رفتن به مطلب

داستان سکسی رابطه جنسی با زندایی


migmig

ارسال‌های توصیه شده

     خاطرات نوجوانی × زندایی × داستان سکسی × داستان زندایی × سکس زندایی ×

از جق تا رابطه با زن دایی - 1

سلام،(تاحالا شده بدونی چیزی بده ولی انجامش بدی،حتما شده هممون میدونیم نوشابه مضره ولی میخوریم،خواستم بگم از نظر من سکس خارج از ازدواج ایراد داره و داستان هم که حتما ولی حالم خوب نیس شاید با اشتراک گذاشتن با بقیه و بازخورد شما حالم تغییر کنه ).من الان ۲۴ سالمه،گندمی رنگ،اندام متوسط،باکره،درونگرا،پسر ساکت و به ظاهر مثبتی ام ،از ۱۱ سالگی جلق زدم ولی تا حالا چشم هیز به هیچ دختری نداشتم و ندارم یجوری مث مسکنه برام البته بگم بخاطر خجالتی بودنم بود،بگذریم،ماجرا از ۱۵ سالگیم شروع میشه که داییم که مثله اینکه دختربازه تیر بوده با دختر همسایه شون نامزد میکنه که زنه با داییم ۸سال و من ۴سال فرق داشت فک نکنم ،منم که ۱۴.۱۵ سالم بود و بگم بقیه پسرا و دخترای فامیل حداکثر۷ساله بودند،و زنداییم به خاطر سن تقریبا نزدیکمون،ارتباطمون بیشتربود،روزها میگذشت و من طبق عادت دوران جهالت کمرم رو شخم میزدم و اصلا تو وادی دوستی و اینا نبودم،۲ سالی گذشت و ازقضا خونه اینا بافاصله یک خانه تو کوچمون شد،این شد که زنداییم هرررروز خدا خونه ی ما بود،آخ که چقد دیوونه اون شلوار پلنگیش بودم ومنی که با عکس و داستان میزدم و از قضا با همین داستانا بود که رویاپردازی سکسم با زندایی شروع شد،شاید چون فکر میکرد بچم جلو من راحت بود،تا میومد خونمون چادر و مانتو رو میکند و پرت میکرد یطرف و جلوی این جوجه جقی خودنمایی میکرد و من دیوانه وار نهایتا قایمکی بوی خوش تنش رو از چادر و مانتو استشمام میکردم وباهاشون حال میکردم،اولین حرکت جدیم موقعی بود که دراز کشیده داشتم باسن پلنگی نسرین(مستعار) رو از تلوزیون دید میزدم،کنار اوپن وایستاده بود و داشت با مادرم صحبت میکرد،همینطور که داشت صحبت میکرد اومد نشست نزدیک من،یه نگاه کلی معمولی به من کرد و از قضا آلت راستم از زیر شلوار بهش سلام کرد،با تعجب به من نگاه کرد و به بهونه ای پا شد سریع رفت،ومنی که انقد ترسیده بودم همونجا خوشکم زده بود و تاغروب از جام بلند نمیشدم،اما بخیر گذشت،حقیقت داره که میگن اولین بارهاسخته،خونمون حیاط و پنجره رنگی داشت یعنی از پشت پنجره تو روز کسی نمیبینتت،این نعمتو فقط یه جقی میدونه،چه صحنه هایی ندیدم که از صدتا فیلم سوپر بهتر بود،بیشتر ماجرا به همین منوال گذشت،تو اون سن اصن عجیب بود الکی الکی راست میکردم،یروز که از مدرسه برگشته بودم و زنداییم طبق معمول خونه ما بود رفتم اتاق که مثلا لباس عوض کنم و در رو نیم باز گذاشتم سریع دراز کشیدم وسریع از زیپ کیرمو درآوردم چشممو بستم و از راست بودنش کیف میکردم مثلا،یهو حس کردم یکی در رو باز کرده،آخه صدا های خونه بلند تر به اتاقم می اومد،بله نسرین بود،منم سریع همونطوری نشستم که مثلا هیچی نشده و اون داشت با پوز خند با من صحبت میکرد و منی که هول شده بودمو فقط اره میگفتم این اولین کیرنمایی بنده بود،اون زمان واقعا خجالتی بودم و چاه اعتماد به نفس،تا این حد که دختری تو کوچمون بود هی بهم پیشنهاد دوستی میداد ومن اسکل هرموقع میدیدمش راهم رو عوض میکردم،ولی جلقم به موقع بود،آخرشم دختره با یکی فرار کرد مثل اینکه مشکل خانوادگی داشت،بگذریم،یه روز داشتم با کامیپیوتر کار میکردم اون زمان تنها کسی بودم که تو اطرافیان کامپیوتر داشتم،خلاصه آمد به اتاق که ببینه چیکار میکنم وکامپیوترم رو ببینه،رفتم لای موزیک ویدئو ها،گفت یکیشو بزار ،گفتم خودت بیا بزار،دستشو گذاشت روی موس وچون نمیدونست چیکار کنه دستم رو گذاشتم رو دستای داغش،به نفس نفس افتاده بودم،این اولین تماس فیزیکیمون بود،اولین اقدام فیزیکی هم برمیگرده به وقتی که رفتم از خونه داییم یه وسیله ای بیارم،داییم که سرکار بود،زنداییم هم که خونه ما،منم دلم رو زدم به دریا رفتم سروقت کمدلباس،و خودمو نشئه اون شلوار هایی که پوشیده بود کردم،روزها میگذشت و من از هر فرصتی برای رسوندن خودم به کمدش استفاده میکردم،کلا دوتا شورت داشت که من با جقام مجبور بودم بندازمشون دور،اما نمیدونم چرا دیگه بعد اونا شورت نداشت مطمئنم تمام جا رو زیر و رو کردم ولی نبود فک کنم زنداییم اصن اعتقاد به شرت نداشت،اما لامصب یه شلوار توری داشت که فک کنم موقع سکس میپوشید،نبودن اون احساس میشد بخاطر همین اونو بگند نمیکشیدم و فقط کلشو از حلقه میکردم از کیرم رد میکردم تا چیزی که با بدن نسرین تماس داشته،حالا بیشترین تماس رو با کیرم داشته باشه و آب رو بیرون میریختم،روزها به همین منوال گذشت یروز تصمیم گرفتم بفهمونم بهش بفهمونم که تو کفشم اما چجوری؟ اینبار رفتم سر کمدش و شلوارشو از جلو و عقب با چاقو سوراخ کردم اما خبری نشد اما اولین لمس جدیم زمانی بود که داشت بچه شو شیر میداد و روبروم نشسته بود سینشو راحت انداخته بود بیرون (هرچند کوچیک بودسایزش)منم رفتم کنارش نشستم و به بهونه نشان دادن گوشی یه پامو که دو زانو بود گذاشتم رو بالای رون اش و سرم رو انداخته بودم پایین اونم انگار ن انگار،دیگه گذشت گذشت منم سرم به مدرسه و کلاس و…گرم شد و خودارضایی هم ترک کرده بودم و از جهالت اندکی بیرون آمده بودم،هر کدوم از اون کوچه به جای دیگه اسباب کشی کرده بودیم،خبر رسید یکی از صمیمی ترین دوست های زنداییم که شوهر داشت،با یکی فرار کرده،و گفته معروف که طرف رو از دوستاش بشناس،بگذریم،منم کلاس دهم بودم و کم کم تب کنکور داشتم میگرفتم،که متوجه ارتباط مادرم با یکی شدم، ادامه دارد…

نوشته: nephi69aunt

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.