رفتن به مطلب

داستان سواستفاده پسر هیز از زن شوهردار سفید


dozens

ارسال‌های توصیه شده

     زن شوهردار × داستان سکسی × سواستفاده × داستان زن شوهردار × سکس زن شوهردار ×

پسر هیز دوست شوهرم

چند سال پیش بود که شوهرم با دوست های رفت و آمد داشت که سنشون از شوهر من بیشتر چون همه این رفقا در بازار شهرمون مغازه داشتند و با بعضی از این مغازه دار ها رفت و آمد داشتیم
از خودم براتون بگم یه زن معمولی هستم سفید پوست با قد ۱۶۰ و ۷۰ کیلو وزن حدود ۳۵ ساله و شوهرم چند سالی از من بزرگتره
یه روز دوست شوهرم ما رو به باغ دعوت کرد که معمولا با هم رفت و آمد داشتیم اون موقع بچه دوم من ۲ سالش بود و شیر خودم رو می‌خورد کلا خانواده های بودیم که نه مذهبی و نه خیلی بی بند بار و همیشه لباس‌های در حد عرف میپوشم خلاصه اون روز به باغ رفتیم و خانواده میزبان ۱ بچه داشتند پسری بود به نام میلاد که حدود ۱۸ سال داشت خوشتیپ و خوش چهره بود ولی همه ما به چشم بچگی بهش نگاه میکردیم چون از سالها قبل رفت و آمد داشتیم و بزرگ شدنش رو دیده بودیم بعد از رسیدن به باغ و کلی تحویل گرفتن ما طبق معمول مردها رفتن به تریاک کشیدن در بهار خوابی که بسیار عالی تزئین شده بود و کلی درخت و آب نما و این چیزها رو داشت و من و نسرین خانم هم رفتیم داخل باغ یه چرخی بزنیم با بچه ها که امروز فقط پسر کوچک رو با خودم آورده بودیم و کلی لباس و و حوله که بره آب بازی بکنه در استخر به کنار استخر رسیدیم دیدیم میلاد تو آب داره شنا میکنه و سریع آمد خوش آمد و گفت و پسرم رو که حاضر کرده بودم داخل یه تیوپ که مخصوص بچه ها بود گذاشت و خودش پرید تو آب و اون رو برد به وسط استخر و خلاصه بازی کردن باهاش و منم پاهام رو داخل آب گذاشتم و چهار چشمی حواسم به بچه بود نسرین گفت برو تو هم تو آب شنا کن منم میرم لباس عوض کنم بیام شنا کنیم من گفتم حالا زوده تا مردها بیان و شما هم بیایی بعد میرم تو و نسرین رفت و ما تنها شدیم که یه دفعه میلاد حواسش پرت شد و بچه افتاد تو آب منم سریع خودم رو پرت کردم تو آب که نجاتش بدم ولی میلاد چون خیلی بهش نزدیک بود فورا گرفتش و آوردش بالا و کنار استخر منم خیلی حالم بد شده بود کلی اشک می‌ریختم و بجه هم گریه میکرد البته چیزی نشده بود خیلی کوتاه بود این اتفاق شاید چند ثانیه بود و میلاد هم هی میگفت خاله شرمنده به خدا نمیدونم چه طور شد خلاصه من خیس آب شدم و لباسم چسبیده بود به بدنم و سینه هام خیلی جلب توجه میکرد به خودم که امدم دیدم چند تا دکمه بالای پیراهنم تو این ماجرا باز شده و نصف سینه ام بیرون بوده البته از نگاه میلاد فهمیدم که داره بهم نگاه میکنه سریع خودم رو جمع کردم دکمه ها رو بستم و بچه رو بغل کردم شدیدا گریه میکرد میلاد خواست بچه رو از من بگیره که کاملا سینه هام رو لمس کرد و کمی بچه رو بغل کرد منم در حال انفجار بودم از خودم و این شرایط که پیش امده بود از اون ور بچه ام که افتاده بود در آب و از این ور که میلاد سینه ام رو دیده بود و خیس آب بودم خلاصه به حالت بدی بچه رو گرفتم ازش اونم همش ابراز شرمندگی میکرد و رفتم روی صندلی کنار سایه بان نشستم بهترین راه شیر دادن به بچه بود که آرام بشه گفتم میخ ام شیر بدم بهش یعنی برو اون ور و کاملا برگشتم به سمت مخالف میلاد اونم رفت طرف مخالف من و سینه ام رو درآوردم شروع به شیر دادنش کردم و کمی چشمام رو بستم که آرام بشم از این تنشی که بوجود آمده بود بجه ام شروع به مکیدن سینه کرد و آرام شد بعد ۵ یا ده دقیقه چشمام رو باز کردم که دیدم میلاد با یه حوله بالای سرم ایستاده مثلا بهم حوله بده ولی داشت منو دید میزد کثافت و فورا گفت دلم نیومد صداتون کنم چون دیدم چشماتون بسته است کارد میزدی خونم در نمیومد با یه لحن بدی گفتم یه یالا میگفتی میبینی دارم شیر میدم گفت شرمنده به خدا دلم سوخت شما خیس شدین حوله رو انداخت روی دوشم و رفت و منم هی تو دلم فحش میدادم که پسره حیز هم بچه ام رو داشت میکشت هم به سینه ام دست زد هم داره نگاهم میکنه کثافت بیشعور تو همین احوالات بودم نسرین آمد و گفت چه شده وای چرا خیس شدی و ماجرا بهش گفتم و اونم هی خدا رو شکر میکرد و به میلاد فحش میداد که پسره بی دست پا و از این حرفها و بعدش گفت تو که خیس شدی بیا بریم تو آب الان مردها هم میان گفتم من این لباسم مناسب نیست تنگه به بدنم می‌چسبه برم لباس عوص کنم بیام و رفتم به سمت خانه یه اتاق که دیدم خلوته و کسی نیست رو انتخواب کردم چون تخت خواب داشت بچه رو گذاشتم روی تخت و لباسش رو عوض کردم و خودم هم لخت شدم که لباس عوض کنم کامل لباسم رو عوض کردم و در همین حین دیدم یه سینه ام کوچک تر شده چون شیر اینو خورده بود و اون یکی بزرگتر بود داشتم به این صحنه میخندیدم در ذهنم و سوتین رو بستم که متوجه شدم یه سر با دو تا چشم از بالای پنجره که مشرف به حیاط باغ بود داره منو نگاه میکنه و چشم تو چشم شدیم و فهمید میلاد کثافت لخت منو هم دید دنیا روی سرم خراب شد اشک تو چشمم آمد و حس تجاوز بهم دست داد هی فحش میدادم به خودم که چرا این پسر اینقدر لجنه ما مهمون اینا هستیم و از این چیزها میبافتم در ذهنم و با عصبانیت گفتم برم به شوهرم بگم بیا بریم و بعد از ده دقیقه نفس عمیق کشیدن آرام شدم گفتم اگر این چیزها رو بگم حال شوهرم رو گرفتم امکان داره دعوا بشه یا بهم بگه چرا حواست نبوده و شر بشه گفتم ولش کن به جهنم دیگه خودم گه میزنم بهش و حالش رو میگیرم خلاصه از اتاق بیرون آمد و کمی هم آرایش کردم و رفتم کنار استخر و دیدم چند تا دیگه از دوستان اضافه شدن به مهمانی کلی سلام و احوالپرسی و این چیزها رو انجام دادم و بعد نهار رو خوردیم مردها جوجه رو درست کردند و حسابی گفتیم و خندیدیم ولی من از ته دل شاد نبودم همش حفظ ظاهر میکردم که حتی شوهرم بهم گفت چی شده گفتم هیچی به خاطر ماجرایی افتادن تو آب بچه ناراحت شدم اونم گفت خدا را شکر که حل شده و مشکلی پیش نیامده خودت رو اذیت نکن
خلاصه نهار تمام شد و همه مشروب خوردن و منم که بچه شیر میدادم نمیتونستم بخورم و میلاد هم هی نگاه به من میکرو و پیک میرفت بالا و بعد از کلی شنا و آب بازی همه خسته شدن رفتیم داخل ویلا که هر کسی یه وری خوابید و من که حالم اوکی بود رفتم تو آشپزخانه که ظرفها رو بشورم گفتم اینا گناه دارن مشروب خوردن نمیتونن ظرف بشورن و مست شدن و خوابشون هم گرفته و بچه رو کنار باباش خوابوندم و مشغول ظرف شستن بودم که یه آهنگی رو برای خودم با هنسفری گذاشتم و غرق افکارم شدم و بعد یه مدت متوجه شده که یکی سینه هام رو از پشت به من چسبیده و گرفته تو دستش و لبهاش رو روی گردنم گذاشته و لیس میزنه سریع برگشتم دیدم این کثافت میلاد که دست بر دار نیست اینقدر مست بود که روی پاهاش بند نمیشد یه سیلی محکم زدم تو گوشش و تف به صورتش انداختم ولی بهم خندید و گفت خواستم آب بخورم میبخشید اینجوری شد متوجه نشدم دنیا روی سرم خراب شد از دست این لجن سرم سوت کشید بدنم میلرزید خدایا اگر شوهر اینو میدید یا بفهمه چه کار کنم من زندگیم رو دوست دارم و چندشم میشه از اینکه کسی به جز شوهرم بهم دست بزنه نمیدونستم چه کار کنم تو این وضعیت خدایا چه کار کنم این پسر راست کرده و ول کن نیست اونم سریع رفت بیرون منم روی پام بند نمی‌شدم اینقدر دست و پام میلرزید نشستم روی صندلی اشکم بند نمیاد و ترس از اینکه کسی نیاد واقعا ما زنها بدبختیم بهمون دست درازی میشه و به خاطر شوهر و حرف مردم و شرایط اون موقع نمیتونیم هیچی بگیم و باید زجر بکشیم نمیدونستم چکار کنم دیگه ظرف نشستم و رفتم کنار شوهرم دراز کشیدم اونم فهمید و بغلم کرد هم مست بود هم نعشه بود حال خوبی داشت کلی بوسم کرد و قربون صدقه ام رفت و شروع کرد باهام ور رفتن دست کرد سینه ام از پشت گرفت و و بعدش گفت بده بخورم گفتم در اتاق بازه شاید کسی بیاد گفت برو ببندش منم رفتم بستم و در حین اینکه داشت سینه هام رو می‌خورد دیدم که یه سایه ای از پشت پنجره دیدم که وایساده و از کنار پرده اتاق که کمی کنار رفته داره نگاه میکنه حتم داشتم که میلاد و کلی بهم فشار آمد چون احتمالا وقتی شوهرم داشت سینه ام رو می‌خورد دیده بود منم هول شدم فورا رفتم زیر پتو و به شوهرم گفتم مثل اینکه کسی پشت پنجره است اونم نگاه کرد گفت نه کسی نیست خلاصه از زیر پتو بیرون نیامدم و یه دل سیر به شوهرم دادم کلی منو گرد و منو خورد و کلی بهش حال دادم ولی تو دلم حس بدی داشتم که این کثافت اینجوری منو دستمالی کرده خلاصه کنار شوهرم خوابیدم تا عصری که همه بلند شدن و سر وصدا ها کم کم زیاد شد و ما هم رفتیم بیرون از اتاق و همه میگفتن و میخندیدن خلاصه به شوهرم گفتم بریم دیگه ولی دوستش کلی اصرار که شب هم برای شام بمونید از ما هم انکار که بریم خلاصه اونا موفق شدن و ماندگار شدیم چند ساعتی بود از میلاد خبری نبود و گویا تو یه اتاق دیگه خوابیده بود ما زنها رفتیم برای ظرف شستن و جمع جور کردن و تمام کارها رو انجام دادیم و شب هم به خوبی و خوشی گذشت آخر شب موقع رفتن شد همه رفتن ما هم با دوست شوهرم بریم که نشستیم پشت ماشین خودمون و خداحافظی کردیم ولی ماشین اونا خراب شد و روشن نشد اونا سه نفر بودن و مجبور شدن با ما بیاین دوست شوهرم چون سنگین وزن بود جلو نشست و من هم عقب یه جوری نشستم که کنار نسرین باشم ولی در ثانیه آخر میلاد رفت در باغ رو ببنده و از اون در نشست کنار من وای خدا چه کار کنم اگر دست بهم بزنه تو دلم مثل سیر و سرکه میجوشید دیدم بچه بغلم بود و جا کم بود چون ماشین ۲۰۶ بود و عقب تنگ و ترش بود اوایل راه کاری نکرد ولی بعد از چند دقیقه شروع کرد به دستش رو می‌مالید به سینه ام چون پای بچه ام روی یکی از سینه هام بود اون هم با دست مخالف از زیر پتویی که روی بچه ام انداخته بودم سینه ام می‌مالید منم سرخ شده بودم بدنم از شدت خشم میلرزید خدایا بزنمش همه می‌فهمن منم با دست مخالف دستش رو فشار دادم پایین و دندان ها روی هم فشردم دیگه مغزم سوت کشید و اونم فهمید که خیلی بهم ریختم و چند دقیقه ای بی خیال شد ولی باز شروع کرد ایندفعه دستش رو از زیر لباسم رد کرده بود و سینه ام رو دستمالی میکرد و چون چند ساعتی بود بچه رو شیر نداده بودم شیر سوتینم خیس شد دیگه تحملم تمام شد به شوهر گفتم بزن کنار حالم بهم میخوره اونم هول شد زد کنار منم رفتم پایین همه ناراحت شدن که چی شد منم الکی چند تا عق زدم که دارم بالا میارم و از خشم میلرزید شوهرم گفت چی شده حال تهوع داری گفتم آره خلاصه برای سوار شدن گفتم نسرین میشه کنار پنجره باشم اونم کلی قربون صدقه رفت گفت آره و جای خودم رو عوض کرد اون شب تمام شد ولی بدترین روز و شب زندگی من شد هنوز هر جایی که ظرف میشورم حس میکنم یکی الان میاد و منو از پشت میگیره یا تو ماشین هر کسی باشم فوبیا گرفتم نمیتونم صندلی عقب بشینم از اون روز به بعد به هیچ وجه با اون خانواده رفت و آمد نکردم و در نهایت به شوهرم گفتم که میلاد خیلی هیزه و من نمیتونم با اینا رفت و آمد کنم ترا خدا به زن شوهر دار دست درازی نکنین بذارین هر کسی اگر خودش دوست داشت سمتش برین این رفتارها یه زن رو تا سالها آزار میده و اذیت میکنه میبخشید خیلی بیان خوبی نداشتم و داستان خیلی سکسی نبود ولی اینو اینجا گفتم که یه پند باشه برای همه آزارگران جنسی

نوشته: ققنوس

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.