رفتن به مطلب

داستان سکسی شیمیل ترین شیمیل کره خاکی


dozens

ارسال‌های توصیه شده

 ارباب و برده × شیمیل × داستان سکسی × داستان ارباب و برده × سکس ارباب و برده × داستان شیمیل × سکس شیمیل ×

بهترین شیمیل دنیا - 1

سلام خدمت دوستان و کاربران کونباز …
داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مال ۵ سال پیشه موقعی که من ۱۹ سالم بود اسم من رامین هست تو تبریز زندگی میکنی ۵ سال پیش به خاطر فشار مالی و نبودن کار و کاسبی درس حسابی رفته بودم تهران اونجا تو رستوران کار پیدا کرده بودم اوضاع خوب بود تا که یه روز یه زن و دوتا دختر جوون اومدن تو رستوان من طبق معمول رفتم سفارش بگیرم وقتی رسیدم سر میز تا زنه رو دیدم مات موندم محو زیبایی که داشت شده بودم یه زن قد بلند و چهار شونه که می‌خورد ورزشکار هم باشه با وزن ۸۰ کیلو و قدش هم تقریبا ۱۹۰ میشد با رون های تو پر و سینه های برجسته تو فکر و خیال خودم بودم که با صدای دختری که بغل دستش نشسته بود به خودم اومد که گف آقا دوتا جوجه و یدونه کوبیده با نوشابه و مخلفات کامل به خودم اومدم گفتم چشم زنه یه جوری احساس کردم داره نگام میکنه گذشت و من سفارشارو بردم دادم و برگشتم تو آشپز خونه اما فکرمو بدجور درگیر کرده بود رفتم یه نگاه بکنم ببینم رفتن یا هنوز تو رستوران هستن که دیدم از سر میز بلن شدن و زنه اومد که پول غذا هارو حصاب کرد و موقع رفتن برگشت و یه نگاه معنی داری بهم کرد و رفت بعدش من رفتم تا میز رو جمع و جور کنم و ظرفارو ب دارم که یهو دیدم بغل صندلی یه کیف جا مونده سریع میز و مرتب کردم و اومدم تا داخل کیفو برسی کنم داخلش یه چن تا کارت بانکی و مدارک و چن تا تراول ۵۰ تومنی و یه گوشی آیفون اینا بود یهو گوشی زنگ خورد برداشتم دیدم بله همون زنه هست گف ببخشید کیف دخترم اونجا جامونده گفتم بله هر موقع تشریف بیارین میدم خدمتتون که گف ما یکم کار واجب داریم اگه میشه نگه دارین فردا میام میبرم گفتم حتما مشکلی نداره و خداحافظی کردم و قطع کرد تلفن رو تو دلم انگار آشوب به پا کرده بودن همیشه عاشق زن بزرگ تر از خودم بودم عاشق میگف های تو پر و قدرت مند یه زن که همه چی تو زندگی رو بتونه خودش کنترل کنه تو این فکرا بودم که یهو صاحب کارم دیدم بالا سرمه و گف چیکار میکنی پسر کجایی تو این کیف ماله کیه تو دستت جریان رو کامل براش توضیح دادم اونم مرد خوبی بود و همیشه هوامو داشت گف عیب نداره نگه دار فردا اومد بده به خودش فردا هم من نیستم هواست کامل به مغازه باشه گفتم چشم و کیف بردم گذاشتم تو کمدی که لباسامو میزاشتم تقریبا دیگه آخر شب شده بود مغازه رو تمیز کردیم و رفتم لباسامو برداشتم افتادم به راه که برم خونه مجردی که اجاره کرده بودم تا رسیدم خونه با فکر و خیال اون زن دو سه بار تا صبح جق زدم تا اینکه خوابم برد صب بیدار شدم به خودم رسیدم و رفتم مغازه همش منتظر اون خانوم بودم تا بیاد کیف بگیره اما انگار یادش رفته بود دیگه آخر شب شده بود داشتیم مغازه رو می‌بستیم که یه ماشین شاسی بلند سفید جلو مغازه نگه داشت شیشه رو داد پایین دیدم بله همون خانومه هست سریع رفتم کنار ماشین و سلام و احوال پرسی کردم و گفتم چن دیقه منتظر باشن تا برم کیف رو بیارم براشون رفتم کیف رو آوردم دادم به خانوم اونم کلی تشکر کرد ازم خداحافظی کردیم اما همون جا تو ماشین نشسته بود و با گوشیش مشغول بود منم با دوستام خدافظی کردم و پیدا افتادم به راه تا برسم به فلکه اصلی از اونجا سوار تاکسی بشم و برم خونه که یهو دیدم همون خانومه جلوم نگه داشت شیشه رو داد پایین گف میتونم برسونم با یه نیشخند گفتم نه ممنون مزاحم نمیشم که حرفمو زود قطع کرد و گف بشین میرسونم بابت کاری که کردی یه محبت بهت بدهکارم با خجالت نشستم تو ماشین انگار دهنم قفل شده بود خیلی استرس داشتم که یهو شروع به حرف زدن کرد گف اسم من سیما هست میتونم اسم شمارو بپرسم منم زود گفتم منم رامین هستم گف از لحجت معلومه اهل اینبار نیستی بچه شهرستانی آره گفتم آره ترک هستم برامون لحجه دارم یکم از اینور ا نور حرف زدیم و یهو دیدم جلو یه خونه خیلی لاکچری نگه داشت گفتم خانوم ببخشید انگار منو یادتون رف با حالت شوخی گفتم یه لبخند زد و گف نه یادم نرفته بیا پایین بریم تو منم با دخترا تنهاییم تو هم معلومه که تنها زندگی میکنی شام بخوریم بعد خودم میرسونمت منم چون خجالت میکشیدم گفتم نه مرسی مزاحم نمیشم و از همینجا خودم میرم که یهو با یه حالت خیلی جدی گف بهت میگم بیا پایین بریم شام بخوریم حرف دیگه نباشه بعد یه لبخند زد که من مات موندم و اصلا نتونستم جوابی بدم همینجور پشت سرش راه افتادم و درو باز کرد رفتیم تو خونه وای چی میدیدم یه خونه خیلی بزرگ که فقط تو فیلما دیده بودم یهو اون دوتا دختر که اومده بودن تو رستوران جلومون سبز شدم سیما رو به من کرد و گف بزار دخترارو بهت معرفی کنم ایشون مهسا هستن ایشونم غزل که با هر دوتاشون دست دادم و با حالت خجالت زده گفتم منم رامین هستم مهسا یه دختر ۲۵ ساله یا موهای خرمایی قد ۱۷۰ وزن تقریبا ۶۰ کیلو یه زیبایی خاصی هم داشت غزل هم یه دختر ۲۷ ساله با قد ۱۸۰ وزن ۷۰ هر دوتاشون هم با کون گرد و سینه های برجسته بودن اما نظر منو سیما به خودش جلب کرده بود که واقعا خیلی زیبا بود با قد ۱۹۰ رون های توپر و سینه های برجسته چشمای آبی هوش از سر آدم می‌برد کلا رفتیم تو خونه مهسا رفت اول آبمیوه آورد اول داد به سیما بعد به غزل که موقع برداشتن آبمیوه گف غزل مال منم بردار اونم برداشت و گذاشت رو میز بعد آورد جلو من و از رو سینی موقع برداشتن آبمیوه مهسا یه لبخند شیطانی بهم زد و رف نشست پیش غزل همینجور تو فکر و خیال خودم بودم که با صدای سیما به خودم اومد
سیما:آقا رامین کجایی انگار خیلی او فکری چیزی شده آبمیوه تو بخور
من ؛نه اینجام چیز خاصی نشده فقط خستم
لیوان رو برداشتم یکم از آبمیوه رو خوردم و متوجه نگاه سیما شدم که بهم نگاه میکنه و یه لبخند کوچیک میزنه توجه زیادی نکردم گفتم الان زیاد نگاه کنم فکر بدی راجبم میکنن لیوان آبمیوه رو تموم کردم گذاشتم رو میز یهو احساس کردم سرم داره گیج میره چشام داره تار میشه کم کم یهو مهسا گف ؛آقا رامین خوبی چرا رنگت پرید یهو گفتم نه چیزی نیس خوبم انگار از خستگی سرم گیج میره اگ اجازه بدین من کم کم برم خونه تا خواستم بلنشم افتادم زمین انگار دیگه نمیتونستم حرکت کنم فقط با حالت تاری سیما و غزل و مهسا رو دیدم که اومدن بالا سرم و بعد چشام بسته شد از هوش رفتم وقتی به خودم اومدم دیدم رو یه صندلی بسته شدم با یه سردرد خیلی بد که یهو جلوم چیزی که میدیدم رو باور نمیکردم سیما رو تخت دراز کشیده بود مهسا یه طرف سیما بود غزل هم یه طرف دیگش بودن اما از همه بدتر این بود که سیما کیر داشت بله سیما شیمیل بود اونم چه شیمیلی با یه کیر راحت ۲۵سانت میشد اونم به چه کلفتی کلفتیش از مچ دست من هم کلفت تر بود همینجور نگا میکردم که غزل و مهسا دارم کیر سیگارو لیس میزنن یهو سیما منو دید ک بیدار شدم
سینا؛به به آقا رامین ما هم بیدار شده دخترا خوب کیرمو خیس کنین که قراره امشب این پسر خوشگل رو باهاش جر بدم
من ؛تورو خدا بازم کنین بزارین من بدم مگ من چیکار کردم چرا با من اینکارو میکنین بزارین من برم به خدا به هیچکی هیچی نمیگم فقط بزارین من بدم
که هر سه تاشون زدن زیر خنده مهسا رو کرد به من و گف میدونی چن نفر تو کف این کیر موندن آرزوشونه هست ارباب سیما با این کیر جاشون بده حالا تو میخوای بری هه هنوز خیلی کارا باهات داریم
سیما؛عب نداره هنوز طعم کیرمو نچشیده نمیدونه چه لذتی رو از دس داده بزار بچشه بعد خودش التماسم میکنه تا بکنمش دخترا بلند شید دستو پاشو باز کنین بیاد کیرو ساک بزنه زود باشین جنده های من
اومدن دستای منو باز کردن تا پاهام باز شد از جام بلن شدم یه مشت زدم تو صورت مهسا یکی دیگه به غزل و فرار کردم سمت در امت در اوتاق قفل بود تا برگشتم نگا کنم یه لگد خیلی بد خورد تو صورتم افتادم زمین دیدم بله سیما هست بالا سرم خواستم بلنشم که سیما از گردنم یه مشت خیلی بدی زد نقش زمین شدم از موهام گرفت و بلندم کرد از گلوم محکم گرفت و فشارم داد ب دیوار یه ضربه زانو زد به تخمام ک من از درد ب خودم پیچیدم اما همچنان از گلوم گرفته بود و نمیزاشت تکون بخورم با عصبانیت رو داد زد حالا کارت به جایی رسیده که جنده های منو با مشت میزنی فکر کردی میتونی فرار کنی از همون روز ک دیدمت طالب کونت شدم تا کونتو جر ندم ک نگامش نمیزارم هیچ جا بری الانم آخرین فرصته بهت میدم یه بار دیگه بخوای فرار کنی کاری میکنم آرزوی مرگ کنی فهمیدی مادر جنده یا جور دیگه حالیت کنم نفسم داشت در نمیومد با حالت درد و خفگی گفتم بله فهمیدم که یه ضربه دیگه به تخمام زد و داد زد باید بگی بله ارباب فهمیدی گفتم بله ارباب گف خوبه ولم کرد افتادم زمین رفت دخترارو بغل کرد و گف چیزیتون ک نشد صورت مهسا یکم قرمز شده بود که به غزل گف شما دوتا برین بیرون از اوتاق رو صورت مهسا هم یخ بزار تا کبود نشه من با این جنده امشب کار دارم غزل زود گف چشم ارباب مهسا با حالتی که از من کینه به دل گرفته گف ارباب نمیشه ما هم بمونیم جر خوردنشون ببینیم که سیما بوسش کرد و گف امشب نه اما فردا شب قول میدم هر سه تاتونو باهم جر بدم که مهسا گف اما سیما زود حرفشو قطع کرد و از موهاش گرفت و گف اما نداره جنده مگ نگفتم رو حرف من حرف نباشع انگار باید تورو هم ادب کنم مهسا زود به گوه خوردن افتاده بود و گف غلط کردم ارباب غلط کردم سیما داد زد روشون بیرون که زود رفتن بیرو و درو هم از بیرون قفل کردن سیما بی توجه به وضع من که از درد به خودم میپیچیدم اومد از موهام گرفت و منو کشون کشون برد رو تخت منو خوابوند رو تخت و اومد روم کیرشو می‌مالید به صورت و لبام و با حالت شلاق مانند با کیرش میزد تو صورتم
سیما؛باز کن دهنتو جنده وگرنه خودم بازش میکنم زود باش
من که ترسیده بودم زود دهنمو باز کردم کیرشو فرو کرد تو دهنم و یه آخ از سر لذت گفت و شروع کرد آروم تلمبه زدن یواش یواش داشت تلمبه زدنشون بیشتر میکرد که یهو تا ته کرد تو قلبم و نگه داشت داشتم خفه میشدم نمیدونم کیر به اون بزرگی رو چجوری تو دهنم جا کرده بود نفسم داشت میرفت دست و پا میزدم که یهو کیرشو کشید بیرون و دوباره کرد تو دهنم خیلی شدید داشت تو دهنم تلمبه میزد به معنی واقعی داشت دهنمو می‌میگایید
سیما؛اوففف چه دهن نرم و گرمی داری مادر جنده آخ آبمیوه داری میکشی جنده باید همشو بخوری وگرنه بد میبینی تا صبح میدم دخترا باشن تو دهنت فهمیدی نمیخوام یه قطره هم از آب ارزشمندم حدر بره
اینو گفت و پمپ زد تو دهنم و آبش پاشید تو دهنم از ترس همشو قورت دادم و خوردم که گفت یالا کیرمو خوب تمیزش کن مشغول لیس زدن کیرش شدم و خوب تمیزش کردم که از روم بلند شد و گف بسه برگرد و حالت سگی بگیر میدونستم قراره زیرش جر بخورم اما چاره ای نداشتم وقتی حالت سگی گرفتم اومد پشتم زانو زد و کونمو باز کرد یه نگاه بهش انداخت و یه سوت کشید و گفت
سیما ؛اوف چه کون نرم و رو فرمی داری خودتم که تمیز تمیزی حتی یه تار مو هم نیست ببینم مگ خوشت میاد کونی هان؟کونت هم که تنگه معلومه دس نخورده کونت از اول بدن مو هست کونی؟
من ؛نه من عادت دارم هر موقع میرم حموم واجبی میزارم به همه جای بدنم با یه حالت خجالت و ترس گفتم من تاحالا به کسی کون ندادم
سیما؛بلند قهقهه زد و پس قراره امشب خودم پلمپ کونتو باز کنم آخ که من عاشق کون دس نخورده ام کونتو بده بالا که خاله سیما میخواد بگادش
کونمو یکم دادم بالا و یه قوس به کمرم سیما مشغول لیس زدن سوراخ کونم شد و یهو کیرمو با دست گرفت و گف نه خوشم اومد کیرت هم که بزرگه اما نه به بزرگی کیر من دوباره زد زیر خنده بلند و از تو کشو یه روغن آورد زد به کیرش و بعد کون منو کامل چرب کرد و کیرشو تنظیم کرد با یه حرکت تو سوراخ کونم معلوم بود اینقد دختر و پسر کرده که اینجوری ماهر هست سرکارش هنوز تو کونم بود یه درد خاصی اومده بود سراغم
سیما ؛آماده ای جنده میخوام تا ته بکنم تو کونت
من ؛تورو خدا نه جر میخورم لااقل یواش هر کاری بگی میکنم قول میدم
یهو سیما با یه فشار کل کیرشو کرد تو کونم انگار برق سه فاز گرفته باشه داد زدم خواستم حرکت کنم تا کیرش در بیاد اما سیما یه جوری منو قفل کرده بود با دست و پاهاش ک هر کاری کردم در نیومد از درد داشتم گریه میکردم جیغ میزدم که یهو صدای مهسا و غزل رو شنیدم که بلند داد میزدن همینه ارباب جرش بده سیما اومد در گوشم و یه لیس کوچیک زد و تو گوشم گف هیس دیگه تموم شد جنده ی من از این به بعد این کون مال منه هر موقع خواستم باید زیرم بخوابی حالا حالا ها با این کون کار دارم شروع به تلمبه زدن کرد کونم انگار دیگه آتیش گرفته بود هم درد داشتم هم یه حال عجیبی اومده بود سراغم سیما بلندم کردم و گف تکیه بده به دیوار تکیه دادم به دیوار که از پاهام گرف بلن کرد بهم گف دستامو بندازم دور گردنش همین کارو کردم یهو به خودم اومدم دیدم رو هوا داره منو میکنه اونم چه کردنی خیلی وحشیانه تلمبه میزد منم مثل یه جنده ناله میکردم تو بغلش که منو پرت کرد رو تخت و اومد منو به حالت سجده نشوند و کیرشو کرد تو کونم دوباره شروع کرد تلمبه زدن یکی از پاهاش درس جلو صورتم بود که ناخداگاه انگش پاشو لیس زدم
سیما؛میبینم که داری یاد میگیری آفرین همینه میدونستم تو انتخابم اشتباه نکردم جر میدم این کون تنگو من آخ که تا صب میتونم این کونو بگام
من ؛آخ جر خوردم ارباب تو رو خدا رحم کنین آبتون چرا نمیاد پس
سیما ؛هنوز کجاشو دیدی چه حالی داره زیر من بودن هان ؟
من؛آخ خیلی حال میکنم افتخار میکنم که زیر شمام و بهتون خدمت میکنم
سیما؛آفرین خوبه خیلی زودتر از چیزی ک فکرشو میکردم یاد گرفتی این کون از این به بعد مال منه فهمیدی تو فقط به من خدمت میکنی و جنده ی منی
من ؛آخ اره من جنده شمام منو جربدین ارباب منو با اون کیر کلفتتون بکنین آخ من برده شمام زیر خواب شمام ارباب آیییی ارباب رحم کنین کونم پاره میشه بار اولمه خواهش میکنم رحم کنین
سیما؛حرف نزن کونی من تا هر وخ بخوام میگام این کونو خیلی وقت بود دنبال برده پسر بودم از این به بعد هر سه تا بردمو با هم جر میدم آخ داری ابمو دوباره میکشی جنده هر وخ بهت گفتم جلوم زانو بزن و آبمو تا آخر میخوری وگرنه یه راند دیگه میکنمت
همینجور داشت وحشیانه تو کونم تلمبه میزد که یهو نعره کشید و داد زد حالا جنده ی من زود جلوش زانو زدم و سر کیرشو گرفتم دهنم همه آبشو خالی کرد تو دهنم و خوردمش میدونستم باید کیرشو تمیز کنم خوب که کیرشو تمیز کردم از موهام گرفت و کشید بالا بهم نگاه کرد و گفت تو دیگه مال منی …
این داستان ادامه دارد

نوشته: غریبه

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18