رفتن به مطلب

داستان سکس مرد متاهل


mohsen

ارسال‌های توصیه شده

     مرد متاهل × داستان سکسی × داستان مرد متاهل × سکس مرد متاهل ×

خوشگل و خوش قدم

سلام شهرامم وشغلم دامداریه.خانومم بخاطر مادرش که مریض بود من و دخترم رو تنها گذاشت رفت سوئد. من هم خودم مادرم آلزایمر داره.چند وقتی از رفتن خانومم می‌گذشت که رفتم هایپر مارکت که هم برای خونه هم کارگرای دامداری خرید کنم.کارگر زیاد دارم و افغانی هم داخلشون هست.اومدم از ماشین پیاده بشم توی آینه نگاه نکردم و خلاصه که حواسم پرت بود.تنهایی خیلی سخته.یه دفعه ای دیدم یک دوچرخه ای به هوای اینکه با من برخورد نکنه رفت وسط خیابون و از عقب زد به یک تاکسی و افتاد زمین .دیدمش یک دختر ۱۳یا۱۴ساله خیلی ناز بدون روسری وبا یک تیشرت سفید و طرح دار با یک شلوار ورزشی مشکی که پهلوهاش خط سفید داشت خورده به تاکسی و چرخ و طوقه جلوی دوچرخه اش کج شده بود و دست خودش هم یک‌کم پوست کنده شده بود و ورم کرده بود.داشت آروم آروم اشک می‌ریخت.مردم جمع شدن و چون نزدیک تقاطع بود پلیس اومد و راننده تاکسی گفت مگه کوری دختر کم مونده بود بدبختم کنی.خلاصه که افسره اومد و خواستن زنگ بزنن اورژانس که من بهش گفتم جناب سروان مقصر من بودم نه این بچه نه اون راننده.من یکهو در رو باز کردم و این طفلک ترسید خورد به عقب تاکسی.خودم میبرمش بیمارستان.خلاصه که سوارش کردم و پلیس شماره من و مادر بچه رو گرفت و دوچرخه رو گذاشتن جای دکه راهنمایی رانندگی دم میدون و رفتیم اورژانس بهش گفتم میتونی راه بری گفت آره عمو اما دستم درد میکنه.بردمش اورژانس از دستش عکس برداشتن و پانسمان شدو گفتن مچ دست استخوان زند پایین دستش مو کرده باید گچ بگیرند.خلاصه که کم‌کم داشت کاراش تموم میشد که یکهو دیدم یک خانوم ناز و سفید و جوون داره دنبال دخترش میگرده و سوال میپرسه.خودم رو معرفی کردم و بهش جریان رو گفتم و دلداریش دادم که نترسه طوری نیست.رفت پیش بچه اش دیدم داره ترکی صحبت میکنه و بچه رو دعواش میکنه.بهش میگفت لامصب زدی دوچرخه مرتضي رو داغون کردی حالا من جواب مادر وحشی اش رو چی بدم خودتم مقصر بودی الان از کی خسارت بگیرم.بدبخت شدم صاحب کارم هم بهم پول نداد چکار کنم الان.طفلکی ها هر دو عین ابر بهار گریه میکردن من هم پشت پرده داشتم گوش میدادم.ما خودمون هم از ترکهای اطراف زنجان هستیم ولی اطراف کرج ساکنیم. رفتم پیششون و گفتم مرخصه بریم داروهاش رو بگیریم بریم خونه.داروها رو از داروخانه گرفتم فقط دوتا آرام بخش بود.هر دو توی ماشین ساکت بودن.آدرس پرسیدم مادرش گفت بی‌زحمت سر همون ۴راه مارو پیاده کنید من باید برم دوچرخه مردم رو درست کنم.پرسیدم مگه دوچرخه خودت نبود.دختره که اسمش آیلار بود یکدفعه ای زد زیر گریه و داشت میلرزید گفتم چی شده پری کوچولو چرا گریه میکنی مادره هم بنده خدا زد زیر گریه گفت ای آقا کدوم دوچرخه این بچه اومده سر کار من با من کار داشته دوچرخه پسر صاحب خونه رو ازش گرفته تصادف کرده اونا هم اگه بفهمند مارو بدبخت می‌کنند توی این بی‌پولی و نداری میدونم باید چکار کنم.خانم به این زیبایی و جوانی با اون ته لهجه ترکی داشت میگفت و گریه میکرد.رسیدم تقاطع گفتم نگران نباشید فقط بشینید توی ماشین و غصه نخورید رفتم از پلیسه دوچرخه رو گرفتم و بردمش توی صندوق ماشین گذاشتمش و راه افتادم اولین دوچرخه سازی رسیدم دوچرخه رو گذاشتم پایین به طرف گفتم چقدر طول میکشه تعمیر بشه. گفت تعمیرش۲روز اما تعویض لاستیک کامل با طوقه و همه چی ۱۰دقیقه.گفتم سریع عوضش کند.به آیلار گفتم بیا پایین اومد.گفتم به نظرت کدوم دوچرخه قشنگه رنگش رو انتخاب کن.گفت برای چی گفتم برای دخترم میخوام کلاس ششمه.یک دوچرخه تمام اتومات دنده ای پسته ای کمک دار کلاج دار با تمام امکانات قفل و چراغ و بطری شد همه باهم با تعویضش۱۷میلیون.کارت کشیدم و دوچرخه ها رو روی هم گذاشتم عقب ماشین راه افتادیم رفتیم طرف خونه اونا.بنده خدا توی زیر زمین یک خونه ته شهر می‌نشست.تا رسیدیم دم خونه پیاده شد یک پسره نوجوان بی برو برگرد گذاشت زیر گوش آیلار که جنده کجایی۴ساعته دوچرخه منو بردی.آیلار گریه کرد و مادرش گفت مرتضي جان آیلار تصادف کرده و دستش شکسته دوچرخه تو هم از روز اولش بهتر درست شده.پسره گفت به تخمم که دستش شکسته.صداش زدم گفتم بیا کارت دارم تا اومد چنان زدم زیر گوشش که برق از کونش پرید.خانومه گفت وای چکار کردین آقا بدبخت شدم من.گفتم چرا گفت چند ماه کرایه مونده مادرو پدرش وحشی هستن.دوچرخه رو گذاشتم پایین.پسره اومد بیرون پشت سرش برادرش و بعدشم یک یارو با چوب.یک لحظه دیدم پدره تا منو دید ای مهندس شمایید اینجا چیکار میکنید.گفتم محبوب اینا کی هستن دوروبرت جمع کردی گفت آقا دست بوسن پسرام هستن که گفتم بیان مجتمع وردستم کار کنند.محبوب افغانی بود ولی زنش ایرانی سریع باچوب دنبال پسرش کرد و گفت تخم سگ برو دنبال کارت مهندس هرکارکرده حق داره آقا ببخشیدش. شما راحله خانوم ما رو از کجا می‌شناسیش.گفتم این بچه امروز با من تصادف کرده دوچرخه شما هم خراب شد ولی دادمش مث روز اول درستش کردن. بیا کمک کن این دوچرخه رو هم بزار پایین مال این بچه است تازه خریدم براش آیلار به من نگاه کرد یک آن از خوشحالی یک متر پرید بالا.مامان مال منه برای من خریده.مادرش خندید گوشه چادرش رو با دندون نگه داشته بود اومد پایین تشکر کرد.گفتم محبوب چقدر کرایه عقب افتاده دارن گفت آقا قابل نداره گفتم چرت نگو فقط بگو چقدر گفت با این ماه ۵ماه تقریبا۷۵۰۰ یک چک ده تومن نوشتم دادم بهش گفتم این هم تا دو ماه آینده کرایه ات اما اگه بفهمم که اذیتش کردی یا که پسرت بچه اش رو اذیت کرده دهنت سرویسه و نه تنها از مجتمع اخراجی بلکه قول بهت میدم از ایران هم بیرونت میکنم.میشناسی منو که.گفت بخدا اشتباه شده بچه است یک گوهی خورده.از آیلار پرسیدم عزیزم اسم مامانت چیه گفت راحله قدسی.سریع یک چک۵۰تومن بنامش نوشتم و دادم بهش.بنده خدا یک ساعت بود داشت تعارف می‌کرد و نمی‌گرفت.گفت آقا بخدا شرمنده ام نکنید ازساعت۱۰علاف منو این بچه باید تا الان این همه خرج کردین.شما که نزدین به آیلار چرا مارو شرمنده میکنید.گفتم من نزدم اما باعث و بانیش بودم.بگیرش فک کن دیه دست آیلاره. این هم شماره منه.هر وقت کاری داشتی بهم زنگ بزن ‌.کارتم رو بهش دادم و به آیلار گفتم عزیزم کار نداری خوشگل خانوم.گفت نه آقا فرشته.گفتم چی گفت شما فرشته مهربونی هستی خیلی دوستت دارم از بابام بیشتر.سریع لپم رو بوسید به محبوب افغان گفتم اینا امانتی من هستن پیشت مواظبشون باش.خداحافظی کردم و رفتم.سر خیابون دیدم پسر محبوب با چندتا پسره که باز هم یکیشون رو می‌شناختم پدرش کارگرم بود اونجا بودن.رد شدم ولی دور زدم برگشتم گفتم بیا اینجا اومد جلو گفتم دوچرخه ات از روز اول بهتر شد دیگه نبینم دست روش بلند کنی چون اونوقت با من طرفی.گفت مثلا چیکار میکنی گفتم از بابات بپرس و از بابای این یکی.پسره گفت مهندس مرتضي رو ببخشین اشتباه کرد.دست کردم جیبم و چند تا تراول صدی بهش دادم گفتم ناهار مهمون من هستین برین حال کنید.مرتضی پول رو گرفت و سر انداخت پایین ولی اون پسره گفت ممنون مهندس.بعد به مرتضي گفت مادرجنده نگفتم مهندس خیلی آقاست تو اشتباه میکنی.گفتم چی رو اشتباه میکنم.گفت این مشنگ فک می‌کرد شما دنبال آیلار و ننش هستین.گفتم خجالت بکش احمق من دخترم هم سن آیلاره.من باعث تصادفش شدم و اون دستش شکست.حالا برید دنبال زندگیتون.خلاصه که اون روز گذشت و…

ظهر اون روز ساعت۲رسیدم خونه دیدم مژده دخترم پیتزا سفارش داده و روی اپن مشغول خوردنه.تا من و دید گفت آقا بابا کجایی هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی.آخ آخ تازه یادم اومد که گوشیم توی ماشین کنار در مونده و من گذاشتمش روی سایلنت‌.برگشتم توی ماشین گوشی رو برداشتم و نگاه کردم دیدم کلی زنگ خورده.رفتم ناهار خوردم و استراحت کردم.ساعته۶رفتم مجتمع دامداری موقع دوشیدن شیر غروب حیوونا بود درسته که همه چیز مکانیزه بود اما حتما لازم بود که نظارت بشه و کارگرها بدونن که کسی بالا سرشون هست.من از وقتی همسرم رفت سوئد حالم گرفته شدو مسائل کاری رو شل گرفتم باور کنید نزدیک ۱ونیم میلیارد فقط بابا پول شیر از یک شرکت لبنیاتی طلب داشتم که هر روز بیشتر می‌شد دنبالش نمی‌رفتم و اونهاهم به خودشون نمی آوردن که پرداخت کنند.زسیدم مجتمع که دیدم محبوب اونجاست و پسر بزرگش رو هم آورده گفتم اینها اینجا شر نسازند که با من طرفی.گفت نه آقا ما صبح فک کردیم باز هم ازین صیغه کننده های ننه آیلاره، نمیدونستیم شمایید که.گفتم مگه اون صیغه میشه گفت آقا ما که ندیدیم ولی در و همسایه میگن.گفتم مرد ناحسابی تو نماز اول وقت میخونی بعد چیزی که ندیدی به زبون میاری.گفتم این که دخترش میگفت تو رو از بابام بیشتر دوست دارم .تو میگی شوهر نداره قضیه چیه.گفت شوهرش با یکی درگیر شد افتاد زندان توی زندان زدنش سرش ضربه خورد دیوانه شد دیگه کسی رو نمیشناسه بردنش بیمارستان روانی.مرکز حمایت از زندان و کمیته امداد زیر پر و بالشون رو گرفت.چندساله خونه من میشینن اما دیگه نمتونم نگه دارمشون دخترش بزرگ شده بچه دیدن که چندبار زیر خواب شده.گفتم چی میگی مرد اون میگه کلاس هشتمم. گفت بله اما محله ما جای درستی نیست و اون هم تنها بی حامی ننش از یک روستای سمت تالش و ترکه که مادر اون هم مریضه خرجش رو راحله میده.تازه فهمیدم که میگن هرچی سنگه زیر پای لنگه یعنی چه.بدبختها بدبخت تر و پولدارها خوشبخت تر میشن.گفتم محبوب چرت نگو اون بچه چی میفهمه این چیزا رو.گفت ای آقا همین دختر جمال افغان کارگرتون که اینجا هستن۱۴سالش بود بچه داشت چرا نفهمند.خودتون که واقفین‌.از وقتي طلاق گرفته که زیر دست خودتونه.بی پدر میدونست که من بعضی وقتا ترتیبش رو میدم.خیلی ناز و خوشگله افغانی شبیه چینی ها سفید و ریزه میزه ساک میزنه وحشی.گفتم نندازشون بیرون تا من جا پیدا کنم براشون.بعدشم مادره کجا کار میکنه گفت همون هایپر مارکتی که شما سر خیابونش تصادف کردین…تا اینو گفت تازه جرقه افتاد توی سرم و قلبم .از ظهری همش فک میکردم این خانوم رو کجا دیدم که به چشمم آشناست تازه یادم اومد توی بخش بهداشتی فروشی فروشگاه کار میکنه.لامصب با چادر بود نشناختمش.با لباس روپوش فرم کارش اینقدر نازه که نگو کمر باریک کون بزرگ که بزور توی مانتو جا شده خوشگل و مو طلایی چشم رنگی ‌بی‌نظیر.چشماش سگ که نه پلنگ داره چنان آدم رو میگیره که نگو.موقعی که خانومم بود حتی بهم گفت شهرام چقدر این زنه قشنگه.خلاصه که کارم تموم شد برگشتم خونه و بقیه کارها رو سپردم سرکارگر شیفت شب.سر راه دیدم فروشگاه بازه باخودم گفتم برم پیش رفیقم که توی فروشگاه مسوول خریده ببینم هست در مورد راحله سؤال کنم.رفتم داخل الکی سبد خرید برداشتم دنبالش توی فروشگاه میگشتم که یکدفعه یک صدای آشنا گفت مهندس جان چیزی لازمه.برگشتم دیدم راحله توی لباس فروشگاه خوشگل و مشگل پشت سرمه برگشتم گفت عه راحله خانوم شما اینجا اونوقت شب چکار میکنی.گفت من اینجا مشغول هستم دیگه.ولی چون مشکل دارم دو شیفت کار میکنم.چند قلم جنس برداشتم یک‌کم باهم صحبت کردیم و خیلی از ظهر تشکر کرد و چندبار مخاست دستم رو ببوسه.گفتم راحله خانوم خواهش میکنم اینکار رو نکنید خجالت میکشم.گفت شما نمیدونید برام چکار کردید.چندماه کرایه رو دادید و اون دوچرخه آیلار و نمدونم چطور ازتون تشکر کنم خدا همه جا محافظتون باشه.رسیدم دم صندوق رفیقم اونجا بود راحله تا دید ماهم رو می‌شناسیم جلو نیومد و برگشت.رسیدم بهش گفتم محسن بیا توی ماشین کارت دارم.اومد تمام جریان ظهر رو تعریف کردم گفت دمتگرم این زن محکم و خوبیه چندبار پسر صاحب فروشگاه رفت توی کارش اما پا نداد چندبار رسوندش و آوردش اما راه نداد.بی شرف براش توی فروشگاه ومحلشون حرف درآورد.این خیلی مذهبی هستش.خیلی کار میکنه حتی بعضی وقتا شام شیفت شبش رو برای دخترش میبره.شهرام اگه میتونی دستش رو بگیر خانومت هم که نیست بزار دم دستت باشه‌.گفتم ببینم چکار میکنم ازش تشکر کردم و باهم یک سیگار کشیدیم و خواستم حرکت کنم دیدم راحله اومد بیرون که سوار ماشین بشه منتظر تاکسی بود۱۰شب بود محسن رفت پایین من حرکت کردم رفتم سر ۴راه سریع دور زدم سوارش کنم اول نشناخت‌ تا که صداش زدم با خیال راحت اومد عقب سوار شد.گفت راهم دوره منو بزارید اول خط خودم میرم.گفتم هیچی نگو فقط سوار شو.نشست بی مقدمه گفتم راحله خانم اینجا چقدر میگیری گفت با اضافه کاری دو شیفت۱۴تومن گفتم من بهت۲۰میدم باجا خواب و خورد و خوراک مجانی بشرطی که هرکاری بگم بکنی.زد زیر گریه گفت آقای مهندس شما چی در مورد من فک کردی.واقعا به حرفهایی که در مورد من گفتن باور کردی.گفتم اشتباه فک نکن منظور کارای خونه است.من۱مادر دارم که آلزایمر داره و نگه داری ازش سخته تمیز کاری داره ولی خونه اش بزرگه و تنهاست و هیچ پرستاری نمی تونه زیاد پیشش دووم بیاره غر میزنه و یک‌کم بد اخلاقه.تازه تمیز کردن خونه من هم هفته ای۲بار هست اگه قبول میکنی فردا تصفیه کن هم با صاحب خونت هم فروشگاه بیا پیش خودم.طفلک از خوشحالی انگار داشت بال در می‌آورد.دم یک رستوران وایستادم ۴تا غذا گرفتم هم برای خودم و دخترم هم راحله و دخترش بهش دادم و گفتم صبح فقط۹به بعد بهم زنگ بزن.رسوندمش و رفتم خونه طفلک مژده روی کاناپه خواب بود.تارسیدم بیدارش کردم شام بخوریم منو دید گریه کردو گفت بابا تو هم که من و تنها میزاری.گفتم بیا شام بخور تا برات تعریف کنم.همه چی رو مو به مو بهش گفتم.خوشحال شد که بهش اهمیت میدم بعدش گفت بابا میتونم آیلار رو ببینم گفتم باشه میارمش ببینش.صبح بودبیدار شدم دیدم از بانک زنگ می‌زنند برداشتم دیدم کارمند بانک گفت آقای شهرام…گفتم بفرمایید گفت یک چک ۵۰تومن اومده از شما دست یک خانومه ثبت شده اما امضا نشده گفتم بنام خانم راحله قدسی۵۰میلیونه لطفا پرداخت کنید.گفت نمتونم امضا نداره باید تشریف بیاری بانک.لباس پوشیدم رفتم بانک نزدیک بود.دیدم نشسته اونجا منتظره تا منو دید بلند شد اومد طرفم.ازم عذرخواهی کرد که زودتر بیدارم کرده رفتم چک رو امضا زدم براش کارت جدید و حساب جدید باز کردم .خیلی خوشحال شد گفتم من بعد حقوقت رو خودم ماه به ماه میریزم توی همین کارتت.فقط شماره همراهت رو بده دیدم یک گوشی کهنه کوچولو داشت.چیزی نگفتم شماره دادم و گفتم بشین توی ماشین دیگه با چادر سر کار من نیا با لباس شیک و خوشگل مث خودت بیا.بردمش جیگرکی باهم جیگر خوردیم و رفتیم بازار یک گوشی خوشگل براش خریدم گفتم که کار باهش بلدی یا نه.گفت مهندس من دانشجوی ترم آخر پرستاری هستم ولی بخاطر شوهرم اخراج شدم.از تعجب داشتم شاخ در می‌آوردم گفتم پس خوب کسی رو برای مادرم پیدا کردم.بردمش بوتیک رفیقم به فروشنده اش گفتم سر تا پا دو دست لباس شیک به کارمند من میدی.تا من ۱قهوه با رییست بخورم.بهش اشاره کردم که سینه ها و کونش بی نصیب نمونه لباس زیر هم بده۴دست.خلاصه که خرید کردیم و خواست باز هم تشکر کنه گفتم تشکر لازم نیست بابتش باید کار کنی منتی نیست.گفت خب اینجوری که من تا دو ماه حقوقم رو بابت گوشی و لباس بدهکارم.گفتم نه اینها همه هدیه است نگران نباش ولی مادرم رو تحمل کن.گفت بروی چشم.گفت مادر خودم هم مریضه من اینجام خواهرم نگه داریش میکنه اما من نصف حقوقم رو برای اونا میفرستم تا تلافی نبودنم بشه.بردمش خونه مادر چون از کرج دور بود و نزدیک شهریار بود گفت مهندس چقدر دوره پس من مدرسه آیلار رو چکار کنم گفتم مهم نیست میاریمش اینجا ثبت نام میکنیم.گفت وسط ساله قبول نمیکنن.گفتم با پول می‌کنند.میبرمش مدرسه غیر دولتی گفت نه من نمیتونم هزینه اش رو بدم گفتم قضیه تو آیلار جداست.ازین به بعد مخارج آیلار با منه مث دختر خودم.مادرم رو دید و رفتیم داخل مادرم ترکی صحبت کرد یک آن راحله مارس موند گفت چی شد مگه شماهم ترک هستین گفتم بله. خیلی خجالت کشید گفت یعنی تمام حرفه‌حرفهای دیروز من رو فهمیدین گفتم بله ولی مهم نیست چی گفتی.چون ناراحت بودی.شروع کرد با مادرم ترکی حرف زدن مادرم فک می‌کرد مژگان همسرمه. همش مژگان صداش میزد.راحله گفت .مژگان کیه آقا شهرام گفتم خانمم هست که الان سوئد پیش مادرشه. گفت جدا شدید گفتم نه اون هم مادرش سرطان داره رفته مراقبش باشه چند ماه نیومده.فک کنم حالا حالاها هم نمیاد.مادر همچین آروم شده بود که نگو.تنها گذاشتمش و بهش گفتم من خودم میرم دنبال آیلار و با خودم میبرمش خونه پیش دخترم تو هم همینجا باش تا شب بیام دنبالت.آدرس مدرسه گرفتم و رفتم دم مدرسه زنگ که خورد دیدم آیلار با رفیقش از مدرسه اومدن بیرون با ماشین رفتم کنارش بوق زدم گفتم خانم خانمها راننده شخصی نمیخواد.تا منو دید یک جیغ بنفش کشید گفت دیدی دروغ نگفتم این هم آقا فرشته.گفتم اسمم شهرامه. گفت عمو بخدا به این دوستم گفتم که دیروز دوچرخه خریدم یک دوست خوب پیدا کردم باور نمی‌کرد.گفتم بشین بریم گفت دوستمم سوار بشه خونه اینا هم توی کوچه ماست گفتم بشین.نشستن.دختره که اسمش فاطی بود سلام داد رفتیم جلوتر گفتم آیلار بیا پایین بردمش مغازه موبایلی براش تبلت بخرم همینجور بهم نگاه کرد یکباره زد زیر گریه و دیوونه با خودش میخوند منو این همه خوشبختی محاله.گفتم ساکت باش .دیدم طفلی رفیقش ساکته و دمق برای اون هم خریدم آخه اینها توی یک محله خیلی فقیر زندگی میکنند‌آدم دلش برای اینا میسوزه.خیلی گناه دارند.من هر چند وقت که گاوی گوساله ای چیزی میفته میخواد از بین بره سریع قصاب میارم و گوشتش رو تقسیم میکنم توی این محل‌ها.رفیقش بهم نگاه کرد گفت از راستی گفتم آره عزیزم مال خودته.برگشت گفت میشه پولش رو بهم بدی گفتم چرا گفت چون میخوام لباس و کفش ورزشی بخرم مدرسه گفته مامانم پول نداره.بابام معتاده.گفتم این و بگیر اون هم چشم.رفتیم بیرون بردمشون چند مغازه اونورتر براشون کفش و لباس ورزشی خریدم رفتن خرازی چند تا لاک و کلیپس و چیزای دیگه گرفتن.براشون پیتزا گرفتم بردمشون رسوندمشون.دم در خانه با کلی کادو پیاده شدن.بخدا دختر طفلکی آروم گریه میکردو اشکای خوشگلش آروم آروم مث شبنم روی برگ گل اول صبح چیکه چیکه می‌ریخت روی لباسش.گفتم عزیزم دخترم چرا گریه میکنی.گفت از خوشحالی.رفت پایین برگشت بادستش برام بوس فرستاد.آیلار بهش گفت فاطی گفت چیه .گفت برو مث خر کیف کن بعدش دوتایی زدن زیر خنده.گفتم آیلار چند روز از خونه بیرون نیا تا بیام ازون مدرسه ببرمت جای جدید و ازین خونه بریم خونه مادرم.گفت چشم و رفت پایین.رفتم خونه و بعدش ناهار و سرکار…عصری با محبوب افغان صحبت کردم و گفتم دنبال مستاجر باش راحله میره خونه مادرم پرستاری.گفت مهندس۲ماه کرایه که اضاف دادی چی گفتم مال خودت سگ خورد.خندید گفت دمتگرم. شب رفتم خونه مادرم بخدا مث دسته گل بود.مادرم تمیز و مرتب خونه تمیز و مرتب بوی سوپ درجه یک میومد.باور کنید حال مادرم ده برابر خوب بود.سوارش کردم و پرستار شیفت شبش اومد بهش گفتم از فردا شب نمی خواد بیاد گفت بخدا به این شغل احتیاج دارم شوهرم کمپه بچه دارم.خدایا تو کمکم کن.گفتم کولی بازی در نیار روزها بیا کمک خانوم قدسی ایشون پرستارند. شما وظیفه غذا و تمیز کردن خونه داری شب هم برو خونه به بچه هات برس.طفلی اینقدر خوشحال شد.چون چند وقتیه که می‌گفت بزار صبح ها تا شب بیام من هم میگفتم مشکل مادرم تنهایی شبه.دوتاشون باهم آشنا شدن و راه افتادیم با لباس های جدید اینقدر راحله خوشگل بود که بخدا کیف میکردم کنارمه.گفتم بریم شام بخوریم گفت مهندس یک‌کم سوپ با مادرتون خوردم گفتم سوپ پیش غذاست رفتیم رستوران نشستیم گفتم گوشیت چطوره راضی هستی ازش گفت ممنون.بخدا دو روز احساس میکنم که ماهم آدمیم.گفتم اینجوری نگو تو فرشته ای.گفت مهندس من بخاطر موقعیتم که تنها و بی‌کس هستم و چون خدا ازین روزگار فقط بهم زیبایی داده شانس که نداده همه میخان ازم سواستفاده کنند اما تنها کسی که با من و دخترم درست رفتار کرد شما بودین.دستمال کاغذی برداشتم آروم اشکاش رو برداشتم.بهم نگاه کرد و خجالت کشید.گفتم تا وقتی با منی نگران نباش.باید روز تعطیل با تو و آیلار و دخترم بریم بیرون.گفت خیلی خوشحال میشم.رسوندمش.رفت پایین رفتم خونه.صبح رفتم دنبالش دم خونه که دیدم یک خانوم اونجاست…

وقتی رسیدم در خونه دیدم خانومی اونجاست با راحله و زن محبوب منتظر من هستن رسیدم و پیاده شدم سلام و علیک کردیم و زن محبوب افغانی تا منو دید سریع اومد جلو و احساس خودمونی کرد و دعوت کرد خونه گفتم نه عجله داریم باید مدرسه آیلار هم بریم.گفت نه لطفا بیاید داخل رفتم خونه و دیدم نه وضعش بد نیست گفتم چی شده.خانومه گفت آقا دیروز که شما برای بچه ها کفش و تبلت خریدین بابای فاطی و داداشش این بچه رو به بادکنک گرفتن که از کجا آوردی الان هم دماغش شکسته و خونه افتاده.گفتم
بلند شدم با زن محبوب و مادر فاطی رفتیم خونه اونا طفلکی دماغش شکسته بود و یک گوشه کز کرده بود گریه میکرد پدرش تا منو دید اومد جلو گفت آقا شما برای بچه من این چیزا رو خریدی گفتم بله مشکلی هست گفت نه آخه چرا خریدی گفتم من برای همه بچه هایی که خانواده ضعیف دارن خرید میکنم.زن محبوب گفت آقا رضا این آقا شهرامه دیگه رئیس محبوب همیشه گوشت پخش میکنه بین محل.یارو تا این رو شنید خیلی عذرخواهی کرد. گفتم کی این بچه رو به این روز انداخته گفت بخدا برادرش فکر بد کرد نه اینکه با اون دختره خراب بود این هم فکر کرد که حتما برای فاطی هم مشکلی پیش اومده که زد دماغش شکست .پرسیدم دختره خراب کیه دیگه زن محبوب گفت منظورش آیلاره. گفتم مرتیکه خجالت بکش چرا چرت وپرت میگی گفت ای آقا شما که هیچی نمیدونی چرا منو دعوا میکنی.رحیمه خانوم چرا به رئیستان چیزی نگفتین گناه داره بنده خدا.آقا من هاج و واج موندم جریان چیه مگه آیلار چکار کرده.به هرحال گفتم این بچه رو ببرید اورژانس تا دماغش رو جا بندازند کج نشه دختره.باباش گفت خونش بند اومده تا ظهر خوب میشه گفتم حرف مفت نزن صورتش ورم کرده.برداشتیمش رفتیم اورژانس عکس گرفتن گفتن دماغش شکسته باید دکتر متخصص بخش بیاد توی این مدت که بچه روی تخت دراز بود مادر فاطی خیلی تشکر کرد و گفتم که تشکر لازم نیست فقط بگو جریان آیلار چیه.مادر فاطی گفت آقا از من نشنیده بگیر ولی میگن این بچه رو بردن بهش تجاوز کردن و مادرش بجای اینکه شکایت کنه ازشون پول گرفته رضایت داده والان هم بعضی از بچه های کوچه باهاش رابطه بد دارند. گفتم مطمئن هستی گفت آره.گفتم مادرش چی گفت اونو نمیدونم اما دختره رو میدونم.خلاصه که من هزینه رو دادم و مبلغی هم بهش کمک کردم رفتم سراغ راحله با کمک محبوب وسایل و اثاثیه اش رو ریخته بود توی وانت .دو دل بودم گفتم خدایا چکار کنم دیگه دلم نیومد دلش رو بشکنم ولی خودش فهمید که من ناراحتم.سوار شدیم و رفتیم طرف خونه مادرم لوازمش رو توی انباری گذاشتیم و پول وانتی رو دادم و رفتیم سمت مدرسه.توی تمام راه ساکت بودم راحله خیلی خانوم و ساکت کنارم نشسته بود گفت آقا شهرام در مورد منو آیلار چیزی شنیدی که پکر شدی.گفتم چیزی نه چیزای زیادی.گفت بزار خودم برات بگم.چند ماه قبل که آیلار از مدرسه میاد خونه سرراه پسر همسایه این رو سوار میکنه میگه بیا برسونمت این هم بچه ساده باور میکنه و خوشحال سوار ماشین میشه میبرنش باغ و چندنفره از پشت بشدت بهش تجاوز می‌کنند.بچه حالش خیلی بد بود وقتی اومد خونه عصر بود چشماش ورم کرده بود ترسیده بود گفتم کجا بودی چیزی نگفت رفت توالت من پشت در ازش سوال می کردم که یکباره جیغ کشید در رو باز کردم دیدم کف کاسه پر خونه وبچه غش کرده سریع بردمش اورژانس و دکتر معاینه کرد و گفت بشدت از پشت بهش تجاوز شده و مقعدش پاره شده.بچه ام چند روز بیمارستان بود و پلیس اومد شکایت کردیم و اونا پیدا نشدن ولی خانواده اش اومدن برای رضایت چون رضایت ندادم من و دخترم رو تهدید کردن ومن هم ترسیدم رضایت دادم ولی به خدا پولی نگرفتم اونا شایعه کردن که پول گرفتم رضایت دادم.گفتم ولی میگن آیلار هنوزم ازین کارا میکنه.گفت نه بخدا چندوقت قبل بچه تازه به خودش اومده بودکه همین مرتضي ذلیل شده با رفیقش دوباره خواسته بودن بهش تعرض کنند چون بچه ترسیده بود مجبورش کرده بودن که کارای دیگه بکنه تا عقبش که تازه بخیه هاش خوب شدن پاره نشه از دردش ترسیده بود اونا هم ازش فیلم گرفتن و الان ما رو تهدید میکنن.اصلا باور نمیشدکه درد نداری و بی کسی اینقدر سنگین باشه.گفتم همه رو بزار به عهده من.رفتیم رسیدیم مدرسه که رفتم داخل که مدیر مدرسه سریع بلند شدو احوال پرسی و جریان رو گفتم و پرونده ها رو گرفتیم و رفتیم همون منطقه خانه مادرم و ثبت نام کردیمش ولی۳۰ملیون آب خورد برام.ولی آیلار موند مدرسه قبلی که تاظهر برم دنبالش و بریم خونه مادرم.کارا داشت تموم میشد بردمش پیش مادرم گفتم این کلیدها رو برات ساختم خودم هم ریموت در بزرگه رو دارم و هر وقت بیام با ماشین میام داخل متوجه میشی.تشکر کرد و رفت داخل.من رفتم مجتمع اول یک رفیق سرهنگ آگاهی دارم خیلی قلدر و اینایی که حرفش برای خودش و دیگران سنده و برو بیا داره.اومد و جریان رو گفتم بهش گفت اول این افغانی رو صداش بزن بیاد محبوب رو صدا زدم اومد به همراهش گفت دست بند بزن این افغانی رو.محبوب به گوه خوردن افتاده بود.میگفت چی شده آقا مگه من چکار کردم.بلند شدم یک کشیده آبدار زدم زیر گوشش گفتم مرتیکه پسرت هر روز به دختر مردم تجاوز میکنه و فیلم نامربوط ازش داره بجای اینکه دعواش کنی فیلمو پاک کنی پشت مردم حرف نامربوط میزنی.بدم جرت بدن خارکسه.جناب سرهنگ گفت ببرینش. محبوب گفت بخدا آقا من زورم بهشون نمیرسه جوانند و مغرور.سرهنگ گفت پس زنگ بزن بگو بیان اینجا.آقا به بهانه کار محبوب زنگ زد مرتضي پسر کوچکش و داداشش و رفیقش بیان اینجا مثلا برای کار.اونا هم خوشحال که کار جور شده. سرهنگ نیرو کمکی خواست و یک ماشین دیگه ۳نفر اومدن کمک ماشین‌ها رو قایم کردن و تا اون ارازل با موتور اومدن همه رو دستبند زدن بردن محبوب رو هم بردن.فرداش از سر صبح گوشیم شماره ناشناس یک کله زنگ می‌خورد.جواب ندادم و رفتم مستقیم پیش رفیقم سرهنگه.دیدم تمام دیشب رو بیکار نبوده و اینا رو حسابی برده زیر اخیه.حسابی بازجویی شدن و چندنفره دیگه هم بازداشت شدن وچندین تا فیلم دیگه هم ازینا گرفتن و حتی داداش فاطی هم قاطی اینا بود بماند که چه زوری به اینا دادن و معلوم شد که تجاوز به آیلار هم نقشه اش توسط پسر بزرگه محبوب بوده و اینا داخل اون باغ چه کارایی نمیکردن.من محبوب رو اخراج کردم و پسر بزرگش با دوتای دیگه محکوم به اعدام شدن به جرم مفسد فی الارض و چندتای دیگه که کم سن هستن رفتن دارالتادیب و تابه سن قانونی برسند برن زندان اصلی و شلاق بخورند.خلاصه که این تافرجام کار جنایتکاران متجاوز.اما بعد اون روز که راحله جاگیر شد من رفتم خونه و چون خسته بودم شام نخورده خوابیدم.ساعت۲بود بیدار شدم رفتم سراغ لب تاپم روشنش کردم دخترم روی تختم خواب بود.اول رفتم سراغ پیام‌ها و ایمیل و چک کردم و دیدم خانومم خیلی برام پیام فرستاده و رفتم سراغش تا تصویر اومد بالا آنلاین شد دیدم چشماش پر اشکه گفتم چی شده عزیزم مشکلی پیش اومده گفت نه چی مشکلی گفت این زنه و دخترش کی هستن که دل تورو بردن و من و دخترم رو فراموش کردی …گفتم این حرفا چیه این چیزا رو مژده بهت گفته …اون بچه است.من فقط محض رضای خدا دست اینا رو بند کردم جایی بردمش خونه مادرم ساکن شدن چون جایی ندارن.مواظب مادرم هم هست ازم حقوق میگیره.مگه تو نمدونی که من دوست دارم به دیگران کمک کنم.خلاصه که یک خورده گلایه کرد ومن بهش گفتم خیالت جمع تو هر وقت برگشتی ملکه قلب و خونه من تو هستی.نزدیک۴صبح بود.گوشیم زنگ خورد از مجتمع بود.که دیدم سرکارگرم پشت خطه گفتم چیه چی شده گفت مهندس برو روی تصویر تا ببینی توی زایشگاه چه خبره.سریع رفتم روی دوربینای دامداری دیدم چندتا گاو که حیوونا هم زمان موقع وضع حملشون بود و با نطفه خارجی باردار شده بودن برای نمونه همه دارند وضع حمل می‌کنند.یکی دو قلو هاش بدنیا اومده بود.تا۷صبح از۲۰تاگاو۸تا زاییدن و همینجور پرسنل مشغول بودن ومن خیلی خوشحال.ساعت ۷وربع مژده رو بیدار کردم بره مدرسه بلند شد منو نگاه کرد خندید.گفتم فضولباشی همه چیز رو به مامانت گفتی گفت خوب کاری کردم.تاتو باشی منو تنها بزاری‌.گفتم پاشو صبحانه بخور ببرمت مدرسه نمیخواد سرویس بری.گفت نه باسرویس میرم اما قول بده که جمعه بریم گردش.گفتم قبوله.رفت و من گفتم بذار یک چرت بخوابم.همینجور که فکر میکردم خوابم برد ساعت۱۰دیدم زنگ میزنن بلند شدم رفتم دیدم که راحله پشت دره آیفون رو زدم اومد بالا گفتم چی شده طوری شده گفت نه خودتون گفتین که دوشنبه ها و ۵شنبه ها بیام نظافت اینجا.گفتم آها یادم رفت.خلاصه که گفتم راحله جون مشغول باش تامن برم دوش بگیرم.گفت چشم .رفتم دوش گرفتم وقتی برگشتم دیدم توی حال جارو روشنه و اصلا حواسش بهم نیست.موهای بلند طلایی از زیر روسریش آویزون بود یک تونیک بلند پوشیده بود با یک شلوار جین مشکی تنگ که رون و کون تپلش خیلی ناز معلوم بودن.یک آن تا من رو دید جا خورد گفتم چی شد نترس بابا لولو که ندیدی.گفت کی اومدی بیرون من نفهمیدم.گفتم چند دقیقه است.گفت داشتی منو نگاه میکردی گفتم راستش و بخوای آره.تو خیلی خوشگلی.گفت شماهم هم خوشگلی هم خوشتیپ.و خیلی مهربونی.گفتم ممنونم لطف داری.رفتم طرفش لامصب چشماش عین دریا بود آبی و قشنگ بهم نگاه کرد.گفت من امروز اومدم بخاطر تمام کارات ازت تشکر کنم.گفتم همین که اینجا هستی انگار که ازم تشکر کردی.سرشو انداخت پایین و گفت خیلی خوبی.آروم از زیر چانه سرش و دادم بالا با اون چشم‌هاش بهم نگاه کرد بخدا مست نگاهش شدم.پیشونیش رو بوسیدم.بهم گفت فقط همین‌گفتم دلم نمیخاد اجباری تو کارت باشه .گفت من از وقتی که طلاق گرفتم با هیچ مردی نبودم.یعنی مرد واقعی ندیدم.همه برای تن و بدنم فقط منو میخاستن. ولی تو بدون اینکه منو ببینی به خودم و دخترم لطف کردی.دوستت دارم عاشقتم.گرفتمش توی بغلم لب و گذاشتم روی لبش مست و دیوانه وار هم رو بوسیدیم.بلندش کردم بردمش روی تخت خواب خودش تیشرتش رو در آورد بوسم کرد خدایا چی بدنی داشت سفید تپل ناز یک خال مشکی زیر سینه سوتینش رو مث وحشی ها در اوردم گفت آروم باش عجله نکن.گرفتمش توی بغلم کامل لختش کردم رفتم پایین سراغ کوس تپل ونازش حدس میزدم تپل باشه اما نه اینقدر.لامصب دوش گرفته بود بدنش بوی عطر میداد عین هلو بود بهم نگاه کرد گفتم چرا تو اینقدر خوشگلی گفت چون من یک نژادم از ترکها ونداد دیگرم از طرف مادر بزرگ پدرم روس بوده که مهاجرت کردن ایران.گفتم جانم به این روس خودم شروع کردم لیسیدن و بوسیدن و مک زدن کوس وکون نازش و قشنگش.آروم تکون می‌خورد و ناله می‌کرد.بلندشد نشست من حوله رو باز کرده بودم و با شورت بودم کیرم دیگه جا نمیشد توی شورتم. دست انداخت شورتم و کشید پایین کیرم مثل فنر افتاد بیرون.تا نگاهش کرد گفت یا خدا ماشالله چقدر گنده است و کلفته.گفتم قابلتو نداره.گفتم میترسم ازش من چند وقته رابطه ندارم بخدا الان مث دخترای باکره تنگم این جا نمیشه اون تو.گفتم من جا میکنم نترس عشقم.آروم بوسیدش وکردش توی دهنش بزور سرش توی دهنش می رفت یک‌کم که خورد خیلی حالم خوش شد اصلا نفهمیدم چی شد توی دهنش خالی کردم .یک آن دیدم ولم کرد رفت طرف دستشویی عوق زد.خودمو پاک کردم هنوز از سر کیرم آب میومد.رفتم سمت سرویس گفتم راحله جون معذرت میخوام دست خودم نبود آخه یکماهه رابطه نداشتم سرم شلوغه.خانومم هم که نیست.اومد بیرون گفت خیلی بدمزه بود تلخ بود.خندیدیم.گفتم بیا رو تخت هنوز خیلی باهات کار دارم.گفت شیطون تو خانومت چند ماهه رفته ولی یکماهه رابطه نداری گفتم آخه چند بار زیرآبی رفتم.گفت با دختر همون افغانیه گفتم تو از کجا میدونی.گفت رحیمه زن محبوب برام گفته.گفتم خدا لعنتشون کنه که آبروی آدم و میبرن.گفت اشکال نداره اما دیگه فقط مال خودمی تا خانومت بیاد.بغلش کردم بوسیدمش چنددقیقه باهم بودیم دوباره هوس کردم دیدم داره می‌ماله کوسش رو گفت چی شده گفت خب من که ارضا نشدم گفتم عجله نکن کوس تپلش رو دوباره لیسیدم کیرم داشت سفت میشد پاهاش رو دادم بالا آروم گذاشتم دم کوسش دوباره خیسش کردم سرش و فرستادم توی کوس چقدر گرم و نرم بود داخل نمی‌رفت آروم تانصفه دادمش تو گفت شهرام جون خیلی کلفته عجله نکن بزار عادت کنم .بعدا هرجور خواستی بکن.گفتم باشه عزیزم.بهم اعتماد کرد بدنش رو شل کرد بادستام اززیر بغلاش سر شونه هاش رو گرفتم و با یک فشار تاته کردم توی کوسش.جیغ کشید گفت نامرد پاره ام کردی گفتم خب باید بکارتم رو برمی‌داشتم دیگه.گفت بخدا شب عروسیم هم اینقدر درد نکشیدم.کشتی منو.ولش نکردم هرچی ناله کرد باشدت محکم گاییدمش.کمکم عادت کرد داشت کیف می‌کرد.لب میداد ناله می‌کرد.گریه می‌کرد.خلاصه که ریختم داخلش وبردمش حموم دوش گرفتیم اومدم بیرون گفتم برو برام صبحونه توپ درست کن تاتقویت بشم رس منو کشیدی.گفت مگه خلم جرم دادی تقویت بشی که بدتر کنی خندیدم اومد توی بغلم لخت و هنوز خیس بود.بوسش کردم گفتم بپوش بریم بیرون.خلاصه که بعد صبحانه ساعت۱۱ظهر دیدم گوشیم زنگ میخوره دکتر دامداری گفت مهندس تبریک میگم سابقه نداره که از ۲۰تازایمان همه سالم بدنیا بیان و ۴تا مادر دو قلو بزایند. بهترین گوساله ها بدنیا اومدن.ما باید روی همین نسل تمرکز کنیم.چند دقیقه صحبت کردیم و خداحافظی .هنوز گوشی رو تو جیبم نذاشته بودم دوباره زنگ خورد.دیدم شرکت لبنیاتی است.وپولو زد کارتم ۲میلیارد خیلی حال کردم چی مادر دختر خوشگل و خوش قدمی.ازون وقت هنوز با هم هستیم.

نوشته: خان عمو

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18