رفتن به مطلب

داستان سکس زن شوهردار با همکار مرد


mame85

ارسال‌های توصیه شده

     زن شوهردار × همکار × داستان سکسی × داستان زن شوهردار × سکس زن شوهردار × داستان همکار × سکس همکار ×

همکارم منو گایید - 1

سلام ،مهسا هستم ۳۷ ساله و تو یکی از شهرهای غربی کشور زندگی میکنم.شوهرم مهرداد۴۰ سال داره و میشه گفت که آرزوی خیلی از زنهاست که شوهرشون باشه،چون هم قیافه خوبی داره و هم تو زندگی هیچ چیزی برای من و پسرم کم نمیزاره،حتی توی سکس.این خاطره‌ای که دارم براتون مینویسم برای اینه که نمیتونم ماجرا رو برای کسی تعریف کنم و دارم مینویسم( البته با اسمهای مستعار)شاید کمی راحت بشم.از خودم بگم که قدم۱۷۳ هست و ۶۸ کیلوام و یه پسر ۸ ساله هم دارم و تو یکی از ادارات دولتی کار می کنم .شوهرم بازاریه و همون‌طور که گفتم تو زندگی چیزی برام کم نذاشته.ماجرا از اونجایی آغاز شد که یک روز مدیر اداره منو خواست که برم تو اتاقش،برام عجیب بود که چرا منو خواسته ببینه.با کلی سوال تو ذهنم رفتم پیش مدیر و بعد از اینکه نزدیک ده دقیقه منتظر موندم منشی اجازه ی ورود داد رفتم اتاق آقای مدیر.مدیر گفت که تو کمیته ی پرسنلی برای من حکم زدند تا از این به بعد باید برم با آقای محمدپور کار کنم که همه ی کارمندان اداره ازش متنفر بودند.من هر چقدر ازش خواستم که تو تصمیم شان تجدید نظر کنند قبول نکرد و گفت این تصمیمی هست که کمیته ی پرسنلی گرفته و من باید اطاعت کنم وگرنه کارم رو از دست میدم هر چقدر التماس کردم فایده ای نداشت و با چشمان پر از اشک‌ از اتاق بیرون اومدم.از محمدپور بگم که یه مرد حدوداً ۵۰ ساله که خیلی چاق و هیز بود و از نظر بهداشت فردی و اخلاق بسیار ضعیف و بد دهن بود و بایگانی اداره دست اون بود که تو طبقه ی پایین اداره قرار داشت. هیچ کسی دوست نداشت پیش اون کار کنه ولی چون خانم عباسی که تا پیش از این اونجا کار میکرد بازنشسته شده بود باید یکی رو به جای اون می‌دادند.ولی چرا من آخه.من که از نظر کار،اخلاق پوشش و تیپ هیچ چیزم به اون نمیخورد و تو قسمتی که کار میکردم همه از کارم راضی بودند.یه جای کار میلنگید.هر چقدر فکر کردم که چرا منو اونجا دادند به جایی نرسیدم .آخه شاکی هم نداشتم که بگم منو تنبیه کردند و دادند که با این منفور یه جا کار کنم.نمی دونم چجوری رسیدم خونه و از کجا اومدم اونقدر که مشغول فکر کردن به این موضوع بودم.ظهر که مهرداد اومد خونه ،قضیه رو بهش گفتم که اونم بهم دلداری داد و گفت فردا خودش میره و با مدیر صحبت می‌کنه تا برگردم به موقعیت قبلی.
فردا مهرداد و من با هم رفتیم اداره و رفتیم پیش مدیر که اصلا اجازه ی ورود به اتاقش رو هم به ما نداد که مهرداد به من گفت اصلا نمیخواد کار کنی و برگرد خونه و از این به بعد کار نکن ولی من که ۱۴ سال سابقه ی کارم رو نمی تونستم ول کنم رفتم بایگانی .مهرداد هم رفت پیش معاون اداره و هر چقدر باهاش حرف زده بود به جایی نرسیده بود.اون روز تازه فهمیدم که چرا همه از این آدم بدشون میاد چون واقعا آدم چندشی بود وقتی سرم رو بالا می آوردم با پوزخند چندش آورش منو برانداز میکرد.همیشه دستش تو دماغش بود و بعد درآوردن آشغالهای دماغش با انگشتش با همون دست چیزهایی از جیبش در میآورد و میخورد حالم از دستش بهم خورد. اصلأ تو حال خودم نبودم برگشتم خونه و از شدت ناراحتی تا شب همش گریه میکردم.فاطی همکار و دوستم که منو تو اون وضعیت دیده بود باهام تماس گرفت تا دلداری ام بده ولی من واقعا حالم بد بود و اصلأ نمیدونستم که چی میگه.مهرداد که منو تو اون وضع دید بازم پیشنهاد داد که دیگه نرم سرکار،ولی من قبول نکردم.فردا صبح بازم رفتم اداره که فاطی اومد پیشم و گفت رفتی پیش آقای جهانی که من گفتم نه ،آخه چرا باید برم پیش اون.فاطی جواب داد دیروز که بهت گفتم که خانم مهدوی به من گفت که اونم براش مشکلی پیش اومده بود که هیچ کس کمکش نکرد د و فقط جهانی بود که کارش رو حل کرد منم جواب دادم انقدر حالم بد بود که اصلا نمی فهمیدم چی داری میگی.جهانی مسئول بازرسی اداره بود و حرفش خیلی برش داشت ولی من که هنگ بودم اصلا به فکرم نرسیده بود که برم ببینم می‌تونه برام کاری کنه یا نه. با فاطی رفتیم بازرسی اداره که جهانی رو ببینیم ولی گفتند که مرخصی گرفته و یک هفته نمیاد. زنگ زدیم به آرزو مهدوی و اونم گفت بزار باهاش تماس بگیرم بهتون خبر میدم.بعد یه ربع زنگ زدو گفت جهانی گفته که الان تو دفتر پسرش هست و اگه کارم واجبه برم پیشش آدرس رو هم داده بود.من به فاطی گفتم که دیگه بره سر کارش و مرخصی گرفتم و دفتر پسر جهانی رفتم.آیفون رو زدم در باز شد.تو رفتم آقای جهانی اومد به استقبال من و کلی تحویلم گرفت و گفت که از قضیه ی من باخبره و کلی هم اظهار تاسف کرد . بهش گفتم که اصلاً نمیتونم با محمدپور کار کنم و باید برام کاری بکنه.جهانی گفت که من اگه پسرم تهران نمی رفت و مجبور نبودم مرخصی بگیرم تا بیام دفترش بمونم،خودم برای حل مشکلم اقدام میکردم با اینکه اظهار کردن کار سختیه که بخواد منو برگردونه سرکار قبلی ولی نهایت سعی خودش رو می‌کنه ولی در عوض من هم باید کاری بکنم .پرسیدم چیکار کنم هر کاری بگین حاضرم انجام بدم.جواب داد نمیتونه خودش بگه ولی اگه به آرزو زنگ بزنم میتونم ازش بپرسم و اون میگه که چیکار کنم.از این کارش تعجب کردم که چرا خودش نمیگه و من باید از آرزو بپرسم.راستی چرا آرزو رو با اسم کوچک میگفت .گفت من میرم اون یکی اتاق تاتو هم با آرزو صحبت کنی و بعد به من جواب بده .زنگ زدم به آرزو که گفت تنها آدمی که می‌تونه کارت رو درست کنه جهانیه.منم شش ماه پیش همچین مشکلی برام پیش اومد و فقط اون تونست حل کنه.بعد گفت اصلا بدون که همه ی کارها زیر سر اونه.داشتم دیوونه میشدم و گیج شده بودم،گفتم حالا من باید چیکار کنم جواب داد همون کاری که من کردم رو باید بکنی . عصبانی شدم و گفتم که چرا گنگ حرف میزنی یه بار درست و حسابی بگو ببینم چیکار باید بکنم. بهم گفت واقعا نفهمیدی یا خودت رو زدی به اون راه.خوب فکر کن ببین تو اداره از من و تو سرتر همکار خانوم داریم ؟ چرا این مشکلات فقط برای ما پیش اومده؟ چرا اصلاً فاطی رو نبردند اونجا و تو رو بردند؟چرا مشکلات فقط با جهانی حل میشه؟ چون اونه که برامون مشکل درست می‌کنه تا به خواسته اش برسه و ما رو به دست بیاره.فهمیدی؟ تا اینو گفت گوشی رو قطع کردم خواستم کیفم رو بردارم و برم که جهانی اومد بیرون و گفت تصمیم گرفتی یا نه؟هیچ چی نگفتم و راه افتادم برم سمت در که گفت حواست باشه اگه رفتی یا پشیمون شدی دیگه برنگرد اینجا.همون محمدپور رو تحمل کن.البته تازه این اول کاره.واستادم چشام پر اشک شد برگشتم التماس کنم که منو بیخیال بشه، ولی در جوابم گفت راه دیگه ای نداریم چون آرزو میدونه چرا اینجایی؟ پس اگه من حتی به تو دستم نزنم و برگردونم سر جای قبلی اون باور نمیکنه که من با تو کاری نکردم.زود گفتم که عیب ندارد شما منو برگردون بذار آرزو هر فکری می‌کنه بکنه. این دفعه گفت یا پاشو برو بیرون یا بریم اتاق.من به خودم قول داده بودم که هر دوتا آس اداره رویا میکنم یا لهشون میکنم میل خودته.من دارم میرم اتاق ،تا دو دقیقه یا میایی اتاق ،یا من اومدم بیرون اینجا نباش و رفت اتاق و در رو بست.گیج شده بودم من با اینکه آدم مذهبی نبودم ولی اهل خیانت هم نیستم .از طرف دیگه وقتی یاد نگاهها و کارهای این دو روز محمدپور می افتادم تحمل کردنش برام غیر ممکن بود گفتم برم اتاق و یه بار دیگه التماس کنم شاید رحم کرد رفتم سمت در تا درو باز کردم که بگم تو رو خدا منو بیخیال شو اومد سمتم در حالیکه کتش رو درآورده بود دستم رو گرفت که منو ببره رو مبل ۳نفره ولی من دستم رو کشیدم و گفتم آقای جهانی تو رو خدا منو کاری نداشته باش.حرفم تموم نشده بود که یه چک گذاشت رو صورتم و گفت گمشو بیرون و اینورا پیدات نشه دیگه .افتادم به پاس و از شلوارش گرفتم که منو گرفت و هل داد روی مبل .اومد سمتم و دستام رو گرفت و لبش رو گذاشت روی لبم تا خواستم خودم رو بکشم عقب با دوتا دستاش صورتم رو محکم گرفت و شروع به خوردن لبام کرد خواستم مقاومت کنم که یه بار دیگه محکم زد این دفعه تو گوشم و مقنعه ام رو از سرم کشید بیرون و شروع به باز کردن دکمه های مانتوم کرد.من که از چک دوم هنوز به خودم نیومده بودم از ترسم دیگه مقاومت نکردم بلندم کرد و مانتومو درآورد.بهم گفت شلوارتو دربیار ،خواستم چیزی بگم گفت من که تا اینجاش اومدم و تو رو میکنم بهتره به من حال بدی و منم کارت رو درست کنم.دیدم این که به قول خودش تا اینجا اومده پس منو در هر صورت می‌کنه پس آروم آروم دستم رو بردم سمت دکمه ی شلوارم و بازش کردم گفت دربیارش،منم آروم آروم شلوارم رو تا زانوم پایین کشیدم وقتی رونای سفیدم رو دید گفت به آرزو گفته بودم که تو حتی از اونم بالاتری. البته ناگفته نماند که واقعاً نظرش در مورد من و آرزو درست بود و ما تو اداره از اون یکی همکارهای خانم خوشگل تر بودیم.
همانطور که سرپا مونده بودم و شلوارم تا زانوم کشیده بودم اومد سمتم من یه قدم عقب تر رفتم که پشت وام به مبل خورد و ایستادم و همین تکون کوچک باعث شد که شلوارم تا ته پایین رفت چون تنگ نبود و شلوار فرم اداری بود.نزدیکم شد تیشرتم رو از تنم درآورد بعدش هم سوتینم رو درآورد.سینه هامو که بیرون افتادند تو دستش گرفت و وسط سینه هامو با زبونش لیس میزد.دوسه یار این کار و تکرار کرد بعد آروم نشست جلوم و با زبونش رونامو لیس میزد و دستانش رو از روی شرت به باسنم میکشید همونجور من سرپا مونده بودم و دستامو جلوی سینه هام گرفته بودم . این دفعه کسم رو از رو شرت بو کشید و یه آه بلندی کشید . انگار خیلی وقت بود که تو کف من بوده و در رفتارش نوعی احساس غرور و پیروزی دیده میشد و اونقدر این کار رو با طمانینه انجام میداد که انگار برای لحظه به لحظه ی این کار از قبل برنامه ریخته بود من هم هنوز دستامو جلوی سینه هام گرفته بودم و خجالت می‌کشیدم پاشد دستامو آروم باز کرد و گونه هامو بوسید بعد آروم لبش رو گذاشت تو لبم درحالیکه دستش رو از شرتم تو برده بود و داشت کسم رو می مالید.با اینکه من هیچ میلی به سکس نداشتم ولی اونقدر تو کارش حرفه ای بود که آروم آروم داشتم شل میشدم.منو آروم خوابوند رو مبل و دستش رو از شرتم درآورد لبش رو عقب کشید و برگشت کفشهام رو درآورد بعد شلوارم رو از پاهام بیرون کشید و جوراب شیشه ای رو که تو پام بود رو هم درآورد.یهو تلفنش زنگ زد انگار پسرش بود پاشدم و نشستم دو سه دقیقه باهاش حرف زد و اومد طرف من و همون‌طور لبش رو گذاشت تو لبم این دفعه سینه هامو آروم میمالید اینقدر سینه هامو مالید که کاملاً تحریک شده بودم و تو لب منم همراهیش میکردم بعد پنج شش دقیقه بلند شد و گفت عزیزم حالا نوبت تو شد بیا منو لخت کن و خودتو نشون بده.نمیدونم چرا تسلیمش شده بودم از روی ترس بود یا به خاطر اینکه میخواستم برگردم سر پست قبلی شایدم انتظار نداشتم اینجوری بتونه تحریکم کنه و تحریک شده بودم ولی هر چی بود رفتم اول دکمه های پیراهنش رو باز کردم و خودش پیراهن و لباس زیرش رو درآورد بعد نشستم جلوی پاهاش و دکمه و زیپ شلوارش رو باز کردم و شلوارش رو کشیدم پایین با اینکه شرت پادار پوشیده بود ولی کیر برجسته اش بازم معلوم بودکفش هاش رو درآورد و همونجور سرپا شلوار رو از پاش درآورد وبا شرت دراز کشید روی مبل.گفت بیا مهسا جون ،بیا جنده ی خودمی.وقتی منو با اسم کوچک صدا کرد درحالیکه عادت داشتم همه با نام فامیلی منو صداکنند و جنده خطابم کرد یه لحظه جا خوردم و فهمیدم دارم چه غلطی می کنم.

ادامه دارد…

نوشته: مهسا

  • Like 2
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


همکارم منو گایید - 2

تو قسمت قبلی وقتی جهانی رو معرفی کردم مشخصات اونو ننوشته بودم که ضمن عذرخواهی الان براتون میگم که یک مرد ۴۷یا ۴۸ ساله با قد ۱۸۰ البته تقریبی و بر خلاف تصور که تو اینجور پست ها آدم‌های ریشو و شلخته(البته به تصور عموم) مسئول میشوند کاملا سه تیغ می‌کنه و میاد سرکار.بریم سراغ ادامه ی قسمت قبلی که خواستم لباسامو بپوشم و از اونجا بیرون بیام و دیگه قید همه چیز رو بزنم و برم پیش محمدپور کار کنم ولی وقتی یادم افتاد که جهانی گفت من که تا اینجا اومدم.به زور هم که شده تو رو میکنم به خودم گفتم این وسط هم گاییده میشم و هم اینکه این دیگه دنبال کارم رو نمیگیره و این وسط میشه آش نخورده و دهان سوخته.رفتم جلو از دستم کشید و منو روی خودش خوابوند و لب تو لب شدیم دستش رو از زیر شرتم به کونم رسوندو کونم رو ماش میداد منم یواش یواش دستم بردم تو شرت جهانی که دستم به کیر سفت اون خورد و گرفتم تو دستم .کیرش تقریباً ۱۵ یا۱۶ سانت میشد و تقریباً هم اندازه‌ی کیر مهرداد بود ولی کمی کلفت تر. یک کم که لبهای همو خوردیم و اون کون منو و منم کیر اون رو مالش دادیم گفت برو پایین و شروع کن .رفتم و شرتش رو از پاش کشیدم بیرون و شرت خودم رو هم درآوردم. نشستم پایین مبل و خایه هاشو میک زدم و کیرش رو میلیسیدم که قشنگ آه و اوه جهانی دراومد و قربون صدقه ی من داشت می‌رفت . یه سه چهار دقیقه من کیرش رو لیسیدم تا اینکه جهانی گفت پاشو مهسا جون بیا به حالت 69 بخواب روم که منم تو رو بخورم گفتم نه من خوشم نمیاد چون میترسیدم که بیشتر تحریک بشم و از حال کردن من برداشت دیگه ای بکنه ،گفت یه جوری میخورم که حال کنی و اصرار کرد به ناچار قبول کردم و رفتم وی جهانی دراز کشیدم و شروع به خوردن کیرش کردم. اون هم شروع بکار کرد و زبونش رو به چوچوله ام میزد وتا کونم رو لیس میزد یواش یواش آه و اوه منم شروع شد هرچند سعی میکردم که پنهان کنم ولی اونم معلوم بود که تو کارش استاد است و بیشتر منو تحریک میکرد به طوریکه دیگه از آه و اوه کردن دیگه نمی‌تونستم کیرش رو لیس بزنم و بخورم.اونقدر این کارو انجام داد که یه لحظه لرزیدم و خالی شدم یه لحظه وایساد و منتظر موند تا من آروم بشم بعد منو از روش بلند کرد و روی مبل خوابوند و پاهامو داد بالا بعد سر کیرش رو به کسم کشید هی اینکار رو تکرار می‌کرد و من داشتم دیوونه میشدم ولی روم نمیشد که بگم بکن توش ،اون هم میدونست و اونقدر اینکار رو تکرار کرد که دیگه نتونستم تحمل کنم و گفت بکن تو رو خدا ،دیگه دارم میمیرم .کیرش رو با آب خودم و پیش آب خودش که با لیس زدن من اومده بود مرطوب کرد و سرش رو گذاشت تو کس من،بعد آروم آروم کل کیرش رو جا کرد تو کسم.با اینکه کیرش هم اندازه‌ی کیر مهرداد بود ولی چون کلفت تر بود یک کم دردم گرفت و یه آخ گفتم که همین باعث شد بگه که الان تازه اولش هست یه جور میکنمت که دیگه خودت بیایی و التماس کنی که بکنمت،یه احساس پیروزی در رفتار و گفتارش بود و همین حال کردن من بیشتر خوشحال میکردش،ولی من واقعاً راضی به سکس با اون نبودم ولی نباید دروغ بگم چون واقعاً منو جوری سر حال آورده بود که اگه شوهرم بود از ته دل خودمو رها میکردم و لذت سکس مون چندبرابر میشد. نزدیک ۱۰ دقیقه تو همون حالت تو کسم عقب و جلو کرد و من هم هر چقدر میخواستم جلوی خودم رو بگیرم باز هم آه و اوه میکردم .فکر کنم خسته شده بود که گفت پاشو که اومد نشست رو مبل و بهم گفت بیا مهسا جون بشین روی کیرم .منم اومدم و رو کیرش نشستم و بادستاش کونم رو گرفت و با زبونش هم ممه هامو میخورد شروع به تلمبه کردن که زد من دیگه صدای آه و اونم بیشتر شد و خودم هم باهاش همراهی میکردم و رو کیرش بالا و پایین میشدم این کار باعث شد که دیگه ممه هامو ول کرد و با دستاش صورتم رو گرفت و لبهای همو داشتیم میخوردیم پنج دقیقه ای تو همین حالت بودیم که من بازم ارضا شدم.جهانی هم همونجور موند تا من راحت خالی بشم .بلندم کرد و کنار دسته ی مبل به حالت داگی خوابوند و کوسن مبل رو زیر شکم من گذاشت و از پشت گذاشت تو کسم من بازم دردم گرفت و با آخ من سرعت تلمبه زدنش بیشتر شد و آه و اوه منم اتاق رو پر کرده بود.نمی دونم قرص خورده بود یا واقعاً کمرش اینقدر قوی بود که از خالی شدنش خبری نبود ولی اونم خسته شده بود من هم خسته شده بودم . بازم پوزیشنمون رو عوض کرد منو خوابوند روی مبل و پاهام رو داد بالا و کیرش رو محکم کرد تو کسم که منم یه آخی کردم و تلمبه زدنش شروع شد.دیگه دردم داشت بیشتر میشد ولی هنوز از خالی شدن جهانی خبری نبود.اومد و زبونش رو به گردنم کشید و ادامه دادن این کارش باعث شد تا لذت جای درد رو بگیره ولی دیگه داشتم التماس میکردم که تموم کنه.اومد گردنم رو بمکه ولی من گردنم رو کشیدم کنار و گفتم تو رو خدا نکن چون ردش میمونه و مهرداد میفهمه.ضربه هاش رو محکم‌تر و سریعتر کرد درحالیکه نفس نفس میزد معلوم بود که دیگه داره خالی میشه ،گفتم تو رو خدا تو نریز، اونم بعد دو سه ضربه کیرش رو درآورد و لای ممه هام خالی شد و شروع به خوردن لبام کرد.یه دقیقه بعد بلند شد و دستمال کاغذی آورد منم شروع به پاک کردن اول آب کیر اون و بعد کس خودم کردم .از جایم بلند شدم و خواستم سوتینم رو ببندم که اومد ازپشت کیرش رو چسبوند به ک‌ون من و گفت هنوز اون مونده که گفتم عمرا اگه بزارم.کارت تموم شد و حالا نوبت تو هست که به حرفت عمل کنی.جواب داد من به حرفم عمل میکنم ولی هنوز کارم باهات تموم نشده.امروز دیگه توان کردن کونت رو ندارم ،کست اونقدر تنگ بود که دلم نمیومد کیرم رو از توش در بیارم ولی دفعه ی بعد نوبت کونته که مزه ی کیرم رو بکشه.منم گفتم آقای جهانی دفعه ی بعدی وجود نداره . اصلاً نباید بهت اعتماد میکردم .می دونستم که سر حرفت نمی مونی و شرتم رو پوشیدم و سوتینم رو هم اون از پشت بست.داشت سوتینم رو می بست که گفت تا دوسه روز می بینی که من سر حرفم هستم یا نه،ولی بعد از اینکه برگشتی سر کار قبلی باید بقیه حسابت رو پرداخت کنی چون ۵۰ درصد دستمزدم رو قبل کار میگیرم و ۵۰ درصدش رو بعد از انجام کار.همون جور که داشت حرف میزد باحرص تیشرت و شلوار و مانتوم رو پوشیدم و گفتم از کجا معلوم که بعدش بازم دبه در نیاری و نگی اگه ندی منتقل میشی فلان جا و بهمان جا.گفت از آرزو بپرسی بهت میگه که من از حرفم فرار نمی کنم مگر اینکه تو بخواهی بازم بهم بدی که این جمله ی آخر رو با خنده ی عجیبی بهم گفت.گفتم مطمئن باش که من هیچ وقت به شوهرم خیانت نمیکنم و تو منو مجبور به این کار کردی.گفت بالاخره من سر حرفم هستم و بعد سه روز که اومدم بانک می بینی که قول من قوله و بعدش هم باید بیایی حسابت رو تسویه کنی وگرنه بازم تو مشکل می‌افتی.کیفم رو برداشتم و گفتم از کجا معلوم که دیگه بازم این کارو نکنی که گفت از مهدوی بپرس بهت میگه،ولی باید قول بدی که دفعه ی بعد دیگه اینهمه جلوی خودت رو تو سکس نگیری و خودتو کامل ول کن تا لذت این سکس برای همیشه تو ذهن هر دو تامون بمونه.در رو باز کردم و گفتم هنوز شما کارت رو بکن تا ببینیم و تعریف کنیم .در رو بستم و از دفتر پسر جهانی اومدم بیرون و رفتم خونه.تو راه عذاب وجدان اومد سراغم و مونده بودم تو روی مهرداد چجوری باید نگاه کنم.رسیدم خونه و رفتم حموم و بعد دراز کشیدم و به اتفاقات امروز فکر کردم.اگه جهانی برام کاری نکنه چی؟ اگه ازم فیلم بگیره چی؟ گیرم همش درست بوده باشه من چجوری تو روی مهرداد نگاه کنم. تو همین فکرها بودم که در خونه باز شد و مهرداد و رهام اومدند خونه.نمیتونستم تو روی هیچکوم نگاه کنم . گفتم من حال ندارم خودتون غذا رو گرم کنید و بخورید من نمی خورم( من هر شب غذای روز بعد رو درست میکردم و ظهرها داغ میکردیم و میخوردیم البته برنج رو هم تو پلوپز می پختیم تا تازه باشه) مهرداد اومد پیشم و گفت که این کارها چیه ؟ اگه ناراحت میشی چرا میری سر کار ‌ و از این حرفها ،درحالیکه مشکل امروز من محمدپور نبود.فردای اون روز پریود شدم دو سه روز واقعاً حوصله نداشتم ،همش تو فکر بودم و حتی محمدپور هم دیگه برام مهم نبود .سه روز بعد که پنجشنبه بود جهانی اومد اداره و من همش اضطراب داشتم ولی هیچ خبری نشد. میخواستم بهش زنگ بزنم ولی غرورم اجازه نداد .نمی دونم جمعه چجوری تموم شد و شنبه سر کار رفتم ساعت نمی گذشت و هر دقیقه برام یک ساعت بود . نمیدونستم چیکار دارم میکنم تا اینکه تلفنم تو بایگانی زنگ خورد جواب دادم . مسئول امور کارکنان آقای … بود

ادامه دارد

نوشته: مهسا

  • Like 1
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


همکارم منو گایید - 3

تو قسمت قبلی نوشتم که مسئول امور کارکنان به من زنگ زده بود( البته بیشتر برای نشون دادن خودش و اینکه مثلاً کاره ای هست درحالیکه مهرداد پیش اونم رفته بود و گفته بود که من کاری ازم برنمیاد)سلام کردم و جواب سلام من رو داد و گفت که یه خبر خوب دارم براتون ما فردا جلسه ی کمیته پرسنلی داریم که قرار هست در مورد شما هم صحبت بشه چون ظاهراً در حکم شما اشتباهی شده. گفتم چه اشتباهی که جواب داد بیشتر از این نمی توانم توضیح بدم.قطع کرد و من از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم بعد از یک ربع از یک خط ایرانسل ناشناس برام اس ام اس اومد که فردا خبرهایی می‌شنوی و می بینی که من سر قولم هستم.فهمیدم که جهانیه .ولی برای اینکه مطمئن بشم نوشتم شما؟ برام نوشت بعد از اینکه حکم ات اومد باید تسویه کنی. از خوشحالی داشتم بال در میاوردم بدون اینکه فکر کنم نوشتم.چشم. خواستم پاک کنم که یادم اومد تو پیامک فقط اس ام اس ها برای خودمون پاک میشه ولی بازم پاکش کردم که کسی نبینه .تو کونم عروسی بود .فرداش همه اش منتظر خبر بودم و داشتم سیستم رو چک میکردم ببینم تو دیدگاه برام حکم اومده یا نه؟ تا اینکه بازم نزدیکی‌ها ی ظهر از دفتر مدیر تماس گرفتند که برم پیش مدیر .بدون فوت وقت رفتم دفتر مدیر و منشی ازم خواست که برم داخل اتاق.سلام کردم و سعی میکردم که خودم رو بیخبر نشون بدم.مدیر گفت بشین و ازم پرسید که تو بایگانی کارت خوبه یانه؟ شوکه شدم جواب دادم آقای مدیر من تو بخش قبلی راحت تر بودم و نمی دونم چرا به کار تو بایگانی عادت نکردم.البته یکم کار کردن پیش آقای محمدپور هم برام سخته.پرسید چرا سخته که نتونستم بگم که هیزه و با چشماش داره منو میخوره(البته تو این چند روز از بس حواسم پرت بود اصلأ بهش توجهی نداشتم) ولی گفتم چون اصلأ رعایت یه خانوم رو نمی‌کنند و از نظر رعایت بهداشت هم من واقعا اذیت میشم.در جواب گفت کمی تحمل کن تا این رو گفت استرس وجودم رو گرفت و ترسیدم که باز هم باید تو همون قسمت بمونم و هم اینکه مفت و مجانی حیثیتم رو بر باد دادم. ولی بعدش که گفت ما حکم شما رو برای قسمت قبلی زدیم و آقای محسنی که تازه به شهر ما منتقل شده‌اند رو قرار هست که بدیم جای شما تو بایگانی.ولی دو روز طول می‌کشه که ایشون بیاد اینجا و شما این دو روز هم اونجا کار می‌کنی و بعد برمی‌گردی سر کار قبلی.البته الان صدات کردم که بهت خبر بدم تا بدونی که کارمندان ما برامون ارزشمندند ولی اگه درست کار نکنند به راحتی میتونیم کار رو براشون سخت کنیم.در پایان هم ازم خواست برم سر کارم و به کارم برسم منم ازش تشکر کردم و بیرون اومدم تا برسم به بایگانی یه پیامک دیگه برام اومد که برای تسویه آماده ای؟جواب دادم هنوز که چیزی نشده .اونم نوشت مگه خبرها بهت نرسیده؟ نوشتم مدیر گفت چند روز دیگه منتقل میشم هر وقت منتقل شدم چشم.اینقدر ذوق زده بودم که اگه اونجا بود یه حال درست و حسابی بهش میدادم.البته هم از روی ترس از اینکه دوباره برام دردسر نشه و هم از بابت اینکه دفعه ی قبل واقعاً بهم حال داده بود ته دلم راضی بودم ولی هنوز هم پریودم تموم نشده بود و هم نوبت مهرداد بود که این ده روز رو براش جبران کنم.پیامها رو پاک کردم و به مهرداد زنگ زدم و ماجرای انتقالم رو بهش گفتم. اونم خوشحال بود شب رفتیم بیرون و شام خوردیم .فرداش پریودم تموم شد و یه سکس جانانه با مهرداد کردیم .دو روز گذشت و وقتی دیدگاهم(توی ادارات مثل یه کارتابل خصوصی است ) رو برای شاید هزارمین بار تو اون روز چک کردم دیدم حکم اومده و از شنبه برمی‌گردم کار قبلی ام.به هر کی که خبر داشت از فاطی و آرزو و مهرداد بگیر تا جهانی البته به شماره ی ایرانسلش زنگ زدم که جهانی گفت امروز وقت تسویه حساب است.بهش گفتم فردا میام که گفت دفتر پسرش نمیشه و بعد از خروج باهات هماهنگ میکنم.از اداره که در اومدم موبایلم زنگ زد جهانی بود گفت فردا ساعت ۴ میام دنبالت تا ببرمت به ویلا.( البته ویلا که چه عرض کنم تو زمینهای پدریش که۱۵ کیلومتر از مرکز شهر فاصله داشت یه خونه ی ۷۰متری ساخته بود)البته بهم گفت که این دفعه خوب به خودم برسم و مثل دفعه ی قبل نمی خواد که با لباس رسمی و اداری برم پیشش .خونه که رسیدم مهرداد قبل از من اومده بود همدیگه رو بغل کردیم به مهرداد گفتم که فردا با همکاران خانم قراره بریم کافی شاپ و برگشتم به سر کار قبلی ام رو جشن بگیریم.اونم قبول کرد و قرار شد فردا رهام رو بعد از ناهار ببره خونه ی مامانش.فردا از سر کار برگشتم و یه دوش گرفتم و شیوه کردم .مهرداد اومد و ناهار رو خوردیم و رهام رو برداشت و رفت بزارن خونه ی مامانش.منم یه آرایش لایت کردم .شلوار جذب کوتاه مشکی پوشیدم.یه تاپ طلایی با مانتو کوتاه و کفش پاشنه دار پوشیدم .موهایم رو با سشوار درست کردم و ادکلن لانکوم زدم .به جهانی پیام دادم که دارم با اسنپ میام و اون زودتر جلوی کافی شاپ آماده باشه تا من با اون سر و وضع جلوی کافی شاپ نمونم اسنپ زدم رفتم دیدم ماشین جهانی اونجا ایستاده،سوار شدم جهانی وقتی دید گفت اوفففف چیکار کردی؟بو میکرد و می‌گفت فدات شم ولی من راستش بازم خجالت می‌کشیدم اما گفتم دیگه باید بدهی ام رو می دادم دیگه.گفت یه کارمند دولت با این سر و وضع رو باید هم داد پیش محمدپور کار کنه و بعد هم خندید. گفتم تو رو خدا تنهایی دیگه؟ کس دیگه ای که اونجا نیست؟ گفت دیوونه من که بخاطر خودمم هم که شده نمی‌گذارم کسی بفهمه .تازه اش هم مگه من تو رو مگه با کسی شریک میشم؟ خیالم راحت شد .دست راستش تا زمان رسیدن به ویلا رو ران و لای پام بود و تا اونجا منو مالید.از اونجایی که شیشه ی ماشینش دودی بود و ویلاش خارج از ده بود کسی متوجه حضور من نبود در حیاط رو باز کرد و ماشین رو تو حیاط نگه داشت و رفت در خونه رو باز کرد و رفت تو. من هم یکی دو دقیقه بعد رفتم داخل .تا وارد خونه شدم دیدم جهانی یه تشک آورده داره پهن می‌کنه روی زمین.جهانی تا منو دید بغلم کرد و لب تو لب شدیم بعد از دو سه دقیقه لبامون رو از هم جدا کردیم بهش گفتم که دفعه ی آخر هستش دیگه؟ اونم گفت اگه تو بخواهی آره. گفتم من نمیخواهم به شوهرم خیانت کنم و دوست دارم دفعه ی آخر باشه،و اگه تو قول بدی که اینجوری باشه حالی بهت میدم که تا آخر عمرت فراموش نکنی.اونم قول داد و من لبم رو گذاشتم تو لبش و شروع به باز کردن دکمه های پیراهنش کردم اونم بیکار نبود و کونم رو از شلوارم داشت می مالید.پیراهن و لباس زیرش رو درآوردم و نشستم زیپ شلوارش رو باز کردم و درآوردم.اونم مانتوم رو درآورد خواستم تاپ و شلوارم رو در بیارم که نذاشت و گفت خودم می‌خوام لختت کنم.شلوارم رو به زور از پام کشید بیرون و تاپم رو با یه دست داشت درمی‌آورد درحالیکه با اون یکی دستش داشت کسم رو از زیر شرت میمالید.تا سوتینم رو باز کرد هلش دادم رو تشک و شروع به خوردن سینه هاش کردم کیرش رو از زیر شرتش گرفتم تو دستم و باهاش ور میرفتم که سفت سفت بود.شرتش رو در آوردم رفتم سراغ کیرش و بعد چند لیس کل کیرش رو کردم تو دهانم و براش ساک زدن.جوری ساک زدم که صدای آهش کل فضا رو گرفته بود و ۵دقیقه ای آبش اومد.با دستمال پاکش کردم و بهش گفتم الان تسویه ایم آقای جهانی ولی یه دستخوش هم بهت میدم که کیف کنی.اونم گفت مهسا جون لااقل اینجا منو جهانی صدا نکن و بهم بگو محمد.اومد شرتم رو درآورد و منو به حالت سگی خوابوند بالش رو گذاشت زیر شکمم و از پشت کس و کونم رو داشت میخورد که منم این دفعه با تمام وجودم داشتم آه می‌کشیدم اونم قربون صدقه ام می رفت.بازم69 شدیم و بخور بخور کردیم که من بازم لرزیدم و آبم اومد.بعد محمد اومد روم و بازم کیرش رو به کسم می‌مالید منم التماس میکردم که بکن تو که میگفت التماس کن و بگو که محمد کیرت رو می‌خوام، منم میگفتم ولی بازم نمی کرد میگفت بگو مهسا جنده ی محمده که منم می گفتم،می گفت بگو کیرت رو تو کونم می‌خوام منم که داشتم از خماری کیرش می مردم اونم گفتم تا این که با خیس کردن کیرش با آب کس من سر کیرش رو گذاشت تو کسم .یه آهی کشیدم و محمد شروع کرد به آروم تلمبه زدن و خوردن سینه هام و لبم که منو به اوج شهوت رسوند وبعد از نزدیک به ۷،۸ دقیقه بازم خالی شدم .محمد کیرش رو درآورد و یه بار دیگه ازم خواست که براش ساک بزنم یکی دو دقیقه براش ساک زدم که گفت باز هم به حالت داگی رو بالش بخوابم منم خوابیدم اومد کونم رو لیس زد و انگشتش رو کرد تو کنم،گفتم تو رو خدا کون نه . گفت خودت گفتی که کیرم رو تو کونت میخوابی.گفتم نه کیرت کلفته درد میکنه .بازم کیرش رو گذاشت از عقب تو کسم منم فقط داشتم لذت می‌بردم اونم هی میگفت کیرم خوبه؟ من هم با سرم تایید میکردم . میگفت کیرم می خوایی.؟ منم بامی گفتم آره.یه دفعه ای گفت میخوایی تو کونت باشه که بازم گفتم آره ،اونم شروع کرد به انگشت کردن کونم و بعد ۲تا انگشت کرد که دردم زیاد شد و گفتم درش بیار پاره شدم ولی دیگه گوش نکرد و همینطور کونم رو با ۲ انگشت داشت باز میکرد.بلند شد و از کشوی اتاق کرم و وازلین آورد گفتم نه محمد ولی گفت بخواب به پشت، تا من خواستم بگم نه منو بزور به پشت خوابوند و کرم رو زد به انگشتانش و دو انگشتش رو کرد تو کونم.داشتم از درد میمردم و فقط میگفتم نه محمد،انگشتانش رو که درآورد برگشتم دیدم داره کرم رو میزنه به کیرش و کیرش رو گذاشت در کونم .دیدم چاره ای ندارم و این ول کن نیست فقط گفتم آروم آروم.محمد گفت عزیزم من که تو رو اذیت نمی کنم.یک کم وازلین زد به سوراخ کونم و آروم سر کیرش رو توی کونم کرد.دیگه داشتم میمردم و چشام سیاهی می‌رفت از بس که کیرش کلفت بودهمونجور نگه داشت تا یکم جا باز کنه.باز یکم دیگه کرد توی کونم و من داشتم از درد منفجر میشدم و داد میزدم.کیرش رو در آورد و باز بهش کرم یا وازلین زد این دفعه سرم رو بالا آورد و لبش رو گذاشت تو لبم و در همون حین بازم کیرش رو تا نصف کرد تو کونم ،منم چشام از اشک پر شده بود ولی چنان لبش رو تو لبم قفل کرده بود که هیچ کاری نمیتونستم بکنم یکم که عادت کرده بودم بقیه ی کیرش رو کرد تو کونم که لبم رو از لبش جدا کردم و داد زدم .با دستانش دهنم رو گرفت و خوابید روی من.یکی دو دقیقه اونجوری موند تا دردم کمتر شد و آروم شروع به تلمبه زدن کرد که بازم درد کونم شروع شد.با اینکه قبلاً به مهرداد کون داده بودم ولی کیر محمد واقعاً کلفت بود و سایز کون من نبود.دیگه یواش یواش دردش کمتر شده بود و محمد هم حرکتش رو سریعتر کرده بود و جای درد تنها رو این دفعه لذت و درد گرفته بود.نزدیک به ۷،۸ دقیقه تو کونم تلمبه زد گفتم نمی‌خواهی خالی بشی؟ گفت دو روزه دارم تقویت میکنم و قرص خوردم که تو رو جر بدم.تازه یه بارم آبم رو آوردی و هنوز باهات کار دارم.گفتم باشه دیگه کونم رو که دیگه جر دادی دربیارش.کیرش رو درآورد و بازم کرد توکسم و من دیگه این دفعه بدون درد داشتم لذت می‌بردم ولی دیگه داشتم پاره میشدم و ناله میکردم. همین ناله ها محمد رو جری تر می کرد و قویتر تلمبه میزد.بازم منو برگردوند و از سر تا پا لیسم زد بلندم کرد و رو کیرش نشوند و با همراهی من ،عقب و جلوم میکرد و گردنم رو لیس میزد .من که از گردن خیلی حساسم باز آه کردنم رو شروع کردم و محکم‌تر روی کیرش بالا و پایین میشدم.محمد که بازم موفق شده بود منو تحریک کنه یه بار دیگه بلندم کرد و این دفعه دستام رو به دیوار چسبوند و کیرش رو از پشت کرد تو کسم درحالیکه از بالا دو تا انگشتش تو کونم بود و این دفعه دیگه درد نداشت.من بازم لرزیدم و پاهام سست شد که محمد با دست چپش منو نگه داشت .یه دقیقه بعد کیرش رو که با آب کسم باز خیس شده بود کرد تو کنم که صدای دادم رفت بالا و اون که انگار انتظار این داد رو داشت زودی جلوی دهنم رو گرفت و تلمبه زد .بهم گفت امروز فقط کونت می‌تونه آب منو بیاره و تحمل کن.نزدیک ۱۰ دقیقه تلمبه زد تو کونم و منو روی زمین خوابوند.کیرش رو کرد تو کسم که التماس کردم تو رو خدا تموم کن محمد.گفت دیگه کم مونده و محکم داشت تلمبه میزد که گفتم در بیار ولی اون همه ی آبش رو ریخت تو کسم.گریه ام گرفته بود که گفت نترس قرص آوردم.من رفتم دستشویی و خودم رو شستم و با آب کسم رو تمیز کردم و برگشتم قرص رو خوردم.ازش پرسیدم چجوری راضی کردی که من برگردم سر کار قبلی؟ گفت همش برنامه ریزی شده بود و یه حرفی قبل از مرخصی به معاون زدم که میدونستم تو جلسه ی کمیته مطرح می‌کنه در حالی که هنوز ثابت نشده بود منم تو مرخصی بودم و موبایلم رو در زمان جلسه خاموش کرده بودم.پنجشنبه اومدم و شواهد رو برای رد اون ادعا به همراه شهادت همکارانت تو اتاق جمع کردم و رفتم پیش مدیر و گفتم با این دلایل و شواهد تو مقصر نیستی و آقای معاون عجله کرده و قبل از اثبات تقصیر تو در جلسه مطرح کرده . مدیر هم گفت تو جلسه ی این هفته اینها رو مطرح کن و مدارک رو هم تحویل امور کارکنان بده.نزدیک به دو ساعت با محمد تو ویلا بودیم و چنان منو کرده بود که نمیتونستم از درد کس و کونم درست راه برم.منو آورد شهر و اسنپ زدم قبل از رسیدن اسنپ به محمد گفتم که آخرین بار بود دیگه که اونم گفت اگه بازم بخواهی در خدمتم ولی اگر نخواهی آخرین بار بود که گفتم بهت گفتم که نمی خوام بیشتر از این به شوهرم خیانت کنم قبل از آمدن اسنپ پیاده شدم و سوار اسنپ شدم و خونه اومدم.لباسهامو در آوردم و لباسشویی ریختم،خودمم حمام رفتم.مونده بودم به مهرداد چی بگم چون هم راه رفتنم مشکل داشت و هم اینکه با این درد و سکس سنگین شب نمی تونستم بهش بدم.تا شب فکرم درگیر بود تااینکه مهرداد با رهام اومدند خونه.با اینکه سعی میکردم زیاد راه نرم تا مهرداد متوجه چیزی نشه ولی موقع نشستن هم نمی تونستم راحت بشینم تازه شب هم در راه بود بلند شدم برم آشپزخونه که مهرداد پرسید چرا اینجوری راه میری منم جواب دادم از کافی شاپ اومدنی تو جوی افتادم و لباسام هم کثیف شدند انگار پام هم کش اومده که گفت پاشو دکتر بریم شاید اتفاقی برای پات افتاده گفتم نه دکتر اداره هم با ما بود و گفت فقط کمی کش اومده و یکم اذیت خواهی داشت و چند روز بعد خوب میشی.فقط نباید بهش فشار بیاری و زیاد حرکت نده.قیافه اش رفت تو هم و یه بخشی شانس هم گفت که من تو دلم خوشحال شدم که لااقل امشب کاریم نداره.از این ماجرا دوسال گذشته و جهانی ۴ماه پیش یه تصادف شدید کرد و نمیتونه راه بره البته دیگه بعد از اون روز هم کاری با من نداشت .نمی دونم شاید به خاطر موقعیتش تو اداره بود که نمی تونست زیاد جلو بره ،شاید هم قولش،قول بودولی بیشتر که فکر کردم به این نتیجه رسیدم که آدمی مثل اون بخاطر خوش قولی نمی تونست بیخیال ما بشه و ترس از موقعیتش بوده که خیلی محتاط عمل میکرد.با تسلطی که بر روانشناسی داشت با اینکه خودش من رو تو اون شرایط قرار داده بودکاملا تو مشتش گرفت و من خودم رو با تمام وجود در اختیارش گذاشتم و اونو فرشته ی نجات خودم دونستم.الانم که با مهرداد سکس می کنم وقتی یاد مخصوصا روز ویلا می‌افتم و از خودم خجالت میکشم.

پایان

نوشته: مهسا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18