dozens ارسال شده در 12 مرداد اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد ارباب و برده × شیمیل × داستان سکسی × داستان ارباب و برده × سکس ارباب و برده × داستان شیمیل × سکس شیمیل × بهترین شیمیل دنیا - 1 سلام خدمت دوستان و کاربران کونباز … داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مال ۵ سال پیشه موقعی که من ۱۹ سالم بود اسم من رامین هست تو تبریز زندگی میکنی ۵ سال پیش به خاطر فشار مالی و نبودن کار و کاسبی درس حسابی رفته بودم تهران اونجا تو رستوران کار پیدا کرده بودم اوضاع خوب بود تا که یه روز یه زن و دوتا دختر جوون اومدن تو رستوان من طبق معمول رفتم سفارش بگیرم وقتی رسیدم سر میز تا زنه رو دیدم مات موندم محو زیبایی که داشت شده بودم یه زن قد بلند و چهار شونه که میخورد ورزشکار هم باشه با وزن ۸۰ کیلو و قدش هم تقریبا ۱۹۰ میشد با رون های تو پر و سینه های برجسته تو فکر و خیال خودم بودم که با صدای دختری که بغل دستش نشسته بود به خودم اومد که گف آقا دوتا جوجه و یدونه کوبیده با نوشابه و مخلفات کامل به خودم اومدم گفتم چشم زنه یه جوری احساس کردم داره نگام میکنه گذشت و من سفارشارو بردم دادم و برگشتم تو آشپز خونه اما فکرمو بدجور درگیر کرده بود رفتم یه نگاه بکنم ببینم رفتن یا هنوز تو رستوران هستن که دیدم از سر میز بلن شدن و زنه اومد که پول غذا هارو حصاب کرد و موقع رفتن برگشت و یه نگاه معنی داری بهم کرد و رفت بعدش من رفتم تا میز رو جمع و جور کنم و ظرفارو ب دارم که یهو دیدم بغل صندلی یه کیف جا مونده سریع میز و مرتب کردم و اومدم تا داخل کیفو برسی کنم داخلش یه چن تا کارت بانکی و مدارک و چن تا تراول ۵۰ تومنی و یه گوشی آیفون اینا بود یهو گوشی زنگ خورد برداشتم دیدم بله همون زنه هست گف ببخشید کیف دخترم اونجا جامونده گفتم بله هر موقع تشریف بیارین میدم خدمتتون که گف ما یکم کار واجب داریم اگه میشه نگه دارین فردا میام میبرم گفتم حتما مشکلی نداره و خداحافظی کردم و قطع کرد تلفن رو تو دلم انگار آشوب به پا کرده بودن همیشه عاشق زن بزرگ تر از خودم بودم عاشق میگف های تو پر و قدرت مند یه زن که همه چی تو زندگی رو بتونه خودش کنترل کنه تو این فکرا بودم که یهو صاحب کارم دیدم بالا سرمه و گف چیکار میکنی پسر کجایی تو این کیف ماله کیه تو دستت جریان رو کامل براش توضیح دادم اونم مرد خوبی بود و همیشه هوامو داشت گف عیب نداره نگه دار فردا اومد بده به خودش فردا هم من نیستم هواست کامل به مغازه باشه گفتم چشم و کیف بردم گذاشتم تو کمدی که لباسامو میزاشتم تقریبا دیگه آخر شب شده بود مغازه رو تمیز کردیم و رفتم لباسامو برداشتم افتادم به راه که برم خونه مجردی که اجاره کرده بودم تا رسیدم خونه با فکر و خیال اون زن دو سه بار تا صبح جق زدم تا اینکه خوابم برد صب بیدار شدم به خودم رسیدم و رفتم مغازه همش منتظر اون خانوم بودم تا بیاد کیف بگیره اما انگار یادش رفته بود دیگه آخر شب شده بود داشتیم مغازه رو میبستیم که یه ماشین شاسی بلند سفید جلو مغازه نگه داشت شیشه رو داد پایین دیدم بله همون خانومه هست سریع رفتم کنار ماشین و سلام و احوال پرسی کردم و گفتم چن دیقه منتظر باشن تا برم کیف رو بیارم براشون رفتم کیف رو آوردم دادم به خانوم اونم کلی تشکر کرد ازم خداحافظی کردیم اما همون جا تو ماشین نشسته بود و با گوشیش مشغول بود منم با دوستام خدافظی کردم و پیدا افتادم به راه تا برسم به فلکه اصلی از اونجا سوار تاکسی بشم و برم خونه که یهو دیدم همون خانومه جلوم نگه داشت شیشه رو داد پایین گف میتونم برسونم با یه نیشخند گفتم نه ممنون مزاحم نمیشم که حرفمو زود قطع کرد و گف بشین میرسونم بابت کاری که کردی یه محبت بهت بدهکارم با خجالت نشستم تو ماشین انگار دهنم قفل شده بود خیلی استرس داشتم که یهو شروع به حرف زدن کرد گف اسم من سیما هست میتونم اسم شمارو بپرسم منم زود گفتم منم رامین هستم گف از لحجت معلومه اهل اینبار نیستی بچه شهرستانی آره گفتم آره ترک هستم برامون لحجه دارم یکم از اینور ا نور حرف زدیم و یهو دیدم جلو یه خونه خیلی لاکچری نگه داشت گفتم خانوم ببخشید انگار منو یادتون رف با حالت شوخی گفتم یه لبخند زد و گف نه یادم نرفته بیا پایین بریم تو منم با دخترا تنهاییم تو هم معلومه که تنها زندگی میکنی شام بخوریم بعد خودم میرسونمت منم چون خجالت میکشیدم گفتم نه مرسی مزاحم نمیشم و از همینجا خودم میرم که یهو با یه حالت خیلی جدی گف بهت میگم بیا پایین بریم شام بخوریم حرف دیگه نباشه بعد یه لبخند زد که من مات موندم و اصلا نتونستم جوابی بدم همینجور پشت سرش راه افتادم و درو باز کرد رفتیم تو خونه وای چی میدیدم یه خونه خیلی بزرگ که فقط تو فیلما دیده بودم یهو اون دوتا دختر که اومده بودن تو رستوران جلومون سبز شدم سیما رو به من کرد و گف بزار دخترارو بهت معرفی کنم ایشون مهسا هستن ایشونم غزل که با هر دوتاشون دست دادم و با حالت خجالت زده گفتم منم رامین هستم مهسا یه دختر ۲۵ ساله یا موهای خرمایی قد ۱۷۰ وزن تقریبا ۶۰ کیلو یه زیبایی خاصی هم داشت غزل هم یه دختر ۲۷ ساله با قد ۱۸۰ وزن ۷۰ هر دوتاشون هم با کون گرد و سینه های برجسته بودن اما نظر منو سیما به خودش جلب کرده بود که واقعا خیلی زیبا بود با قد ۱۹۰ رون های توپر و سینه های برجسته چشمای آبی هوش از سر آدم میبرد کلا رفتیم تو خونه مهسا رفت اول آبمیوه آورد اول داد به سیما بعد به غزل که موقع برداشتن آبمیوه گف غزل مال منم بردار اونم برداشت و گذاشت رو میز بعد آورد جلو من و از رو سینی موقع برداشتن آبمیوه مهسا یه لبخند شیطانی بهم زد و رف نشست پیش غزل همینجور تو فکر و خیال خودم بودم که با صدای سیما به خودم اومد سیما:آقا رامین کجایی انگار خیلی او فکری چیزی شده آبمیوه تو بخور من ؛نه اینجام چیز خاصی نشده فقط خستم لیوان رو برداشتم یکم از آبمیوه رو خوردم و متوجه نگاه سیما شدم که بهم نگاه میکنه و یه لبخند کوچیک میزنه توجه زیادی نکردم گفتم الان زیاد نگاه کنم فکر بدی راجبم میکنن لیوان آبمیوه رو تموم کردم گذاشتم رو میز یهو احساس کردم سرم داره گیج میره چشام داره تار میشه کم کم یهو مهسا گف ؛آقا رامین خوبی چرا رنگت پرید یهو گفتم نه چیزی نیس خوبم انگار از خستگی سرم گیج میره اگ اجازه بدین من کم کم برم خونه تا خواستم بلنشم افتادم زمین انگار دیگه نمیتونستم حرکت کنم فقط با حالت تاری سیما و غزل و مهسا رو دیدم که اومدن بالا سرم و بعد چشام بسته شد از هوش رفتم وقتی به خودم اومدم دیدم رو یه صندلی بسته شدم با یه سردرد خیلی بد که یهو جلوم چیزی که میدیدم رو باور نمیکردم سیما رو تخت دراز کشیده بود مهسا یه طرف سیما بود غزل هم یه طرف دیگش بودن اما از همه بدتر این بود که سیما کیر داشت بله سیما شیمیل بود اونم چه شیمیلی با یه کیر راحت ۲۵سانت میشد اونم به چه کلفتی کلفتیش از مچ دست من هم کلفت تر بود همینجور نگا میکردم که غزل و مهسا دارم کیر سیگارو لیس میزنن یهو سیما منو دید ک بیدار شدم سینا؛به به آقا رامین ما هم بیدار شده دخترا خوب کیرمو خیس کنین که قراره امشب این پسر خوشگل رو باهاش جر بدم من ؛تورو خدا بازم کنین بزارین من بدم مگ من چیکار کردم چرا با من اینکارو میکنین بزارین من برم به خدا به هیچکی هیچی نمیگم فقط بزارین من بدم که هر سه تاشون زدن زیر خنده مهسا رو کرد به من و گف میدونی چن نفر تو کف این کیر موندن آرزوشونه هست ارباب سیما با این کیر جاشون بده حالا تو میخوای بری هه هنوز خیلی کارا باهات داریم سیما؛عب نداره هنوز طعم کیرمو نچشیده نمیدونه چه لذتی رو از دس داده بزار بچشه بعد خودش التماسم میکنه تا بکنمش دخترا بلند شید دستو پاشو باز کنین بیاد کیرو ساک بزنه زود باشین جنده های من اومدن دستای منو باز کردن تا پاهام باز شد از جام بلن شدم یه مشت زدم تو صورت مهسا یکی دیگه به غزل و فرار کردم سمت در امت در اوتاق قفل بود تا برگشتم نگا کنم یه لگد خیلی بد خورد تو صورتم افتادم زمین دیدم بله سیما هست بالا سرم خواستم بلنشم که سیما از گردنم یه مشت خیلی بدی زد نقش زمین شدم از موهام گرفت و بلندم کرد از گلوم محکم گرفت و فشارم داد ب دیوار یه ضربه زانو زد به تخمام ک من از درد ب خودم پیچیدم اما همچنان از گلوم گرفته بود و نمیزاشت تکون بخورم با عصبانیت رو داد زد حالا کارت به جایی رسیده که جنده های منو با مشت میزنی فکر کردی میتونی فرار کنی از همون روز ک دیدمت طالب کونت شدم تا کونتو جر ندم ک نگامش نمیزارم هیچ جا بری الانم آخرین فرصته بهت میدم یه بار دیگه بخوای فرار کنی کاری میکنم آرزوی مرگ کنی فهمیدی مادر جنده یا جور دیگه حالیت کنم نفسم داشت در نمیومد با حالت درد و خفگی گفتم بله فهمیدم که یه ضربه دیگه به تخمام زد و داد زد باید بگی بله ارباب فهمیدی گفتم بله ارباب گف خوبه ولم کرد افتادم زمین رفت دخترارو بغل کرد و گف چیزیتون ک نشد صورت مهسا یکم قرمز شده بود که به غزل گف شما دوتا برین بیرون از اوتاق رو صورت مهسا هم یخ بزار تا کبود نشه من با این جنده امشب کار دارم غزل زود گف چشم ارباب مهسا با حالتی که از من کینه به دل گرفته گف ارباب نمیشه ما هم بمونیم جر خوردنشون ببینیم که سیما بوسش کرد و گف امشب نه اما فردا شب قول میدم هر سه تاتونو باهم جر بدم که مهسا گف اما سیما زود حرفشو قطع کرد و از موهاش گرفت و گف اما نداره جنده مگ نگفتم رو حرف من حرف نباشع انگار باید تورو هم ادب کنم مهسا زود به گوه خوردن افتاده بود و گف غلط کردم ارباب غلط کردم سیما داد زد روشون بیرون که زود رفتن بیرو و درو هم از بیرون قفل کردن سیما بی توجه به وضع من که از درد به خودم میپیچیدم اومد از موهام گرفت و منو کشون کشون برد رو تخت منو خوابوند رو تخت و اومد روم کیرشو میمالید به صورت و لبام و با حالت شلاق مانند با کیرش میزد تو صورتم سیما؛باز کن دهنتو جنده وگرنه خودم بازش میکنم زود باش من که ترسیده بودم زود دهنمو باز کردم کیرشو فرو کرد تو دهنم و یه آخ از سر لذت گفت و شروع کرد آروم تلمبه زدن یواش یواش داشت تلمبه زدنشون بیشتر میکرد که یهو تا ته کرد تو قلبم و نگه داشت داشتم خفه میشدم نمیدونم کیر به اون بزرگی رو چجوری تو دهنم جا کرده بود نفسم داشت میرفت دست و پا میزدم که یهو کیرشو کشید بیرون و دوباره کرد تو دهنم خیلی شدید داشت تو دهنم تلمبه میزد به معنی واقعی داشت دهنمو میمیگایید سیما؛اوففف چه دهن نرم و گرمی داری مادر جنده آخ آبمیوه داری میکشی جنده باید همشو بخوری وگرنه بد میبینی تا صبح میدم دخترا باشن تو دهنت فهمیدی نمیخوام یه قطره هم از آب ارزشمندم حدر بره اینو گفت و پمپ زد تو دهنم و آبش پاشید تو دهنم از ترس همشو قورت دادم و خوردم که گفت یالا کیرمو خوب تمیزش کن مشغول لیس زدن کیرش شدم و خوب تمیزش کردم که از روم بلند شد و گف بسه برگرد و حالت سگی بگیر میدونستم قراره زیرش جر بخورم اما چاره ای نداشتم وقتی حالت سگی گرفتم اومد پشتم زانو زد و کونمو باز کرد یه نگاه بهش انداخت و یه سوت کشید و گفت سیما ؛اوف چه کون نرم و رو فرمی داری خودتم که تمیز تمیزی حتی یه تار مو هم نیست ببینم مگ خوشت میاد کونی هان؟کونت هم که تنگه معلومه دس نخورده کونت از اول بدن مو هست کونی؟ من ؛نه من عادت دارم هر موقع میرم حموم واجبی میزارم به همه جای بدنم با یه حالت خجالت و ترس گفتم من تاحالا به کسی کون ندادم سیما؛بلند قهقهه زد و پس قراره امشب خودم پلمپ کونتو باز کنم آخ که من عاشق کون دس نخورده ام کونتو بده بالا که خاله سیما میخواد بگادش کونمو یکم دادم بالا و یه قوس به کمرم سیما مشغول لیس زدن سوراخ کونم شد و یهو کیرمو با دست گرفت و گف نه خوشم اومد کیرت هم که بزرگه اما نه به بزرگی کیر من دوباره زد زیر خنده بلند و از تو کشو یه روغن آورد زد به کیرش و بعد کون منو کامل چرب کرد و کیرشو تنظیم کرد با یه حرکت تو سوراخ کونم معلوم بود اینقد دختر و پسر کرده که اینجوری ماهر هست سرکارش هنوز تو کونم بود یه درد خاصی اومده بود سراغم سیما ؛آماده ای جنده میخوام تا ته بکنم تو کونت من ؛تورو خدا نه جر میخورم لااقل یواش هر کاری بگی میکنم قول میدم یهو سیما با یه فشار کل کیرشو کرد تو کونم انگار برق سه فاز گرفته باشه داد زدم خواستم حرکت کنم تا کیرش در بیاد اما سیما یه جوری منو قفل کرده بود با دست و پاهاش ک هر کاری کردم در نیومد از درد داشتم گریه میکردم جیغ میزدم که یهو صدای مهسا و غزل رو شنیدم که بلند داد میزدن همینه ارباب جرش بده سیما اومد در گوشم و یه لیس کوچیک زد و تو گوشم گف هیس دیگه تموم شد جنده ی من از این به بعد این کون مال منه هر موقع خواستم باید زیرم بخوابی حالا حالا ها با این کون کار دارم شروع به تلمبه زدن کرد کونم انگار دیگه آتیش گرفته بود هم درد داشتم هم یه حال عجیبی اومده بود سراغم سیما بلندم کردم و گف تکیه بده به دیوار تکیه دادم به دیوار که از پاهام گرف بلن کرد بهم گف دستامو بندازم دور گردنش همین کارو کردم یهو به خودم اومدم دیدم رو هوا داره منو میکنه اونم چه کردنی خیلی وحشیانه تلمبه میزد منم مثل یه جنده ناله میکردم تو بغلش که منو پرت کرد رو تخت و اومد منو به حالت سجده نشوند و کیرشو کرد تو کونم دوباره شروع کرد تلمبه زدن یکی از پاهاش درس جلو صورتم بود که ناخداگاه انگش پاشو لیس زدم سیما؛میبینم که داری یاد میگیری آفرین همینه میدونستم تو انتخابم اشتباه نکردم جر میدم این کون تنگو من آخ که تا صب میتونم این کونو بگام من ؛آخ جر خوردم ارباب تو رو خدا رحم کنین آبتون چرا نمیاد پس سیما ؛هنوز کجاشو دیدی چه حالی داره زیر من بودن هان ؟ من؛آخ خیلی حال میکنم افتخار میکنم که زیر شمام و بهتون خدمت میکنم سیما؛آفرین خوبه خیلی زودتر از چیزی ک فکرشو میکردم یاد گرفتی این کون از این به بعد مال منه فهمیدی تو فقط به من خدمت میکنی و جنده ی منی من ؛آخ اره من جنده شمام منو جربدین ارباب منو با اون کیر کلفتتون بکنین آخ من برده شمام زیر خواب شمام ارباب آیییی ارباب رحم کنین کونم پاره میشه بار اولمه خواهش میکنم رحم کنین سیما؛حرف نزن کونی من تا هر وخ بخوام میگام این کونو خیلی وقت بود دنبال برده پسر بودم از این به بعد هر سه تا بردمو با هم جر میدم آخ داری ابمو دوباره میکشی جنده هر وخ بهت گفتم جلوم زانو بزن و آبمو تا آخر میخوری وگرنه یه راند دیگه میکنمت همینجور داشت وحشیانه تو کونم تلمبه میزد که یهو نعره کشید و داد زد حالا جنده ی من زود جلوش زانو زدم و سر کیرشو گرفتم دهنم همه آبشو خالی کرد تو دهنم و خوردمش میدونستم باید کیرشو تمیز کنم خوب که کیرشو تمیز کردم از موهام گرفت و کشید بالا بهم نگاه کرد و گفت تو دیگه مال منی … این داستان ادامه دارد نوشته: غریبه لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده