arshad ارسال شده در 10 مرداد، 2024 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، 2024 عاشقی × ازدواج × داستان سکسی × داستان عاشقی × سکس عاشقی × میخوام هر لحظه بهت بدم ! قبل از شروع ماجرا اینو بگم که چیزی که نوشتم خاطره نیست . داستانه . اگر به قلم من توجه کنید متوجه میشید که نوشتهٔ یک دختره . خلاصه نیازی به فحش نوشتن نیست . من صرفا فانتزیام با کراشم و اینجا مینویسم که رسیدن بهش یه جورایی از محالاته و با این تصورات حس خوبی بهم دست میده و البته اسمها ام مستعاره . امیدوارم لذت ببرید و اگر کم و کاستی بود ببخشید چون من تا به حال تجربه سکس نداشتم . . . . ساعت یازده بود کلاسام کنسل شده بود و برگشته بودم خونه داشتم از گشنگی میمردم!!! کلید و انداختم تو در و وارد خونه شدم تو آینه روبروی در به خودم نگاه کردم چه قیافهٔ زیبای داغونی! محمد این ساعت همیشه بیرون بود . بدون اینکه به اطراف نگاه کنم کیفم و انداختم زمین و دویدم سمت آشپزخونه و همزمان داشتم طبق عادت با خودم حرف میزدم وارد آشپزخونه که شدم با دیدن قابلمه غذا روی گاز تعجب کردم پس محمد خونه بود صدا زدم _محمد؟؟؟؟ خونه ای؟؟؟ و همزمان به سمت قابلمه رفتم تا ببینم چی گذاشته در قابلمه رو باز کردم و با دیدن ماکارونی لبخند عمیقی زدم _الهی من دورت بگردم !!! هنوز کامل دم نکشیده بود ولی قابل خوردن بود یه بشقاب برداشتم و برای خودم یه کم کشیدم زندگی کنار هم ذائقه مون و شبیه هم کرده بود . هرچند از قبل هم خیلی خیلی مثل هم بودیم . از همه لحاظ . به خاطر همینم رب و پیاز و روغن و همه چی غذا همون طوری بود که دوست داشتم … بی توجه به داغی غذا با عجله شروع به خوردن کردم که… جیغم رفت هوا و غذا رو برگردونیم تو ظرف صدای خندهٔ بلند محمد و از پشت سرم شنیدم ! برگشتم و با ابروهای تو هم نگاهش کردم و خندیدم ! _دااااغ بووووووووود با خنده اومد نزدیک بشقاب و از دستم گرفت _بچه چرا اینقدر هولی؟؟؟؟ کودکانه نالیدم _آخههه گشنمه… لپم و کشید و گفت _آی من تورو جای ماکارونی میخورماااا خندیدم ولی هنوز زبونم بدجور میسوخت با لبخند یه بشقاب دیگه برداشت و ماکارونی و هم زد و توی بشقاب ریخت و اومد نزدیکم یه قاشق برداشت سمت دهنش برد و فوتش کرد … _بگو آ… یه لبخند عمیق زدم … چه قدر دوسش داشتم یه لحظه از حس زندگی پر شدم … ته ریشش ، موهای درهمش ، لباس راحتیش… این مردِ خونهم بود … تمامِ این سادگیِ در عین حال فوق العاده… مال من بود ! و چه قد حمایتگر و پدرانه باهام برخورد میکرد … چه قدر مراقبم بود … _ترانه؟ به خودم اومدم _بله _دستم شکست ! _وااای ببخشید دهنم و باز کردم و لقمه رو گذاشت دهنم سعی کردم با دهن پر بسته و زبان اشاره رضایتم از مزهٔ غذارو اعلام کنم ! خندید _خداروشکر _زود اومدی ! سعی کردم زودتر قورت بدم که جوابش و بدم _ارووووومممم _کلاسم کنسل شد به چهرم نگاه کرد و خندید _به چی فکر میکردی؟ _کی؟ _همین الان که تو فکر بودی صدامو نمیشنیدی بشقاب و از دستش گرفتم و گذاشتم رو میز… برگشتم سمتش و رفتم بغلش … سریع دستاشو دورم حلقه کرد _داشتم فکر میکردم چطوری انقد خوشبختم که تو مال منی… موهامو ناز کرد _الکییی صورتم و از سینه ش جدا کردم و بهش نگاه کردم _واقعیه واقعی…مرسی برام غذا درست کردی… لبخند زد _فکر میکردم تا پنج کلاس داری خب …گشنه تشنه ؟ بی کسی مگه؟ نمیدونم چرا گریه م گرفت لب برچیدم … چشمام پر شده بود … محمد با تعجب نگاهم کرد _چتههههه _هیچی…آخه خیلی … محمد خندید و ادای مهناز افشار تو فیلم نهنگ عنبر در آورد … _آخه…تو خیلی…خوبی… زدم زیر خنده انقدر ناز اداش و در آورد که دلم رفت دستامو گذاشتم دو طرف صورتش و محکم بوسش کردم… رفتم عقب دلم طاقت نیاورد دوباره ماچش کردم … دوباره …دوباره … تند تند و محکم… یهو نگهم داشت دستش و دورم حلقه کرد و نگاهم کرد _ترانه ! _جان _دارم شق میکنم بسه… لبخند غلیظی زدم… _قربون شق کردنت بشمممم من … خندید _خدانکنهههه _جایی میخوای بری؟ _نه خمار نگاهش کردم… _پس چرا میگی بس کنم؟ لبخند کجی زد اومد جلو و وحشیانه شروع به خوردن لبام کرد … بعد از چند لحظه ازش فاصله گرفتم قلبم میریخت فهمیدم خیس شدم… دستم و گذاشتم رو لباش _بذار برم حموم . از بیرون اومدم میترسم تمیز نباشم… _نمیتونم صبر کنم… دوباره شروع به بوسیدنم کرد جوابشو دادم لبای نازک و کیوتش و نرم نرم میبوسیدم و اونم همزمان از پشت باسنم و محکم فشار میداد … به زور ازش فاصله گرفتم _زود میام ! دیگه صبر نکردم چیزی بگه دویدم سمت اتاق خواب . لباسامو در آوردم و رفتم طرف حموم موهام خوب بود فقط بدنم و سریع شستم و اومدم بیرون حوله رو دورم گرفتم و پشت میز آرایشم نشستم تا رژم و تمدید کنم… از آینه نگاه کردم … محمد پشت سرم توی چارچوب در ایستاده بود و مشتاقانه نگاهم میکرد… درحالی که رژ و روی لبم میکشیدم از تو آینه نگاهش میکردم … تکیهش و از در برداشت و تیشرتش و از تنش درآورد و انداخت کنار … قلبم ریخت … از حرکت ایستادم و نگاهش کردم … چه بدنی… اومد نزدیکم… انگشتاش و آروم روی کتفم کشید… دیدن صحنهٔ جلو روم توی آینه قدری سکسی بود که نمیتونستم باورش کنم … چه قدر زیبا بودم چقدر جذاب بود … خم شد و روی کتفم و بوسید … موهام و جمع کرد و بین دو کتفم و بوسید … بوسه هاش و تا گردنم ادامه داد … چشمامو بستم و سرمو خم کرد … سرشو توی گردنم برد و زبونش و آروم روی پوستم کشید… _آخ… نفسام تند و عمیق شده بود … دستش و به طرف حولهم برد و بازش کرد… از تنم افتاد … توی آینه شبیه یه نقاشی از دوران رنسانس شده بودیم… زیبایی من و جذابیت اون… یه اثر هنری بود … موهای بلند و مشکی من که روی تن برهنهٔ سفیدم ریخته بود و محمد که با اون صورت مردونه و زیبا داشت میبوسیدم… داشتم لذت هر ثانیه رو به جونم میکشیدم… دستش و به سمت سینه هام برد و محکم فشار داد … _محمد… جوابمو نداد… طاقت نیاوردم از جام بلند شدم و برگشتم طرفش صاف ایستاد مقابلش قرار گرفتم و لبامو به لباش رسوندم… بوسیدنش قشنگترین حس دنیا بود … رفتم عقب و به چشماش نگاه کردم _فقط خدا میدونه چقدر عطش تورو دارم .… هر لحظه تورو میخوام ! دستاشو دو طرف صورتم گذاشت _منم…به خدا منم … دوباره شروع به بوسیدنم کرد … نزدیک تخت بودیم هلم داد رو تخت و خودشم اومد روم… لباش و روی سینه م گذاشت و بوسید … زبونش و بیرون آورد و دور نوک سینهم حرکت داد… گرمای زبونش و حس لزجی آب دهنش که روی بدنم میریخت هر لحظه بیشتر خرابم میکرد … همزمان با انگشت نوک اونیکی سینهم و گرفت بود و فشار میداد… حتی زانوم نبض میزد! از شدت حشر داشتم دیوونه میشدم … یهو کل سینه مو توی دهنش برد و شروع کرد به مکیدن… نفسم رفت… تمام تنم داغ کرده بود … یهو همزمان که سینه هام و میخورد دستش و برد پایین و گذاشت روی کصم… ناخودآگاه منقبض شدم… بازم خیس شده بودم … دستش و داخل کصم برد و آبش و پخش کرد و مالیدم… لبامو گزیدم … دلم میخواست سریع تر کیرش و فرو کنه توم! _محمد… _هوم… _جرم بده ! _هنوز زوده… طاقت نداشتم … میخواستم گریه کنم… _کیرت و میخوام !!! دوتا انگشتشو فرو کرد توم… نفسم رفت _آیییی تند تند شروع کرد به عقب جلو گردن انگشتاش یهو رفت پایین و زبونش و گذاشت رو کصم و همزمان انگشتم کرد … دیگه نمیدونستم چیکار کنم… پاهام و انداخته بودم دور گردنش و فقط ناله میکرد … زبونش و لوله کرده بود و توی سوراخم فرو میکرد عقب جلو… عقب جلو… همزمان از پایین کیر خودش و میمالید که خیلی از دیدنش خوشم میومد… از طرفی حس زبون داغش توی کس تنگم دیوونهم میکرد … بالاخره بعد چند دقیقه عقب رفت و شلوارش و در آورد و بدون ثانیه ای تعلل کیرش و محکم فرو کرد توم… نفسم رفت … با هر تلمبهای که میزد جونم از تنم در میرفت … محکم بغلش کردم و اونم همزمان که تند تند تلمبه میزد سعی میکرد ببوستم… بعد از چند لحظه ارضا شدم… _درش بیار… محمد سریع کیرش و درآورد از زیرش بیرون اومدم جلوم رو زانوهاش ایستاده بود… شروع کردم به خوردن تند تند کیرشو زبون میزدم و میلیسیدم… چند ثانیه که گذشت گفت _دارم…میام… خواست کیرشو از دهنم بیرون بکشه که نذاشتم… سرم و تند تند عقب و جلو میبردم که تو دهنم ارضا بشه… خودش که دید مشکلی ندارم سرم و گرفت و تو دهنم تلمبه زد…بعد از چند ثانیه آبش تو دهنم خالی شد … دهنم شوری بدی پیدا کرد حس عق زدن بهم دست داد ولی تا وقتی کیرش و در نیاورده بود خودم و نگه داشتم … سریع کشید بیرون و منم آبشو تف کردم … جفتمون افتادیم رو تخت … اومد روم و بغلم کرد _ترانه نگاهش کردم _جونم عشقم … _خیلی خوبی تو !!! _میدونم…تو بیشتر _ولم کنن تا آخر عمر تو رو میکنم ! هر لحظه و هرجا ! زدم زیر خنده _منم تا آخر عمر بهت میدم ! هر لحظه و هرجا ! نوشته: گابلین لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسالهای توصیه شده