رفتن به مطلب

behrooz

ارسال‌های توصیه شده

 

میان آغوش گرم برادر شوهرم

سلام
فرشته هستم ۱۹ساله از اصفهان با قدی بیش از ۱۷۰ و از نظر ظاهری در حد بسیار زیبا و لوند و سکسی مخصوصا باسنم که حرف نداره
قبل از ازدواجم چندتا دوس پسر داشتم با یکیش خیلی می‌پریدم با هیچ کدومشون سکس از جلو نداشتم فقط با آرتین چند بار از کون منو گاییده بود بقیه در حد لب خوری و چت و چندین بار از رو لباسم کیرشون خورده بود لای پام اونم تو مترو
اولین باری که آرتین منو گایید برد خونه‌شان، تو عروسی داییش بود،
همه رفته بودن عروسی تو نخستین روزای ۱۸ سالگیم بود از ساعت حدود ۱۳تا ۱۶ تو خونه‌اش، تنها منو آرتین بودیم چند بار لا پایی زد 69 شدیم آب همو آوردیم هر دو لخت تو اوج لذت بودم، برگشت بغلم کرد من تاقباز بودم اومد روم لبمو خورد میخواست بذاره تو کسم میگفت از الان بذار زن و شوهر شیم میخوامت و … به زور انداختمش پایین اگه کمی مقاومت می‌کرد طاقتم داشت تموم می‌شد میذاشتم از کسم بکنه خیلی دلم میخواست نذاشتم تا انگشتشو کرد تو کونم درد زیادی نداشت و خوشم اومد دید کونمو هی جمع و باز می‌کنم پرسید چطوری خانمم؟ گفتم شوهرم بکوون لذت می‌برم ،گفت میخوام با کیرم جرت بدم گفتم نه پاره میشم با انگشتت بکون گفت چربش می‌کنم گفتم کاش کرم بود، پا شد از یخچال شیشه روغن زیتونو آورد ریخت رو چاک کسم رفت تا لای کونم ، با کف دستش کشید از کونم تا چاک کسمو چرب کرد،کونمو انگشت کرد، دیگه دردی نداشتم اما لذت قبلم نداشتم خیلی راحت انگشتشو تا ته می‌کرد دو انگشتی کرد تو کونم باز لذتم زیلدتر شد تا ته که کرد دردم اومد نذاشتم تا ته بکنه خیلی درد داشتم تاقباز بودم پاهامو داد بالای بالا می دونستم میخوا بیاد روم کونمو بکنه خودمم کمک کردم دست خودم نبود، دوس داشتم کونمو بکنه اما دستم رو کسم بود آرتین بغلم خوابیده بود هی می‌گفت الان زنمو میخام پارش کنم این سوراخ خوشگل کونشو باز کنم، لبامون تو هم قفل بودگفت برگرد، برگشتم رو شکم دستمو گذاشتم باز رو کسم گفت میخام مهر کونتو وردارم گفتم نه لایی بزن کیرت کلفته کونم پاره میشه ناز می‌کردم دوس داشتم تجربه کنم ،گوش نداد و هی میخواست بکنه تو کونم وانمود می‌کردم که خیلی می ترسم، پاهامو باز کرد رفت بین پاهام دستای درازشو برد زیر نافم کشیدم بالا باسنم اومد بالا گفتم نکنی تو کونم! لایی بزن دستم محکم رو کسم بود کیرشو گذاشت رو سوراخ کونم سور خورد اومد سمت کسم که ناخونام نذاشت بره توش فشار دادم نذارم که فکر کرد میخوام رد کنم تو کونم که همینجورم شد یه ضرب همشو کرد تو کونم حس کردم کونم واقعن پاره شد ملافه و تشکو گاز گرفتمو جیغ زدم ،بماند که چقدر درد کشیدم ،اونقدر زیرش موندم تا دردم ساکت شد یواش یواش عقب جلو کرد یه بالش گذاشتیم زیر شکمم همه وزنش افتاد رو باسن بزرگ و خوش فرمم که همه پسرا عاشقش بودن
تو دبیرستان همه‌ی دوستام آرزوی داشتن باسنی مثل منو داشتن، خیلی طولانی و با آرامش کونمو گایید دیگه خودمم لذت می‌بردم با سینه هامم بازی می‌کرد و تو مشتاش می مالید لب خوری هم با چرخوندن سرم شروع شد از لذت تو آسمونا بودم با مالیدن کسم با دست خودم به اوج لذت داشتم میرسیدم گفتم محکمتر بکون دارم میشم
آرتین هر چه جون داشت و زورش بود منو گایید تا هر دو ارضا شدیم گاییدن کونم شاید یک ساعت طول کشید آخه قبلش من چند بار آبم اومده بود و آرتینم دو بار آبش اومده بود، آبشو ریخت تو کونم زیاد حس خاصی نداشتم اون همه خونده بودم می‌گن آب پسره داغ بود و کونمو سوزوند من همچین حسی نکردم!! اما همین که حس کردم آبش داره تو کونم خالی میشه از لذت انگار دارم پرواز می‌کنمو بی وزنم، اونقدر گذاشتم رو باسنم موند تا به آرامش کامل رسیدم کیرشم شل شده بود اما هنوز نبض می‌زد نیمه شل بود تا از کونم اومد بیرون قربون صدقه هم رفتیم دیگه همو زن و شوهر می گفتیم
رفتیم با هم دوش گرفتیم همدیگرو لیف زدیم کیرش سفت بود باسنم و لای پام کفی بود، کیرشو رد کرده بود از پشت لای پام دوست داشت باز کونمو بکنه که نذاشتم سیر بودم ، با دستش چنان کس و کونمو شست که صدای قرچ قروچ میکرد، سینه هامم مثل لای پام شست و تمام بدنمو طوری که رو پوست تنم آب گیر نمی کرد قطره می شد و غلت میخورد
اومدیم بیرون و لباسامونو پوشیدیم منو رسوند خونه خودش رفت عروسی داییش

پنج شش بارم تو باغی که مال بابای دوستش تو لواسان بزرگ بود بعد از اون کونمو گایید تا شوهر کردم
یه روز مامانم گفت علی پسر حسین دایی (دایی زاده‌ی مامانم) را که میشناسی؟
خواهرش که میدونی همدانشگاه بودیم و همکاریم تو را برای برادرش علی خواستگاری کرده اگه نظرت اوکیه بگو
منم بعد یک روز به مامان گفتم آخه علی را من زیاد نمیشناسم چطور جواب بدم اما ته دلم یه جورایی دوسش داشتم او پسری سالم و ساده ای بود هیکلشم خوب بود با چهره ای کمی آفتاب سوخته و اهل کار و زندگی در مقایسه با آرتین که منو سر می‌دواند هر بار می‌گفت میام خواستگاریت خبری نمی‌شد خیلی سر تر بود آرتین لاغر دراز بود ترکیب تنشو دوس نداشتم فقط چهره اش جذابیت داشت اما علی هم چهره اش هم هیکلش واقعا عالی بود با اختلاف سنی ۷سال
ازدواج کردیم یک هفته نبود از از عروسیمون می‌گذشت سر خیابون خونه مامانم کافی شاپ هست مامانم طلاق گرفته و من پیش مامانم از ۱۰ سالگی بزرگ شدم بابام تریاکی بود لاغر استخوانی نی و قلیون ، عوضش مامان حوری بهشت همیشه بابام تا یادمه تو یه اتاق می خوابید مامانم پیش من یه اتاق دیگه بابام همش تنهایی زندگی می‌کرد الانم خبر دارم تنهاست
مامان مهرشو بخشید عوضش بابام منو رضایت داد پیش مامانم باشم یک سال نشد مامانم صیغه‌ی یک مرد ۶۰ ساله اما بسیار خوشتیپ و پولدار شد تا ۱۳ سالگی گه گداری ناپدریمو میدیدم خیلی بمن محبت می‌کرد وقتی مامان نبود بغلم می‌کرد یه جورایی منو میمالید و خوشم می اومد با سینه هام بازی می‌کرد کیر خیلی بزرگی داشت با زیر شلواری که تنش می‌کرد تا منو چه از جلو چه از عقب بغلم میکرد کیرش اندازه ساعد خودم بین پاهام میرفت خیلی خوشم می‌اومد! نمیدونم مامان از کجا فهمید دیگه من ناپدریمو ندیدم حتی الان که متاهلم! ناپدریم از مامانم که زیبایی و استایل بدنش تو تمام فک و فامیل تکه خیلی حساب می‌بره انگار زن واقعیش مامانمه سکسشونو من هرگز ندیدم زمانی با هم سکس داشتن می‌دونستم من مدرسه ام چون دو بار که از مدرسه زودتر تعطیل شدم تا درو زدم رفتم تو کفشای ناپدریمو دیدم و مامانم که معلوم بود هول هولکی آماده شده بوی خاصی میداد رفتم اتاقم تا لباسامو عوض کنم درو بست تا اومدم بیرون او رفته بود! دفعه دوم گفتم بابایی کو؟ گفت رفت .

با آیلار بعد از ازدواجمم دوستم و همدیگه رو می‌بینیم، داشتیم تو خیابون محل خونمون قدم می‌زدیم رسیدیم جلو کافی شاپ هوس هات‌چاکلت کردم به قدری شلوغ بود بیرونم چندتا میز و صندلی داره به آیلار گفتم بشین تا کسی ننشسته من سفارش بدم آشناس زود میارن یه لحظه آرتین دوست پسر سابقمو با رفقاش دیدم تو دارن میگن و میخندن تا منو دید گفت سلام فرشته! محل نذاشتم اومدم بیرون منتظر سفارشمون شدیم نگو علی هم تو کافی شاپ با دو تا از دوستاش هستن من ندیدم سفارش مونو خیلی زود گارسون آورد خوردیم و پا شدیم من کرم ریختم برای اذیت کردن آرتین به آیلار گفتم بیا بریم کمی آب دهنشونو راه بندازم
آرتین تا منو دید کونمو به سمتش کردم انگار نمیدونم شنیدم به دوستش گفت فرشته دوس دخترمه یکی رو میشناختم گفت میدونم چه کوسییه آرتین! چرا ولش کردی؟!
گفت رفت شوهر
دیگه من در نزدیکترین فاصله‌شون بودم، ادامه داد، این کونو من بارها زیارت کردم قشنگ شنیدم گفت بچه ها من این کون خوشگلو بارها گاییدم پلمپشو خودم شکستم و اون لبای قلوه‌ایشو من خوردم اونجوری زیبا شده، آیلار بجای من سرخ شد اما من خوشم می‌اومد که با حرارت تعریف از کونم می‌کرد و از خوشگلیام میگفت، بعدشم چند تا متلک بارمون کردن و کیف کردیم چون محل خودمون بود ترسیدیم آشناها ببینن و بد بشه رفتیم که صدام کرد فرشته فدایی داری فدای اوون گرد قولنبه‌ی خوشگت بیا باز یه حالی بده، باقلواتم مییییبخاااام، دیگه میشه گفت چند میز شلوغم شنیدن داره ب من میگه، چون آیلار باسنش معمولی بود قر کنان در رفتیم، حالا چی پشت سرمون گفتن نفهمیدیم که زیاد دور نشده بودیم سروصدا بلند شد و فحش و فش کاری گفتم ببین چه خبره این باسن چندتا قتل راه نندازه صلوات
دیدم یا امام زمان علییییی !
نگو علی هم با دوستاش تو بوده ما ندیدم اما او منو دیده و حرفای پشت سرمو که آرتین به دوستاش می‌زده وقت رفتن سر صندوق شنیده و دعوای علی و آرتینه و دوستاشه،
علی چاقو می‌کشه و آرتین و دوستاشو ب قصد کشتن می‌زنه
منو آیلار از ترس فرار کردیم پلیس می‌رسه دو تا از پلیس ها را هم زخمی می‌کنه و همه را دستگیر می‌کنن اونا راهی بیمارستان میشن علی و دوستش ماهان کلانتری بازداشت و حال آرتین که از پشت چاقو خورده بود خیلی وخیم بوده حتی گفتن مرده! اما زنده ماند، علی افتاد زندان رضایتم تا حالا ندادن
دو ماه بود علی زندان بود منم از زمان بازداشتش تو خونه‌ی بابا مامانشون می‌موندم واحد خودمون که نزدیک خونه مامان بود جرات نداشتم برم درشو باز کنم هر هفته داداش بزرگش بهروز منو مامانشو می برد زندان ملاقاتش می‌کردیم اینم بگم علی متلک های آخری رو میشنوه که آرتین میگفته فرشته اون باسن خوشگلتو بخورم که علی چاقو را از پشت میزنه تا ریه‌اش سوراخ میشه و دوستاشم چاقو میزنه
علی حالا حالاها زندانه
این وضعیت رفته رفته داره یه جورایی برامون عادی می شه و فامیلهای علی آدمای درست حسابین افتادن تا رضایت بگیرند
بد جوری دلم سکس میخواست سه ماه گذشت شهریور داشت تمام می‌شد مهر که می‌اومد باید میرفتم انتخاب واحد
لب پنجره ای کوچکی که غروب آفتاب زیبایی داشت نگاه می‌کردم بهروز برادر علی زمزمه کنان وارد خونه شد منم تنها بودم اومد سمت من گفت سلام خانوم خانوما چ خبر؟ گفتم سلام هیچی دارم غروب آفتابو نگاه می‌کنم تنها بودم دلتنگ، بهروزم اومد گفت چه صحنه زیبایی!
چسبید به پشتم چون باسنم همیشه از عقب برجسته است خیلی محسوس چسبید به جلو بهروز
تا تنش خورد به باسن طاقچه ایم بدجوری حس سکسم رفت بالا خودمو شل کردم بهروز شلوار ورزشی تنش بود انگار فهمید دلم میخواد تماسشو بیشتر کرد، باسنمو با نشون دادن چند کلاغ در حال پرواز دادم عقب‌تر سفتی کیرشو رو ناودون کونم به سمت کمرم خوب حس کردم که کیرش سفت ترم شد! بهروز راست انگشتمو نگاه کرد وانمود می‌کرد که پرنده های در حال پروازو نمی‌بینه هی کیرشو بیشتر فشار باسنم میداد منم حشرم لبریز می‌گف کوووو؟
دلم کیر میخواست یه بغل گرم و پر از شهوت آخه همش سه شب منو علی سکس داشتیم که شب اول پردمو زد شب دوم از کون منو گایید شب سوم و چهارم از کس، شب پنجم پریود شدم تا پاک بشم افتاد زندان
بهروز خیلی خوشتیپ تر از علی بود همه جوره بیست بیست بود، هر دو دستشو از پهلوم آورد لب پنجره را گرفت یک بار دیگه من باسنمو فشار کیرش دادم گفتم مگه چشات کوره خخخخ به اون بزرگی را نمی‌بینه (منظورم کونم بود) اونه هااا اینبار شق تر از قبل بود چاک لپ های باسنم از رو شلوارش فشارش دادن
دست راستشو یه لحظه همزمان با جدا شدن از تماسمون برد سمت کیرش این بار بهروز فشار داد کیرش رفت بین چاک کونم تا لای پام درست کامل رو تمام چاک کسم، پاهامو بازتر کردم کیرشو با فشار دادن پاهام رو کسم چسبوندم تا میشد فشارش دادم و رونامو بالا پایین کردم که حشریش کنم
هنوز داشتم کلاغها را نشونش میدادم گفت دیدم اینا را می‌گی؟! دستاش هر دو بغلم کرده بود و رو سینه های مستم بود اشاره با حرکاتش به سینه هام کرد! که بدجور رگ کرده بود براش عاشق لبای حریص و زیبای بهروز بودن ، گفتم آرررره دیگه شهوت تن صدایم را هم پر کرده بود
بهروز فرق سرمو بوسید بیشتر بغلم کرد همونطور که کیرش لای پام بود دستشو برد پایین اول شلوار خودشو داد پایین بعد شلوارو شورتمو داد پایین کیر داغ و لختش خورد چاک کسم نفسم بند اومد کونمو دادم عقب سوراخ کسمو پیدا نمی‌کرد آب کسم راه افتاده بود دستمو از جلوم بردم هل دادم تو کسم فشار که داد تا ته رفت توم دستاش رو سینه هام دو سه بار کمرش تکان نخورده انگار یک پارچ آب آبی که حس خنکی بهم میداد انگار آتش درون کسم را تسکین بده حالمو خوب کرد اما دلم میخواست ادامه بده این اول راه بود تازه لذتم شروع شده بود هر دو دستمو بردم رو باسنش فشار دادم گفتم خیلی میخوامت بهرووووز نکش بیرون بزن تا منم بشم نفس گرمش رو گوشم بیشتر آتشم زد گردنمو بوسید کیرش پر زور و قوی تو کسم بود خونه هم خالی کسی جز منو خودش نبودیم
بهروز معلوم بود وارده آخه چهار سال از علی و ۱۱ سال از من بزرگتر بود و یک ازدواج ناموفق هم داشته که مقصر جدایی زنش بوده
رفتیم تو اتاق خواب خودش که یک واحد بود و فقط با یه در به واحد بابا مامانش داشت برای اولین بار اتاقشو می دیدم همش تو واحدش یکبار ناهار خورده بودیم و یادمه دعوت بودیم پاگشا روز جمعه که سه شنبه اون اتفاق افتاد و علی رفت زندان و کنسل شد
خیلی خوش سلیقه تا رسیدیم هال هردم مست هم لبمو بوسید گفت تو دیگه مال خودمی چه علی باشه چه نباشه گفتم فدات بشم من دیگه مال خودتم سیستم صوتی را روشن کرد یه موزیک رویایی آرام بخش و وسوسه انگیز انگار میدونسته منو صاحب میشه فضا را پر از رویا و شهوت کرد
تو بغل هم با موزیک لایت نمیدونم چقدر اما همش تو فضا بودم رقصیدیم تانگوووو همون رقصی که همیشه آرزوم بود با مرد مورد علاقه‌ام ساعتها تو بغلش در گوشم زمزمه عشق کنه و مثل موم براش آب بشم
چه شاعرانه زمزمه می‌کرد اندازه یک دیوان شعر عاشقانه با طنین زیبا و دلنشین تو گوشام نوازش و شعر سرود بهروز یک شاعر بداهه سرا هم بود اینو میدونستم کاش اون زمزمه‌ای که کرد همشو یادم بود و همشو باز همان صورت می‌سرود که میان پرانتز به قسمتی از آن اشاره کنم که بعد از اولین روز سکسمون خواستم بگه تا ضبط کنم اینه ( عشق من، فرشته ام
می‌شود حرف زنیم،دلم آگون نشود؟
می‌شود یاد کنی!،؟دلمو شاد کنی!
بوی تنت عطر مشامم بشود،؟
همچو تن‌پوش مرا تن برود؟!
چه کنم؟ یار شوی،؟
دل بدهم ،دل بدهی،؟
بوسه زنم بوسه دهی؟
اشک شوق خیس کند چهره مرا
سرِ تو شانه من ،
نفس گرم گلویم بدمد گردن تو،
پچ پچم گوش دهی ؟!
هرم تنت داغ کند تن و آغوش مرا!
حال تنت له و له له بزند،
به شود حال دلم !
عضلاتم همه پیچیده شوند
خون دمد رگ و رگهای مرا باد کند!
داغ شوم داغ شوی
جان بدهم ،لب بدهی
قلب تو،
تند و تندتر بزند!؟
خِوی کنی ،!(عرق کنی خی خوانشش است)
زلف بر آشفته شود،
خنده زنی،
اخم کنی مشت زنی سینه مرا!
پیرهن چاک کنی،
تنم آتش بزنی!؟
چنگ و ناخن به پشتم بکشی!
شخم زنی سینه‌ات گاز زنم آخ کنی !
ماه در گردن تو لبم آجین بزند!
طوقی از ماه کبود گردن قویت به لبانم بکشم!
خِوی کنم خِوی بکنی غرق در آب شویم
خیس شوی خیس شوم
چنگت از پوست تنم خون بجهد!
داد زنی له زنم، له و له له بزنی
گیسوان مشت کنم چنگ زنم
درِ گوشت ز عشق چامه زنم
حرف زنم ناله کنی!
تنم اندر تن تو جای شود!
رانده شود!
هی برود هی تو را خنج دهد!
کم کم از آتش تو نرم کند
آهسته و نرمک به اپیلاگ رسد!
نفست بند شود ،
نرگست هاله شود،
دهنت باز شود
بدنت سست شود
بعد آن خوابی از جنس نیاز ،
رختها پخش ز تخت،
ناز کنی نازت بخرم
به بهایی گزاف
تو بگی من بشوم
اخم کنی بوسه زنم
تن خی(خِوی) کرده‌ی تو سجده کنم
با سرا پنجه‌ی انگشت نوازش بکنم
شاد کنم ،
درد تو تسکین بکنم …
غر بزنی قصه کنم
زیر پات بوسه زنم
خنده بر لب بکنی شاد شوی
شایدم لایق عشقت نشوم!
می‌شود اذن دهی خواب شوم
مرده شوم ،
زیر خاک مانده شوم ،
مشتکی خاک شوم؟!
روزگاری گذرد تا تو بیایی سر خاکم دعایی ترنم بکنی!!
تا شوم خاک به کفشت بمالم رخ خویش؟!)
البته زیباتر و طولانی تر از اینه اگه همشو بنویسم یک کتابه
منو با بازوان قوی و آغوش گرمش بغل کرده ازم اجازه خواست لختم کنه که با کمال رضایت همراهیش کردم هر دو لخت شدیم فقط شورت تنمون موند و رفتیم رو تخت اگه تعریف کنم چگونه به اوجم رساند و چگونه و چقدر منو گایید اونم یک کتاب میشه همین را بگم که من باید زن بهروز می‌شدم نه علی چون بهروز پازل گم شده ام بود حاضر بودم جونمو دو دستی تقدیمش کنم از اون روز من عملن زن بهروزم هنوزم علی زندانه رضایت خانواده پلیسهای چاقو خورده را گرفتن ولی آرتین رضایت نداده راضی به گرفتن دیه نیست معلوم نیست کی آزاد بشه بهروز صبحا منو تا در دانشگاهم می‌بره تا تعطیل میشم میپرم بغلش تهران گردی و میریم خونه مجردیش از جلو و عقب منو می‌کنه آتشم که فروکش کرد نیریم خونه پدریش خیلی طبیعی انگار هیچ رابطه ای بینمون نیست از خونه مجردیش بگم که یه سوئیت نقلی است کسی جز منو خودش شایدم دوست دخترای قبلش بلد نیستن بهروز تا با من سکس کرد دیگه میدونم دلش با کسی نیست عاشقانه همدیگرو دوست داریم اینم سرگذشتم تا امروز یکم اردیبهشت ۴۰۳

😘فرشته😘

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      عکس سکسی ایرانی برای تماشای تصاویر در سایز اصلی روی هر عکس کلیک بکنید.
    • migmig
      لذت واقعی زندگی 3 مهران جانم عزیزم بیدار شدی آره خانمم بیدارم تو خوبی بهتری دوست ندارم این سوال رو بپرسم خودمم اذیت میشم پریسا جووونم دیب که اذیت نشدی ای فدای تو بشم شوهر خوبم ممنون که اینقدر به فکر منی نه دیوونه اذیت کجا بود چند دقیقه که اذیتی نداره فدای تو بشم پاشو به کارها برس منم برم ی مقدار برای شام شب خرید کنم نیاز نیست تو بری پریسا جان خودم میرم نه دیگه میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم جایی نمیرم فقط میرم یکسری سبزی و میوه تازه بگیرم تو که زیاد از این چیزها سر در نمیاری و میری هرچی سبزی و میوه پلاسیده هست رو جمع میکنی میاری من رفتم تو هم بمون خونه تا من بیام بعد دوباره برو دنبال کار بگرد راستی آقا فرزاد صبح که داشت میرفت گفت بهت اطلاع بدم با کار کردنت مشکلی نداره آخه چند بار بهت زنگ زد تو خواب بودی و جواب ندادی باشه پس برو زودتر بیا من برم ببینم خدا چی پیش میاره اومدم بیرون و تو دلم گفتم خدا چیزی فعلن پیش نیاورده عزیزم این منم که با کمک فرزاد داریم برای تو پیش میاریم راستش داخل یخچال همه چی بود ولی خوب نمی شد دست خالی رفت و برگشت تو مسیر رفت و برگشتم به خودم و مسیری که شروع کرده بودم افتخار میکردم وقتی اوایل راه رفتن بات پلاگ که داخل کونم بود یکم اذیت میکرد خواستم ی گوشه خلوت گیر بیارم که یادم اومد که فرزاد گفته باید بمونه و درش نیارم کم کم دیگه بهش داشتم عادت میکردم تا رسیدم به رستوران مد نظر که اون آگهی سفارشی رو دیدم و ازش عکس گرفتم و رفتم سمت تره بار خریدم رو که کردم به خودم اومدم که دیگه نه به مهران فکر میکنم نه به خودم فقط و فقط حواسم پیش فرزاد و لذتی که باهاش میبرم هست مهران مهران کجائی عزیزم بدو بیا داخل خونه که شدم فقط منتظر بودم که مهران رو پیدا کنم خبر به اصطلاح خوش رو بهش بدم قضیه رو بهش گفتم ازش خواستم هرچی زودتر بره تا کسی رو نگرفتن انقدر بچه رو استرسیش کردم که خودمم داشتم استرس میگرفتم مهران که رفت به خودم خندم گرفته بود زنگ زدم به فرزاد سلام فرزاد جان خسته نباشی سلام پریسا خانم چرا فرزاد فقط موقع سکس فقط منو با حرفاش ناز و نوازش میکرد فرزاد جان مهران رو طبق حرف شما فرستادم همون رستوران ببین پریسا خانم مهران که برگشت یکم نامید میشه اون بخاطر اینکه رستوران ازش ضامن میخوان بدون اینکه حول کنی سریع بگی آقا فرزاد هست کم کم بهش بفهمون که ما که پیش آقا فرزاد سفته داریم ازش خواهش میکنیم بیاد ضمانت بکنه در ضمن پریسا خانم داخل محل کارم شما همون پریسا خانم هستی ولی تو خونه کنار من فرشته ای هستی من برای خودم دارم فعلا هم خدا نگهدار قند تو دلم آب شد از خودم شرمنده شدم که راجب فرزاد فکر بد کردم مهران برگشت و همون چیزی شد که فرزاد گفته بود منم حرفاش رو مو به مو به بهترین نحو اجرا کردم دو روزی گذشت و مهران دیگه از فردا میرفت سرکار پریسا جوونم من دوست دارم همسر خوشگلم همه ی این سختی ها رو برای تو تحمل میکنم خیلی سخته که فکر کنی همسرت کنار مرد دیگه ای میخوابه اونم با اطلاع خودت ولی چون هوسی در کار نیست باهاش کنار اومدم چون به تو ایمان دارم فدای تو بشم آقای من یادم روز اولی که مهران گفت از اونجا بریم دلم براش سوخت و از ناراحت بودن ناراحت شدم ولی الان فقط حرفاش رو گوش میکردم این مکالمه واسه شب قبل از سرکار رفتن فردای مهران بود صبح زود بیدار شدم صبحونه رو آماده کردم مهران خیلی زود رفت فرزاد هم همینطور تنها بودم داشتم تو اینترنت به مسائل زایمان و دوران بارداری و اینجور چیزها می پرداختم که خیلی ناشی نباشم غرق کاد خودم بودم که متوجه شدم فرزاد بهم پیام داده پریسا جان نظرت چیه به جای شب امروز با هم باشیم به خودم گفتم چی میگی فرزاد دارم دیوونه میشم چرا با من اینکار رو میکنی من اون کیر رو هر شب میخوام نه چند شب یبار جوابش رو با یه قلب قرمز فرستادم خودم رو حسابی آماده کردم اطاق دلم و زدم به دریا و این بار خودم اتاق حجلمون رو آماده کردم فرزاد که اومد با اینکه برام خیلی سخت بود خودم رو سر سنگین نشون دادم متوجه شدم اونم از این کار من راضی هست اطاق رو هم که دید کلی منو بوسه بارون کرد نوازش شروع شده بود من غرق در لذت داشتم میشدم لبهای فرزاد هر نقطه از بدنم رو که لمس میکرد دیوونه میشدم وای از اون لحظه ای که نوک سینه هام رو بوسی و مشغول خوردنشون شد فرزاد نکن نخور دارم دیوونه میشم وای کیر میخوام بهم کیر بده تو روووووو و بخدا کیرت رو بده ولی فرزاد گوش شنوا نداشت میدونست باید چکار کنه و تو کارش حرفه ای تمام بود پریسا جان کجایی ها همین جا نه روی ابرها روی کیر تو برس به کُسم فرزاد هم مشغول خوردن کُسم من که متعلق به خودش بود وای مرد چیکار میکنی با من این نامردی دارم میمیرم وااااااای کُسمممممممم کار خیلی وقت بود از ناله گذشته بود رسما مشغول هوار زدن بودم بخورش بخورش نووووووووش جونت کُس متاهل من رو بخوررررر اصن شوهر من دیگه توییی این بدن من برای تو هست در حالی که فرزاد کُسم رو میخورد آروم آروم هم بات پلاگ رو نوازش میداد و خیلی نرم عقب جلوش میکرد پریسا جان آماده ای چی میگی تو فرزاد آماده چیه بکننننن منو مگه من کُسسس تو نیستم بکککککن لامصب دیوونه شدم بات رو از کونم در آورد و حساب سوراخ کونم و کیرش رو روغن مالی میکرد فرزاد تو رو خدا به کُسممممم برس اول آتیش کُسم رو خاموش کن بد هر کاری دوست داشتی با کونم بکن اما اما اون کار خودش رو میکرد پاهام رو داد بالا تقریبا زانوهام کنار گوشم بود خیلی آروم شیک سر کیرش رو وارد کونم کرد صدام رفت بالا درد داشت ولی نمیدونم چرا اینقدر راحت رفت داخلش ی یک ربعی طول کشی تا تموم اون نازنین کیرش رو تا خایه فرستاد داخل سوراخ کونم تا اون لحظه شوتی برام نداشت ول ولی وقتی مشغول تلمبه زدن های ملایمش شد همزمان نوک سینه هام رو شروع کرد به میک زدن آتیش از زیر خاکستر داشت شعله میگرفت چیه این مرد بخدا که اون دکترای سکس کردن و گاییدن داشت این چه مزه ای بود با اینکه درد داشتم ولی مزه اش کم از کُس دادن نبود آخخخخخخ دارم میمیرم محککککککم بزن شروع کن فرزاد تلمبه بزن بزن که خوب میزنی من این درد و لذت رو باهم دوست دارم با من چیکار کردی آروم اومد کنار گوشم و گفت تو دیگه رسما مال من شدی آره مال توام وای مُردم آخ سوراخ کونم دارم میمیرم بکُن تندتر بزن که من خوشحال ترین زن دنیا هستم الان وای نه چرا کیرت رو در میاری بکن توش تحمل کن عزیزم بلند شو من دراز میکشم تو به پشتت بشین روی گیرم حواست باشه بکنش تو کونت گفتم چشم و نشستم رو دلبرم با ریتمی که از خودش یاد گرفته بودم خودم رو بالا و پایین میکردم یه دفعه فرزاد من رو کشید سمت خودش چسبوندم به خودش مشغول تلمبه زدن شد دیگه رسما رد داده بود وای بزن دارم میمیرم بزن پریسا جان همینجوری که دارم میکنمت همزمان خودت با دستت کُست رو بمال راستش حالش رو نداشتم ولی باید به حرفش گوش میدادم چون دیگه میدونستم که دوسش دارم همزمان با تلمبه های فرزاد خودم کُسم رو میمالیدم که یکدفعه پاهام ناخواسته سیخ شد رو به هوا و چنان آبی از کُسم پاشید بیرون که داشتم از هوش میرفتم بهترین لذت دنیا همین بود هیچی جای سکس رو نمیگیره اونم با ی کیر خوب و مَرد کاربلد من تو حال خودم نبودم ولی فرزاد همچنان داشت تلمبه میزد کونم دیگه حسی نداشت دست دو بردم سمت کونم دیدم چنان آبی از سوراخ کونم زده بیرون که دوباره شهوتم گُر گرفت ازش خواستم داگی بشیم اونم رفت پشت منو حسابی از خجالت کونم در اومد دیگه هر دو داشتیم ناله میزدم که یکدفعه صدای فریاد فرزاد بلند شد آبش رو ریخت داخل سوراخ کونم منم ناخواسته دوباره ارگاسم رو تجربه کردم همونجور آروم تو بغل هم دراز کشیدیم و فرزاد مشغول نوازش من شد چقدر خوب بود این مرد این نوازش بعد سکسش از همه چی آروم بخش تر بود ی یک ساعتی کنارش خوابیدم بیدار که شدم فرزاد هنوز خواب بود رفتم غذا رو آماده کردم ی میز ناهار خوشگل چیدم برای خودم و مَرد جدید زندگیم خلاصه فرزاد که اومد اول پیشونیم رو بوسید و ی مقدار نوازشم کرد بعد از غذا مشغول صحبت شد پریسا جان اگه از با من بودن راضی هستی باید تغییراتی تو زندگیت بدی فرزاد جان من فقط تورو میخوام چکار باید بکنم که تو رو برای همیشه داشته باشم ولی مهران ببین پریسا جان الان بهانه برای کنار هم بودن داریم ولی اگه میخوای با من باشی باید به حرفام خوب گوش بدی و هرچی که میگم رو انجام بدی اگه به حرفهای که میزنم خوب عمل کنی با هم مهران رو اوکی میکنیم نترس قرار نیست بلایی سرش بیاریم راستی اگه میخوای با من باشی این هفته ی مهمونی مخصوص دعوتم قرار هم نبود برم چون کسی لایق همراهی خودم نداشتم ولی الان دیگه بهونه ای برای نرفتن ندارم خوب به حرفام گوش کن فرزاد حرفاش رو مو به مو مرتب بهم توضیح داد من قشنگ به همشون گوش کردم حالا این من بودم که باید انتخاب میکردم عزیزان دل به نظر من این تصورات داخل زندگی واقعی جایی ندارن اینها تصورات ذهن من برای لذت بردن شما هست شاد باشین نوشته: آپاراتچی
    • migmig
      بازی لذت گناه 2 قسمت دوم یک لحظه همه اتفاقات امروز رو تو ذهنم مرور شد از گم شدن تو جاده ، از بارون شدید، این خونه عجیب و غریب اون پیرمرد و حالا هم این بازی… انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته هزار جور فکر و خیال اومد تو سرم هدف این بازی چیه ؟ پرنیا : واقعا باید بازی کنیم؟ آخه چه سودی برای کسی داره که مارو اینجا زندانی کردن جواد: احتمالا کار اون پیرمرده است . بزار ببینم از پنجره میشه رفت بیرون الهام: جواد مراقب باش مثل پوریا اتفاقی نیفته برات بابام اروم انگشتشو به پنجره زد و یک جرقه دردناک هم نصیب بابام شد . جواد : واقعا زندانی شدیم الان زنگ میزنم پلیس پوریا: سیگنال گوشیامونم رفته وگرنه زودتر این کارو میکردم . سیگنال اینترنت ماهواره ای هم خبری نیست. نیم ساعتی درگیر بودیم و گرسنمون بود شامی ک مامان گرم کرده بودیم رو خوردیم الهام گفت: بیاین این بازی مسخره رو انجام بدیم و از اینجا بریم پوریا : مامان شاید خطرناک باشه ، ندیدی چطوری بازی باهامون ارتباط برقرار میکنه الهام: بازیه دیگه به هر حال تهش چی میشه مگه پرنیا : منم موافقم چاره دیگه ای نداریم، اینجا زندانیمون کردن. بعد غذا خوردن هممون نشستیم جلوی بازی و سعی می کردیم بفهمیم چجوریه . پرنیا : بابا نوبت توعه باید اول تو بازی کنی ، تاس بنداز. بابامم دوتا تاسو برداشت و انداخت 2 و 5 اومد. بابا با نیشخند گفت باورم نمیشه تو این شرایط با زن بچم نشستم منچ بازی می‌کنم و در همین حین مهرشو گذاشت تو خونه هفتم و روی صفحه نمایش این متن اومد: تست وفاداری بازیکن آبی بهمون بگو که تا حالا به همسرت خیانت کردی ؟ سعی نکن دروغ بگی چون من میفهمم و جریمه میشی. بابام یک لحظه قیافش بهم ریخت سریع خودش جمع کرد و گفت معلومه که نه بازی: دروغ ، یک فرصت دیگه داری که حقیقت رو بگی الهام: جواد خاک بر سرت کثافت عوضی قلبم داشت میومد تو دهنم یعنی بابام با داشتن همچین زن خوشگلی سراغ کسی دیگه رفته… جواد: زن چی داری میگی این بازی از کجا حقیقتو باید بدونه. الان فهمیدم این بازی میخواد با روانمون بازی کنه ، من بهت خیانت نکردم. صفحه بازی: بازم هم دروغ گفتی دو خونه به عقب برگرد روی خونه شماره پنجم یک فرصت دیگه داری تا حقیقت رو بگی الهام: با کی اینکارو کردی؟ پوریا : بابا راستشو بگو میترسم اتفاق بدی بیفته تا اخر تو بازی بمونیم جواد با من من کردن گفت: با خانوم حیرانی منشیمون صفحه بازی : حقیقت . نوبت شما به پایان رسید نوبت بازیکن سبز. مامانم اشک تو چشماش جمع شد بلند شد رفت تو اتاق درو محکم کوبید. بابامم رفت پشت در و به غلط کردن افتاده بود. دیدم پرنیا یکم تو خودشه رفتم بغلش کردم ،حال هممون بد بود بابا هم هی پشت در معذرت میخواست .توضیح میداد: خیلی دلم میخواست اینو بهت میگفتم ولی بدون یک بار بوده و مال خیلی وقت پیشه … مامانم تا صبح نیومد بیرون ماهم خوابیدیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا روشن شده بود ولی مه آلود بود خیلی چیزی دیده نمیشد. مامانم اومد بیرون ی دست و صورتی شست ، با چشمای پف کرده گفت بیاین بازی کنیم و زودتر از اینجا بریم پرنیا مامانو کلی بغل کرد و بوسید من تاسو دادم به مامان . بابا هم با سر پایین اومد نشست مامان الهام یه نفس عمیق کشید تاس هارو انداخت ۳ و ۱ اومد . مهرشو گذاشت رو خونه چهارم صفحه بازی : خروج از پشت ابر تمام لباس هاتون رو در بیارید و چیزی تنتون نمونه بقیه هم باید شمارو نگاه کنند و تا نوبت بعدیتون بدون لباس به بازی ادامه میدین مامانم از شوک با تته پته گفت یعنی باید جلوتون لخت بشم؟ جواد عصبی شد بازیو برداشت پرت کرد سمت دیوار و و گفت گوه بگیره این چه مزخرفاتیه جمع کنین تا حالا بابارو و اینطوری عصبانی ندیده بودم پرنیا : وای یعنی چی لخت بشی جلو ما الهام: وای خدا این چه بلاییه سرمون اومده من اونجا زدم زیر گریه مامان گفت چی شد پوریا پوریا : همش تقصیر منه من این بازیو اوردم . منو ببخشید واقعا . پرنیا رفت بازیو برداشت از رو زمین آورد گفت مامان لطفا انجامش بده سعی میکنیم نوبت مونو زود انجام بدیم تا لباساتو بپوشی جالب بود بازی هیچ آسیبی ندیده بود و مهره ها هم سر جاشون بودن .انگار چسبیده بودن به خونه هاشون. الهام: الان این بازی از کجا میفهمه من واقعا لخت میشم یا نه صفحه بازی نوشت : متوجه میشم پوریا: حواستون باشه ببینین اینجا دوربینی چیزی نباشه تو خونه. پرنیا : اره پاشین بگردیم هممون هر سوراخ سمبه ای میشد گشتیم ولی هیچی پیدا نکردیم خبری از دوربین مخفی نبودش . الهام: لطفا قول بدین نوبت هاتونو زود بازی کنین خیلیم نگاه نکنین بهم یهویی مامانم از بلند شد وایساد. تاپ و شلوارشو دراورد. من قبلاً مامانمو اتفاقی یا موقع لباس عوض کردنش با شورت سوتین دیده بودم برای همون چیز خاصی نبود چون هیچ نگاه بدی بهش نداشتم . مامانم چرخید گفت : پرنیا بند سوتینمو باز کن پرنیا بلند شد اومد پشتش بندشو باز کرد. مامانم سوتینشو انداخت ولی هنوز برنگشت من قلبم داشت تند تند می‌زد. دست انداخت لبه های شورتش و کشید پایین از خجالت سرمو انداختم ولی یاد حرف بازی افتادم و ترسیدم که گفت باید نگاه کنیم دوباره سرمو برگردوندم مامانم چرخیده بود ممه هاش و کوصش جلوم بود نمی‌دونستم کدومو ببینم. ممه های بزرگش یا کس و کون سکسیش داشت ی حس شهوتی تو بدنم ایجاد میشد مامانم واقعا بدن زیبایی داشت. از سفید و صاف بودن پوستش هر چقدر بگم کمه . کیرم داشت بلند میشد ک پرنیا با خنده گفت: داداش خجالت بکش کجارو میبینی . الهام: ولش کن بزار ببینه قانون بازیه… بابامم همینطوری به اندام مامانم نگاه میکرد و گفت زود بازی کنیم تا مامانت لباس بپوشه. پرنیا : نوبت منه پرنیا تاس انداخت ۴و ۴اومد مهرشو برد روی خونه هشتم و پیام بازی: تِستر شما باید لب های تمام افراد بازی رو به مدت دو دقیقه ببوسید و بعد از اون باید حقیقت رو بگید ک بوسیدن چه کسی لذت بیشتری داشت. یادتون نره اگر دروغ بگید جریمه می شوید. جواد: ما اعضای خانواده ایم مگه میشه . این بازیه یا پورن خانوادگی الهام: یعنی الان دخترم باید از پدر و مادر و برادرش لب بگیره؟ ولش کنین دیگه بازی نکنیم پرنیا : اشکال نداره… باز این از یکی آسون تر از لخت شدنه . هر کدوممون باید سهم خودمون رو انجام بدیم توی بازی هرچی باشه تا زودتر بریم خونه. پوریا : هر اتفاقی تو این خونه بیفته فراموش میکنیم توی دلم از اتفاقی ک می‌خواست بیفته هیجان زده بودم دروغ چرا از این یکی واقعا خوشم اومد الهام اومد جلوی پرنیا گفت: اول با خودم شروع کن . پرنیا : پوریا لطفا تایم بگیر گفتم باشه . پرنیا لباشو گذاشت رو لبای مامانم ، انگار داشتم صحنه لز میدیدم . مامانم هم لخت بود سی ثانیه گذشت پرنیا یک دستشو گذاشته بود رو باسن مامانم خیلی سکسی لب میگرفتن . مامان بوسه رو رهبری میکرد حرفه ای تر بود. دودقیقه زود تموم شد گفتم تمومه . مامانم و پرنیا زدن زیر خنده مامانم گفت : گمشو از جلو چشام خاک بر سرت پرنیا گفت : بابا داداش این لحظه خیلی سخت تره برام ولی مجبوریم جواد : میدونم دخترم ببخشید ک توی همچین شرایطی هستی، مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ پرنیا اومد جلو همین کارو با بابام کرد لباشو گذاشت رو لبای بابا . این لحظه خیلی برام سکسی نبود و بیشتر خجالت میکشیدم . صدای بوسه و لباشون کل خونه رو پر کرده بود .گفتم دو دقیقه تمومه حالا نوبت من بود قلبم تند میزد . گفتم پرنیا باید منو انتخاب کنی ها پرنیا گفت حالا بزار ببینم چی بلدی باید حقیقتو بگم در هر صورت گفتم باشه . یکم پرنیا با خودش کلنجار رفت بعد اومد جلو چشامو بستم لباشو گذاشت رو لبام . بهترین لبهای دنیا رو داشت همون لحظه فهمیدم از هرکی تا حالا باهاش لب گرفته بودم بهتره. کیرم داشت شق میشد دوباره خورد به شکم پرنیا . دوست نداشتم تموم شه همینطوری لباشو میخوردم یک لحظه شیطونی کردم زبونم اوردم بیرون . اولش جا خورد بعد زبونمو برد تودهنش کیرم حسابی سفت شده بود ک مامانم گفت بسه بسه تمومه دو دقیقه. منم همونجا نشستم رو زمین کسی کیرمو نبینه. پرنیا : خب به نظرم لبهایی ک بیشتر از همه دوست داشتم مال مامانمه. بازی : ممنون حقیقت رو گفتی نوبت بازیکن قرمز سلیقه خواهرم واقعا عجیب بود انتظار داشتم منو بگه با اون اتفاقات . وای نوبت من شد واقعا ریدم به خودم که چی در انتظارمه. جواد :زود باش پوریا قرار شد سریعتر بازی کنیم .یادم رفت مامانم لخت نشسته منتظرمونه زود بازی کنیم. من تاس انداختم 4 و 6 اومد رفتم رو خونه 10 بازی : طعم تولد شما باید پنج دقیقه واژن بازیکن سبز رو لیس بزنید . پوریا : بازیکن سبز؟! مامان؟ کل خونه ساکت شد . هیچکس پنج دقیقه حرف نزد . واقعا انتظار همچین چیزی نداشتم . خیلی بابتش خجالت کشیدم. هی بابامو میدیدم ببینم الان چی میگه . چی تو فکرشه. هیچکس یک کلمه جرات نداشت بگه . یهو دیدم مامانم بین پاهاشو باز کرد. چشمم افتاد به کصش وای یعنی باید کص مامانمو بخورم؟ اونم جلوی بابا. مامانم با این کارش رضایتو داده بود. پاهاشو باز کرده بود دقیقا رو به روی بابام. فکر کنم میخواست انتقام خیانتو ازش بگیره. الهام : زود باش فقط رفتم نشستم جلوی مامانم . یکم کصشو نگاه کردم ، قلبم توی دهنم بود . زبونم گذاشتم رو کصش و شروع کردم . یکم گذشت و استرس و اضطراب جاشو به شهوت داد. مامانم نفساش تندتر شده بود . داشتم از خوردن کس مامان لذت میبردم چند دقیقه گذشت . کصش خیس خیس بود . دستشو گذاشته بود تو موهام منم با لذت تموم میخوردم . میدونستم هیچ وقت همچین فرصتی گیر نمیومد . پرنیا گفت تمومه پنج دقیقه . منم سریع بلند شدم یک لحظه دیدم بابام دستشو از تو شلوارش در اورد .برام عجیب بود. همه یک نوبت بازی کرده بودن و من به خط پایان نزدیک تر بودم تا بازی تموم بشه . کل بازی 20 تا خونه بود ک من 10 بودم. دیگه پذیرفته بودیم ک این یک بازی سکسیه باید برای هر چیزی آماده می بودیم . جواد : منم نوبتمو برم بعد مامانتون میتونه لباس بپوشه . جواد تاس ریخت خونه 5 بود و جفت 4 آورد . مهرشو برد به خونه سیزدهم بازی : بستنی چوبی کارت های بازی رو بردارید . دو کارت سفید هست و یکی مشکی کارت هارو به پشت بزارید و بر بزنید و همه به صورت شانسی تاکید میکنم شانسی یک کارت بکشن. کسی که کارت مشکی بهش افتاد باید با دهنش ابتو بیاره. هممون ی سری تکون دادیم . بابا کارتارو برداشت بر زد . دیگه همه به بازی تن داده بودیم. جواد: امیدوارم الهام تو بکشی. الهام : من امیدوار نیستم. الهام کارت کشید سفید بود پرنیا کشید و مشکی بود و بله پرنیا باید برای بابا ساک میزد. الهام: خوبه پرنیا نفس عمیق کشید گفت :بابا بشین رو مبل. بابام نشست پرنیا شلوار و شرت بابا رو داد پایین و کیرش در اومد با دستش گرفت و کرد تو دهنش بعد ی دقیقه کیرش تو دهن پرنیا سفت شده بود . بابا چشاشو بست مامانم اومد بالا سرشون : خب مرد من خوب میخوردم یا دخترت یا اون زنیکه جنده؟ بابام نفس نفس میزد. مامانم گفت : دخترت خوب کیرتو میخوره؟ بابام گفت هوم نفساش تندتر شد. الهام : ساک زدنش به مامانش رفته . بخور دخترم . همون لحظه بابام ابش اومد و ریخت رو صورت پرنیا. مامانم با این کارش تونست آب بابا رو زودتر بیاره. بابام خودشو جمع کرد و خواهرم رفت صورتشو شست و اومد . دوباره نوبت مامان بود دیگه میتونست لباسشو بپوشه. پوریا : مامان دیگه فکر کنم میتونی بپوشی. الهام : نمیخواد راحتم… نوشته: Joel Miller
    • migmig
      یخ داغ 1   قسمت اول بعد از سه سال و نیم بالاخره پژمان پسرم به همراه زنش با کلی دادگاه و پاسگاه رفتند به تفاهم رسیدن و به سر زندگی خویش رفتند ،یه نفس راحت کشیدیم هم من هم همسرم بهزاد و باران دخترم سه سال و نیم جنگ اعصاب زندگی رو از هممون گرفته بود رنگ به رخسارم نمونده موند اینو از اینه قدی تو اتاق خوابمون ب چشم دیدم دیگه تصمیم گرفتم با تموم وجودم به زندگی خودمون برسم تو این مدت از درس و دانشگاه باران بکلی بی خبر بودیم در حالی که قبلاً حتی رفت و امدش رو هم من هم بهزاد زیر نظر داشتیم ،فقط متوجه شده بودم با یه پسر همکلاسیش در ارتباط هست اما اینو بهزاد نمیدونست دستی به سر و روی خونه کشیدم و یه شام مفصل رو اجاق گذاشتم و لباسام رو درآوردم و به حموم رفتم چهره بی روح و سرد خودمو دوباره تو آینه حموم دیدم و گفتم نه دیگه آن پوران گذشته نیستم ، آخرین سکسمون چهار ماه پیش خیلی بی رمق و سرد بود تو این سه سال و نیم تعداد سکسامون به انگشتهای دست هم نمی‌رسید کلا هیچ حس و شوقی حتی تو زندگی عادی برامون نمونده بود تو حموم حسابی خودم رو برق انداختم .اومدم بیرون متوجه شدم باران هم اومده پس داشت دعوا گونه با تلفنش حرف میزد با دوست پسرش بود از حرفاش متوجه شدم کمی باهاش حرف زدم تا ببینیم جریان چیه بهم گفت قرار شده بیاد خواستگاری ماهم که شرایط خانوادمون طوری بود که همش درگیر ماجرا پژمان بودیم الان که باهاش حرف زدم که میتونید به خانواده بگی بیان همش تفره می‌ره ،در همین حال گوشیش زنگ خورد رامین بود دوستش و باران گفت جواب نمیدم دیگه من گفتم بزار خودم جواب بدم و باهاش احوال پرسی کردم و حرف زدیم که از حرفاش معلوم بود که این مدت باران رو سرکار گذاشته و از موقعیت خانواده ما سواستفاده کرده و اونو بهانه کرده چ الان که شرایط مهیا شده داره میپیچونه منم گفتم آقا رامین تلفنی نمیشه یه وقتی بزاریم که من و باران و شما حضوری حرف بزنیم اونم قبول کرد که فردا عصر همو ببینیم و بهزاد همسرم که کارمند اداره بیمه بود و بعدازظهرها هم با ماشین اسنپ کار میکرد شام رو خوردیم و کم کم حس میکردم داره زندگی جریان پیدا می‌کنه تو خونه ، ساعت ده و نیم بود که رفتیم تو اتاق خوابمون ،هوس سکس داشت بدنم رو چنگ میزد انگار تو لای پام کرم ریخته باشند همش مور مور میشدم،زیر شورتم پف کرده بود اینو میخورد به رونام حس میکردم کنار بهزاد رو تخت دراز کشیدم یه تاپ مشکی و یه شلوار خانگی نازک تنم بود رفتم تو بغلش یه پامو گذاشتم وسط پاهاش فشار دادم و لباش رو بوسیدم بهزاد همینطور وایساده بود و منم هی ادامه میدادم کامل روش رفتم کوسم و به کیرش فشار دادم هنوز خواب بود گفت خیلی خستم ام پوران بزار چرتی بزنم سرحال بشم خیلی کوتاه گفتم نمیتونم داغونم هوس کردم بدجور هر جوری بود حس رو بهش انتقال دادم کیرش رو بیرون کشیدم ،سینه هامو میک میزد و می‌مالید با کوسم با دستش تند تند ور میرفت ،حسابی خیس خیس شده بودم صدای دستش به کوس خیسم اتاق رو پر کرده بود منو خوابوند لنگامو داد رو شونش کیرش رو تا ته کرد تو کوسم تند تند شروع به تلمبه زدن کرد فوری کشید بیرون نگاش کردم دیدم چشماش رو بسته و داره کنترل می‌کنه که ارضا نشه و دوباره کرد توم ،دو تا تلمبه تا ته زد و نفساش زیاد شد و ریخت رو شکمم نگاه رو شکمم کردم دیدم چند قطره آب ریخته فکر میکردم میخواد دوباره بکنه ،دستمال رو کشید رو کله کیرش و پاشد که بره دستشویی مات مونده بودم چقدر زود اصلا هیچی انگار توم نرفته بود هیچ حسی نداشتم بلند شدم شکمم رو پاک کردم رو تخت رو نگاه کردم که بقیه آبشو پاک کنم که هیچی نبود چرا آخه این همه کم ما اینهمه مدت سکس نداشتیم انتظار داشتم یه آب پرفشار کوسم و پر کنه ادامه دارد… نوشته: پوران
×
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

لطفاً اگر به سن قانونی نرسیده اید این سایت را ترک کنید Please Leave this site if you are under 18