رفتن به مطلب

داستان سکس عاشقی شهوت زیاد


arshad

ارسال‌های توصیه شده

     عاشقی × ازدواج × داستان سکسی × داستان عاشقی × سکس عاشقی ×

می‌خوام هر لحظه بهت بدم !
 

قبل از شروع ماجرا اینو بگم که چیزی که نوشتم خاطره نیست . داستانه . اگر به قلم من توجه کنید متوجه میشید که نوشتهٔ یک دختره . خلاصه نیازی به فحش نوشتن نیست . من صرفا فانتزیام با کراشم و اینجا می‌نویسم که رسیدن بهش یه جورایی از محالاته و با این تصورات حس خوبی بهم دست میده و البته اسم‌ها ام مستعاره . امیدوارم لذت ببرید و اگر کم و کاستی بود ببخشید چون من تا به حال تجربه سکس نداشتم .
.
.
.

ساعت یازده بود
کلاسام کنسل شده بود و برگشته بودم خونه
داشتم از گشنگی میمردم!!!
کلید و انداختم تو در و وارد خونه شدم
تو آینه روبروی در به خودم نگاه کردم
چه قیافهٔ زیبای داغونی!
محمد این ساعت همیشه بیرون بود .
بدون اینکه به اطراف نگاه کنم کیفم و انداختم زمین و دویدم سمت آشپزخونه
و همزمان داشتم طبق عادت با خودم حرف میزدم
وارد آشپزخونه که شدم با دیدن قابلمه غذا روی گاز تعجب کردم
پس محمد خونه بود
صدا زدم
_محمد؟؟؟؟ خونه ای؟؟؟‌
و همزمان به سمت قابلمه رفتم تا ببینم چی گذاشته
در قابلمه رو باز کردم و با دیدن ماکارونی لبخند عمیقی زدم
_الهی من دورت بگردم !!!
هنوز کامل دم نکشیده بود ولی قابل خوردن بود
یه بشقاب برداشتم و برای خودم یه کم کشیدم
زندگی کنار هم ذائقه مون و شبیه هم کرده بود . هرچند از قبل هم خیلی خیلی مثل هم بودیم . از همه لحاظ .
به خاطر همینم رب و پیاز و روغن و همه چی غذا همون طوری بود که دوست داشتم …
بی توجه به داغی غذا با عجله شروع به خوردن کردم که…
جیغم رفت هوا و غذا رو برگردونیم تو ظرف
صدای خندهٔ بلند محمد و از پشت سرم شنیدم !
برگشتم و با ابروهای تو هم نگاهش کردم و خندیدم !
_دااااغ بووووووووود
با خنده اومد نزدیک بشقاب و از دستم گرفت
_بچه چرا اینقدر هولی؟؟؟؟
کودکانه نالیدم
_آخههه گشنمه…
لپم و کشید و گفت
_آی من تورو جای ماکارونی میخورماااا
خندیدم
ولی هنوز زبونم بدجور می‌سوخت
با لبخند یه بشقاب دیگه برداشت و ماکارونی و هم زد و توی بشقاب ریخت و اومد نزدیکم
یه قاشق برداشت سمت دهنش برد و فوتش کرد …
_بگو آ…
یه لبخند عمیق زدم …
چه قدر دوسش داشتم
یه لحظه از حس زندگی پر شدم …
ته ریشش ، موهای درهمش ، لباس راحتیش…
این مردِ خونه‌م بود … تمامِ این سادگیِ در عین حال فوق العاده… مال من بود !
و چه قد حمایتگر و پدرانه باهام برخورد میکرد …‌
چه قدر مراقبم بود …
_ترانه؟
به خودم اومدم
_بله
_دستم شکست !
_وااای ببخشید
دهنم و باز کردم و لقمه رو گذاشت دهنم
سعی کردم با دهن پر بسته و زبان اشاره رضایتم از مزهٔ غذارو اعلام کنم !
خندید
_خداروشکر
_زود اومدی !
سعی کردم زودتر قورت بدم که جوابش و بدم
_ارووووومممم
_کلاسم کنسل شد
به چهرم نگاه کرد و خندید
_به چی فکر میکردی؟
_کی؟
_همین الان که تو فکر بودی صدامو نمیشنیدی
بشقاب و از دستش گرفتم و گذاشتم رو میز…
برگشتم سمتش و رفتم بغلش …
سریع دستاشو دورم حلقه کرد
_داشتم فکر میکردم چطوری انقد خوشبختم که تو مال منی…
موهامو ناز کرد
_الکییی
صورتم و از سینه ش جدا کردم و بهش نگاه کردم
_واقعیه واقعی…مرسی برام غذا درست کردی…
لبخند زد
_فکر میکردم تا پنج کلاس داری خب …گشنه تشنه ؟ بی کسی مگه؟
نمی‌دونم چرا گریه م گرفت
لب برچیدم … چشمام پر شده بود …
محمد با تعجب نگاهم کرد
_چتههههه
_هیچی…آخه خیلی …
محمد خندید و ادای مهناز افشار تو فیلم نهنگ عنبر در آورد …
_آخه…تو خیلی…خوبی…
زدم زیر خنده
انقدر ناز اداش و در آورد که دلم رفت
دستامو گذاشتم دو طرف صورتش و محکم بوسش کردم…
رفتم عقب
دلم طاقت نیاورد
دوباره ماچش کردم …
دوباره …دوباره …
تند تند و محکم…
یهو نگهم داشت
دستش و دورم حلقه کرد و نگاهم کرد
_ترانه !
_جان
_دارم شق میکنم بسه…
لبخند غلیظی زدم…
_قربون شق کردنت بشمممم من …
خندید
_خدانکنهههه
_جایی میخوای بری؟
_نه
خمار نگاهش کردم…
_پس چرا میگی بس کنم؟
لبخند کجی زد
اومد جلو و وحشیانه شروع به خوردن لبام کرد …
بعد از چند لحظه ازش فاصله گرفتم
قلبم می‌ریخت فهمیدم خیس شدم…
دستم و گذاشتم رو لباش
_بذار برم حموم . از بیرون اومدم میترسم تمیز نباشم…
_نمیتونم صبر کنم…
دوباره شروع به بوسیدنم کرد
جوابشو دادم
لبای نازک و کیوتش و نرم نرم میبوسیدم و اونم همزمان از پشت باسنم و محکم فشار میداد …
به زور ازش فاصله گرفتم
_زود میام !
دیگه صبر نکردم چیزی بگه دویدم سمت اتاق خواب .
لباسامو در آوردم و رفتم طرف حموم
موهام خوب بود فقط بدنم و سریع شستم و اومدم بیرون
حوله رو دورم گرفتم و پشت میز آرایشم نشستم تا رژم و تمدید کنم…
از آینه نگاه کردم …
محمد پشت سرم توی چارچوب در ایستاده بود و مشتاقانه نگاهم میکرد…
درحالی که رژ و روی لبم می‌کشیدم از تو آینه نگاهش میکردم …
تکیه‌ش و از در برداشت و تیشرتش و از تنش درآورد و انداخت کنار …
قلبم ریخت …
از حرکت ایستادم و نگاهش کردم …
چه بدنی…

اومد نزدیکم…
انگشتاش و آروم روی کتفم کشید…
دیدن صحنهٔ جلو روم توی آینه قدری سکسی بود که نمیتونستم باورش کنم …
چه قدر زیبا بودم
چقدر جذاب بود …
خم شد و روی کتفم و بوسید ‌…
موهام و جمع کرد و بین دو کتفم و بوسید …
بوسه هاش و تا گردنم ادامه داد ‌…
چشمامو بستم و سرمو خم کرد …
سرشو توی گردنم برد و زبونش و آروم روی پوستم کشید…
_آخ…
نفسام تند و عمیق شده بود ‌‌…
دستش و به طرف حوله‌م برد و بازش کرد…
از تنم افتاد ‌…
توی آینه شبیه یه نقاشی از دوران رنسانس شده بودیم…
زیبایی من و جذابیت اون… یه اثر هنری بود …
موهای بلند و مشکی من که روی تن برهنه‌ٔ سفیدم ریخته بود و محمد که با اون صورت مردونه و زیبا داشت میبوسیدم…
داشتم لذت هر ثانیه رو به جونم میکشیدم…
دستش و به سمت سینه هام برد و محکم فشار داد …
_محمد…
جوابمو نداد…
طاقت نیاوردم
از جام بلند شدم و برگشتم طرفش
صاف ایستاد
مقابلش قرار گرفتم و لبامو به لباش رسوندم…
بوسیدنش قشنگترین حس دنیا بود …
رفتم عقب و به چشماش نگاه کردم
_فقط خدا می‌دونه چقدر عطش تورو دارم .‌‌… هر لحظه تورو می‌خوام !
دستاشو دو طرف صورتم گذاشت
_منم…به خدا منم …
دوباره شروع به بوسیدنم کرد …
نزدیک تخت بودیم
هلم داد رو تخت و خودشم اومد روم…
لباش و روی سینه م گذاشت و بوسید …
زبونش و بیرون آورد و دور نوک سینه‌م حرکت داد…
گرمای زبونش و حس لزجی آب دهنش که روی بدنم میریخت‌ هر لحظه بیشتر خرابم میکرد …
همزمان با انگشت نوک اونیکی سینه‌م و گرفت بود و فشار میداد…
حتی زانوم‌ نبض میزد!
از شدت حشر داشتم دیوونه میشدم …
یهو کل سینه مو توی دهنش برد و شروع کرد به مکیدن…
نفسم رفت…
تمام تنم داغ کرده بود …
یهو همزمان که سینه هام و میخورد دستش و برد پایین و گذاشت روی کصم…
ناخودآگاه منقبض شدم…
بازم خیس شده بودم …
دستش و داخل کصم برد و آبش و پخش کرد و مالیدم…
لبامو گزیدم …
دلم میخواست سریع تر کیرش و فرو کنه توم!
_محمد…
_هوم…
_جرم بده !
_هنوز زوده…
طاقت نداشتم … میخواستم گریه کنم…
_کیرت و می‌خوام !!!
دوتا انگشتشو فرو کرد توم…
نفسم رفت
_آیییی
تند تند شروع کرد به عقب جلو گردن انگشتاش
یهو رفت پایین و زبونش و گذاشت رو کصم و همزمان انگشتم کرد …
دیگه نمی‌دونستم چیکار کنم…
پاهام و انداخته بودم دور گردنش و فقط ناله میکرد …
زبونش و لوله کرده بود و توی سوراخم فرو‌ میکرد
عقب جلو… عقب جلو…
همزمان از پایین کیر خودش و می‌مالید که خیلی از دیدنش خوشم میومد…
از طرفی حس زبون داغش توی کس تنگم دیوونه‌م میکرد …
بالاخره بعد چند دقیقه عقب رفت و شلوارش و در آورد و بدون ثانیه ای تعلل کیرش و محکم فرو کرد توم…
نفسم رفت …
با هر تلمبه‌ای که میزد جونم از تنم در می‌رفت …
محکم بغلش کردم و اونم همزمان که تند تند تلمبه میزد سعی میکرد ببوستم…
بعد از چند لحظه ارضا شدم…
_درش بیار…
محمد سریع کیرش و درآورد از زیرش بیرون اومدم
جلوم رو زانوهاش ایستاده بود…
شروع کردم به خوردن
تند تند کیرشو زبون میزدم و میلیسیدم…
چند ثانیه که گذشت گفت
_دارم…میام…
خواست کیرشو از دهنم بیرون بکشه که نذاشتم…
سرم و تند تند عقب و جلو می‌بردم که تو دهنم ارضا بشه…
خودش که دید مشکلی ندارم سرم و گرفت و تو دهنم تلمبه زد…بعد از چند ثانیه آبش تو دهنم خالی شد …
دهنم شوری بدی پیدا کرد
حس عق زدن بهم دست داد ولی تا وقتی کیرش و در نیاورده بود خودم و نگه داشتم …
سریع کشید بیرون و منم آبشو تف کردم …
جفتمون افتادیم رو تخت …
اومد روم و بغلم کرد
_ترانه
نگاهش کردم
_جونم عشقم …
_خیلی خوبی تو !!!
_میدونم…تو بیشتر
_ولم کنن تا آخر عمر تو رو میکنم ! هر لحظه و هرجا !
زدم زیر خنده
_منم تا آخر عمر بهت میدم ! هر لحظه و هرجا !

نوشته: گابلین

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.