رفتن به مطلب

داستان سکس مرد متاهل


mohsen

ارسال‌های توصیه شده

     مرد متاهل × داستان سکسی × داستان مرد متاهل × سکس مرد متاهل ×

خوشگل و خوش قدم

سلام شهرامم وشغلم دامداریه.خانومم بخاطر مادرش که مریض بود من و دخترم رو تنها گذاشت رفت سوئد. من هم خودم مادرم آلزایمر داره.چند وقتی از رفتن خانومم می‌گذشت که رفتم هایپر مارکت که هم برای خونه هم کارگرای دامداری خرید کنم.کارگر زیاد دارم و افغانی هم داخلشون هست.اومدم از ماشین پیاده بشم توی آینه نگاه نکردم و خلاصه که حواسم پرت بود.تنهایی خیلی سخته.یه دفعه ای دیدم یک دوچرخه ای به هوای اینکه با من برخورد نکنه رفت وسط خیابون و از عقب زد به یک تاکسی و افتاد زمین .دیدمش یک دختر ۱۳یا۱۴ساله خیلی ناز بدون روسری وبا یک تیشرت سفید و طرح دار با یک شلوار ورزشی مشکی که پهلوهاش خط سفید داشت خورده به تاکسی و چرخ و طوقه جلوی دوچرخه اش کج شده بود و دست خودش هم یک‌کم پوست کنده شده بود و ورم کرده بود.داشت آروم آروم اشک می‌ریخت.مردم جمع شدن و چون نزدیک تقاطع بود پلیس اومد و راننده تاکسی گفت مگه کوری دختر کم مونده بود بدبختم کنی.خلاصه که افسره اومد و خواستن زنگ بزنن اورژانس که من بهش گفتم جناب سروان مقصر من بودم نه این بچه نه اون راننده.من یکهو در رو باز کردم و این طفلک ترسید خورد به عقب تاکسی.خودم میبرمش بیمارستان.خلاصه که سوارش کردم و پلیس شماره من و مادر بچه رو گرفت و دوچرخه رو گذاشتن جای دکه راهنمایی رانندگی دم میدون و رفتیم اورژانس بهش گفتم میتونی راه بری گفت آره عمو اما دستم درد میکنه.بردمش اورژانس از دستش عکس برداشتن و پانسمان شدو گفتن مچ دست استخوان زند پایین دستش مو کرده باید گچ بگیرند.خلاصه که کم‌کم داشت کاراش تموم میشد که یکهو دیدم یک خانوم ناز و سفید و جوون داره دنبال دخترش میگرده و سوال میپرسه.خودم رو معرفی کردم و بهش جریان رو گفتم و دلداریش دادم که نترسه طوری نیست.رفت پیش بچه اش دیدم داره ترکی صحبت میکنه و بچه رو دعواش میکنه.بهش میگفت لامصب زدی دوچرخه مرتضي رو داغون کردی حالا من جواب مادر وحشی اش رو چی بدم خودتم مقصر بودی الان از کی خسارت بگیرم.بدبخت شدم صاحب کارم هم بهم پول نداد چکار کنم الان.طفلکی ها هر دو عین ابر بهار گریه میکردن من هم پشت پرده داشتم گوش میدادم.ما خودمون هم از ترکهای اطراف زنجان هستیم ولی اطراف کرج ساکنیم. رفتم پیششون و گفتم مرخصه بریم داروهاش رو بگیریم بریم خونه.داروها رو از داروخانه گرفتم فقط دوتا آرام بخش بود.هر دو توی ماشین ساکت بودن.آدرس پرسیدم مادرش گفت بی‌زحمت سر همون ۴راه مارو پیاده کنید من باید برم دوچرخه مردم رو درست کنم.پرسیدم مگه دوچرخه خودت نبود.دختره که اسمش آیلار بود یکدفعه ای زد زیر گریه و داشت میلرزید گفتم چی شده پری کوچولو چرا گریه میکنی مادره هم بنده خدا زد زیر گریه گفت ای آقا کدوم دوچرخه این بچه اومده سر کار من با من کار داشته دوچرخه پسر صاحب خونه رو ازش گرفته تصادف کرده اونا هم اگه بفهمند مارو بدبخت می‌کنند توی این بی‌پولی و نداری میدونم باید چکار کنم.خانم به این زیبایی و جوانی با اون ته لهجه ترکی داشت میگفت و گریه میکرد.رسیدم تقاطع گفتم نگران نباشید فقط بشینید توی ماشین و غصه نخورید رفتم از پلیسه دوچرخه رو گرفتم و بردمش توی صندوق ماشین گذاشتمش و راه افتادم اولین دوچرخه سازی رسیدم دوچرخه رو گذاشتم پایین به طرف گفتم چقدر طول میکشه تعمیر بشه. گفت تعمیرش۲روز اما تعویض لاستیک کامل با طوقه و همه چی ۱۰دقیقه.گفتم سریع عوضش کند.به آیلار گفتم بیا پایین اومد.گفتم به نظرت کدوم دوچرخه قشنگه رنگش رو انتخاب کن.گفت برای چی گفتم برای دخترم میخوام کلاس ششمه.یک دوچرخه تمام اتومات دنده ای پسته ای کمک دار کلاج دار با تمام امکانات قفل و چراغ و بطری شد همه باهم با تعویضش۱۷میلیون.کارت کشیدم و دوچرخه ها رو روی هم گذاشتم عقب ماشین راه افتادیم رفتیم طرف خونه اونا.بنده خدا توی زیر زمین یک خونه ته شهر می‌نشست.تا رسیدیم دم خونه پیاده شد یک پسره نوجوان بی برو برگرد گذاشت زیر گوش آیلار که جنده کجایی۴ساعته دوچرخه منو بردی.آیلار گریه کرد و مادرش گفت مرتضي جان آیلار تصادف کرده و دستش شکسته دوچرخه تو هم از روز اولش بهتر درست شده.پسره گفت به تخمم که دستش شکسته.صداش زدم گفتم بیا کارت دارم تا اومد چنان زدم زیر گوشش که برق از کونش پرید.خانومه گفت وای چکار کردین آقا بدبخت شدم من.گفتم چرا گفت چند ماه کرایه مونده مادرو پدرش وحشی هستن.دوچرخه رو گذاشتم پایین.پسره اومد بیرون پشت سرش برادرش و بعدشم یک یارو با چوب.یک لحظه دیدم پدره تا منو دید ای مهندس شمایید اینجا چیکار میکنید.گفتم محبوب اینا کی هستن دوروبرت جمع کردی گفت آقا دست بوسن پسرام هستن که گفتم بیان مجتمع وردستم کار کنند.محبوب افغانی بود ولی زنش ایرانی سریع باچوب دنبال پسرش کرد و گفت تخم سگ برو دنبال کارت مهندس هرکارکرده حق داره آقا ببخشیدش. شما راحله خانوم ما رو از کجا می‌شناسیش.گفتم این بچه امروز با من تصادف کرده دوچرخه شما هم خراب شد ولی دادمش مث روز اول درستش کردن. بیا کمک کن این دوچرخه رو هم بزار پایین مال این بچه است تازه خریدم براش آیلار به من نگاه کرد یک آن از خوشحالی یک متر پرید بالا.مامان مال منه برای من خریده.مادرش خندید گوشه چادرش رو با دندون نگه داشته بود اومد پایین تشکر کرد.گفتم محبوب چقدر کرایه عقب افتاده دارن گفت آقا قابل نداره گفتم چرت نگو فقط بگو چقدر گفت با این ماه ۵ماه تقریبا۷۵۰۰ یک چک ده تومن نوشتم دادم بهش گفتم این هم تا دو ماه آینده کرایه ات اما اگه بفهمم که اذیتش کردی یا که پسرت بچه اش رو اذیت کرده دهنت سرویسه و نه تنها از مجتمع اخراجی بلکه قول بهت میدم از ایران هم بیرونت میکنم.میشناسی منو که.گفت بخدا اشتباه شده بچه است یک گوهی خورده.از آیلار پرسیدم عزیزم اسم مامانت چیه گفت راحله قدسی.سریع یک چک۵۰تومن بنامش نوشتم و دادم بهش.بنده خدا یک ساعت بود داشت تعارف می‌کرد و نمی‌گرفت.گفت آقا بخدا شرمنده ام نکنید ازساعت۱۰علاف منو این بچه باید تا الان این همه خرج کردین.شما که نزدین به آیلار چرا مارو شرمنده میکنید.گفتم من نزدم اما باعث و بانیش بودم.بگیرش فک کن دیه دست آیلاره. این هم شماره منه.هر وقت کاری داشتی بهم زنگ بزن ‌.کارتم رو بهش دادم و به آیلار گفتم عزیزم کار نداری خوشگل خانوم.گفت نه آقا فرشته.گفتم چی گفت شما فرشته مهربونی هستی خیلی دوستت دارم از بابام بیشتر.سریع لپم رو بوسید به محبوب افغان گفتم اینا امانتی من هستن پیشت مواظبشون باش.خداحافظی کردم و رفتم.سر خیابون دیدم پسر محبوب با چندتا پسره که باز هم یکیشون رو می‌شناختم پدرش کارگرم بود اونجا بودن.رد شدم ولی دور زدم برگشتم گفتم بیا اینجا اومد جلو گفتم دوچرخه ات از روز اول بهتر شد دیگه نبینم دست روش بلند کنی چون اونوقت با من طرفی.گفت مثلا چیکار میکنی گفتم از بابات بپرس و از بابای این یکی.پسره گفت مهندس مرتضي رو ببخشین اشتباه کرد.دست کردم جیبم و چند تا تراول صدی بهش دادم گفتم ناهار مهمون من هستین برین حال کنید.مرتضی پول رو گرفت و سر انداخت پایین ولی اون پسره گفت ممنون مهندس.بعد به مرتضي گفت مادرجنده نگفتم مهندس خیلی آقاست تو اشتباه میکنی.گفتم چی رو اشتباه میکنم.گفت این مشنگ فک می‌کرد شما دنبال آیلار و ننش هستین.گفتم خجالت بکش احمق من دخترم هم سن آیلاره.من باعث تصادفش شدم و اون دستش شکست.حالا برید دنبال زندگیتون.خلاصه که اون روز گذشت و…

ظهر اون روز ساعت۲رسیدم خونه دیدم مژده دخترم پیتزا سفارش داده و روی اپن مشغول خوردنه.تا من و دید گفت آقا بابا کجایی هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی.آخ آخ تازه یادم اومد که گوشیم توی ماشین کنار در مونده و من گذاشتمش روی سایلنت‌.برگشتم توی ماشین گوشی رو برداشتم و نگاه کردم دیدم کلی زنگ خورده.رفتم ناهار خوردم و استراحت کردم.ساعته۶رفتم مجتمع دامداری موقع دوشیدن شیر غروب حیوونا بود درسته که همه چیز مکانیزه بود اما حتما لازم بود که نظارت بشه و کارگرها بدونن که کسی بالا سرشون هست.من از وقتی همسرم رفت سوئد حالم گرفته شدو مسائل کاری رو شل گرفتم باور کنید نزدیک ۱ونیم میلیارد فقط بابا پول شیر از یک شرکت لبنیاتی طلب داشتم که هر روز بیشتر می‌شد دنبالش نمی‌رفتم و اونهاهم به خودشون نمی آوردن که پرداخت کنند.زسیدم مجتمع که دیدم محبوب اونجاست و پسر بزرگش رو هم آورده گفتم اینها اینجا شر نسازند که با من طرفی.گفت نه آقا ما صبح فک کردیم باز هم ازین صیغه کننده های ننه آیلاره، نمیدونستیم شمایید که.گفتم مگه اون صیغه میشه گفت آقا ما که ندیدیم ولی در و همسایه میگن.گفتم مرد ناحسابی تو نماز اول وقت میخونی بعد چیزی که ندیدی به زبون میاری.گفتم این که دخترش میگفت تو رو از بابام بیشتر دوست دارم .تو میگی شوهر نداره قضیه چیه.گفت شوهرش با یکی درگیر شد افتاد زندان توی زندان زدنش سرش ضربه خورد دیوانه شد دیگه کسی رو نمیشناسه بردنش بیمارستان روانی.مرکز حمایت از زندان و کمیته امداد زیر پر و بالشون رو گرفت.چندساله خونه من میشینن اما دیگه نمتونم نگه دارمشون دخترش بزرگ شده بچه دیدن که چندبار زیر خواب شده.گفتم چی میگی مرد اون میگه کلاس هشتمم. گفت بله اما محله ما جای درستی نیست و اون هم تنها بی حامی ننش از یک روستای سمت تالش و ترکه که مادر اون هم مریضه خرجش رو راحله میده.تازه فهمیدم که میگن هرچی سنگه زیر پای لنگه یعنی چه.بدبختها بدبخت تر و پولدارها خوشبخت تر میشن.گفتم محبوب چرت نگو اون بچه چی میفهمه این چیزا رو.گفت ای آقا همین دختر جمال افغان کارگرتون که اینجا هستن۱۴سالش بود بچه داشت چرا نفهمند.خودتون که واقفین‌.از وقتي طلاق گرفته که زیر دست خودتونه.بی پدر میدونست که من بعضی وقتا ترتیبش رو میدم.خیلی ناز و خوشگله افغانی شبیه چینی ها سفید و ریزه میزه ساک میزنه وحشی.گفتم نندازشون بیرون تا من جا پیدا کنم براشون.بعدشم مادره کجا کار میکنه گفت همون هایپر مارکتی که شما سر خیابونش تصادف کردین…تا اینو گفت تازه جرقه افتاد توی سرم و قلبم .از ظهری همش فک میکردم این خانوم رو کجا دیدم که به چشمم آشناست تازه یادم اومد توی بخش بهداشتی فروشی فروشگاه کار میکنه.لامصب با چادر بود نشناختمش.با لباس روپوش فرم کارش اینقدر نازه که نگو کمر باریک کون بزرگ که بزور توی مانتو جا شده خوشگل و مو طلایی چشم رنگی ‌بی‌نظیر.چشماش سگ که نه پلنگ داره چنان آدم رو میگیره که نگو.موقعی که خانومم بود حتی بهم گفت شهرام چقدر این زنه قشنگه.خلاصه که کارم تموم شد برگشتم خونه و بقیه کارها رو سپردم سرکارگر شیفت شب.سر راه دیدم فروشگاه بازه باخودم گفتم برم پیش رفیقم که توی فروشگاه مسوول خریده ببینم هست در مورد راحله سؤال کنم.رفتم داخل الکی سبد خرید برداشتم دنبالش توی فروشگاه میگشتم که یکدفعه یک صدای آشنا گفت مهندس جان چیزی لازمه.برگشتم دیدم راحله توی لباس فروشگاه خوشگل و مشگل پشت سرمه برگشتم گفت عه راحله خانوم شما اینجا اونوقت شب چکار میکنی.گفت من اینجا مشغول هستم دیگه.ولی چون مشکل دارم دو شیفت کار میکنم.چند قلم جنس برداشتم یک‌کم باهم صحبت کردیم و خیلی از ظهر تشکر کرد و چندبار مخاست دستم رو ببوسه.گفتم راحله خانوم خواهش میکنم اینکار رو نکنید خجالت میکشم.گفت شما نمیدونید برام چکار کردید.چندماه کرایه رو دادید و اون دوچرخه آیلار و نمدونم چطور ازتون تشکر کنم خدا همه جا محافظتون باشه.رسیدم دم صندوق رفیقم اونجا بود راحله تا دید ماهم رو می‌شناسیم جلو نیومد و برگشت.رسیدم بهش گفتم محسن بیا توی ماشین کارت دارم.اومد تمام جریان ظهر رو تعریف کردم گفت دمتگرم این زن محکم و خوبیه چندبار پسر صاحب فروشگاه رفت توی کارش اما پا نداد چندبار رسوندش و آوردش اما راه نداد.بی شرف براش توی فروشگاه ومحلشون حرف درآورد.این خیلی مذهبی هستش.خیلی کار میکنه حتی بعضی وقتا شام شیفت شبش رو برای دخترش میبره.شهرام اگه میتونی دستش رو بگیر خانومت هم که نیست بزار دم دستت باشه‌.گفتم ببینم چکار میکنم ازش تشکر کردم و باهم یک سیگار کشیدیم و خواستم حرکت کنم دیدم راحله اومد بیرون که سوار ماشین بشه منتظر تاکسی بود۱۰شب بود محسن رفت پایین من حرکت کردم رفتم سر ۴راه سریع دور زدم سوارش کنم اول نشناخت‌ تا که صداش زدم با خیال راحت اومد عقب سوار شد.گفت راهم دوره منو بزارید اول خط خودم میرم.گفتم هیچی نگو فقط سوار شو.نشست بی مقدمه گفتم راحله خانم اینجا چقدر میگیری گفت با اضافه کاری دو شیفت۱۴تومن گفتم من بهت۲۰میدم باجا خواب و خورد و خوراک مجانی بشرطی که هرکاری بگم بکنی.زد زیر گریه گفت آقای مهندس شما چی در مورد من فک کردی.واقعا به حرفهایی که در مورد من گفتن باور کردی.گفتم اشتباه فک نکن منظور کارای خونه است.من۱مادر دارم که آلزایمر داره و نگه داری ازش سخته تمیز کاری داره ولی خونه اش بزرگه و تنهاست و هیچ پرستاری نمی تونه زیاد پیشش دووم بیاره غر میزنه و یک‌کم بد اخلاقه.تازه تمیز کردن خونه من هم هفته ای۲بار هست اگه قبول میکنی فردا تصفیه کن هم با صاحب خونت هم فروشگاه بیا پیش خودم.طفلک از خوشحالی انگار داشت بال در می‌آورد.دم یک رستوران وایستادم ۴تا غذا گرفتم هم برای خودم و دخترم هم راحله و دخترش بهش دادم و گفتم صبح فقط۹به بعد بهم زنگ بزن.رسوندمش و رفتم خونه طفلک مژده روی کاناپه خواب بود.تارسیدم بیدارش کردم شام بخوریم منو دید گریه کردو گفت بابا تو هم که من و تنها میزاری.گفتم بیا شام بخور تا برات تعریف کنم.همه چی رو مو به مو بهش گفتم.خوشحال شد که بهش اهمیت میدم بعدش گفت بابا میتونم آیلار رو ببینم گفتم باشه میارمش ببینش.صبح بودبیدار شدم دیدم از بانک زنگ می‌زنند برداشتم دیدم کارمند بانک گفت آقای شهرام…گفتم بفرمایید گفت یک چک ۵۰تومن اومده از شما دست یک خانومه ثبت شده اما امضا نشده گفتم بنام خانم راحله قدسی۵۰میلیونه لطفا پرداخت کنید.گفت نمتونم امضا نداره باید تشریف بیاری بانک.لباس پوشیدم رفتم بانک نزدیک بود.دیدم نشسته اونجا منتظره تا منو دید بلند شد اومد طرفم.ازم عذرخواهی کرد که زودتر بیدارم کرده رفتم چک رو امضا زدم براش کارت جدید و حساب جدید باز کردم .خیلی خوشحال شد گفتم من بعد حقوقت رو خودم ماه به ماه میریزم توی همین کارتت.فقط شماره همراهت رو بده دیدم یک گوشی کهنه کوچولو داشت.چیزی نگفتم شماره دادم و گفتم بشین توی ماشین دیگه با چادر سر کار من نیا با لباس شیک و خوشگل مث خودت بیا.بردمش جیگرکی باهم جیگر خوردیم و رفتیم بازار یک گوشی خوشگل براش خریدم گفتم که کار باهش بلدی یا نه.گفت مهندس من دانشجوی ترم آخر پرستاری هستم ولی بخاطر شوهرم اخراج شدم.از تعجب داشتم شاخ در می‌آوردم گفتم پس خوب کسی رو برای مادرم پیدا کردم.بردمش بوتیک رفیقم به فروشنده اش گفتم سر تا پا دو دست لباس شیک به کارمند من میدی.تا من ۱قهوه با رییست بخورم.بهش اشاره کردم که سینه ها و کونش بی نصیب نمونه لباس زیر هم بده۴دست.خلاصه که خرید کردیم و خواست باز هم تشکر کنه گفتم تشکر لازم نیست بابتش باید کار کنی منتی نیست.گفت خب اینجوری که من تا دو ماه حقوقم رو بابت گوشی و لباس بدهکارم.گفتم نه اینها همه هدیه است نگران نباش ولی مادرم رو تحمل کن.گفت بروی چشم.گفت مادر خودم هم مریضه من اینجام خواهرم نگه داریش میکنه اما من نصف حقوقم رو برای اونا میفرستم تا تلافی نبودنم بشه.بردمش خونه مادر چون از کرج دور بود و نزدیک شهریار بود گفت مهندس چقدر دوره پس من مدرسه آیلار رو چکار کنم گفتم مهم نیست میاریمش اینجا ثبت نام میکنیم.گفت وسط ساله قبول نمیکنن.گفتم با پول می‌کنند.میبرمش مدرسه غیر دولتی گفت نه من نمیتونم هزینه اش رو بدم گفتم قضیه تو آیلار جداست.ازین به بعد مخارج آیلار با منه مث دختر خودم.مادرم رو دید و رفتیم داخل مادرم ترکی صحبت کرد یک آن راحله مارس موند گفت چی شد مگه شماهم ترک هستین گفتم بله. خیلی خجالت کشید گفت یعنی تمام حرفه‌حرفهای دیروز من رو فهمیدین گفتم بله ولی مهم نیست چی گفتی.چون ناراحت بودی.شروع کرد با مادرم ترکی حرف زدن مادرم فک می‌کرد مژگان همسرمه. همش مژگان صداش میزد.راحله گفت .مژگان کیه آقا شهرام گفتم خانمم هست که الان سوئد پیش مادرشه. گفت جدا شدید گفتم نه اون هم مادرش سرطان داره رفته مراقبش باشه چند ماه نیومده.فک کنم حالا حالاها هم نمیاد.مادر همچین آروم شده بود که نگو.تنها گذاشتمش و بهش گفتم من خودم میرم دنبال آیلار و با خودم میبرمش خونه پیش دخترم تو هم همینجا باش تا شب بیام دنبالت.آدرس مدرسه گرفتم و رفتم دم مدرسه زنگ که خورد دیدم آیلار با رفیقش از مدرسه اومدن بیرون با ماشین رفتم کنارش بوق زدم گفتم خانم خانمها راننده شخصی نمیخواد.تا منو دید یک جیغ بنفش کشید گفت دیدی دروغ نگفتم این هم آقا فرشته.گفتم اسمم شهرامه. گفت عمو بخدا به این دوستم گفتم که دیروز دوچرخه خریدم یک دوست خوب پیدا کردم باور نمی‌کرد.گفتم بشین بریم گفت دوستمم سوار بشه خونه اینا هم توی کوچه ماست گفتم بشین.نشستن.دختره که اسمش فاطی بود سلام داد رفتیم جلوتر گفتم آیلار بیا پایین بردمش مغازه موبایلی براش تبلت بخرم همینجور بهم نگاه کرد یکباره زد زیر گریه و دیوونه با خودش میخوند منو این همه خوشبختی محاله.گفتم ساکت باش .دیدم طفلی رفیقش ساکته و دمق برای اون هم خریدم آخه اینها توی یک محله خیلی فقیر زندگی میکنند‌آدم دلش برای اینا میسوزه.خیلی گناه دارند.من هر چند وقت که گاوی گوساله ای چیزی میفته میخواد از بین بره سریع قصاب میارم و گوشتش رو تقسیم میکنم توی این محل‌ها.رفیقش بهم نگاه کرد گفت از راستی گفتم آره عزیزم مال خودته.برگشت گفت میشه پولش رو بهم بدی گفتم چرا گفت چون میخوام لباس و کفش ورزشی بخرم مدرسه گفته مامانم پول نداره.بابام معتاده.گفتم این و بگیر اون هم چشم.رفتیم بیرون بردمشون چند مغازه اونورتر براشون کفش و لباس ورزشی خریدم رفتن خرازی چند تا لاک و کلیپس و چیزای دیگه گرفتن.براشون پیتزا گرفتم بردمشون رسوندمشون.دم در خانه با کلی کادو پیاده شدن.بخدا دختر طفلکی آروم گریه میکردو اشکای خوشگلش آروم آروم مث شبنم روی برگ گل اول صبح چیکه چیکه می‌ریخت روی لباسش.گفتم عزیزم دخترم چرا گریه میکنی.گفت از خوشحالی.رفت پایین برگشت بادستش برام بوس فرستاد.آیلار بهش گفت فاطی گفت چیه .گفت برو مث خر کیف کن بعدش دوتایی زدن زیر خنده.گفتم آیلار چند روز از خونه بیرون نیا تا بیام ازون مدرسه ببرمت جای جدید و ازین خونه بریم خونه مادرم.گفت چشم و رفت پایین.رفتم خونه و بعدش ناهار و سرکار…عصری با محبوب افغان صحبت کردم و گفتم دنبال مستاجر باش راحله میره خونه مادرم پرستاری.گفت مهندس۲ماه کرایه که اضاف دادی چی گفتم مال خودت سگ خورد.خندید گفت دمتگرم. شب رفتم خونه مادرم بخدا مث دسته گل بود.مادرم تمیز و مرتب خونه تمیز و مرتب بوی سوپ درجه یک میومد.باور کنید حال مادرم ده برابر خوب بود.سوارش کردم و پرستار شیفت شبش اومد بهش گفتم از فردا شب نمی خواد بیاد گفت بخدا به این شغل احتیاج دارم شوهرم کمپه بچه دارم.خدایا تو کمکم کن.گفتم کولی بازی در نیار روزها بیا کمک خانوم قدسی ایشون پرستارند. شما وظیفه غذا و تمیز کردن خونه داری شب هم برو خونه به بچه هات برس.طفلی اینقدر خوشحال شد.چون چند وقتیه که می‌گفت بزار صبح ها تا شب بیام من هم میگفتم مشکل مادرم تنهایی شبه.دوتاشون باهم آشنا شدن و راه افتادیم با لباس های جدید اینقدر راحله خوشگل بود که بخدا کیف میکردم کنارمه.گفتم بریم شام بخوریم گفت مهندس یک‌کم سوپ با مادرتون خوردم گفتم سوپ پیش غذاست رفتیم رستوران نشستیم گفتم گوشیت چطوره راضی هستی ازش گفت ممنون.بخدا دو روز احساس میکنم که ماهم آدمیم.گفتم اینجوری نگو تو فرشته ای.گفت مهندس من بخاطر موقعیتم که تنها و بی‌کس هستم و چون خدا ازین روزگار فقط بهم زیبایی داده شانس که نداده همه میخان ازم سواستفاده کنند اما تنها کسی که با من و دخترم درست رفتار کرد شما بودین.دستمال کاغذی برداشتم آروم اشکاش رو برداشتم.بهم نگاه کرد و خجالت کشید.گفتم تا وقتی با منی نگران نباش.باید روز تعطیل با تو و آیلار و دخترم بریم بیرون.گفت خیلی خوشحال میشم.رسوندمش.رفت پایین رفتم خونه.صبح رفتم دنبالش دم خونه که دیدم یک خانوم اونجاست…

وقتی رسیدم در خونه دیدم خانومی اونجاست با راحله و زن محبوب منتظر من هستن رسیدم و پیاده شدم سلام و علیک کردیم و زن محبوب افغانی تا منو دید سریع اومد جلو و احساس خودمونی کرد و دعوت کرد خونه گفتم نه عجله داریم باید مدرسه آیلار هم بریم.گفت نه لطفا بیاید داخل رفتم خونه و دیدم نه وضعش بد نیست گفتم چی شده.خانومه گفت آقا دیروز که شما برای بچه ها کفش و تبلت خریدین بابای فاطی و داداشش این بچه رو به بادکنک گرفتن که از کجا آوردی الان هم دماغش شکسته و خونه افتاده.گفتم
بلند شدم با زن محبوب و مادر فاطی رفتیم خونه اونا طفلکی دماغش شکسته بود و یک گوشه کز کرده بود گریه میکرد پدرش تا منو دید اومد جلو گفت آقا شما برای بچه من این چیزا رو خریدی گفتم بله مشکلی هست گفت نه آخه چرا خریدی گفتم من برای همه بچه هایی که خانواده ضعیف دارن خرید میکنم.زن محبوب گفت آقا رضا این آقا شهرامه دیگه رئیس محبوب همیشه گوشت پخش میکنه بین محل.یارو تا این رو شنید خیلی عذرخواهی کرد. گفتم کی این بچه رو به این روز انداخته گفت بخدا برادرش فکر بد کرد نه اینکه با اون دختره خراب بود این هم فکر کرد که حتما برای فاطی هم مشکلی پیش اومده که زد دماغش شکست .پرسیدم دختره خراب کیه دیگه زن محبوب گفت منظورش آیلاره. گفتم مرتیکه خجالت بکش چرا چرت وپرت میگی گفت ای آقا شما که هیچی نمیدونی چرا منو دعوا میکنی.رحیمه خانوم چرا به رئیستان چیزی نگفتین گناه داره بنده خدا.آقا من هاج و واج موندم جریان چیه مگه آیلار چکار کرده.به هرحال گفتم این بچه رو ببرید اورژانس تا دماغش رو جا بندازند کج نشه دختره.باباش گفت خونش بند اومده تا ظهر خوب میشه گفتم حرف مفت نزن صورتش ورم کرده.برداشتیمش رفتیم اورژانس عکس گرفتن گفتن دماغش شکسته باید دکتر متخصص بخش بیاد توی این مدت که بچه روی تخت دراز بود مادر فاطی خیلی تشکر کرد و گفتم که تشکر لازم نیست فقط بگو جریان آیلار چیه.مادر فاطی گفت آقا از من نشنیده بگیر ولی میگن این بچه رو بردن بهش تجاوز کردن و مادرش بجای اینکه شکایت کنه ازشون پول گرفته رضایت داده والان هم بعضی از بچه های کوچه باهاش رابطه بد دارند. گفتم مطمئن هستی گفت آره.گفتم مادرش چی گفت اونو نمیدونم اما دختره رو میدونم.خلاصه که من هزینه رو دادم و مبلغی هم بهش کمک کردم رفتم سراغ راحله با کمک محبوب وسایل و اثاثیه اش رو ریخته بود توی وانت .دو دل بودم گفتم خدایا چکار کنم دیگه دلم نیومد دلش رو بشکنم ولی خودش فهمید که من ناراحتم.سوار شدیم و رفتیم طرف خونه مادرم لوازمش رو توی انباری گذاشتیم و پول وانتی رو دادم و رفتیم سمت مدرسه.توی تمام راه ساکت بودم راحله خیلی خانوم و ساکت کنارم نشسته بود گفت آقا شهرام در مورد منو آیلار چیزی شنیدی که پکر شدی.گفتم چیزی نه چیزای زیادی.گفت بزار خودم برات بگم.چند ماه قبل که آیلار از مدرسه میاد خونه سرراه پسر همسایه این رو سوار میکنه میگه بیا برسونمت این هم بچه ساده باور میکنه و خوشحال سوار ماشین میشه میبرنش باغ و چندنفره از پشت بشدت بهش تجاوز می‌کنند.بچه حالش خیلی بد بود وقتی اومد خونه عصر بود چشماش ورم کرده بود ترسیده بود گفتم کجا بودی چیزی نگفت رفت توالت من پشت در ازش سوال می کردم که یکباره جیغ کشید در رو باز کردم دیدم کف کاسه پر خونه وبچه غش کرده سریع بردمش اورژانس و دکتر معاینه کرد و گفت بشدت از پشت بهش تجاوز شده و مقعدش پاره شده.بچه ام چند روز بیمارستان بود و پلیس اومد شکایت کردیم و اونا پیدا نشدن ولی خانواده اش اومدن برای رضایت چون رضایت ندادم من و دخترم رو تهدید کردن ومن هم ترسیدم رضایت دادم ولی به خدا پولی نگرفتم اونا شایعه کردن که پول گرفتم رضایت دادم.گفتم ولی میگن آیلار هنوزم ازین کارا میکنه.گفت نه بخدا چندوقت قبل بچه تازه به خودش اومده بودکه همین مرتضي ذلیل شده با رفیقش دوباره خواسته بودن بهش تعرض کنند چون بچه ترسیده بود مجبورش کرده بودن که کارای دیگه بکنه تا عقبش که تازه بخیه هاش خوب شدن پاره نشه از دردش ترسیده بود اونا هم ازش فیلم گرفتن و الان ما رو تهدید میکنن.اصلا باور نمیشدکه درد نداری و بی کسی اینقدر سنگین باشه.گفتم همه رو بزار به عهده من.رفتیم رسیدیم مدرسه که رفتم داخل که مدیر مدرسه سریع بلند شدو احوال پرسی و جریان رو گفتم و پرونده ها رو گرفتیم و رفتیم همون منطقه خانه مادرم و ثبت نام کردیمش ولی۳۰ملیون آب خورد برام.ولی آیلار موند مدرسه قبلی که تاظهر برم دنبالش و بریم خونه مادرم.کارا داشت تموم میشد بردمش پیش مادرم گفتم این کلیدها رو برات ساختم خودم هم ریموت در بزرگه رو دارم و هر وقت بیام با ماشین میام داخل متوجه میشی.تشکر کرد و رفت داخل.من رفتم مجتمع اول یک رفیق سرهنگ آگاهی دارم خیلی قلدر و اینایی که حرفش برای خودش و دیگران سنده و برو بیا داره.اومد و جریان رو گفتم بهش گفت اول این افغانی رو صداش بزن بیاد محبوب رو صدا زدم اومد به همراهش گفت دست بند بزن این افغانی رو.محبوب به گوه خوردن افتاده بود.میگفت چی شده آقا مگه من چکار کردم.بلند شدم یک کشیده آبدار زدم زیر گوشش گفتم مرتیکه پسرت هر روز به دختر مردم تجاوز میکنه و فیلم نامربوط ازش داره بجای اینکه دعواش کنی فیلمو پاک کنی پشت مردم حرف نامربوط میزنی.بدم جرت بدن خارکسه.جناب سرهنگ گفت ببرینش. محبوب گفت بخدا آقا من زورم بهشون نمیرسه جوانند و مغرور.سرهنگ گفت پس زنگ بزن بگو بیان اینجا.آقا به بهانه کار محبوب زنگ زد مرتضي پسر کوچکش و داداشش و رفیقش بیان اینجا مثلا برای کار.اونا هم خوشحال که کار جور شده. سرهنگ نیرو کمکی خواست و یک ماشین دیگه ۳نفر اومدن کمک ماشین‌ها رو قایم کردن و تا اون ارازل با موتور اومدن همه رو دستبند زدن بردن محبوب رو هم بردن.فرداش از سر صبح گوشیم شماره ناشناس یک کله زنگ می‌خورد.جواب ندادم و رفتم مستقیم پیش رفیقم سرهنگه.دیدم تمام دیشب رو بیکار نبوده و اینا رو حسابی برده زیر اخیه.حسابی بازجویی شدن و چندنفره دیگه هم بازداشت شدن وچندین تا فیلم دیگه هم ازینا گرفتن و حتی داداش فاطی هم قاطی اینا بود بماند که چه زوری به اینا دادن و معلوم شد که تجاوز به آیلار هم نقشه اش توسط پسر بزرگه محبوب بوده و اینا داخل اون باغ چه کارایی نمیکردن.من محبوب رو اخراج کردم و پسر بزرگش با دوتای دیگه محکوم به اعدام شدن به جرم مفسد فی الارض و چندتای دیگه که کم سن هستن رفتن دارالتادیب و تابه سن قانونی برسند برن زندان اصلی و شلاق بخورند.خلاصه که این تافرجام کار جنایتکاران متجاوز.اما بعد اون روز که راحله جاگیر شد من رفتم خونه و چون خسته بودم شام نخورده خوابیدم.ساعت۲بود بیدار شدم رفتم سراغ لب تاپم روشنش کردم دخترم روی تختم خواب بود.اول رفتم سراغ پیام‌ها و ایمیل و چک کردم و دیدم خانومم خیلی برام پیام فرستاده و رفتم سراغش تا تصویر اومد بالا آنلاین شد دیدم چشماش پر اشکه گفتم چی شده عزیزم مشکلی پیش اومده گفت نه چی مشکلی گفت این زنه و دخترش کی هستن که دل تورو بردن و من و دخترم رو فراموش کردی …گفتم این حرفا چیه این چیزا رو مژده بهت گفته …اون بچه است.من فقط محض رضای خدا دست اینا رو بند کردم جایی بردمش خونه مادرم ساکن شدن چون جایی ندارن.مواظب مادرم هم هست ازم حقوق میگیره.مگه تو نمدونی که من دوست دارم به دیگران کمک کنم.خلاصه که یک خورده گلایه کرد ومن بهش گفتم خیالت جمع تو هر وقت برگشتی ملکه قلب و خونه من تو هستی.نزدیک۴صبح بود.گوشیم زنگ خورد از مجتمع بود.که دیدم سرکارگرم پشت خطه گفتم چیه چی شده گفت مهندس برو روی تصویر تا ببینی توی زایشگاه چه خبره.سریع رفتم روی دوربینای دامداری دیدم چندتا گاو که حیوونا هم زمان موقع وضع حملشون بود و با نطفه خارجی باردار شده بودن برای نمونه همه دارند وضع حمل می‌کنند.یکی دو قلو هاش بدنیا اومده بود.تا۷صبح از۲۰تاگاو۸تا زاییدن و همینجور پرسنل مشغول بودن ومن خیلی خوشحال.ساعت ۷وربع مژده رو بیدار کردم بره مدرسه بلند شد منو نگاه کرد خندید.گفتم فضولباشی همه چیز رو به مامانت گفتی گفت خوب کاری کردم.تاتو باشی منو تنها بزاری‌.گفتم پاشو صبحانه بخور ببرمت مدرسه نمیخواد سرویس بری.گفت نه باسرویس میرم اما قول بده که جمعه بریم گردش.گفتم قبوله.رفت و من گفتم بذار یک چرت بخوابم.همینجور که فکر میکردم خوابم برد ساعت۱۰دیدم زنگ میزنن بلند شدم رفتم دیدم که راحله پشت دره آیفون رو زدم اومد بالا گفتم چی شده طوری شده گفت نه خودتون گفتین که دوشنبه ها و ۵شنبه ها بیام نظافت اینجا.گفتم آها یادم رفت.خلاصه که گفتم راحله جون مشغول باش تامن برم دوش بگیرم.گفت چشم .رفتم دوش گرفتم وقتی برگشتم دیدم توی حال جارو روشنه و اصلا حواسش بهم نیست.موهای بلند طلایی از زیر روسریش آویزون بود یک تونیک بلند پوشیده بود با یک شلوار جین مشکی تنگ که رون و کون تپلش خیلی ناز معلوم بودن.یک آن تا من رو دید جا خورد گفتم چی شد نترس بابا لولو که ندیدی.گفت کی اومدی بیرون من نفهمیدم.گفتم چند دقیقه است.گفت داشتی منو نگاه میکردی گفتم راستش و بخوای آره.تو خیلی خوشگلی.گفت شماهم هم خوشگلی هم خوشتیپ.و خیلی مهربونی.گفتم ممنونم لطف داری.رفتم طرفش لامصب چشماش عین دریا بود آبی و قشنگ بهم نگاه کرد.گفت من امروز اومدم بخاطر تمام کارات ازت تشکر کنم.گفتم همین که اینجا هستی انگار که ازم تشکر کردی.سرشو انداخت پایین و گفت خیلی خوبی.آروم از زیر چانه سرش و دادم بالا با اون چشم‌هاش بهم نگاه کرد بخدا مست نگاهش شدم.پیشونیش رو بوسیدم.بهم گفت فقط همین‌گفتم دلم نمیخاد اجباری تو کارت باشه .گفت من از وقتی که طلاق گرفتم با هیچ مردی نبودم.یعنی مرد واقعی ندیدم.همه برای تن و بدنم فقط منو میخاستن. ولی تو بدون اینکه منو ببینی به خودم و دخترم لطف کردی.دوستت دارم عاشقتم.گرفتمش توی بغلم لب و گذاشتم روی لبش مست و دیوانه وار هم رو بوسیدیم.بلندش کردم بردمش روی تخت خواب خودش تیشرتش رو در آورد بوسم کرد خدایا چی بدنی داشت سفید تپل ناز یک خال مشکی زیر سینه سوتینش رو مث وحشی ها در اوردم گفت آروم باش عجله نکن.گرفتمش توی بغلم کامل لختش کردم رفتم پایین سراغ کوس تپل ونازش حدس میزدم تپل باشه اما نه اینقدر.لامصب دوش گرفته بود بدنش بوی عطر میداد عین هلو بود بهم نگاه کرد گفتم چرا تو اینقدر خوشگلی گفت چون من یک نژادم از ترکها ونداد دیگرم از طرف مادر بزرگ پدرم روس بوده که مهاجرت کردن ایران.گفتم جانم به این روس خودم شروع کردم لیسیدن و بوسیدن و مک زدن کوس وکون نازش و قشنگش.آروم تکون می‌خورد و ناله می‌کرد.بلندشد نشست من حوله رو باز کرده بودم و با شورت بودم کیرم دیگه جا نمیشد توی شورتم. دست انداخت شورتم و کشید پایین کیرم مثل فنر افتاد بیرون.تا نگاهش کرد گفت یا خدا ماشالله چقدر گنده است و کلفته.گفتم قابلتو نداره.گفتم میترسم ازش من چند وقته رابطه ندارم بخدا الان مث دخترای باکره تنگم این جا نمیشه اون تو.گفتم من جا میکنم نترس عشقم.آروم بوسیدش وکردش توی دهنش بزور سرش توی دهنش می رفت یک‌کم که خورد خیلی حالم خوش شد اصلا نفهمیدم چی شد توی دهنش خالی کردم .یک آن دیدم ولم کرد رفت طرف دستشویی عوق زد.خودمو پاک کردم هنوز از سر کیرم آب میومد.رفتم سمت سرویس گفتم راحله جون معذرت میخوام دست خودم نبود آخه یکماهه رابطه نداشتم سرم شلوغه.خانومم هم که نیست.اومد بیرون گفت خیلی بدمزه بود تلخ بود.خندیدیم.گفتم بیا رو تخت هنوز خیلی باهات کار دارم.گفت شیطون تو خانومت چند ماهه رفته ولی یکماهه رابطه نداری گفتم آخه چند بار زیرآبی رفتم.گفت با دختر همون افغانیه گفتم تو از کجا میدونی.گفت رحیمه زن محبوب برام گفته.گفتم خدا لعنتشون کنه که آبروی آدم و میبرن.گفت اشکال نداره اما دیگه فقط مال خودمی تا خانومت بیاد.بغلش کردم بوسیدمش چنددقیقه باهم بودیم دوباره هوس کردم دیدم داره می‌ماله کوسش رو گفت چی شده گفت خب من که ارضا نشدم گفتم عجله نکن کوس تپلش رو دوباره لیسیدم کیرم داشت سفت میشد پاهاش رو دادم بالا آروم گذاشتم دم کوسش دوباره خیسش کردم سرش و فرستادم توی کوس چقدر گرم و نرم بود داخل نمی‌رفت آروم تانصفه دادمش تو گفت شهرام جون خیلی کلفته عجله نکن بزار عادت کنم .بعدا هرجور خواستی بکن.گفتم باشه عزیزم.بهم اعتماد کرد بدنش رو شل کرد بادستام اززیر بغلاش سر شونه هاش رو گرفتم و با یک فشار تاته کردم توی کوسش.جیغ کشید گفت نامرد پاره ام کردی گفتم خب باید بکارتم رو برمی‌داشتم دیگه.گفت بخدا شب عروسیم هم اینقدر درد نکشیدم.کشتی منو.ولش نکردم هرچی ناله کرد باشدت محکم گاییدمش.کمکم عادت کرد داشت کیف می‌کرد.لب میداد ناله می‌کرد.گریه می‌کرد.خلاصه که ریختم داخلش وبردمش حموم دوش گرفتیم اومدم بیرون گفتم برو برام صبحونه توپ درست کن تاتقویت بشم رس منو کشیدی.گفت مگه خلم جرم دادی تقویت بشی که بدتر کنی خندیدم اومد توی بغلم لخت و هنوز خیس بود.بوسش کردم گفتم بپوش بریم بیرون.خلاصه که بعد صبحانه ساعت۱۱ظهر دیدم گوشیم زنگ میخوره دکتر دامداری گفت مهندس تبریک میگم سابقه نداره که از ۲۰تازایمان همه سالم بدنیا بیان و ۴تا مادر دو قلو بزایند. بهترین گوساله ها بدنیا اومدن.ما باید روی همین نسل تمرکز کنیم.چند دقیقه صحبت کردیم و خداحافظی .هنوز گوشی رو تو جیبم نذاشته بودم دوباره زنگ خورد.دیدم شرکت لبنیاتی است.وپولو زد کارتم ۲میلیارد خیلی حال کردم چی مادر دختر خوشگل و خوش قدمی.ازون وقت هنوز با هم هستیم.

نوشته: خان عمو

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.