای خاصی سراغ ندارم فقط ی جای خلوت برو امروز کلافه کلافه شدم،،،، ضمنا کار اون روزتم فراموش نکردم تلافیشو سرت در نیارم دختر حاجی نیستم از کلمه،(هه)یا بهتره بگم صدای هه که معنیش همون زکی میشه یا یا برو بابا کم زر بزن میشه از این کلمه به شدت تنفر داشت و عصبیش میکرد وقتی مهدی در جوابش می گفت هه غوغا بی پا میشد منم در جوابش گفتم هه یا خدا،،، وحشی شد چنان با مشت و لگد و چنگول افتاد بجونم و داد میزد کوفت و هه مرض و هه درد بی درمون و هه به غلط کردن افتادم یهو آروم شد و سکوت کرد میدونستم فکرش به کجا رفت و ذهنش درگیر چی شد بخاطر همین گفتم تا اشکش در نیومده و شروع به گلایه و غر زدن و گریه نکرده و امشبو کوفتم نکرده ذهنشو منحرف کنم گفتم اول بریم بیمارستان فلان یا اول شام برگشت و نگام کرد و یهو سرمو سمت خودش برد و محکم بوسیدم و گفت سعید بهم قول بده دیگه هیچوقت گریه نکنی و ناراحت نباشی فدای اون لب خندونت،، درد و بلات بجونم،، توروخدا همیشه همینجور خندون و شاد باش تا مثل همیشه دلم بهت خوش باشه بعد گفت اول برو بیمارستان بعد میریم شام گازشو گرفتم سمت بیمارستان و وسایل فروزانو تحویل نگهبان دم در دادم و برگشتم و به فروزان زنگ زدم که نگهبان نذاشته داخل شم وگرنه دوست داشتم ببینمت، میدونستم منو با اون تیپ ببینه اسمون ریسمون میبافه برگشتم سمت ماشین، ندا گفت عروس خانومت گیر نداد بهت؟ گفتم ندیدمش، جیم زدم اومدم گفت حدس میزدم وگرنه خشتکتو کراواتت میکرد گفتم ی رگش به وحشی ای مثل تو رفته باشه واسه هفت پشتم کافیه و دستمو نشونش دادم که خون افتاده بود بخاطر ناخونای بلندش،، گفت سعید بخدا باید بدترین شکنجه هارو سرت میاوردم چون بدجور سالهاس شکنجه م دادی گفتم کار بدی کردم خواهرتو گرفتم نذاشتم بترشه، گفت خیلیم دلت بخواد انتررر بخدا اگه کسی بجز فروزانو میگرفتی آب جوش میریختم روت قیافه ندا به آدمی که شوخی کنه نمی خورد و حرفاش پر از بغض بود که عشق و علاقه ش به من این حس رو سرکوب کرده بود گفتم مادمازل قصد پیاده شدن ندارن،؟ رسیدیم ندا:عه چه زود رسیدیم اصلا نفهمیدم کی راه افتادی پیاده شد منم ماشینو قفل کردم به سمتش رفتم ، دستشو زیر بغلم گذاشت و با غرور تموم به سمت رستوران حرکت کردیم وقتی وارد شدیم نگاههای سنگین زن و مردایی که اونجا بودن رو روی خودمون حس میکردم بوی ادکلن زنونه و مردونه من و ندا در هم آمیخته شده بود و هر کس نگاه میکرد فکر میکرد واقعا تازه عروس و دادماد هستیم گارسون با لبخند اومد و پرسید جناب مهندس چی میل دارن، سرکار خانوم سفارششون چیه هرچی که خواستیم سفارش دادیم ولی جفتمون به اندازه ی بچه نتونستیم بخوریم ، چنان مست نگاه کردن هم بودیم انگار اولین باری بود که با هم بودیم و همدیگه رو میدیدیم یک آن ذهنم درگیر بیمارستانها شد، و چهره م گرفته شد ، ندا گفت بجون سعید امشب یک لحظه غمگین ببینمت اسمتو دیگه صدا نمیزنم خوشی و قهقهه زدنش مال زنشه، غم و غصه ش مال منه،، اه،، امشب ناراحتی بی ناراحتی منم گفتم باشه قبول توهم امشب گلگی و گریه و شکایت و گذشته و خاطراتت رو میذاری پشت در و میای خونه من گفت نه بابا ، بد نگذره خبریه ما خبر نداریم گفتم ی گربه دارم حرف میزنه میخوام ببرمت خونه نشونت بدم خخخخخخ گفت غلط کردی من خسته م هیچ جا نمیام قولم نمیدم ولی سعی میکنم گله و شکایت نکنم، ولی من خونه بیا نیستم، کور خوندی خخخخ زیر لفظی را هنوز نداده جواب بعله میخواد اقا گربه هم بخوره توسر ادم دروغگو خخخ گفتم دربست چاکرتم، زیر لفظی تم محفوظه شام رو خوردیم به پیشنهاد من قرار شد چایی رو خونه بخوریم، گفتم ندا خونه تو امن نیست راستشو بخوای اونجا استرس دارم بریم خونه ما گفت سعید چی توکله ته خب بگو گفتم هیچی ولی ی دنیا خاطره و دوست داشتن گفت من خیلی دوستت دارم خودتم اینو میدونی و همین نقطه ضعفم باعث شده ازم سو استفاده کنی و هرجور که دوست داشتی این مدت باهام رفتار کردی ولی تمام سعیمو این مدت کردم که وابسته،ت نشم خداروشکر موفق هم بودم ولی من خیلی احساسی هستم به بعدشم فکرکن ، بین من و تو اتفاقی اگه بیفته دیگه دست خودم نیست هاااا بدجور دیگه وابسته ت میشم، بجون کارن بجون خودت و بچه هات کنارم نمونی خودمو خلاص میکنم و ی عمر عذابشو باید بکشی، حالا خودت میدونی گفتم ندا قول میدم تا خودت نخواستی و خودت درخواستی نداشتی هیچ کاری نکنم و اگرم بینمون اتفاقی بیفته یا نیفته تاروزی که زنده ام تنهات نمیزارم خودت اخلاقمو میدونی گفت عههه من بیام خونه تو و دوتایی تنها باشیم و تو کاری نکنی هههههههه خخخخ گفتم بخدا تا خودت نخوای هیچ کاری نمیکنم نعشه بودم و مهربونتر شده بودم دستاش توی دستم بود و رانندگی میکردم گفت توی چادر جلو همه ولت میکردن تیکه تیکه م میکردی، توی تاکسی شلوارمو داشتی پاره میکردی بعد توی خونه هیچ کاری نمیکنی باشه ببینیم و تعریف کنیم، من که فقط کنارت باشم برام کافیه و هیچی نمیخوام ببینم توهم همچین پسر خوبی هستی که اذیتم نکنی گفتم باشه، ببینیم و تعریف کنیم خودمو میشناختم میدونستم نقطه ضعف ندا چیه و میدونستم میتونم کاری کنم که خودش پا پیش بذاره بخاطر همین بود اون حرفا رو زدم اگرم اون پا پیش نمیذاشت خودم جلو میرفتم و کارو یکسره میکردم جفتمون میدونستیم چه شبی در انتظارمون هست و سعی داشتیم مزشو بیشتر کنیم که فرتی نپریم بغل هم و شروع کنیم راستش من با این حرفم،،، قصد داشتم ی مقدار زمان بخرم که موقع سکس دیرتر ارضا شم و بتونم ی مقدار تریاک بکشم با گفتن اخ بلندی که ندا متوجه شه پامو مالیدم ندا گفت چی شده گفتم پام درد میکنه،، ن:دردت بجونم دوروزه سرپایی باید درد کنه، اگه پماد خونه نداری بزن کنار از داروخونه برات بگیرم گفتم نه بابا لعنتی با این چیزا درست نمیشه، خودم میدونم چطور آرومش کنم گفت چطور میخوای دردشو اروم کنی گفتم اگه توهم مثل فروزان گیر نمیدی ی تیکه کوچیک تریاک بکشم آروم میشم گفت حاجی که همیشه مصرف میکنه از اقوام و فامیل هم که خبر داری ، داداش خدابیامرزم که،،، منم مثل فروزان مخالفم ولی اگه کسی بتونه بعضی وقتا واسه سرماخوردگی و تفریح و بکشه و دیگه سمتش نره و معتادش نشه مخالفتی ندارم میدونستم اینو میگه لبخندی زدمو گفتم پس امشب چاییمو از دست شما میخورم،خخخ سر راه دم ی سوپری بزرگ وایسادم ندا رو صدا زدم گفتم هرچی دوست داری بردار از چیپس و پفک و پاستیل و پسته و تخمه گرفته تا میوه و ابمیوه خرید کردیم و رفتیم خونه ندا مانتوش رو در اورد، تاپی رو پوشیده بود که چند سال پیش از خودم خریده بود، گفت تا حالا نپوشیدمش یادم رفت قبلا توضیح بدم بعد از ازدواجم مغازمو از زنانه فروشی به مانتو فروشی و تولید مانتو با شراکت یکی از دوستام تغییر داده بودن البته فقط تولیدی شریک داشتم، مغازه مال خودم بود تاپشو که دیدم راست کردم ی تاپ حلقه ای که نصف سینه ش بیرون بود منتظر لباس عوض کردن ندا نشدم و یک راست رفتم سمت آشپزخونه و سماورو روشن کردم و زیرانداز و پهن کردم و وسایلمو اوردم چیدم روی زیرانداز و وسایلیم که خریده بودیم انداختم روی کابینت و رفتم توی اتاق خودم و لباسمو عوض کردم و اومدم بیرون دیدم یا خداااا این دیگه چیه ندا ی دامن کوتاه که از خونه انداخته بود توی کیفش رو پوشیده خداوکیل بیشتر از دو وجب نبود، ی وجبشو باسنش پوشانده بود یه وجبم بلند بود گفتم ندا قرار نشد اذیتم کنی خب لعنتی با این لباسا انتظار داری سمتت نیام و کاریتم نداشته باشم ، خب لعنتی هرکی تو رو اینجوری ببینه دیوونه میشه گفت من چکار دارم. من خونه خودمون اینجوریم قرار نیست بخاطر اذیت شدن جنابعالی من با مانتو شلوار بشینم که گفتم با مانتو شلوار چرا، خب از لباس های فروزان بردار بپوش گفت من لباس خودم راحتم، ناراحتی برم خونه خودم گفتم یعنی اون مهدی حرومزاده تورو همیشه اینجوری میبینه گفت اونکه حسرتشوو به دلش گذاشتم ولی من الان دوست دارم اینجوری باشم، تو ناراحتی؟ گفتم لعنتی تو کی اینجوری جلو من بودی تا حالا؟ گفت خب اون موقع ها همه بودن ضمنا تو هم خطرناک بودی ولی الان قراره کبریت بی خطر باشی دیگه ،درسته؟ گفتم دردت به جونم تو نفسمی، بدو برو چاییتو آماده کن میوه و تنقلاتم بیار و بشین تا ندا رفت اشپزخونه و مشغول شده من سریع بساط خودمو ردیف کردم و شروع کردم تریاک کشیدن،، شیره ای که خورده بودم کار خودشو کرده این تریاک هم واسه این بود ندا بدونه قراره چی بسرش بیاد ی فیلم نیمه سوپر پلی کردم و تکیه دادم به بالشت و شروع کردم کشیدن ندا اومد چایی آورد و کنار دستم نشست و گفت خب قراره داماد خوشتیپ ما امشب پسر خوبی باشه نه ؟ و خودشو از بغل به من چسبوند من دستمو بلند کردم و سرشو بین شکمم و رانم قرار دادم اون سرشو روی ران و شکمم گذاشته بود من لم داده بودم و هیچ عجله ای واسه هیچ کاری نداشتم و داشتم تریاکمو میکشیدم و تنقلات میخوردم و میخواستم اتیش وجودشو شعله ور کنم بعد شروع کنم پفک برمیداشتم و میذاشتم دهنش، دهنشو کامل باز میکرد که پفک به لبش و کنار دهنش نخوره و با دندونای سفیدش و زبونش پفک رو مک میزد و به به و چه چه میکرد و منم کیرم داشت بلند میشد دستمو روی شونه ش گذاشتم و اروم روی قسمتهایی از پوستش که لخت بود میکشیدم ، که دستمو پس زد و گفت عه تو قرار بود دست به من نزنی گفتم غلط کردی من کی گفتم دست نمیزنم، گفتم اذیتت نمیکنم و تا خودت نخوای اتفاقی( منظورم سکس بود)نمیفته الان دست بهت زدم اذیتت که نکردم گفت نخیر جرر نزن الان فکر کن فروزان اینجاس ، جرأت داشتی خواهرشو بمالی گفتم توهم فکر کن مهدی اینجاست جرات داشتی سرتو روی پای باجناقش بذاری گفت من حالیم نیست امشب من هر کاری دوست داشته باشم میکنم توهم حق اعتراض نداری غلطم میکنی اعتراض کنی، حق هم نداری به من دست بزنی گفتم دستم که دست خودم نیست هرچیو دوست داشته باشه دست میزنه و کاریم از من برنمیاد و همزمان سینشو توی مشتم گرفتم و فشارش دادم ، یکی زد روی دستم گفت بی ادب دستتو بکش منم دستمو کشیدم و بازم مشغول کام گرفتن شدم همش به هیکلش نگاه میکردم و به صورتش نگاه میکردم و دستمو با لوس بازی که درمیاورد به سینه و بازوش میمالیدم و به چشام زل میزد و میگفت چیه فرشته ندیدی و خودش جواب خودشو میداد خب معلومه که ندیدی اگه چشای کورت میدید اینقدر عذابم نمیدادی این مدت و نمیرفتی خواستگاری،،، نذاشتم حرف بزنه دستمو روی لباش گذاشتم گفتم قرار شد غر نزنی و شکایت نداشته باشی باشه بابا من غلط کردم فروزانو گرفتم گفت عه غلط کردی؟یعنی کس دیگه ای رو میخواستی بگیری نکنه چشمت دنبال کس دیگه س گفتم بابا من غلط کردم ول کن و با حرص لبمو روی لبش گذاشتم و لباشو مک زدم سرمو نگه داشته بود که بیشتر لباشو بخورم وقتی سرمو بلند کردم شروع کرد غر زدن گفت لعنتی قرار شد اذیتم نکنی لبامو دوباره با حرص روی لبش گذاشتم و گفتم آخه این اذیته؟؟دوباره لبشو محکم بوسیدم و گفتم نه خودت بگو اخه این اذیته؟ جفت پاشو خم کرده بود و رو به سقف روی شکم و رانم بود و میگفت سعید بخدا میرم هاااا ولی حتی تکون هم نمیخورد کام بعدیو که گرفتم به بغل چرخید و پاشو توی شکمش جمع کرد و سرشو جابجا کرد و موهاشو از زیر سرش درست کرد و رو به تلویزیون شد و داشت دلبری میکرد و منم بعد از هر کدام و تا زمانی که سیخ تریاکم سرخ میشد انگشتمو روی لبش گذاشتم و آروم لمسش میکردم کیرم بلند شده بود و متوجه کیرم شد کیرم نزدیک دهنش بود کله کیرمو همونجوری که توی شلوار بود بوسید و با دست زد روش گفت این بی ادب چرا اینجوری شده،، دستمو زیر گردن و چونه،ش گرفتم و با حرص گفتم تو کاریت به اون نباشه اون اختیارش دست منه ،، منم نمیزارم اذیتت کنه انگشتشو گذاشت روی کیرم که تکون نخوره و ی گاز از روی شلوار ازش گرفت و یکی هم زد روی کله کیرم و گفت غلط میکنه اذیتم کنه اذیت کنه میدم بخورنش یکی زدم در کونش گفتم به کی میخوای بدی بخورش گفت کسی غلط میکنه بخورش البته هرچند فروزان قبلا خوردش بگو به چی میخوای بدی بخورش گفتم خب به چی میخوای بدی بخورش گفت اونش به خودم ربط داره تو فضولی نکن سرت به کار خودت باشه من تریاک می کشیدم و مابین هر کام تا کام بعدی دستمو روی کون و زیر بغل ندا بود اونم سرش روی شکم من بود و با کیرم لب به لب بود ، ولی کیر من توی شرت و شلوارم بود و لب ندا نزدیک کیرم گازی که از کیرم گرفته بود رد رژ لب ندا روی شلوارم مونده بود نفسای ندا تغییر کرده بود قورت دادن اب دهنش تغییر کرده بود و اروم زیر دستم دراز کشیده بود و هراز چندگاهی نفس عمیق میکشید گفتم ندا این رژ لب روی شلوارمو چیکارش کنم گفت من چی میدونم گفتم جواب فروزانو خودت میدی گفت به من چه ،تو اون زیر شلوارت قایمش کردی و اروم کش شلوارمو پایین کشید گفت لااقل بذار نفس بکشه الان خفه میشه و به اندازه ای شلوار و شرتمو پایین کشید که فقط کیرم بیرون افتاد گفت اخه ببین بچه رو چه گریه ای هم کرده و کله کیرمو ی مک زد و ی دست کشید روش و گفت گریه نکن دردت به قلبم خودم اینجام،،، امشب نمیذارم این ظالم بازم زندونیت کنه سرشو به کیرم فشار دادم که همشو بخوره با سفت نگه داشتن سرش داد زد نکن لعنتی، دستت به ما بخوره کشتمت دستمو برداشتم و گفتم چشم هرچی تو بگی هرچی تو بخوای یکیم زد روی کیرم و گفت با توهم کار دارم فکر نکن بی وفایی تو رو هم فراموش کردم سرشو تا جایی جلو برده بود که پوست لبش با نوک کیرم یک سانت کمتر فاصله داشت کیرمو توی مشتش گرفته بود و حرف میزد خب بگو ببینم حالت چطوره دردت بجون، آخه بی وفا نمی شد یبار سراغی از من میگرفتی نگفتی منم دل دارم،، نگفتی دلتنگت میشم انگشتای خوشگل و ناخنای بلند و لاک زدش دور کیرم بود و فشارش میداد بعد لبشو جلو برد و کله کیرمو مک زد و گفت اخیی بمیرم برات گریه نکن میدونم همش تقصیر بعضیاس منم گفتم ، بگو اخه نمیشد پیشت بیام ،، یهو ندا گفت تو خفه شو تو نمیخواد حرف بزنی بجاش من حرفاشو میفهمم لازم نکرده حرف بزنی دوباره کیرمو ی تکونی داد و گفت خوب بهش گفتم؟؟دلت خنک شد کثافت به زور تو رو دهن و کوس یکی دیگه چپونده الان داره زر زر میکنه من مشغول تریاک کشیدنم بودم و عمدا لفتش میدادم چون واقعا لحظات نابی داشتم تجربه میکردم دیگه ندا داشت اروم اروم کیرمو لیس میزد، بوسش میکرد باهاش حرف میزد گفت این دوتا گونی رو میشه در بیاری این بچه خسته شده منم از خدا خواسته شلوار و شرتمو داشتم در میاوردم که گوشی ندا زنگ خورد وای خدای من از غروب با هیچ کدوم از بیمارستانها تماس نگرفتم دیدم ندا انگشتشو جلو لب و دماغش گرفت و گفت هیسس و گوشیو جواب داد جانم مامان جان فدات شم نخوابیدی سامان حالش چطوره صدای کارن بود درحال حرف زدن با کارن بازم روی شکمم سرشو گذاشت و پاشو اونور دراز کرد و کیرمو توی دستش گرفت و منتظر جواب کارن بود کارن:مامان سامان همش خوابه حوصلم سر رفته چیکارکنم ندا:خب بخواب دردت به جونم +خوابم نمیبره _ خودتو مشغول کن خوابت میبره پسر گلم تو ماشالله مردی شدی دیگه ، میخوام برات زن بگیرم دیگه +مامان شروع نکن _خب چیکار کنم پسرم بخدا منم خوابم نمیبره ولی باید استراحت کنم که فردا به خاله و پسرخاله هات برسم کیرم توی مشتش بود و لیسش میزد چنان با حرص کیرمو از دهنش بیرون کشید که صداشو کارن شنید +مامان چی داری میخوری _ هیچی پسرم +دروغ نگو بستی منو از فریزر در آوردی داری میخوری -ندا غش کرد از خنده، گفت نه مامان بستی خودمه بخدا +خوب واسه خودت بستنی میخری میخوری هاااا کیرمو ی لیس زد و گفت خخخخخ خودت بزرگتر که شدی بستنی میخری واسه خودت و لیسش میزنی تو از بستنی من خوشت نمیاد ، تو ی بستنی دیگه ای باید لیس بزنی من از این کیم درازای سیاه دوست دارم تو میوه ای دوست داری کیرمو مک میزد و لیس میزد که کارن صداشو بشنوه وای مامان بستنیم داره اب میشه الان میچکه رو دستم، و پیش ابمو لیس زد +مامان منم میخوام بخدا یه بستنی برات میگیرم که هرچی لیسش بزنی تموم نشه الانم برو بخواب میخوام زنگ بزنم خاله ت و قطع کرد حجم کیرم و سفتیش بیشتر شده بود خودمو با کام گرفتن مشغول کرده بودم سرشو بالا گرفت گفت اصلا زنگ زدی فروزان گفتم نه گفت بدبخت شدی اگه برگرده کبابت میکنه به سیخ میکشه تورو گوشیو برداشتم درحالیکه ندا هم دیگه از رو شکمم بلند شد شماره فروزانو گرفتم جواب داد الو سعید تویی حالت چطوره خوبی ممنون ، تو چطوری خوبم،، کارن خوبه؟بهش سر زدی؟ اره عزیزم خوبه فقط منم که خوب نیستم خدا نکنه چرا چی شده مگه گفتم وقتی نیستی انتظار داری خوب باشم چنان پس گردنی خوردم که برق از چشام پرید ندا خندید و انگشتشو به علامت تهدید تکون میداد ی چایی واسه خودش ریخت و با دست اشاره داد ادامه بده با لب و دهن گفت سکسی حرف بزن باهاش هرچی طفره رفتم ندا بیشتر تهدیدم کرد و وانمود میکرد میره خونه خودش گفتم فروزان حالم بده کیرم بلند شده گفت لوس نشو زن داداشت اینجاست نمیشه حرف بزنم برو بخواب گفتم حالم بده چطور بخوابم کیرم بلند شده بیا بخورش دیگه +خب برام نگهش دار اومدم خونه میخورمش جوری حرف میزد زن داداشم نفهمه کاش کیرم الان دهنت بود مکش میزدی برام ندا کیرمو گرفت ی مک محکم زد گفتم دوست دارم توی دهنت تلمبه بزنم +دیگه کسی الان تلمبه نداره اگه الان بودی جرت میدادم +باشه بذارش واسه بعد من باید برم دیگه ی دوش بگیر و بخواب قطع کرد منم به ندا گفتم خدا بگم چیکارت کنه ادمو وادار به چه کارایی میکنی گفت کارت دارم فعلا، به موقش حسابتو میرسم اصلا پرسیدی حال بچه( ساسان ) چطوره گفتم ای وای مگه تو حواس واسه آدم میذاری دوباره زنگ زدم و حال ساسانو پرسیدم که دیدم بدجور شاکیه که چرا اول حالشو نپرسیدم خلاصه قطع کردم و گفتم خب حالا نوبت توئه، فکر کردی فقط خودت بلدی اذیت کنی زود باش زنگ بزن به مهدی گفت اونو که مطمئن باش میزنم هم من دق دل ازش دارم هم تو فکر کردی یادم رفته داداشمو اون بیچاره کرد یا فکر کردی یادم رفته با او عفریته دختر خالش،، گفتم بسه ندا، حال جفتمونو خراب نکن فقط زنگ بزن گوشیشو برداشت و زنگ زد دوتا بوق نخورده بود جواب داد سلام چه زود جواب دادی با کی چت میکردی _سلام ، زود جواب میدم گیر میدی دیر جواب میدم گیر میدی +آخه میدونم سرت توی آخور کی گیره -باز شروع نکن ندا +دروغ میگم؟ حالا کجایی چکار میکنی -کجا باید باشم سرفیلمبرداریم دیگه خودت کجایی ، فروزان و سامان چطورن؟راستی زنگ زدم کارن جواب نداد، کجاست +فروزان و سامان خوبن فروزان یکی دوروز دیگه مرخص میشه سامان هم عمل کردن ، پاش توی گچه کارنم خوابه گوشیشو رو بیصدا حتما گذاشته ( ندا کیرمو عمدا ی لیس و مک محکم زد که مهدی گفت) _ نگفتی کجایی ، صدای چیه ، چی میخوری +خونه م دیگه دراز کشیدم دارم فیلم میبینم،، همزمان صدای تلویزیون رو زیاد کرد چیزیم نمیخورم دارم اب نبات لیس میزنم،،، لعنتی چه مزه ای هم میده _ تو که شیرینی دوست نداشتی +اخه این فرق داره وای مهدی نمیدونی چه مزه ای میده ، و همزمان کله کیرمو محکم از دهنش بیرون کشید و صدای محکمی ایجاد کرد _ خاک تو سرت زن گنده خجالت نمیکشی آبنبات نصف شبی میخوری +خاک تو سرت خودت بیشعور ، مگه من چمه ، ضمنا مثل خواهرت که توی خیابون بستنی لیس نزدم که هرکی رد میشد میگفت جووون بیا اینو لیس بزن سوسنم ریسه میرفت و کیف میکرد, یا اون عفریته دختر خاله ت که کارش از آبنبات و بستنی گذشته، نذار بگم چی لیس میزنه هاااا _ باشه بابا گوه خوردم تو درست میگی، حالا بیا آبنبات خودمو لیس بزن +اونو بده خاله و دختر خاله ت لیس بزنن که نیاز دارن _ احمق اون پیره زنو چیکار داری حالا،، دختر خاله منکه از زن داداش تو بدتر نیست که بعد از داداشت معلوم نیست زیر کی میخوابه و کجا میره +نه که سوسن (خواهر مهدی) زیر پسرعموت نمیخوابه اصلا من چیم از اون کمتره منم باید ی آبنبات خوشگل واسه خودم گیر بیارم، اینجوری لیسش بزنم _ خفه شو احمق +وای مهدی اگه الان از اون ابنباتا داشتم الان اینجوری لیسش میزدم و همزمان با صدا کیرمو لیس میزد و مک میزد تا ته حلقم میبردمش -حالا که اونجا نیستم هر گوهی دوست داری میگی، اگه بودم از این غلطا نمیکردی،واسه تو کاری نداره برو یکیو گیر بیار واسه خودت، بعدش سرتو میذارم روی سینه ت +عهههه چیه تو میتونی دختر خالتو بکنی منم جیک نزنم من نمیتونم به کس دیگه ای بدم اصلا میرم به شوهر دختر خالت میدم تا دلم اروم بگیره _خیلیییی بیشعوری +اه اه اون چه گوهیه زیر اون بخوابم میرم به داداشت میدم جوون هم هست سرحاله،، امیدی هم بدنیست هااا(مدیر فیلمبرداری مهدی) _امپرت بالا زده ولی مطمئن باش برگردم دهنتو پر خون میکنم کثافتتت چرا به اینا بدی برو به فک و فامیل خودت بده لاشی +عه بدم نگفتی ها ، خیر به خویش چرا به درویش بذار ببینم به کی بدم دلت آتیش میگیره اهااا به پیمان خوبه بدم،خیلیم تو کفمه(پسرعمه ندا و خواستگار قبلش) _ندا برگردم جنازتو میندازم +وای مهدی اصلا میرم به سعید میدم ازتم دق دل داره سر همون جریان سربازیش(بعد از ازدواجم با فروزان جریان سربازیو واسه همه گفتم و بارها و بارها به شوخی به مهدی گیر میدادم که لعنتی چطور دلت اومد اونکارو با من بکنی آخرش ی جایی دهنتو سرویس میکنم و همه هم به مهدی به شوخی میگفتن وای چقدر نامرد بودی و همه اذیتش میکردیم) اره دیگه اصلا سعید بهتره ، به اون میدم وای فکرشو بکن الان کیر سعید تو دستمه و دارم کلشو مک میزنم، تو نمیدونی کیرش چطوره؟؟؟بزرگه یا نه؟ترتیبتو نداده _خفه شو بیشعور لاشی ، برگردم تکلیفتو روشن میکنم، تو سربازی سعید و کردم اون نتونسته نگاهم کنه +منکه سالهاس میگم تکلیفمو روشن کن ، الوو الو مهدی مهدی، با توام بیشعور _ چیه، بنال +فکر کن کیر سعید توی دستمه ، خایه هاش تو دهنمه، دارم خایه هاشو مک میزنم ههههووومهههه، جون چه مزه ای میده، کله کیرش چه آبی انداخته جون میده واسه لیس زدن (ندا مدام هرچی که به مهدی میگفت انجام میداد، منم پیک نیکو زده بودم پایین صداش نره ،هرچند صدای تلویزیون هم بود ولی احتیاط کردم و در حالی که ندا با مهدی حرف میزد سینه و رانشو لمس میکرردم ) جون واسه کله کیرش،، خایه هاشو نگاه چه بادی کردی، اندازه ی تخم مرغ شدن، جون میده توی دهنم بچرخونمش فقط کاش مثل تو خروسی نباشه بعد از ی ربع ارضا شه فکر کن توی دهنم داره تلمبه میزنه، سعید توروخدا اروم تر حلق پاره شد سعید میخوای اینو کجام جا کنی انگشتم روی کونش گذاشتم و ی لبخند زدم ندا گفت وای مهدی، سعید میخواد کونم بذاره میگه کونتو میخوام چیکار کنم کون بدم بهش یا همون کوسمو بکنه اخه میگن هر کاری بکنی باید شوهرت راضی باشه وگرنه میبرنت جهنم _ بگو کونت بذاره اگه اون کونت نذاره خودم میام کونتو پاره میکنم جنده،، بجون کارن برگردم جنازتو میندازم خیلی وقیح شدی تو +خب مگه خودت نمیگفتی ی کیر دیگه اگه الان بود چیکار میکردی، خب من کیر سعیدو میخوام میخوام جرررم بده، تو هم بیا خب ناراحت نشو بیا کوسمو لیس بزن ولی عمرا بذارم کوسمو لیس بزنی چه برسه به اینکه بهت بدم، همونجوری که سه ساله داغشو به دلت گذاشتم از این به بعدم نمیذارم همون دختر خاله جونتو بکن همون گرد و قلمبه به دردت میخوره من خودم دارم کیر سعیدو میخورم، الانم میدونم کوسمو جر میده _برو لاشی برو با همون دیلدوت حال کن، فکر کردی توی جلد سشوار مخفیش کردی ندیدمش، متاسفم برات (ندا رو نگاه کردم، ی لبخند همراه خجالت زد و مشغول خوردن شد) حالا هم میدونم داری همونو ساک میزنی و میگی آبنبات دارم لیس میزنم، برو خوش باش و دعا کن برنگردم لاشی،،،، و قطع کرد من که دیگه گرخیده بودم گفتم ندا چیکار کردی تو لعنتی من:ساکت ساکت اون کنترولو بده به من ندا:کیه؟هیچی نگو پیک نیک کامل خاموش کردم و گذاشتم دوسه تا دیگه زنگ بخوره گوشی رو برداشتم با حالتی که خواب بودم گفتم، جونم مهدی جان خوبی، خانومت خوبه کارن جان خوبه مهدی:قربونت سعید ببخشید بد موقع زنگ زدم، به کارن و ندا زنگ زدم جواب ندادن نگران شدم سامان چطوره کوچولوتو مرخص نکردن؟پاقدم نورسیده هم مبارک من:مرسی داداش لطف کردی، و ی بغض الکی کردم و دستمو زدم توی لیوان آبی که دم دستم بود و در دماغمو خیس کردم و کشیدمش بالا که فکر کنه دارم گریه میکنم سامان که پاش داغون شده الانم آرامبخش زدن خوابیده، منم کنارش خواب بودم فروزان و بچه شم که اسیر بیمارستان فلان شدن ، زن داداشم پیششه راستی مگه خودت خونه نیستی، ندا و کارن غروب برگشتن خونه خودتون، مگه خودت خونه نیستی مهدی:نه واسه ی قرارداد اومدم فلان شهرستان ولی صبح برمیگردم ندا اشاره کرد دروغ میگه، هست کویر گفتم هم حال تو رو بپرسم و هم ببینم ندا و کارن چرا جواب نمیدن گفتم اگه میخوای برم دم خونتون گفت نه مشکلی نیست مهم نیست خودش زنگ میزنه همزمان گوشی ندا داشت زنگ میخورد ی خط ناشناس بود ندا قبله به صدا در اومدنش صداشو قطع کرد و من بدو بدو رفتم توی اتاق سامان و در روبستم ندا صدای تلویزیونو ی کم باز کرد و رفت کنار تلویزیون و جواب داد بله بفرمایید الوو الوو ، مرض داری زنگ میزنی نصفه شبی احمق، و قطع کرد منم حرفام تموم شد و اومدم توی حال کیرم خوابیده بود و ندا رو فحش میدادم که گند زدی لعنتی گفت خودم درستش میکنم نگران نباش، قبلا خودش همین بلارو سرم اورده، میگم خواستم تلافی کنم، ولی میدونم ی دست کتک مفصل در انتظارمه همشم بخاطر تو کردم توهم که لیاقت نداری اگه داشتی که،،،، وای بس کن ندا تورو خدا نمیدونم چیزی دستگیر مهدی شد یا نه ولی من برگشتم سرجام و بعدها فهمیدم مهدی فهمیده که پیش هم نبودیم و ندا خواسته مهدیو دق مرگ کنه و بخاطرشم بدجور کتک خورده بود و چشمشم ی خرده قرمز و کبود شده بود ندا خودش میدونست چی درانتظارشه ولی گفت ده برابرشم حاضرم تحمل کنم چون ارزششو داشت اومدم پیک نیکو روشن کردم و ندا اینبار وسط پام حالت چهارزانو، ( داگی) نشست و شروع کرد بازم با تخمام بازی کردن و لیس زدن کیرم دامن کوتاش دیگه روی کمرش جم شده بود گفتم ندا این همون شرت و سوتین مشکیه که خریدم برات؟ گفت اره همونه ولی فکرنکن واسه تو پوشیدم هاااا اتفاقی دم دستم افتاد پوشیدمش خخخخ دو طرف سرشو بالا اوردم و لباشو مک زدم و گفتم میدونم جیگر بخاطر من نپوشیدیش ولی این تابو دیگه واسه من پوشیدی گفت نخیرشم اونم الکی پوشیدم،، کوسشو تو دستم گرفتم و گفتم اینو که واسه دیلدو صفا ندادی که؟؟ گفت خفه شو کدوم دیلدو، دیلدو دیگه چیه گفتم حالا کجا گذاشتیش توی جلد سشوار خخخ گفت نخیراااا خخخ منم زدم زیر خنده، گفتم کوستو بده بخورم زود باش دراز بکش حالم خرابه گفت غلط کردی تو هیچ کاری نمیکنی، دراز بکش الان میام کیرمو از دهنش در اورد و رفت توی اتاق صدای خر، خر و باز و بسته شدن کمدو می شنیدم ولی مشغول تریاک کشیدنم بودم میدونستم ندا از من هم بهتر خونه رو میشناسه و بیخیال لم داده بودم به متکا و پامو دراز کرده بودم که ندا اومد بیرون یا خدااااا دامن و تابشو در آورده بود و با شرت و سوتین و ی جفت کفش پاشنه بلند مجلسی که واسه فروزان بود پوشیده بود و اومد روی سرم گفت امشب خفه میشی و هیچی نمیگی شرتشو توی شکاف کون و کوسش جم کرد و پاشو اینطرف و اونطرف سرم گذاشت و روی دهنم نشست منم اون زیر دستمو دراز کرده و پیک نیکو خاموش کردم و سیخ و سنجاقو پرت کردم روی همون سفره ساندیس و خودمو کشوندم اینور تر و راحت دراز کشیدم پاشنه کفشش اینقدر بلند بود که وقتی روی دهنم نشست کوسش قشنگ روی دهنم قرار میگرفت دستمو اینطرف و اونطرف لپ کونش گذاشتم و کوس سفید و تمیزشو زبون کشیدم تا زبون و دهنم به کوسش رسید به اه کشید و کوسشو روی دهنم آسیاب میکرد پامو جم کردم و کونشو بلند کردم که کوسش با دهنم فاصله پیدا کنه و زبونمو توی کوسش و لبه های کوسش میچرخوندم و میکشیدم دودقیقه بیشتر نشد که گفت اااااخ سعید مردم اااااخخخخخ و روی شکمم نشست اااااخخخخخ و روی شکمم نشست و به پام تکیه داد و شکم تختش بالا پایین میکرد و ارضا شد، بخدا بیست ثانیه طول نکشید که روم دراز کشید و لبامو شروع به لیسیدن کرد گفتم ندا پاشو فدات شم فرش زبره بذار تشکو بندازم تشک انداختنم ده ثانیه طول نکشید تشک رو انداختم و دوتا بالشتی که بهش تکیه داده بودمو روی تشک انداختم ندا رو به بالشت تکیه دادم جفت پاشو از هم باز کردم،وسط پاش نشستم و خم شدم طرف صورتش و لبشو بوسیدم و زبونمو توی دهنش فرو کردم ، ندا به خودش میپیچید زبونمو دور لبش کشیدم لبشو آروم با لبام مک زدم دستش دور گردنم بود و منم دستمو روی زمین گذاشته بودم و وسط پاش بودم و خم شده بودم روش اروم در گوشش گفتم من بهت قول دادم اذیتت نکنم و تا خودت نخواستی هیچ کاری نکنم، الانم تا خودت چراغ سبز ندی مطمئن باش سکسی در کار نیست گفت منکه اجازه ندادم ولی تو کارتو داری میکنی گفتم من قول دادم تا خودت نخوای کاری نکنم گفت پس این چیه گفتم این که اذیت نیست، این اذیت کردنه؟ و دستمو روی کوسش گذاشتم و لبشو مک زدم گفت نه این اذیت کردن نیست فقط جونم داره در میاد سعید لاله گوششو به دندون گرفتم و مکش زدم داشت اروم اروم از حالت تکیه دادن خارج میشد و دراز میکشید سرشو عقب برد و از لاله گوشش تا زیر گردنشو زبون کشیدم و اومدم زیر گردنش شروع کردم لیس زدن و مک زدن ناله میکرد و میگفت سعید کبودش نکنی که بدبخت میشم گفتم حواسم هست نگران نباش زیر گردنشو لیس میزدم لب و دهنم به قدری ترشح داشت که زیر گردنشو خیس کردم و همزمان از زیر گردنش تا روی نافشو زبون کشیدم و دوباره همونو برگشتم سمت سینه هاش سینه هاشو چنگ میزدم و مک میزدم گفتم ندا این سینه لامذهب چیه که آدمو اینقدر دیوونم میکنه لعنتی هرچی رو چنگ بزنی خراب میشه و له میشه اینو هرچی چنگ میزنی سرحال تر میشه وسط پاش بودم ، شکمم روی کوسش بود و سینه هاشو با دوتا دستم گرفته بودم و فشارش میدادم و ول میکردم دوباره به حالت اولش بر می گشت و نوک سینه و دورتا دور سینشو لیس میزدم جفتشو به هم می رساندم ، به زور به هم میرسید و نوک جفتشو توی دهنم میکردم و صدا ی هورت کشیدن در میاوردم و میخوردمشون بازم از زیر سینه هاش زبونمو کشیدم تا روی نافش، شکمشو بالا میاورد که بیشتر در دسترسم باشه دور نافشو زبون میزدم و زبونمو توی سوراخ نافش میکردم و سرمو بالا میاوردم و بازم میگفتم اذیتت که نکردم،، نمیخوام زیر قولم بزنم،خخخ ناله میکرد و میگفت بمیری سعید که همه جوره مایه عذابمی از روش ی وجب اومدم اینورتر گفتم عه ، پس اذیتت کردم اره با حرص نشست و گفت غلط کردم نه اذیتم نکردی و سرمو روی شکمش گذاشت و دراز کشید ی زبون روی شکمش کشیدم و گفتم اولین باره لخت زیر دستم راحت دراز کشیدی و دوباره به شوخی بلند شدم و گفتم نخیر گفتی مایه عذابمی،خخ همونجور بند رکابیمو گرفت و گفت سعید جون سامان اذیتم نکن و منو کشوند روی خودش و لبامو مک زد دوباره جدا شدم و گفتم خب نمیخوام اذیتت کنم دیگه گفت بخدا الان جیغ میزنم هاااا منو کشید سمت خودش دوباره دوباره سینه هاشو گرفتم و مکش زدم و همزمان با دهن پر از ممه گفتم اذیت که نیستی خخخ گفت خفه شو دیگه سرمو بالا اوردم و گفتم ، عه، عه چی گفتی؟؟ گفت سعید تورو خداااااا غلط کردم گفتم پس دوست داری بخورمت اره لعنتی دوست دارم،، ،،، دوست دارم،،،، اره دوست دارم بخوریم ، لیسم بزنی، جرررم بده،،، منو جررر بده اروم سرمو پایین اوردم و پاهاشو بازتر کردم و کشاله رانشو زبون کشیدم داخل رانتو زبون میکشیدم و تا لبه های کوسشو لیس میزدم ولی نه به کوسش دست میزدم نه زبونمو به کوسش میزدم تا لبه لبه کوسشو لیس میزدم ، کل هیکلشو لیزر کرده بود قبلا اینو میدونستم،،، قبلا که بهم گفته بود لیزر میره میگفتم من نمیدونم والا واسه کی لیزر میکنی میگفت واسه خودم واسه یکی که لیاقتشو داشته باشه لیزر میکنم، حسرتشو به دل مهدی گذاشتم چنان پیچ و تاب میخورد و دستشو دراز میکرد و میخواست کوسشو بماله، ولی دستشو پرت میکردم که به کوسش دست نزنه تا کامل تشنه تشنه،ش کنم با دست به پهلوش فشار اوردم که برگرده و دمر بخوابه دمر خوابید تا دمر شد بلند شدم رفتم روغن زیتونو اوردم نشستم روی کونش، روغنو ریختم روی کمرش از سرشونه هاش شروع کردم مالیدن و اومدم پایین، قبلش زیرپوش و شرتمو دراوردم کیرم توی شکاف کونش بود و بالا تنه،شو میمالیدم و دستمو گهگاهی به سینه هاش میرسوندم ، روی کونشو روغن زدم و لپ کونشو چنگ میزدم و جفتشو به هم میکوبیدم بدنش برق میزد اروم انگشتمو روی سوراخ کونش کشیدم و یکی از بالشتارو زیر کمرش گذاشتم و سوراخشو مالش میدادم و انگشت شصتمو به پهنا روی سوراخش میذاشتم و فشارش میدادم و ول میکردم کونش دول دول میکرد اینقدر سوراخشو با انگشتم مالش دادم که داشت ضعف میکرد، ناله میکرد میگفت سعید جون سامان دیگه بسه میگفتم چیکارکنم خب دارم ماساژت میدم خودت گفتی اذیتم نکن منم نمیخوام اذیت شی گفت گوه خوردم تورو خدا سعید نخواستم غلط کردم ازت قول گرفتم اذیتم نکنی،،، اصلا اذیتم کن هرکاری دوست داری بکن فقط منو بکن گفتم بخدا تا اینو نمیگفتی سه روزم اینجا بودی خبری از سکس نبود و فقط میمالیدمت میگفت سعید منو بکن ده دوازده ساله منتظرم منو بکنی گفتم کیو بکنم حرف بزن میگفت منو بکن لعنتی،، جررررم بده گفتم نشنیدم گفت زن مهدیو بکن زنش زیرت خوابیده، دلش کیر میخواد، زنشو بکن توروخدااااااا همزمان که سوراخشو میمالیدم ، سرمو خم کردم وسط پاش و کشاله رانشو لیس میزدم کونشو بلندتر کرد یه حالتی کمتراز حالت داگی،، سرش روی زمین بود و کونشو بلند کرده بود، زبونمو به کوسش رسوندم و کوسشو لیس زدم و انگشتمو فشار دادم داخل کونش ی اااخخخ بلند گفت که معلوم نبود از درد کونش بود یا لذت لیس زدن کوسش یهووو برگشت و پاهاشو داد بالا و سرمو به کوسش چسبوند و گفت بخورش دردت بجونم، بخورش دردت به همهههههه زندگیم بخورششش درد بجون هرکی که دارم و ندارم منم کوسشو لیس میزدم و دستمو زیر کونش بردم و سوراخشو انگشت میکردم میگفت سعید اون سوراخ آکبند آکبنده،، بجون کارن واسه خودت گذاشتمش،،، مهدی خیلی التماس میکرد فقط بذارم انگشتش کنه ولی نذاشتم،، بجونننن خودت که همه زندگیمی وقتیم دختر بودم دست هیچکی بهش نرسیده قبلا برام گفته بود دوتا دوست پسر داشته و فقط با یکیشون سکس داشته و اونم فقط لاپایی بهش داده، کونشو انگشت میکردم دیگه انگشت شصتمو راحت میفرستادم توش و درش میاوردم کمتر از پنج دقیقه طول کشید که سرمو پس زد و دستشو روی کوسش گذاشت و مچاله شد و همونجوری که مچاله شده بود به بغل چرخید و لرزید و ارضا شد مثل کسی که تشنج داره تکون میخورد منم روغن روی پاش ریختم و از ران تا نوک پاشو میمالیدم انگشتای پاشو چرب کردم و دونه دونه انگشتاشو لیس میزدم درحال لیس زدن انگشت پاش، پامو سمت کونش دراز کرده بودم و انگشت پامو روی سوراخ کونش فشار میدادم دوباره برگشت حالت قبلش و پاشو باز کرد و دستشو گذاشت زیر سرش و منو نگاه میکرد که پاشو دارم لیس میزنم با حالت مهربون و دوست داشتنی گفت زن مهدیو ارضا کردی ولی هنوز نگاییدیش مگه نگفتی توی سربازی بارها بهش گفتی زنتو گاییدم، زنتو میگام؟ خب چرا معطلی دردتتتتتت بقلبم زنش جلوت دراز کشیده، زنشو بگا دیگه دوتا دستشو باز کرد و گفت بدو بیا بغلم دراز بکش پاشو ول کردم و رفتم توی بغلش چنان گردنمو فشار میداد سمت خودش که اگه زورش بیشتر بود گردنمو میشکست صورت و لبمو با حرص محکم ماچ میکرد و قربون صدقم میرفت گردنمو فشار میداد که لبم محکمتر روی لبش قرار بگیره بعداز ی مکث ده ثانیه ای گردنم ول میکرد درحالیکه صدای ماچ کردنش بلند میشد ، میگفت اخیششش بغلت خوابیدم بلاخره کیرم به حد انفجار رسیده بود کنار رانش چسبیده بود ی نگاه بهش انداخت و گفت این دیگه چی میگه و و توی دستش گرفتش و چنان ماچش میکرد و ولش میکرد و بهش زل میزد حاضرم قسم بخورم پدرش و بچه شو اونجوری هیچوقت ماچ نکرده بود کل کیرمو یهو توی دهنش برد و شروع کرد خوردنش ی تکون خوردم و جای ندا دراز کشیدم و اون وسط پام شروع کرد ساک زدن کیرمو حلقی میخورد چندبار ملچ ملوچ میکرد و با تف و دستش و دهنش همزمان کلشو بالا پایین میکرد و کیرمو توی دستش و دهنش میچرخوند و میکرد توی دهنش ، یهو کیرم ته حلقش برد،، حس کردم داره به زور وارد جایی میشه،، به وضوح کیرمو زیر گردنش میدیدم که زیر گردنش باد میکرد و کیرمو اونجا حس میکردم دستمو زیر گردنش میذاشتم تا کیرمو توی حلقش حس کنم گفتم ندا بچرخ بچرخ کوستو بذار روی دهنم گفت سعید وقتی تا کشاله رانمو لیس میزدی و کوسمو زبون نمیزدی فکرمیکردم چندشت میشه و کوسمو نمیخوری ولی الان میدونم بهترین حال دنیا امشب مال منه کوسشو روی دهنم اسیاب میکرد، کوسشو میمالید روی دهنم و کیرمو از حلقشم عبور میداد و قبل از درآوردنش و عوق زدن اب دهنشو قورت میداد و هیچ تفی روی بدنم نریخت قسمش میدادم تا حالا چندتا کیر خوردی،، قسم میخورد میگفت این سومیه کیر دوست پسرم محمد که باریک و قلمی بود کیر مهدی که اوایل ازدواجم بود و الان این کیر خرکی و دارم میخورم گفت پس کیر مهدی رو زیاد خوردی که اینقدر استاد ساک زدنی گفت نخیر خیار فلان جارو زیاد خوردم که به توعه سگگگگ حال بدم و کیرمو دوباره تا ته حلقش فرستاد ده دقیقه تمام ساک زد و کیرمو لیسید، از زیر تخمام تا نوک کیرمو لیس میزد، میبوسیدش ، از کیرم لب میگرفت و باهاش حرف میزد کیرمو توی مشتش میگرفت و روی زبونش میزد با حرص ازش میپرسید تا حالا کجا بودی چرا منو نخواستی، چرا پیشم نیومدی توی اتاق پرو بد مالیدمت ازم متنفر شدی؟ نفسم توی سینه م حبس بود به ندا گفتم دراز بکشه عجله ای واسه کردنش نداشتم میخواستم بعداز سالها که بهش رسیدم از نقطه نقطه بدنش لذت ببرم شیشه روغنو توی دستم گرفتم و دوباره وسط پاش نشستم و روغنو روی کوسش و سینه هاش ریختم و شروع به مالیدن سینه هاش کردم ممه هاش روی قفسه سینه ش پهن شده بود سفید و خواستنی بود به اندازه ی مشت بزرگ سینه داشت، یه سایز هفتاد و پنج سربالای ،سرحال ،نه زیاد شل و نه زیاد سفت سینه هاشو میمالیدم و دستمو تا توی پاش میکشیدم دوتا دستم مدام کار میکند و به ندا حال میدادم و خودم لذت میبردم، دوست نداشتم هوا روشن شه زیر دستم دراز کشیده بود خاطراتمونو تکرار میکردیم ازش پرسیدم حالت توی چادر مسافرتی چطور بود میگفت دوست داشتم جیغ بزنم و کیرتو بگیرم و لیسش بزنم میگفت سعید نمیدونی خوردن کیر چه لذتی داره نمیدونی مزش چقدر باحاله گفتم اگه خدا ازت می پرسید دوست داری تو رو دختر بیافرینم که کوس بدی و کیر بخوری یا تورو پسر بیافرینم که کوس بکنی و کوس بلیسی، جواب خدا رو چی میدادی با قدرت و علاقه زیاد میگفت به خدا میگفتم منو دختر درست کن که کوس بدم و زیر سعید بخوابم وای سعید نمیدونی چه حالی میده ندا دوبار دیگه زیر دستام و لبام ارضا شد ولی هنوز تشنه بود خودمم که هنوز اول کار بودم و دوست داشتم ندا رو به اوج برسونم چون میدونستم از من بیشتر نیاز داره که تخلیه شه کنارش دراز کشیده بودم و بدن لیز و چربشو میمالیدم یهو بلند شد کوسشو زیر گردنم گذاشت و روی گردنم نشست و گفت کارتو تموم میکنی یا همینجور لخت برم بیرون،هااااا زبانمو توی شیار کوسش کشیدم و گفتم بگو خواهش میکنم منو بکن تا شروع کنم بلندم کرد و گفت خواهشو از کل بدنم ندیدی؟؟ کثافت التماست میکنم شروع کن منو بکن،، کیرتو میخوام گفتم کجات بفرستمش با حرص میزد روی کوسش و میگفت بفرستش اینجا بفرستش توی کوسم گفتم اینکه مال من نیست مال مهدیه میگفت مهدی به گور باباش خندیده باید کوس گندیده بکنه لیاقت اینو نداره این کوس مال توعه مال شوهر خواهرمه زودباش خواهرزنتو بکن لعنتی کله کیرمو در سوراخ کوسش گذاشتم و اروم اروم تا ته فرستادمش کیرم که به ته کوسش رسید کتفمو گرفت و منو روی خودش انداخت و گفت روم دراز بکش میخوام سنگینیتو حس کنم روش دراز کشیدم و با حرص میگفت آخرش کردیم اخرش زیرت خوابیدم اخرش زن مهدیو کردی زودباش میخوام تلمبه بزنی میخوام کیر شوهرخواهرم پاره م کنه توی کوسش تلمبه میزدمو و نگاش میکردم و از اینهمه شهوت و اشتیاقش لذت میبردم عشق و دوست داشتنش تمومی نداشت اینو از تموم حرفاش و حرکاتش میشد فهمید اون منو بخاطر سکس نمیخواست وگرنه سالها پیش میتونست منو رام کنه دوستم داشت و منم اون لحظه فهمیدم من چقدر دوستش دارم هزارتا قول معقول و نامعقول ازهم گرفتیم گفتم میخوام داگی وایسی،اذیت نمیشی میگفت سعید هرجور دوست داری بگو تا وایسم نگران اذیت شدنم نباش هرجور بخوای بهت میدم هر کاری بخوای برات میکنم تو فقط حال کن چهار دست پا وایساده بود و توی کوسش تلمبه میزدم و کونشو انگشت میکردم میگفت به کونم دست نزن بهت کون نمیدم دردم میگیره نه گفتنش هزارتا تمنا بود کیرمو از کوس خیس و چربش دراوردم دوباره روی سوراخ کونش روغن ریختم و کیرمو چرب کردم (زمانیکه داشتم تریاک میکشیدم ،قبل از چایی اوردن، ندا دستشویی رفت،،اینو گفتم که نگین کونش کثیف بوده و فلان و بهمان،) کله کیرمو روس سوراخ کونش گذاشتم و فشار دادم کله کیرم توی سوراخ کونش رفت دردش گرفت و رو به جلو حرکت کرد انگار ی نخ دو کلاهک کیرم بسته بودن و داشتن سفتش میکردن ندا رو اروم کردم و گفتم تحمل کن چون ی روز اینو باید بازش کنم چون ازش نمیگذرم پس بهتره هرچی زودتر باز شه و پلمپش شکسته شه با درد و لذت می گفت نوش جونت جرش بده فقط اروم اروم دردم نگیره کیرمو به زحمت تا ته کونش فرستادم انگار توی مشتش بود داشت فشارش میداد ، از فشاری که به کیرم میامد لذت میبردم ولی متوجه تحمل کردن ندا شده بودم که بخاطر لذت بردن من اعتراض نمیکرد و بعضی لحظات با فشار دادن لب و چشماش درد رو تحمل میکرد، یکی دو دقیقه کیرمو نگه داشتم و چند باری تلمبه زدم هرچند خیلی بهم حال میداد ولی میفهمیدم داره درد میکشه کیرمو از کون ندا در اوردم انگار خودشم همینو میخواست ی سیلی محکم روی کونش زدم گفتم این چیه گفت این کون زن مهدیه،، پاره ش کردی کونش گذاشتی مامان کارن ، کونش پاره شد مامانشو جر دادی خواهر فروزانو کردی یادته گفتی فروزانو کردم ولی دستم به تو نرسید،، بیا دستت که هیچ کیرتم بهم رسید خندیدم و به طرف حموم رفتم آب حمومو باز کردم و دوش حمام رو روی کیرم گرفتم و کیرمو شستم و با حوله خشکش کردم و برگشتم وسط پای ندا نشستم و دوباره کیرمو با کوسش خیس کردم و تا ته فرستادم تلمبه میزدم و ناله میکرد تلمبه میزدم و فحشم میداد چرا زودتر منو نکردی تلمبه میزدم و نفس نفس میزد و میگفت مامان کارن زیرت خوابیده مامانشو سیر کن مامانشو بکن مامانش کیر میخاد کاش الان مهدی و کارن بودن و میدیدن چطور دارم زیرت کوس میدم تلمبه میزدم و حرف میزد و قربون صدقه م میرفت تلمبه میزدم و سوال میکرد کیو تا حالا کردی تلمبه میزدم و میگفت سعید زن فلانیو دیدی ،، کثافت چه کونی داره تلمبه میزدم و میگفت دوست داشتی کی اینجا بود تلمبه میزدم و سینه هاشو میمالیدم و میگفت من خوب کوس میدم یا فروزان بگو ببینم فروزان کون بهت میده، فروزان اینقدر پاشو باز میکنه برات فروزان کیرتو میخوره فروزان کیرتو توی حلقش میفرسته اخ سعید منو بکن که تشنه کیرتم، هر ده دقیقه یک بار ارضا میشد و می لرزید و بازم کیر می خواست،، منم تریاک و شیره ای که خورده بودم کار خودشو کرده بود آسمان گرگ و میش شده بود و داشت روز میشد امشب از اون شبا بود که دوست نداشتم روز شه ولی نمیدونم چرا همچین شبی زودتر از شبای دیگه روز میشه کنارش دراز کشیدم و یه پاشو جمع کردم توی سینه ش و دستم زیر سرش بود توی کوسش تلمیه میزدم و میگفتم مهدی خوب تو رو میکنه یا من؟ داد میزد میگفت گوه میخوره منو بکنه کیرت تو دهن مهدی، کیرررررت توی دهن خواهراش با حرص میگفت میترا(خواهرناتنی مهدی) رو بکن میترا رو بکن میپرسیدم کیر من بزرگه یا کیر مهدی داد میزد میگفت کیر توووووو و لبامو محکم ماچ میکرد تمام موی سر ندا خیس عرق بود بدنش لیز و چرب بود عین ماهی توی بغل و دستم لیز میخورد از کیرم تعریف میکرد و میگفت زن داداش مهدیو بکن کونش بذار مهدی و بکن،، زنشو بکن تو بکن زنش هستی زن مهدی زیر کیرت له له میزنه گفتم زن داداش خودتو چیکارش کنم ی مکث کرد و نگام کرد و گفت اونم دوست داری بکنی؟؟ اونم بکن لعنتییییی اونم بکنننننن شهوتی خودم فقط وای بحالت منو منتظر بذاری هرکیو دوست داری بکن ولی قبلش منو باید جرررر بدی (بعداز تموم شدن سکسمون گفت به خدا قسم ببینم چشمت دنبال کسیه یا بهم خیانت کنی خودمو خلاص میکنم مطمعن باش یک ساعت هم درنگ نمیکنم،، توی سکس هرکیو دوست داری بگو ولی وای بحالت اگه چیزی ازت ببینم،،، خدایی منم فقط توی سکس اسم این و اونو میاوردم وگرنه در واقعیت زنای دیگرو دید میزدم ولی توکار کسی نبودم، بجز همین ندا) کوسمو جر بده سعید کیر میخوام گفتم ندا من نزدیکم،،، دارم ارضا میشم گفت غلط کردی حق نداری نگهش دار با هم اارضا شیم کیرمو از کوسش بیرون کشیدم و کلشو ی فشار دادم و دوباره وسط پاش نشستم و کیرمو فرستادم توی کوسش، داشتم تلمبه میزدم ندا هم با اون انگشتای خوشگل و کشیده و ناخنای بلند و لاک زده،، با نرمی سر انگشتش کوسشو میمالید دو سه دقیقه بعد از حالت ندا فهمیدم داره میشه منم تلمبه زدنمو جوری تنظیم کردم و حس گرفتم که ارضا شم موقع ارضا شدن داد میزد زن مهدی زیرت داره ارضا میشه خواهرزنت داره ارضا میشه بزن سعید بزن بزن توروخدا بزن دارم میشمممم منم با نعره فراوان تموم اب کیرمو توی کوسش خالی کردم و جفتمون باهم ارضا شدیم و توی بغلش دراز کشیدم و سنگینیمو به بدنش انتقال دادم توی بغل هم نفس نفس میزدیم و لبخند میزدیم و لبای همو اروم میبوسیدیم نفسم جا اومده بود دستمو دراز کردم دستمال کاغذیو برداشتم ندا گفت ، سعید میشه کیفمو بدی کیفش دومتر اونورتر بود گفتم کیفتو بدم که ابم میریزه گفت با دستمال کاغذی خودمو پاک نمیکنم کیفمو میخوام خودشو ی جوری روی من انداخت که بتونم بغلش کنم و حملش کنم کیرم توی کوسش بود و تکون تکون خودمونو به کیفش رسوندیم و کلی خندیدیم کیفشو باز کرد و ی شورت دراورد و خودشو ازم جدا کرد و شورتو توی پاش گذاشت،، گفتم اون چی بود گفت شورت مهدیه، میخوام آبتو توی شورت مهدی ببینم،، گفتم بخدا دیونه ای تو اسمان دیگه داشت روشن میشد همونجور لخت رفتم توی اشپزخونه و زیر سماورو بالا زدم ندا گفت سعید دردت بجونم تو برو حموم ی دوش بگیر و بیا بخواب من همه رو برمیدارم فردا باید بری دنبال فروزان برو حموم تا برگردی صبحونه حاضر میکنم همینکارو کردم و بعداز حموم صبحونه خوردیم و خوابیدیم توی بغل هم بودیم و از بدن لخت همدیگه لذت میبردیم تا روشن شدن هوا با هم حرف زدیم دیگه حرف سکس نبود درددل کردم ندا بود و ناگفته هایی که تا اون لحظه نگفته بود از اخلاق گند مهدی از کتک هاش از فحش دادناش از خیانتهاش منم با ندا گریه کردم و دلداریش میدادم هرچی التماس کردم بذاره دخالت کنم و جلو مهدی دربیام اجازه نداد دیگه صبح شده بود شب پر ماجرایی بود ،ی شب بیاد موندنی پراز عشق و حال، و در کنارش پر از درد دلهای ندا ساعت نه از خونه زدم بیرون و رفتم سمت بیمارستان سامان بعد از جویا شدن حال سامان و دیدن دوستم و خداحافظی از سامان کارن رو برداشتم رفتم دنبال فروزان و اونو ترخیص کردم بقیه رو هم خبر کردم که فروزان و ساسان ترخیص شدن وقتی اومدیم خونه حدود ساعت یک بود در زدم ندا در رو باز کرد بوی قرمه سبزی آدمو دیوونه میکرد اسفنددود کردیم و رسیدیم خونه فروزان از وجود خواهرش توی خونش خوشحال بود و ازش تشکر میکرد خونه بوی زندگی میداد تمیز و مرتب اثری از کثیف کاری بساط تریاک و تنقلات و بقیه چیزها نبود شب همه دور هم بودیم البته بیمارستان سامان میرفتم و برمیگشتم و برادرم پیش سامان بود فروزان هم از قضیه مطلع شد چهار روز بعد مهدی برگشت یه روز بعدشم سامان مرخص شد و سه تا گوسفند نذر داشتیم یکیش نذر ندا بود و دوتاش مال من همه رو دعوت کردیم همه بودن،،،،، ولی خبری از ندا و مهدی و کارن نبود از روز قبل که مهدی برگشته بود خبری از ندا نداشتم ماشینو روشن کردم و با هماهنگی فروزان رفتم خونه مهدی وقتی رفتم دنبالشون وارد خونه که شدم انگار جنگ جهانی دوم تکرار شده بود ندا بدجور کتک خورده بود،بعدا فهمیدم به خاطر همون شبی که تلفنی مهدی و اذیت کرده بود و پیش من بود وانمود میکرد آبنبات داره میخوره و کیر منو لیس میزند کتک خورده بود و زیر پتوش داشت گریه میکرد منو که دید انگار دنیارو بهش دادن، بلند شد و با داد زدن سر مهدی گفت من با سعید میرم خونه خواهرم هر غلطی دوست داری بکن من خونه نمیمونم،، کارن زود باش حاضر شو مامان منم سعی کردم مهدی آرام کنم و میانجی باشم مهدی نیومد ندا با من اومدم خونه خودم،کارن هم با ما بود توی ماشین بدون اینکه حرف بزنه آروم و بیصدا گریه میکرد نمیتونست جلو کارن حرف بزنه فقط اشکشو پاک کرد و گفت هرکاری که کردم حقش بوده، و از کارم پشیمون نیستم و دلمم خنک شد اون شب زجرش دادم اگه بتونم بازم اون کارو تکرار میکنم رسیدیم خونه، و به اصرار دیگران،یک ساعت بعد دوباره رفتم دنبال مهدی و اوردمش خونه خودمون دوست داشتم زیر چرخ ماشین لهش کنم ولی مجبور بودم حفظ ظاهر کنم مخصوصا هرچی به ندا گفتم بذار دخالت کنم و بزنمش ولی نذاشت منم مجبور بودم وانمود کنم که فقط میانجیگر هستم همه جمع بودن ولی بودن ندا ی جور دیگه ای بود برام انگار نامزدم بود ولی بخاطر حضور دیگران اجازه نداشتم سمتش برم میخواستمش اونم منو میخواست ولی جنس خواستن ما با بقیه فرق داشت چشمای کبود ندا. دلیل دوبار گریه من شد و اینو هر دوبار ندا متوجه شد بار آخر توی حیاط بودم و همه سر سفره بودن رفتم داخل حیاط و نشستم گریه کردم براش که دیدم بازم مثل زمانی که توی بیمارستان بودم دست یکی روی شونه م حس کردم دیدم نداس کنارم نشست حدود بیست ثانیه کنارم نشست و گریه کرد و گفت سعید پاشو زشته الان همه میگن کجا رفتن برو توی خونه منم الان میام (مراسم خونه حاجی محسن برگزار شد) یک سال بعد ندا بخاطر کتکی که بخاطر اعتراض به رابطه مهدی با دختر خالش کرده بود به بیمارستان افتاد و با دخالت فروزان و مادرش،، و کوتاه آمدن حاج محسن از طرفداری مهدی ندا جدا شد و به گفته خودش داره نفس میکشه کارن هم پیش نداس ندا هم دایم خونه ماس منم که روی چشام میذارمش پسرشم دیگه بزرگ شده سه ساله از رابطه جدید من و ندا میگذره اگه میشد ندا رو هم عقدش میکردم تا در کنار فروزان بهشتو روی زمین تجربه کنیم ولی افسوس از ،،،،،،، خوش باشید دوستان من از طولانی بودن خاطرم عذر میخوام نوشته: سعید لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده